استاد حدائق روز جمعه 9 شهریورماه 1403 در مسجدالرسول(ص) شیراز به بیان سلسله مباحث موجبات هدایت و ضلالت از نگاه قرآن پرداختند.

 

دانلود

 

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم­الله الرحمن الرحيم

دست راست­شان صدقه می­دهند دست چپ نمی­فهمد يعنی اين قدر با ظرافت اين قدر پنهان، حالا بنده می­خواهم يک چيزی بدهم هی اعلان می­کنم آقا بگير، دو ماه قبل هم آمدی، اخلاص: «تنزيه‏ العمل‏ عن أن يكون لغير الله فيه نصيب»[1] اين حالت اگر آمد شما ديگر کاری به مردم نداريد، کارت را خوب انجام می­دهيد مردم بفهمند، نفهمند، بدانند ندانند، مگر ما برای مردم کار می­کنيم، بگوييم خدايي هست و خدا قيامت جواب می­دهد همان برای ما کافی است آقا تهمت بهت می­زنند خدا که می­داند اين کاره نيستی آرام باش: «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب‏»[2]ياد خدا آن­ها را آرام می­کند، يکی دو نکته ديگر هم عرض کنم، در اين آيه شريفه خدا می­فرمايد: «وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا»[3] راه­ها را می­گشاييم، يعنی طريق الی­الله يک طريق نيست آقا در بازار هستی می­توانی به خدا نزديک بشوی، در اداره هستی به خدا نزديک بشوی، در دانشگاه هستی، مدرسه­ای، حوزه­ای، اين طور نيست، که بگوييم آقا راه رسيدن به خدا فقط در حوزه علميه است، در دانشگاه است، در مسجد است، آقا در بازار هم که هستی می­توانی به ياد خدا باشی، اروپا باش می­توانی با خدا باشی، گاهی اوقات می­بينی در سومين حرم اهل­البيت هستی بی­خدايي، در مکه معظمه سياه افريقايي می­شود بلال، ابولهب عموی پيغمبر می­شود: «تَبَّتْ يَدا أَبي‏ لَهَبٍ وَ تَب»[4] مکان انسان را قطعاً به خدا نزديک نمی­کند، تلاش شماست که شما را در مکان­ها و زمان­ها سرعت می­بخشد که به خدا نزديک بشويد تلاش ما، فعاليت ما لذا در روايت داريم: «الطرق‏ إلى‏ الله‏ بعدد أنفاس‏ الخلائق»[5] راه به سوی خدا به اندازه نفس خلائق است خلائق چقدر نفس می­کشد اصلاً خود ما در شبانه روز چند مرتبه تنفس می­کنيم چند ميليارد انسان­ است تنفس اين­ها به عدد چقدر می­شود به تعداد اين نفس­ها راهی به سوی خداست يعنی در همان خيابان راننده تاکسی، آن کارگر، آن صنعت­گر همه و همه می­توانند در کارها به خدا نزديک بشوند، يک آقايي آمد گفت آقا ما توفيق نداشتيم مثلاً در فلان رشته قرار بگيريم فلان تحصيلات را داشته باشيم گفتم شما هر تحصيلاتی که داری می­توانی با خدا باشی، پزشکی می­توانی به خدا نزديک بشوی، مهندسی به خدا نزديک بشوی، مديرکل، آبدارچی، کارگرش، شهردار، تاجر، فقير، عالم، جاهل: «الطرق‏ إلى‏ الله‏ بعدد أنفاس‏ الخلائق»[6] راه بسته نيست محدود نيست، هر کجا هستيد خدا را فراموش نکرديد، رضايت الهی را در نظر گرفتيد اين­ها می­شود راه­های وصول به ذات مقدس الهی، نکته ديگر خدا تأکيد می­فرمايد در اين آيه: «لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا»[7] يعنی اطمينان داشته باشيد هدايت­تان می­کنيم شما بياييد مطمئناً دست­تان را می­گيريم: «وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ»[8] لام لام تأکيد است ما قطعاً هدايت­تان می­کنيم.

من يک خاطره­ای را از شيراز بگويم باز از آن حکايت­هايي که در کتاب­ها نيست، جوانی بود البته حاج­آقا رفتند استان ديگر اين داستان مال حدود شايد بيست سال قبل است، بسيار جوان خوبی پای منبر می­آمد در مجالس، محافل، مال استان فارس هم نبودند، ولی سال­ها پدرش مأمور بود در اين استان مأموريت داشت اين هم اين­جا زندگی می­کرد در نزديکی ما هم منزل داشتند، گاهی اوقات سؤالات شرعی­اش را می­آمد می­پرسيد، مسائل را می­گفت، بسيار جوان با اخلاق مهذب و رشيد خوش چهره، خوش قيافه، همه چيز اين می­گفت سال آخر دبيرستان­مان که ديپلم می­خواست بگيرد، گفت يکی از اين همدرسی­های ما به من تماس گرفت گفت فلانی، آن هم ايامی بود که بايد درس می­خوانديم برای امتحانات، گفت من پدر و مادر رفتند مسافرت خانه خالی است، بقيه بعضی از دوستان را هم صدا زديم شما هم بياييد ما باهم درس بخوانيم، شرائط خوب است حالا خانه خالی است باهم مباحثه کنيم درس بخوانيم، برای خود من نقل کرد اين جوان، گفت من هم روی ذهنيت اين­که خب حالا قصد درس خواندن است رفتم، گفت وقتی وارد خانه شد ديدم چندتا از همکلاسی­هايم را آن­جا صدا زد بود آمده بودند آن پسر صاحب­خانه گفت بيا بيا گفت ما را برد در يک اتاقی را باز کرد من فقط به همين اندازه می­گويم و می­گذرم حالا همه چيز را هم روی منبر نمی­شود گفت مکان مکان مقدس، حالا گاهی اوقات بعض چيزها بيان جزئياتش هم خودش اشاعه منکر است، گفت در را باز کرد، گفت گناه به تمام معنی مهيا بود همين اندازه من می­گويم حالا گفت چه ديده بود؟ چه چيزهايي آن­جا بود؟ گفت در باز کرد گفت نگاه بکن، گفت برای اين صدايتان زديم، اين هم يک جوان رشيد اوج شهوت، بابا صدا زدی جوابت ندادند خواستی کمکت نکردند گفت آقای حدائق من همان لحظه يک لحظه گفتم خدايا کمکم کن، گفت به خداوندی خدا سوگند، تا گفتم خدايا کمکم کن، گفت يک حالی به من دست داد اين ديگر کار خداست: «يَا مُقَلِّبَ‏ الْقُلُوبِ‏ وَ الْأَبْصَارِ يَا مُدَبِّرَ اللَّيْلِ‏ وَ النَّهَارِ يَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ»[9] حال­ها را چه کسی عوض می­کند؟ حس گناه را از تو می­گيرند گفت حاج­آقا يک حالی به من دست داد، منفورترين صحنه­ها نزد من همان صحنه شد که نشانم دادند و منفورترين مکان­ها شد آن خانه، يک حالی پيدا کردم ديدم لحظه­ای نمی­توانم بايستم مثل که دارم جان می­دهم، دويدم به طرف در خانه ديگر به کسی حرف نزدم، گفت پسر صاحب­خانه متوجه شد من می­خواهم بروم دويد دنبال من، به رفقايش هم گفت بگيردش، گفت ديدم اگر بخواهم بايستم کفش پا کنم اين­ها من را می­گيرند گفت از کفش هم گذشتم فقط در را باز کردم پای برهنه زدم به خيابان، گفت تا يک مسافتی اين­ها دنبال من می­آمدند بعد ديدند نه من پای برهنه دويدم رفتم ديگر نا اميد شدند برگشتند، گفت در مسير هم که می­رفتم به سمت منزل با پای برهنه اشک می­ريختم گريه می­کردم که خدايا اگر کمکم نکرده بودی معلوم نبود امروز چه می­شد؟ البته حالا شب­های آينده ما يک بحثی خواهيم داشت مخصوصاً به درد اين جوان­ها می­خورد به درد همه­مان، خصوصاً جوان­ها که آغاز راه هستند، يک سری عوامل ضلالت را هم بايد بررسی کرد چرا بعضی­ها بد می­شوند؟ يک علتش رفيق ناباب است رفيق ناباب زمين می­زند آدم را حالا آيه را می­خوانيم خود شيطان عامل ضلالت است اين­ها را انشاءالله شب­های آينده به شرط حيات، گفت حاج­آقا بعد از آن جلسه يک نورانيتی در دل ايجاد شد، يک حالاتی پيدا کردم اين همان وعده خداست، صدا بزنيد جواب­تان می­دهند عزيزان کی گير افتاديد در گناه؟ گفتيد خدايا کمکم کن کمکت نکردند: کی رفته­ای زدل که تمنا کنم تو را، ما گير می­افتيم حرف نمی­زنيم خب گرفتار شيطان می­شويم بابا تا ديدي در بن بست هستی بگو خدايا کمکم کن، يوسف صدا زد خدا کمکش کرد يوسف در آن خلوت گناه که شرائط همه جوره برای خدا آماده بود تا خدا را ياد کرد زليخا يک کاری کرد که شد عامل نجات يوسف، دست­مالی انداخت روی چيزی، يوسف گفت اين چه بود؟ گفت اين بت آمون است، گفت دستمال چرا رويش انداخت؟ گفت جلوی اين بت خجالت می­کشم گناه بکنم، اين هم فطرت­های پاک است زليخا در همان حالت گناهش هم فطرت پاک بود، خدا اصلاً بد نيافريده شيطان را خدا بد آفريد يا خوب آفريد؟ خوب آفريد، اصلاً از خوب جز خوب صادر نمی­شود شيطان اگر بد شد شيطان مسير بدی را انتخاب کرد، در نظام خلقت هرچه خدا آفريده خير است، نتانياهو اگر می­شود نتانياهوی قاتل نتانياهو خودش دارد مسير گناه را طی می­کند، شمر اگر شمر شد خدا شمر را شمر نيافريد، شمر را برای خليفه­الله شدن آفريد، يزيد را همين طور، اين ظلمه تاريخ را خدا همه را خوب آفريده شاعر يک دو بيتی می­گويد:

روزی که آفريد تو را صورت آفرين، در آفرينش تو به خود گفت آفرين

صورت نيافريده چنين، صورت آفرين بر صورت آفرين و چنين صورت آفرين

خدا در خلقت پدر ما تبريک به خودش گفت بد نيافريده بدی­ها نتيجه عملکردهای انسان­هاست صدا بزنيد يک­جايي می­بينيد داری گير می­افتی، داری گرفتار ربا می­شوی بگو خدايا کمکم کن يک­جايي داری کم می­آوری بگو يا الله نظری کن، در بن­بست گناه هستی خدا را ياد کن، خدا يادت می­کند کمکت می­کنند.

و نکته پايانی هم من عرض کنم خب خدا می­فرمايد به وعده­ها مطمئن باشيد: «لَنَهْدِيَنَّهُمْ»[10]ما قطعاً کمک می­کنيم و همراهی با خدا و مشارکت با خدا يعنی رسيدن به همه چيز:

با خدا باش و پادشاهی کن، بی­خدا باش و هر چه خواهی کن

آنی­که همراهی کرده با خدا يعنی به همه چيز ديگر رسيده، حضرت موسی وقتی از مصر آمد بيرون با بنی­اسرائيلی­ها اين­ها ترسيدند چون فرعون دنبال­شان بود، اين­ها می­گفتند موسی موسی ما را داری می­بری به سمت نيل، داريم می­رويم در بن­بست راه مفر نيست، حضرت هم می­فرمود: «إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا»[11]، خدا با ماست، خدا اگر با تو بود دريا خروشان نيل را باز می­کنند می­گويند عبور کن، ما گاهی اوقات به ده نفر متوسل می­شويم يازدهمی­اش خداست، آن وقت می­گوييم چرا حاجت نمی­گيريم، يک جايي عرض کردم ديگر مطلب تمام.

آقايي گفت حاج­آقا من فرزندم يک عمل جراحی ساده­ای داشت يک غفلتی کردم که تا مدت­ها چوبش را خوردم گفت عمل عمل ساده­ای بود، عمل خيلی پيچيده­ای نبود، دکتر هم از دکترهای بنام شهر، دکتر دکتر فوق العاده کار کار ساده گفت وقتی اين بچه­ای ما را داشتند می­بردند در اتاق عمل فقط يک کلمه گفتم که اشتباه کردم گفتم، گفتم آقای دکتر همه اميد ما به شماست، نماز شب می­خوانی؟ چرنديات چه است می­گويي؟ يعنی اميدت اين است واگذارت می­کنند به همين، ما گاهی اوقات ببينيد عبادت­ها يک پوسته دارد هسته ندارد مغز ندارد، به خدا می­گوييم: «مالِكِ يَوْمِ الدِّين»[12] ولی به پول داخل کارت­مان بيشتر تا خدا اعتماد داريم، به خدا می­گوييم همه کاره شما هستيد ولی چهارتا بنده ضعيف خدا را بيشتر بهش التماس می­کنيم گفت آقا اين را ما گفتيم عمل بايد در نيم ساعت تمام می­شد گفت شد سه ساعت، گفت حاج­آقا وقتی بچه ما را از اتاق عمل آوردند بيرون فقط جنازه­اش را آوردند، رنگ اين بچه شده بود مثل قير سياه داشت می­مرد، اکسيژن آوردند تنفس دادند، اصلاً بچه دوباره برگشت، گفت مدت­ها يک اشتباه فاحشی اين دکتر کرد که همه انگشت به دهان شده بودند اين بچه تا آستانه مردن هم رفت بعد از مدت­ها ادامه اين بيماری رفته رفته اين بچه خوب شد، گفت بعد به خودم آمدم به اين بنده ضعيف خدا می­گويي همه اميد ما تو هستی، واگذارت می­کنيم به همين، نشانت می­دهيم حالا همه اميدت شد اين حالا ببين چه می­بينی گفتم به آقا گفتم قدر خودت را بدان، خدا دوستت می­داشته، يک پس گردنی بهت زدند که برگردي حواست جمع باشد، ديگر اين حرف­های مفت را به هر کسی نزنی، آقا ما همه چيزمان از شماست شما نباشيد ما نيستيم بابا اين­ها را به خدا بگو يک عباراتی به مردم می­گوييم که اصلاً اين­ها را بايد به خدا تحويل داد يک جای ديگر تحويل می­دهيم.

صلّ الله عليک يا اباعبدالله، صلّ الله عليک يابن رسول­الله

شب شنبه است و آخرين جمعه ماه سفر و اسراء وقتی آمدند مدينه در يک شب عرض کرديم بشير ابن جزلم دو بيت شعر خواند آتشی به جان مردم مدينه زد: منقلب کرد مدينه را: «فضجّ الناس ضجّاً»، بشير می­گويد که در اين اوج عزاداری و ناراحتی مردم يک وقت ديدم يک خانمی دارد می­آيد دست يک آقازاده­ای هم در دستش است دارند مردم راه باز می­کنند کوچه باز می­کنند اين خانم دارد می­آيد سمت من، گفتم اين خانم چه کسی است؟ گفتند اين مادر چهار شهيد کربلاست ام­البنين است و اين هم فرزند عباس است که دستش در دست مادر بزرگش است بشير می­گويد خيلی منقلب شدم و هراسان شدم خبر شهادت چهار فرزند به يک مادر دادن خيلی سخت است:

بيا ­ام­البنين با ديده گريان تماشا کن، که اردوی حسينی بی سپه سالار می­آيد

الا ای بانوان اهل يثرب پيشواز آييد، که زينب بی­برادر با دل افکار می­آيد

بشير می­گويد ام­البنين آمد مقابل من هراس من را گرفت اين مادر اگر الآن سراغ بچه­هايش را بگيرد چه بگويم؟ يک وقت ديدم اين بانوی با کمال با معرفت صدا زد: «يا بشير اخبرنی عن ابی­عبدالله الحسين»، بشير از مولايم حسين چه خبر است؟ بشير می­گويد گفتم خانم چرا از فرزندانت سراغ نمی­گيری؟ چرا از پسرهايت احوال نمی­گيری؟ درود و صلوات خدا بر اين بزرگ بانو فرمود: «يا بشير اولادی و ولدی العباس و ماتحت الخضری کلهم فداء لابی­عبدالله الحسين»، بشير تمام بچه­هايم، عباسم هرچه زير اين آسمان قرار گرفته همه به فدای حسين، بشير می­گويد گفتم خانم حسين را کشتند، صدای ناله ام­البنين برخواست: «واحسيناه».

الا لعنه­الله علی القوم الظالمين و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظيم

اللهم تقبل منا و من اهل مجلسنا و من المؤسس المحترم.

 

[1] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏67 ص234.

[2] رعد28.

[3] عنکبوت69.

[4] مسد1.

[5] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏64 ص137.

[6] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏64 ص137.

[7] عنکبوت69.

[8] عنکبوت69.

[9] زاد المعاد - مفتاح الجنان ص328.

[10] عنکبوت69.

[11] توبه40

[12] فاتحه4.

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه