استاد حدائق روز جمعه 5 مردادماه 1403 در مراسم دعای ندبه مهدیه بزرگ شیراز به بیان مبحث ترس از عدل الهی پرداختند.

 

دانلود

 

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم­الله الرحمن الرحيم

قال الله الحکيم فی کتابه الکريم: «وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى‏»[1].

صدق الله العلی العظيم

يکی از عواملی که در تربيت انسان­ها و تربيت نفوس بسيار مؤثر و انسان­ها را مديريت می­کند، در همه عرصه­های زندگی هم عرصه­های فردی، اجتماعی، اقتصادی، سياسی، در همه زمينه­ها انسان­ها از حدود خود تجاوز نکنند، ظلمی از آن­ها سر نزند و خلاف رضای خدا مرتکب نشود، يکی از راهکارهايي که در آيات فراوانی در قرآن بدان اشاره شده و پرداخته شده ترس از مقام خداوند است و لذا شما هرجا مواجه هستيد با خطا، با گناه، با نافرمانی، با آسيب­های اجتماعی، شما رصد کنيد و ريشه­يابی کنيد، نهايتش می­رسيد به اين­که آن فردی که اين رفتارها و گفتارهای غلط را مرتکب شده از خدا نمی­ترسد، حالا تظاهر به بندگی و حقيقت بندگی دو مطلب است، اين­که من ادعا کنم از خدا می­ترسم ولی رفتار من نمايانگر اين است که خدا را فراموش کردم در گفتارم در رفتارم، آيه­ای که تلاوت شد دو آيه از سوره مبارکه نازعات آيه چهل و چهل و يک، اين را به عنوان يکی از ضرورت­های امروز جامعه ما، الآن هم يادداشتی را ظاهراً خواهر محترمه­ای نوشتند که يکی از مصاديق مشکلات جامعه ماست که من شوهری دارم، وضع مالی بسيار خوبی دارد ولی خانم­اش را و بچه­هايش را در تنگنایي شديد گذاشته و اين­ها را به زحمت نفقه می­دهد، و حال آن­که دارد و نمی­دهد و کاری به سر ما آورده است که ما ديگر می­خواهيم رها کنيم اين زندگی را و از اين زندگی من کنار بگيرم و فاصله بگيرم، جدا بشوم، طلاق بگيرم، به حداقل­ها راضی هستيم ولی عمل نمی­کند، با اين­که دارد می­گوييم يک خانه محقری را و در حد مؤنه و ضرورت ما را تو فراهم کن، ما چيز ديگری از تو نمی­خواهيم و اين­ هم همکاری نمی­کند، خب اين­ها نتيجه همين است که ما خدا را فراموش می­کنيم، پيغمبر فرمود در اموال شما خدا حق نفقه­ خورهای شما را هم قرار داده، نگو من آقای مهندس هستم، دکتر هستم، تاجر هستم، آيت­الله هستم من دارم پول در می­آورم، يک بخش­اش سهم اين­هايي است که خدا مسئوليتش را به تو داده، اولاد به تو داده، خدا دارد خرجش را می­دهد به تو، چگونه می­دهد برکت می­رود در اقتصادت، برکت می­رود در زندگی­ات، اين افزايش مالی که داری، اين توسعه زندگی که داری، يک بخشش مال نفقه­خورهای تو است که خدا مسئوليت را به تو سپرده و خدا دارد حمايت می­کند، حالا به من سپردند من درست عمل نمی­کنم، و ما داريم يکی از افرادی که عذاب قبر در انتظارشان است و فشار قبر کسانی است که نعوذ بالله مردهايي که در کانون زندگی اين گونه عمل می­کنند، خب اين­ها نتيجه چيست؟ نتيجه اين است که ما خدا را از ياد برديم، و از خدا نمی­ترسيم که در کانون خانواده بنده ظلم بکنم، البته اين خانم سؤال کردند حالا اگر هستند من جواب را هم بشنوند، گفتند من می­خواهم رها کنم زندگی را البته اگر اين خانم مقدور است برايش برای ادامه زندگی به خاطر بچه­ها که آسيب نبينند لحظه به لحظه زندگی اين زن عبادت است، ما روايت داريم زنانی که شوهرهای بد اخلاق و سخت­گير و تندخو دارند و اين زن­ها دارند تحمل می­کنند برای خدا اين زندگی را خدا ثواب حضرت آسيه را به اين­ها می­دهد، می­گويد خدايا ما صبر کرديم بچه­هايمان آسيب نبينند اما اگر به جايي رسيده که ديگر در حيطه توان و طاقت او نيست خدا می­فرمايد يا به خوبی زندگی کنيد:

«فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْريحٌ بِإِحْسانٍ»[2] يا زندگی به سلامت بگذرد يا اگر نه می­بينند ديگر نمی­توانند ادامه بدهند به خوبی انسان جدا بشوند، خب اين­ها آسيب­هايي که ما در کانون خانواده­ها، در جامعه، در روابط و در مجامع داريم می­بينيم اين­ها ناشی از نترسيدن از مقام خداست، اين خود خوف که حالا در يک روايتی هم داريم اگر می­گويند بترسيد ترس از مقام خداست آيه هم همين را می­فرمايد يک توضيحاتی من ذيل اين آيه عرض کنم و چند روايت را تقديم کنم، که ما برای تهذيب خودمان و تربيت خودمان و در نظر گرفتن خداوند در گفتارها، در رفتارها، ديديد بعضی­ها يکدفعه حرفی را هرچه از دهانشان درآمد می­گويند ديگر فکر نمی­کنند که قيامت بايد کلمه به کلمه اين­ها را جوابگو باشند، پاسخگو باشند، آقا ما هم شنيديم می­گويند فلانی اين کارها را کرده، بابا دارند يادداشت می­کنند تو اگر از خدا می­ترسی مراقب باش حرفی را بزن که قيامت بتوانی اثبات کنی، گاهی اوقات تأييد يک کار اشتباه، نفی يک کار صحيح ما را می­برد در گردونه کارهايي که ديگران هم، من يک وقتی خدمت آيت­الله العظمی مکارم بودم ايشان می­فرمودند بعضی­ها ايمان­ها را خيلی مفت از دست می­دهند، می­بينيد در عرف ما هم متأسفانه رواج دارد، خب حالا آقا از يک قومی بدی ديده، يک نفر از يک قوم، همه آن قوميت را ناسزا می­گويد، آقا لرها اينطور، ترک­ها اين طور، شيرازی­ها اين طور، يکدفعه می­بينيد جمعيتی را به خاطری که يک نفر اشتباه کرده يک امتی را می­کنيم طرف خودمان، قيامت بايد جواب بدهيم آقا مثلاً چه کسانی دزدند؟ آخوندها بردند، چه کسانی خوردند؟ آخوندها، بعد می­بينيد قيامت از کلينی جلو طرف را می­گيرد تا بيايد جلو، حالا بنده اگر اشتباه کردم بنده خودم را می­گويم شخص من بگوييد فلانی، که طرف حساب­تان يک نفر باشد حرف زدن راحت است، ولی پای اين حرف ايستادن و اثبات کردن در دادگاه عدل الهی خيلی سخت است، چه کسانی کنترل می­کنند؟ آن­هايي که مراقب­اند من يک وقتی در يکی از جلسات همين مکان مقدس هم عرض کردم ببينيد کسی که از خدا می­ترسد می­شود اين، با مرحوم آيت­الله والد ما می­گفتند يک وقتی خدمت استادمان آيت­الله العظمی آقای حاج شيخ بهاءالدين محلاتی نشسته بوديم عده­ای هم نشسته بودند يک آقايي وارد شد نقل خبری کرد از يک کسی نسبت به ايشان، گفت آقا در يک جلسه­ای بودم فلان کس پشت سر شما اين حرف را زد، به آيت­الله آقای حاج شيخ بهاءالدين محلاتی گفت البته اين کار کار خوبی نيست مردم حرف­هايي که کدورت­های را زياد می­کند دل‌ها را از هم دور می­کند شما بازگو نکنيد، آقا من در فلان مجلس بودم فلان کس پشت سر شما اين حرف را زد، نگو اين را نفرت اين­ها را افزايش می­­دهی، ما نقطه مقابلش را داريم، امام صادق می­فرمايد اگر يک جايي يک حرف زديد که واقعيت ندارد ولی دل‌ها را بهم نزديک کرديد اين نزد خدا محبوب­تر از آن حرف راستی است که تو بزنی و تنفرها را زياد کنی، حالا اين آقا با اين­که مثلاً آدم مؤمنی بود آمد به ايشان به اين مرجع بزرگوار گفت فلان کس پشت سر شما اين حرف را زد، گفتند همه نگاه کردند ببينند ايشان چه واکنشی نشان می­دهد؟ اين مرجع، اين عالم ربانی، گفتند ايشان وقتی اين حرف را شنيد يک جمله گفت که برای همه درس شد و به گوش آن طرف هم برسد می­شود درس تربيت، فرمودند به آن آقا بگوييد به آنی که تهمت زده بود، غيبت کرده بود:

اگر من بد کنم و تو بد مکافات کنی، پس فرقی ميان من  تو چيست بگو

اين گونه تربيت کنيد اين ترس از خداست، فرمودند به آن آقا بگوييد ما به قيامت معتقد هستيم، ما به روز جزاء معتقد هستيم، همين ديگر هم چيزی نگفتند، حاج­آقا می­گفتند اين هم برای حاضرين در مجلس شد درس، بابا اگر از خدا می­ترسيد غيبت را با غيبت جواب نده، تهمت را با تهمت پاسخ نده، بدی را با بدی جبران نکن، علی­عليه السلام می­فرمايد اگر کار بد کسی را شما با پاسخ داديد تأييد کرديد کار بد را، آقا چرا سلام نکردی؟ چون سلام نمی­کند پس ديگر حرف نزن، ديگر اعتراض نکن که سلام نکرد چون تو هم نکردی، آقا چرا بی­اعتنايي کردی؟ بی­اعتنای می­کند پس ديگر حق اعتراض را از خودت گرفتی، بی­­اعتنايي را ثابت کردی که خوب نيست، تکبر به خارج دادی؟ چون اين خيلی به ما توجه نمی­کند ديگر اعتراض نکن، اگر کسی کار اشتباهی را با اشتباه جواب داد، آقا چرا ديدنشان نمی­روی؟ اين­ها رحمت هستند، چون نمی­آيند نمی­رويم پس ديگر اعتراض نکن، نيامدنشان را خرده نگير، چون تو خودت هم نرفتی اگر کار بد بود چرا تو کردی؟ اين­ها درس زندگی است گفت ايشان فرمودند ما به قيامت معتقد هستيم، خب اين حرف به گوش آن فردی هم که غيبت کرده بود برسد می­شود درس زندگی يعنی آقا حواست به قيامت­ات باشد، حواست باشد که روزگاری خواهد رسيد که کلمه به کلمه­ها را بايد ثابت کنی: «ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيد»[3]اين­ها ثبت می­شود، گزارش می­شود، قيامت رسيدگی می­شود، بايد به اين­ها پرداخته شود و ثابت کنی، خب کسانی که از خدا می­ترسند زندگی­شان مديريت شده، آنی­که از خدا می­ترسد پول از هرجايي در نمی­آورد، من يکی از متدينين بازار شيراز حالا اسم ايشان را بياورم، چه اشکال دارد؟ رحمت خدا رفت، آقای حاج­ حسن­آقای ذکری بود در بازار ايشان شغلش تجارت چايي بود يک وقت برای من تعريف کرد، گفت حاج­آقا به ما تماس گرفتند گفتند يک کشتی چايي آمده بندر عباس، قيمت هم خيلی قيمت خوبی است بياييد بخريد، گفت ما با چند نفر از تجار بلند شديم رفتيم بندرعباس و دو سه شب هم در هتل بوديم تا رفتيم پای کار، وقتی خواستيم که خريداری کنيم، بالاخره چک بدهيم، گفت يکدفعه متوجه شديم که اين کشتی چاي که آمده صاحبش ظاهراً مشکلاتی برايش پيش آمده نتوانسته چاي­ها را ترخيص کند، اين­ها دارند می­فروشند اموالش را بدون اجازه خودش، تقريباً چوب حراج زدند به مال اين­ها، و قيمت خوبی هم می­دادند گفت خيلی منفعت درش بود اگر ما می­خريديم تفاوت قيمت خريد با قيمت بازار خيلی بود، گفت من تا متوجه شدم به دوستانم گفتم من ديگر دارم بر می­گردم شيراز و يک کيلو از اين چايي را هم نمی­خرم، گفتند حاجی خيلی منفعت درش هست، منفعت به چه قيمتی؟ منفعت از چه طريقی؟ اين­ها را بايد قيامت جواب بدهيم، امروز بعضی­ها در اقتصادشان دقت ندارند، در دريافت اموالشان دقت ندارند، گفت هرچه دوستان به من اصرار کردند، گفتم من الآن دارم بر می­گردم شيراز ديگر خودتان می­دانيد و گفت آن­ها ماندند با اين­که دعای ندبه هم می­خواندند، کميل هم می­خواندند، يابن الحسن هم می­گفتند، گفت من برگشتم آمدم شيراز، وقتی از خدا ترسيدی هر مالی را تملک نمی­کنی، هر جايي نمی­روی، هر سخنی را نمی­گويي، هر اقدامی نمی­کنی، خدا را تراز می­دانی، ناظر می­دانی، حاضر می­دانی، من ذيل اين آيه دو سه­تا نکته عرض کنم محضر جمع محترم، ترجمه آيه اين است که: «وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى‏»[4] خداوند می­فرمايند کسانی که از جايگاه پروردگار و مقام خدا می­ترسند و خودشان را از هوی و هوس باز می­دارند بهشت جايگاه اين­هاست، ما در موارد متعددی حضار محترم در قرآن داريم که خدا فرموده بهشت را ما به بهاء می­دهيم، نه بهانه، مفتکی که نيست در باز کنند بگويند همه بفرماييد برويد، يک وقت در يک مجلس بوديم يک شاعری داشت شعری می­خواند، گفتم آقا اين شعرت نامربوط است، نامربوط داری می­گويي، می­گفت من از امام حسين خواهش می­کنم که قيامت از شمر شفاعت نکند، گفتم تو نمی­خواهد خواهش کنی، تو مگر آيه قرآن نخواندی؟ «لا يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضى»[5] آن­هايي هم که اجازه شفاعت دارند هر کسی را شفاعت نمی­کنند، آن­ها از کسانی شفاعت می­کنند که خدا راضی است شمری که ولی­خدا را به شهادت رسانده، ولی­خدايي که مجری اوامر الهی است بعد از شمر شفاعت می­کند، گاهی اوقات ما می­خواهيم مثلاً عظمت بدهيم به امام حسين عواطف را تحريک کنيم، يک چيزهايي می­گوييم که، آقا از قول مثلاً امام باقر می­گويد: در کربلا ديدم خدا هم گريه می­کرد، گفتم اين شعرت را اگر در ماه رمضان خواندی، روزه­ات باطل است کفاره هم بايد بدهی، گفتم کجا امام باقر گريه خدا را ديده، مگر خدا جسم است که گريه کرده باشد، حالا گاهی اوقات نبايد برای تحريک احساسات يک حرف­هايي زده بشود که با عقلانيت و شرعيت سنخيت ندارد، ببينيد حضار محترم ما در موارد متعددی در قرآن خدا می­فرمايد ما بهشت را به بهاء می­دهيم بايد زحمت بکشيد، مسلماً بايد فرق باشد بين شمايي که امروز ادب کرديد آمديد و آن کسی که می­توانست بيايد و نيامد می­توانست بيايد حالا بعضی­ها شرائط نداشتند، مريض است نيست مسافرت است دلش اين­جاست به آن هم ثواب می­دهند ولی يک کسی بدون هيچ عذری نمی­آيد با شمايي که آمديد يکسان ببينند، يکسان ببينند ظلم است و خدا ظالم نيست، بين کسی که وظايفش را به شايستگی انجام داده و کسی که سهل انگاری کرده و انجام نداده يکسان نگاه کنند اين را می­گويند ظلم و اين دون شأن خداست، شما در سوره مبارکه واقعه خداوند وقتی اوصاف سابقون را که برجسته­ترين گروه­ بهشتی­ها هستند: «وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُون ‏أُولئِكَ الْمُقَرَّبُون في‏ جَنَّاتِ النَّعيم ‏ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلين‏وَ قَليلٌ مِنَ الْآخِرين عَلى‏ سُرُرٍ مَوْضُونَة‏»[6] تا می رسد به اين­جا، اين اوصاف را که خداوند ياد می­فرمايد که اين­ها چه جايگاه­هايي دارند و چه مقاماتی؟ با اين­ها چه می­کنيم؟ پايان فضائل و مناقب سابقون خدا می­فرمايد: «جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُون‏»[7] اين­ها را که ما به اين­ها داديم زحمت کشيدند، کار کردند:

نابرده رنج گنج ميسر نمی­شود، مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد

يکی برجستگان سابقون علی­ ابن ابی­طالب است، شما در عالم اسلام بعد از پيغمبر در تراز اميرالمؤمنين چه کسی را داريد؟ بخواهند اميرالمؤمنين را در يک جايگاهی قرار بدهند که امثال ما را قرار بدهند که ظلمی به علی ابن ابی­طالب است خداوند ذرة المثال­ها را می­بيند اين مقام عدالت خداست: «وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقين‏»[8]‏ خدا می­فرمايد عاقبت از آن متقين است: «إِنَّ لِلْمُتَّقينَ مَفازاً»[9]قيامت رستگاران متقين هستند: «تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتي‏ نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ كانَ تَقِيًّا»[10]ما بهشت را به کسانی می­دهيم که اين­ها با تقوا هستند بحث اين نيست که حالا خدا کريم است همه را بهشت می­برد بله بايد طرف شرائط ورود را هم داشته باشد، شما اگر يک استادی به تمام شاگردانشان نمره بيست بدهد شما به اين استاد می­گوييد چه؟ استاد خوب يا استاد ضعيف و بد، اين ظلم دارد می­کند اين به آن دانش آموزی که زحمت کشيده تلاش کرده، درس خوانده و بيست حق اوست، و آن دانش آموزی که بی­اعتنايي وسهل انگاری کرده و زحمت نکشيده، نگاه يکسان را می­گويند ظلم، شما به آنی­که کار کرده و آنی­که کار نکرده يک مزد می­دهيد: نابرده رنج گنج ميسر نمی­شود، بايد کار کرد بايد زحمت کشيد لذا اين نکته که خداوند می­فرمايد: «فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى‏»[11]جنت مأوای چه کسانی است؟ کسانی­که از خدا می­ترسند و کار می­کنند، مديريت می­کنند نفس را از لغزش­ها باز می­دارند اين­هايي که در دنيا حواس­شان به رفتار و گفتار و کردار خودشان هست خدا می­فرمايد بهشت جايگاه اين­هاست، اين طور نيست که همه را ببرند بهشت، معاويه ابن ابی­سفيان بهشتی بشود بگوييم خدا کريم است، علی ابن ابی­طالب هم بهشتی بشود چون خدا کريم است شما اسم اين را نمی­گذاريد ظلم، و خدا ظالم نيست و خدا مظهر عدل است، خدا می­فرمايد ما ذره­المثقال­ها را به حساب می­کشيم ذرة المثقال خدا رحمت کند، مرحوم حاج احمدآقای خمينی را ايشان يکی دو ماه بعد از فوت امام رفته بودند خدمت آيت­الله بهاء­الدينی، آيت­الله بهاءالدينی می­بينند حاج­ احمدآقا خيلی درهم است، اندوهگين است، سؤال می­کنند حاج احمدآقا چه است؟ خيلی در خودت هستی و نگرانی؟ می­گويد من چند شبی قبل خواب امام را ديدم مرحوم حضرت امام، امام فرمودند احمد يا انبياء و اولياء همه چيز را برای ما نگفتند، يا فرمودند و به ما نرسيده؟ امام يک فقيه اصولی، عارف شخصيت جامع، جامع الاطراف گفت بعد امام در خواب به حاج احمدآقا می­گويند حاج احمدآقا برای آيت­الله بهاءالدينی نقل می­کند، گفت امام فرموده بودند احمد اين قدر حسابرسی الهی دقيق است که حتی برای بالابردن دستت هم بايد جواب بدهی، اين دست را چرا بردی بالا؟ حرکات­مان، کلمات­تان، رفتارتان، اين­ها بايد پاسخ داده بشود، اين را حاج احمدآقا برای آيت­الله بهاءالدينی که اين قدر حساب الهی دقيق است که بايد پاسخ بدهيد، گفت يکی از مراجع بزرگ نجف اسم نمی­آورم، از دنيا رفته بود خواب ايشان را ديده بودند گفته بود من مدتی در بزرخ درگير حساب و کتاب بعضی از نمايندگانم بودم، به من می­گفتند که چرا فلانی را تو نماينده خودت قرار دادی و حال آن­که نماينده خوب عمل نکرد، تو آن را گذاشتی سرکار، قلم­ تو، نامه­ تو، وکالت تو، به او بهاء داد اين­ها را بايد مراقب کرد، خب خدا را اگر در نظر گرفتيم زندگی­ها مديريت می­شود اين يک نکته، خدا می­فرمايد بهشت از آن انسان­ها خائف، از آن انسان­های خداترس ما اين­ها را می­بريم: «وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى‏»[12]همه کس را ما بهشت نمی­بريم بايد مديريت کنيد، تربيت کنيد خودتان را، چند نکته ديگر هم من ذيل همين آيه محضر عزيزان اشاره کنم، يک سؤالی که شايد اين­جا در همين آيه هم به ذهن خطور کند، آقا اصلاً مگر خدا ترس دارد؟ ما معمولاً در زندگی از کسانی می­ترسم که اين­ها انصاف ندارند، عدالت ندارند، اخلاق ندارند، در عرف عاميانه و ادبيات ما می­گويند بترس از کسی که از خدا نمی­ترسد و الا شما از يک مؤمنی متدينی پاک صالح که هراس نداريد، شما اموالتان را راحت می­دهيد دست يک انسان پاک و با ايمان و دغدغه هم نداريد که اين­ به شما بر می­گردد، شما از رفتار يک انسان امين پاک نگران نيستيد، نگرانی­ها نوعاً از کسانی است که حدودها را رعايت نمی­کنند، حريم­ها را می­شکنند ايمان ندارند، از آن­ها بايد ترسيد، اين مالت را می­خورد اين آقا دين ندارد از اين بترس، اين حواست باشد آبرويت را می­برد و لذا ما در تعريف مسلمان داريم مسلمان کسی است که پيغمبر فرمود مسلمان­های ديگر از دست و زبان او در امان باشد اصلاً نشانه مسلمانی اين است، مردم از زبان من هراس نداشته باشند، مردم از دست من نترسند از موقعيت من، از قلم من، از جايگاه من، نگويند اين آقا يک مسئوليتی دارد برايمان بد می­شود اگر دشمن شد ما را از نان خوردن می­اندازد، گاهی اوقات می­بينی می­گويد آقا با فلانی خيلی هم کلام نشو، زندگی­ات را می­پيچد بهم، اين زبانش، قلمش اعتبارش بی­چاره­ات می­کند، اين نشانه مسلمانی نيست، مسلمان: «الْمُسْلِمُ‏ مَنْ‏ سَلِمَ‏ الْمُسْلِمُونَ‏ مِنْ لِسَانِهِ وَ يَدِه‏»[13]خب وقتی ما نسبت به بنده­های خوب خدا نمی­ترسيم، شما امروز از امام زمانتان می­ترسيد، اگر کسی از امام زمان بايد بترسد بايد از عدالت امام زمان بترسد اين­ها را من می­خواهم بگويم برسيم به همين­جا امام زمان پدر مهربان امت است، مهربان­ترين فرد به انسان­هاست خب سؤال اين است خدای مهربانی ارحم­الراحمين چرا قرآن می­فرمايد: «وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ‏»[14]از مقام خدا بترسيد، اين از مقام خدا اولاً اين را هم باز عرض کنم اين از آيات ولايت هم هست، از مصاديق بارز: «مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ‏»[15]علی ابن ابی­طالب است ما در روايت داريم علی ابن ابی­طالب اسوه: «مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ‏»[16]است، آقا اميرالمؤمنين در همه شئونات زندگی دارد صاحب الغارات می­نويسد زمانی که آقا خليفه بودند در کوفه بودند، يک روزی آمدند منزل امام يک گردنبندی را در اموال عمومی بيت­المال در خزانه ديده بودند جزء غنائم جنگی و اموال عمومی بود، روز عيدی بود آمدند منزل ديدند اين گردنبند گردن يکی از دختران خودش بود البته نه حضرت زينب و ام­کلثوم دختران ديگر خب حضرت داشتند، آقا با تعجب سؤال کردند دخترم اين گردنبند را از کجا آوردی؟ گفت پدرجان من از خزانه­دار بيت­المال صندوق­دار امانت گرفتم امروز روز عيد است اين گردنبند را امروز بپوشم بعد هم بازش می­کنم می­دهم تحويل، ترس از خدا اين است فرزندت يا خدا؟ دخترت يا خدا؟ آقا اميرالمؤمنين فرمودند دختر گردنبند را بازکن و برگردان به بيت­المال به خدای علی سوگند اگر اين گردنبند را به رسم امانت نگرفته بودی و خودت برداشته بودی، تو اول دختر هاشمی بودی که پدرت دستت را به عنوان سارق قطع می­کرد، دست اندازی به بيت­المال امروز بعضی­ها چه می­کنند؟ اين اميرالمؤمنين حالا هر جوری شد: «المال مال الله» خبری نيست، سند درست می­کنيم، فاکتور ارائه می­دهيم، آقا گفتند گردنبند را سريع بازکن اين دختر حضرت هم گردنبند را درآورد و برگرداند اين ترس از عدالت خداست، لذا اگر می­گويند بترسيد می­گويند از عدالت خدا بترسيد: «مَقامَ رَبِّهِ‏»[17]يعنی عدالت الهی از رحمت خدا نبايد ترسيد، از لطف الهی نبايد ترسيد: «أَنْتَ‏ أَرْحَمُ‏ الرَّاحِمِينَ‏ فِي‏ مَوْضِعِ‏ الْعَفْوِ وَ الرَّحْمَةِ»[18]ابتدای دعای افتتاح شب­های رمضان می­خوانيد اما دنبالش اين را هم می­گوييد: «وَ أَشَدُّ الْمُعَاقِبِينَ فِي مَوْضِعِ النَّكَالِ وَ النَّقِمَةِ»[19]در مقام انتقام و مجازات و مکافات سخت­گيرتر از خدا وجود ندارد اگر بنا برای اجرای عدالت باشد، اگر بنای بر رحمت و رأفت باشد خدا ارحم الراحمين است اينی­که می­گويند از مقام خدا بترسيد يعنی مردم از عدالت الهی بترسيد، ياران اميرالمؤمنين که از اميرالمؤمنين می­ترسيدند از عدالت اميرالمؤمنين می­ترسيدند نه از سخاوت حضرت، نه از اخلاق حضرت و لذا مؤمنين اگر از شما حساب­ می­برند بايد از عدالت­تان بترسند بگويند آقای حاجی فلانی، حاج­خانم فلانی، فلان کس، خانم، آقای عادل است و عادلی­ است بگويد اگر يک جايي دارد ظلم می­شود واکنش نشان می­دهد کوتاه نمی­آيد، صبر نمی­کند، حرف می­زند، اما در مقام بخشش و سخاوت و اخلاق و فضيلت بله کسی نبايد بترسد از اولياء الهی اگر می­ترسيدند از عدالت­شان می­ترسيدند، از انبياء اگر هراس داشتند از عدالت انبياء بود و انسان­های موفق هم بايد اين گونه باشد از عدالت آن­ها حذر داشته باشند و بترسند، مرحوم امام حالا يادی از امام شد بازهم تکرار کنيم، اين­ها درس­های زندگی است می­گويند امام زمانی که نجف مسجدی نماز می­خواندند هوای نجف تابستان­ها خب هوای بسيار گرم مسجد پنکه­های سقفی داشت ولی آن هوای گرم خنک نمی­کرد محراب را، امام نماز را در محراب می­خواندند محراب هم پنکه سقفی نمی­شد نصب کرد، يک پنکه­ای از اين روميزی­ها گذاشته بودند کنار محراب اين باد می­زد اين هم خنک نمی­کرد يعنی پنکه درست پوشش نمی­داد قضای محراب را، چندين بار بعضی­ها آمده بودند به امام گفته بودند آقا اجازه بدهيد از سهم امام عليه­السلام ما يک زير پنکه­ای چوبی در محراب بسازيم نصب کنيم پنکه را بگذاريم رو آن زير پنکه­ای از بالا باد بزند شما خنک بشويد، امام فرموده بودند اگر برای من است من از سهم امام اجازه نمی­دهم مرجع، مجتهد، من اجازه نمی­دهم يک روز امام می­آيند برای نماز، اين را در خاطرات امام در تحليل بر نهضت امام خمينی نوشتند، امام می­آيند برای نماز می­بينند يک زير پنکه­ای نصب شده چوبی ساخته شده، پنکه هم رو آن زير پنکه­ای است دارد به قاعده باز می­زند و خنک می­کند امام قبل از اين­که اقامه نماز بگويند بر می­گردند اول می­گويند اين زير پنکه­ای را چه کسی ساخت؟ يکی از مؤمنين می­گويد آقا ما ساختيم می­فرمايند از چه محلی ساختيد؟ می­گويند از سهم امام، امام فرمودند مگر من نگفته بودم از سهم امام زير پنکه­ای نسازيد؟ گفت آقا مصطفی اجازه دادند، آقا مصطفی مجتهد بود، محصول عمر امام بود آيت­الله آقای حاج سيدمصطفی خمينی، گفت آقا سيدمصطفی پشت سر امام در صف اول، گفت تا آن بازاری­ گفت آقا مصطفی اجازه دادند که از سهم امام بسازيد، گفت امام برگشتند رو کردند به آقا مصطفی، فرمودند مگر من نگفته بودم از سهم امام نسازند، توي مصطفی من را آخر جهنمی می­کنی، گفت بعد امام اقامه گفتند نماز را، ببين عزيزان ترس از عدالت الهی بندگان خوب خدا هم همين است اگر از امام هراس داشتند در بی­عدالتی­ها می­ترسيدند که امام بر خورد می­کرد، امام صحبت می­کرد خوبان بايد چنين باشند لذا اگر می­گويند از خدا بترسيد از عدل خدا بترسيد و اين را هم من عرض کنم عدالت به اين معنی که قيامت خود امام می­فرمودند می­آيند تراز برای ما پيدا می­کنند، می­گويد حاج­آقا چه زمانی تو زندگی می­کردی؟ در فلان دوران، کجا؟ شيراز، خب ما اقران تو را می­آوريم جلو، در همان تشکيلات، در همان حوزه، در همان دانشگاه، اداره­ای که شما بوديد، فلان کس هم آمد مسئوليت قبول کرد همان کاری که شما می­کرديد، آن در آن دوران بهتر از تو زندگی کرد، چرا تو ضعيف­تر عمل کردی؟ در شيراز بودی؟ خواهرم در شيراز زندگی می­کردی؟ چرا بهتر زندگی نکردی؟ خدايا بهتر از اين نمی­شد می­گويند فلان خانم هم در شيراز زندگی می­کرد زمان شما، دوران شما با همان وضعيت و شرائط اما بهتر زندگی کرد اين می­شود عدالت اين همانی است که شاعر می­گويد:

ساعتی ميزان اينی، ساعتی موزون آن، ساعتی ميزان خود شو تا شوي موزون خويش

لذا از مقام عدالت يعنی برای ما تراز پيدا می­کنند، ميزان هر کسی را کسی مثل خودش معين می­کند، برای من طلبه در اين لباس طلبه پيدا می­کند، آقای حدائق چرا کار نکردی؟ می­گويم خدايا نمی­شد ديگر بهتر از اين نمی­شد کار کرد، می­گويند در همان زمانی که تو بودی در شيراز فلان کس هم بود با همان وضعيت شما، آن خدماتش و آثارش بيشتر از شما بود حاج­آقا چرا بيشتر کار نکردی؟ خدايا نمی­شد، می­گويند در حد شما فلانی هم بود آن در حرف زدنش، در رفتارش، در گفتارش بهتر درخشيد چرا تو عقب ماندی؟ اين می­شود عدالت می­گويند از اين بترسيد عدالت الهی می­آيد جلو ديگر دهان­ها بسته می­شود اين هم يک نکته که ما ذات مقدس الهی را نبايد ترسيد از عدالت بايد هراس داشت و اگر بخواهيم با تمام رذايل اخلاقی مبارزه کنيم، و رذايل رفتاری ريشه­اش در خوف الهی است، ريشه­اش در نگاه کردن به اين­که خدا ناظر است و خدا حاضر است و خب قرآن می­فرمايد: «وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى‏»[20]نفس­تان را مديريت کنيد اين نفس، فتنه­گر عجيبی است، بايد مديريت کرد من اين­جا محضر عزيزان اشاره کنم يکی از جنگ­ها بود زمان رسول­خدا، رزمنده­ها داشتند از جبهه بر می­گشتند مدينه، پيامبر رفتند به استقبال نيروهای رزمنده بسيجی مجاهد داشتند باز می­گشتند پيامبر اين روايت را فرمود که اين روايت را هم امام هم نقل کردند در اربعين حديث: «مَرْحَباً بِقَوْمٍ‏ قَضَوُا الْجِهَادَ الْأَصْغَرَ وَ بَقِيَ الْجِهَادُ الْأَكْبَرُ»[21] آفرين به جميعتی که از نبرد کوچک باز گشتند، بر شماست در نبرد اکبر و بزرگتر شرکت کنيد، رزمنده­ها تعجب کردند ديگر از جنگيدن و قطع عضو شدن و اسير شدن و شهيد شدن که چيزی ديگر بالاتر نيست ما جان را آورديم در صحنه از شيميايي شدن که ديگر بالاتر نيست از قطع نخاعی شدن که ديگر بالاتر نيست عرض کردند: «يَا رَسُولَ اللَّهِ ص وَ مَا الْجِهَادُ الْأَكْبَرُ»[22] جهاد اکبر ديگر چيست؟ شما اين جنگی به اين سختی را می­گوييد اصغر، اکبر کدام است؟ پيغمبر فرمود: «جِهَادُ النَّفْس‏»[23] مديريت کردن اين نفسی که در وجود شما قرار گرفته بين دو قفسه سينه اين اکبر است حالا وجهی که بزرگان برای اکبريت اين جهاد می­گويند ببين آقا در حال خودت خودت را تربيت کنی، پيغمبر می­فرمايد اکبر است، با دشمن بيرونی گلاويز بشوی و شکست بدهی اصغر است چرا؟ من چندتا وجه را عرض کنم از زمان تکليف­تان زن و مرد، استارت جنگ داخلی­تان زده شده، کی مکلف شدی؟ کی بالغ شدی؟ از همان لحظه رفتی در ميدان جنگ، تا کی؟ تا نفس آخر، آقا نود سال زندگی کرد، می­گويند حالا پانزده سال مکلف نبودی، هفتاد و پنج سال در جبهه جنگ است اکبر است چون به وسعت عمر شماست، شما جنگ دفاع مقدس هشت سال طول کشید، طولانی­ترين جنگ عالم می­گويند بيست و پنج سال، ولی حاج­آقا سن عدم تکليفت را از عمرت کم کن، تا الآن در جنگ هستی، اکبر است از نظر زمانی، اکبر است از نظر مکانی، محدوده جنگ­های بيرونی مشخص است، الآن اين جناياتی که اسرائيلی­ها دارند انجام می­دهند در غزه است گاهی اوقات يک نقاطی از يمن، همه عالم که اين­ها جنگ نمی­کنند اما اين جنگ داخلی همه­جای دنياست در مسجدالحرام باشی در حال جنگی، در حرم امام حسين باشی در حال جنگی، در اروپايي، کانادايي، آنتانيا هستی، شاهچراغی، خانه­ای مسجدی، مهديه­ای همه­جا جبهه جنگ است، به وسعت جغرافيايي عالم و به وسعت لحظه به لحظه عمرتان جنگ جنگ بزرگی است پيغمبر فرمود حواستان به اين جنگ داخلی باشد:

ای شه­ آن کشتی ما خصم برون، ما هم خصم زان بدتر اندر درون

و اين جنگ داخلی دو حالت دارد يا بايد شکست بدهيد، يا شکست­تان می­دهند شکل سوم ندارد عهدنامه درش نيست، قرارداد درش نيست معاهده­ای درش نيست يا پيروز بايد بشوی يا شکستت می­دهند و لاغير و شيطان دشمنی است که ايستاده برای شکست دادن بعضی­ها را نفس آخر شکست داده، بعضی­ها در آن لحظات پايانی زندگانی يکدفعه اين­ها را سر و ته کرد، يک عمر زحمت کشيده خراب کرد، شيطان خدا به حضرت موسی فرمود: «مَا دُمْتَ‏ لَا تَرَى‏ الشَّيْطَانَ‏ مَيِّتاً فَلَا تَأْمَنْ مَكْرَهُ»[24] موسی تا شيطان نمرده، آرامش نداشته باش از فريب شيطان، از مکر شيطان، آقا ما ديگر پير شديم کارمان ندارد، برای پيرها يک برنامه دارد، برای جوان­ها يک برنامه دارد برای بی­کارها يک برنامه دارد، برای روحانيت، دانشگاهی­ها، بازاری­ها، برای هر کسی به نحوی، يک برنامه، يک دستورالعملی، به قول عرفا می­گويند شيطان ذوالفنون است يعنی تخصص بالای دارد می­دانيد هر کسی را به چه شکلی؟ به چه وضعی اين­ها را وظايف­شان دور کند لذا اين مراقبت اين داخلی انسان از اين نفس غافل نشدن و مراقبت کردن در اين جهاد اکبر: «وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى‏»[25]اين اگر مديريت شد: «فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى‏»[26] رقم خواهد خورد و توجه هم داشته باشيم که اين نفس نفس فتنه­گری است: «إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى‏أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏»[27] بشر اگر احساس بی­نيازی کرد، و خودش را از خدا فارغ ديد طغيانگری می­کند لذا انسان­های طغيانگر اين­هايي هستند که خدا را يادشان می­رود و البته قانون الهی برای همه يکسان است: «وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ‏»[28] کلی است هر کسی که از مقام خدا بترسد، حالا ترسيديدی سياه افريقايي باشی: «فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى‏»[29] می­شوی بلال، از خدا نترسيدی، سيد هاشمی قرشی باشی می­شوی ابولهب: «تَبَّتْ يَدا أَبي‏ لَهَبٍ وَ تَب‏»[30] قاعده برای همه است پسر پيغمبر اولوا العزم خدا شدی، نفس تو را واژگون کرد می­شوی کنعان، بي­گانه بودی جايگاه نداشتی برده بودی اما دين را پذيرفتی آمدی همراهی کرد می­شوی آن غلام ترک در کربلا به شهادت می­رسد، جون غلام سياه پوست در کربلا می­شود اصحاب الحسين، من عرايضم را جمع بندی کنم قسمتی از يک حديثی را محضر عزيزان تکميل عرايضم و تمام کنم، اين حديث را هم از لقمان عرض کنم که حالا در بحث خوف از عدالت امام صادق می­فرمايند لقمان به فرزندش فرمود پسرم: «خَفِ‏ اللَّهَ‏ عَزَّ وَ جَلَ‏ خِيفَةً لَوْ جِئْتَهُ بِبِرِّ الثَّقَلَيْنِ لَعَذَّبَكَ»[31] يک جوری از خدا بترس، ببينيد اين اعتدال است مؤمنين اين گونه باشيد لقمان می­گويد پسرم به گونه­ای از خدا بترس که اگر تمام خوبی­و نيکی­ها جن و انس در کارنامه تو هست بازهم بترسید که خدا قبول نکند اين خوف يعنی مغرور نشو، ما حج رفتيم، روضه می­رويم، صدقه داديم مسجد ساختيم اين­ها سرگرمت نکند، نا اميد نبايد بشوی اما مغرور هم نبايد بشوی، لقمان می­گويد اگر عبادت همه انسان­ها و جنيان در کارنامه­ات باشد به گونه­ای از خدا بترس که بگو شايد خدا اين­ها را قبول نکرد و ما عذاب شديم يعنی غرور برايت نياورد، مغرور نشويم، آقا می­گويد من در دفترچه­ام نوشتم هرچه کار خوب کردم نوشتم، بابا بگذار کنار اين­ها را سرگرم نشو با اين­ها معلوم نيست قبول شده باشد، نا اميد نباش اما مغرور هم نشو، بعد دنباله حديث لقمان می­گويد: «لَوْ جِئْتَهُ بِذُنُوبِ الثَّقَلَيْنِ لَرَحِمَكَ»[32] آن گونه هم اميد داشته باشد: «وَ ارْجُ اللَّهَ رَجَاءً»[33] اميد آن گونه به خدا داشته باشد که اگر تمام گناهان مردم در نامه عمل تو باشد بگويي خدا می­بخشد اين توازن بايد حفظ بشود، يعنی پنجاه درصد اميد به رحمت، پنجاه درصد خوف از عدم مقبوليت کار اين سازنده است اگر يکی غلبه پيدا کرد شيطان هم می­برد انسان را، بعضی­ها اميدشان غلبه پيدا کرده، آقا کريم است، خيلی مردم را نترسانيد ما هستيم و روايات، روايات می­گويد خوف و رجايتان توازن داشته باشد، آقا خدا هم اين جوری­های که اين­ها می­گويند نيست برای چه ما را ببرد جهنم، ما را نمی­برد خدا جهنم، بهشت را ساختند برای چه کسانی؟ ببينيد اين اميد زيادی است ترس زيادی هم بد است آقا چرا ديگر نمی­آيي؟ مسجد، حسينيه می­گويد آقا ما خطا کرديم ديگر اميدی به  رحمت نداريم، می­گويم خدا چند روزی قبل يک جوانی زنگ زد حالا جوان پاک حالا خوب شد زنگ زد پرسيد، اين يک مکالمه تلفنی با کسی در يک موضوعی داشت که اصلاً عمل هم نشده بود، می­گفت حالا يک اضطرابی دارم که شايد خدا به خاطر همين من را ببرد جهنم ديگر من سعادتمند نشوم، گفتم من برايت می­گويم توبه­ات قبول است يا نه؟ امام صادق می­فرمايد نشانه توبه مقبول اين است که ديگر آن کار اشتباه را انجام ندهی، گفتم آن مکالمه غلط دوباره ادامه پيدا کرد؟ گفت نه، گفتم خدا قبولت کرده، اين کدی است که اهل­البيت دست ما دادند، آقا من يک کارهای اشتباهی می­کردم نمی­دانم خدا پذيرفته است يا نه؟ می­گويند اگر ديگر ترک کردی و انجام ندادی اين نشانگر اين است که پذيرفته شدی، تغيير کردی حالا بين خوف و رجاء مؤمن بايد اين توازن حفظ شود اما حديثی که از امام صادق و عرضم را تمام کنم.

يک روز يکی از شاگردان امام صادق محضر حضرت بود، آقا فرمودند: «أَيَّ شَيْ‏ءٍ تَعَلَّمْتَ‏ مِنِّي»[34] از ما چه ياد گرفتی؟ اين دورانی که آمدی، رفتی، الآن به ما بگويند آقا از امام حسين چه ياد گرفتيد؟ از ائمه چه ياد گرفتيد؟ حالا ما بايد بنشينيم ده­ها کتاب بنويسيم بگوييم آقا هرچه که بلد هستيم اين شاگرد خوش ذوق فهميم امام صادق را آورد در هشت­تا مطلب، گفت: «ثَمَانَ مَسَائِلَ»[35] گفت آقا ما از شما هشت­تا مطلب ياد گرفتيم، خدا وکيلی به ما بگويند بدمان می­آيد بگويند آقای فلانی ما از شما در عمرمان مثلاً چهارتا نکته ياد گرفتيم، بگوييم آقا ما و چهار نکته؟ امام صادق با آن عظمت آقا فرمودند: «قُصَّهَا عَلَيَّ لِأَعْرِفَهَا»[36] بيان کن تا ببينم چه ياد گرفتی؟ عجيب اين است که هرکدام از اين موارد را که می­گفت که اين­ها حالا بايد پيرامونش بحث بشود، امام تأييد می­کردند: «أَحْسَنْتَ وَ اللَّهِ»[37] به خدا سوگند آفرين باد بر تو، هشت­تا مطلب را که گفت تمام شد، امام اين گونه تمام کردند فرمودند: «وَ اللَّهِ»[38]قسم جلاله امام خوردند: «إِنَّ التَّوْرَاةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ الزَّبُورَ وَ الْفُرْقَانَ وَ سَائِرَ الْكُتُبِ»[39] به خدا قسم اين چهار کتاب بزرگ آسمانی و تمام کتاب­های آسمانی: «تَرْجِعُ إِلَى هَذِهِ الثَّمَانِ الْمَسَائِل‏»[40] دور اين هشت مطلب می­چرخد يعنی حق قرآن را اداء کردی، حق تورات را، انجيل را، اين مطالب را شروع کرد بيان کردن، اول عرض کرد: «رَأَيْتُ كُلَّ مَنْ وَجَدَ شَيْئاً يُكْرَمُ عِنْدَهُ اجْتَهَدَ فِي حِفْظِهِ‏»[41] ديدم مردم هر چيزی که خيلی برايشان عزيز است سعی می­کنند حفظش کنند، آقا اين عتيقه است اين ياد و بود چه کسی است؟ اين را نگهش بدارد اين را نپوش، اين نخور، اين را نگهدار گفت از آن طرف شنيدم که خدا می­فرمايد نزد من هزينه کنيد، بسپاريد: «مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً»[42] گفت من هر چيزی که دوست می­­داشتم دلم می­خواست برايم بماند حواله می­کردم سمت خدا، مردم يک روزی همه چيز را از ما می­گيرند تا در اختيارتان هست اگر می­خواهيد بماند و ماندگار شود در مسير خدا انسان خرج کند و صرف کند، حالا شاهدم اين نکته بود به حضرت عرض کرد، آقا فرمودند: «أَحْسَنْتَ وَ اللَّهِ‏»[43].

نکته سومی که به امام عرض کرد اين بود: «رَأَيْتُ لَهْوَ النَّاسِ‏»[44] ببينيد يکی از راه­هايي خودسازی می­گويند در جامعه، معاشرت با مردم درسی برای شماست، يکی از اساتيد تربيت کننده مردم هستند، جامعه است جامعه لحظه به لحظه­اش درس است خوبی­ها درس است بدی­ها درس است، رفتارها، گفتارها، کردارها، آقا صبح از منزل می­آيي تا ظهر که بر می­گردی چهارتا اخلاق بد می­بينی بد است نکن، نگو، چهارتا رفتار خوب می­بينی زيبا بود تو هم انجام بده، کلام زيبايي از کسی شنيدی شما هم بر سر زبان بياور، سخن ناپسندی شنيدی تو نگو، اصلاً مردم درس هستند يکی از راه­های خودسازی نگاه  به مردم است ديدن مردم و از مردم درس گرفتن، پدر بزرگ مادری ما مرحوم حاج­آقای مؤيد الاسلام می­فرمودند يک آقايي بود سيد شرفه از خطبای برجسته شيراز در حدود صد سالی قبل، ايشان می­گفتند خيلی خطيب ماهر و بارزی بود، مرحوم حاج­آقای مؤيد الاسلام می­گفتند يک وقت من با آقای سيدشرفه اواخر عمرش بود گفتم آقا شما فن خطابه را از چه کسی ياد گرفتيد؟ استاد شما در خطابه چه کسی بود؟ اين از آن داستان­هايي که در کتاب­ها گيرتان نمی­آيد اين از آن حکايت­های سينه به سينه است گفت استاد خطابه شما چه کسی بود؟ ايشان فرمودند که آقای سيدشرفه يک خرده فکر کرد بعد اين جمله را گفت، گفت در هيچ مجلسی شرکت نکردم، و پای هيچ منبری ننشستم مگر اين­که حسنی به محاسن خودم افزودم عيبی از معايب خودم زودودم يعنی سخنرانی­های ديگر شد درس براي من، زيبا گفت زيبا بگو، اشتباه کرد اشتباه نکن، مردم رفتارها، گفتارها، معاشرت­ها، خواهران من خانم بد حجاب و بی­حجاب می­بيني درس حجاب را از بی­حجابی ياد بگير، به لقمان گفتند ادب از چه کسی آموختی؟ گفت از بی­ادبان، آن حرمت شکنی می­کند شما حرمت داری کن، آن گران فروشی می­کند شما انصاف به خرج بده، آن تکبر دارد شما تواضع داشته باشد، از متکبر درس تواضع ياد بگير، لذا علما می­گويند حتی فرعون هم استاد اخلاق است از اين جهت که بدی­های فرعون بايد برای ما بشود درس در روش و منش صحيح اين شاگرد از همين نگاه­ها وارد شده بود هی می­گفت: «رَأَيْتُ‏»[45] جامعه را ديدم اين نکته، از مکتب شما اين درس اين گونه کار کردم يکی از نکاتش اين بود، گفت: «رَأَيْتُ لَهْوَ النَّاسِ‏»[46] من لهو مردم را در جامعه ديدم، بعضی­ها اصلاً سرگرم دنيا شدند غافل از خدا و آخرت شدند اصلاً مثلی که قيامتی نيست، خدايي نيست حسابی نيست: «وَ سَمِعْتُ قَوْلَهُ تَعَالَى‏‏»[47] در مکتب شما اين آيه را فرا گرفتم: «وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى‏ فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى‏»[48] گفت از مکتب شما و مکتب اسلام اين درس را فرا گرفتم: «فَاجْتَهَدْتُ»[49]تلاشم اين شد که در مسير مقام خوف الهی قرار بگيرم: «حَتَّى اسْتَقَرَّتْ عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ تَعَالَى»[50] تا در مسير رضايت خدا، مستقر بشوم امام فرمودند: «أَحْسَنْتَ وَ اللَّهِ»[51] به خدا سوگند آفرين باد بر تو خوب آموختي، خب بسنده کنيم، آقا امروز توسل؟ خرابه شام؟

يکی از اتفاقاتی که در شام افتاد، حالا از حضرت زين­العابدين نقل شده که امام سخت­ترين دوران اسارت شروع تا ختم را شام ياد کردند که امام هفت­تا مطلب فرمودند در شام اتفاق افتاد که برای ما خيلی گران تمام شد، يکش دارد که آقا داشتند در کوچه­های شام ما را عبور می­دادند، بعضی­ها از پشت­بام آتش رو سر ما می­ريختند من اين را بگويم مقدمه دلهای آماده بشوم، آقا فرمودند آتشی بر سر من ريخت عمامه من سوخت، دست من بسته بود و سر من را هم سوزاند مردم اين اسلامی که به راحتی ما داريم و افتخار بهش می­کنيم هزينه­اش را اهل­البيت پس دادند آقا فرمودند شام ما را  بردند در بازار برده فروش­ها بفروشند، امام سجاد را برای فروش بردند زينب را برای فروش بردند، رقيه را برای فروش بردند، آقا فرمودند خرابه­ای ما را جا دادند که نه در داشت نه سقف داشت، مردم می­آمدند برای تماشا، در همين خرابه حضرت سکينه می­فرمايد يک شب خواب ديدم، خواب ديدم هودجی از آسمان به زمين خرابه فرود آمد پنج انسان بزرگ از اين هودج خارج شدند گفتند اولی آدم است، دومی ابراهيم است، سومی موسی کليم­الله است چهارم عيسی است و پنجم پيامبر جد شماست، می­گويد ديدم رسول­الله خطاب به آدم کردند گفتند پدر ببين با فرزندانم چه کردند؟ با حسينم چه کردند؟ حسينم را شهيد کردند، عزيزانش را خرابه، حالا حضرت سکينه می­فرمايد در خواب اين صحنه­ها را می­ديدم در اثناء می­گويد هودج دومی به زمين خرابه فرود آمد از اين اودج هم پنج بانوی بزرگ خارج شدند، بانوها را معرفی کردند اولی هواست، هاجر است، يکی يکی مريم است ساره است بانو پنجم ديدم يک بانوی قامت خميده­ای، دست به کمر گرفته­ای، گفتند اين مادر بزرگ شما فاطمه زهراست، حضرت سکينه می­فرمايد رفتم سمت مادر بزرگ گفتم درد دلم را و گلايه اين ايام را برای مادر بگويم، صدا زدم: «يا امّتاه! »[52]، مادر: «بدّدوء و اللّه شملنا»[53] مادر جمعيت ما را پراکنده کردند، عزيزانت را پراکنده کردند، شهيد کردند، مادر: «جحدوا و اللَّه حقّنا»[54] حق ما را ضايع کردند، حقوق ما را پامال کردند، می­گويد شروع کردم گزارش دادن از اين سفر حضرت زهراء سر پايين افکنده بود داشت استماع می­کرد، گفتم و گفتم تا رسيدم به اين­جا صدا زدم مادر: «قتلوا و اللَّه الحسين»[55] مادر به خدا حسينت را کشتند: «قتلوا و اللَّه الحسين‏ ابانا»[56]حسين عزيزت را مظلومانه کشتند، حضرت سکينه می­فرمايد تا اين­جا زهرای مرضيه گوش می­کرد، تا اسم حسين را آوردم سر بلند کرد فرمود: «كُفِّي صَوْتَكِ يَا سُكَيْنَةُ»[57] بس کن ادامه نده، دل مادرت را بيش از اين آتش مزن، قلب فاطمه را آتش مزن می­گويد ديدم يک لباس آغشته به خونی را زهراء از زير لباس بيرون آورد، به من نشان داد، فرمود: «هَذَا قَمِيصُ أَبِيكِ الْحُسَيْنُ»[58] اين لباس آغشته به خون پدرت حسين است، اين را با خود همراه دارم تا قيامت در دادگاه عدل الهی عرض می­کنم خدا ببين با حسينم چه کردند؟ همه بگوييم يا حسين.

 

[1] نازعات40-41.

[2] بقره229.

[3] ق18.

[4] نازعات40-41.

[5] انبياء28.

[6] واقعه10- 15.

[7] واقعه24.

[8] قصص83.

[9] نبأ31.

[10] مريم63.

[11] نازعات41.

[12] نازعات40-41.

[13] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص234.

[14] نازعات40.

[15] نازعات40.

[16] نازعات40.

[17] نازعات40.

[18] إقبال الأعمال (ط - القديمة) ج‏1 ص55.

[19] إقبال الأعمال (ط - القديمة) ج‏1 ص55.

[20] نازعات40.

[21] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏5 ص12.

[22] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏5 ص12.

[23] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏5 ص12.

[24] التوحيد (للصدوق) ص372.

[25] نازعات40.

[26] نازعات41.

[27] علق6-7.

[28] نازعات40.

[29] نازعات41.

[30] مسد1.

[31] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص67.

[32] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص67.

[33] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص67.

[34] مجموعة ورام ج‏1 ص303.

[35] مجموعة ورام ج‏1 ص303.

[36] مجموعة ورام ج‏1 ص303.

[37] مجموعة ورام ج‏1 ص303.

[38] مجموعة ورام ج‏1 ص303.

[39] مجموعة ورام ج‏1 ص303.

[40] مجموعة ورام ج‏1 ص303.

[41] مجموعة ورام ج‏1 ص303.

[42] بقره245.

[43] مجموعة ورام ج‏1 ص303.

[44] مجموعة ورام ج‏1 ص303.

[45] مجموعة ورام ج‏1 ص303.

[46] مجموعة ورام ج‏1 ص303.

[47] مجموعة ورام ج‏1 ص303.

[48] نازعات40-41.

[49] مجموعة ورام ج‏1 ص303.

[50] مجموعة ورام ج‏1 ص303.

[51] مجموعة ورام ج‏1 ص303.

[52] مثير الأحزان ص105.

[53] مثير الأحزان ص105.

[54] مثير الأحزان ص105.

[55] مثير الأحزان ص105.

[56] غم نامه كربلا / ترجمه اللهوف على قتلى الطفوف ص208.

[57] مثير الأحزان ص105.

[58] مثير الأحزان ص105.

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه