استاد حدائق روز جمعه 5 مردادماه 1403 در مراسم دعای ندبه مهدیه بزرگ شیراز به بیان مبحث ترس از عدل الهی پرداختند.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسمالله الرحمن الرحيم
قال الله الحکيم فی کتابه الکريم: «وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى»[1].
صدق الله العلی العظيم
يکی از عواملی که در تربيت انسانها و تربيت نفوس بسيار مؤثر و انسانها را مديريت میکند، در همه عرصههای زندگی هم عرصههای فردی، اجتماعی، اقتصادی، سياسی، در همه زمينهها انسانها از حدود خود تجاوز نکنند، ظلمی از آنها سر نزند و خلاف رضای خدا مرتکب نشود، يکی از راهکارهايي که در آيات فراوانی در قرآن بدان اشاره شده و پرداخته شده ترس از مقام خداوند است و لذا شما هرجا مواجه هستيد با خطا، با گناه، با نافرمانی، با آسيبهای اجتماعی، شما رصد کنيد و ريشهيابی کنيد، نهايتش میرسيد به اينکه آن فردی که اين رفتارها و گفتارهای غلط را مرتکب شده از خدا نمیترسد، حالا تظاهر به بندگی و حقيقت بندگی دو مطلب است، اينکه من ادعا کنم از خدا میترسم ولی رفتار من نمايانگر اين است که خدا را فراموش کردم در گفتارم در رفتارم، آيهای که تلاوت شد دو آيه از سوره مبارکه نازعات آيه چهل و چهل و يک، اين را به عنوان يکی از ضرورتهای امروز جامعه ما، الآن هم يادداشتی را ظاهراً خواهر محترمهای نوشتند که يکی از مصاديق مشکلات جامعه ماست که من شوهری دارم، وضع مالی بسيار خوبی دارد ولی خانماش را و بچههايش را در تنگنایي شديد گذاشته و اينها را به زحمت نفقه میدهد، و حال آنکه دارد و نمیدهد و کاری به سر ما آورده است که ما ديگر میخواهيم رها کنيم اين زندگی را و از اين زندگی من کنار بگيرم و فاصله بگيرم، جدا بشوم، طلاق بگيرم، به حداقلها راضی هستيم ولی عمل نمیکند، با اينکه دارد میگوييم يک خانه محقری را و در حد مؤنه و ضرورت ما را تو فراهم کن، ما چيز ديگری از تو نمیخواهيم و اين هم همکاری نمیکند، خب اينها نتيجه همين است که ما خدا را فراموش میکنيم، پيغمبر فرمود در اموال شما خدا حق نفقه خورهای شما را هم قرار داده، نگو من آقای مهندس هستم، دکتر هستم، تاجر هستم، آيتالله هستم من دارم پول در میآورم، يک بخشاش سهم اينهايي است که خدا مسئوليتش را به تو داده، اولاد به تو داده، خدا دارد خرجش را میدهد به تو، چگونه میدهد برکت میرود در اقتصادت، برکت میرود در زندگیات، اين افزايش مالی که داری، اين توسعه زندگی که داری، يک بخشش مال نفقهخورهای تو است که خدا مسئوليت را به تو سپرده و خدا دارد حمايت میکند، حالا به من سپردند من درست عمل نمیکنم، و ما داريم يکی از افرادی که عذاب قبر در انتظارشان است و فشار قبر کسانی است که نعوذ بالله مردهايي که در کانون زندگی اين گونه عمل میکنند، خب اينها نتيجه چيست؟ نتيجه اين است که ما خدا را از ياد برديم، و از خدا نمیترسيم که در کانون خانواده بنده ظلم بکنم، البته اين خانم سؤال کردند حالا اگر هستند من جواب را هم بشنوند، گفتند من میخواهم رها کنم زندگی را البته اگر اين خانم مقدور است برايش برای ادامه زندگی به خاطر بچهها که آسيب نبينند لحظه به لحظه زندگی اين زن عبادت است، ما روايت داريم زنانی که شوهرهای بد اخلاق و سختگير و تندخو دارند و اين زنها دارند تحمل میکنند برای خدا اين زندگی را خدا ثواب حضرت آسيه را به اينها میدهد، میگويد خدايا ما صبر کرديم بچههايمان آسيب نبينند اما اگر به جايي رسيده که ديگر در حيطه توان و طاقت او نيست خدا میفرمايد يا به خوبی زندگی کنيد:
«فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْريحٌ بِإِحْسانٍ»[2] يا زندگی به سلامت بگذرد يا اگر نه میبينند ديگر نمیتوانند ادامه بدهند به خوبی انسان جدا بشوند، خب اينها آسيبهايي که ما در کانون خانوادهها، در جامعه، در روابط و در مجامع داريم میبينيم اينها ناشی از نترسيدن از مقام خداست، اين خود خوف که حالا در يک روايتی هم داريم اگر میگويند بترسيد ترس از مقام خداست آيه هم همين را میفرمايد يک توضيحاتی من ذيل اين آيه عرض کنم و چند روايت را تقديم کنم، که ما برای تهذيب خودمان و تربيت خودمان و در نظر گرفتن خداوند در گفتارها، در رفتارها، ديديد بعضیها يکدفعه حرفی را هرچه از دهانشان درآمد میگويند ديگر فکر نمیکنند که قيامت بايد کلمه به کلمه اينها را جوابگو باشند، پاسخگو باشند، آقا ما هم شنيديم میگويند فلانی اين کارها را کرده، بابا دارند يادداشت میکنند تو اگر از خدا میترسی مراقب باش حرفی را بزن که قيامت بتوانی اثبات کنی، گاهی اوقات تأييد يک کار اشتباه، نفی يک کار صحيح ما را میبرد در گردونه کارهايي که ديگران هم، من يک وقتی خدمت آيتالله العظمی مکارم بودم ايشان میفرمودند بعضیها ايمانها را خيلی مفت از دست میدهند، میبينيد در عرف ما هم متأسفانه رواج دارد، خب حالا آقا از يک قومی بدی ديده، يک نفر از يک قوم، همه آن قوميت را ناسزا میگويد، آقا لرها اينطور، ترکها اين طور، شيرازیها اين طور، يکدفعه میبينيد جمعيتی را به خاطری که يک نفر اشتباه کرده يک امتی را میکنيم طرف خودمان، قيامت بايد جواب بدهيم آقا مثلاً چه کسانی دزدند؟ آخوندها بردند، چه کسانی خوردند؟ آخوندها، بعد میبينيد قيامت از کلينی جلو طرف را میگيرد تا بيايد جلو، حالا بنده اگر اشتباه کردم بنده خودم را میگويم شخص من بگوييد فلانی، که طرف حسابتان يک نفر باشد حرف زدن راحت است، ولی پای اين حرف ايستادن و اثبات کردن در دادگاه عدل الهی خيلی سخت است، چه کسانی کنترل میکنند؟ آنهايي که مراقباند من يک وقتی در يکی از جلسات همين مکان مقدس هم عرض کردم ببينيد کسی که از خدا میترسد میشود اين، با مرحوم آيتالله والد ما میگفتند يک وقتی خدمت استادمان آيتالله العظمی آقای حاج شيخ بهاءالدين محلاتی نشسته بوديم عدهای هم نشسته بودند يک آقايي وارد شد نقل خبری کرد از يک کسی نسبت به ايشان، گفت آقا در يک جلسهای بودم فلان کس پشت سر شما اين حرف را زد، به آيتالله آقای حاج شيخ بهاءالدين محلاتی گفت البته اين کار کار خوبی نيست مردم حرفهايي که کدورتهای را زياد میکند دلها را از هم دور میکند شما بازگو نکنيد، آقا من در فلان مجلس بودم فلان کس پشت سر شما اين حرف را زد، نگو اين را نفرت اينها را افزايش میدهی، ما نقطه مقابلش را داريم، امام صادق میفرمايد اگر يک جايي يک حرف زديد که واقعيت ندارد ولی دلها را بهم نزديک کرديد اين نزد خدا محبوبتر از آن حرف راستی است که تو بزنی و تنفرها را زياد کنی، حالا اين آقا با اينکه مثلاً آدم مؤمنی بود آمد به ايشان به اين مرجع بزرگوار گفت فلان کس پشت سر شما اين حرف را زد، گفتند همه نگاه کردند ببينند ايشان چه واکنشی نشان میدهد؟ اين مرجع، اين عالم ربانی، گفتند ايشان وقتی اين حرف را شنيد يک جمله گفت که برای همه درس شد و به گوش آن طرف هم برسد میشود درس تربيت، فرمودند به آن آقا بگوييد به آنی که تهمت زده بود، غيبت کرده بود:
اگر من بد کنم و تو بد مکافات کنی، پس فرقی ميان من تو چيست بگو
اين گونه تربيت کنيد اين ترس از خداست، فرمودند به آن آقا بگوييد ما به قيامت معتقد هستيم، ما به روز جزاء معتقد هستيم، همين ديگر هم چيزی نگفتند، حاجآقا میگفتند اين هم برای حاضرين در مجلس شد درس، بابا اگر از خدا میترسيد غيبت را با غيبت جواب نده، تهمت را با تهمت پاسخ نده، بدی را با بدی جبران نکن، علیعليه السلام میفرمايد اگر کار بد کسی را شما با پاسخ داديد تأييد کرديد کار بد را، آقا چرا سلام نکردی؟ چون سلام نمیکند پس ديگر حرف نزن، ديگر اعتراض نکن که سلام نکرد چون تو هم نکردی، آقا چرا بیاعتنايي کردی؟ بیاعتنای میکند پس ديگر حق اعتراض را از خودت گرفتی، بیاعتنايي را ثابت کردی که خوب نيست، تکبر به خارج دادی؟ چون اين خيلی به ما توجه نمیکند ديگر اعتراض نکن، اگر کسی کار اشتباهی را با اشتباه جواب داد، آقا چرا ديدنشان نمیروی؟ اينها رحمت هستند، چون نمیآيند نمیرويم پس ديگر اعتراض نکن، نيامدنشان را خرده نگير، چون تو خودت هم نرفتی اگر کار بد بود چرا تو کردی؟ اينها درس زندگی است گفت ايشان فرمودند ما به قيامت معتقد هستيم، خب اين حرف به گوش آن فردی هم که غيبت کرده بود برسد میشود درس زندگی يعنی آقا حواست به قيامتات باشد، حواست باشد که روزگاری خواهد رسيد که کلمه به کلمهها را بايد ثابت کنی: «ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيد»[3]اينها ثبت میشود، گزارش میشود، قيامت رسيدگی میشود، بايد به اينها پرداخته شود و ثابت کنی، خب کسانی که از خدا میترسند زندگیشان مديريت شده، آنیکه از خدا میترسد پول از هرجايي در نمیآورد، من يکی از متدينين بازار شيراز حالا اسم ايشان را بياورم، چه اشکال دارد؟ رحمت خدا رفت، آقای حاج حسنآقای ذکری بود در بازار ايشان شغلش تجارت چايي بود يک وقت برای من تعريف کرد، گفت حاجآقا به ما تماس گرفتند گفتند يک کشتی چايي آمده بندر عباس، قيمت هم خيلی قيمت خوبی است بياييد بخريد، گفت ما با چند نفر از تجار بلند شديم رفتيم بندرعباس و دو سه شب هم در هتل بوديم تا رفتيم پای کار، وقتی خواستيم که خريداری کنيم، بالاخره چک بدهيم، گفت يکدفعه متوجه شديم که اين کشتی چاي که آمده صاحبش ظاهراً مشکلاتی برايش پيش آمده نتوانسته چايها را ترخيص کند، اينها دارند میفروشند اموالش را بدون اجازه خودش، تقريباً چوب حراج زدند به مال اينها، و قيمت خوبی هم میدادند گفت خيلی منفعت درش بود اگر ما میخريديم تفاوت قيمت خريد با قيمت بازار خيلی بود، گفت من تا متوجه شدم به دوستانم گفتم من ديگر دارم بر میگردم شيراز و يک کيلو از اين چايي را هم نمیخرم، گفتند حاجی خيلی منفعت درش هست، منفعت به چه قيمتی؟ منفعت از چه طريقی؟ اينها را بايد قيامت جواب بدهيم، امروز بعضیها در اقتصادشان دقت ندارند، در دريافت اموالشان دقت ندارند، گفت هرچه دوستان به من اصرار کردند، گفتم من الآن دارم بر میگردم شيراز ديگر خودتان میدانيد و گفت آنها ماندند با اينکه دعای ندبه هم میخواندند، کميل هم میخواندند، يابن الحسن هم میگفتند، گفت من برگشتم آمدم شيراز، وقتی از خدا ترسيدی هر مالی را تملک نمیکنی، هر جايي نمیروی، هر سخنی را نمیگويي، هر اقدامی نمیکنی، خدا را تراز میدانی، ناظر میدانی، حاضر میدانی، من ذيل اين آيه دو سهتا نکته عرض کنم محضر جمع محترم، ترجمه آيه اين است که: «وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى»[4] خداوند میفرمايند کسانی که از جايگاه پروردگار و مقام خدا میترسند و خودشان را از هوی و هوس باز میدارند بهشت جايگاه اينهاست، ما در موارد متعددی حضار محترم در قرآن داريم که خدا فرموده بهشت را ما به بهاء میدهيم، نه بهانه، مفتکی که نيست در باز کنند بگويند همه بفرماييد برويد، يک وقت در يک مجلس بوديم يک شاعری داشت شعری میخواند، گفتم آقا اين شعرت نامربوط است، نامربوط داری میگويي، میگفت من از امام حسين خواهش میکنم که قيامت از شمر شفاعت نکند، گفتم تو نمیخواهد خواهش کنی، تو مگر آيه قرآن نخواندی؟ «لا يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضى»[5] آنهايي هم که اجازه شفاعت دارند هر کسی را شفاعت نمیکنند، آنها از کسانی شفاعت میکنند که خدا راضی است شمری که ولیخدا را به شهادت رسانده، ولیخدايي که مجری اوامر الهی است بعد از شمر شفاعت میکند، گاهی اوقات ما میخواهيم مثلاً عظمت بدهيم به امام حسين عواطف را تحريک کنيم، يک چيزهايي میگوييم که، آقا از قول مثلاً امام باقر میگويد: در کربلا ديدم خدا هم گريه میکرد، گفتم اين شعرت را اگر در ماه رمضان خواندی، روزهات باطل است کفاره هم بايد بدهی، گفتم کجا امام باقر گريه خدا را ديده، مگر خدا جسم است که گريه کرده باشد، حالا گاهی اوقات نبايد برای تحريک احساسات يک حرفهايي زده بشود که با عقلانيت و شرعيت سنخيت ندارد، ببينيد حضار محترم ما در موارد متعددی در قرآن خدا میفرمايد ما بهشت را به بهاء میدهيم بايد زحمت بکشيد، مسلماً بايد فرق باشد بين شمايي که امروز ادب کرديد آمديد و آن کسی که میتوانست بيايد و نيامد میتوانست بيايد حالا بعضیها شرائط نداشتند، مريض است نيست مسافرت است دلش اينجاست به آن هم ثواب میدهند ولی يک کسی بدون هيچ عذری نمیآيد با شمايي که آمديد يکسان ببينند، يکسان ببينند ظلم است و خدا ظالم نيست، بين کسی که وظايفش را به شايستگی انجام داده و کسی که سهل انگاری کرده و انجام نداده يکسان نگاه کنند اين را میگويند ظلم و اين دون شأن خداست، شما در سوره مبارکه واقعه خداوند وقتی اوصاف سابقون را که برجستهترين گروه بهشتیها هستند: «وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُون أُولئِكَ الْمُقَرَّبُون في جَنَّاتِ النَّعيم ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلينوَ قَليلٌ مِنَ الْآخِرين عَلى سُرُرٍ مَوْضُونَة»[6] تا می رسد به اينجا، اين اوصاف را که خداوند ياد میفرمايد که اينها چه جايگاههايي دارند و چه مقاماتی؟ با اينها چه میکنيم؟ پايان فضائل و مناقب سابقون خدا میفرمايد: «جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُون»[7] اينها را که ما به اينها داديم زحمت کشيدند، کار کردند:
نابرده رنج گنج ميسر نمیشود، مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
يکی برجستگان سابقون علی ابن ابیطالب است، شما در عالم اسلام بعد از پيغمبر در تراز اميرالمؤمنين چه کسی را داريد؟ بخواهند اميرالمؤمنين را در يک جايگاهی قرار بدهند که امثال ما را قرار بدهند که ظلمی به علی ابن ابیطالب است خداوند ذرة المثالها را میبيند اين مقام عدالت خداست: «وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقين»[8] خدا میفرمايد عاقبت از آن متقين است: «إِنَّ لِلْمُتَّقينَ مَفازاً»[9]قيامت رستگاران متقين هستند: «تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتي نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ كانَ تَقِيًّا»[10]ما بهشت را به کسانی میدهيم که اينها با تقوا هستند بحث اين نيست که حالا خدا کريم است همه را بهشت میبرد بله بايد طرف شرائط ورود را هم داشته باشد، شما اگر يک استادی به تمام شاگردانشان نمره بيست بدهد شما به اين استاد میگوييد چه؟ استاد خوب يا استاد ضعيف و بد، اين ظلم دارد میکند اين به آن دانش آموزی که زحمت کشيده تلاش کرده، درس خوانده و بيست حق اوست، و آن دانش آموزی که بیاعتنايي وسهل انگاری کرده و زحمت نکشيده، نگاه يکسان را میگويند ظلم، شما به آنیکه کار کرده و آنیکه کار نکرده يک مزد میدهيد: نابرده رنج گنج ميسر نمیشود، بايد کار کرد بايد زحمت کشيد لذا اين نکته که خداوند میفرمايد: «فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى»[11]جنت مأوای چه کسانی است؟ کسانیکه از خدا میترسند و کار میکنند، مديريت میکنند نفس را از لغزشها باز میدارند اينهايي که در دنيا حواسشان به رفتار و گفتار و کردار خودشان هست خدا میفرمايد بهشت جايگاه اينهاست، اين طور نيست که همه را ببرند بهشت، معاويه ابن ابیسفيان بهشتی بشود بگوييم خدا کريم است، علی ابن ابیطالب هم بهشتی بشود چون خدا کريم است شما اسم اين را نمیگذاريد ظلم، و خدا ظالم نيست و خدا مظهر عدل است، خدا میفرمايد ما ذرهالمثقالها را به حساب میکشيم ذرة المثقال خدا رحمت کند، مرحوم حاج احمدآقای خمينی را ايشان يکی دو ماه بعد از فوت امام رفته بودند خدمت آيتالله بهاءالدينی، آيتالله بهاءالدينی میبينند حاج احمدآقا خيلی درهم است، اندوهگين است، سؤال میکنند حاج احمدآقا چه است؟ خيلی در خودت هستی و نگرانی؟ میگويد من چند شبی قبل خواب امام را ديدم مرحوم حضرت امام، امام فرمودند احمد يا انبياء و اولياء همه چيز را برای ما نگفتند، يا فرمودند و به ما نرسيده؟ امام يک فقيه اصولی، عارف شخصيت جامع، جامع الاطراف گفت بعد امام در خواب به حاج احمدآقا میگويند حاج احمدآقا برای آيتالله بهاءالدينی نقل میکند، گفت امام فرموده بودند احمد اين قدر حسابرسی الهی دقيق است که حتی برای بالابردن دستت هم بايد جواب بدهی، اين دست را چرا بردی بالا؟ حرکاتمان، کلماتتان، رفتارتان، اينها بايد پاسخ داده بشود، اين را حاج احمدآقا برای آيتالله بهاءالدينی که اين قدر حساب الهی دقيق است که بايد پاسخ بدهيد، گفت يکی از مراجع بزرگ نجف اسم نمیآورم، از دنيا رفته بود خواب ايشان را ديده بودند گفته بود من مدتی در بزرخ درگير حساب و کتاب بعضی از نمايندگانم بودم، به من میگفتند که چرا فلانی را تو نماينده خودت قرار دادی و حال آنکه نماينده خوب عمل نکرد، تو آن را گذاشتی سرکار، قلم تو، نامه تو، وکالت تو، به او بهاء داد اينها را بايد مراقب کرد، خب خدا را اگر در نظر گرفتيم زندگیها مديريت میشود اين يک نکته، خدا میفرمايد بهشت از آن انسانها خائف، از آن انسانهای خداترس ما اينها را میبريم: «وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى»[12]همه کس را ما بهشت نمیبريم بايد مديريت کنيد، تربيت کنيد خودتان را، چند نکته ديگر هم من ذيل همين آيه محضر عزيزان اشاره کنم، يک سؤالی که شايد اينجا در همين آيه هم به ذهن خطور کند، آقا اصلاً مگر خدا ترس دارد؟ ما معمولاً در زندگی از کسانی میترسم که اينها انصاف ندارند، عدالت ندارند، اخلاق ندارند، در عرف عاميانه و ادبيات ما میگويند بترس از کسی که از خدا نمیترسد و الا شما از يک مؤمنی متدينی پاک صالح که هراس نداريد، شما اموالتان را راحت میدهيد دست يک انسان پاک و با ايمان و دغدغه هم نداريد که اين به شما بر میگردد، شما از رفتار يک انسان امين پاک نگران نيستيد، نگرانیها نوعاً از کسانی است که حدودها را رعايت نمیکنند، حريمها را میشکنند ايمان ندارند، از آنها بايد ترسيد، اين مالت را میخورد اين آقا دين ندارد از اين بترس، اين حواست باشد آبرويت را میبرد و لذا ما در تعريف مسلمان داريم مسلمان کسی است که پيغمبر فرمود مسلمانهای ديگر از دست و زبان او در امان باشد اصلاً نشانه مسلمانی اين است، مردم از زبان من هراس نداشته باشند، مردم از دست من نترسند از موقعيت من، از قلم من، از جايگاه من، نگويند اين آقا يک مسئوليتی دارد برايمان بد میشود اگر دشمن شد ما را از نان خوردن میاندازد، گاهی اوقات میبينی میگويد آقا با فلانی خيلی هم کلام نشو، زندگیات را میپيچد بهم، اين زبانش، قلمش اعتبارش بیچارهات میکند، اين نشانه مسلمانی نيست، مسلمان: «الْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَ يَدِه»[13]خب وقتی ما نسبت به بندههای خوب خدا نمیترسيم، شما امروز از امام زمانتان میترسيد، اگر کسی از امام زمان بايد بترسد بايد از عدالت امام زمان بترسد اينها را من میخواهم بگويم برسيم به همينجا امام زمان پدر مهربان امت است، مهربانترين فرد به انسانهاست خب سؤال اين است خدای مهربانی ارحمالراحمين چرا قرآن میفرمايد: «وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ»[14]از مقام خدا بترسيد، اين از مقام خدا اولاً اين را هم باز عرض کنم اين از آيات ولايت هم هست، از مصاديق بارز: «مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ»[15]علی ابن ابیطالب است ما در روايت داريم علی ابن ابیطالب اسوه: «مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ»[16]است، آقا اميرالمؤمنين در همه شئونات زندگی دارد صاحب الغارات مینويسد زمانی که آقا خليفه بودند در کوفه بودند، يک روزی آمدند منزل امام يک گردنبندی را در اموال عمومی بيتالمال در خزانه ديده بودند جزء غنائم جنگی و اموال عمومی بود، روز عيدی بود آمدند منزل ديدند اين گردنبند گردن يکی از دختران خودش بود البته نه حضرت زينب و امکلثوم دختران ديگر خب حضرت داشتند، آقا با تعجب سؤال کردند دخترم اين گردنبند را از کجا آوردی؟ گفت پدرجان من از خزانهدار بيتالمال صندوقدار امانت گرفتم امروز روز عيد است اين گردنبند را امروز بپوشم بعد هم بازش میکنم میدهم تحويل، ترس از خدا اين است فرزندت يا خدا؟ دخترت يا خدا؟ آقا اميرالمؤمنين فرمودند دختر گردنبند را بازکن و برگردان به بيتالمال به خدای علی سوگند اگر اين گردنبند را به رسم امانت نگرفته بودی و خودت برداشته بودی، تو اول دختر هاشمی بودی که پدرت دستت را به عنوان سارق قطع میکرد، دست اندازی به بيتالمال امروز بعضیها چه میکنند؟ اين اميرالمؤمنين حالا هر جوری شد: «المال مال الله» خبری نيست، سند درست میکنيم، فاکتور ارائه میدهيم، آقا گفتند گردنبند را سريع بازکن اين دختر حضرت هم گردنبند را درآورد و برگرداند اين ترس از عدالت خداست، لذا اگر میگويند بترسيد میگويند از عدالت خدا بترسيد: «مَقامَ رَبِّهِ»[17]يعنی عدالت الهی از رحمت خدا نبايد ترسيد، از لطف الهی نبايد ترسيد: «أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ فِي مَوْضِعِ الْعَفْوِ وَ الرَّحْمَةِ»[18]ابتدای دعای افتتاح شبهای رمضان میخوانيد اما دنبالش اين را هم میگوييد: «وَ أَشَدُّ الْمُعَاقِبِينَ فِي مَوْضِعِ النَّكَالِ وَ النَّقِمَةِ»[19]در مقام انتقام و مجازات و مکافات سختگيرتر از خدا وجود ندارد اگر بنا برای اجرای عدالت باشد، اگر بنای بر رحمت و رأفت باشد خدا ارحم الراحمين است اينیکه میگويند از مقام خدا بترسيد يعنی مردم از عدالت الهی بترسيد، ياران اميرالمؤمنين که از اميرالمؤمنين میترسيدند از عدالت اميرالمؤمنين میترسيدند نه از سخاوت حضرت، نه از اخلاق حضرت و لذا مؤمنين اگر از شما حساب میبرند بايد از عدالتتان بترسند بگويند آقای حاجی فلانی، حاجخانم فلانی، فلان کس، خانم، آقای عادل است و عادلی است بگويد اگر يک جايي دارد ظلم میشود واکنش نشان میدهد کوتاه نمیآيد، صبر نمیکند، حرف میزند، اما در مقام بخشش و سخاوت و اخلاق و فضيلت بله کسی نبايد بترسد از اولياء الهی اگر میترسيدند از عدالتشان میترسيدند، از انبياء اگر هراس داشتند از عدالت انبياء بود و انسانهای موفق هم بايد اين گونه باشد از عدالت آنها حذر داشته باشند و بترسند، مرحوم امام حالا يادی از امام شد بازهم تکرار کنيم، اينها درسهای زندگی است میگويند امام زمانی که نجف مسجدی نماز میخواندند هوای نجف تابستانها خب هوای بسيار گرم مسجد پنکههای سقفی داشت ولی آن هوای گرم خنک نمیکرد محراب را، امام نماز را در محراب میخواندند محراب هم پنکه سقفی نمیشد نصب کرد، يک پنکهای از اين روميزیها گذاشته بودند کنار محراب اين باد میزد اين هم خنک نمیکرد يعنی پنکه درست پوشش نمیداد قضای محراب را، چندين بار بعضیها آمده بودند به امام گفته بودند آقا اجازه بدهيد از سهم امام عليهالسلام ما يک زير پنکهای چوبی در محراب بسازيم نصب کنيم پنکه را بگذاريم رو آن زير پنکهای از بالا باد بزند شما خنک بشويد، امام فرموده بودند اگر برای من است من از سهم امام اجازه نمیدهم مرجع، مجتهد، من اجازه نمیدهم يک روز امام میآيند برای نماز، اين را در خاطرات امام در تحليل بر نهضت امام خمينی نوشتند، امام میآيند برای نماز میبينند يک زير پنکهای نصب شده چوبی ساخته شده، پنکه هم رو آن زير پنکهای است دارد به قاعده باز میزند و خنک میکند امام قبل از اينکه اقامه نماز بگويند بر میگردند اول میگويند اين زير پنکهای را چه کسی ساخت؟ يکی از مؤمنين میگويد آقا ما ساختيم میفرمايند از چه محلی ساختيد؟ میگويند از سهم امام، امام فرمودند مگر من نگفته بودم از سهم امام زير پنکهای نسازيد؟ گفت آقا مصطفی اجازه دادند، آقا مصطفی مجتهد بود، محصول عمر امام بود آيتالله آقای حاج سيدمصطفی خمينی، گفت آقا سيدمصطفی پشت سر امام در صف اول، گفت تا آن بازاری گفت آقا مصطفی اجازه دادند که از سهم امام بسازيد، گفت امام برگشتند رو کردند به آقا مصطفی، فرمودند مگر من نگفته بودم از سهم امام نسازند، توي مصطفی من را آخر جهنمی میکنی، گفت بعد امام اقامه گفتند نماز را، ببين عزيزان ترس از عدالت الهی بندگان خوب خدا هم همين است اگر از امام هراس داشتند در بیعدالتیها میترسيدند که امام بر خورد میکرد، امام صحبت میکرد خوبان بايد چنين باشند لذا اگر میگويند از خدا بترسيد از عدل خدا بترسيد و اين را هم من عرض کنم عدالت به اين معنی که قيامت خود امام میفرمودند میآيند تراز برای ما پيدا میکنند، میگويد حاجآقا چه زمانی تو زندگی میکردی؟ در فلان دوران، کجا؟ شيراز، خب ما اقران تو را میآوريم جلو، در همان تشکيلات، در همان حوزه، در همان دانشگاه، ادارهای که شما بوديد، فلان کس هم آمد مسئوليت قبول کرد همان کاری که شما میکرديد، آن در آن دوران بهتر از تو زندگی کرد، چرا تو ضعيفتر عمل کردی؟ در شيراز بودی؟ خواهرم در شيراز زندگی میکردی؟ چرا بهتر زندگی نکردی؟ خدايا بهتر از اين نمیشد میگويند فلان خانم هم در شيراز زندگی میکرد زمان شما، دوران شما با همان وضعيت و شرائط اما بهتر زندگی کرد اين میشود عدالت اين همانی است که شاعر میگويد:
ساعتی ميزان اينی، ساعتی موزون آن، ساعتی ميزان خود شو تا شوي موزون خويش
لذا از مقام عدالت يعنی برای ما تراز پيدا میکنند، ميزان هر کسی را کسی مثل خودش معين میکند، برای من طلبه در اين لباس طلبه پيدا میکند، آقای حدائق چرا کار نکردی؟ میگويم خدايا نمیشد ديگر بهتر از اين نمیشد کار کرد، میگويند در همان زمانی که تو بودی در شيراز فلان کس هم بود با همان وضعيت شما، آن خدماتش و آثارش بيشتر از شما بود حاجآقا چرا بيشتر کار نکردی؟ خدايا نمیشد، میگويند در حد شما فلانی هم بود آن در حرف زدنش، در رفتارش، در گفتارش بهتر درخشيد چرا تو عقب ماندی؟ اين میشود عدالت میگويند از اين بترسيد عدالت الهی میآيد جلو ديگر دهانها بسته میشود اين هم يک نکته که ما ذات مقدس الهی را نبايد ترسيد از عدالت بايد هراس داشت و اگر بخواهيم با تمام رذايل اخلاقی مبارزه کنيم، و رذايل رفتاری ريشهاش در خوف الهی است، ريشهاش در نگاه کردن به اينکه خدا ناظر است و خدا حاضر است و خب قرآن میفرمايد: «وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى»[20]نفستان را مديريت کنيد اين نفس، فتنهگر عجيبی است، بايد مديريت کرد من اينجا محضر عزيزان اشاره کنم يکی از جنگها بود زمان رسولخدا، رزمندهها داشتند از جبهه بر میگشتند مدينه، پيامبر رفتند به استقبال نيروهای رزمنده بسيجی مجاهد داشتند باز میگشتند پيامبر اين روايت را فرمود که اين روايت را هم امام هم نقل کردند در اربعين حديث: «مَرْحَباً بِقَوْمٍ قَضَوُا الْجِهَادَ الْأَصْغَرَ وَ بَقِيَ الْجِهَادُ الْأَكْبَرُ»[21] آفرين به جميعتی که از نبرد کوچک باز گشتند، بر شماست در نبرد اکبر و بزرگتر شرکت کنيد، رزمندهها تعجب کردند ديگر از جنگيدن و قطع عضو شدن و اسير شدن و شهيد شدن که چيزی ديگر بالاتر نيست ما جان را آورديم در صحنه از شيميايي شدن که ديگر بالاتر نيست از قطع نخاعی شدن که ديگر بالاتر نيست عرض کردند: «يَا رَسُولَ اللَّهِ ص وَ مَا الْجِهَادُ الْأَكْبَرُ»[22] جهاد اکبر ديگر چيست؟ شما اين جنگی به اين سختی را میگوييد اصغر، اکبر کدام است؟ پيغمبر فرمود: «جِهَادُ النَّفْس»[23] مديريت کردن اين نفسی که در وجود شما قرار گرفته بين دو قفسه سينه اين اکبر است حالا وجهی که بزرگان برای اکبريت اين جهاد میگويند ببين آقا در حال خودت خودت را تربيت کنی، پيغمبر میفرمايد اکبر است، با دشمن بيرونی گلاويز بشوی و شکست بدهی اصغر است چرا؟ من چندتا وجه را عرض کنم از زمان تکليفتان زن و مرد، استارت جنگ داخلیتان زده شده، کی مکلف شدی؟ کی بالغ شدی؟ از همان لحظه رفتی در ميدان جنگ، تا کی؟ تا نفس آخر، آقا نود سال زندگی کرد، میگويند حالا پانزده سال مکلف نبودی، هفتاد و پنج سال در جبهه جنگ است اکبر است چون به وسعت عمر شماست، شما جنگ دفاع مقدس هشت سال طول کشید، طولانیترين جنگ عالم میگويند بيست و پنج سال، ولی حاجآقا سن عدم تکليفت را از عمرت کم کن، تا الآن در جنگ هستی، اکبر است از نظر زمانی، اکبر است از نظر مکانی، محدوده جنگهای بيرونی مشخص است، الآن اين جناياتی که اسرائيلیها دارند انجام میدهند در غزه است گاهی اوقات يک نقاطی از يمن، همه عالم که اينها جنگ نمیکنند اما اين جنگ داخلی همهجای دنياست در مسجدالحرام باشی در حال جنگی، در حرم امام حسين باشی در حال جنگی، در اروپايي، کانادايي، آنتانيا هستی، شاهچراغی، خانهای مسجدی، مهديهای همهجا جبهه جنگ است، به وسعت جغرافيايي عالم و به وسعت لحظه به لحظه عمرتان جنگ جنگ بزرگی است پيغمبر فرمود حواستان به اين جنگ داخلی باشد:
ای شه آن کشتی ما خصم برون، ما هم خصم زان بدتر اندر درون
و اين جنگ داخلی دو حالت دارد يا بايد شکست بدهيد، يا شکستتان میدهند شکل سوم ندارد عهدنامه درش نيست، قرارداد درش نيست معاهدهای درش نيست يا پيروز بايد بشوی يا شکستت میدهند و لاغير و شيطان دشمنی است که ايستاده برای شکست دادن بعضیها را نفس آخر شکست داده، بعضیها در آن لحظات پايانی زندگانی يکدفعه اينها را سر و ته کرد، يک عمر زحمت کشيده خراب کرد، شيطان خدا به حضرت موسی فرمود: «مَا دُمْتَ لَا تَرَى الشَّيْطَانَ مَيِّتاً فَلَا تَأْمَنْ مَكْرَهُ»[24] موسی تا شيطان نمرده، آرامش نداشته باش از فريب شيطان، از مکر شيطان، آقا ما ديگر پير شديم کارمان ندارد، برای پيرها يک برنامه دارد، برای جوانها يک برنامه دارد برای بیکارها يک برنامه دارد، برای روحانيت، دانشگاهیها، بازاریها، برای هر کسی به نحوی، يک برنامه، يک دستورالعملی، به قول عرفا میگويند شيطان ذوالفنون است يعنی تخصص بالای دارد میدانيد هر کسی را به چه شکلی؟ به چه وضعی اينها را وظايفشان دور کند لذا اين مراقبت اين داخلی انسان از اين نفس غافل نشدن و مراقبت کردن در اين جهاد اکبر: «وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى»[25]اين اگر مديريت شد: «فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى»[26] رقم خواهد خورد و توجه هم داشته باشيم که اين نفس نفس فتنهگری است: «إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغىأَنْ رَآهُ اسْتَغْنى»[27] بشر اگر احساس بینيازی کرد، و خودش را از خدا فارغ ديد طغيانگری میکند لذا انسانهای طغيانگر اينهايي هستند که خدا را يادشان میرود و البته قانون الهی برای همه يکسان است: «وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ»[28] کلی است هر کسی که از مقام خدا بترسد، حالا ترسيديدی سياه افريقايي باشی: «فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى»[29] میشوی بلال، از خدا نترسيدی، سيد هاشمی قرشی باشی میشوی ابولهب: «تَبَّتْ يَدا أَبي لَهَبٍ وَ تَب»[30] قاعده برای همه است پسر پيغمبر اولوا العزم خدا شدی، نفس تو را واژگون کرد میشوی کنعان، بيگانه بودی جايگاه نداشتی برده بودی اما دين را پذيرفتی آمدی همراهی کرد میشوی آن غلام ترک در کربلا به شهادت میرسد، جون غلام سياه پوست در کربلا میشود اصحاب الحسين، من عرايضم را جمع بندی کنم قسمتی از يک حديثی را محضر عزيزان تکميل عرايضم و تمام کنم، اين حديث را هم از لقمان عرض کنم که حالا در بحث خوف از عدالت امام صادق میفرمايند لقمان به فرزندش فرمود پسرم: «خَفِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَ خِيفَةً لَوْ جِئْتَهُ بِبِرِّ الثَّقَلَيْنِ لَعَذَّبَكَ»[31] يک جوری از خدا بترس، ببينيد اين اعتدال است مؤمنين اين گونه باشيد لقمان میگويد پسرم به گونهای از خدا بترس که اگر تمام خوبیو نيکیها جن و انس در کارنامه تو هست بازهم بترسید که خدا قبول نکند اين خوف يعنی مغرور نشو، ما حج رفتيم، روضه میرويم، صدقه داديم مسجد ساختيم اينها سرگرمت نکند، نا اميد نبايد بشوی اما مغرور هم نبايد بشوی، لقمان میگويد اگر عبادت همه انسانها و جنيان در کارنامهات باشد به گونهای از خدا بترس که بگو شايد خدا اينها را قبول نکرد و ما عذاب شديم يعنی غرور برايت نياورد، مغرور نشويم، آقا میگويد من در دفترچهام نوشتم هرچه کار خوب کردم نوشتم، بابا بگذار کنار اينها را سرگرم نشو با اينها معلوم نيست قبول شده باشد، نا اميد نباش اما مغرور هم نشو، بعد دنباله حديث لقمان میگويد: «لَوْ جِئْتَهُ بِذُنُوبِ الثَّقَلَيْنِ لَرَحِمَكَ»[32] آن گونه هم اميد داشته باشد: «وَ ارْجُ اللَّهَ رَجَاءً»[33] اميد آن گونه به خدا داشته باشد که اگر تمام گناهان مردم در نامه عمل تو باشد بگويي خدا میبخشد اين توازن بايد حفظ بشود، يعنی پنجاه درصد اميد به رحمت، پنجاه درصد خوف از عدم مقبوليت کار اين سازنده است اگر يکی غلبه پيدا کرد شيطان هم میبرد انسان را، بعضیها اميدشان غلبه پيدا کرده، آقا کريم است، خيلی مردم را نترسانيد ما هستيم و روايات، روايات میگويد خوف و رجايتان توازن داشته باشد، آقا خدا هم اين جوریهای که اينها میگويند نيست برای چه ما را ببرد جهنم، ما را نمیبرد خدا جهنم، بهشت را ساختند برای چه کسانی؟ ببينيد اين اميد زيادی است ترس زيادی هم بد است آقا چرا ديگر نمیآيي؟ مسجد، حسينيه میگويد آقا ما خطا کرديم ديگر اميدی به رحمت نداريم، میگويم خدا چند روزی قبل يک جوانی زنگ زد حالا جوان پاک حالا خوب شد زنگ زد پرسيد، اين يک مکالمه تلفنی با کسی در يک موضوعی داشت که اصلاً عمل هم نشده بود، میگفت حالا يک اضطرابی دارم که شايد خدا به خاطر همين من را ببرد جهنم ديگر من سعادتمند نشوم، گفتم من برايت میگويم توبهات قبول است يا نه؟ امام صادق میفرمايد نشانه توبه مقبول اين است که ديگر آن کار اشتباه را انجام ندهی، گفتم آن مکالمه غلط دوباره ادامه پيدا کرد؟ گفت نه، گفتم خدا قبولت کرده، اين کدی است که اهلالبيت دست ما دادند، آقا من يک کارهای اشتباهی میکردم نمیدانم خدا پذيرفته است يا نه؟ میگويند اگر ديگر ترک کردی و انجام ندادی اين نشانگر اين است که پذيرفته شدی، تغيير کردی حالا بين خوف و رجاء مؤمن بايد اين توازن حفظ شود اما حديثی که از امام صادق و عرضم را تمام کنم.
يک روز يکی از شاگردان امام صادق محضر حضرت بود، آقا فرمودند: «أَيَّ شَيْءٍ تَعَلَّمْتَ مِنِّي»[34] از ما چه ياد گرفتی؟ اين دورانی که آمدی، رفتی، الآن به ما بگويند آقا از امام حسين چه ياد گرفتيد؟ از ائمه چه ياد گرفتيد؟ حالا ما بايد بنشينيم دهها کتاب بنويسيم بگوييم آقا هرچه که بلد هستيم اين شاگرد خوش ذوق فهميم امام صادق را آورد در هشتتا مطلب، گفت: «ثَمَانَ مَسَائِلَ»[35] گفت آقا ما از شما هشتتا مطلب ياد گرفتيم، خدا وکيلی به ما بگويند بدمان میآيد بگويند آقای فلانی ما از شما در عمرمان مثلاً چهارتا نکته ياد گرفتيم، بگوييم آقا ما و چهار نکته؟ امام صادق با آن عظمت آقا فرمودند: «قُصَّهَا عَلَيَّ لِأَعْرِفَهَا»[36] بيان کن تا ببينم چه ياد گرفتی؟ عجيب اين است که هرکدام از اين موارد را که میگفت که اينها حالا بايد پيرامونش بحث بشود، امام تأييد میکردند: «أَحْسَنْتَ وَ اللَّهِ»[37] به خدا سوگند آفرين باد بر تو، هشتتا مطلب را که گفت تمام شد، امام اين گونه تمام کردند فرمودند: «وَ اللَّهِ»[38]قسم جلاله امام خوردند: «إِنَّ التَّوْرَاةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ الزَّبُورَ وَ الْفُرْقَانَ وَ سَائِرَ الْكُتُبِ»[39] به خدا قسم اين چهار کتاب بزرگ آسمانی و تمام کتابهای آسمانی: «تَرْجِعُ إِلَى هَذِهِ الثَّمَانِ الْمَسَائِل»[40] دور اين هشت مطلب میچرخد يعنی حق قرآن را اداء کردی، حق تورات را، انجيل را، اين مطالب را شروع کرد بيان کردن، اول عرض کرد: «رَأَيْتُ كُلَّ مَنْ وَجَدَ شَيْئاً يُكْرَمُ عِنْدَهُ اجْتَهَدَ فِي حِفْظِهِ»[41] ديدم مردم هر چيزی که خيلی برايشان عزيز است سعی میکنند حفظش کنند، آقا اين عتيقه است اين ياد و بود چه کسی است؟ اين را نگهش بدارد اين را نپوش، اين نخور، اين را نگهدار گفت از آن طرف شنيدم که خدا میفرمايد نزد من هزينه کنيد، بسپاريد: «مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً»[42] گفت من هر چيزی که دوست میداشتم دلم میخواست برايم بماند حواله میکردم سمت خدا، مردم يک روزی همه چيز را از ما میگيرند تا در اختيارتان هست اگر میخواهيد بماند و ماندگار شود در مسير خدا انسان خرج کند و صرف کند، حالا شاهدم اين نکته بود به حضرت عرض کرد، آقا فرمودند: «أَحْسَنْتَ وَ اللَّهِ»[43].
نکته سومی که به امام عرض کرد اين بود: «رَأَيْتُ لَهْوَ النَّاسِ»[44] ببينيد يکی از راههايي خودسازی میگويند در جامعه، معاشرت با مردم درسی برای شماست، يکی از اساتيد تربيت کننده مردم هستند، جامعه است جامعه لحظه به لحظهاش درس است خوبیها درس است بدیها درس است، رفتارها، گفتارها، کردارها، آقا صبح از منزل میآيي تا ظهر که بر میگردی چهارتا اخلاق بد میبينی بد است نکن، نگو، چهارتا رفتار خوب میبينی زيبا بود تو هم انجام بده، کلام زيبايي از کسی شنيدی شما هم بر سر زبان بياور، سخن ناپسندی شنيدی تو نگو، اصلاً مردم درس هستند يکی از راههای خودسازی نگاه به مردم است ديدن مردم و از مردم درس گرفتن، پدر بزرگ مادری ما مرحوم حاجآقای مؤيد الاسلام میفرمودند يک آقايي بود سيد شرفه از خطبای برجسته شيراز در حدود صد سالی قبل، ايشان میگفتند خيلی خطيب ماهر و بارزی بود، مرحوم حاجآقای مؤيد الاسلام میگفتند يک وقت من با آقای سيدشرفه اواخر عمرش بود گفتم آقا شما فن خطابه را از چه کسی ياد گرفتيد؟ استاد شما در خطابه چه کسی بود؟ اين از آن داستانهايي که در کتابها گيرتان نمیآيد اين از آن حکايتهای سينه به سينه است گفت استاد خطابه شما چه کسی بود؟ ايشان فرمودند که آقای سيدشرفه يک خرده فکر کرد بعد اين جمله را گفت، گفت در هيچ مجلسی شرکت نکردم، و پای هيچ منبری ننشستم مگر اينکه حسنی به محاسن خودم افزودم عيبی از معايب خودم زودودم يعنی سخنرانیهای ديگر شد درس براي من، زيبا گفت زيبا بگو، اشتباه کرد اشتباه نکن، مردم رفتارها، گفتارها، معاشرتها، خواهران من خانم بد حجاب و بیحجاب میبيني درس حجاب را از بیحجابی ياد بگير، به لقمان گفتند ادب از چه کسی آموختی؟ گفت از بیادبان، آن حرمت شکنی میکند شما حرمت داری کن، آن گران فروشی میکند شما انصاف به خرج بده، آن تکبر دارد شما تواضع داشته باشد، از متکبر درس تواضع ياد بگير، لذا علما میگويند حتی فرعون هم استاد اخلاق است از اين جهت که بدیهای فرعون بايد برای ما بشود درس در روش و منش صحيح اين شاگرد از همين نگاهها وارد شده بود هی میگفت: «رَأَيْتُ»[45] جامعه را ديدم اين نکته، از مکتب شما اين درس اين گونه کار کردم يکی از نکاتش اين بود، گفت: «رَأَيْتُ لَهْوَ النَّاسِ»[46] من لهو مردم را در جامعه ديدم، بعضیها اصلاً سرگرم دنيا شدند غافل از خدا و آخرت شدند اصلاً مثلی که قيامتی نيست، خدايي نيست حسابی نيست: «وَ سَمِعْتُ قَوْلَهُ تَعَالَى»[47] در مکتب شما اين آيه را فرا گرفتم: «وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى»[48] گفت از مکتب شما و مکتب اسلام اين درس را فرا گرفتم: «فَاجْتَهَدْتُ»[49]تلاشم اين شد که در مسير مقام خوف الهی قرار بگيرم: «حَتَّى اسْتَقَرَّتْ عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ تَعَالَى»[50] تا در مسير رضايت خدا، مستقر بشوم امام فرمودند: «أَحْسَنْتَ وَ اللَّهِ»[51] به خدا سوگند آفرين باد بر تو خوب آموختي، خب بسنده کنيم، آقا امروز توسل؟ خرابه شام؟
يکی از اتفاقاتی که در شام افتاد، حالا از حضرت زينالعابدين نقل شده که امام سختترين دوران اسارت شروع تا ختم را شام ياد کردند که امام هفتتا مطلب فرمودند در شام اتفاق افتاد که برای ما خيلی گران تمام شد، يکش دارد که آقا داشتند در کوچههای شام ما را عبور میدادند، بعضیها از پشتبام آتش رو سر ما میريختند من اين را بگويم مقدمه دلهای آماده بشوم، آقا فرمودند آتشی بر سر من ريخت عمامه من سوخت، دست من بسته بود و سر من را هم سوزاند مردم اين اسلامی که به راحتی ما داريم و افتخار بهش میکنيم هزينهاش را اهلالبيت پس دادند آقا فرمودند شام ما را بردند در بازار برده فروشها بفروشند، امام سجاد را برای فروش بردند زينب را برای فروش بردند، رقيه را برای فروش بردند، آقا فرمودند خرابهای ما را جا دادند که نه در داشت نه سقف داشت، مردم میآمدند برای تماشا، در همين خرابه حضرت سکينه میفرمايد يک شب خواب ديدم، خواب ديدم هودجی از آسمان به زمين خرابه فرود آمد پنج انسان بزرگ از اين هودج خارج شدند گفتند اولی آدم است، دومی ابراهيم است، سومی موسی کليمالله است چهارم عيسی است و پنجم پيامبر جد شماست، میگويد ديدم رسولالله خطاب به آدم کردند گفتند پدر ببين با فرزندانم چه کردند؟ با حسينم چه کردند؟ حسينم را شهيد کردند، عزيزانش را خرابه، حالا حضرت سکينه میفرمايد در خواب اين صحنهها را میديدم در اثناء میگويد هودج دومی به زمين خرابه فرود آمد از اين اودج هم پنج بانوی بزرگ خارج شدند، بانوها را معرفی کردند اولی هواست، هاجر است، يکی يکی مريم است ساره است بانو پنجم ديدم يک بانوی قامت خميدهای، دست به کمر گرفتهای، گفتند اين مادر بزرگ شما فاطمه زهراست، حضرت سکينه میفرمايد رفتم سمت مادر بزرگ گفتم درد دلم را و گلايه اين ايام را برای مادر بگويم، صدا زدم: «يا امّتاه! »[52]، مادر: «بدّدوء و اللّه شملنا»[53] مادر جمعيت ما را پراکنده کردند، عزيزانت را پراکنده کردند، شهيد کردند، مادر: «جحدوا و اللَّه حقّنا»[54] حق ما را ضايع کردند، حقوق ما را پامال کردند، میگويد شروع کردم گزارش دادن از اين سفر حضرت زهراء سر پايين افکنده بود داشت استماع میکرد، گفتم و گفتم تا رسيدم به اينجا صدا زدم مادر: «قتلوا و اللَّه الحسين»[55] مادر به خدا حسينت را کشتند: «قتلوا و اللَّه الحسين ابانا»[56]حسين عزيزت را مظلومانه کشتند، حضرت سکينه میفرمايد تا اينجا زهرای مرضيه گوش میکرد، تا اسم حسين را آوردم سر بلند کرد فرمود: «كُفِّي صَوْتَكِ يَا سُكَيْنَةُ»[57] بس کن ادامه نده، دل مادرت را بيش از اين آتش مزن، قلب فاطمه را آتش مزن میگويد ديدم يک لباس آغشته به خونی را زهراء از زير لباس بيرون آورد، به من نشان داد، فرمود: «هَذَا قَمِيصُ أَبِيكِ الْحُسَيْنُ»[58] اين لباس آغشته به خون پدرت حسين است، اين را با خود همراه دارم تا قيامت در دادگاه عدل الهی عرض میکنم خدا ببين با حسينم چه کردند؟ همه بگوييم يا حسين.
[1] نازعات40-41.
[2] بقره229.
[3] ق18.
[4] نازعات40-41.
[5] انبياء28.
[6] واقعه10- 15.
[7] واقعه24.
[8] قصص83.
[9] نبأ31.
[10] مريم63.
[11] نازعات41.
[12] نازعات40-41.
[13] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص234.
[14] نازعات40.
[15] نازعات40.
[16] نازعات40.
[17] نازعات40.
[18] إقبال الأعمال (ط - القديمة) ج1 ص55.
[19] إقبال الأعمال (ط - القديمة) ج1 ص55.
[20] نازعات40.
[21] الكافي (ط - الإسلامية) ج5 ص12.
[22] الكافي (ط - الإسلامية) ج5 ص12.
[23] الكافي (ط - الإسلامية) ج5 ص12.
[24] التوحيد (للصدوق) ص372.
[25] نازعات40.
[26] نازعات41.
[27] علق6-7.
[28] نازعات40.
[29] نازعات41.
[30] مسد1.
[31] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص67.
[32] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص67.
[33] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص67.
[34] مجموعة ورام ج1 ص303.
[35] مجموعة ورام ج1 ص303.
[36] مجموعة ورام ج1 ص303.
[37] مجموعة ورام ج1 ص303.
[38] مجموعة ورام ج1 ص303.
[39] مجموعة ورام ج1 ص303.
[40] مجموعة ورام ج1 ص303.
[41] مجموعة ورام ج1 ص303.
[42] بقره245.
[43] مجموعة ورام ج1 ص303.
[44] مجموعة ورام ج1 ص303.
[45] مجموعة ورام ج1 ص303.
[46] مجموعة ورام ج1 ص303.
[47] مجموعة ورام ج1 ص303.
[48] نازعات40-41.
[49] مجموعة ورام ج1 ص303.
[50] مجموعة ورام ج1 ص303.
[51] مجموعة ورام ج1 ص303.
[52] مثير الأحزان ص105.
[53] مثير الأحزان ص105.
[54] مثير الأحزان ص105.
[55] مثير الأحزان ص105.
[56] غم نامه كربلا / ترجمه اللهوف على قتلى الطفوف ص208.
[57] مثير الأحزان ص105.
[58] مثير الأحزان ص105.