استاد حدائق روز پنج شنبه 28 تیرماه 1403 در مهدیه بزرگ شیراز به بیان فلسفه قیام سیدالشهدا(ع) پرداختند.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسمالله الرحمن الرحيم
خدا میفرمايد ياد کنيد پروردگار خودتان را تا پروردگار شما هم شمارها را ياد کند: «وَ اشْكُرُوا لي وَ لا تَكْفُرُون»[1]؛ سپاسگزاری از نعمت خدا هم فراموشتان نشود، و ناسپاسی هم در زندگانی نکنيد، چندتا توصيه از ياد کردن خدا، سپاسگزاری از نعمتهای الهی و اجتناب از کفران و ناسپاسی، در اين آيه من يکی دو نکته عرض کنم و بعد مطالبی را خدمت عزيزان در ذيل اين آيه ذکر کنم، اولاً نکتهای که سبب میشود انسانها در برابر ناملايمات زندگی مقام برخورد میکنند فراموش نکردن خداست، شما شب عاشورای امام حسين را ببينيد آقا يک شب فرصت خواستند برای يادخدا فردا سختترين روز برای امام حسين بود امام حسين شب عاشورايش را با نماز، با دعا، با قرآن، با استغفار سپری کرد و اصحاب هم همينگونه بودند آن انرژی که شب عاشورا تحصيل شد، روز عاشورا اصحاب درخشيدند با صلابت، من يک روايت از آقا امام باقر بگويم که قدر نماز خواندنهايتان را بيشتر بدانيم، آقا امام باقر میفرمايد: «ذِكْرُ اللَّهِ لِأَهْلِ الصَّلَاةِ أَكْبَرُ مِنْ ذِكْرِهِمْ إِيَّاهُ»[2] شما وقتی داريد نماز میخوانيد در حال نماز هستيد آن قدری که خدا به ياد شماست شما به ياد خدا نيستيد ما گاهی اوقات فکر میکنيم نماز داريم میخوانيم ما به ياد خدا هستيم بيش از آنکه شما توجه به خدا هم پيدا میکنيد در نماز خداوند به ياد شماست نه در نماز، اين در بحث نمازش امام فرمايد در هر کاری که شما برای خدا انجام بدهيد پاداش، توجه، عنايت خدا به مراتب از تلاش شما بيشتر است انفاق کرديد، ده برابر بر میگرداند، قدمی برداشتيد: «وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا»[3]هر کجا را مینگريد خير اولش را خودتان داريد میبينيد بهرهبرداری خود شما داريد میکنيد، خب ما اگر به ياد خدا بوديم خداوند میفرمايد ما به ياد شما خواهيم بود: «فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ»[4]ياد میکنيم شما را يک نکته من اينجا عرض کنم بشر در همين آيه شريفه آن قدر ارزش پيدا میکند همين بشر ضعيف همين مخلوقی که در پيشگاه خدا ما عددی نيستيم خداوند اين قدر شخصيت میدهد که میفرمايد ياد کرديد من را، اوامر ما را رعايت کرديد، شما را ياد میکنيم چقدر اين بشر آبرو پيدا میکند، اين مخلوقی که در نظام خلقت عددی نيست خدا میفرمايد من به يادت هستم، به يادم بوديم به يادت هستم، به يادم باش به ياد خواهم بود، اين يک نکته.
نکته ديگر در ذيل اين آيه شريفه ذکر خداوند و نعمتهای او سبب میشود انسانها انسانهای سپاسگزار و شکوری میشوند اين بحث ذکر من میخواهم بازش کنم در ابعاد مختلف، که کجاها اگر ذاکر بوديد چه اتفاقاتی در زندگی شما خواهد افتاد و مشکلات انسانها هم در اين است که ذاکر نيستند يعنی ياد نمیکنند چون ياد نمیکنند دچار غفلت میشوند اين را هم در پرانتز بشنويد، موانع ذکر، علت اينکه بعضیها اهل ذکر نيستند چون طبيعتها و فطرتها پاک است، چرا بعضیها از ياد خدا غافل میشوند چندتا عامل دارد، يکش خود شيطان است قرآن میفرمايد شيطان: «فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ»[5] ياد خدا را از ذهن شما فراموش میکند يکی از کارهای شيطان اين است که انسان از يادآوری ياد خداوند غافل بشود اين خيلی خطر است و غافل میکند که بعد در مسير انحراف اينها را سوق میدهد، مردم کوفه از ياد خدا غافل شدند ذکر زينب در بازار کوفه سلامالله عليها اينها را دوباره بيدار کرد آن بيداری سبب تنبه شد که ابیمخنف میگويد امروز زن و مرد گريه میکردند، پيرمردها قطرات اشک محاسين اينها را گرفته بود، که حضرت زينب فرمود خدا ديدگان شما را از گرستن نخشکاند خود از حسين دعوت میکنيد و خود شما در قتلش شرکت میکنيد، امروز در عزايش گريه میکنيد خب يک بخشی از همين مردم بعد دوباره برگشتند انقلاب کردند، اظهار تنبه کردند سليمان ابن صرد خزاعی با يک جمعيتی، مختار با يک گروهی اينها اعلان انزجار کردند خب اين مردم چرا زمانی که امام حسين آمدند به هنگام نيامدند، يکش شيطان بیکار ننشسته حاجآقا شيطان برای همه برنامه دارد، خواهرم برادرم، مدير هستی، آيتالله هستی، حاجی بازاری، سالها در هيئت بودی، تا نفس آخر دنبال اين است که انحراف را رقم بزند، و خدا به حضرت موسی فرمود موسی تا نديدی شيطان مرده از مکرش در امان نباش ضمانتنامه به ما ندادند، آقا بسيجی هستی، حزباللهی هستی اهل جبهه و جنگ هستی اينها را بگذار کنار، شيطان است قسم خورده برای انحراف، پای همه هم ايستاده، کارش هم اين است که اين فراموشی از ياد خدا را ايجاد کند، و وقتی اين فراموشی اتفاق افتاد انسانها در اين گردابهای خطرناک و مخوف گناه و ظلم وارد میشود اين يکی از آسيبهايي است که برای ذکر کار شيطان و تسويلات شيطان است.
يک جهت ديگر که ما در قرآن هم داريم، تکاثر و فزون طلبی انسانها را غافل میکند زيادهخواهیها، زياده طلبیها، آقا چند سال میخواهی زندگی کني، در دنيا میخواهی چند سال زندگی کنی، بساط همان اندازه را برپا کن، آقا میخواهد پنجاه سال زندگی کند، بساط هزار ساله را پهن کرده، نمیگويند کار نکنيد، نمیگويند تلاش نکنيد، سرگرم نشويم اينجا پل است بايد عبور کرد، اينجا توقفگاه دائمی نيست، موقتی است: «الدُّنْيَا قَنْطَرَةٌ فَاعْبُرُوهَا وَ لَا تَعْمُرُوهَا»[6] بله کار زينت است تلاش ارزشمند است اما همينهايي که شما داريد به دست میآوريد در مسير خدا مديريت کنيد هزينه کنيد، اميرالمؤمنين هم کار میکرد ولی حضرت اين تلاشها و کارها را در مسير خدمت به جامعه مديريت میکرد و در مسير رضای خدا هزينه میکرد خب اين تکاثر طلبی، فزون طلبی من بارها عرض کردم اين جمله را من خودم اعتقادم اين است و باورم هم همين است حداقل شصت درصد از تلاشهای مردم زمان برای آينده نيامده است، نه برای الآنشان شما به ندرت میبينيد کسی که بگويد من امروز کار نکنم امشب گرسنه هستم، اينها نادر هستند، طرف میبينيد الآن کار نکند تا پنجاه سال ديگر اندوخته دارد میدود کار میکند کار بکن ولی نه به قيمت نماز قضا شده نه به قيمت واجبات ترک شده، واجبت را داری ترک میکنی برای آينده نيامده داری میدوی، اين همان فزون طلبی است اين انسانها را غافل میکند اين تکاثر در اموال: «أَلْهاكُمُ التَّكاثُر»[7]زيان میزند به انسانها اينها مسير غفلت را طی میکنند لذا اين وضعيت را هم ما امروز داريم میبينيم و مشاهده میکنيم يکی از متدينين بازار خدا رحمتش کند آقای حاجمحمد صادق جعفر پور بود که با مرحوم ابوی ما، خيلی مأنوس بود من از خود ايشان شنيدم گفت يکی از بازاریهای مطرح شيراز در سال شصت و نه فوت کرد يعنی سی و چهار سال قبل، گفت اين فوت کرد در وصيتنامه به بچههايش نوشته بود فلانی را هم صدا بزنيد به عنوان نظارت بر وصيت اين آقا نقل کرد حالا اسم آن آقا را من نمیآورم آن متوفی را مطرح هم بود در زمان خودش عنوانی داشت، مغازهای داشت، انباری داشت، آقای جعفرپور گفت حاجآقا من رفتم در مجلس، بچهها جمع بودند ما هم نشستيم که ببينيم حاجی چه دارد؟ چه ندارد؟ گفت فقط يک قلم جنس اين آقا آن سال هشتصد ميليون تومن در بازار بود، سال شصت و نه نه الآن، بعد گفت اين آقا در وصيتنامه نوشته بود که من توفيق نماز خواندن نداشتم بعد از من برايم نمازها را بخوانيد، پول به اين قيمت، مردم پيغمبر فرمود: «لود من فی القبور» يافت نشد، از آرزوی آرميدهگان در قبر میدانيد چيست؟ آنهايي که الآن نيستند بين ما و رفتند اين را بشنويد بعد بهش میرسيد پيغمبر فرمود آنهايي که در قبرها خوابيدند آرزو میکنند ای کاش دنيا مال ما بود دنيا، نه يک واحد سه خوابه، نه ميلياردها تومن، پول، دلار، پوند و سکه، دنيا نه شيراز، نه فارس، نه ايران، نه خاورميانه ای کاش دنيا از آن ما بود و ما دنيا را میداديم خدا ما را بر میگرداند دوباره به دنيا دو رکعت نماز میخوانديم اين نماز را میدانيد کی میفهميد چه خبر است؟ وقتی رفتيد پردهها رفت کنار: «تُبْلَى السَّرائِر»[8] شد، خب میدانيد کار شيطان است در مسائل فزون طلبی انسانها را غافل میکند و امروز بعضیها غافل شدند، گاهی اوقات توانايي کمک هم دارد میگويد آقا مشکل خودت است به ما مربوط نيست خودت میدانی، بابا پيغمبر فرمود اگر فقيری ديديد گرسنه ماند، فقيری ديديد برهنه ماند، فقيری را ديديد آخرتش را به دنيايش فروخت، به خاطر اينکه بخشی از ثروتمندان به وظيفهشان عمل نمیکنند بابا در اموال تو حق آنها را هم گذاشتند، در اموال تو زکات قرار دادند، در اموال تو خمس قرار دادند، راوی به امام صادق عرض کردم که آقا چرا خدا نصاب زکات را بيشتر ذکر نکرد، تا فقراء تأمين بشوند؟ امام صادق فرمود اگر به همين اندازه که خدا تعيين تکليف نموده در بحث اداء دين مثل زکات مثل خمس، مردم همه عمل میکردند فقير روی زمين باقی نمیماند ما مشکلمان اين است که به وظيفهها عمل نمیشود، در عصر ظهور که امام زمان فقرزدايي میکند چون اين فرهنگ وظيفهشناسی حاکم میشود، فرهنگ مسئوليت پذيری شکل میگيرد، من احساس تکليف میکنم که بخشی از اين ثروت من مال من نيست بايد جای ديگر هزينه بشود حالا اگر اين نگاه رفت در حاشيه میشود غفلت اين هم يک عامل که انسانها را از ياد خدا باز میدارد.
يک نکته ديگر را هم عرض کنم خيالها و آرزوها و خيالپردازیها اينها هم انسان را غافل میکنند، گاهی اوقات انسانها در يک خيالاتی هستند، آرزوهای هستند آقا يعنی پيغمبر اين حديث هم از رسولخدا، هم از اميرالمؤمنين نقل شده که فرمودند: «إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَيْكُمْ خَلَّتَانِ»[9] برای دو چيز نسبت به شما میترسيم و هراس داريم، علی عليهالسلام میفرمايد يک، پيروی کردن از هوای نفستان ما نگران هستيم که دنبال هواپرستی برويد و دوم: «طُولُ الْأَمَلِ»[10]آرزوهای طولانی همين خيال پردازیها اين آرزوهای طولانی هم سبب میشود که انسانها از آن وظايف خود، و تکاليف خود غافل باشد، اسلام میفرمايد در زمان خودت باش، در لحظه باش از فرصتها استفاده کن، فردای نيامده بله برنامه ريزی بايد کرد اين آرزوی طولانی با برنامهريزی متفاوت است مسلمان میگويد من فردا هم باشم سبک زندگیام اين است سال ديگر هم باشم اين گونه هستم، ولی برای سال نيامده امروزم را خراب نمیکنم، واجبات امروزم ترک نمیشود که بدوم برای آيندهای که نيامده و امروز ما شاهد اين وضعيت اشتباه هستيم، افرادی که تکاليف خودشان را در هر بخشی وظايف فردی نسبت به پروردگار بعد عبادت، اخلاقی، خانوادگی، اجتماعی، همه را دارند میگذارند کنار، آقای متمکنی بود میگفت آقا من بچههايم را نمیبينم يک آقايي بود در تهران در دولت آقای هاشمی ما تهران يک جلسهای نشسته بود اين روش استباه است اين عملکرد، با اينکه ايشان يک مسئوليت مهمی داشت در دولت آقای هاشمی، جمعی نشسته بودند اين آقا هم نشسته بود يک دفعه گفت آقای فلانی، مهندس فلانی يکی از پرکارترين افراد مجموعه دولت آقای هاشمی است سال هفتاد و چهار يا هفتاد و پنج بود، بعد که توضيح داد گفت ايشان صبح ساعت شش که میرود ديگر ساعت يازده و نيم شب میآيد منزل، حالا ببينيد بعضیها هم روش زندگی را گم کردند، اسلام اين را میخواهد؟ مردم خدمت به جامعه زمانی که خودتان آسيب نبينيد مردم قرآن میفرمايد اول خودتان را حفظ کنيد بعداً جامعهتان را: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ ناراً»[11] اسلام نمیگويد به داد ديگران برسد خودت را تباه کن، اول خودت، ايمانت، نمازت، تربيت بچههايت بعداً جامعه، اين خودخواهی نيست اين عين درايت است اين نظر خداست، ما بر عکس شديم بعضیها حالا منت هم میگذاريم که داريم به نظام خدمت میکنيم، نظام میگويد اول بچهات را تربيت کن، اول به داد خودت برس، اسلام اين را میخواهد امام حسين فرمود اگر کسی حق الناس گردنش است برود با من نيايد، برود به داد خودش برسد برود دينش را اداء کند، گفتند اين آقا از صبح ساعت شش میرود يازده و نيم شب میآيد يک تعبيری هم کردند گفتند تاريک میرود تاريک میآيد، گفتم آقای مهندس شما کجا مگر کار میکنی؟ گفت من از هفت صبح تا دوی بعد از ظهر در فلان وزارت خانه يک پستی هم داشت آنجا مشغول هستم، از سه تا شش بعد از ظهر در يک مجموعه ديگر کار دومی داشت، از هفت شب تا ده شب، ده و خردهای شب يک جای ديگر شغل سومی داشت، ديگر وقتی میرسيد ايشان منزل يازده شب يا يازده گذشته بود، صبح هم بايد شش میرفت تا هفت سرکار باشد سهتا مسئوليت مهم، اين حرف را که زد حالا همه هم با يک نگاه تحسين آميزی نگاهش میکردند من گفتم آقای مهندس، در خانهای اجارهای نشستي؟ با تعجب نگاه کرد گفت خير، گفتم چک دست مردم داری؟ گفت خير، گفتم طلبکار دنبال گذاشته؟ گفت خير، گفتم چه خيرت است اين جوری داری میدوی؟ همه تعجب کردند گفت از شما آقای حدائق تعجب است، شما که بايد به ما بگويي خسته نباشی، خدا قوت در ذوق ما میزنی؟ من آسايشم، زندگیام، همه چيزم را برای نظام دارم میگذارم اين حرف را به من میزنيد؟ گفتم اين منبرها را برای ما نرو، اينها را برای کسانی بگو که سر در نمیآورند اين حرفها را به من نزن، گفتم اسلام میفرمايد اول زندگیات، گفتم بچههايت را تو کی میبينی؟ گفت من بچههايم را در هفته که نمیبينيم، شب که میآيم اينها خوابند، صبح هم که دارم میروم يا خواب هستند يا دارند بيدار میشوند؟ با اينها صحبت نمیکنم فقط جمعهها، جمعهها صبح تا ظهر خستگی يک هفته کار سنگين استراحت، بعد از ظهر هم استحمام و کارهای عقب مانده اين هفته، گفتم اسلام میفرمايد اول زندگیات، اسلام میفرمايد اول: «أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ»[12] به داد خودت برس، به داد خانوادهات برس، ما يک آسيبی که در متدينين ما هست و بعضی از کسانی که خيلی کار میکنند غفلت، میبينيد حضرت امام، امام در همان دوران اواخر عمرشان در جماران، در حالات امام دارد امام از بيست و چهار ساعت يک ساعت وقتشان مال نوهها بود نوه، اين آقاسيدعلی را ديديد نوه امام نشسته عکسها هست، امام دارد هندوانه دهنش میکنند او دهان امام هندوانه میکند بابا اسلام اين را میخواهد وقت بگذاريد تقسيم کنيم کارها، رضايت او مهم است، گفتم آقای محترم تو داری بچههايت را از دست میدهی، به اسم خدمت به نظام، و حال آنکه خدا هستی آفرين اول میفرمايد خانوادهات، اول بچههايت بعد ديگران، بله خدمت کردن ارزشمند است اما خدمت کردن با اين قيمتی که خانوادهات آسیب ببيند دچار تزلزل اعتقادی بشود بچههايت بعد که من اين را گفتم گفت حاجآقا بگذاريد حقيقت را بگويم، گفت من میگويم تا میخوانم و تا طالبمان هستند کار کنيم، گفتم برای چه؟ گفت برای آينده همين بچهها اين هم يک نوع نگاه غلطی است مردم بچههايتان خدايي دارند که ميلياردها برابر پدر و مادرها از شما بيشتر دوستشان میدارد تا شماها هستيد به شما سپردند، از چرخه خارج شديد خدا وارد میشود ببينيد خدا چه میکند؟ آنهايي که، بچههايي که سر و کارشان به خدا افتاد، ببينيد خدا چه تربيت کرده، پيامبر در شکم مادر پدر از دست میدهد شش ساله مادر از دست میدهد، هشت ساله پدر بزرگ از دست میدهد میشود خاتم الانبياء، عيسی بابا ندارد، انگ ناپاکی را هم به مادرش میزنند يک آقازادهای که پدر بالای سرش نيست مادر هم مواجه با اين اتهامات میشود عيسی پيغمبر اولوا العزم امام، امام در آن روزهای اول زندگی پدرش را خوانين خمين کشتند، هفت ساله بود مادر از دست داد، يک آقازادهای که در هفت ساله نه پدر داشت نه مادر، شد بنيانگذار نظام جمهوری اسلامی، آيتالله العظمی گلپايگانی سه ساله مادر از دست میدهد هفت ساله پدر از دست میدهد میشود فقيه اهلالبيت، بعضی از بچهها پدر بالای سرشان، مادر، امکانات همه چيز آنی که بايد بشود نمیشود، خدا میفرمايد کار دادم دستت درست کارکن، يک جاهاي ديگر سرگرم هستيم: «أَلْهاكُمُ التَّكاثُر»[13]فزون طلبیها ما را از انجام وظايفمان غافل کرده، بعد همان آقا بعدها گفتند که همان بچههايشان را هم از نظر اخلاقی از دست داد و بچههای که میگفت برای آينده اينها تلاش میکردم بچهها هم از نظر اعتقای بريدند، خب اينها هم آفتهای ذکر است، ما شيطان و فزون طلبیها و آرزوهای طولانی، خب در اين آيه شريفه خداوند میفرمايد ياد کرديد يادتان میکنم اولاً شخصيتی که خداوند به اين بنده میدهد، به يادم بوديد من هم شما را ياد میکنم کمک میکنم، حضرت يوسف در خلوت زليخا خدا را ياد کرد ببينيد اسباب گناه آماده بود هيچ کس هم نبود دوربين مدار بسته هم نبود درها بسته، زليخا آراسته جوان زيبا، يوسف در اوج جوانی تمام شرائط گناه مهيا بود يوسف يادی از خدا کرد، خدايا کمکم کن: «فَاذْكُرُوني»[14]خدا هم ياد کرد، در آن تنگناها و بحرانها خدا را صدا زديد؟ خدا ياری نکرد، از کفر آميزترين شئ موجود در خلوت ذليخا خدا به داد يوسف رسيد اين هم قدرت خداست، يکدفعه حضرت يوسف ديد ذليخا دستمالی را پهن کرد و پوشاند چيزی را به زليخا گفت چه کردی؟ گفت اين بت هامون بود من جلو اين بت خجالت میکشم که کار خلاف اخلاقی بکنم، همين شد عامل نجات يوسف اين شد تلنگر، يوسف فرمود تو از يک بت فاقد شعور دست ساخت بشر خجالت میکشی من از خدايي مقتدر خجالت نکشم، و حضرت يوسف از آن محيط پا به گريز گذاشت درهای بسته باز شد، رفتيد به سمت خدا که مشکلات حل نشد؟ صدا زديم و صادقانه خواستيم که ياری صورت نگرفت، خدا میفرمايد ياد کنيد ياد میکنم، خب يک چند مورد را من از قرآن ياد کنم اينها آثار يادآوری خداست، بعضیها ناسپاس هستند چرا؟ چون ذکر نعمتهای خدا را نمیکنند، مردم میخواهيد سپاسگزار بشويد؟ میخواهيد شاکر بشويد؟ نعمتهای خدا را يادآوری کنيد خدا با شما چه کرده؟ اينها اگر يادمان نرفت لحظهای از سپاسگزاری غفلت نمیکنيم، ما در روابط اجتماعی ديديد افرادی که نعمتها را فراموش نمیکند از ناحيه ديگران، مثلاً میگويد آقای فلانی بيست سال قبل برای من چنين کرد، يادش نرود هر وقت طرف را میبيند شکرگزاری میکند، هر وقت مجلسی بحث میشود میگويد خدا خير بدهد به فلانی در فلان سال برای ما چنين کرد، چون فراموش نکرده، نعمت را فراموش نکرده، شکرگزاری ترک نمیشود، ما چرا بعضیهايمان شاکر نيستيم چون نعمت خدا را فراموش کرديم خدا با ما چه کرده؟ خدا به ما چه داده؟ خب يک مروری کنيم رو زندگی خودمان، در حالات حضرت داود پيغمبر دارد که يک وقتی ايشان به خدا عرض کرد خدايا يکی از بندگاه خوب خودت را که همسايه بهشت من میشود را به من نشان بده، چندتا از پيغمبرها اين را خواستند، حضرت موسی تقاضا کرد، حضرت داود تقاضا کرد، الآن هم شايد ما اگر کاری از ما میآمد میگفتيم خدا اگر بهشتی هستيم ببنيد چه کسی همسايه بهشتیمان است، همينجا پيدايش کنيم، خطاب شد جناب داود يک پيرمرد خارکشی است که از درآمد زندگی و گذران زندگی اش از جمع کردن خا و چوب و هيزم در صحراست اين همسايه بهشت شماست، موقع غروب دم دروازه باش اين پيرمرد میآيد، حضرت داود رفت ايستاد يک وقت لحظات غروب ديد يک پيرمردی با قد خميده، پشتهای از خار و چوب و هيزم جمع کرده، همين طور که قدم بر میدارد حمد خدا را میگويد و سپاس میگويد خدا را، حضرت داود رفت نزديک گفت آقا من میخواهم با شما صحبتی داشته باشم، گفت برويم منزل آمد در بازار اين پشتهای خار را گذاشت زمين يک مشتری آمد خارها را خريد، هيزمها و خارها را گفت شما مهمان من میخواهيد بشويد يک مقداری جو، با پول آن خريد رفتند منزل، جو را آرد کرد، آرد را دو قرص نان پخت، اول پذيرايي کرد از حضرت داود يک قرص به داود، يک قرص به خودش، بعد که قرص نان جو را خورد سجده رفت شروع کرد شکرگزاری کردن، خدايا با چه زبانی شکر، حالا ما سفره هفت رنگ پهن میکنيم میگوييم آقا خجالت میکشيم سفره شرم است، سفره شرم است يک نان خالیاش را میتوانيم شکر کنيم، غرق در نعمت هستيم و طلبکار، بارها ديديد پناه برخدا دعا کنيد مريضها را من برخورد داشتم، بعضیها بيماریهای سخت گرفتم میگويد حاضر هستم همه زندگیام برود سلامتی بيايد، خب بابا اين سلامتی را بیمنت به تو دادند، تشکر کن، سپاسگزاری کن، و حضار محترم قاعده شکر اين است که اگر سپاسگزاری کرديد هم نعمت میماند هم نعمت را افزايش میدهند قرآن میفرمايد: «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُمْ»[15]حضرت داود برای اينکه امتحان کند اين پيرمرد را گفت پدرجان شما يک نان جو خوردی، اين هم از صبح تا عصر رفتی در بيابان زحمت کشيدی، خار و خس و هيزم جمع کردی با اين سن و سالت در اين وضعيتات، با آن زحمت کشی، يک نان جو خوردی چه است؟ اين همه شکر میکنی؟ مگر خدا با تو چه کردی؟ گفت خدا با من چه کرده؟ شروع کرد گفتن اينها يادآوری نعمتهاست گفت اولين نعمت خدا، خدا من را آفريده اين شکر ندارد؟ اولين نعمت خدا خلقت است اين بودن ما شکر ندارد خدا میتوانست ما را هم نيافريند، اصلاً نباشيم در کتم عدم باشيم اين را میبينيم، هستيم، خدا در سوره واقعه میفرمايد: «أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُون»[16]چرا در خلقتها فکر نمیکنيد؟ دوستتان میداشتند ارزش داشتيد که خلقت کردند، نزد خدا جايگاه داشتيد که شما را آفريدند اين را اول ببينيد که هستيم «الحمدلله ربّ العالمين» بعد گفت خدا تن سالم به من داده، در اين سن پيری سالم هستم خودم میروم دنبال کار اين شکر ندارد؟ رفتم دنبال هيزم جمع کردن و خار و خسی که خدا خودش اينها را بذرش را کشت کرده، خدا خودش به ثمر رسانده ما داريم آمادهاش را بر میداريم اين شکر ندارد، آوردم در بازاری که مشتری آمده از من خريده فروشندهها، تجار، تاجر با معرفت هر وقت معامله میکند میگويد «الحمدلله ربّ العالمين» جنس بيايد، مشتری هم هست، مشتری کار چه کسی است؟ زرنگی ماست؟ کار اوست، گاهی اوقات تاجر زرنگ است من در روضه بازار گفتم روز عاشورا ليستی دادند به من من اسامی يک سری از اين تجار را خواندم يکی از آقايانی که اسم خوانده شد از تجار متدينی البته بازار هم بود اين آقا يک وقت جريانی برای من نقل کرد، ببينيد گاهی اوقات میگوييم زرنگ هستيم، بلد هستيم، فنون کار اقتصادی سرمان میشود، خدا واگذارمان میکند به خودمان آن آقا خدا رحمتش کند، گفت آقای حدائق قبل از انقلاب گفت من يک جنسی داشتم در انبار اين جنس در آستانه خراب شدن بود جنس زيادی هم بود، گفت مشتری میآمد میگفت فلانی فلان جنس را داری؟ میگفتم بله، گفت مثلاً کيلوی چند است؟ گفت من میخواستم اول جنس را ببيند که اين جنس جنس کاملاً سالمی نيست بعد توافق قيمت بهش بکنيم رو زرنگی خودم و تجربه خودم میگفتم اين را ببرمش در انبار، يک چايي بهش بدهم يک خردهای سرش را گرم کنم، شرمندهاش بکنم بعد جنس را بهش بفروشم، گفت مشتری اول آمد بردم در اموال و شاگرد چايي بياور، نشستيم و گفتگویي و بعد يکی از گونیها سرش را باز کردم، تاجر گفت حاجی من اين را نمیخواهم اين به درد ما نمیخورد، اين جنس دارد خراب میشود، گفتيم خب تو پول همين را بده، گفت من نمیخواهم، گفت مشتری اول آمد يک ساعت وقت ما را گرفت رفت، مشتری دوم روز بعد برديم نشد، سوم، چهارم، گفت دو سه هفته اين جوری کار کردم، اين آقا از تجار متدين بازار هم بود حالا میخواست که حلال هم پول در بياورد، نمیخواست دروغ بگويد ولی میخواست با زرنگی و تجربه خودش جنس را بفروشد، بشر زرنگی؟ اينها زرنگی است گفت دو سه هفته مشتریها را بردم ديگر خسته شدم ديدم هر روز وقت ما گرفته میشود يک چايي هم میدهيم طرف هم نمیخرد، گفت ديگر گفتم اصلاً قيد اين جنسها را بزنيم ولش کنيم، حالا ببينيم چه خواهد شد؟ گفت آمدم يک روز در مغازه نشستم يک مشتری آمد گفت حاجی فلان جنس داری؟ گفتم بله، گفت کيلویی چند؟ گفتم اين جنس به درد شما نمیخورد، ببينيد با صداقت آمديد جلو خدا کمک نکرد؟ خدا را در نظر گرفتی و خداياری نکرد؟ من وقتی میگويي من ولت میکنند به حال خودت، گفتيد خدا ببين چه میکند؟ گفت کيلویی چند؟ گفتم آقا اين جنس به درد شما نمیخورد اين جنس دارد خراب میشود و بعد بالاخره شما هم خريدار نيستيد، گفت صداقت را گفتيم راستی درستی همان اول گفتم، گفت آن طرف گفت که حاجی میشود من ببينم جنس را گفتم ببينيد حال و حوصله آمدن در انبار را هم ندارم جنس را هم نشان نمیدهم برو، اين به درد شما نمیخورد، گفت حاجی چند کيلو است؟ گفتم حدود هشتصد کيلو است، گفت کيلویی اين قدر میدهد به من؟ گفت قيمتی گفت که اصلاً ما فوق تصور من بود، من ديگران التماس میکردم به يک قيمت پايينی، گفتم آقا اين جنس وضعش اين است، گفت اشکالی ندارد، چند کيلوست؟ گفتم اين قدر، گفت بزن در ماشين حساب، گفت زدم يک قيمت بالای گفت حساب کرديم دسته چک را درآورد، چک را کشيد پول را داد، گفت شاگردها را میگويم بيايند انبار ببرند:
بنازم خداوند پيروز را، پريروز و ديروز و امروز را
اگر گفتی خودم، سوادم، هنرم، تخصصم، رهايت میکنند به خودت ياد خدا فراموش میشود.
خب از نکات ديگری که ما در قرآن داريم، خب نعمتهای خدا را فراموش نکرديد شاکر میشويد اينهايي که شاکر هستند مثل اين آقاي پيرمرد بالاخره زحمت کشی که خار و خس میبرد، شروع کرد برای داود گفتن، مشتری خدا رساند، با اين پول رفتم جو خريدم جو را آرد کردم، بعد اين جو هزاران نفر در کار بودند تا شده جو، جو زمين میخواهد، زمين بالاخره آماده کنند شخم بزنند آهن میخواهد شروع کرد يکی يکی گفتن، حضرت داود زد در شانهاش گفت حقا که همسايه بهشتی ما تو هستی، چرا بعضیها اين جوری میشوند؟ چيزی ندارد زبانش از حمد خدا متوقف نمیشود بعضیها غرق در امکانات هستند و دريغ از اينکه به وظايف عمل کند، چون نعمتها را فراموش کرده.
از نکات ديگری که من کردم بعضیها در زندگی به خدا توکل دارند بعضیها از خدا میبرند، چر بعضیها توکلشان کم است و بعضیها توکل قوی است؟ سيدالشهداء در آن وداع آخر به حضرت زينب فرمود اين بچهها و خانمها و شما را به خدا سپردم و با آرامش امام به ميدان رفت چرا؟ «وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُه»[17]توکل به خدا کرديد قدرت خدا را ببينيد اينجا يک نکته است که خداوند میفرمايد قدرت ما يادتان نرود، قدرت ما را فراموش نکرديد به ما توکل میکنيد، ما در کارهای اجتماعیمان، گاهی اوقات به يک کسانی دل میبنديم که میگوييم يک جايگاهی دارند، قدرتی دارند ثروتی دارند، کار از دستشان میآيد، در نظام خلقت کارآمدتر از خدا هم سراغ داريد؟ خب اين را فراموش میکنيم چون فراموش میکنيم قدرت خدا را توکل به خدا نمیکنيم اينهايي که به خدا توکل میکنند قدرت خدا را فراموش نمیکنند مردم، فراموش نکنيم که: «أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدير»[18] خدا بر همه چيز مقتدر است، خدا قدرتش بر همه چيز حاکم و مسيطر است اين را اگر فراموش نشد قطعاً توکلها بالا میرود.
نکته ديگری هم عرض کنم، چرا بعضیها بیحياء هستند؟ چرا بعضیها بیتقوا هستند؟ اين بیحيائی و بیتقوايي و گسستگی و گريز از ارزشها ريشهاش کجاست؟ اينها علت دارد هيچ اتفاقی اتفاقی نيست، علت اين بیحيائیها و بیتقوائیها فراموش کردن علم خداست، ما يادمان میرود که در خلوتمان خدا حاضر است، ما يادمان میرود که در پاساژ تجاری خدا حضور دارد، فراموش میکنيم که در سفرهای خارج خدا هم هست، خدا میفرمايد: «اينما کنتم فهو معکم» يافت نشد، هرجا هستيد هستيد، خدا رحمت کند مرحوم آيتالله آقای حاج شيخ ابراهيم امينی که ايشان عضو شورای نگهبان بودند، يک وقت ايشان نقل میکردند که هفته آخری بود که بعدش مرحوم علامه طباطبايي فوت کرد، گفتند جمعی از مدرسين حوزه علميه قم، رفتيم منزل آيتالله علامه طباطبايي صاحب الميزان شاگردان ديروز استاد که خودشان استادان امروز حوزه بودند گفتند نشسته بوديم علامه هم نشسته بود، ولی علامه در يک سکوتی به سر میبرد فقط لبهای ايشان خيلی آهسته بهم میخورد مشغول ذکری بود، که ما متوجه نمیشديم، آقايون هم مشغول صحبت و حرف و گفتگو آيتالله امينی گفتند من يک ساعتی نشسته بودم بلکه از استاد چيزی بهره ببريم و میدانستم که ديگر ديدار ديدار آخر است ديگر ما استاد را نخواهيم ديد حال علامه حال رفتن بود، گفتند من بلند شدم رفتم خدمت علامه زانو زدم گفت حضرت استاد، من دارم میروم تهران آقايون هم ديگر میخواهند مرخص بشوند ديگر مزاحم نباشيم يک نصيحتمان کنيد تا برويم، اين را ايشان میفرمودند ما آخرين جملهای که از علامه شنيديم اين بود، شخصيتی که بيش از بيست سال در تفسير قرآن زحمت کشيد، گفتند علامه يک مکثی کرد و بعد سرش را بلند کرد يک نگاهی به حاضرين مجلس کرد، اين آيه کوتاه را تلاوت کرد: «أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرى»[19]انسان نمیدانی خدا میبيند تو را، ما جلو يک دوربين هر حرفی نمیزنيم، چهارتا دارند نگاهمان میکنند هر کاری نمیزني، آقا ايستادند میبينند ناظر داريم، خدا! خدايي که میفرمايد من اينجا هستم: «يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ»[20] خدايي که میفرمايد از رگ گردن ما به شما نزديکتر هستيم، اگر مردم اين را فراموش نمیکردند قطعاً تقوی و حياء میآمد، مشکل بیحيائیها در فراموش کردن و از يادبردن علم و آگاهی خداست، اين را ما فراموش میکنيم حالا اگر بشر ضعيف را میبيند رعايت میکند خدايي خالق آفريدگار مقتدر را میبيند که او میبيند او را ولی فراموش میکند علم خدا را، يک دوتا مطلب ديگر هم عرض کنم، چرا بعضیها عاشق خدا هستند بعضیها با خدا سر ستيز دارند، رمز محبت کجاست؟ میخواهيد عاشق خدا بشويد دوستدار بشويد، خانمها مثل زينب، که شب يازدهم عاشورا هم نماز شبش ترک نشد، زينب چه کرده؟ زينب حواله را کجا گرفته؟ اگر انسانها لطف خدا را فراموش نکنند عاشق و محب خدا میشوند محبتها يادتان نرود، شما در دعاهای ائمه ببينيد يک بخشی از دعاهای ائمه اعتراف به محبتهای خداست، در دعای عرفه امام حسين روز عرفه صحرای عرفات اصلاً امام شروع میکند به گفتن، خدايا ما را از آن هيچ به عالم آوردی، چه کردی؟ رزق دادی، دوران درون شکم مادر، خلقت بعد رشد کردن، در دعای ابوحمزه:
«أَنَا الْقَلِيلُ الَّذِي كَثَّرْتَهُ وَ الْمُسْتَضْعَفُ الَّذِي نَصَرْتَهُ، أَنَا الْجَاهِلُ الَّذِي عَلَّمْتَهُ»[21]شروع میکند امام سجاد محبتهای خدا را گفتن، خدايا ما نمیدانستيم عالمان کردی، کم بوديم زيادمان کردی، ضعيف بوديم نصرت کردی، اينها را ياد کنيم تا به امروز چه کسی شما را به اينجا رسانده؟ هرچه داريد تا الآن هر کسی به خودش رجوع کند، اين امکانات اين فرصتها از نظر علمی، اجتماعی، خانوادگی، اينها همه لطف خداست، لطف را اگر فراموش نکرديم محبت میآيد ديديد بعضیها الطاف را که فراموش میکنند، گاهی اوقات بعضی از اين بچههای بیادب ديديد محبت پدر و مادر، يک جوانی آمد با پدرش، پدرش گفت آقا ببينيد چه میخواهيد از ما، گفت من به بابايم میگويم تو بیخود کردی ازدواج کردی که ما به دنيا بياييم حالا بشويم يک جوان بیکار، گفتم تو بیخود کردی، بابای بیچارهای تو از زمانی که مادرت بر تو باردار شد پدر و مادر زحمت کشيدند ساليان متمادی تو را رساندند به اين وضعيتی که مثل يک رستم دستان هيکل رعنا داری نق میزنی، خب اينها ما محبت را فراموش کرديم، محبت يادمان رفته است، وقتی محبت و الطاف الهی را، الطاف پدر و مادر را فراموش کرديم اين دوستی هم میرود کنار آن محبت هم فراموش میشود.
و نکته پايانی چرا بعضیها از خدا میترسند هر حرفی نمیزنند هر کاری نمیکنند، چون عدالت خدا را فراموش نمیکند، اينها همهاش در قالب: «فَاذْكُرُوني»[22] هست ياد کنيم، مردم عدالت خدا را ياد کنيد تا از خدا حساب ببريد اينیکه میگويند از خدا بترسيد ترس از رحمت نيست اين غلط است، ترس از مهربانی خدا نيست ترس از عدالت است بترسيم از اينکه بخواهند با عدالت با ما رفتار کنند، بگويند ما به تو تن سالم داديم چرا سوء استفاده کردی؟ ما به تو ثروت داديم چرا با اين ثروت گناه کردی؟ به تو جوانی داديم چرا جوانیات را در بیراهگی خدا خرج کردی؟ اين میشود عدالت با عدالت با ما رفتار کنند، لذا ياد عدالت سبب میشود که انسانها زندگیشان مديريت بشود از خدا حساب میبرند، و امدادهای خدا را يادآوری کنيد تا اميد شما و رجاء شما به خدا افزايش پيدا کند، بعضیها نا اميد شدند امدادهای خدا را در زندگی گذشتهشان يادشان رفته، کمکهای الهی را فراموش کردند يادآوری نمیکنند لذاست که اينها دچار يک نا اميدی و يک سر خوردگی شدند، اينهايي که میگويند نا اميدم شدم بگوييد آقا گذشته زندگیات را ورق بزنيد داشتههايت را بگو، ما عادت کرديم هميشه خالی ليوان را میبينيم پری ليوان زندگیتان را ببينيد داشتههايتان را اول ببينيد اينها را اگر ديديد اميدوار میشويد به رحمت الهی و الطاف الهی بسنده کنيم: «فَاذْكُرُوني أَذْكُرْكُمْ وَ اشْكُرُوا لي وَ لا تَكْفُرُون»[23]اينها همه از مصاديق ذکر بود که قطعاً ذکر نعمتها موجب شکرگزاری، ذکر قدرت الهی موجب توکل، ذکر علم خدا موجب حياء و تقوی، ذکر الطاف الهی موجب محبت و دوستی به خدا، و ذکر عدالت او موجب خوف انسانها، و ذکر نعمتهای الهی انسان را در مسير قدرشناسی قرار خواهد حالا بحث عزيزمان يک بحثی دارند که چرا مثلاً خانمها، زنها با سر برهنه در خيابان زنجير میزنند خب البته اين عرض کردم اين بیحيائیها ناشی از، يک بخشش از بیعفتیها ناشی از فراموش کردن علم خدا و نظارت خداست، قطعاً ما بايد همه تذکر بدهيم وظيفه همه است: «كلّكم راع و كلّكم مسئول عن رعيّته»[24]مخصوصاً مسئولين ببينيد همه مسئول هستيم همه مسئول هستيم که جايي اگر خطای ديده شد تذکر داده بشود حالا مسئولين مسئول هستند من در جايي عرض کردم امام صادق میفرمايد آنهايي که قویتر هستند، و آنهايي که حرفشان را میشنوند و آنهايي که معروف را از منکر میشناسند اينها مسئوليتشان در امر به معروف و نهی از منکر بيشتر است، پدر بزرگ خانواده مسئوليتش از بقيه اعضاء بيشتر است، مدير کل در اداره مسئوليتش از بقيه کارمندها بيشتر است هرچه اين مسئوليت بالاتر است چون حرف شنوی است چون مطاع است اين بايد بگويد، ولی ما هم بايد بگوييم، ما هم موظف هستيم تذکر بدهيم البته حالا اين وضعيتی که دشمن دارد سوء استفاده میکند دشمن دارد کار میکند بالاخره حالا من پری ليوان همين خانمهای بدحجاب را حمل بر صحت اگر بخواهيم بکنيم حالا يک زمينه ارادتی در امام حسين هست به ايشان که آمده زنجير میزند بايد روی همين خانم کار کرد، روی همين خانم صحبت کرد، خانم برای چه کسی داری زنجير میزنی؟ برای کسانی که اصل در زندگیشان رضايت خدا بود، سيدالشهداء به حضرت زينب فرمود خواهرم تا زنده هستم از خيمه بيرون نيا يعنی حجابت را حفظ کنيد، زينبی که همه نگرانیاش در اين اسارت، دو جا عنوان کرد و آن دو جا هم بحث حجاب بود اينها را البته بايد بگوييم آن هيئتی که اين خانم آمده زنجير میزند، آن محلهای که بوده، در آن محله آدم فهيم نيست، انسانهای عاقل نيستند اين خانم فاميل ندارد، پدر ندارد، برادر ندارد، طائفه ندارد، در آن منطقه مسئول نيست، همه مسئول هستيم، چطور شده؟ حالا نه اينها ببينيد اينها يک دفعه هم نيست حالا، اينها بايد ببينيد منکرات رسالت همگانی است بايد تذکر داد، البته من منزل آقای ايمانی عرض کردم که روش گفتن هم خيلی بايد دقيق باشد که بتوانيم قلب را تسخير کنيم حرف اثر بکند، اين طرفی که دارد میخورد زمين نزن زيرپايش که ديگر بلند نشود، بلندش کن، و کمکش کنيد، من اگر بوديم و همين خانم سرپتی بوده؟ کرج بوده؟ خب آب و هوای کرج خوب است ديگر؟ حالا اينها را میگويند که بلکه بعضیها هم برنامه ريز است، دولت بايد مراقب باشد، ما داشتيم زمانی که اوائلی که داشت بدحجابی رشد میکرد در همين شيراز جنتتراز بعضیها را گرفته بودند به اينها دلار میدادند میگفتند دو ساعت، سه ساعت، شما در مشيرفاطمی از ميدان امام حسين بيايد چهار راه پمب بنزين دوباره برگردد، کارت اين است که دو ساعت فقط بروی و بيايي، يعنی ساختار شکنی بکنند، مردم عادی سازی بشود برايشان گناه، و اين خيلی حالت بدی است، بروند و بيايند که يواش يواش مردم عادت کنند امروز اگر میبينيد روسری سرشان نيست از بيست سال قبل کار کردند، و حالا بنده خودم را میگويم من حرف نزدم ديگری حرف نزد شده اين، يک شبه که نمیشود، بالاخره اينها ريشه در گذشتهای دارد که يک اهمالهايي شد الآن دارد ظهور و بروز پيدا میکند، الآن هم ما بايد تذکر بدهيم بالاخره يک بخششان اينها برنامه است مأمور هستند برای تخريب اما بعضیها مأموريت ندارند نادان هستند، بايد به اين خانمی که آمده در عزای امام حسين دارد، ديدم من حجاب درستی ندارد، دارد گريه میکند، حالا با اين خانم میخواهد حرف بزند بايد چه بگويد؟ بگويد خواهر من روشش اين است، تويي که امام حسين بهت نظر داشت آمدی در عزايش دروغ نمیگوييم، امام حسين اگر نظر بهش نداشت نمیآمد، تويي که امام حسين بهت نظر داشت و آمدی حيف است آنگونه نباشی که حسين میخواهد بيا خواهرم به همه خوبیهايت حجاب را هم افزوده کن، من دوتا پيام نسبت به حجاب ديدم حالا ديگر ما را کشاندی به حرف زدن آقای افسری ديگر پاي خودتان بنشين يک پنج دقيقهای هم اضافه، حاجآقای قدوم زاده هم تشريف دارند انشاءالله مداحی میکنند به فيض میرسانند من دوتا شعار حدود بيست سال قبل يکی شيراز، يکی تهران، شيراز چهار راه زرگری روی ديواری با يک خط بدی نسبت به حجاب نوشته بود بیحجابی زن نشان بیغيرتی شوهر، اين را من خودم ديدم و بیحجاب دختر نشان بیغيرتی پدر است، اين را من ديدم اتفاقاً تهران هفته بعد يک جلسهای داشتيم در بلوار کشاورز تهران ديدم روی يک ديواری حالا اين با خط زشت و عرض شود پيش زمينهای نداشت، نوشته بودند که اصلاً هر کسی میديد واقعاً زده میشد، تهران ديدم روی يک ديواری نقاشی کرده بودند خيلی زيبا، با يک خط نستعليق زيبايي، گل و بوتهای هم بالاخره روی اين ديوار طراحی کرده بودند اين جمله نوشته شده بود، خواهرم بيا به تمام خوبیهايت حجاب را نيز افزوده کن، ببينيد هردوتا شعار هدف با حجاب کردن است، يکی با يک ادبيات زشت، تند، منزجر کننده، يکی با يک ادبيات محترمانه و آبرومندانه، علی عليهالسلام میفرمايد قلب انسانها وحشی است، قلب را اگر توانستی تسخير کنی حرفت اثر میکند، گاهی اوقات من هنر تسخير قلب ندارم پدر قلب بچه را تسخير نکرده، چون قلب را تسخير نکرده بچه حرفش را نمیشنود مدير قلب ارباب رجوع را تسخير نکرده، قلب را اگر تسخير کرديد آن وقت حرفهای شما تأثير میکند، ما در اين امر به معروفها و نهی از منکرها روشها و شيوههاي که اسلام میفرمايد را بايد رعايت کرد، خب صلّ الله عليک يا اباعبدالله، البته نا اميد نبايد بود تذکر بايد داد شما نسبت به تذکرها مأجور هستيد، اما تذکرهای که تنش ايجاد نکند، توهين نکنيم درگيری اتفاق نيفتد، حالا يک جاهايي هم اسلام میفرمايد ديگر تکليف نداريد، جای اگر ضرر جانی، مالی، عرضی دارد و مطمئن هستيد وظيفه نداريد، جايي طرف را میشناسيد که يک آدم سر سختی است هرچه بگوييد مثل ميخ در سنگ است، تجربهاش را دارد ديگر نمیخواهد بگوييد گفتيد نپذيرفت، و سر سختی قبلاً به خرج داده، ديگر تذکر برای کسی است که بالاخره احتمال تأثير در آن را میدهيد انشاءالله که به عظمت اين ايام خداوند همه ما را به وظايفمان آن گونه که مرضی ذات مقدسش هست آشنا بگرداند و توفيق عمل پيدا کنيم.
صلّ الله عليک يا اباعبدالله، خب امروز هم شبهه شهادت امام سجاد است هم روز ورود اسراء به کوفه، من قسمتی از اين مصيبتی که امروز خود آقا زينالعابدين در اين حضور و در اين ورود کوفه حاضر بودند کوفه را مردم آمده بودند برای استقبال، کوفه شهری بود که اميرالمؤمنين چهار سال و شش ماه خلافت کرده بود، مردم کوفه اميرالمؤمنين را میشناختند خانمهای کوفی حضرت زينب را میشناختند اين کوفیها بيست هزار امضاء دعوت آمده بود از امام حسين دعوت کرده بودند، امام به احترام اين دعوتها حرکت کرد و آمدند به سمت عراق و بعد اين جوری عمل کردند، حضرت زينب وقتی اين جمعيت بیوفاء را ديدند شروع کردند سخنرانی کردن، ببينيد حالا بگويند دختر اميرالمؤمنين حرف نزن، امر به معروف نکن، نهی از منکر نکن، اينها ولیخدا را کشتند اينها حرف اثر نمیکند، از زينب بياموزيم در بين مردم غفلت زده کوفهای که در قتل امام شرکت کردند، شروع کرد ارشاد کردند: «يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ يَا أَهْلَ الْمَكْرِ وَ الْغَدْرِ»[25]ای کوفيان پيمان شکن غدّار و فريبکار شما از حسين دعوت کرديد در قتلش شرکت کرديد به دعوت شما آمد حضرت شروع کرد سخنرانی کردن اين سخنرانی حضرت زينب چنان اثر گذاشت که زن و مرد گريه میکردند، رفتند به ابن زياد گفتند اگر دختر علی را ساکت نکنی کاری که حسين در سر داشت زينب در کوفه اجرايي میکند، يعنی آن انقلاب آن قيام زينب مديريت میکند و شکل میگيرد زينب را بايد ساکتش کرد، حالا وسط اين جمعيت عظيم مردم، چگونه دختر علی را ساکت کنند، گفتند چگونه زينب را ساکت کنيم؟ گفتند تنها چيزی که زينب را ساکت میکند، سر بريده حسين است، اين خواهر از بعد از ظهر عاشورا ديگر از سر برادر بیخبر بود، مثل ديروز که روز يازدهم بود سر برادر را نديده بود و از اين سر بیخبر، سر امام حسين را بالای نی آوردند نزديکیهای کجاوه زينب يک وقت زينب صدای صوت قرآن دلشين آشنايي شنيد: «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً»[26]اين آيه مهدوی را سر مبارک تلاوت کرد، يک دلداری هم برای زينب خواهرم ناراحت نباش مهدی میآيد، مهدی انتقام خواهد گرفت، مردم گمان نکنيد داستان اصحاب کهف و رقيم چيز عجيبی بوده، خدای که اصحاب کهف را برگرداند، سيدالشهداء را دوباره در رجعت بر میگرداند يعنی ما دوباره خواهيم آمد ما بين مردم باز میگرديم زينب صدای آشنا شنيد سر از کجاوه به درآورد، سر مبارک حسين را بر فراز نيزه ديد خطبه را رها کرد، چند بيت شعر عربی خواند:
«يَا هِلَالًا لَمَّا اسْتَتَمَّ كَمَالًا، غَالَهُ خَسْفُهُ فَأَبْدَا غُرُوبَا»[27]يعنی ای ماه شب اول زينب که برادر هنوز طلوع کرده برادر زود غروب کردی، میگويند چرا زينب سر برادر را ديد خطاب کرد ماه شب اول، دوتا تعبير را بگويم التماس دعا، عزيزان ماه شب اول وقتی کسی رؤيت میکند، با سر انگشت به بقيه نشان میدهد میگويد من ماه را ديدم شما هم ببينيد، دختر اميرالمؤمنين نگاه کرد ديد مردم کوفه با سر انگشت دارند سر حسين را نشان میدهند، يک وجه ديگر التماس دعا، ماه شب اول وقتی ديده میشود يک قسمت کمی از ماه ديده میشود، زينب نگاه کرد ديد صورت حسين را خاکستر و خون پوشانده، همه بگوييم غريب حسين.
[1] بقره152.
[2] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج79 ص199.
[3] عنکبوت69.
[4] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج79 ص199.
[5] مجادله19.
[6] الخصال ج1 ص65.
[7] تکاثر1.
[8] طارق9.
[9] الكافي (ط - الإسلامية) ج8 ص58.
[10] الكافي (ط - الإسلامية) ج8 ص58.
[11] تحريم6.
[12] تحريم6.
[13] تکاثر1.
[14] بقره152.
[15] ابراهيم7.
[16] واقعه59.
[17] طلاق3.
[18] بقره106.
[19] علق14.
[20] انفال24.
[21] مصباح المتهجد و سلاح المتعبد ج2 ص589.
[22] بقره152.
[23] بقره152.
[24] نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلى الله عليه و آله) ص611.
[25] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص150.
[26] کهف9.
[27] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج45 ص115.