استاد حدائق روز چهارشنبه 14 شهریور ماه 1403 در مهدیه بزرگ شیراز به بیان سلسله مباحث آثار جهل در زندگی پرداختند.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قال الله تعالی فی محکم کتابه «يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ فَلَا تَسْأَلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ»[1]
صدق الله العلی العظیم
سخن در این دههای که رو به اتمام است مروری بر عنوان ضلالت و جهالت در قرآن با محوریت جهلزدایی در سیرهی اولیا و سیرهی سیدالشهداست. بحث به اینجا رسید که از آثار جهالت در زندگی انسانها آلودگی به گناه میباشد. انسانهایی که به هر نحوی با گناه عجین هستند، با نافرمانی خدا عجین هستند، نوعی انسانهای جاهل هستند، ولو اینکه باسوادند، تحصیلات عالیه دارد ولی گناه میکند. خداوند این شخص را جاهل فرض میکند به معنای کسی که از عقل و خرد خودش استفادهی صحیح نمیکند. لذا عرض کردیم عمدتا در قرآن هم جهل در برابر عقل بکار رفته، یعنی نابخردی، از عقل استفاده نکردن نه بیسوادی! اگر کسی بیسواد باشد و خطایی از او سر بزند تکلیف سختی ندارد چون یکی از شرایط تکلیف در اسلام آگاهی و علم است. اگر کسی علم نداشت، اینجا خداوند به اعتبار اینکه نمیداند مورد گذشت قرار میدهد. در روایت داریم در قیامت خداوند از 70 گناه جاهل، جاهل در برابر علم نه جاهل در برابر عقل میگذرد اما از یک خطای عالم نمیگذرد.
خب گناه و نفس گناه این اثر خطرناک را ایجاد میکند که نشانهی جهالت است، آثار فراوانی هم عرض کردیم در روایات ماست نسبت به تاثیر گناه بر زندگی فردی و اجتماعی مردم. یکی از تاثیرات کلی گناه قرآن میفرماید «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آَمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ»[2] مردم شهرها و روستاها اگر ایمان میآوردند و تقوا را رعایت میکردند، یعنی نافرمانی خدا را نمیکردند، خداوند میفرماید ما برکات را از آسمان و زمین بر اینها نازل میکردیم، ولی اینها تکذیب کردند و زیربار نرفتند، نتیجهی این تکذیب اینها را به یک زندگی سخت کشانده. عرض کردیم که زندگی سخت هم عرض کردیم که نداری نیست، یک وقت میبینی میلیاردر خوش نیست، سالم است ولی روحش آرام نیست، بعضیها در اوج بیماری آرام هستند، در آن نهایت کسالت و مریضی لذت میبرند، بعضیها در نهایت سلامتی روحی آشفته دارند، لذا معیشت ضنکا را هم اشاره کردیم یعنی زندگی تلخ و زندگی سخت که اینها در عین حالی که فراخ دستند اما آرامش در زندگی آنها نیست.
من مورد دیگری را امروز عرض کنم و بعد فرمایشاتی را از صاحب امروز، آقا علیبن موسی الرضا تقدیم کنم. در آیه مبارکه 46 سوره مبارکه هود خداوند به حضرت نوح میفرماید «يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ»[3] جناب نوح این فرزند تو از تو نیست، این یک عمل غیرشایسته و غیر صالحی است «فَلَا تَسْأَلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ»[4] جناب نوح دیگر سوال نکن نسبت به چیزی که علمش را نداری، اینجا نکاتی است که عرض خواهم کرد «إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ»[5] خدا میفرماید ای نوح دارم نصیحتت میکنم که از جاهلین نباشی.
اولا از کلیت این آیه استفاده میشود که انسانهای جاهل توقع بیجا دارند. الان در روابط اجتماعیمان هم همین است، یک وقت بنده از کسی انتظار دارم که انتظار درستی نیست، توانایی این فرد با انتظار من همسویی ندارد، این نشانهی جهل است، من میگویم آقای فلانی چرا کار من را انجام نمیدهد، خب او نمیتواند انجام دهد و همهی کارها در حد او نیست. ما امروز در روابط اجتماعیمان هم مراقب باشیم جاهلانه عمل نکنیم، انتظاراتی که از یکدیگر داریم انتظارات در حد تواناییمان باشد نه فراتر از آن. خداوند میفرماید « وَلَا نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا»[6] خداوند از هر کسی به اندازهی وسع او انتظار دارد نه فراتر از آن. بله از یک شخص توانمد یک انتظار میرود و از ثروتمند یک انتظار، یک شخص عادی یک انتظار، از کسی که دائرهی فعالیتش گسترده است یک انتظار دارند و از کسی که محدودتر است یک انتظار دیگر. این نکته اول که ما در روابطمان و ارتباطهایمان دقت کنیم توقعاتمان توقعات بیجا نباشد در سطح اجتماعی و خانوادگی که همینها موجب گلایه و رنجش میشود. آقا فلانی ما را انجام نداد، خب اینکه فلانی کار تو را انجام نداد کار تو شدنی بود؟ او میتوانست و انجام نداد؟ یا در سطح کلان توقع، بعضیها از خدا توقع بیجا دارند، انتظار از خداوند دارند یک کارهایی که ما نمیدانیم مصلحتش را، میگوییم چرا خدا اینکار را نمیکند. شاید تاحالا شنیدید انتقاداتی که بندگان به خدا میکنند. مثلا چرا خدا اسرائیل را جمع نمیکند؟ بابا ساکت باش، تو به وظیفهات عمل کن! اسرار ازل را نه تو دانی و نه من. همین حرفها را ابن زیاد هم به حضرت زینب زد، گفت چرا خدا شما را یاری نکرد! شمایی که دم از خدا میزنید، این سر حسین است در طشت، کجاست آن یاری خدا. این توقع بیجاست. صبر کن ابنزیاد، نوبت تو هم خواهد رسید. یزید به انتظار بنشین، ابیمخنف مینویسد یک نفر در قتل امام حسین شرکت نکرد مگر اینکه قبل از عذاب آخرت در دنیا به اشدِّ عذاب مبتلا شد. شما یک نفر در عالم پیدا کنید که ظالم بوده باشد و از ظلم برنگشته باشد و به سلامت از دنیا رفته باشد، اصلا ما سراغ نداریم! ظالم به هر نوعی که ظلم کرده، قبل از آخرت در دنیا مجازات شده است. خب این توقعهای بیجا را بعضیها از خدا دارند، خدایا چرا فلانی را سر و تهش نمیکنی؟ خدایا چرا نتانیاهو را برنمیداری؟ خدایا چرا این مردم مظلوم و ستمدیدهی غزه و کرانهی باختری را نصرت نمیکنی؟ بابا درکار خدا دخالت نکن، خدا به حضرت آدم فرمود «علیک بالدعا و علیَّ بالاجابة» تو دعایت را بکن، اجابت با من است. من اجابت میکنم تو وظیفهی دعا کردن داری.
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من، وین حرف معما را نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو، چون پرده ور افتد نه تو مانی و نه من
من چند نکته ذیل این آیه شریفه عرض کنم، بعضیها شبهه دارند این شبهه مال الان هم نیست، زمان امام رضا بوده زمان امام صادق هم بوده، این را بگویم که مشغول الذمهی انبیا نشوی. بعضیها این آیه را که قرائت میکنند که خدا میفرماید «إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ»[7] این سوال را از امام صادق، از ائمه از امام رضا پرسیدند، که آقا این «إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ»[8] آیا پسر نوح اولاد حرام بود؟ خدا میفرماید این اولاد تو نیست، آیا همسر نوح عمل منافی عفتی انجام داده بود و این بچه نتیجهی اینکار بود؟ امام رضا فرمودند خیر، این بچه بچهی حضرت نوح بود، همسر نوح عمل منافی عفت نکرده بود، خطای همسر نوح این بود که اسرار حضرت نوح را به دشمنان منتقل کرد. مسائلی که نباید به دشمن گفت از نوح شنید و رفت بازگو کرد. این «إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ»[9] را بعضیها اینگونه برداشت میکنند که اساساً فرزند نوح از نظر ژنتیکی فرزند او نبود! این غلط است، امام میفرماید «لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ»[10] یعنی این فرزند رفت در مسیری که صلاحیت فرزند نوح نامیده شدن را ندارد. بخاطر آن اشتباه و تصمیم غلط پسر شما از شما فاصله گرفت. گاهی میبینید پدر انسان فاضل و خوب، پسر میشود یک چیز دیگر، یا برعکس. لذا امام رضا میفرماید مقصود این است که این پسر از نظر اعتقادی از نوح فاصله گرفت، چون فاصله گرفت خدا میفرماید دیگر اهل تو نیست.
من چند نکته را ذیل این آیه عرض کنم، نکته و درس اول: مردم پیوند مکتب باید بر پیوند خانوادگیتان حاکم باشد. بچههایتان را برای خدا دوست بدارید نه خدا را برای بچهها. ما در جمع فامیلی اگر گناه اتفاق میافتد خدا را در نظر بگیریم. خدا به نوح میفرماید خدا را ببین نه پسرت را. امروز بعضی از ماها رفتیم در حاشیه. آقا از خودم فامیلم بدش میآید، پیوند مکتب، اعتقادات دینی باید حاکم باشد بر پیوند خانوادگی. این نکتهای است که خدا به حضرت نوح میفرماید. نوح پسرت را دوست میداری اما بالاتر از این خدا را باید در نظر بگیری، خدا را باید ببینی. ببینید حضرت ابراهیم، ابراهیم که حج میشود جلوهای از مناسک ابراهیمی! به ابراهیم میگویند آقای ابراهیم این خانم جوان و بچهی شیرخوارهات را در مکه بگذار و برو، گفت چشم. خداوکیلی به خیلی از ماها بگویند میگوییم خدایا این دستور است که به ما میدهی! یک زن جوان و بچهی شیرخواره را در بیابان لمیزرع رها کنیم و برویم! اما ابراهیم معتقد است که خداوند هزاران هزار برابر مهربانتر از او به هاجر و اسماعیل است. بعد از سالها برمیگردد، به او امر میکنند خودت باید آقازادهات اسماعیل را با دستان خودت قربانی کنی. البته اینها آزمون الهی است، خدا مظهر رأفت است، خدا میخواهد نشان دهد ابراهیم میشود اسوه، اسوه در قرآن دو جا بکار رفته است، یکی برای پیامبر اکرم «لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»[11] یکی هم برای حضرت ابراهیم، برای هیچ پیغمبر دیگری بکار نرفته است، خدا میفرماید اسوه است یعنی یاد بگیرید از ابراهیم. به ابراهیم میگویند پسرت را خرج خدا کن میگوید چشم، مادرها اولاد اینجوری بزرگ کنید. ابراهیم آمد به هاجر گفت خدا من را امر کند که اسماعیل را قربانی کنم! این زنِ پاکدامنِ با ایمان...! حالا زنِ دیگری بود میگفت سالها ما را ول کردی رفتی حالا برگشتی میخواهی سر بچه را ببری! این خداست که این دستورات را میدهد! این تحفه است که برای ما آوردی! هاجر گفت حالا که بناست امر خدا امتثال شود بگذار اسماعیل را آراسته کنیم حمام کنیم لباس زیبا بپوشیم، کسی که میخواهد به خدا هدیهای بدهد زیبا میدهد. این بچه را آورد تا این جمرهی عقبهای که شما میگویید رمی شیطان، خنجر را ابراهیم تیز کرده، پیوند دین و اعتقادات بر پیوند خانوادگی حاکم است. ابراهیم آموخت اسماعیل را برای خدا دوست میدارم، خنجر را بر حنجر اسماعیل کشید، خیلی اسماعیلش را دوست میداشت ولی نبرّید، میگویند ناراحت شد و خنجر را پرتاب کرد به سنگی خورد، از آن خنجر صدا برخواست «الخلیل یأمرنی و الجلیل ینهانی» خلیل یعنی ابراهیم میگوید ببر و جلیل یعنی خدای رحمان میگوید نبر، یک قوچی آمد و ...، این شد سنت ابراهیمی که امام صادق فرمود هر حاجی که میرود حج روز دهم ذیالحجه با تأسی به سنت ابراهیم باید یک گوسفندی قربانی کند، و خدا در عظمت اینکار فرمود «وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ»[12] برای جبران امتحان ابراهیم ما ذبح عظیم را قرار میدهیم، یعنی هزاران انسان در قرون گذشته و آینده یکی از وظائفشان قربانی کردن است. قربانی کردن پیام دارد، امام سجاد میفرماید وقتی خنجر قربانی میکشی، خنجر بر حنجر وابستگیها بکش. دیگر حاج آقا به خودت هم وابسته نباش، خودت را هم باید برای خدا دوست بداری، خانوادهات، زندگیات، همه چیزت را. این یک درسی است که خدا به حضرت نوح هم اشاره میفرماید.
نکته دیگر: گاهی اوقات انسانها در کارهای خیر و شر چنان غوطهور میشوند، چه در خوبیها و چه در بدیها، که خداوند وجود آن انسان را میگوید عمل. «يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ»[13] خدا میفرماید این پسرت کنعان عمل غیرصالح است، یعنی اینقدر غوطهور در بدی شده، که تبدیل به اسطورهای از بدی شده است. بعضیها اینقدر در خوبی غوطهورند که میشوند تصویری از خوبیها، جلوهای از زیباییها. این هم کار انسانهاست که ما در خوبیها و بدیهایمان یک وقتی میشویم جلوهگری از همهی بدیها و یا از همهی خوبیها.
نکته دیگر که مطلب مهمی است و باید درس بگیریم. آقایان همهمان نیاز به موعظه داریم حتی پیغمبر اولوالعزم، غرور برمان ندارد، چهار کلمه سواد بادمان نکند، سن و سال مغرورمان نکند، ما نیازی به موعظه نداریم، نیازی به نصیحت نداریم، خدا به نوح میفرماید «إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ»[14] نوح اولوالعزم که یکی از پنج پیغمبر برتر است، خدا میفرماید دارم نصیحتت میکنم، دارای هر رتبهای هر مقامی هر موقعیتی و هر جایگاهی که هستی نیاز به موعظه داری، شما ببینید فرد اول نظام خلقت رسول الله است، ما دیگر شاخصتر از پیغمبر در عالم آفرینش نداریم، جبرئیل میآمد خدمت پیغمبر، رسول الله میفرمودند یا جبرائیل عِظنی! مرا نصیحتم کن. گاهی اوقات امیرالمومنین در جمع اصحابش که نشسته بود میفرمود عِظنی، مرا موعظه کنید. این حرف امیرالمومنین به این معنا نیست که آقا نیاز به حرف چهار تا از اصحاب داشت، یعنی آقا علی که نمیشوی رفتار علوی داشته باش. چه اشکالی دارد پدربزرگ به نوهاش بگوید یک نصیحتی به من بکن! یک وقت به همان کارتن خواب بگو مرا نصیحتی کن. آقا امام جواد فرزند ثامن الحجج میفرماید مومن مومن نمیشود مگر اینکه سه چیز را نیاز دارد در خودش ایجاد کند.
اول «توفیق من الله»[15] مومن این است، مومن به هر جایی رسید میگوید خدا و به هر جایی میخواهد برسد میگوید خدا و امروز عزیزان در این مجلس به هر جایی رسیدید بگویید مِن الله، نگویید من، نگویید فلانی، نگویید دوستانم، بگویید خدا ما را به این مقامات رسانیده و از این به بعد هم به هر جا میخواهید برسید مِن الله، چه میخواهید؟! به کجا میخواهید برسید؟! چه خواستهای دارید؟! مِن الله، داشتهها را مِن الله، خواستهها را مِن الله، امام جواد فرمود این نشانهی مومن است.
دوم «واعظٍ مِن نفسه»[16] امام جواد میفرماید مومن باید در خودت باید برای خودت نصیحتگر ایجاد کنی، برای خودت موعظه ایجاد کنی، خودت خودت را نصیحت کن. یکی از اسطورههای علم و فضیلت در عالم شیعه مرحوم آیت الله العظمی سیدمحمد کاظم یزدی صاحب عروه است، ایشان طبع شعری هم داشته و دیوان شعری هم دارد، بعضی از اشعارش طلیعهاش این است: کاظما تا کی به خواب غفلتی! یک مرجع بزرگ! میگویند تالی تلو معصوم بود اما در اشعار خودش را اینگونه مورد سرزنش قرار میداد! نصیحت کنیم خودمان را، جایی اگر اشتباه کردی به خودت بگو خطا کردی و خودت را متهم کن. امیرالمومنین در صفات متقین میفرماید «فهم لانفسِهم متهِمون» این میشود واعظ مِن نفس! ما بعضیهایمان نصیحتهای دیگران رویمان اثر نمیگذارد چون خودمان نمیخواهیم بپذیریم خطا کردیم، چون خود نمیپذیریم تذکر دیگران هم کارساز نیست.
سوم امام جواد فرمود «و قبول ممَّن ینصحه»[17] مومن روحیه نصیحت پذیری دارد و بدش نمیآید، موعظه اگر کردند نمیگوید شما کی هستید که ما را موعظه میکنید؟ یک آقای لهاف دوزی در قم بود، میگویند هفتهای حدود نیم ساعت میآمد خدمت آیت الله بروجردی خلوت میکرد و این لهاف دوز آیت الله العظمی بروجردی را نصیحت میکرد که بعد آن کارگزارِ آقا گوش میایستد و میبیند این لهاف دوز به ایشان میگوید سید حسین مرجعیت عاریتی است، سید حسین دنیا گذراست، سید حسین ریاستها فناپذیر است، و آیت الله بروجردی هم زار میزند! کارگزار به آیت الله بروجردی میگوید آقا من دیگر این لهاف دوز بیادب را اجازه نمیدهم بیاید، از سراسر عالم اسلام میخواهند بیایند خدمت شما ماهها در نوبتند، این بابای لهاف دوز قمی هفتهای یکبار سر وقت میآید داخل اینجوری با شما حرف میزند! آیت الله بروجردی فرموده بود من خودم گفتم بیاید، هر کسی میآید اینجا با احترام و ادب دست ما را میبوسند عبای ما را میبوسند، میگویند التماس دعا دارند، یک کسی باید بیاید اینجا که بدون ملاحظهی این مسائل بگوید آنچه را که باید به من بگوید، ما نیاز داریم به کسانی که گاهی اوقات اشک ما را در بیاورند، عَرَق ما را در بیاورند، «و قبول ممَّن ینصحه»[18]. خب اینجا خدا هم حضرت نوح را نصیحت میفرماید، این هم نکته مهمی است که حتی در عالم خلقت انبیا هم نیاز به نصیحت دارند و خدا در این آیه میفرماید «إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ»[19] جناب نوح من دارم موعظه میکنم تو را. البته یک نکته تقدیم عزیزان کنم، آیا نوح تقاضا کرد خدایا بچهی ما غرق نشود؟ چون داشت آب از زمین بیرون میآمد و از بالا هم باران میآمد و نوح دعوت کرد پسرش را که به ما بپیوند. اینجا هم سوال است که قرآن که میفرماید «فَلَا تَسْأَلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ»[20] جناب نوح، تقاضا نکن چیزی که علمش را نداری! آیا نوح اصلا تقاضا کرد؟ در روایت داریم که نوح تقاضای نجات فرزندش را نکرد، نوح به فرزندش گفت بیا به ما بپیوند، این تاکید الهی است و توصیه است که اصلا بندگان خوب خدا چیزی را که علمش را ندارند و تقدیر الهی را مطلع نیستند تقاضا نکنند، لذا حضرت نوح نجات فرزندش را نخواست، از فرزندش تقاضا کرد که بیا به ما بپیوند.
نکته دیگر اینکه در این آیه شریفه خداوند میفرماید از رفتارهای جاهلانه پرهیز کنید و اجتناب کنید «أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ»[21] جاهل نباشید و از قوهی عقل و خرد فاصله نگیرید. من در این قسمت از بحث یک سخنی از فرمایشات علیبن موسی الرضا محضر عزیزان عرض کنم، از توصیههایی که امام هشتم به آقای عبدالعظیم حسنی فرمودند. مستحضرید که عبدالعظیم از سادات حسنی است و محضر چند امام را درک کرده بود و از این ائمه روایات نقل میکرد و مضجع شریفش هم در شهرری، محل رجوع ارادتمندان و شیعیان است که در فضیلت حضرت عبدالعظیم هم از امام علیهالسلام نقل شده که «من زار عبدالعظیم بری کما زار الحسین بکربلا»[22] من یادم است زمان صدام کسانی که راه بسته بود و زیارت امام حسین مقدور نبود، میدیدم بعضیها از شیراز به استناد هم حدیث میرفتند تهران به زیارت عبدالعظیم حسنی. از بزرگان شیعیان و سادات حسنی است. محضر امام رضا رسید، من نکاتی را که بحثهای گذشتهی ما هم توصیههایی از امام رضا در این دستورالعمل زندگی کردن است. آقای عبدالعظیم حسنی میفرماید نزد امام رضا مشرف شدم، امام یک اندرزنامهای را از طریق عبدالعظیم برای شیعیانشان ابلاغ کردند. فرمودند «یا عبدالعظیم ابلِغ عنی اولیائی السلام»[23] اول به تمام اولیا و دوستان ما سلام ما را برسان، ما هم امروز طبق این حدیث سلام امام رضا را به شما رساندیم «و قل لهم لایجعلوا للشیطان علی انفسهم سبیلاً»[24] مراقب باشید در زندگی شما شیطان راه پیدا نکند، توصیهی اول. یک وقتی نشود ما عبادت کنیم ذکر بگوییم روضه بیاییم، زیارت کربلا بیاییم، ولی شیطان هم دستاندازی کند در زوایای زندگی ما، اینها را خنثی میکند. اولاً جلوی تبعیت از شیطان را بگیریم که عرض کردیم یکی از نشانههای انسانهای جاهل پیروی از شیطان است که قرآن هم آیات متعددی را تذکر داده که مراقب باشید از این دشمن سوگند خورده پیروی نکنید. خدا رحمت کند از حضرت امام یک جمله نقل کنم. مرحوم امام میفرمودند استاد ما حضرت آیت الله شاهآبادی بزرگ، مرحوم شیخ محمد علی شاهآبادی، میگفتند ایشان در درس اخلاقشان برای علما و طلاب این را میفرمودند که آقایان طلاب قرآن دو قسم از شیطان یاد نموده است، یک حضرت برای حضرت آدم و حوا بود «و قاسَمهُمَا»[25] سوگند خورد به حضرت آدم و حوا گفت من میخواهم شما را نصیحت کنم، من ناصحم دلسوزم، حرفم را گوش کنید، با آن سوگند دروغ کاری کرد که حضرت آدم و حوا از جنات عدن آمدند بیرون، پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت. این یک قسم شیطان، یک قسم هم برای همهی ماها خورده «فَبِعِزَّتِکَ لَاُغوِیَنَّهُم اَجمُعِینَ إلَّا عِبادَکَ مِنهُمُ المُخلَصِینَ»[26] گفت خدایا بعزتت قسم همه را میفریبم! بعد دید حرف خیلی حرف بزرگی هستم، در اجمعین انبیا هستند اولیا هستند، ائمهی معصومین هستند، یک تبصره زد و استثنا کرد، گفت «إلَّا عِبادَکَ مِنهُمُ المُخلَصِینَ»[27] مرحوم امام از مرحوم شاهآبادی این را نقل میکردند، میگفتند مرحوم شاهآبادی بزرگ میگفتند آنجایی که قسم به خدمت خورد شد خیانت، برای همهی ما قسم به خیانت خورده! آنجایی که گفت میخواهم ناصح باشم شد خائن، نسبت به ما گفته من خائنم، دیگر حواسهایمان را باید جمع کنیم، اینجا قسم به انحراف خورده، باید مراقب بود! امام رضا به عبدالعظیم حسنی گفته به شیعیان ما بگویید «لایجعلوا للشیطان علی انفسهم سبیلا»[28] راه برای شیطان در زندگیتان باز نکنید، در حرفهایتان معاشرتهایتان در شب و روز زندگیتان شیطان بهرهبرداری نکنید. بعد حضرت توصیههایی کردند، حالا بخشی از اینها را ذکر کنم «و مُرهم بالسکوت»[29] امام فرمود به شیعیان ما بگویید خودتان را عادت بدهید به ساکت بودن و کم حرفی، پرحرفی خوب نیست چون زبان عضو بسیار حساسی است در لغزش انسان، علمای علم اخلاق تا 180 گناه برای انسان یاد کردند، چشم شما گوش شما دست شما و پای شما به اندازهی زبان قدرت ارتکاب گناه ندارد. اصلا نوع معاصی که شما تصور کنید محدود به زمان و مکان است اما زبان اینطور نیست. زبان پیر باشی یا جوان، فقیر باشی یا غنی، عالم باشی یا جاهل، شهری باشی یا روستایی، در هر کجای عالم، در مقدسترین زمانها ارتکاب گناه زبانی ممکن است، ولی شما تاکنون شنیدید بگویند در مسجدالحرام کسی قماربازی میکرد! تاحالا شما دیدید بگویند العیاذ بالله در صحن امام رضا کسی داشت شراب میخورد! ولی فراوان دیده شده در این اماکن مقدس غیبت شود، فراوان دیده شده در این اماکن مقدس گناهان زبانی. مقابل کعبه نشسته دارد تهمت میزند، در صحن امام حسین نشسته دارد غیبت میکند، این زبان محدودیت ندارد به مکان و زمان. آقا آخر عمرش است اگر غافل شد کار دستش میدهد! بعضیها را دیدید از یک آب و تابهایی افتادند و سنش اقتضا نمیکند که کارهای لهو و لعب آنچنانی جوانی انجام دهد اما زبان از تب و تاب نمیافتد.
یک آقایی داشتیم در مسجد،خدا رحمتش کند از اصحاب مسجد بود، او شغل گچ فروشی داشت، آدم ساده ولی با معرفت بود. او وقتی بعد از نماز میخواست طلب صلوات کند بلند میگفت لال از دنیا نروی بلند صلوات بفرست. مگر کسی هم لال میمیرد؟ جایی که باید زبان کار کند از کار میافتد. آیت الله الظعمی گلپایگانی فرموده بودند یک هم مباحثهای داشتیم در جوانی، به من خبر دادند دارد از دنیا میرود، گفتند رفتم به منزلش، دیدم در بستر است اطرافش هم جمعی هستند و بچههایش هم هستند، این آقا درس خوانده بودهها، فقه خوانده بود، اصول خوانده بود اما خدا نکند شیطان در زندگی کسی رخنه کرده باشد، آخرین تیر در ترکش شیطان موقع مردن است، دیگر میخواهد به نتیجه برساند. مرحوم گلپایگانی فرمودند دیدم اطراف بستر دیدم دارند به او شهادتین میگویند و او چیزی نمیگوید. گفتند من خیلی ناراحت شدم و گفتم فلانی بگو «اشهد ان لااله الا الله» بگو شهادت میدهم به وحدانیت خدا، گفتند یک نگاهی به من کرد و رفیق دیرینه را دید، گفت آقای گلپایگانی حالا فهمیدم خدای ظالمی داریم! گاو نُه من شیری همین است، میدوشند میدوشند میدوشند و موقع بهرهبرداری همه را ضایع میکند! آقای گلپایگانی میگویند گفتم خدای ظالم چیست؟ داری میمیری، شهادتین بگو، گفت دلیل ظلم خدا همین بس، من با شما هر دو آمدیم در حوزه، ما با هم طلبه شدیم، شما شدی آیت الله العظمی و من چیزی نشدم! این همان چیزی که خدا به نوح میفرماید «فَلَا تَسْأَلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ»[30] چیزی که نمیدانی کنکاش نکن، چرا تو نشدی؟ علتش را پیدا کن، آیت الله گلپایگانی چه کرد! گفتند این حرف را زد و روح از کالبدش خارج شد و مرد، نسبت ظلم به خدا داد و مرد، زبان عضو حساسی است، در مقدسترین زمانها در مقدسترین مکانها، و عضوی است آقایان و خانمها، در روایات داریم گاهی اوقات یک گناه زبان همه چیز را نابود میکند، آبروی کسی را میبرد، موقعیت کسی را نابود میکند، یک نمیدانم که میدانم و نمیگویم، یک انکار حقیقت که میبینی حقی را از کسی ضایع میکند. رسول الله میفرماید روز محشر وقتی انسانها را صحرای محشر میآورند برای حسابرسی، از طرف خداوند به آن فرد گناهکار خطاب میشود زبانت را مجازات ویژه میکنیم، خدا این را میفرماید! این زبان به شدیدترین مجازاتها مبتلاست. زبان میگوید «أی ربِّ عذَّبتنی بعذاب لم تعَذِّب به شیئاً من الجوارح»[31] چرا ما را عذاب سخت میکنی؟ خطاب میشود از تو یک کلمه آمد بیرون رسید به مشرق و مغرب عالم! امروز باید به این روایت ایمان قویتری داشته باشیم، طرف گوشیاش را در میآورد زنگ میزند اروپا، دو تا کلمه میگوید و آبروی طرف را میبرد «بلغَت مشارق الارض و مغاربها»[32] و بخاطر این حرفت آبرویی رفت، ثروتی نادیده گرفته شد، حقی ضایع شد. یک کسی میگفت من شاهد دارم بر اینکه ذی حق هستم، به شهود میگویم بیایید شهادت بدهید حقم دارد از بین میرود، میگویند حق با توست ولی ما شهادت نمیدهیم، الله اکبر! خطاب شد بخاطر این حرفی که زدی آبرویی مالی تضییع شد، زندگی متلاشی شد، یک خانواده بهم ریخت و خدا میفرماید به عزتم قسم مجازات سختی میکنم، امام رضا فرمودند «مُرهُم بالسکوت و مُرهُم بصدق الحدیث»[33] و خودتان را عادت بدهید به راستگویی، سخن راست گفتن، و خودتان را عادت بدهید به مزاوره، به دیدن هم رفتن، شیعیان باید دلهایشان به هم نزدیک باشند. اصلا از خصوصیات این جلسات این است که همدیگر را به عشق اهلبیت میبینید.
«و ترک الجدال فیما لایعنیهم»[34] خودتان را عادت بدهید به ترک کردن حرفهایی که بیفائده است. یک جایی نشسته بودیم داشتند فوتبال پخش میکردند، دیدم یکدفعه دو نفر حرفشان شده سر سن فوتبالیست اروپایی! این میگفت 27 سالش است دیگری میگفت 29 سالش است. گفتم حالا 27 سال یا 29 سال، این چه خاصیتی دارد! امام رضا میفرماید چیزهایی که فایدهای ندارد رها کنید. «و اقبال بعضهم علی بعض و المزاورة»[35] به هم رو کنید، دلهایتان را به هم نزدیک کنید، به زیارت هم بروید، بعد حضرت فرمود شما به هم نزدیک شوید به ما نزدیک شدهاید، «فإنَّ ذلک قربةٌ الیَّ» میخواهی به امام رضا نزدیک شوی، امروز با آن کسی که کدورت داری گوشی را بردار و یک زنگ بزن، در عالم معنویت به امام رضا نزدیک خواهی شد. دلهای پرکینه را خالی کنیم، اینها درس اخلاق از مکتب این امام رئوف است.
یک هشدار بدهم و عرضم تمام، آقا فرمود «ولایشتغلوا بتمزیق بعضِهم بعضاً»[36] شیعیان خودتان را سرگرم نکنید به خراب کردن یکدیگر، آبروی یکدیگر را نبرید، شخصیت یکدیگر را خراب نکنید. بعد این هشدار امام رضا را دقت کنید، فرمود «فإنِّی آلَیتُ علی نفسی»[37] اگر کسی شیعهای از شیعیان ما را خراب کرد و بیآبرو کرد از خدا میخواهم او را در دنیا به اشدِّ عذاب و در آخرت از زیانکاران قرار دهد. «دعوتَ الله لیعذَّبه فی الدنیا أشدَّ العذاب و کان فی الآخرة من الخاسرین»[38]! حالا میرسند بهم میگویند نقل فلانی را شنیدهای که در موردش فلان چیز میگویند! میگویند خورد و برد! تو مطمئنی! داری خراب میکنی، آبرو داری میبری، بابا مراقب زبانت باش، امیرالمومنین فرمود انسانها زیر زبانشان پنهان هستند، یعنی مردم یک وقتی ایمانها را زبان به باد میدهد، ایمانها را زبان حفظ میکند اگر زبانت را حفظ کردی. مشغول نشویم به خراب کردن یکدیگر.
اما یک داستانی از امام رضا برایتان بگویم که در کتابها گیرتان نمیآید. خدا رحمت کند مرحوم آیت الله والد. ایشان میفرماید سال 1350 بود ما مشهد بودیم، یک جمعی بودند از علمای آن وقت مشهد که از آنها تنها کسی که موجود هست الان آیت الله العظمی وحید خراسانی است. گفتند یک آقایی هم بود بنام آقای سعیدی، ایشان پیرمردی بود که سالیان متمادی کلیددار حرم امام رضا بود، یکی از سرخدامهای حرم بود، مسئولیتش این بود که شبها آخرین نفر حرم را میبست و سحرگاهان هم اولین نفری بود که میآمد درها را میگشود. حاج آقا گفتند آیت الله وحید به آقای سعیدی گفتند شما سالها کلیددار حرم بودی، از امام رضا هم چیزی دیدی؟ گفت چیزها دیدم یکی را نقل میکنم. من یک وقتی برای خدام حرم امام رضا در مشهد هم نقل کردم، گفتم ببینید امام رضا چنین خادمهایی هم داشته، آقا این بزرگواریها را هم میکند.
آقای سعیدی گفت من شبها برنامهام این بود یک ساعت و نیم به اذان صبح برمیخواستم میآمدم سمت حرم مطهر، وقتی میرسیدم یک ساعت کمتر به اذان مانده بود، جمعی از خدام و زوار پشت در ایستاده بودند، ما در را باز میکردیم میآمدیم داخل و دربهای حرم را باز میکردیم، حرم را آماده میکردیم برای اذان صبح و ورود زائران حرم. گفت این برنامه من بود که هر شب یک ساعت و نیم به اذان برمیخواستم. یک شب برخواستم دیدم نیم ساعت به اذان صبح است، گفتم امشب خواب ماندم و فرصت از دستم رفت. وضو گرفتم لباس پوشیدم و حرکت کردم به سمت حرم مطهر، رسیدم پشت در صحن دیدم امشب که ما دیر آمدیم کسی هم نیامده، نه خادمها هستند نه زائرها هستند، گفتم عجیب است امشب هم ما خواب ماندیم و هم دیگران نیامدند، گفت در صحن را باز کردم، آمدم در حرم را هم باز کردم رفتم داخل حرم شروع کردم چراغها را روشن کردن، یک وقت ساعت دیواری بالاسر امام رضا را نگاه کردم دیدم هنوز یک ساعت و نیم به اذان مانده! گفت فهمیدم که ساعت منزل ما خراب شده و من در تنظیم وقت اشتباه کردم. گفتم فرصت خوبی است، حالا که در حرم هستم و کسی هم نیست نافلهی شب را در بالاسر امام رضا بخوانم. یک نکتهای هم بگویم، مردم بخیل نباشید اگر در معنویات چیزی یاد گرفتید و به دیگران یاد دادید بیشتر یاد میگیرید، بخل ورزیدید همین چیزی هم که یاد گرفتید ازتان میگیرند «زکاة العلم نشرُه»[39] دیدید بعضیها میگویند من ذکری بلدم ولی نمیگویم، خب نگو تا بروی در قبر! گاهی اوقات میگوید من دارویی بلدم برای فلان درد ولی به کسی نمیگویم! چقدر بخیل هستند بعضیها. اینکه میگویم خیلی اثرش دیده شده، این هم مزد امروزتان از امام جواد. از آقا امام جواد نقل شده که اگر کسی مشکل سختی دارد، برود مشهد بالاسر امام رضا، دو رکعت نماز بخواند و در قنوت نماز حاجتش را از خدا بخواهد، امام جواد میفرماید به عظمت مقام پدرم خدا حاجتش را میدهد. بارها من تجربه کردم، آقایی 22 سال بچهدار نمیشد، گفتم برو این نماز را بخوان، سال بعدش بچه را آورد گفت در گوشش نماز بخوان. گفت این به برکت همان نماز است، اگر گره به کارت افتاد مشهد، بالاسر، دو رکعت نماز و در قنوت دعا کن، فارسی هم باشد اشکال ندارد، ببین چگونه گرهگشایی میشود.
این آقای سعیدی سرخدام میگوید بالای سر حضرت ایستادم هشت رکعت نافله، دو رکعت شفع یک رکعت نماز وتر، در قنوت نماز وتر داشتم العفو میگفتم یکدفعه دیدم دو تا کلید چمدان کفت دست من است! همزمان صدایی از ضریح مطهر بلند شد، سعیدی فردا صبح ساعت 7 برو دم دروازهی مشهد، حالا من در نماز بودم و داشتم این صدا را میشنیدم، اتوبوسی از تهران میرسد با این مشخصات، مسافران که پیاده میشوند دو تا خانم میانسال هستند که همه از اینها فاصله میگیرند و کسی با آنها صحبت نمیکند، این دو تا خانم مهمان من هستند، تا در مشهدند در احترام و اکرام آنها فروگزاری نکن. آقای سعیدی میگوید بدنم شروع کرد به لرزش، نماز وتر را تمام کردم و کلید را گذاشتم در جیبم، نزدیکیهای اذان خدام آمدند نماز خواندند. ساعت شش صبح به خدام گفتم من جایی کار دارم میروم و برمیگردم. آمدم دروازهی مشهد، دیدم اتوبوسی سر ساعت 7 با همان ویژگیهایی که امام رضا فرموده بودند رسید، مسافرها پیاده شدند، دو تا خانم جوان ساکهایشان را برداشتند رفتند یک طرف، همهی جمعیت یک طرف، اصلا کسی با اینها حرف نمیزد، گفت من برای اینکه میخواستم یک چیزی بفهمم دیدم در جمعیت زائران یک پیرمردی است، رفتم پیش آن پیرمرد گفتم ببخشید سوالی داشتم شما همه از تهران آمدید؟ گفت بله، گفتم آن دو تا خانم هم تهرانی هستند؟ گفتم چرا با اینها حرف نمیزنید و با آنها حرف نمیزنید؟ گفت نپرس، گفتم آقا نپرس که جواب نشد برای من سوال است، شما اگر همهتان از یک شهر دارید میآیید چرا کسی با این دو خانم صحبت نمیکند؟ دوباره گفت نپرس، گفتم نپرس یعنی چه خب جواب من را بده، پیرمرد گفت خلاصهاش را بهت بگویم، ببینید امروز در خانهی چه کسی آمدهاید! گفت این دو خانم در تهران مشهورهی به بدکارهای هستند، اینها بدنام هستند در تهران، اینها شنیدند که ما داریم مشهد، اصرار کردند به ما که ما را هم با خودتان ببرید میخواهیم خدمت امام رضا برویم آدم شویم توبه کنیم، برگردیم. اما اینقدر اینها بدنامند که کسی جرأت نمیکند با اینها حرف بزند، آن پیرمرد گفت من فکر هم نمیکنم اینها آدم شوند، آقای سعیدی میگوید همانجا گفتم السلام علیک ایها الامام الرئوف، آقا چه کسانی را داری مهمان خاص تعریف میکنی؟ گفت رفتم سراغ این دو خانم، گفتم شما در مشهد جایی دارید برای سکونت؟ گفتند نه، گفتم من یک خانهای دارم با کمال میل و افتخار در خدمت شما هستم. گفت وسائلشان را برداشتم گذاشتم در ماشین و آمدیم منزل. به خانمم گفتم خانم دو تا مهمان دارم فقط همین را بگویم امام رضا سفارششان را کرده، گفت امام رضا گفته اینها مهمان من هستند، احترام اینها و تکریم اینها را فراموش نکن. گفت این دو خانم را بردیم در مهمانخانهی منزل و گفتم این مهمانخانهی ما در اختیار شما و خانم من و خودم در خدمت شما. آمدم بیرون، یکدفعه دیدم خانمم آمد گفت اینها خیلی مضطربند، میخواهند چمدانهایشان را باز کنند آماده شوند بروند حرم، کلید چمدانهایشان را گم کردند، گفت یکدفعه یادم آمد در آن قنوت نماز شب آقا دو تا کلید در کف دست من گذاشت، گفت یا الله بگو من بیایم داخل، گفت خانمم رفت به اینها اعلام کرد، رفتم داخل این دو تا کلید را از جیبم درآوردم گفتم اینها کلید چمدانهای شما نیست؟ گفتند کلید چمدانهای ما دست شما چکار میکند؟ گفتم همین قدر بگویم که امروز امام رضا شما را قبول کرد! امروز درِ خانهی امام رضا آمدید، امام رئوف است، از علامه طباطبایی نقل میکنند رأفت امام رضا حسی است، نجف رفتهها، کربلا و کاظمین و سامرا رفتهها، آنهایی که همه جا رفتهاید، در حرم امام رضا انسان یک آرامش خاصی دارد، مثل اینکه دست نوازشگر امام را بر سر خودش احساس میکند، انشاءالله وعدهی دیدار همهی ما و شما در حرم باصفای امام رضا باشد.
من چند بیت شعر زبان حال همهمان خطاب به امام رضا بگویم:
السلام ای شهید خراسان، ای پناه همه بیپناهان
تو جگر گوشهی مرتضایی، تو علیبن موسی الرضایی
ماه صفر هم به پایان رسید، بعضی از بزرگان میگویند ماه صفر یک پایان زیبایی دارد از این نظر که قبولی دو ماه عزاداری را از امام رئوف باید بگیریم، مهر تایید دو ماه عزاداری را از امام رضا باید بگیریم، بگوییم آقا مزد این ایام، مزد این آمدنها، مزد این ارادتها، دو نفر برای امام رضا خیلی عزیزند، یکی فاطمه زهرا، یکی جوادالائمه، آقا را به این دو عزیز قسم دهیم
جان زهرا و جان جوادت، وقت مردن کن از ما عیادت
ای رضا جان، ای رضا جان
[1] هود آیه46
[2] اعراف آیه96
[3] هود آیه46
[4] هود آیه46
[5] هود آیه46
[6] بقره آیه286
[7] هود آیه46
[8] هود آیه46
[9] هود آیه46
[10] هود آیه46
[11] احزاب آیه21
[12] صافات آیه107
[13] هود آیه46
[14] هود آیه46
[15] تحف العقول ص457
[16] تحف العقول ص457
[17] تحف العقول ص457
[18] تحف العقول ص457
[19] هود آیه46
[20] هود آیه46
[21] هود آیه46
[22] مستدرک الوسائل ج3 ص616
[23] الاختصاص ص247
[24] الاختصاص ص247
[25] اعراف آیه21
[26] ص آیه82
[27] ص آیه82
[28] الاختصاص ص247
[29] الاختصاص ص247
[30] هود آیه46
[31] الکافی ج2 ص115
[32] الکافی ج2 ص115
[33] الاختصاص ص247
[34] الاختصاص ص247
[35] الاختصاص ص247
[36] الاختصاص ص247
[37] الاختصاص ص247
[38] الاختصاص ص247
[39] غررالحکم ص390