سالها قبل بود، یک اقای مهندس مدیرعامل یک شرکتی در همین شیراز آمد پیش من، گفت آقای حدائق، من دنبال یک استادِ اخلاق و استاد عرفان میگردم که ما را تربیت کند، هزینهاش هم هر چه بشود من حاضرم بدهم، وضع مالیام خوب است، شما یک استاد خوب به من معرفی کنید. گفتم چقدر حاضری هزینه کنی و وقت بگذاری؟ گفت من هر چه شد حاضرم. فکر کرد من مادی را میگویم، گفت وقت هم میگذارم.
گفتم من یک استادی به تو معرفی میکنم که نه در شیراز، نه در ایران، نه در کرهی زمین دومیاش را پیدا نمیکنی! گفت چه کسی؟ گفتم خدا، از خدا با سوادتر هم داریم؟ از خدا آگاهتر، دلسوزتر و مهربانتر هم داریم؟ تا این را گفتم این آقای مهندس گفت خدا استادی میکند؟ گفتم بله، گفت چگونه استادی میکند؟ گفتم خدا یک شرط دارد در پذیرش شاگرد، شرطش این است: «وَاتَّقُوا اللَّهَ وَيُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ»[1] با تقوا باشید خدا معلمتان میشود. گفت تقوا چیست؟ گفتم تقوا هم امام صادق میفرماید یعنی اینکه کاری که خدا نمیپسندد انجام نده و کاری که خدا واجب کرده ترک نکن. آدم باتقوا نماز قضا ندارد، روزهی قضا ندارد، خمس ادا نشده ندارد، واجب زمین مانده ندارد، آدم باتقوا گناه نمیکند، با زبانش با چشمش با گوشش با ثروتش با خدا بیگانگی نمیکند. گفتم این دو چیز را رعایت کن خدا میشود معلم. گفت خدا چگونه معلمی میکند؟ گفتم آقای مهندس خدا دو جور معلمی میکند: یا با واسطه و یا بی واسطه.
معلمی با واوسطه یعنی یک صاحب نفسی میفرستند سر راهت، یک جملهای یک نکتهای از کسی میشنویم که گره کور زندگیمان را باز میکند.
بیواسطه هم اینگونه است که به دلت میاندازند کاری که به صلاحت است، به ذهنت خطور میکند برنامهای که انجام دادن آن کار سعادت توست.
گفت من تقوا داشته باشم کار حل است؟ گفتم تقوا داشته باشی کار حل است. خانهات را با معیار تقوا بساز، شرکتت را با تقوا هماهنگ کن، خودت را با تقوا بساز ببین خدا چه میکند! این آقای مهندس رفت و بعد از چهل روز آمد، گفت آمدم در خانه، خانمم و بچههایم را جمع کردم، گفتم تا به امروز ماهواره بود و برنامههای کذا و کذا، از امروز تمام کانالهای فاسد را میبندم، من دیگر میخواهم با خدا عهد ببندم که آن کسی باشم که خدا میخواهد، گفت البته خانمم را مجاب کردم، بچهها را راضی کردم، اصلاح در خانه شروع شد. گفت بعد آمدم در شرکت، تمام کارمندان را جمع کردم، به خانمهای کارمند گفتم تا امروز هر چه بود رفت، از امروز من به خانمی اجازه نمیدهم آرایش کرده بیاید سرکار، خانمها با یک پوشش اسلامی و سالم باید بیایند، از من اگر حقوق میخواهید، من حقوق به کسی میدهم که حرمت خدا را نشکند، گفت شرکت را هم درست کردم، گفت 20 روز گذشت، یک صبحی با ماشین آمدم در شرکت، از ماشین پیاده شدم بروم در دفترم، گفت دیدم یک کارگر افغانی دارد باغچههای حیاط شرکت را بیل میزند، گفتم مراقب باش بیل میزنی این گلها را خراب نکنی، ریشهی گلها آسیب نبیند، گفت چشم آقای مهندس، گفت رفتم طرف دفتر که بروم در ساختمان، چند قدم که رفتم صدایم زد، گفت برگشتم گفتم بله؟ گفت شما روی خودت کار کردی، زحمت کشیدی، ولی هنوز یک مقداری اخلاق درون خانهات اصلاح نشده! اخلاقت در خانه تند است! خودت را درست کن. گفت آقای حدائق من شدم مثل بادکنکی که بادش را خالی میکنند، خالی شدم، گفت سرم را انداختم پایین و رفتم در دفتر، گفت یک ساعت در حال دیگری بودم، یاد حرف شما افتادم که گفتی خدا یا باواسطه یا بیواسطه آموزش میدهد. گفت بعد از یک ساعتی خودم را پیدا کردم به منشی زنگ زدم گفتم آقای فلانی را بگویید بیاید. گفت آمد، گفتم این کارگر را شما آوردی؟ گفت بله، گفتم از کجا آوردی؟ گفت ما کارگر میخواستیم رفتیم فلکهی قصرودشت این آقا را آوردیم تا یک روز برای ما کار کند. گفتم از امروز برای این کارگر کار تعریف کنید و صدایش بزنید بیاید، کار هم ندارید برایش کار درست کنید، این را حتما هر روز بیاورید، گفت الان یک مدتی است این کارگر میآید هر روز یک نکتهای میگوید یک گره از زندگی من باز میشود!
[1] بقره آیه282