استاد حدائق روز سه شنبه 11 مردادماه 1401 مصادف با شب پنجم محرم در مسجدالنبی(ص) شیراز به ادامه سلسله مباحث « درس های نهضت سیدالشهدا(ع)» پرداختند.
جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسمالله الرحمن الرحيم
قال الله تبارک و تعالی فی محکم کتابه القرآن الحکيم: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثيراً»[1].
صدق الله العلی العظيم
در ادامه عرايض شبهای قبل سخن به اينجا رسيد که يکی از عوامل تأثيرگذار در شخصيت امام حسين و در رسيدن حضرت به اوج آزادگی تأثيرپذير و الگوپذيری از پيامبر اکرم بود، صراحت کلام خود حضرت در روز عاشورا عرض کرديم امام پنج مطلب را که من تعبير خودم اين است که اين میشود شناسنامه امام حسين، چرا امام حسين امام حسين شد و چرا حضرت به اين عظمت والا رسيد، ريشه در همين امور دوانده، نکته اول حضرت بندگی خدا را ياد نمودند که شما میبينيد شب عاشورا هم حضرت يک شب فرصت میخواهد برای خلوت با خدا مردم دور از جان همهتان نترسيد من دور از جان گفتم، اگر حضرت ملکالموت بيايد يک امشب بيشتر نيستی فردا میخوام ببرمتان يک امشبی فرصت داری کاری بکنيد که حسين ابن علی شب عاشورا در کربلا کرد، اگر يک شب بهت فرصت دادند ببينيد امام حسين شب پايانی را با اينکه میدانست شب پايان است به اصحاب چه گفت، به چه پرداخت! نماز يک، قرآن دو، دعا سه، استغفار چهار، ما شبها اهل اين برنامهها هستيم شبها چقدر وقت میگذاريم برای خودمان چقدر خلوت میکنيم با خدا، به قول بنده خدايي میگفت خواب اصحاب کهف چرت من است، گاهی اوقات بايد يک جوری صدايمان بزنند که نماز صبح هم در آستانه قضاست! وقت بگذاريد برای خودتان، دلتان برايتان بسوزد اينهای که چشم سرتان میبيند مال دنياست بايد بگذاريد و برويد آنهای که چشم دل میبيند مال آخرت است آنچه که میبريد کارهايتان است اعمالتان هست، اموال اينها دست به دست میچرخد فعلاً شما صاحب خانه هستی صاحب خانه بعد میشود ورثه، نشديد خودتان شما وارث اموال گذشتگانتان نشديد ماترکه به شما نرسيد، ما ترکه شما هم میرسد به ديگران، ای که دست میرسد کاری بکن.
بندگی يک، يعنی تراز بشود خدا و همه چيز برای خدا اين درس مهم نهضت عاشوراست. امام حسين آن شب آخر حالا ما بوديم میگفتند يک شب ديگر بيشتر فرصت نداريد ايل و طايفه را جمع میکرديم شروع میکرديم گريه کردن امام با خدا خلوت میکند شب عاشورا راوی يک عده از اين اصحاب الحسين که شدند شهيد يک تعداد اينها شب عاشورا آمدند شدند اصحاب الحسين آدم سعادتمند را ببين، يک تعدادی تا شب عاشورا در ليست جهنمیها بودند آمدند خبر ببرند، ببينند چه خبر است در اين خيمهها ديدند صدای زمزهها بلند است: «وَ لَهُمْ دَوِيٌّ كَدَوِيِّ النَّحْلِ»[2] مثل کندوی زنبور عسل! ديديد کندوی زنبور عسل ويزويز بلند است همیشه؟ آن شب زمزمه مناجات با خدا و تلاوت قرآن و دعا استغفار از خيمهها بلند بود، بعضیها ايستاده بعضیها در رکوع، بعضیها در سجده، مردم تا فرصت داريد برای خودتان کار کنيد، يکی کسی آمد به رسولالله عرض کردم يا رسولالله میخواهم خدا رحمم کند چه کنم؟ اين پيغمبری است که امام حسين فرمود الگوي من است، پيغمبر فرمود به خودت رحم کن ما چقدر به خودمان رحم میکنيم اين قدری که برای ديگران میدويم برای خودمان میدويم اين قدری که فکر ديگران هستيم فکر خودمان هستيم، زير دين خدا هستيم خودمان را خارج نمیکنيم برای اينکه رفاه ديگران را بنگريم مردم اين را بگويم خدا اين را نمیخواهد آيه را بشنويد ما تراز مان قرآن است: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ ناراً»[3]مؤمنين اول به داد خودتان برسيد، اول خودت را نجات بده، خودت را از گرفتاری بياور بيرون بعداً خانوادهات ما خودمان را نجات نمیدهيم میخواهيم ديگران را بگذاريم در رفاه، به چه قيمتی؟ نماز قضاء به چه قيمتی؟ حج تعطيل شده، به چه قيمتی؟ واجب زمين مانده.
من يک جريانی را امروز ظهور شنيدم حيفم میآيد برايتان نگويم حکايت سينه به سينه است مردم درس بگيريد امروز ظهور يک آقای از تجار ساکن در کويت آمده بود مسجد، مسجدالرسول آمده بود مسائل شرعیاش را میپرسيد ضمن صحبتش گفت آقای حدائق لطف خدا را من بگويم برايت گفت من هرسال حساب خمسیام را میکنم و خمسم را خارج میکنم، گاهی اوقات ما اعتمادمان به پول در کارت بيشتر از خداست، خمس هم بدهکاريم هی امروز و فردا میکنيم حالا تا ببينيم قرضمان را بدهيم تا ببينيم چه پيش میآيد، گفت من هر سال سر سال خمسی هرچه خمس است پرداخت میکنم و اعتقادم هم اين است که پولی که با رضايت خدا جمع کردم و به وظيفه عمل کردم اين پول نبايد دستخوش حوادث بشود روايت هم داريم امام صادق عليهالسلام فرمود اگر پولی حق خدا را ازش خارج کرديم، حق فقراء در اموالت نبود اين پول در دريا بيفتد خدا حفظش میکند، در آتش بيفتد خدا نگهش میدارد پولهايمان را میخورند چون حق ضعفاء را خورديم، پولهايمان را میبرند چون حق ضعفاء را نداديم تعارف هم ندارد، گفت حاجآقا حمله عراق به کويت شد اين داستان را امروز نقل کرد، گفت وضع کويت بهم ريخت، صدامیها عراقیها ريختند و غارق کردند زندگی مردم را، مغازهها را مراکز تجاری را گفت من يک مغازه پارچه فروشی داشتم در بازار کويت گفت کسی ديگر جرأت نمیکرد بيايد بيرون گفت يک ماهی مردم جانشان را در دست گرفته بودند در خانههايشان جرأت بيرون آمدن نمیکردند، گفت بعد از يک ماه آمدم بيرون، ديديم هرچه مغازه میبينيم غارت کردند، خالی کردن مغازهها را گفتم ای داد اموالما هم شايد به يغما رفته، ولی خودم را آرام کردم گفتم تو به وظيفه بندگیات عمل کردی، خدا بايد به وظيفه خدايش عمل کند، گفت حاجآقا خدا شاهد است رسيدم در بازار مغازههای اطراف ما را برده بودند اموالش را در مغازه من را شکسته بودند وارد مغازه هم شده بودند، گفت فقط سهتا طاقه پارچه از مغازه ما از داخل قفسهها برداشته بودند دم در مغازه انداخته بودند رفته بودند، گفت به اندازه يک متر پارچه از مغازه ما نرفت يک ماه هم در اين مغازه شکسته بود:
گر نگهدار من آن است که من میدانم، شيشه را در بغل سنگ نگه می دارد
امام حسين قيام کردم که مردم را با اين خدا آشنا کند، مردم خوب بندگی کرديد خدا خوب خدايي میکند در لطف خدا دچار ترديد شديم چون در بندگیمان داريم کم میگذاريم، من کراراً دوباره اين را هم عرض میکنم امشب شبهای اول هم عرض کردم خدا را شاهد میگيريم تا اين ساعت در عمرم يک نفر را سراغ ندارم که ادعا بکند بگويد آقای حدائق من در پيشگاه خوب بندگی کردم ولی خدا خوب خدايي نکرد داريد بياوريد بگرديد يک نفر را پيدا کنيد، زير هر يارب تو لبيک ماست.
تا امشب همين امشب که آمديد اينجا لطف خداست ببينيد اين را از که داريد؟ اين شهر با اين وسعت مجالس عزای امام حسين فراوان اما همه میآيند خيلیها هم پول دارند اما پولهايشان لايق است، من بارها به دوستان عرض کردم کاری برای امام حسين يک حساب ديگر است بايد آقا اجازه بدهد پول خيلیها دارند ولی امام حسين چوب کبريتش را ثبت میکند يک چوب کبريتش از او عقبتر نيستيم، آقا نداشتی؟ دادي به خودت خدمت کردی، ندادی هم اولياء الهی شأنشان اجل است، اين توفيقاتی که الحمدلله شامل حال شما مردم اراتمند است اين را بايد سپاس گفت، خب يک بندگی خدا بندگی خدا انسانها را بزرگ میکند:
بندگی کن تا که سلطانت کنند، تن رها کن تا همه جانت کنند
بنده شدی میدانی به کجا میرسی، ديگر فرشتهها را هم به نظر نمیآوری، الله اکبر دوتا خاطره برايتان بگويم يکی از ابراهيم يکی از امام حسين، بنده اينها هستند، ابراهيم را گرفتند دولت و ملت بر عليه ابراهيم آمدند در صحنه تک و تنها ما تنها نشديم جا میزنيم ابراهيم شد يک نفر در برابر حکومت و ملت امام صادق میفرمايد چهل شبانه روز مردم هيزم جمع میکردند برای آتش زدن ابراهيم، گودال بزرگی درست کردند اين هيزمهای که هرکه میرسيد يک چوبی هيزمی میآورد بعد از چهل روز آتش کشيدند اين گودال پر از هيزم شد يک جهنم سر به فلک کشيده که امام صادق میفرمايد از آن شعاع اگر پرندگان آسمانی عبور میکردند میسوختند ابراهيم را بستند در منجنيق بايد با فاصله پرتاب کنند کسی نمیتوانيست بيايد نزديک اين شعلهها از فاصله دور در منجنيق ابراهيم را محکم بستند پرتاب کنند طرف آتش بنده اين است، در روايت داريم حضرت جبرئيل به خدا عرض کردم خدايا يک بنده خوب روزی زمين داري اين هم ابراهيم است دارند آتشش میزنند، کمکش کنيد خطاب شد جبرئيل خدا میخواهد پرده برداری کند از عظمت ابراهيم خليل حج رفتهها مناسک حج مناسب ابراهيمی است هفت دور خانه خدايي میچرخی که ابراهيم آن خانه را ساخت، پشت مقام ابراهيمی نماز میخوانی که آثار ابراهيم است در حجری نماز میخوانی که قبر اسماعيل و هاجر است، منای میروي که قدمگاه ابراهيم است سعی و صفا و مروهای میروی که قدمگاه هاجر است، حج جلوهای از آثار ابراهيمی است، ابراهيم در منجنيق تک و تنها، ببينيد آقايون ما گير نيفتاديم تنها نشديم به همه رو میزنيم آقا اميدمان شما هستيد، ما چشم اميد به شما داريم اول خدا بعداً شما، اين چه حرفی است؟ اول خدا، آخر خدا، همه چيز خدا، خدا بخواهد شما هم يک قدمی بر میداريد خدا بخواهد شما هم زبانت به خير است، عالمش پزشکش مسئولش ثروتمندش عددی نيستند همه کاره اوست: «إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدير»[4] خطاب شد جبرئيل با اذن ابراهيم ابراهيم را کمک کنيد، خدا میخواهد عظمت ابراهيم را به نمايش بگذاريد جبرئيل با افواج از ملائکة الله نازل شدند، کنار اين منجنيق، شعلههای آتش سر به فلک کشيده دقايق پايينی است جبرئيل عرض کردم جناب ابراهيم من و فوج عظيمی از ملائکه الله آمديم کمک کنيم اجازه بده اين آتش را خاموش کنيم اجازه بده تومار نمروديان را بر چينيم میدانيد ابراهيم چه گفت؟ اينجا من يک پرانتز باز کنم يک خاطره شيرينی برايتان بگويم.
يک سال صحن جمهوری امام رضا مشهد بودم از حرم آمدم بيرون در صحن جمهوری ديدم يک خانمی آمد طرف من، يک خانم چادری محجبه، يک دفعه آمد سمت من، گفت آقا من بعد از بيست و پنج سال از آمريکا آمدم ايران، شهر خودمان هم نرفتم اول آمدم مشهد، انصافاً شما اين خانم را میديديد میگفتيد يا در قم زندگی میکند يا اهل مشهد مقدس است مال يک استان ديگری هم بود ادب را ببينيد معرفت معرفت، گفت نرفتم شهر خودمان، گفتم شرط ادب اين است بعد از بيست و پنج سال از خارج آمدی اول خدمت امام رضا برس عرض ادب کن بعداً سراغ کسانت برو، اين خانم گفت من الآن آمديم میخواهم بروم در حرم دارم در صحن قدم میزنم هنوز در حرم نرفتم، نمیدانم به امام رضا چه بگويم؟ از امام رضا چه بخواهم بعد از بيست و پنج سال آمدن، چه بگويم که همه چيز گفته باشم يک چيزم يادم بده، ديدم خيلی خانم با کمالی است خيلی خانم با معرفتی است، بعد از بيست و پنج سال برگشته میگويد اول امامم بعداً بابايم، پيغمبر به اميرالمؤمنين فرمود يا علی ايمان به من پيغمبر ندارد مگر کسی من را بيشتر از خودش دوست بدارد، ائمه اين طور بودند فرزندان من را بيشتر از بچههاي خودش دوست بدارد امام زمان را بيشتر از بچههايتان دوست میداريد، اگر هستيد بگوييد الحمدلله رب العالمين، اگر امام زمان را برای بچههايت میخواهی يک تجديد نظری بکن، اگر يک وقتی گفتيد همه زندگیام فدای صاحبالزمان قدر خودت را بدان، اگر گفتيد جانم فدای پيغمبر قدر خودت را بدان، اين خانم وقتی گفت من نمیدانم چه بگويم؟ من يک لحظه رو کردم به گنبد امام رضا و حرم حضرت گفتم آقا راهنمايي کن، اين خانم با اين کمالات میگويد چه بيايم داخل بگويم چه بگويم به اين خانم، به عظمت علیبن موسی الرضا قسم يک دفعه به ذهن من آمد، سخنی که ابراهيم به جبرائيل گفت گفتم خانم، حرفی که ابراهيم به جبرائيل زد شما برو در حرم از امام رضا بخواه، گفت چه بود آن حرف؟ گفتم وقتی جبرئيل گفت آمدم کمک کنم شما را نجات بدهم ابراهيم اين جمله را گفت: «علمه بحالى حسبى من سؤالى»[5]، همينکه خدا از حالم با خبر است
« ثم توسل بنور ذاته و استغرق فى تجليات صفاته و قال توكلت على اللّه فلما رمى به تقرب منه جبرئيل عليه السلام فى الهواء فقال: يا ابراهيم هل لك حاجة قال: أما أليك فلا، قال لم لا تطلب حاجتك منه و ليست صعوبة أشد من هذه فقال علمه بحالى حسبى من سؤالى»[6] همينکه خدا از حالم با خبر است کافی است ديگر بگويم خواستهام را خدا نمیداند چهات است؟ خدا بیخبر از حالت است، ابراهيم به جبرئيل گفت: «علمه بحالى»[7]جبرئيل گفت اذن بدهيد کمک کنم، ابراهيم گفت کمک میخواهم نه از تو از خدا، خيلی حرف است، دارند پرتابش میکنند در آتش به حالیترين فرشته الهی میفرمايد کمک از تو نمیخواهم از خدای تو کمک میخواهم جبرئيل گفت ابراهيم حرف بزن الآن میسوزانند اگر از خدا میخواهی بگو، ابراهيم فرمود: «علمه بحالى حسبى من سؤالى»[8]، خدا که از حالم با خبر است چه بگويم؟ به آنی بايد بگويي که نمیداند نمیفهمد، جبرئيل رفت کنار فرشتهها داشتند نگاه میکردند منجنيق رها شد با سرعت هرچه تمامتر ابراهيم داشت میرفت در آتش ورودی آتش پيام ربالارباب صادر شد: «يا نارُ كُوني بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهيم»[9] آتش سرد سالم شو، سرد گوارا سرد مطبوع نه سردی نامطبوع، آتش نمروديان شد بهشتی برای ابراهيم که امام صادق میفرمايند اگر به دنبال: «بَرْداً»[10] خدا نمیفرمود: «سَلاماً»[11] آن قدر اين آتش سرد میشد که از سرمای زياد ابراهيم اذيت میشد خدا فرمود سرد سالم، به آن خانم گفتم در حرم امام رضا برو بگو آقا بعد بيست و پنج سال آمدم: «علمک بحالی» از حالم با خبر هستی، ديگر نيازی بگويم چه میخواهم هرچه خودتان میدانيد بده: «حسبی من سؤالک» اين معرفت است معرفت ابراهيم در اوج تنهايي میگويد خدا در اوج به حسب ظاهر درماندگی میگويد خدا، اين يک جريان.
يک جريان هم از صاحب عزای اين ايام و صاحب اين ايام بگويم، آقا سيدالشهداء لحظات قبل از شهادت امام در گودی قتلگاه افتاده يارانش را شهيد کردند پيکر جراحتهای متعدد برداشته توان جسمانی ديگر امام ندارد، در آن نفسهای آخر قبل از شهادت يکی از فر شتگان بزرگ الهی به نام منصور با چهار هزار فرشته آمدند کنار گودی قتلگاه، منصور رو کرد به امام حسين گفت يا اباعبدالله اجازه بده تا اين کفار مرتد را از صحنه گيتی خارج کنيم، آمديم برای کمک به شما، آقا فرمود من کمک شما را نمیخواهم من رضايت الهی را میخواهم: «الهی رضا بقضائک تسليماً لامرک، لا معبود سواک يا غياث المستغثين»[12]، بشر چقدر بزرگ میشود که دنيای با بزرگی نزدش کوچک میشود خيلی عظيم دشمن در برابر او عدد و رقمی نيست من يک جمله میگويم هضمش سخت است، اين بايد انسان اهلش بشود تا بفهمد اين به قول عرفا و علماء میگويند: يدرک و لا يوصف، از نظر مقامات عرفانی بندگان با معرفت الهی در اوج سختیها اوج لذتهاست خيلی عجيب است، بنده چون نرسيدم به اين مقام نمیفهمم ما گاهی اوقات مريضی را میبينيم ببينيد علیبن ابی طالب در محراب عبادت فرق حضرت را منشق کردند، شمشير ابن ملجم میآيد فرق را میشکافد اين صدای اميرالمؤمنين بلند شد: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَة»[13]خيلی عجيب است، يعنی در اوج جراحت درد سختی میشود اوج لذت يعنی وقتی با معرفت شدی عاشق شدی هرچه برای خدايت تحمل بيشتر سختیها میکنی لذت بيشتری میبرد اين را خدا میگويد حالا اين ابتداءاً گفتنش شايد نمیفهميم بايد رسيد به آن کلاس و لذا بعضی ها بر اين باور اند که بهترين حالت عرفانی سيدالشهداء زير تيغ شمر است، وقتی که اين جان مبارکش دارد روح از اين جان خارج میشود اوج سختیها میشود اوج لذتها اميرالمؤمنين میفرمايد شهداء وقتی میخواهند شهيد بشوند خدا يک حالتی به اينها می دهد و يک وجد و سروری میدهد که شهيد لحظه شهادت آن قدر لذت میبرد شما میشنويد سردار سليمان قطعه قطعه شد اما نمیدانيد سردار سليمانی آن لحظه چه لذتی کشيد، اين کار خداست ولذا در روايت داريم پيغمبر میفرمايد قيامت وقتی بهشتیها رفتند بهشت جهنمیها در جهنم قرار گرفتند، هيچ کدام از بهشتیها آرزوی برگشت به دنيا ديگر نمیکند چون با زحمت رفتند بهشت سختی کشيدن، جان دادند جان دادن سخت است، شب اول قبر سخت عالم برزخ قيامت موقف حساب پول صراط اينها يک مراحل دشواری را عبور کردند رسيدند به بهشت میگويند میخواهيد برگرديد دنيا، میگويند خير، بعضیها پوست میاندازد تا برسد، حالا من نمیخواهم بگويم سختی جان کندن برای بعضیها سختی شب اول قبر برای بعضیها سختی عالم برزخ تنها گروهی که در بهشت آرزو میکنند ای کاش میشد دوباره برگرديم به دنيا زندگی از نو شروع میشد و میآمديم دوباره بهشت شهداء هستند، وقتی از شهداء میپرسند شما چرا دوباره آرزو میکنيد برگرديد میگويند ما از زمانی که شهيد شديم همان لحظهای که داشتيم شهيد میشديم، شما فقط میبينيد حججی سرش را بريدند نمیدانيد حججی در سر بريده شدن چه لذتی دارد اين را من نمیفهمم، شما میشنويد سردار شهيد اسکندری سرش بريده شد بر فراز سر نيزه کردند اما نمیدانيد اين سردار شهيد در دفاع از حرم چه لذتی لحظهای شهادت برد، ما تصاويری از پيکر شهداء میبينيم اما لذتی که آن لحظه اميرالمؤمنين فرمود خدا میدهد، برای من آمدی در صحنه، حالا موقع رفتن بهجتی به تو میدهم که در بهشت آرزو میکنی دوباره برگردی، شهداء میگويند از لحظهای که شهيد شديم عالم برزخ عالم قيامت موقف حساب پل صراط آن قدر لطف خدا را ديديم که دوست داريم دوباره تکرار بشود لذا از خدا بخواهيد که ختمتان به شهادت بشود در کوچههای مدينه کسی داشت رد میشد مرتب اين ذکر را میگفت اين را بکنيد ورد زبان: «اللّهمّ انّى اسئلك خير ما تعطى عبادك»[14]میگفت خدايا از تو میخواهم بهترين خواستهها را بهترين چيزی خدايا از شما خواستند اوليائت به بده، اين را میگفت میرفت پيامبر شنيد رسولالله رو کردند به اصحاب فرمودند اگر دعای اين فرد بخواهد به اجابت برسد جز شهادت جوابی ندارد: «خير ماتسئل»[15]، شهادت است بايد ببيند خدا چه میکند با اين شخص، خدا چه کرد با حسين ابن علی، خدا چه کرد با شهدای کربلا، امشب را يک عرض ابدی به ساحت مقدس يکی از اين شهداء کربلا حرب ابن يزيد رياحی داشته باشيم اين سردار تائب سردار با ادب در شراف با امام حسين وقتی رو به رو شد اينها راه را گم کرده بودند تشنه بودند آبشان تمام شده بود آقا فرمودند همه را سيراب کنيد همه را آب بدهيد، ببينيد شيعه حسينی امامت به دشمن هم احسان میکند يک وقت از فاميل طائفه و همسايه و همکیشت غافل نشوي، آقا فرمودند همه را آب بده، اسبهاشان را هم آب بده، علی ابن بطائنی میگويد من آخرين سرباز حر بودم از کاروان حر عقب مانده بودم، هزار سرباز میگويد داشتم ديگر میمردم رسيدم به شراف ديگر بدنم میلرزيد طاقتم طاق شده بود، افتادم کنار يکی از اين مشکهای آب روی زمين، به شکم افتاده بودم بند يکی از اين مشکها را باز کردم آب بنوشم بدنم لرزش داشت تعادلم را از دست داده بودم آب زياد از مشک میآمد درست نمیتوانيستم بنوشم قدرت کنترل دهنه مشک را نداشتم میگويد همين طور که سرم پايين بود ديدم يک آقايي آمد مشک را بلند کرد، آهسته آهسته دهنه مشک را گرفت آب خارج میشد فرمود بنوش تا سيراب بشوی، گفت نوشيدم وقتی سيراب شدم تصورم اين بود که يکی از ياران و همرزمان ماست، سر بلند کردم ديدم سيدالشهداست اف بر اين مردم، آقا با دست خودش دشمن را سيراب کرد روز عاشورا چه کار کردند؟ به علی اصغرش هم رحم نکردند، حر گفت آقا آمديم شما را ببريم کوفه، آقا فرمود مادرت به عزايت بنشيند ما را میخواهی دستگير کنی؟ سردار با ادبی بود گفت آقا من هرکه اسم مادرم را میآوردم، ولی جرئت نمیکنم اسم مادر تو را بياورم شما مادرتان فاطمه زهراست جوانها ادب ادب، وقتی نماز شد آقا فرمودند شما با سربازان نماز بخوان ما هم با همراهان، گفت نه آقا، شما جلو بايستيد شما نوه رسولالله هستيد ما اقتداء میکنيم تا روز سوم محرم هم که عمر سعد هنوز نيامده بود حر در جماعت امام حسين شرکت میکرد و به حضرت هم آقا فرمودند خود شما از ما دعوت کرديد، حضرت امضائها را آورده بودند فرمودند من تومارهای دعوتتان را آوردم بيست هزار امضاء زير طومارهاست گفت آقا يکش امضای من نيست من امضاء نکردم راست هم میگفت گفت من دعوت نکردم که حالا آمدم دنبال شما، بزرگان میگويند دوجا حر در مسير حرکت امام کندی ايجاد کرد يکی در شراف وقتی با امام حسين رو به رو شد گفت آقا ديگر پس من اجازه نمیدهم بروی سمت کوفه، حالا که تحت الحفظ نمیآيي پس جهتتان را از کوفه منحرف کنيد به هرجا میخواهيد برويد برويد ولی کوفه نرويد از منزلگاه شراف مسير امام حسين از سمت کوفه منحرف شد به سمت کربلا، نکته دوم که خلل ايجاد کرد روز دوم محرم نامه ابن زياد وقتی رسيد گفت آقا در کربلا ديگر اجازه حرکت نمیدهيم ولی کنار آب هم خيمهها را برپا نکنيد دستور اين است خب اين آقا صبح عاشورا شد دو سپاه آماده برای جنگ، طبل جنگ به صدا در آمد ببينيد اگر از خدا ترسيدی از آخرتت ترسيدی نجات پيدا میکنی، طبل جنگ که به صدا در آمد يکی از کوفيها میگويد ديدم حر رو اسب دارد میلرزد گفتم حر به خدا قسم اگر به من میگفتند شجاعترين مرد کوفه کيست؟ تو را معرفی میکردم، امروز از جنگيدن میترسی؟ گفت خدا شاهد است که در هيچ جنگی نترسيدم اما امروز خود را بين بهشت و جهنم میبينم مردم بترسيد از عاقبت بشری، مردم خوف داشته باشيد از اينکه سخت خدا زندگی ما را پور کند حر از اين ترسيد گفت میترسم دوزخی بشوم، به بهانه آب دادن اسبش از سپاه کوفیها آمد بيرون يک مقداری رفت به طرف شريعه جهت را عوض کرد آمد سمت امام حسين، ادب اين سرباز را ببين، امشب بگوييد آقا حر را قبول کرد حر در سپاه دشمن بود، تا صبح عاشورا در ليست جهنمیها بود، حر را پذيرفتيد آقا ما هم امشب مثل حر آمديم میگوييم: «هل لی التوبه»[16]، توبهمان را قبول میکنی، ما هم اشتباه کرديم ما هم در زندگی به خودمان بد کرديم به نفسمان ظلم کرديم، آمد از اسب پياده شد سردار با ادبی است بعضیها نوشتند کفشهايش را در آورد میخواهد برود حرم، خيمه سيدالشهداء حرم است، کربلا قطعهای از بهشت است، اين سردار دستها را گذاشت رو سر، سر را انداخت پايين گريه میکرد و آمد طرف خيمه امام حسين پشت خيمه حضرت هی ايستاده بود گريه میکرد هی صدا میزد: «هل لی التوبه»[17] ، آيا توبه من قبول است، آيا فرصت برگشت دارم آيا میتوانم بيايم، مگر میشود کسی بيايد در خانه امام حسين دست رد به سينهاش بزنند نا اميد برگرده حاشا و کلا آقا در خيمه بودند گفتند آقا حرم آمده دارد گريه میکند، سيدالشهداء از خيمه آمد بيرون بغل گشود حر را در آغوش گرفت آقا فرمود آرام باش خدا توبهات را قبول کرد نگران نباش، گفت آقا شرمنده اهل حرم هستم شرمنده زينب هستم شرمنده بانوان هستم، اجازه میدهيد بروم از اينها هم يک حلال بودی بطلبم، آقا فرمودند برو، رفت پشت خيمه خانمها صدا زد: «اللهم انی ارعبت قلوب اوليائک» يافت نشد، خدا من کسی هستم که قلب بندههای خوبت را آزردم، صدا زد ای دختران فاطمه زهراء حرم هستم نادمم پيشيمانم نکند قيامت نزد مادرتان از من شکايت کنيد، با چشمان اشک آلود آمد، گفت آقا همين طور که من اول کسی بودم که راه را بر شما بستم، میخواهم جبران کنم، اجازه بدهيد اول مجاهد در راه شما من باشم اين افتخار را امام به حر داد، حالا همه با حر همنوا بشويم امشب بگوييم يا اباعبدالله ما در زندگیمان کوتاهی و کاستی زياد داشتيم امشب آمديم در خانه رحمتت ما را بپذير:
ما بدين در نه پی حشمت و جا آمدهايم، از بدی حادثه اينجا به پناه آمدهايم
آبرو میرود ای ابر خطا پوش ببار، که بدين بحر کرم نامه سياه آمدهايم
حالا نفسهايت را آزاد کن همنوای با حر تائب شو، جانم حسين جانم حسين، ای جان جانانم حسين، به ياد همه ذوی الحقوقمان جانم حسين، جانم حسين.
[1] احزاب 21.
[2] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص94.
[3] تحريم 6.
[4] بقره 20.
[5] شرح الكافي-الأصول و الروضة (للمولى صالح المازندراني) ج12 ص508.
[6] شرح الكافي-الأصول و الروضة (للمولى صالح المازندراني) ج12 ص508.
[7] شرح الكافي-الأصول و الروضة (للمولى صالح المازندراني) ج12 ص508.
[8] شرح الكافي-الأصول و الروضة (للمولى صالح المازندراني) ج12 ص508.
[9] انبياء 69.
[10] انبياء 69.
[11] انبياء 69.
[12] مقتل الحسین، مقرم، ص357
[13] المسترشد في إمامة علي بن أبي طالب عليه السلام ص4.
[14] الصحيفة العلوية و التحفة المرتضوية / ترجمه رسولى متنعربى ص560: عبارت خير تسئل يافت نشد
[15] مستدرک الوسائل ج11 ص13
[16] لهوف (ترجمه فهری) ص178
[17] لهوف (ترجمه فهری) ص178