استاد حدائق روز دوشنبه 25 تیرماه 1403 در مهدیه بزرگ شیراز به بیان ویژگی حضرت ابوالفضل العباس(ع) به عنوان تسلیم در برابر خداوند پرداختند.

 

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم­الله الرحمن الرحيم

روز تاسوعای حسينی است و در همه جای عالم امروز دست توسل و عرض ادب به ساحت مقدس قمر بنی­هاشم متوجه هست، يکی از ويژگی­های بارز حضرت ابالفضل که وجود مقدس امام صادق عليه­السلام در آن زيارتی که عزيزانی که مشرف شديد کربلا در اين کتيبه­های در صحن اين زيارت مکتوب شده اين زيارت را قرائت می­کنيد قسمتی از فراز اين زيارت اين است: «أَشْهَدُ لَكَ ... الْوَفَاءِ»[1] اين شهادت امام صادق است شهادت می­دهم برای تو اي عمو به وفاداری و تسليم و تصديق: «وَ النَّصِيحَةِ»[2] اين چهار ويژگی را امام شهادت می­دهند در آن زيارت نامه که ابالفضل اسوه و الگوست من نسبت به بحث تسليم امروز در محضر شما عزيزان مطالبی را عرض کنم که تمامی شهداء کربلا که با امام ماندند اين­ها نمونه­های کاملی از تسليم بودند، در پيشگاه خدا، اولاً آيه را تسليم را يک اشاره­ای کنم اميرالمؤمنين می­فرمايد: «التَّسْلِيمُ‏ أَنْ‏ لَا تَتَّهِمَ‏»[3] تسليم يعنی اين­که خدا را متهم نکنی، بعضی­ها ديديد آقا اين چه خدايي است؟ چرا اين جوری شد؟ آقا فضولی موقوف، سر در نمی­آوری، ولی ساکت باش، حالا من عرض خواهم کرد ما انسان­ها در زندگی در يکی از سه حالت قرار داريم امام صادق می­فرمايد در اين حالات که قرار می­گيريم حواس­مان باشد درست عمل کنيم، آدم تسليم خدا را متهم نمی­کند، گاهی اوقات فراز و فرود اقتصادی پيش می­آيد شروع می­کند ناسزا گفتن، مسائل خانوادگی است، مريض می­شود اعتراض و انتقاد، ما نماز می­خوانديم ما عبادت می­کرديم ما حج رفتيم ما بايد اين جوری سرمان بيايد اين آدم آدم تسليم نيست، تسليم ابالفضل است لب­ تشنه­ترين شهيد کربلاست، دست راستش را می­زنند می­فرمايد:

«و اللّه إن قطعتم يميني، إني‏ احامي‏ أبدا عن ديني»[4]

حالا آقا بگويد آقا خدايا من فرزند علی ابن ابی­طالب مدافع ولايت حامی امامت بايد اين جوری سر ما بيايد دست ما را بايد بزنند، بايد تسليم بود حالا اين­جا قضا و قدر است آزمون­های الهی است در آزمون­ها می­گويند بايد صبر کنيد تسليم باشيد در آزمون­ها که کاری هم به اعمال ما ندارد اين امتحان خداست، آقا مرحوم حضرت امام هم سرطان گرفتند، حالا چون انسان خوبی هستيم مريض نبايد بشويم، امام باقر هم مريض می­شد امام صادق هم بيمار می­شد، ما بگوييم خدايا چون ما بنده خوبی هستيم اصلاً نبايد مشکل سمت ما بياييد و اين سردار بزرگ دست چپ او را وقتی زدند: «يا نفس لا تخشي من الكفار»[5]‏ اين مقام تسليم است، ابالفضل آموخت دست­هايتان را برای خدا بخواهيد نه خدا را برای سلامتی­تان، خودتان را برای خدا بخواهيد نه خدا را برای خود، تيرباران می­کنند او را تسليم است، تا زبان در دهان او کار می­کند از امامش دفاع می­کند و اين يک درس بزرگ عاشوراست، مردم ابالفضل آموخت تا می­توانيد توان داريد، دست داريد، از امام­تان، از دين­تان از ولايت دفاع کنيد، دست­هايتان را گرفتند زبان­تان کار می­کند حرف بزند تا اين جان در پيکر است در مسير رضای خدا بهره بگيريد، اين آيه شريفه را من چند نکته عرض کنم آيه سوره مبارکه البقره آيه صد و دوازده قرآن می­فرمايد: «بَلى‏ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ‏»[6] کسانی که تسليم خدا هستند اسلام می­آورند و نيکوکار اند اين دوتا گزينه را دقت کنيد، مسلمان بودن اصلاً مسلمان که می­گويند مسلمان يعنی تسليم خداست، مسلمان يعنی کسی که زبانش برای خداست، چشم­اش برای خداست، فکرش برای خداست، از اين فکر هر گونه­ای استفاده نمی­کند با اين ثروت هر نوع اقدامی نمی­کند او ثروت را تسليم در برابر خداست، در معاملات حرام وارد نمی­شود در مجالس حرام شرکت نمی­کند، حقی را ضايع نمی­کند چون تسليم است: «الْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ‏ مِنْ‏ يَدِهِ‏ وَ لِسَانِهِ»[7] رسول­الله می­فرمايد مسلمان کسی است که مسلمان­های ديگر از دست و زبان او در امان باشيد ببينيد آن­هايي که مردم از زبان اين­ها در امان هستند، از دست اين­ها در امان هستند، اين­ها مسلمان هستند، ديديد بعضی­ها را می­ترسند می­گويد آقا هيچی نگو اين کار دستش است بی­چاره­مان می­کند در اسلام آن فرد بايد تجديد نظر کرد، اگر يک وقتی از شما ترسيدند به خاطر قدرت­تان، اگر يک وقتی از شما حساب بردند به خاطر زبان­تان، به خاطر ثروت­تان، به خاطر موقعيت­تان اين اسلام محل بحث است شما اول قدرتمند عالم هم که باشيد نبايد از تو هراس داشته باشد، مسلمان تسليم خداست ظلم نمی­کند خطا نمی­کند و آن کسی که تسليم نيست مسلمان نيست قرآن می­فرمايد آن­هايي که تسليم خدا هستند و محسن هستند، نيکوکار بالاخره حالا بعضی­ها رعايت رضايت الهی را در رفتار فردی می­کنند اما در روابط اجتماعی تعلل می­کنند، خدا به او ثروتی داده، موقعيتی داده، امکاناتی عطا کرده ولی کمک نمی­کند احسان به ديگران نمی­کند اين هم خطاست، قرآن می­فرمايد هم اسلام و تسليم در پيشگاه خدا هم احسان و نيکوکاری نسبت به مردم، خروجی مسلمانی­تان بايد خدمات اجتماعی­تان باشد، خروجی اين­که من تسليم خدا هستم خدمت برای خدا به خلق خدا، بنده در يک حاشيه­ای، زاويه­ای بنشينم بگويم هر کسی به کار خودش عيسی به دينش، موسی به دينش، اصلاً اين با فرهنگنامه اسلام نمی­سازد اين منطق منطق امام حسين نبود، امام حسين بی­تفاوت به وضع جامعه نبوده حضرت وقتی احساس کرد جامعه اسلامی دارد آسيب اساسی می­بيند خودش را عزيزانش را آبرويش را همه را به صحنه آورد: «وَ هُوَ مُحْسِنٌ»[8] اين احسان بود به عالم اسلام  حال آن­که اگر امام حسين سکوت کرده بودند بنی­اميه کار چندانی به حضرت نداشتند فقط مطمئن می­شدند امام بر عليه اين­ها جوسازی نمی­کند موضع نمی­گيرد: «وَ هُوَ مُحْسِنٌ»[9] ما نسبت به اجتماع­مان نسبت به جامعه­مان در حدی که خدا به ما داده بايد احسان کنيم، حالا ببينيد حدود هم متفاوت است يکی تمکن بيشتری دارد احسانش بايد بيشتر باشد، يکی تمکن کم­تری دارد احسان به نسبت تمکن­اش، مديريت­ها احسان­هايشان بايد بيشتر، ثروتمندها احسان­شان بيشتر، آن­هايي که در جامعه يک جايگاه­های دارند از اين آبرو و اعتبارات در احسان به مردم نبايد مضايقه کنند، خب قرآن می­فرمايد اگر اين تسليم بودن در پيشگاه خدا و احسان نسبت به خلق خدا باهم عجين شد خدا می­فرمايد اجر اين­ها نزد ماست من محضر عزيزان عرض کنم در قرآن هرکجا خدا می­فرمايد اجر نزد ماست يعنی خداوند تبيين نمی­فرمايد کلی بيان می­فرمايد يعنی غير از خداوند حد اين ثواب را کسی نمی­داند شما شهداء را ببينيد خدا می­فرمايد: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُون‏»[10]اين­ها: «عِنْدَ رَبِّهِمْ»[11] «يُرْزَقُون‏»[12]هستند حد رزق شهداء چقدر است؟ ما نمی­فهميم خدا می­فرمايد اجرش را خدا می­داند: «عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُون‏»[13]نزد خدا رزق می­خورند: «فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ»[14]اگر شما تسليم شديد در اين آيه شريفه و نيکوکاری و احسان­تان را هم با مردم داشتيد، اين محسن اسم فاعل است ادباء می­فرمايند از اين محسن استمرار هم فهميده می­شود، نيکوکاری مقطعی هم به درد نمی­خورد، نيکوکاری بايد جزء سرشت انسان بشود در حدی که خدا به شما لطف کرده پيوستگی بايد داشته باشيد نيکوکاری مقطعی که حالا ما در يک مقطعی خدمتی کرديم ديگر بس است، آقا هر روز داری از نعمت خدا بهره­ می­بری، هرروز داری از اين ثروت استفاده می­کني، هر روز داری از اين آبرو بهره می­گيری، هر روز داری از اين مقام، از حيات­ات و زندگی­ات لذا هر روز بايد نيکوکاری شيوه شما و روش شما و منش شما بشود اين استمرار احسان در کنار آن تسليم بودن در پيشگاه خدا خدا می­فرمايد اولين پاداش اجر اين­ها نزد خداست ولی نگفتنی است اين قابل توصيف نيست اين­ها را خدا می­داند چگونه پاداش بدهد، ابالفضل: «فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ»[15]، سيدالشهداء: «فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ»[16] آن­هايي که در اين دو ويژگی درخشيدند خدا می­داند با اين­ها چه خواهد کرد پروردگار: «وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُون‏»[17]از برکات تسليم بودن و احسان کردن يکش هم آرامش در زندگی است، من کراراً محضر عزيزان عرض کردم آرامش با آسايش فرق می­کند، آسايش يعنی همين تجهيزات پيشرفته امروزی، خانم­های محترمه ماشين­های تمام اتوماتيک ظرفشويي و  لباسشويي آسايش است، ولی اين­ها آرامش در زندگی آورده بعض خانه­ها از نظر تجهيزات نگفتنی است اما از نظر آرامش فکری اصلاً آرامش در آن خانه نيست، ثروت الی ماشاءالله ولی شب بايد با آرام بخش بخوابی مردم برای رسيدن به آرامش در آسايش دارند می­دوند و اين خطاست، مردم خانه­های آن­چنانی، امکانات فراوان، تجهيزات روز اين­ها را اسلام مخالف نيست اما اين­ها به تنهايي آرامش برای شما نمی­آورد، آرامش در پرتو بندگی خداست: «الَّذينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب‏»[18]يادخدا آرام­تان می­کند و الا دنيا و ثروت و مظاهر دنيايي اين­ها جز ايجاد و افزايش اضطراب ثمره­ای ديگری ندارد اگر انسان از خدا غافل بشود قرآن می­فرمايد آرامش در زندگی شما در پرتو همين تسليم بودن شما و در پرتو همين احسان کردن شما و نيکوکاری شماست: «لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ»[19] ديگر شما نگران آينده نيستيد: «وَ لا هُمْ يَحْزَنُون‏»[20]نگران گذشته زندگی هم نخواهيد بود نه خوف و نه حزن شما را رنج نخواهد داد بعضی­ها ديديد در کمال آرامش هستند مصداق انسان تسليم شما در امت­های گذشته انبياء بودند حضرت ايوب می­گويند کل اين آزمونی که برای حضرت ايوب رقم رخورد در چند ساعت اتفاق افتاد، ايوب از ثروتمندان بزرگ زمان خود بود شيطان به خدا عرض کرد خدايا اين ايوبی که اين همه عبادت می­کند فرزندان پسر متعددی به ايشان دادی، ثروت فراوان، ده­ها هکتار زمين، هزاران رأس گوسفند و گاو و شتر زمين­های زير کشت به هر کسی اين را بدهيد عبادت می­کند، به ايوب داديد ايوب عبادت نکند چه بکند؟ اين منطق شيطان بود از طرف خداوند خطاب شد که ما به تو ثابت می­کنيم که ايوب ما را برای خومان می­خواهد، می­گويند بعد از ظهری حضرت ايوب نشسته بود، يک دفعه يک پيکی آمد گفت جناب ايوب تمام پسرهايت در اتاقی نشسته بودند سقف تخريب شد بر سر اين­ها، همه در جا مردند، تسليم ايوب است: «أَنْ‏ لَا تَتَّهِمَ‏»[21] حالا بگوييم خدايا حالا ما که پيغمبری داريم می­کنيم، فرمانت را می­برم، بچه­های ما را می­بري، خدايا زورت به ما رسيد، يک خانمی گفت حاج­آقا از تهران داشتيم می­آمديم تصادف کرديم در تمام اين مسافرها من يک چشم­ام را از دست دادم ديگر نماز نمی­خوانم، گفتم تو از اول نماز برای چشم­هايت می­خواندی خودت را بازی نده، گفت چرا فقط من؟ گفتم فضولی موقوف مقام مقام قضاست، تسليم باش من اين روايت امام صادق را برايتان بخوانم حواس­هايتان جمع باشد ببينيد کجايش هستيد در اين سه­جا کجا تشريف داريد اين روايت را مرحوم علامه مجلسی در جلد هفتم بحار نقل می­کند، امام صادق فرمود انسان­ها بين يکی از اين سه حالت هستند حالا مرور کنيد در خودتان ببينيد کجا قرار گرفتيد: «بَيْنَ‏ بَلَاءٍ وَ قَضَاءٍ وَ نِعْمَةٍ»[22] يا انسان­ها در بلاء هستند بلاء منشأش گناه و خطاست بلاء آثار نافرمانی خداست، يا انسان­ها گرفتار بلاء هستند يا درگير قضا و قدر هستند، قضا و قدر آن­جاست که طرف آقا می­گويد آقا من نماز قضاء هم ندارم خمس هم دادم، خلاف هم نمی­کنم گناهی هم نکردم پاک زندگی کردم چرا من گرفتار شدم؟ اين­جا همان­جايي است که بايد تسليم باشی، اين­جا تقدير الهی است اين­جا آزمون است، اين­جا می­خواهند بيازمايند تو را با امام حسين تا کجا هستي؟ با خدا تا کجا؟ در گرفتاری­ها هم حاضر هستيد بگوييد خدا، يا فقط در فراخ دستی و رفاه با خدا هستيد؟ امام فرمود يا انسان­ها در بلاء هستند يا در قضاء يا در نعمت، نعمت هم شکل سوم است گرفتاری نداريد مشکلات نداريد، الحمدلله زندگی بر وفق مراد شما دارد می­گذرد اين نعمت است، بعد امام می­فرمايد در هر کدام از اين سه حالت يک تکليف داری، حضرت می­فرمايد: «فَعَلَيْهِ لِلْبَلَاءِ مِنَ اللَّهِ الصَّبْرُ فَرِيضَةً»[23] مردم اگر در بلاء گرفتار شديد بايد صبر کنيد، اين­جا بايد صبوری کرد اين بلاء آمده به اعتبار آن تعلل­ها، کوتاهی­ها نافرمانی­ها اين­جا بايد ديگر صبوری کرد و شکيبايي به خرج داد: «وَ عَلَيْهِ لِلْقَضَاءِ مِنَ اللَّهِ التَّسْلِيمُ فَرِيضَةً»[24]آن­جايي که قضاست ما حکمتش را نمی­دانيم ما علتش را نمی­دانيم، مثلاً اين خانم تصادف کرده يک چشم از دست داده، خودش هم می­گويد من کوتاهی نکردم در واجباتم، در تکاليف­ام آقا امام حسين چه کرده بود که سخت­ترين مصيبت­ها برای حضرت برسد اين يک آزمون است، پيغمبر فرمود: «لَا يَوْمَ‏ كَيَوْمِك‏»[25]ای حسين روزی مثل روزی تو نخواهد رسيد، اميرالمؤمنين اين را فرمود، امام حسين اين را فرمود، حضرت زهراء اين را فرمود خب سيدالشهدای که پيغمبر می­فرمايد در فضائل امام حسين بر کتيبه عرش با قلم قدرت الهی مطلب نوشته شده اين امام حسين بايد در اين سختی­ها، مشکلات، گرفتاری­ها، اين يک نوع آزمون وقضائيست و امام حسين در پرتو سرافرازی از اين آزمون: «رَحْمَةُ اللَّهِ‏ الْوَاسِعَةُ»[26] می­شود، مردم در قضا و قدرها اگر تسليم بوديد رشد می­کنيد، نق نزديد، ناسپاسی نکرديد، خدا رحمت کند مرحوم حضرت آيت­الله والد ما را اين روزهای آخر آيت­الله دستغيب می­گفتند من رفتم ديدن ايشان در بيمارستان در ICU می­گفتند شلينگ در دهن ايشان بود سيروم به ايشان وصل بود خب حال حال سختی بود گفتند من يک احوال پرسی کردم گفتم آقا حالتان چطور است، حالا شلينگ هم در دهن ايشان بود، گفتند به زحمت ايشان يک خرده لب­هايشان را آرودند نزديک هم و اين جمله را گفتند گفتند: «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين‏»[27]حالا بگويند آقا ما يک عمر خدمت به دين کرديم، خدمت به اهل­البيت کرديم حوزه­داری کرديم، طلبه پروری کرديم خدايا بايد اين جور بيفتم در تخت بيمارستان خدا حاج­آقا محکت می­زند يک صبح سالمی تا صبح چشم باز نمی­کنی امتحان است، يک صبح تا صبح هم چشم رو هم نمی­گذاری امتحان است، يک شب از درد خوابت نمی­برد می­خواهند ببينند چه کار می­کنی؟ سلامتی امتحان، بيماری امتحان، ثروت امتحان، فقر امتحان، جوانی امتحان، پيری امتحان، عزلت امتحان، شهرت امتحان، در اين مواردی که ما خودمان نمی­فهميم چرا؟ بايد تسليم بود، ابالفضل تسليم است امام صادق می­فرمايد عموی ما ابالفضل اسوه تسليم بود تسليم بودن جای که قضا و قدر است فرد کارش را خوب انجام داده، خوب درخشيده اما بايد تسليم بود در برابر مقدرات الهی و تقديرات الهی و سوم حضرت می­فرمايد: «وَ عَلَيْهِ لِلنِّعْمَةِ مِنَ اللَّهِ الشُّكْرُ فَرِيضَةً»[28]حالت سوم انشاءالله در بلاء نيستيد گرفتار قضا و قدر نشديد در نعمت هستيد، تن سالم، زندگی خوب، امکانات خوب، آرامش فکری، بابا شکر کن، زبانت به شکر و به حمد مأنوس باشد باز اين جمله را من از ايشان نقل کنم مرحوم والد ما می­فرمودند اگر می­خواهيد شاکر بشويد اين را از امروز عملی کنيد می­فرمودند از خودتان شروع کنيد، آقا چشم­ات می­بيند، بگو: «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين‏»[29]پايت سالم است: «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين‏»[30]، قلبت سالم است: «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين‏»[31]اين گوش­ها می­شنود امروز آمدي در مهديه روز تاسوعا توفيق پيدا کردي بيايي شکر کن تا فردا هم بيايي قاعده اين است: «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابي‏ لَشَديد»[32]خدا می­فرمايد سپاسگزاری کرديد زيادش می­کنيم، کفران کرديد عذاب سخت است، آقا اين چه زندگی که ما داريم؟ اين چه وضعی است که ما داريم؟ ناشکر ناسپاس همينی هم که داری از دست می­دهی، ما در خودمان مرور کنيم آقا کبدت سالم است قلبت سالم است، پدر خوب، مادر خوب، خانواده خوب، آقا مسلمان هستيم، شيعه هستيم اين شکر ندارد، زنده هستيم شکر ندارد اصلاً ما در خودمان يک چرخی بزنيم لحظه­ای زبانتان از حمد خدا متوقف نمی­شود ميلياردها سلول زنده در اين بدن دارند کار می­کنند تا ما زندگی می­کنيم، همان که سعدی می­گويد:

بنده همان که به که ز تقصير خوش عذر به درگاه خدای آورد، حقش شکر را نمی­توانيم اداء کنيم ولی ترک شکر هم نکنيم، بالاخره مردم از اين سه حالت خارج نيستند يا در بلاء هستند، يا در قضا هستند يا در نعمت در بلاء صبوری و شکيبايي، در قضاء تسليم بودن، در نعمت امام می­فرمايد شکر و سپاسگزاری از الطاف الهی اين سه حالتی که حضرت می­فرمايند.

من نکته ديگری را هم خدمت عزيزان عرض کنم در يک سخنی خدا به حضرت داود می­فرمايد: «دَاوُدُ تُرِيدُ وَ أُرِيدُ»[33] يک چيزی تو می­خواهی، يک چيزی من می­خواهی، اين را هم زيادی بشنويد: «تُرِيدُ وَ أُرِيدُ»[34] بنا نيست که هرچه هم گفتيد خداوند اجرايي کند خدا حکيم علی الاطلاق است يک وقت يک چيزی داری می­خواهی که به ضرر شماست به زيان شماست، يک چيزی دوست می­داری که شرّ است: «عَسى‏ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ»[35] از خدای حکيم داری می­خواهيد من يک وقتی يکی از اين آقايون بازاری­های شيراز گفت حاج­آقا ما دنبال يک معامله­ای بوديم که جوش بخورد با يک کسی متاعی را می­خواستم بخرم که آن آقا فروشنده نبود نمی­فروخت و ما هم دلمان رفته بود برای خريد اين کالای سنگين، و آن حاضر نمی­شد گفت به فکرم آمد که يک بليط هواپيما بگيرم بروم مشهد از امام رضا بخواهم که اين معامله را جوش بدهد خدا وکيلی ببينيد مشهد می­رويم امام رضا کار دلالی بکند، بعضی­ها صليقه هم ندارند آقا در اين مکان­های مقدس چيزی بخواهيد که اولياء خواستند بگوييد خدايا يک لحظه ما را از خودت و اين اولياء جدا نکن حالا برای يک معامله، گفت بليط گرفتم رفتم مشهد، شب اول، شب دوم، شب سوم، در حرم امام رضا می­گفت اين داستان همين شهرهاست اين­ها مال لای کتاب­ها نيست، گفتم آقا يک عنايتی کنيد اين طرف بيايد پای معامله جنس را به ما بفروشد، گفت سه شب گفتيم امام رضا هم عنايتی نکردند، امام رضا که می­داند بابا اين ضرر توست مثل اين­که فرزند ديديد فرزند از پدر و مادر يک غذايي می­خواهد که پدر می­داند مادر می­داند اين غذا برايش بد است گريه می­کند برايش نمی­دهد، بعد آنی­که نمی­داند می­گويد عجب پدر سنگين دلی، مادر بی­انصافی اين بچه دارد اشک می­ريزد بده به او، می­گويد من بيشتر از اين­ها را حاضر هستم برايش خرج کنم ولی اينی که می­خواهد ضرر دارد، من چون دوستش می­دارم نمی­دهم آقايون بعضی از ندادن­ها محبت است، بعضی از آن­ چيزهايي که به دست­تان نرسيده لطف است ما نمی­دانيم گفت شب سوم از حرم آقا کنار ضريح رفتم به آن سمت که قسمت مقابل حضرت و قبر شيخ بهايي است گفت يکدفعه نظرم افتاد به قبر شيخ بهايي گفتم جناب شيخ بهايي ما يک حاجتی داريم آمديم اين­جا شما آبرو داريد در خانه امام رضا يک دفعه شما يک کاری بکن، حالا حضرت سرشان شلوغ است زائر دورشان زياد است يک کار بکن، اين معامله جوش بخورد، گفت از کنار قبر شيخ آمديم در صحن تلفن همراه ما زنگ خورد خود آن آقای که صاحب متاع بود گفت آقا من حاضر هستم برای فروش اجناس آماده است کجايي؟ گفتم سريع من می­آيم شيراز، گفتم بنازم به شيخ بهايي ما سه شب معطل امام رضا هستيم آقا سرش خيلی شلوغه، شيخ بهايي، گفت آمدم از امام رضا هم خدا حافظی کردم گفتم آقا ما ممنون هستيم ديگر شيخ بهايي کار را انجام داد خدا حافظ گفت بليط گرفتيم آمديم شيراز و فردا معامله انجام شد و گفت دو هفته گذشت، يک ضرر هنگفتی در اين جنس کردم يک دفعه بازار آمد پايين، گفت يک تلنگر خوردم نادان، تا از امام رضا داری می­خواهی، امام رضا اين ضرر را می­دانست، شيخ بهائی اشک تو را دارد می­بيند فردايت را که نمی­بيند امام رضا ولی­الله الاعظم است می­داند حقايق را، گفت دوباره يک بليط گرفتم رفتم مشهد، گفت رفتم گفتم آقا امام رضا معذرت می­خواهم فقط آمدم عذرخواهی کنم از آن زيارت قبل نيامدم بگويم دوباره معامله برگردد من آدم شدم و فهميدم آنچه را بايد بفهمم، من معذرت می­خواهم از اين­که آمدم مشهد برای اين­که يک معامله­ای را شما مثلاً برای ما جوش بدهيد و اين شد يک درس برای ما، خب خدا به حضرت داود می­فرمايد داود يک چيز تو می­خواهی و يک چيز ما می­خواهيم: «وَ لَا يَكُونُ إِلَّا مَا أُرِيدُ»[36] آنچه می­شود که خدا می­خواهد مقدرات الهی جامه عمل می­پوشيد، حالا در اين مقدرات الهی: «فَإِنْ أَسْلَمْتَ لِمَا أُرِيدُ أَعْطَيْتُكَ مَا تُرِيدُ»[37] اگر تسليم شدی نسبت به آنچه من می­خواهم کفايت می­کنم تو را در آنچه تو می­خواهی کمکت می­کنيم تو تسليم باش تو بندگی بکن، ابالفضل را خدا کفايت کرد، من يک جمله از اميرالمؤمنين بگويم آقا اميرالمؤمنين می­فرمايد بندگان خدا لحظه شهادت­شان شيرين­ترين لحظه زندگی­شان است اين همانی که خدا می­فرمايد: «أَعْطَيْتُكَ»[38] ما روضه دست قطع شده می­خوانيم ولی قاعدتاً دست است استخوان است عصب است ولی طبق آن فرمايش اميرالمؤمنين خدا وجدی، لذتی به ابالفضل می­دهد که اين دست جدا شده در راه خدا برای او شيرين است و اين شعر گويای همان است: «و اللّه إن قطعتم يميني»[39]‏ شما بندگی بکنيد ببينيد خدا چگونه خدايي می­کند، شما تسليم باشيد خدا کفايت­تان می­کند، کفايت­تان می­کند يک وقت در همان بيماری بيماری برای شما می­شود لذت آفرين مصيبت برای شما می­شود لذت، ايوب می­شود ساعات بعد از خبر فوت بچه­هايش خبر آوردند گفتند کلدانی­ها حمله کردند تمام مزارع زير کشت شما را به آتش کشيدند ايوب گفت همه چيز مال خداست ما تسليم هستيم در برابر مقدرات خدا، ساعات بعد خبر آوردند گفتند آقا تمام گوسفندها و شترهای شما به غارت رفت ايوب گفت همه متعلق به خداست، زندگی کاملاً از دست رفت نوه حضرت يوسف عيال حضرت ايوب است شيطان گفت خدا تن سالم به ايوب دادی شکر می­کند، بيماری سراغ ايوب آمد بيماری سختی که مردم ترسيدند که ايوب بيماری­اش آن­ها را بيمار کند ايوب را از شهر کردند بيرون، در يک خرابه اين پيغمبر خدا با خانمش زندگی می­کرد خدا خطاب به ابليس فرمود اين ايوب تن سالم برای تن سالم ما را نمی­خواست، ما يک برگه آزمايشی بدهند دست­مان آقا آزمايشت مشکوک است خدايا چرا؟ امام حسين؟ حق ما اين بود ما اين همه زحمت کشيديم بايد اين جوری جواب می­داديد تسليم نيستيم که بعد دارد که بعضی از بزرگان شهر گفتند برويم ايوب را نصيحت کنيم بگوييم که آقا اگر گناهی کردی که خودت خبر داری استغفار کن تا خدا ببخشد تو را، پناه بر خدا، اين­ها بلند شدند آمدند در آن خرابه گفتند ايوب خودت از حال خودت با خبر هستی، اگر خطای کردی، گناهی کردی استغفار کن تا خدا ببخشد تو را تا اين مصائب از تو بر طرف بشود يک جوانی در ميان اين­ها بود گفت اين چه حرفی است داريد می­زنيد به پيغمبر خدا؟ اين توهين به ايوب است که آيوب آزرده خاطر شد از آن خرابه آمد بيرون، سر به آسمان بلند کرد گفت خدايا می­دانی که تا کنون برای دنيايم از شما چيزی طلب نکردم خيلی حرف است ما يک بخشی عمده از خواسته­هايمان دنيايي است تا اين را حضرت ايوب گفت توده­ای ابری بالای سر ايوب در آسمان قرار گرفت از ابر صدا برخواست ايوب اگر تا کنون از ما دنيا نخواسته­ای اين را هم ما به تو داديم، امروز اين­جا هستی لطف اوست، اهل خير هستي لطف اوست، خدماتی داشتی لطف اوست اين همه آوازه­ها از شه بود، اين را هم ما به تو داديم که از ما دنيا نخواستی، که ديگر بعد دوباره زندگی برگشت سلامتی بر گشت، بچه­ها برگشتند اموال ايوب برگشت و در اين آزمونی که با رعايت تسليم بودن و متهم نکردن خدا سرافراز بيرون آمد خدا به داود می­فرمايد اگر تسليم بودی در برابر آنچه من نظرم هست کفايت می­کنم در آنچه می­خواهی: «وَ إِنْ لَمْ تُسْلِمْ لِمَا أُرِيدُ»[40] اما اگر در برار خواسته خدا تسليم نشدی: «أَتْعَبْتُكَ فِيمَا تُرِيدُ»[41] به تعب می­افتی در رسيدن به آنچه می­خواهی اگر تسليم نشدی، زندگی برايت سخت می­شود اين ثروت و دنيا برايت سخت خواهد شد بعد خدا می­فرمايد: «ثُمَّ لَا يَكُونُ إِلَّا مَا أُرِيدُ»[42]سپس نمی­رسی به آنچه که فقط من می­خواهم اين مقام تسليم شخصيتی که امروز به پاس احترام در خانه او آمده­ايم امام صادق عليه­السلام می­فرمايد اسوه تسليم، در برابر تقديرات الهی تسليم، من يک جريانی را از زمان ميرزای شيرازی هم بگويم مقدمه توسل ما و يک توسلی پيدا کنيم روز تاسوعاست مرحوم ميرزا محمدحسن شيرازی بزرگ محرّم تنباکو افتخار روحانيت شيعه و افتخار شيرازی­ها، فارسی­ها در قرن دوازدهم، ميراز يک سال پياده ايام محرم از سامراء با جماعتی از علمای بزرگ حرکت کرد به سمت کربلا خب در مسير راه که قبائل و طوائف عرب می­فهميدند شخصيت اول روحانيت شيعه و جماعتی از علما دارند می­آيند در مسير، روستاها، شهرها به استقبال مردم می­آمدند خير مقدم می­گفتند از آقا دعوت می­کردند قدم بنهيد خانه ما، منزل ما، در اين مسيری که می­آمدند به يک روستايي رسيدند که اهالی روستا آمدند استقبال در بين اين­ها خب مردم عرض سلام می­کردند به ميرزای شيرازی ميرزا محمدحسن يک خانم عربی آمد يک سلام خاصی کرد، گفت: «السلام عليک يا خادم العباس»، ميرزا تعجب کرد از اين نوع سلام، در خيمه بزرگ قبيله و رئيس قبيله که رفتند ساعتی را استراحت کنند، ميرزای شيرازی فرمود يک خانمی به من يک سلامی کرد برای من اولين بار بود که اين جوری سلام می­شنيدم: «السلام عليک يا خادم العباس» رئيس قبيله گفت آقا اين خواهر ماست اگر اجازه بدهيد خودش بيايد علت اين نوع سلام کردن را بگويد آن خانم را خبر کردند آمد در خيمه محضر ميرزا، ميرزای شيرازی گفت خانم چرا با اين لفظ شما سلام کرديد؟ گفت من به هر کسی که خيلی ارادت دارم می­گويم: «السلام عليک يا خادم العباس» ايشان سؤال کرد که چرا؟ گفت من سال­ها قبل برادر من که رئيس قبيله است که الآن حاضر است، اين يک بيماری سختی پيدا کرد، اطباء اين را معاينه کردند دارو دادند ولی روز به روز حال او بدتر شد امروز هم مريض­ها را دعا کنيد چندتا مريض­اند گفتند سرطانی هستند دکتر جواب­ کرده هستند، از اين دکتر جواب کرده­ها را خيلی ابالفضل شفاء داده من بارها گفتم اطباء محترم، در حد سوادشان اين نظر را می­دهند، اولياء در حد توان­شان کار می­کنند، ميرزا وقتی سؤال کرد، آن خانم گفت برادر من مريض شد بيماری روز به روز سخت و سخت­تر و همه مأيوس و داروها هم جواب نمی­کرد و افاقه نمی­کرد تا اين­که برادر من رفت در بی­هوشی، به تعبير امروزی­ها در کما، ديگر ساعات آخر عمر است، گفت طبيب گفت که اين را در بستر گذاشتيد در حالت بی­هوشی است دامن­های خيمه را بالا بزنيد که هوا جريان کند، و ديگر منتظر باشيد تا اجل برسد تا مرگ او برسد، گفت من وقتی که ديدم کاملاً همه مأيوس از درمان برادرم هستند ببينيد يکی از نشانه­های استجابت دعا را برايتان بگويم امام صادق می­فرمايد تا وقتی که دعا می­کنی، خدا يکی است ده­تای ديگر کنار ياد خدا هستند، دعا استجابت نمی­شود، امام صادق فرمود وقتی که دلتان را می­تکانيد از ديگران، و خالصانه رو به خدا می­کنيد آن لحظه لحظه استجابت است و يک نشانه ديگرش هم جاری شدن اشک از چشمان است، دل را از غير او ببريم و اشکت جاری بشود آن ساعت را غنيمت بشمار و الا ما بگوييم يا الله، شب قدر آمديم دعا می­کنيم به ده­تای ديگر هم سفارش کرديم يازدهمين­اش خداست نمی­شود اين، آنچه که بايد بشود گفت دلم شکسته شد رو به سمت کربلای حسينی کردم خدا را قسم دادم به امام حسين و ابالفضل که اين برادر ما را که دکترها مأيوس هستند شفاء داده شود گفت همين طوری که داشتم التماس می­کردم روی بلندی قبيله ما تپه­ای بود دو نفر آشکار شدند ديدم دو شخصيت بزرگ روی اين تپه ايستادند از صحبت­هايي که بين اين­ها رد و بدل شد، متوجه شدم يکی سيدالشهداست يکی ابالفضل است گفت با التجاء و خواهش کامل گفتم يا ابالفضل برادر من را شما واسطه بشويد شفاء يابد شما آبرو داريد، گفت شروع کردم التماس کردن آقا قمر بنی­هاشم رو کردند به سيدالشهداء فرمودند برادر اين شفاء برادرش از من می­خواهد شما نزد ساحت مقدس ربوبيت واسطه بشويد خدا يک فرصت دوباره به اين برادر اين زن بدهد گفت اين­ها را من می­شنيدم، حالا دارد برای ميرزای شيرازی نقل می­کند گفت آقا امام حسين فرمودند برادر ديگر عمر اين به پايان رسيده شفاعت و وساطت هم فايده­ای ندارد اين بايد برود گفت تا اين را من شنيدم پافشاری­ام بيشتر شد التجاء و التماسم بيشتر شد دوباره قمر بنی­هاشم مطلب را عرض کردند به امام حسين و سيدالشهداء همان جواب را دوباره به ابالفضل گفتند، گفت پافشاری کردم اصرار کردم و التجاء يک دفعه ديدم قمر بنی­هاشم رو کرد به امام حسين عرض کرد يا اباعبدالله اگر مصلحت اين است که اين مرد از دنيا برود و نماند از خداوند تقاضا کنيد عنوان باب الحوائجی را از من بردارد، مردم يک توقعی از ما دارد اگر مصلحت است شفاء پيدا کند اگر مصلحت نيست عنوان باب الحوائجی را از ما بردارد گفت تا اين را ابالفضل عرض کرد ديدم امام حسين گريستند فرمودند برادر خدا سلامت را می­رساند می­فرمايد اين عنوان تا دامنه قيامت برای تو باقی است ما به خاطر شما برادر اين زن را شفاء داديم گفت تا اين را فرمودند من برگشتم عقب نگاهی به خيمه کردم ديدم برادری که در حال بی­هوشی بود در بستر نشسته سلامتی را يافته، گفت جناب ميرزای شيرازی از آن روز به بعد به هر کسی که خيلی ارادت دارم می­گويم: «السلام عليک يا خادم العباس» سلام بر تو ای خدمت­گذار ابالفضل نمی­دانم امروز کار داريد يا نداريد؟ مشکل داريد يا نداريد؟ گذشتگان ارحام، مرحومين، ذوی الحقوق را ياد کنيد مجلس امروز هم به ياد دو عزيز منعقد است خدا رحمت کند مرحوم آقای حاج احمدآقای مصلح و مرحوم کربلای حسين مصلح فرزند ايشان که انشاءالله اين دو عزيز هم امروز پای سفره خان سيدالشهداء قرار بگيرند و همه بانيان خيری که منشأ خير هستند در رشد و تعالی محافل اهل­البيت گفت ميرزا من از آن به بعد به هر کسی خيلی ارادت دارم می­گويم: «السلام عليک يا خادم العباس» آقا امام رضا می­فرمايد روز قيامت وقتی مادر ما فاطمه زهراء می­آيد صحرای محشر خطاب به محشريان می­فرمايد: «کفانا للشفاعه يدان مقطوعتان ولدی العباس» يافت نشد، برای شفاعت دو دست بريده پسرم عباس کافی است، کيست اين ابالفضل که فاطمه زهراء ام­­الائمه النجباء قيامت ابزار شفاعتش را دست­های بريده عباس قرار می­دهد حالا نمی­دانم حاجت داری يا نداری؟

ای پناه بی­پناهان يا ابالفضل يا ابالفضل، ای شفيع پر گناهان يا ابالفضل يا ابالفضل

همه امروز بشويم ذاکر ابالفضل اين صداهای به دردتان می­خورد شب اول قبر، اين صداها به دادتان می­رسد روز قيامت:

يا ابالفضل يا ابالفضل

به ياد همه در گذشتگانمان، يا ابالفضل

مرحوم آيت­الله شوشتری می­نويسد لب تشنه­ترين شهيد کربلا ابالفضل بود از روز هفتم که آب سهميه بندی شد اين بچه­ها می­آمدند می­گفتند عمو آب آب خود را به اين عزيزان می­داد وقتی وارد فرات شد نگاه به اين آب کرد، کفی از اين آب را در دست آورد بالا يادی از لب تشنه حسين کرد آب­ها را روی آب ريخت: «فذكر عطش‏ الحسين»[43] يادی از لب تشنه برادر کرد، لب تشنه از فرات خارج شد:

مهربان­تر از تو مولا کس نديده يا ابالفضل، تشنه لب­تر از تو سقا کس نديده يا ابالفضل

جانم: يا ابالفضل

ای فرات از تو خجيل تو از سکينه يا ابالفضل، آقا فرات را خجالت داد، آب را شرمنده کرد.

ای فرات از تو خجيل تو از سکينه يا ابالفضل، ای اميد دسته گل­های مدينه يا ابالفضل

يک جمله روضه بخوانم سيدالشهداء با شتاب آمد کنار ابالفضل:

نه دست در بدن مرا نه غسل و نه کفن مرا، نه حالت سخن مرا بيا حسين برادرم

عزيزان تا عباس زنده بود دشمن جرأت نزديک شدن به خيمه­ها را نداشت، يک وقت امام ديدند دشمن دارد به خيمه­ها نزديک می­شود آقا بدن عباس را رها کرد سوار بر مرکب شد با شتاب آمد جانب خيمه­ها اين زن و بچه­ها در خطر بودند تا امام نزديک خيمه­ها شد اين دختر بچه­ها آمدند استقبال، يک وقت سکينه آمد گفت بابا: «اين عمّی العباس» يافت نشد، عمو رفته بود آب بياورد، عموی ما کجاست؟ امام جواب زن و بچه­ها را نداد اما می­نويسند کاری امام کرد صدای ناله همه برخواست، ديدند آقا رفت داخل خيمه ابالفضل عمود خيمه را روی زمين خواباند همه بگوييم يا حسين.

 

[1] كامل الزيارات النص ص256.

[2] كامل الزيارات النص ص256.

[3] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص45.

[4] شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار عليهم السلام ج‏3 ص192.

[5] شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار عليهم السلام ج‏3 ص192.

[6] بقره112.

[7] من لا يحضره الفقيه ج‏4 ص362.

[8] بقره112.

[9] بقره112.

[10] آل­عمران169.

[11] آل­عمران169.

[12] آل­عمران169.

[13] آل­عمران169.

[14] بقره112.

[15] بقره112.

[16] بقره112.

[17] بقره112.

[18] رعد28.

[19] بقره112.

[20] بقره112.

[21] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص45.

[22] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏79 ص129.

[23] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏79 ص129.

[24] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏79 ص129.

[25] الأمالي( للصدوق) النص ص116، از پيامبر يافت نشد، بيشتر منابع از امام حسن نقل کرده­اند.

[26] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏27 ص138.

[27] فاتحه2.

[28] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏79 ص129.

[29] فاتحه2.

[30] فاتحه2.

[31] فاتحه2.

[32] ابراهيم7.

[33] التوحيد (للصدوق) ص337.

[34] التوحيد (للصدوق) ص337.

[35] بقره216.

[36] التوحيد (للصدوق) ص337.

[37] التوحيد (للصدوق) ص337.

[38] التوحيد (للصدوق) ص337.

[39] شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار عليهم السلام ج‏3 ص192.

[40] التوحيد (للصدوق) ص337.

[41] التوحيد (للصدوق) ص337.

[42] التوحيد (للصدوق) ص337.

[43] شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار عليهم السلام ج‏3 ص192.

 

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه