استاد حدائق روز پنج شنبه 28 تیرماه 1403 در مهدیه بزرگ شیراز به بیان فلسفه قیام سیدالشهدا(ع) پرداختند. 

 

 

دانلود

 

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم­الله الرحمن الرحيم

خدا می­فرمايد ياد کنيد پروردگار خودتان را تا پروردگار شما هم شمارها را ياد کند: «وَ اشْكُرُوا لي‏ وَ لا تَكْفُرُون‏»[1]؛ سپاسگزاری از نعمت خدا هم فراموش­تان نشود، و ناسپاسی هم در زندگانی نکنيد، چندتا توصيه از ياد کردن خدا، سپاسگزاری از نعمت­های الهی و اجتناب از کفران و ناسپاسی، در اين آيه من يکی دو نکته عرض کنم و بعد مطالبی را خدمت عزيزان در ذيل اين آيه ذکر کنم، اولاً نکته­ای که سبب می­شود انسان­ها در برابر ناملايمات زندگی مقام برخورد می­کنند فراموش نکردن خداست، شما شب عاشورای امام حسين را ببينيد آقا يک شب فرصت خواستند برای يادخدا فردا سخت­ترين روز برای امام حسين بود امام حسين شب عاشورايش را با نماز، با دعا، با قرآن، با استغفار سپری کرد و اصحاب هم همين­گونه بودند آن انرژی که شب عاشورا تحصيل شد، روز عاشورا اصحاب درخشيدند با صلابت، من يک روايت از آقا امام  باقر بگويم که قدر نماز خواندن­هايتان را بيشتر بدانيم، آقا امام باقر می­فرمايد: «ذِكْرُ اللَّهِ‏ لِأَهْلِ‏ الصَّلَاةِ أَكْبَرُ مِنْ ذِكْرِهِمْ إِيَّاهُ»[2] شما وقتی داريد نماز می­خوانيد در حال نماز هستيد آن قدری که خدا به ياد شماست شما به ياد خدا نيستيد ما گاهی اوقات فکر می­کنيم نماز داريم می­خوانيم ما به ياد خدا هستيم بيش از آن­که شما توجه به خدا هم پيدا می­کنيد در نماز خداوند به ياد شماست نه در نماز، اين در بحث نمازش امام فرمايد در هر کاری که شما برای خدا انجام بدهيد پاداش، توجه، عنايت خدا به مراتب از تلاش شما بيشتر است انفاق کرديد، ده برابر بر می­گرداند، قدمی برداشتيد: «وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا‏»[3]هر کجا را می­نگريد خير اولش را خودتان داريد می­بينيد بهره­برداری خود شما داريد می­کنيد، خب ما اگر به ياد خدا بوديم خداوند می­فرمايد ما به ياد شما خواهيم بود: «فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ‏»[4]ياد می­کنيم شما را يک نکته من اين­جا عرض کنم بشر در همين آيه شريفه آن قدر ارزش پيدا می­کند همين بشر ضعيف همين مخلوقی که در پيشگاه خدا ما عددی نيستيم خداوند اين قدر شخصيت می­دهد که می­فرمايد ياد کرديد من را، اوامر ما را رعايت کرديد، شما را ياد می­کنيم چقدر اين بشر آبرو پيدا می­کند، اين مخلوقی که در نظام خلقت عددی نيست خدا می­فرمايد من به يادت هستم، به يادم بوديم به يادت هستم، به يادم باش به ياد خواهم بود، اين يک نکته.

نکته ديگر در ذيل اين آيه شريفه ذکر خداوند و نعمت­های او سبب می­شود انسان­ها انسان­های سپاسگزار و شکوری می­شوند اين بحث ذکر من می­خواهم بازش کنم در ابعاد مختلف، که کجاها اگر ذاکر بوديد چه اتفاقاتی در زندگی شما خواهد افتاد و مشکلات انسان­ها هم در اين است که ذاکر نيستند يعنی ياد نمی­کنند چون ياد نمی­کنند دچار غفلت می­شوند اين را هم در پرانتز بشنويد، موانع ذکر، علت اين­که بعضی­ها اهل ذکر نيستند چون طبيعت­ها و فطرت­ها پاک است، چرا بعضی­ها از ياد خدا غافل می­شوند چندتا عامل دارد، يکش خود شيطان است قرآن می­فرمايد شيطان: «فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ»[5] ياد خدا را از ذهن شما فراموش می­کند يکی از کارهای شيطان اين است که انسان از يادآوری ياد خداوند غافل بشود اين خيلی خطر است و غافل می­کند که بعد در مسير انحراف اين­ها را سوق می­دهد، مردم کوفه از ياد خدا غافل شدند ذکر زينب در بازار کوفه سلام­الله عليها اين­ها را دوباره بيدار کرد آن بيداری سبب تنبه شد که ابی­مخنف می­گويد امروز زن و مرد گريه می­کردند، پيرمردها قطرات اشک محاسين اين­ها را گرفته بود، که حضرت زينب فرمود خدا ديدگان شما را از گرستن نخشکاند خود از حسين دعوت می­کنيد و خود شما در قتلش شرکت می­کنيد، امروز در عزايش گريه می­کنيد خب يک بخشی از همين مردم بعد دوباره برگشتند انقلاب کردند، اظهار تنبه کردند سليمان ابن صرد خزاعی با يک جمعيتی، مختار با يک گروهی اين­ها اعلان انزجار کردند خب اين مردم چرا زمانی که امام حسين آمدند به هنگام نيامدند، يکش شيطان بی­کار ننشسته حاج­آقا شيطان برای همه برنامه دارد، خواهرم برادرم، مدير هستی، آيت­الله هستی، حاجی بازاری، سال­ها در هيئت بودی، تا نفس آخر دنبال اين است که انحراف را رقم بزند، و خدا به حضرت موسی فرمود موسی تا نديدی شيطان مرده از مکرش در امان نباش ضمانت­نامه به ما ندادند، آقا بسيجی هستی، حزب­اللهی هستی اهل جبهه و جنگ هستی اين­ها را بگذار کنار، شيطان است قسم خورده برای انحراف، پای همه هم ايستاده، کارش هم اين است که اين فراموشی از ياد خدا را ايجاد کند، و وقتی اين فراموشی اتفاق افتاد انسان­ها در اين گرداب­های خطرناک و مخوف گناه و ظلم وارد می­شود اين يکی از آسيب­هايي است که برای ذکر کار شيطان و تسويلات شيطان است.

يک جهت ديگر که ما در قرآن هم داريم، تکاثر و فزون طلبی انسان­ها را غافل می­کند زياده­خواهی­ها، زياده طلبی­ها، آقا چند سال می­خواهی زندگی کني، در دنيا می­خواهی چند سال زندگی کنی، بساط همان اندازه را برپا کن، آقا می­خواهد پنجاه سال زندگی کند، بساط هزار ساله را پهن کرده، نمی­گويند کار نکنيد، نمی­گويند تلاش نکنيد، سرگرم نشويم اين­جا پل است بايد عبور کرد، اين­جا توقف­گاه دائمی نيست، موقتی است: «الدُّنْيَا قَنْطَرَةٌ فَاعْبُرُوهَا وَ لَا تَعْمُرُوهَا»[6] بله کار زينت است تلاش ارزشمند است اما همين­هايي که شما داريد به دست می­آوريد در مسير خدا مديريت کنيد هزينه کنيد، اميرالمؤمنين هم کار می­کرد ولی حضرت اين تلاش­ها و کارها را در مسير خدمت به جامعه مديريت می­کرد و در مسير رضای خدا هزينه می­کرد خب اين تکاثر طلبی، فزون طلبی من بارها عرض کردم اين جمله را من خودم اعتقادم اين است و  باورم هم همين است حداقل شصت درصد از تلاش­های مردم زمان برای آينده نيامده است، نه برای الآن­شان شما به ندرت می­بينيد کسی که بگويد من امروز کار نکنم امشب گرسنه هستم، اين­ها نادر هستند، طرف می­بينيد الآن کار نکند تا پنجاه سال ديگر اندوخته دارد می­دود کار می­کند کار بکن ولی نه به قيمت نماز قضا شده نه به قيمت واجبات ترک شده، واجبت­ را داری ترک می­کنی برای آينده نيامده داری می­دوی، اين همان فزون طلبی است اين انسان­ها را غافل می­کند اين تکاثر در اموال: «أَلْهاكُمُ التَّكاثُر»[7]زيان می­زند به انسان­ها اين­ها مسير غفلت را طی می­کنند لذا اين وضعيت را هم ما امروز داريم می­بينيم و مشاهده می­کنيم يکی از متدينين بازار خدا رحمتش کند آقای حاج­محمد صادق جعفر پور بود که با مرحوم ابوی ما، خيلی مأنوس بود من از خود ايشان شنيدم گفت يکی از بازاری­های مطرح شيراز در سال شصت و نه فوت کرد يعنی سی و چهار سال قبل، گفت اين فوت کرد در وصيت­نامه به بچه­هايش نوشته بود فلانی­ را هم صدا بزنيد به عنوان نظارت بر وصيت اين آقا نقل کرد حالا اسم آن آقا را من نمی­آورم آن متوفی را مطرح هم بود در زمان خودش عنوانی داشت، مغازه­ای داشت، انباری داشت، آقای جعفرپور گفت حاج­آقا من رفتم در مجلس، بچه­ها جمع بودند ما هم نشستيم که ببينيم حاجی چه دارد؟ چه ندارد؟ گفت فقط يک قلم جنس اين آقا آن سال هشتصد ميليون تومن در بازار بود، سال شصت و نه نه الآن، بعد گفت اين آقا در وصيت­نامه نوشته بود که من توفيق نماز خواندن نداشتم بعد از من برايم نمازها را بخوانيد، پول به اين قيمت، مردم پيغمبر فرمود: «لود من فی القبور» يافت نشد، از آرزوی آرميده­گان در قبر می­دانيد چيست؟ آن­هايي که الآن نيستند بين ما و رفتند اين را بشنويد بعد بهش می­رسيد پيغمبر فرمود آن­هايي که در قبرها خوابيدند آرزو می­کنند ای کاش دنيا مال ما بود دنيا، نه يک واحد سه خوابه، نه ميلياردها تومن، پول، دلار، پوند و سکه، دنيا نه شيراز، نه فارس، نه ايران، نه خاورميانه ای کاش دنيا از آن ما بود و ما دنيا را می­داديم خدا ما را بر می­گرداند دوباره به دنيا دو رکعت نماز می­خوانديم اين نماز را می­دانيد کی می­فهميد چه خبر است؟ وقتی رفتيد پرده­ها رفت کنار: «تُبْلَى السَّرائِر»[8] شد، خب می­دانيد کار شيطان است در مسائل فزون­ طلبی انسان­ها را غافل می­کند و امروز بعضی­ها غافل شدند، گاهی اوقات توانايي کمک هم دارد می­گويد آقا مشکل خودت است به ما مربوط نيست خودت می­دانی، بابا پيغمبر فرمود اگر فقيری ديديد گرسنه ماند، فقيری ديديد برهنه ماند، فقيری را ديديد آخرتش را به دنيايش فروخت، به خاطر اين­که بخشی از ثروتمندان به وظيفه­شان عمل نمی­کنند بابا در اموال تو حق آن­ها را هم گذاشتند، در اموال تو زکات قرار دادند، در اموال تو خمس قرار دادند، راوی به امام صادق عرض کردم که آقا چرا خدا نصاب زکات را بيشتر ذکر نکرد، تا فقراء تأمين بشوند؟ امام صادق فرمود اگر به همين اندازه که خدا تعيين تکليف نموده در بحث اداء دين مثل زکات مثل خمس، مردم همه عمل می­کردند فقير روی زمين باقی نمی­ماند ما مشکل­مان اين است که به وظيفه­ها عمل نمی­شود، در عصر ظهور که امام زمان فقرزدايي می­کند چون اين فرهنگ وظيفه­شناسی حاکم می­شود، فرهنگ مسئوليت پذيری شکل می­گيرد، من احساس تکليف می­کنم که بخشی از اين ثروت من مال من نيست بايد جای ديگر هزينه بشود حالا اگر اين نگاه رفت در حاشيه می­شود غفلت اين هم يک عامل که انسان­ها را از ياد خدا باز می­دارد.

يک نکته ديگر را هم عرض کنم خيال­ها و آرزوها و خيال­پردازی­ها اين­ها هم انسان را غافل می­کنند، گاهی اوقات­ انسان­ها در يک خيالاتی هستند، آرزوهای هستند آقا يعنی پيغمبر اين حديث هم از رسول­خدا، هم از اميرالمؤمنين نقل شده که فرمودند: «إِنَّ أَخْوَفَ‏ مَا أَخَافُ‏ عَلَيْكُمْ خَلَّتَانِ»[9] برای دو چيز نسبت به شما می­ترسيم و هراس داريم، علی عليه­السلام می­فرمايد يک، پيروی کردن از هوای نفس­تان ما نگران هستيم که دنبال هواپرستی برويد و دوم: «طُولُ الْأَمَلِ»[10]آرزوهای طولانی همين خيال پردازی­ها اين آرزوهای طولانی هم سبب می­شود که انسان­ها از آن وظايف خود، و تکاليف خود غافل باشد، اسلام می­فرمايد در زمان خودت باش، در لحظه باش از فرصت­ها استفاده کن، فردای نيامده بله برنامه ريزی بايد کرد اين آرزوی طولانی با برنامه­ريزی متفاوت است مسلمان می­گويد من فردا هم باشم سبک زندگی­ام اين است سال ديگر هم باشم اين گونه هستم، ولی برای سال نيامده امروزم را خراب نمی­کنم، واجبات امروزم ترک نمی­شود که بدوم برای آينده­ای که نيامده و امروز ما شاهد اين وضعيت اشتباه هستيم، افرادی که تکاليف خودشان را در هر بخشی وظايف فردی نسبت به پروردگار بعد عبادت، اخلاقی، خانوادگی، اجتماعی، همه را دارند می­گذارند کنار، آقای متمکنی بود می­گفت آقا من بچه­هايم را نمی­بينم يک آقايي بود در تهران در دولت آقای هاشمی ما تهران يک جلسه­ای نشسته بود اين روش استباه است اين عملکرد، با اين­که ايشان يک مسئوليت مهمی داشت در دولت آقای هاشمی، جمعی نشسته بودند اين آقا هم نشسته بود يک دفعه گفت آقای فلانی، مهندس فلانی يکی از پرکارترين افراد مجموعه دولت آقای هاشمی است سال هفتاد و چهار يا هفتاد و پنج بود، بعد که توضيح داد گفت ايشان صبح ساعت شش که می­رود ديگر ساعت يازده و نيم شب می­آيد منزل، حالا ببينيد بعضی­ها هم روش زندگی را گم کردند، اسلام اين را می­خواهد؟ مردم خدمت به جامعه زمانی که خودتان آسيب نبينيد مردم قرآن می­فرمايد اول خودتان را حفظ کنيد بعداً جامعه­تان را: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ ناراً»[11] اسلام نمی­گويد به داد ديگران برسد خودت را تباه کن، اول خودت، ايمانت، نمازت، تربيت بچه­هايت بعداً جامعه، اين خودخواهی نيست اين عين درايت است اين نظر خداست، ما بر عکس شديم بعضی­ها حالا منت هم می­گذاريم که داريم به نظام خدمت می­کنيم، نظام می­گويد اول بچه­ات را تربيت کن، اول به داد خودت برس، اسلام اين را می­خواهد امام حسين فرمود اگر کسی حق الناس گردنش است برود با من نيايد، برود به داد خودش برسد برود دينش را اداء کند، گفتند اين آقا از صبح ساعت شش می­رود يازده و نيم شب می­آيد يک تعبيری هم کردند گفتند تاريک می­رود تاريک می­آيد، گفتم آقای مهندس شما کجا مگر کار می­کنی؟ گفت من از هفت صبح تا دوی بعد از ظهر در فلان وزارت خانه يک پستی هم داشت آن­جا مشغول هستم، از سه تا شش بعد از ظهر در يک مجموعه ديگر کار دومی داشت، از هفت شب تا ده شب، ده و خرده­ای شب يک جای ديگر شغل سومی داشت، ديگر وقتی می­رسيد ايشان منزل يازده شب يا يازده گذشته بود، صبح هم بايد شش می­رفت تا هفت سرکار باشد سه­تا مسئوليت مهم، اين حرف را که زد حالا همه هم با يک نگاه تحسين آميزی نگاهش می­کردند من گفتم آقای مهندس، در خانه­ای اجاره­ای نشستي؟ با تعجب نگاه کرد گفت خير، گفتم چک دست مردم داری؟ گفت خير، گفتم طلب­کار دنبال گذاشته؟ گفت خير، گفتم چه خيرت است اين جوری داری می­دوی؟ همه تعجب کردند گفت از شما آقای حدائق تعجب است، شما که بايد به ما بگويي خسته نباشی، خدا قوت در ذوق ما می­زنی؟ من آسايشم، زندگی­ام، همه چيزم را برای نظام دارم می­گذارم اين حرف را به من می­زنيد؟ گفتم اين منبرها را برای ما نرو، اين­ها را برای کسانی بگو که سر در نمی­آورند اين حرف­ها را به من نزن، گفتم اسلام می­فرمايد اول زندگی­ات، گفتم بچه­هايت را تو کی می­بينی؟ گفت من بچه­هايم را در هفته که نمی­بينيم، شب که می­آيم اين­ها خوابند، صبح هم که دارم می­روم يا خواب هستند يا دارند بيدار می­شوند؟ با اين­ها صحبت نمی­کنم فقط جمعه­ها، جمعه­ها صبح تا ظهر خستگی يک هفته کار سنگين استراحت، بعد از ظهر هم استحمام و کارهای عقب مانده اين هفته، گفتم اسلام می­فرمايد اول زندگی­ات، اسلام می­فرمايد اول: «أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ»[12] به داد خودت برس، به داد خانواده­ات برس، ما يک آسيبی که در متدينين ما هست و بعضی از کسانی که خيلی کار می­کنند غفلت، می­بينيد حضرت امام، امام در همان دوران اواخر عمرشان در جماران، در حالات امام دارد امام از بيست و چهار ساعت يک ساعت وقت­شان مال نوه­ها بود نوه، اين آقاسيدعلی را ديديد نوه امام نشسته عکس­ها هست، امام دارد هندوانه دهنش می­کنند او دهان امام هندوانه می­کند بابا اسلام اين را می­خواهد وقت بگذاريد تقسيم کنيم کارها، رضايت او مهم است، گفتم آقای محترم تو داری بچه­هايت را از دست می­دهی، به اسم خدمت به نظام، و حال آن­که خدا هستی آفرين اول می­فرمايد خانواده­ات، اول بچه­هايت بعد ديگران، بله خدمت کردن ارزشمند است اما خدمت کردن با اين قيمتی که خانواده­ات آسیب ببيند دچار تزلزل اعتقادی بشود بچه­هايت بعد که من اين را گفتم گفت حاج­آقا بگذاريد حقيقت را بگويم، گفت من می­گويم تا می­خوانم و تا طالب­مان هستند کار کنيم، گفتم برای چه؟ گفت برای آينده همين بچه­ها اين هم يک نوع نگاه غلطی است مردم بچه­هايتان خدايي دارند که ميلياردها برابر پدر و مادرها از شما بيشتر دوست­شان می­دارد تا شماها هستيد به شما سپردند، از چرخه خارج شديد خدا وارد می­شود ببينيد خدا چه می­کند؟ آن­هايي که، بچه­هايي که سر و کارشان به خدا افتاد، ببينيد خدا چه تربيت کرده، پيامبر در شکم مادر پدر از دست می­دهد شش ساله مادر از دست می­دهد، هشت ساله پدر بزرگ از دست می­دهد می­شود خاتم الانبياء، عيسی بابا ندارد، انگ ناپاکی را هم به مادرش می­زنند يک آقازاده­ای که پدر بالای سرش نيست مادر هم مواجه با اين اتهامات می­شود عيسی پيغمبر اولوا العزم امام، امام در آن روزهای اول زندگی پدرش را خوانين خمين کشتند، هفت ساله بود مادر از دست داد، يک آقازاده­ای که در هفت ساله نه پدر داشت نه مادر، شد بنيانگذار نظام جمهوری اسلامی، آيت­الله العظمی گلپايگانی سه ساله مادر از دست می­دهد هفت ساله پدر از دست می­دهد می­شود فقيه اهل­البيت، بعضی از بچه­ها پدر بالای سرشان، مادر، امکانات همه چيز آنی که بايد بشود نمی­شود، خدا می­فرمايد کار دادم دستت درست کارکن، يک جاهاي ديگر سرگرم هستيم: «أَلْهاكُمُ التَّكاثُر»[13]فزون طلبی­ها ما را از انجام وظايف­مان غافل کرده، بعد همان آقا بعدها گفتند که همان بچه­هايشان را هم از نظر اخلاقی از دست داد و بچه­های که می­گفت برای آينده اين­ها تلاش می­کردم بچه­ها هم از نظر اعتقای بريدند، خب اين­ها هم آفت­های ذکر است، ما شيطان و فزون طلبی­ها و آرزوهای طولانی، خب در اين آيه شريفه خداوند می­فرمايد ياد کرديد يادتان می­کنم اولاً شخصيتی که خداوند به اين بنده می­دهد، به يادم بوديد من هم شما را ياد می­کنم کمک می­کنم، حضرت يوسف در خلوت زليخا خدا را ياد کرد ببينيد اسباب گناه آماده بود هيچ کس هم نبود دوربين مدار بسته هم نبود درها بسته، زليخا آراسته جوان زيبا، يوسف در اوج جوانی تمام شرائط گناه مهيا بود يوسف يادی از خدا کرد، خدايا کمکم کن: «فَاذْكُرُوني‏‏»[14]خدا هم ياد کرد، در آن تنگناها و بحران­ها خدا را صدا زديد؟ خدا ياری نکرد، از کفر آميزترين شئ موجود در خلوت ذليخا خدا به داد يوسف رسيد اين هم قدرت خداست، يکدفعه حضرت يوسف ديد ذليخا دستمالی را پهن کرد و پوشاند چيزی را به زليخا گفت چه کردی؟ گفت اين بت هامون بود من جلو اين بت خجالت می­کشم که کار خلاف اخلاقی بکنم، همين شد عامل نجات يوسف اين شد تلنگر، يوسف فرمود تو از يک بت فاقد شعور دست ساخت بشر خجالت می­کشی من از خدايي مقتدر خجالت نکشم، و حضرت يوسف از آن محيط پا به گريز گذاشت درهای بسته باز شد، رفتيد به سمت خدا که مشکلات حل نشد؟ صدا زديم و صادقانه خواستيم که ياری صورت نگرفت، خدا می­فرمايد ياد کنيد ياد می­کنم، خب يک چند مورد را من از قرآن ياد کنم اين­­ها آثار يادآوری خداست، بعضی­ها ناسپاس هستند چرا؟ چون ذکر نعمت­های خدا را نمی­کنند، مردم می­خواهيد سپاسگزار بشويد؟ می­خواهيد شاکر بشويد؟ نعمت­های خدا را يادآوری کنيد خدا با شما چه کرده؟ اين­ها اگر يادمان نرفت لحظه­ای از سپاسگزاری غفلت نمی­کنيم، ما در روابط اجتماعی ديديد افرادی که نعمت­ها را فراموش نمی­کند از ناحيه ديگران، مثلاً می­گويد آقای فلانی بيست سال قبل برای من چنين کرد، يادش نرود هر وقت طرف را می­بيند شکرگزاری می­کند، هر وقت مجلسی بحث می­شود می­گويد خدا خير بدهد به فلانی در فلان سال برای ما چنين کرد، چون فراموش نکرده، نعمت را فراموش نکرده، شکرگزاری ترک نمی­شود، ما چرا بعضی­هايمان شاکر نيستيم چون نعمت خدا را فراموش کرديم خدا با ما چه کرده؟ خدا به ما چه داده؟ خب يک مروری کنيم رو زندگی خودمان، در حالات حضرت داود پيغمبر دارد که يک وقتی ايشان به خدا عرض کرد خدايا يکی از بندگاه خوب خودت را که همسايه بهشت من می­شود را به من نشان بده، چندتا از پيغمبرها اين را خواستند، حضرت موسی تقاضا کرد، حضرت داود تقاضا کرد، الآن هم شايد ما اگر کاری از ما می­آمد می­گفتيم خدا اگر بهشتی هستيم ببنيد چه کسی همسايه بهشتی­مان است، همين­جا پيدايش کنيم، خطاب شد جناب داود يک پيرمرد خارکشی است که از درآمد زندگی و گذران زندگی اش از جمع کردن خا و چوب و هيزم در صحراست اين همسايه بهشت شماست، موقع غروب دم دروازه باش اين پيرمرد می­آيد، حضرت داود رفت ايستاد يک وقت لحظات غروب ديد يک پيرمردی با قد خميده، پشته­ای از خار و چوب و هيزم جمع کرده، همين طور که قدم بر می­دارد حمد خدا را می­گويد و سپاس می­گويد خدا را، حضرت داود رفت نزديک گفت آقا من می­خواهم با شما صحبتی داشته باشم، گفت برويم منزل آمد در بازار اين پشته­ای خار را گذاشت زمين يک مشتری آمد خارها را خريد، هيزم­ها و خارها را گفت شما مهمان من می­خواهيد بشويد يک مقداری جو، با پول آن خريد رفتند منزل، جو را آرد کرد، آرد را دو قرص نان پخت، اول پذيرايي کرد از حضرت داود يک قرص به داود، يک قرص به خودش، بعد که قرص نان جو را خورد سجده رفت شروع کرد شکرگزاری کردن، خدايا با چه زبانی شکر، حالا ما سفره هفت رنگ پهن می­کنيم می­گوييم آقا خجالت می­کشيم سفره شرم است، سفره شرم است يک نان خالی­اش را می­توانيم شکر کنيم، غرق در نعمت هستيم و طلب­کار، بارها ديديد پناه برخدا دعا کنيد مريض­ها را من برخورد داشتم، بعضی­ها بيماری­های سخت گرفتم می­گويد حاضر هستم همه زندگی­ام برود سلامتی بيايد، خب بابا اين سلامتی را بی­منت به تو دادند، تشکر کن، سپاسگزاری کن، و حضار محترم قاعده شکر اين است که اگر سپاسگزاری کرديد هم نعمت می­ماند هم نعمت­ را افزايش می­دهند قرآن می­فرمايد: «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُمْ»[15]حضرت داود برای اين­که امتحان کند اين پيرمرد را گفت پدرجان شما يک نان جو خوردی، اين هم از صبح تا عصر رفتی در بيابان زحمت کشيدی، خار و خس و هيزم جمع کردی با اين سن و سالت در اين وضعيت­ات، با آن زحمت کشی، يک نان جو خوردی چه است؟ اين همه شکر می­کنی؟ مگر خدا با تو چه کردی؟ گفت خدا با من چه کرده؟ شروع کرد گفتن اين­ها يادآوری نعمت­هاست گفت اولين نعمت خدا، خدا من را آفريده اين شکر ندارد؟ اولين نعمت خدا خلقت است اين بودن ما شکر ندارد خدا می­توانست ما را هم نيافريند، اصلاً نباشيم در کتم عدم باشيم اين را می­بينيم، هستيم، خدا در سوره واقعه می­فرمايد: «أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُون‏»[16]چرا در خلقت­ها فکر نمی­کنيد؟ دوست­تان می­داشتند ارزش داشتيد که خلقت کردند، نزد خدا جايگاه داشتيد که شما را آفريدند اين را اول ببينيد که هستيم «الحمدلله ربّ العالمين» بعد گفت خدا تن سالم به من داده، در اين سن پيری سالم هستم خودم می­روم دنبال کار اين شکر ندارد؟ رفتم دنبال هيزم جمع کردن و خار و خسی که خدا خودش اين­ها را بذرش را کشت کرده، خدا خودش به ثمر رسانده ما داريم آماده­اش را بر می­داريم اين شکر ندارد، آوردم در بازاری­ که مشتری آمده از من خريده فروشنده­ها، تجار، تاجر با معرفت هر وقت معامله می­کند می­گويد «الحمدلله ربّ العالمين» جنس بيايد، مشتری هم هست، مشتری کار چه کسی است؟ زرنگی ماست؟ کار اوست، گاهی اوقات تاجر زرنگ است من در روضه بازار گفتم روز عاشورا ليستی دادند به من من اسامی يک سری از اين تجار را خواندم يکی از آقايانی که اسم خوانده شد از تجار متدينی البته بازار هم بود اين آقا يک وقت جريانی برای من نقل کرد، ببينيد گاهی اوقات می­گوييم زرنگ هستيم، بلد هستيم، فنون کار اقتصادی سرمان می­شود، خدا واگذارمان می­کند به خودمان آن آقا خدا رحمتش کند، گفت آقای حدائق قبل از انقلاب گفت من يک جنسی داشتم در انبار اين جنس در آستانه خراب شدن بود جنس زيادی هم بود، گفت مشتری می­آمد می­گفت فلانی فلان جنس را داری؟ می­گفتم بله، گفت مثلاً کيلوی چند است؟ گفت من می­خواستم اول جنس را ببيند که اين جنس جنس کاملاً سالمی نيست بعد توافق قيمت بهش بکنيم رو زرنگی خودم و تجربه خودم می­گفتم اين را ببرمش در انبار، يک چايي بهش بدهم يک خرده­ای سرش را گرم کنم، شرمنده­اش بکنم بعد جنس را بهش بفروشم، گفت مشتری اول آمد بردم در اموال و شاگرد چايي بياور، نشستيم و گفتگویي و بعد يکی از گونی­ها سرش را  باز کردم، تاجر گفت حاجی من اين را نمی­خواهم اين به درد ما نمی­خورد، اين جنس دارد خراب می­شود، گفتيم خب تو پول همين را بده، گفت من نمی­خواهم، گفت مشتری اول آمد يک ساعت وقت ما را گرفت رفت، مشتری دوم روز بعد برديم نشد، سوم، چهارم، گفت دو سه هفته اين جوری کار کردم، اين آقا از تجار متدين بازار هم بود حالا می­خواست که حلال هم پول در بياورد، نمی­خواست دروغ بگويد ولی می­خواست با زرنگی و تجربه خودش جنس را بفروشد، بشر زرنگی؟ اين­ها زرنگی است گفت دو سه هفته مشتری­ها را بردم ديگر خسته شدم ديدم هر روز وقت ما گرفته می­شود يک چايي هم می­دهيم طرف هم نمی­خرد، گفت ديگر گفتم اصلاً قيد اين جنس­ها را بزنيم ولش کنيم، حالا ببينيم چه خواهد شد؟ گفت آمدم يک روز در مغازه نشستم يک مشتری آمد گفت حاجی فلان جنس داری؟ گفتم بله، گفت کيلویی چند؟ گفتم اين جنس به درد شما نمی­خورد، ببينيد با صداقت آمديد جلو خدا کمک نکرد؟ خدا را در نظر گرفتی و خداياری نکرد؟ من وقتی می­گويي من ولت می­کنند به حال خودت، گفتيد خدا ببين چه می­کند؟ گفت کيلویی چند؟ گفتم آقا اين جنس به درد شما نمی­خورد اين جنس دارد خراب می­شود و بعد بالاخره شما هم خريدار نيستيد، گفت صداقت را گفتيم راستی درستی همان اول گفتم، گفت آن طرف گفت که حاجی می­شود من ببينم جنس را گفتم ببينيد حال و حوصله آمدن در انبار را هم ندارم جنس را هم نشان نمی­دهم برو، اين به درد شما نمی­خورد، گفت حاجی چند کيلو است؟ گفتم حدود هشتصد کيلو است، گفت کيلویی اين قدر می­دهد به من؟ گفت قيمتی گفت که اصلاً ما فوق تصور من بود، من ديگران التماس می­کردم به يک قيمت پايينی، گفتم آقا اين جنس وضعش اين است، گفت اشکالی ندارد، چند کيلوست؟ گفتم اين قدر، گفت بزن در ماشين حساب، گفت زدم يک قيمت بالای گفت حساب کرديم دسته چک را درآورد، چک را کشيد پول را داد، گفت شاگردها را می­گويم بيايند انبار ببرند:

بنازم خداوند پيروز را، پريروز و ديروز و امروز را

اگر گفتی خودم، سوادم، هنرم، تخصصم، رهايت می­کنند به خودت ياد خدا فراموش می­شود.

خب از نکات ديگری که ما در قرآن داريم، خب نعمت­های خدا را فراموش نکرديد شاکر می­شويد اين­هايي که شاکر هستند مثل اين آقاي پيرمرد بالاخره زحمت کشی که خار و خس می­برد، شروع کرد برای داود گفتن، مشتری خدا رساند، با اين پول رفتم جو خريدم جو را آرد کردم، بعد اين جو هزاران نفر در کار بودند تا شده جو، جو زمين می­خواهد، زمين بالاخره آماده کنند شخم بزنند آهن می­خواهد شروع کرد يکی يکی گفتن، حضرت داود زد در شانه­اش گفت حقا که همسايه بهشتی ما تو هستی، چرا بعضی­ها اين جوری می­شوند؟ چيزی ندارد زبانش از حمد خدا متوقف نمی­شود بعضی­ها غرق در امکانات هستند و دريغ از اين­که به وظايف عمل کند، چون نعمت­ها را فراموش کرده.

از نکات ديگری که من کردم بعضی­ها در زندگی به خدا توکل دارند بعضی­ها از خدا می­برند، چر بعضی­ها توکل­شان کم است و بعضی­ها توکل قوی است؟ سيدالشهداء در آن وداع آخر به حضرت زينب فرمود اين بچه­ها و خانم­ها و شما را به خدا سپردم و با آرامش امام به ميدان رفت چرا؟ «وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُه‏»[17]توکل به خدا کرديد قدرت خدا را ببينيد اين­جا يک نکته است که خداوند می­فرمايد قدرت ما يادتان نرود، قدرت ما را فراموش نکرديد به ما توکل می­کنيد، ما در کارهای اجتماعی­مان، گاهی اوقات به يک کسانی دل می­بنديم که می­گوييم يک جايگاهی دارند، قدرتی دارند ثروتی دارند، کار از دست­شان می­آيد، در نظام خلقت کارآمدتر از خدا هم سراغ داريد؟ خب اين را فراموش می­کنيم چون فراموش می­کنيم قدرت خدا را توکل به خدا نمی­کنيم اين­هايي که به خدا توکل می­کنند قدرت خدا را فراموش نمی­کنند مردم، فراموش نکنيم که: «أَنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدير»[18] خدا بر همه چيز مقتدر است، خدا قدرتش بر همه چيز حاکم و مسيطر است اين را اگر فراموش نشد قطعاً توکل­ها بالا می­رود.

نکته ديگری هم عرض کنم، چرا بعضی­ها بی­حياء هستند؟ چرا بعضی­ها بی­تقوا هستند؟ اين بی­حيائی و بی­تقوايي و گسستگی و گريز از ارزش­ها ريشه­اش کجاست؟ اين­ها علت دارد هيچ اتفاقی اتفاقی نيست، علت اين بی­حيائی­ها و بی­تقوائی­ها فراموش کردن علم خداست، ما يادمان می­رود که در خلوتمان خدا حاضر است، ما يادمان می­رود که در پاساژ تجاری خدا حضور دارد، فراموش می­کنيم که در سفرهای خارج خدا هم هست، خدا می­فرمايد: «اينما کنتم فهو معکم» يافت نشد، هرجا هستيد هستيد، خدا رحمت کند مرحوم آيت­الله آقای حاج شيخ ابراهيم امينی که ايشان عضو شورای نگهبان بودند، يک وقت ايشان نقل می­کردند که هفته آخری بود که بعدش مرحوم علامه طباطبايي فوت کرد، گفتند جمعی از مدرسين حوزه علميه قم، رفتيم منزل آيت­الله علامه طباطبايي صاحب الميزان شاگردان ديروز استاد که خودشان استادان امروز حوزه بودند گفتند نشسته بوديم علامه هم نشسته بود، ولی علامه در يک سکوتی به سر می­برد فقط لب­های ايشان خيلی آهسته بهم می­خورد مشغول ذکری بود، که ما متوجه نمی­شديم، آقايون هم مشغول صحبت و حرف و گفتگو آيت­الله امينی گفتند من يک ساعتی نشسته بودم بلکه از استاد چيزی بهره­ ببريم و می­دانستم که ديگر ديدار ديدار آخر است ديگر ما استاد را نخواهيم ديد حال علامه حال رفتن بود، گفتند من بلند شدم رفتم خدمت علامه زانو زدم گفت حضرت استاد، من دارم می­روم تهران آقايون هم ديگر می­خواهند مرخص بشوند ديگر مزاحم نباشيم يک نصيحت­مان کنيد تا برويم، اين را ايشان می­فرمودند ما آخرين جمله­ای که از علامه شنيديم اين بود، شخصيتی که بيش از بيست سال در تفسير قرآن زحمت کشيد، گفتند علامه يک مکثی کرد و بعد سرش را بلند کرد يک نگاهی به حاضرين مجلس کرد، اين آيه کوتاه را تلاوت کرد: «أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرى‏»[19]انسان نمی­دانی خدا می­بيند تو را، ما جلو يک دوربين هر حرفی نمی­زنيم، چهارتا دارند نگاه­مان می­کنند هر کاری نمی­زني، آقا ايستادند می­بينند ناظر داريم، خدا! خدايي که می­فرمايد من اين­جا هستم: «يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ»[20] خدايي که می­فرمايد از رگ گردن ما به شما نزديک­تر هستيم، اگر مردم اين را فراموش نمی­کردند قطعاً تقوی و حياء می­آمد، مشکل بی­حيائی­ها در فراموش کردن و از يادبردن علم و آگاهی خداست، اين را ما فراموش می­کنيم حالا اگر بشر ضعيف را می­بيند رعايت می­کند خدايي خالق آفريدگار مقتدر را می­بيند که او می­بيند او را ولی فراموش می­کند علم خدا را، يک دوتا مطلب ديگر هم عرض کنم، چرا بعضی­ها عاشق خدا هستند بعضی­ها با خدا سر ستيز دارند، رمز محبت کجاست؟ می­خواهيد عاشق خدا بشويد دوستدار بشويد، خانم­ها مثل زينب، که شب يازدهم عاشورا هم نماز شبش ترک نشد، زينب چه کرده؟ زينب حواله را کجا گرفته؟ اگر انسان­ها لطف خدا را فراموش نکنند عاشق و محب خدا می­شوند محبت­ها يادتان نرود، شما در دعاهای ائمه ببينيد يک بخشی از دعاهای ائمه اعتراف به محبت­های خداست، در دعای عرفه امام حسين روز عرفه صحرای عرفات اصلاً امام شروع می­کند به گفتن، خدايا ما را از آن هيچ به عالم آوردی، چه کردی؟ رزق دادی، دوران درون شکم مادر، خلقت بعد رشد کردن، در دعای ابوحمزه:

«أَنَا الْقَلِيلُ‏ الَّذِي‏ كَثَّرْتَهُ‏ وَ الْمُسْتَضْعَفُ الَّذِي نَصَرْتَهُ، أَنَا الْجَاهِلُ الَّذِي عَلَّمْتَهُ»[21]شروع می­کند امام سجاد محبت­های خدا را گفتن، خدايا ما نمی­دانستيم عالمان کردی، کم بوديم زيادمان کردی، ضعيف بوديم نصرت کردی، اين­ها را ياد کنيم تا به امروز چه کسی شما را به اين­جا رسانده؟ هرچه داريد تا الآن هر کسی به خودش رجوع کند، اين امکانات اين فرصت­ها از نظر علمی، اجتماعی، خانوادگی، اين­ها همه لطف خداست، لطف را اگر فراموش نکرديم محبت می­آيد ديديد بعضی­ها الطاف را که فراموش می­کنند، گاهی اوقات بعضی از اين بچه­های بی­ادب ديديد محبت پدر و مادر، يک جوانی آمد با پدرش، پدرش گفت آقا ببينيد چه می­خواهيد از ما، گفت من به بابايم می­گويم تو بی­خود کردی ازدواج کردی که ما به دنيا بياييم حالا بشويم يک جوان بی­کار، گفتم تو بی­خود کردی، بابای بی­چاره­ای تو از زمانی که مادرت بر تو باردار شد پدر و مادر زحمت کشيدند ساليان متمادی تو را رساندند به اين وضعيتی که مثل يک رستم دستان هيکل رعنا داری نق می­زنی، خب اين­ها ما محبت را فراموش کرديم، محبت يادمان رفته است، وقتی محبت و الطاف الهی را، الطاف پدر و مادر را فراموش کرديم اين دوستی هم می­رود کنار آن محبت هم فراموش می­شود.

و نکته پايانی چرا بعضی­ها از خدا می­ترسند هر حرفی نمی­زنند هر کاری نمی­کنند، چون عدالت خدا را فراموش نمی­کند، اين­ها همه­اش در قالب: «فَاذْكُرُوني‏»[22] هست ياد کنيم، مردم عدالت خدا را ياد کنيد تا از خدا حساب ببريد اينی­که می­گويند از خدا بترسيد ترس از رحمت نيست اين غلط است، ترس از مهربانی خدا نيست ترس از عدالت است بترسيم از اين­که بخواهند با عدالت با ما رفتار کنند، بگويند ما به تو تن سالم داديم چرا سوء استفاده کردی؟ ما به تو ثروت داديم چرا با اين ثروت گناه کردی؟ به تو جوانی داديم چرا جوانی­ات را در  بی­راهگی خدا خرج کردی؟ اين می­شود عدالت با عدالت با ما رفتار کنند، لذا ياد عدالت سبب می­شود که انسان­ها زندگی­شان مديريت بشود از خدا حساب می­برند، و امدادهای خدا را يادآوری کنيد تا اميد شما و رجاء شما به خدا افزايش پيدا کند، بعضی­ها نا اميد شدند امدادهای خدا را در زندگی گذشته­شان يادشان رفته، کمک­های الهی را فراموش کردند يادآوری نمی­کنند لذاست که اين­ها دچار يک نا اميدی و يک سر خوردگی شدند، اين­هايي که می­گويند نا اميدم شدم بگوييد آقا گذشته زندگی­ات را ورق بزنيد داشته­هايت را بگو، ما عادت کرديم هميشه خالی ليوان را می­بينيم پری ليوان زندگی­تان را ببينيد داشته­هايتان را اول ببينيد اين­ها را اگر ديديد اميدوار می­شويد به رحمت الهی و الطاف الهی بسنده کنيم: «فَاذْكُرُوني‏ أَذْكُرْكُمْ وَ اشْكُرُوا لي‏ وَ لا تَكْفُرُون‏»[23]اين­ها همه از مصاديق ذکر بود که قطعاً ذکر نعمت­ها موجب شکرگزاری، ذکر قدرت الهی موجب توکل، ذکر علم خدا موجب حياء و تقوی، ذکر الطاف الهی موجب محبت و دوستی به خدا، و ذکر عدالت او موجب خوف انسان­ها، و ذکر نعمت­های الهی انسان را در مسير قدرشناسی قرار خواهد حالا بحث عزيزمان يک بحثی دارند که چرا مثلاً خانم­ها، زن­ها با سر برهنه در خيابان زنجير می­زنند خب البته اين عرض کردم اين بی­حيائی­ها ناشی از، يک بخشش از بی­عفتی­ها ناشی از فراموش کردن علم خدا و نظارت خداست، قطعاً ما بايد همه تذکر بدهيم وظيفه همه است: «كلّكم‏ راع‏ و كلّكم‏ مسئول‏ عن رعيّته»[24]مخصوصاً مسئولين ببينيد همه مسئول هستيم همه مسئول هستيم که جايي اگر خطای ديده شد تذکر داده بشود حالا مسئولين مسئول هستند من در جايي عرض کردم امام صادق می­فرمايد آن­هايي که قوی­تر هستند، و آن­هايي که حرف­شان را می­شنوند و آن­هايي که معروف را از منکر می­شناسند اين­ها مسئوليت­شان در امر به معروف و نهی از منکر بيشتر است، پدر بزرگ خانواده مسئوليتش از بقيه اعضاء بيشتر است، مدير کل در اداره مسئوليتش از بقيه کارمندها بيشتر است هرچه اين مسئوليت بالاتر است چون حرف شنوی است چون مطاع است اين بايد بگويد، ولی ما هم بايد بگوييم، ما هم موظف هستيم تذکر بدهيم البته حالا اين وضعيتی که دشمن دارد سوء استفاده می­کند دشمن دارد کار می­کند بالاخره حالا من پری ليوان همين خانم­های بدحجاب را حمل بر صحت اگر بخواهيم بکنيم حالا يک زمينه ارادتی در امام حسين هست به ايشان که آمده زنجير می­زند بايد روی همين خانم کار کرد، روی همين خانم صحبت کرد، خانم برای چه کسی داری زنجير می­زنی؟ برای کسانی که اصل در زندگی­شان رضايت خدا بود، سيدالشهداء به حضرت زينب فرمود خواهرم تا زنده هستم از خيمه بيرون نيا يعنی حجابت را حفظ کنيد، زينبی که همه نگرانی­اش در اين اسارت، دو جا عنوان کرد و آن دو جا هم بحث حجاب بود اين­ها را البته بايد بگوييم آن هيئتی که اين خانم آمده زنجير می­زند، آن محله­ای که بوده، در آن محله آدم فهيم نيست، انسان­های عاقل نيستند اين خانم فاميل ندارد، پدر ندارد، برادر ندارد، طائفه ندارد، در آن منطقه مسئول نيست، همه مسئول هستيم، چطور شده؟ حالا نه اين­ها  ببينيد اين­ها يک دفعه هم نيست حالا، اين­ها بايد ببينيد منکرات رسالت همگانی است بايد تذکر داد، البته من منزل آقای ايمانی عرض کردم که روش گفتن هم خيلی بايد دقيق باشد که بتوانيم قلب را تسخير کنيم حرف اثر بکند، اين طرفی که دارد می­خورد زمين نزن زيرپايش که ديگر بلند نشود، بلندش کن، و کمکش کنيد، من اگر بوديم و همين خانم سرپتی بوده؟ کرج بوده؟ خب آب و هوای کرج خوب است ديگر؟ حالا اين­ها را می­گويند که بلکه  بعضی­ها هم برنامه ريز است، دولت بايد مراقب باشد، ما داشتيم زمانی که اوائلی که داشت بدحجابی رشد می­کرد در همين شيراز جنت­تراز بعضی­ها را گرفته بودند به اين­ها دلار می­دادند می­گفتند دو ساعت، سه ساعت، شما در مشيرفاطمی از ميدان امام حسين بيايد چهار راه پمب بنزين دوباره برگردد، کارت اين است که دو ساعت فقط بروی و بيايي، يعنی ساختار شکنی بکنند، مردم عادی سازی بشود برايشان گناه، و اين خيلی حالت بدی است، بروند  و بيايند که يواش يواش مردم عادت کنند امروز اگر می­بينيد روسری سرشان نيست از بيست سال قبل کار کردند، و حالا بنده خودم را می­گويم من حرف نزدم ديگری حرف نزد شده اين، يک شبه که نمی­شود، بالاخره اين­ها ريشه در گذشته­ای دارد که يک اهمال­هايي شد الآن دارد ظهور و بروز پيدا می­کند، الآن هم ما بايد تذکر بدهيم  بالاخره يک بخش­شان اين­ها برنامه است مأمور هستند برای تخريب اما بعضی­ها مأموريت ندارند نادان هستند، بايد به اين خانمی که آمده در عزای امام حسين دارد، ديدم من حجاب درستی ندارد، دارد گريه می­کند، حالا با اين خانم می­خواهد حرف بزند بايد چه بگويد؟ بگويد خواهر من روشش اين است، تويي که امام حسين بهت نظر داشت آمدی در عزايش دروغ نمی­گوييم، امام حسين اگر نظر بهش نداشت نمی­آمد، تويي که امام حسين بهت نظر داشت و آمدی حيف است آن­گونه نباشی که حسين می­خواهد بيا خواهرم به همه خوبی­هايت حجاب را هم افزوده کن، من دوتا پيام نسبت به حجاب ديدم حالا ديگر ما را کشاندی به حرف زدن آقای افسری ديگر پاي خودتان بنشين يک پنج دقيقه­ای هم اضافه، حاج­آقای قدوم زاده هم تشريف دارند انشاءالله مداحی می­کنند به فيض می­رسانند من دوتا شعار حدود بيست سال قبل يکی شيراز، يکی تهران، شيراز چهار راه زرگری روی ديواری با يک خط بدی نسبت به حجاب نوشته بود بی­حجابی زن نشان بی­غيرتی شوهر، اين را من خودم ديدم و بی­حجاب دختر نشان بی­غيرتی پدر است، اين را من ديدم اتفاقاً تهران هفته بعد يک جلسه­ای داشتيم در بلوار کشاورز تهران ديدم روی يک ديواری حالا اين با خط زشت و عرض شود پيش زمينه­ای نداشت، نوشته بودند که اصلاً هر کسی می­ديد واقعاً زده می­شد، تهران ديدم روی يک ديواری نقاشی کرده بودند خيلی زيبا، با يک خط نستعليق زيبايي، گل و بوته­ای هم بالاخره روی اين ديوار طراحی کرده بودند اين جمله نوشته شده بود، خواهرم بيا به تمام خوبی­هايت حجاب را نيز افزوده کن، ببينيد هردوتا شعار هدف با حجاب کردن است، يکی با يک ادبيات زشت، تند، منزجر کننده، يکی با يک ادبيات محترمانه و آبرو­مندانه، علی عليه­السلام می­فرمايد قلب انسان­ها وحشی است، قلب را اگر توانستی تسخير کنی حرفت اثر می­کند، گاهی اوقات من هنر تسخير قلب ندارم پدر قلب بچه را تسخير نکرده، چون قلب را تسخير نکرده بچه حرفش را نمی­شنود مدير قلب ارباب رجوع را تسخير نکرده، قلب را اگر تسخير کرديد آن وقت حرف­های شما تأثير می­کند، ما در اين امر به معروف­ها و نهی از منکرها روش­ها و شيوه­هاي که اسلام می­فرمايد را بايد رعايت کرد، خب صلّ الله عليک يا اباعبدالله، البته نا اميد نبايد بود تذکر بايد داد شما نسبت به تذکرها مأجور هستيد، اما تذکرهای که تنش ايجاد نکند، توهين نکنيم درگيری اتفاق نيفتد، حالا يک جاهايي هم اسلام می­فرمايد ديگر تکليف نداريد، جای اگر ضرر جانی، مالی، عرضی دارد و مطمئن هستيد وظيفه نداريد، جايي طرف را می­شناسيد که يک آدم سر سختی است هرچه بگوييد مثل ميخ در سنگ است، تجربه­اش را دارد ديگر نمی­خواهد بگوييد گفتيد نپذيرفت، و سر سختی قبلاً به خرج داده، ديگر تذکر برای کسی است که بالاخره احتمال تأثير در آن را می­دهيد انشاءالله که به عظمت اين ايام خداوند همه ما را به وظايف­مان آن گونه که مرضی ذات مقدسش هست آشنا بگرداند و توفيق عمل پيدا کنيم.

صلّ الله عليک يا اباعبدالله، خب امروز هم شبهه شهادت امام سجاد است هم روز ورود اسراء به کوفه، من قسمتی از اين مصيبتی که امروز خود آقا زين­العابدين در اين حضور و در اين ورود کوفه حاضر بودند کوفه را مردم آمده بودند برای استقبال، کوفه شهری بود که اميرالمؤمنين چهار سال و شش ماه خلافت کرده بود، مردم کوفه اميرالمؤمنين را می­شناختند خانم­های کوفی حضرت زينب را می­شناختند اين کوفی­ها بيست هزار امضاء دعوت آمده بود از امام حسين دعوت کرده بودند، امام به احترام اين دعوت­ها حرکت کرد و آمدند به سمت عراق و بعد اين جوری عمل کردند، حضرت زينب وقتی اين جمعيت بی­وفاء را ديدند شروع کردند سخنرانی کردن، ببينيد حالا بگويند دختر اميرالمؤمنين حرف نزن، امر به معروف نکن، نهی از منکر نکن، اين­ها ولی­خدا را کشتند اين­ها حرف اثر نمی­کند، از زينب بياموزيم در بين مردم غفلت زده­ کوفه­ای که در قتل امام شرکت کردند، شروع کرد ارشاد کردند: «يَا أَهْلَ‏ الْكُوفَةِ يَا أَهْلَ‏ الْمَكْرِ وَ الْغَدْرِ»[25]ای کوفيان پيمان شکن غدّار و فريب­کار شما از حسين دعوت کرديد در قتلش شرکت کرديد به دعوت شما آمد حضرت شروع کرد سخنرانی کردن اين سخنرانی حضرت زينب چنان اثر گذاشت که زن و مرد گريه می­کردند، رفتند به ابن زياد گفتند اگر دختر علی را ساکت نکنی کاری که حسين در سر داشت زينب در کوفه اجرايي می­کند، يعنی آن انقلاب آن قيام زينب مديريت می­کند و شکل می­گيرد زينب را بايد ساکتش کرد، حالا وسط اين جمعيت عظيم مردم، چگونه دختر علی را ساکت کنند، گفتند چگونه زينب را ساکت کنيم؟ گفتند تنها چيزی که زينب را ساکت می­کند، سر بريده حسين است، اين خواهر از بعد از ظهر عاشورا ديگر از سر برادر بی­خبر بود، مثل ديروز که روز يازدهم بود سر برادر را نديده بود و از اين سر بی­خبر، سر امام حسين را بالای نی آوردند نزديکی­های کجاوه زينب يک وقت زينب صدای صوت قرآن دلشين آشنايي شنيد: «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً»[26]اين آيه مهدوی را سر مبارک تلاوت کرد، يک دلداری هم برای زينب خواهرم ناراحت نباش مهدی می­آيد، مهدی انتقام خواهد گرفت، مردم گمان نکنيد داستان اصحاب کهف و رقيم چيز عجيبی بوده، خدای که اصحاب کهف را برگرداند، سيدالشهداء را دوباره در رجعت بر می­گرداند يعنی ما دوباره خواهيم آمد ما بين مردم باز می­گرديم زينب صدای آشنا شنيد سر از کجاوه به درآورد، سر مبارک حسين را بر فراز نيزه ديد خطبه را رها کرد، چند بيت شعر عربی خواند:

«يَا هِلَالًا لَمَّا اسْتَتَمَّ كَمَالًا، غَالَهُ خَسْفُهُ فَأَبْدَا غُرُوبَا»[27]يعنی ای ماه شب اول زينب که برادر هنوز طلوع کرده برادر زود غروب کردی، می­گويند چرا زينب سر برادر را ديد خطاب کرد ماه شب اول، دوتا تعبير را بگويم التماس دعا، عزيزان ماه شب اول وقتی کسی رؤيت می­کند، با سر انگشت به بقيه نشان می­دهد می­گويد من ماه را ديدم شما هم ببينيد، دختر اميرالمؤمنين نگاه کرد ديد مردم کوفه با سر انگشت دارند سر حسين را نشان می­دهند، يک وجه ديگر التماس دعا، ماه شب اول وقتی ديده می­شود يک قسمت کمی از ماه ديده می­شود، زينب نگاه کرد ديد صورت حسين را خاکستر و خون پوشانده، همه بگوييم غريب حسين.

 

[1] بقره152.

[2] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏79 ص199.

[3] عنکبوت69.

[4] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏79 ص199.

[5] مجادله19.

[6] الخصال ج‏1 ص65.

[7] تکاثر1.

[8] طارق9.

[9] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏8 ص58.

[10] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏8 ص58.

[11] تحريم6.                

[12] تحريم6.                

[13] تکاثر1.

[14] بقره152.

[15] ابراهيم7.

[16] واقعه59.

[17] طلاق3.

[18] بقره106.

[19] علق14.

[20] انفال24.

[21] مصباح المتهجد و سلاح المتعبد ج‏2 ص589.

[22] بقره152.

[23] بقره152.

[24] نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلى الله عليه و آله) ص611.

[25] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص150.

[26] کهف9.

[27] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏45 ص115.

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه