استاد حدائق روز یکشنبه 24 تیرماه 1403 در مسجدالنبی(ص) شیراز به بیان ویژگی انسان های باتقوا پرداختند.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسمالله الرحمن الرحيم
قال الله تبارک و تعالی: «وَ الَّذي جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُون»[1].
صدق الله العلی العظيم
شب تاسوعای حسينی است و مجالس و محافل متوسل و مستمسک به ذيل عنايت حضرت باب الحوائج ابالفضل العباس هستند، يکی از ويژگیهای که امام صادق در زيارت عمویشان ابالفضل شهادت میدهند تصديق حضرت ابالفضل نسبت به حقيقت و ولايت و واقعيت است: «أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِيمِ وَ التَّصْدِيقِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِيحَةِ لِخَلَفِ النَّبِيِ الْمُرْسَلِ»[2] اين چهارتا ويژگی را که آقا امام صادق در زيارت عمويشان ابالفضل اشاره میفرمايند تسليم حق و ولايت بودن، تصديق حقيقت کردن و فاداری و خيرخواهی، امشب من روی بحث صدق و راستگويي و تصديق راستگويي آيهای که تلاوت شد اشارهای ذيل اين آيه و يک روايت از رسولخدا و اشارهای به شخصيت صاحب امشب، آيه در سوره مبارکه زمر آيه سی و سه خداوند از اوصاف انسانهای متقی در اين آيه میفرمايد دو نکته را خداوند در اين آيه میفرمايد: «وَ الَّذي جاءَ بِالصِّدْقِ»[3] آنهايي که به راستی سخن میگويند حقيقت را میگويند و حقيقت را عرضه میکنند يک: «وَ صَدَّقَ بِهِ»[4] و آنهايي که اين سخنهای راست و حقيقت را میپذيرند: «أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُون»[5]اينها متقی هستند انسانهای با تقوی قرآن میفرمايد کسانیاند که همه صداقت و راستی و حقيقت را عرضه میکنند و متقابلاً کسانی که اينها را میپذيرد، ببينيد يک وقتی حاجآقا طرف حق میگويد مخاطب حق را نمیپذيرد، آنیکه نمیپذيرد طبق اين آيه با تقوی نيست پيامبر حقيقت را میفرمود در مکه معظمه يک عمو میپذيرد میشود ابوطالب، يک عمو نمیپذيرد میشود ابولهب: «صَدَّقَ بِهِ»[6]در ابولهب نيست در ابوطالب هست گاهی اوقات در يک خانواده چهار نفر حقيقت را میپذيرد، چهار نفر نمیپذيرد در اين جامعه شما حرف حق را میزنيد بعضیها زيربار حق نمیروند بیتقوايي است نشانه انسانهای با تقوی اين است که در اين آيه خدا میفرمايد يا حقيقت میگويند يا آنهايي که میشنوند اين حقيقت را و واقعيت و صداقت را میپذيرد اين آيه از آيات ولايت در قرآن هم هست در کتاب شريف بحار جلد سی و پنج امام باقر میفرمايد مظهر و نمونه تمام عيار: «جاءَ بِالصِّدْقِ»[7] اول خود رسولالله است، امام پنجم میفرمايد: «وَ الَّذِي جاءَ بِالصِّدْقِ هُوَ رَسُولُ اللَّهِ ص»[8] شما هيچ کس را مثل پيغمبر نداريد که حقيقت، صداقت، درستی را عرضه کرده باشد: «وَ صَدَّقَ بِهِ»[9] و تصديق اين حقيقت اميرالمؤمنين علی ابن ابیطالب، پيغمبر: «جاءَ بِالصِّدْقِ»[10] علی ابن ابیطالب: «صَدَّقَ بِهِ»[11]اين اسوره راستگويان عالم رسولالله است، اسوه پذيرندگان صداقت و راستی و حقيقت علی ابن ابیطالب است اين يک روايت از فرمايشات آقا امام باقر، من چندتا نکته را ذيل اين آيه عرض کنم البته آيه بعد هم خداوند میفرمايد: «لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ»[12]اگر شما راستگو بوديد و تصديق حقيقت کرديد و حق پذير بوديد نزد پرودگار قيامت در بهشت هرچه اراده کنيد خدا در اختيار شما قرار خواهد داد: «ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنين»[13]خدا میفرمايد ما نيکوکاران را اين گونه پاسخ میدهيم، پاداش میدهيم مطالبی که من عرض کنم يک چندتا نکته کليدی است و يک روايت از رسولخدا اما مطالب کسانی که حرف حق میزنند خواهرها، برادرها خوب بشنويد کسانی حقيقت میگويند خودشان هم بايد عامل به حق باشيد ما در روايات داريم که امام صادق میفرمايد: «كُونُوا دُعَاةَ النَّاسِ بِغَيْرِ أَلْسِنَتِكُمْ»[14]يعنی در رفتارهايتان آنچه را که از مردم انتظار داريد خودتان نشان بدهيد، خواهرم، برادرم، عدب را از فرزندت انتظار داری، ادب را به فرزندت در رفتار، به بزرگترهايت آموزش بده، من بارها گفتم اينهايي که پدر و مادرهايشان زنده هستند و خودشان پدر اند، مادر اند، در برابر ديدگان بچههايتان بر دستان پدر و مادرهايتان بوسه بزنيد ياد بدهيد به اين بچهها ادب به بزرگتر را به بزرگترت اگر گفتی خرفت شده فردا همين فرزند اين حرف را میدهد تحويلت، بیادبی کردی آموزش دادی بیادبی را لذا کسانی که حقيقت و واقعيت را بيان میکنند خودشان هم بايد عمل کنند: دو صد گفت چون نيم کردار نيست: «كُونُوا دُعَاةَ النَّاسِ بِغَيْرِ أَلْسِنَتِكُمْ»[15] در روايت داريم اميرالمؤمنين میفرمايد در اعمال و رفتارتان ما را کمک کنيد يک جوری رفتار کنيد که هر کسی کارهای شما را میبيند بگويد اين شيعه امام صادق است اين شيعه اميرالمؤمنين است شيعه يعنی اين، ديديد گاهی اوقات بعضیها سرخورده میشوند میگويد آقا فلان مسجدی اين جوری کرد سر ما فلان هيئتی کلاه سر ما گذاشت، کار خطای او را میگذارد پای حساب اسلام که البته اين نوع قضاوت غلط است اگر در يک منطقهای يک نفر ظلم کرد که همه بد نيستند، اگر در يک جماعتی يکی خطا کرد که همه آن جماعت را نبايد ملامت کرد، خداوند حساب هرکسی را پای خود آن فرد میگذارد حالا در قيامت آيه میفرمايد ما نسبها را بر میداريم: «فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لا يَتَساءَلُون»[16]ما اصلاً کاری نداريم حسب و نسب نمیگوييم شما بابايت چه کسی است؟ فرزندت چه کسی است؟ میگوييم خودت چه کارهای؟ تو چه کردی؟ فرزندت برای خودش، پدر و مادرتان هم برای خودشان، نوح را میآوريم پای حساب، پسر نوح بايد برود جواب کار خودش را بدهد نوح هم پاسخ کار خودش، خب ما از اين فرهنگ الهی ياد بگيريم اين يک نکته که کسانی که تبليغ میکنند حرف میزنند، بنده از فرزندم از شاگردم از برادرم، انتظار کاری داريم اول خودمان عمل کنيم، تا آنها از ما ياد بگيرند میگويند به يکی از بزرگان گفتند چه شد شما نماز شب خوان شدی؟ گفت من يکبار پدر و مادرم به من نگفتند نماز شب بخوان، از دوران طفوليت نيمه شبها که بلند میشدم میديدم اين طرف اتاق پدر مشغور راز و نياز با خداست اين طرف اتاق مادر مشغول راز و نياز است من ارتباط با خدا، شب زندهداری مناجات را در رفتار پدر و مادر ياد گرفتم، شماها معلم هستيد، شما آموزگار نسل بعدی خودتان هستيد من به عنوان يک پدر، به عنوان يک مسئول، به عنوان يک تاجر، به عنوان يک کارمند به عنوان يک انسان میتوانم با رفتار خودم در تربيت ديگران تأثير بگذارم، اين يک نکته.
نکته ديگر در اين آيه خدا میفرمايد: «وَ الَّذي جاءَ بِالصِّدْقِ»[17] تبليغ، گفتن حقايق فقط کار انبياء نيست همه ما مسئول هستيم: «جاءَ بِالصِّدْقِ»[18] اطلاق دارد يعنی خواهرم، برادرم، دارای هر مليتی که هستيد، دارای هر موقعيتی که هستيد وظيفهات است از حقيقت حرف بزنيد صاحب امشب، ابالفضل به بشريت آموخت، تا دست در بدن داريد با دستتان از حقيقت دفاع کنيد دستتان را گرفتند زبان که داريد، ابالفضل کنار علقمه دستهايش را زدند با زبان: «وَ الَّذي جاءَ بِالصِّدْقِ»[19] بود دفاع کرد ما بعضیهايمان خدا لطف کرده به ما همه چيز داريم، دفاع از حقيقت نمیکنيم، زبان داريم، سلامتی داريم، ثروت داريم، موقعيت داريم، جايگاه داريم، سکوت میکنيم، اين تبليغ کار همه است همه مسئول هستيد: «كلّكم راع و كلّكم مسئول عن رعيّته»[20] پيغمبر فرمود همه مسئول است، و ببينيد حضار محترم، جامعه زمان ساخته میشود که همه به وظايفشان عمل کنند، يک خانواده زمانی خانواده موفق است که همه اعضای خانواده به وظايفشان عمل کنند، نگفتنها رفته رفته سبب میشود که بیدينی و بیاعتقادی شکل میگيرد من دو شب قبل رفتم در يکی از اين هيئات برای بازديد انتهای خيابان عفيف آباد انصافاً زحمت کشيده بودند، دوستان، موکب زده بودند نمايشگاه گذاشته بودند، ولی يک صحنهای ديدم خيلی هم ناراحت شدم يک خانم دختر جوانی سگ آورده بود در همين مجلس عزای امام حسين داشت سگ میچرخاند اينها مال چه کسی است؟ اين دختر پدر ندارد، اين دختر مادر ندارد، اين دختر همسايه ندارد اين همه مردم میبينند حرف نمیزنند و در موکب همه ساکت، نتيجه میشود اين، بعد يک هشدار پيغمبر بدهم به شما، رسولالله فرمود روزگاری خواهد آمد که زنها فاسد، جوانها فاسد میشوند در دوره آخرالزمان بخشی از خانمها میبينيد مسير فساد را طی میکنند، عرض کردند يا رسولالله چرا؟ پيغمبر فرمود امر به معروف و نهی از منکر نمیشود يعنی حقيقت نمیگوييد: «جاءَ بِالصِّدْقِ»[21] يادمان میرود حالا من فردا شب چون شب تحول است نکاتی را عرض خواهم کرد فردا شب، پيغمبر فرمود چون امر به معروف و نهی از منکر ترک میشود گفتند يا رسولالله: «أَ يَكُونُ ذَلِكَ»[22] آيا چنين میشود؟ که در جامعه اسلامی بخشی از زنها فاسد بشوند، جوانها گنهکار و فاسق پيغمبر فرمود: «شَرٌّ مِنْ ذَلِكَ»[23] از اين بدتر میشود، گفتند چه میشود يا رسولالله حضرت فرمود به جای امر به معروف امر به منکر میشود به جای نهی از منکر نهی از معروف میشود، همين امروز يک آقايي میگفت آقا ما در جلسات روضه که میرويم بعد خانواده و فاميل طائفهمان میگويند مگر تو عقلت را از دست دادی روضه برای چه میروی؟ نماز برای چه میخوانی؟ تو مگر عقب ماندهای؟ اين همان امر به منکر است، معروفی که شرکت در مجالس دينی است میشود منکر، منکری که غفلت و گناه و بیدينی و بیتقوايي است میشود معروف گفتند يا رسولالله: «أَ يَكُونُ ذَلِكَ»[24] آيا چنين خواهد شد؟ پيغمبر فرمود از اين هم بدتر میشود به خاطر امر به معروف نکردن و نهی از منکر نکردن جامعه اسلامی به وضعی میرسد که: «إِذَا رَأَيْتُمُ الْمَعْرُوفَ مُنْكَراً وَ الْمُنْكَرَ مَعْرُوفاً»[25] معروف میشود منکر، منکر میشود معروف، سگبازی میشود تمدن، میشود تجدد، بیبند و باری میشود به روز بودن، پاکی، اخلاص، تقوی، میشود عقبماندگی، قرض الحسنه دادن میشود حماقت، رباخوری میشود زکاوت و زرنگی، اين نتيجه نگفتنهاست، ما در صدر اسلام اين اتفاق افتاد، امام حسينی که معروف کردنش منکر، قربتاً الی الله در قتل امام حسين شرکت کردند يزيدی که منکر بود کردنش خليفه المسلمين چرا؟ چون امر به معروف نهی از منکر نشد، مردم اگر دلتان برای خودتان میسوزد حرف بزنيد، حالا گاهی اوقات ما فکر میکنيم حرف میزنيم به خدا خدمت کرديم، بابا به خودت خدمت کردی، به جامعهات خدمت کردی، به خانواده خدمت کردی، لذا اين: «جاءَ بِالصِّدْقِ»[26]يک تکليفی است برای همه مردم، همه مسئولاند: «وَ الَّذي جاءَ بِالصِّدْقِ»[27]تبليغ مخصوص پيامبران نيست، مخصوص اولياء و معصومين نيست، همه مردم مسئولاند آقا نانخور خدا هستيد، خدا شما را آفريده خدا رزقتان داد، ولینعمت خداست، از ولینعمتتان حرف بزنيد، هر کجای عالم باشيد در برابر خدا مسئول هستيد، اين هم نکته ديگر و در اين آيه از نشانههای متقين خدا میفرمايد تبليغ ارزشهای دينی است انسانهای با تقوی حرف میزند انسان با تقوی جای ديد که نماز دارد کمرنگ میشود سخن میگويد جای که ارزشها دارد رنگ میبازد دفاع میکند، اين هم مطلب ديگر و يک نکته ديگر خداوند میفرمايد در بهشت اراده بهشتيان حاکم است، آنجا قرآن میفرمايد: «لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنين»[28] اگر کسی لياقت اين را پيدا کرد که به بهشت برود در بهشت آنچه اراده کند و تقاضا کند اسباب او را برايش فراهم و مهيا میکند و متقين همان نيکوکاران هستند چون آيه بعد میفرمايد: «ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنين»[29]محسنين همان متقينی هستند که حقيقت را میگويند و حقيقت را میپذيرند ما چندجا بايد اين صدق و راستی و درستی را فراموش نکنيم يکی صدق در گفتار: «وَ الَّذي جاءَ بِالصِّدْقِ»[30] ما در حرف زدنهايمان، در سخنهايمان خلاف نگوييم دروغ نگوييم اين يک، صدق در وعدهها: «إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْد»[31] خداوند در سوره مريم آيه پنجاه و چهار حضرت اسماعيل را صادق الوعد ياد میکند، آقا اگر وعدهای دادی به وعده خودت پايبند باش عمل کن، ما يکی از ضعفها در جامعه اسلامی ما اين است يک چيزی میگويد آقا ما يک غلطی کرديم تو هم باورت شد؟ يک آقای الآن ايشان هم هست از تجار بينالمللی است برای من تعريف کرد گفت آقای حدائق رفته بودم اسپانيا برای خريد چوب گفت آنجا چوب را ديديم و بعد آمدم ايران و تماس گرفتم به آن کارخانه دار گفتم يک کشتی از اين چوبهای ديديم برای ما بفرست، قرار شد پول را هم برايش حواله کنيم حرف شايد پانزده شانزده سال قبل است گفت در اين فاصله که من گفتم چوب را برای ما بفرستيد میخواستيم پول را انتقال بدهيم، يک چند روزی گذشت قرار داد هم بستيم قيمت مشخص شد، يک دفعه نرخ چوب در بازار جهانی رشد کرد گفت اين تفاوت قيمت يک تفاوت فاحشی بود يعنی روی يک کشتی چوب خيلی بود، گفت من يک زنگی زدم به آن تاجر اسپانيايي ببينيد آقايان ما میگوييم امام زمان منتظران امام زمان فکر میکنيد فقط همين شيعيان هستند، الآن هم بعضیها هستند يهودی، مسيحی در سراسر عالم اينها دنبال حقيقتاند، دنبال واقعيتاند، دنبال عدالتاند حضرت بيايد زير بيرق امام زمان اينها جمع بشوند، اين نگاهها میتواند لياقت منتظران امام زمان را به اينها بدهد، گفت من قيمت چوب ترقی کرد، زنگ زدم به آن تاجر گفتم آقا اين کشتی چوبی که قرار بود بفرستيد چه شد؟ گفت من دستور دادم بارگيری کردند يا در مسير است يا حرکت میکند میآيد سمت ايران، گفتم قيمت چقدر؟ گفت برای چه قيمت میپرسی؟ گفت بعد خودش اشاره کرد، گفت چون در بازار جهانی قيمت اضافه شد داری میپرسی؟ ما بر سر عهدمان هستيم همان چيزی که من در گذشته به شما گفتم همان را از شما میخواهم، حالا آقا جنس ده سال ماندهاش را دارد به قيمت اعلیالقيم امروز میفروشد بعد میگويد مهدی بيا، مهدی بيا، کجاست؟ حضار محترم صدق در وعده يک وقتی يک وعدهای کرديد صادق باشد زمان رسولخدا آقای بود دامدار در حجاز در مکه، سعلبة ابن حاطب بود، البته سعلبة ابن حاطب چند نفر بود، اين دامدار بود در عصر جاهليت وضع مالی خوبی هم داشت، شترهای زيادی داشت، وقتی میشنيد خانوادهای خدا به ايشان فرزند دختر داده، و رسم بود دختر را زنده به گور میکردند و يک علتش هم فقر اقتصادی بود اين سريع خودش را میرساند به پدر دختر و ضعيت زندگی پدر دختر را ارزيابی میکرد، اگر وضعيت اقتصادی پدر پدر دختر ضعيف بود میگفت من سهتا شتر برايت میدهم دخترت را زنده به گور نکن، از درآمد حاصله اين سه شتر زندگی اين دختر را اداره کن جلو بهانه پدرش را میگرفت پدری که میخواست دختر را دفن کند اگر وضع پدر دختر متوسط بود دو شتر، اگر وضع پدر دختر خوب بود از نظر اقتادی يک شتر میداد، میگفت آقا مگر نمیگوييد درآمدی اين دختر نداريم اين شتر پشتوانه اين دختر زنده به گور نکن، تا اينکه اسلام عرضه شد اين آقا آمد محضر رسولالله اسلام آورد مسلمان شد، به پيغمبر گفت يا رسولالله من يک سؤال دارم، گفت من در عصر جاهليت سيصد و شصت شتر دادم تا جلو زنده به گور شدن دخترها را بگيرم، خانمها حالا وقت نيست، شرف، آبرو، عزت سربلند زن امروز مديون تلاشهای ديروز پيغمبر است نه در عربستان، در همين ايران ما، ايران که ايران کشور متمدن با سابقهای بود تاريخ را بخوانيد در ايران زن حق انتخاب شوهر نداشت و حال آنکه کشور متمدنی بود، دختر تا دختر بود همه کاره پدر، شوهر میکرد پدر پدرش شوهر میداد، اين ضرب المثلی که زن با لباس سفيد برود خانه شوهر و با رخت سفيد از دنيا برود اين مال عصر قبل از اسلام در ايران بود نگاه اين بود خانمی اگر شوهر کرد ديگر بايد بمانيد خانه شوهر تا بميرد حالا شوهر خوب يا بد ديگر اين بايد بسازد اسلام آمد اين سنت غلط را برداشت، اگر يک مردی در اثناء زندگی فاسد شد، اگر يک مردی در اثناء زندگی ظالم شد قرآن میفرمايد اين زن حق زندگی دارد بايد جدا شود، متقابله هم اگر زنی فاسد شد مرد جدا میشود اجبار نيست، ظلم نيست در سراسر دنيا زمان پيغمبر حقوق زن پايمال میشد پيغمبر اين حقوق را و اين حق ضايع شده را برگرداند حالا گفتم اين بحثش مفصل اين آقای سعلبة ابن حاطب به پيغمبر عرض کرد يا رسولالله من به بعضی از اين پدران دخترها سهتا شتر قول دادم دوتا را دادم يکی مانده به بعضیها قول دو شتر دادم يکی دادم يکی مانده الآن که اسلام آوردم به تعهداتم میخواهد عمل کنم يا خير؟ و حال آنکه چيزی نگرفته بود اين اکراماً شتر داده بود بدهکار نبود يک قولی داده بود که آقا دختر را دفن نکن من شتر برايت میدهم، پيغمبر فرمود آقای سعلبة ابن حاطب خدا دوست ندارد اگر کسی وعدهای داد خلاف وعده عمل کند برو باقی مانده شترها را بده اين صدق در وعده است وعده میدهيد مسئوليت و عهدی قبول میکنيد: «صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ»[32] تعهداتی که بستيد به تعهداتتان عمل کنيد و يکی صدق در عمل که: «أُولئِكَ الَّذينَ صَدَقُوا»[33] خداوند در سوره البقره آيه صد و هفتاد و هفت، میفرمايد انسانهای با تقوی صادق در عملاند، يک روايت هم من اينجا تکميل کنم و بيايم روی شخصيت صاحب امشب که اسوه تصديق حقيقت بود ابالفضل حضار محترم قيامت روزگار سختی است، امام سجاد فرمود سه ساعت و سه زمان است که سختترين زمان زندگی انسانهاست يک لحظه مردن، يکی لحظه حضور در صحرای قيامت، يکی لحظه حضور پای ميزان اعمال که میخواهند ديگر پروندهتان را ببندند بهشتی يا جهنمی؟ ديگر راه سومی ندارد خب روز قيامت روزی است که همه در گريزند همه در فرارند حالا اينجا کنار هم نشستيد حالا قيامت خواهيد ديد همهتان از همديگر فرارمیکنيد چرا؟ میگويي آقا فرار کن که فلانی ما را نبينيد يک وقت حقی از ما داشته باشد اينجا طلب کند، يک وقتی ظلم، پدر از اولاد، زن و شوهر از هم، خواهر و برادر از هم: «يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخيه وَ أُمِّهِ وَ أَبيه»[34] روزگار وانفسايي است میگويد آقا گريز و فرار داشته باش که وقت غيبتش کردي، دلش را شکستی، حقش را خوردی، حقش را ندادی اينجا مطالبه میکند اينجا چيزی نداريم بدهيم جز اعمالمان، در روز قيامت همه دست و پا میزنند به پيغمبر نزديک بشوند، شاخص و تراز نجات و سعادت رسولالله است که انبياء و ائمه هم به پيغمبر متوسل میشود اين حديث را زيادی بشنويد، پيغمبر میفرمايد نزديکترين انسانها در قيامت به من پيغمبر و کسانی که شفاعت آنها بر من واجب است کسانی هستند که اين پنج ويژگی را در دنيا داشتند يک: «أَصْدَقُكُمْ لِلْحَدِيثِ»[35] آنهايي که در گفتارهايشان صادق و راستگو بودند حقيقتها را تصديق کردند، واقعيتها را دفاع کردند اينها قيامت به پيغمبر نزديکاند دوم: «آدَاكُمْ لِلْأَمَانَةِ»[36] آنهايي که امانتدار اند، سوم: «أَوْفَاكُمْ بِالْعَهْدِ»[37] آنهايي که وفاء به عهد دارند، چهارم: «أَحْسَنُكُمْ خُلُقاً»[38] آنهايي که اخلاق شايسته و نيکويي دارند قيامت به پيغمبر نزديکاند وای از متدين بد اخلاق، ای وای از نمازشب خوان عنوق، نماز شب میخواند دو کلمه نمیشود با او حرف زند وای قافيه را باخته، مردم اين عبادتها اين مسجد آمدنها اين يا حسين گفتنها شما را بايد با اخلاق کند شب خوب سينه زدی رفته خانه با ناسزا نگوييد اعصاب ندارم سينه زدم ساکت، سينه نزن اعصاب داشته باش، يک آقای میگفت آقا من شبها که نماز شب میخوانم صبح ديگر اعصاب ندارم، گفتم خدا وکيلی بگير بخواب، نماز شب پيشکشت نخوان، نماز شب مستحب است بداخلاقی کردن و دل رنجاندن حرام ترک حرام واجب، واجب را ول نکن مستحب را بگير، گفتم راحت بگير بخواب صبح هم بد اخلاقی با خانواده نکن، يک نماز صبحی بخوان ولی بعد اخلاق نکن، اعصاب نداريم خسته هستيم حرف نباشد بابا پيغمبر اسوه اخلاق بود رسولالله میفرمايد خوش اخلاقها قيامت به من نزديکاند و پنجم رسولالله فرمود: «أَقْرَبُكُمْ مِنَ النَّاسِ»[39] آنهايي که به مردم نزديکاند قيامت به من نزديکاند اين يک پيام دارد مردم مردمی باشيد مسئولين مردمی باشيد، آيتالله رئيسی را ديديد ايشان حجت برای همه مسئولين است، در نقطه صفر مرزی ايران و پاکستان ايشان رفته ديدن يک خانواده فقير که کل آن اتاقک که آن پيرزن داخلش زندگی میکرد به پول امروز ما ده ميليون نمیارزد ايشان رفته نشسته آنجا رئيس جمهور مملکت، رئيس قوه مجريه، نشسته با سعه صدر دارد حرفهای اين پيرزن را گوش میکند آيتالله رئيسی رفت من و شما هم میرويم بقيه هم میروند رؤسا میروند پولدارها میروند همه میرويم اما با سربلندی رفت با خدمت رفت، اين: «أَقْرَبُكُمْ مِنَ النَّاسِ»[40] اخلاق پيغمبر است در خانوادهتان نزديک باشيد به بقيه بزرگ خانواده هستيد سرکشی کنيد، احوال بگيريد بابا تلفن خدا برايت داده يک احوالی بگير يک زنگی بزن حالا حضوراً نمیتوانی بروی تلفنی که میتوانی احوال بگيريد، آقای رئيس اداره: «أَقْرَبُكُمْ»[41]با مردم نزديک باش، با پرسنلات نزديک باش وقت بگذاريم برای ديگران برای خدا.
اما از صاحب امشب بگويم ابالفضل اسوه اين صفات بود، اسوه: «جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ»[42] بود ابالفضل پای ولايت ايستاد همه چيز را داد، عقيده را نداد، ببنيد فرصتی که برای قمر بنیهاشم رقم خورد مثل فردا عصر وقتی فرمان حمله را شمر آورد کربلا اماننامهای هم برای حضرت ابالفضل آورد از طرف ابن زياد که ابالفضل با سه برادر ديگر جان را وردارند بروند حالا شهدای ديگر امان نامه برايشان نيامد فردا ديگر تکليف قطعی شد که همه را بکشند و شهيد کنند، شمر آمد پشت خيمه امام حسين آقا نشسته بودند اصحاب همه بودند ابالفضل هم بود اين را هم من عرض کنم مادر شمر از طائفه بنیکلاب بود، فاطمه امالبنين از طائفه بنیکلاب بود اينها پسر خاله نبودند حرفی هم که شمر زد مجازاً اين حرف را زد مثل اينکه دو نفر مال يک منطقهای هستند بعد میگويند بهمديگر پسر خاله، حال آنکه پسر خاله نيستند اينها مال يک منطقهای هستند، مال يک شهرستانی هستند، چون همشهریاند، خطاب پسر خالگی میکند شمر آمد پشت خيمههای امام حسين امان نامه آورد گفت: «اين بنوا اختنا» يافت نشد، کجا هستند بچههای خواهرهای ما؟ اينها بچههای خواهر شمر نبودند مجازاً شمر داشت اين حرف را میزد همه نشسته بودند فهميدند منظورشان ابالفضل است و برادرها قمر بنیهاشم سر پايين انداخته بود هيچ نمیگفت امام حسين شنيدند فرمودند برادر اين شما را دارد صدا میزد جوابش بدهيد:
کريمان با بدان هم بد نکردند، کسی را از در خود رد نکردند
خب قمر بنیهاشم يک حالت خجلت زدگی پيدا کرد که اين نانجيبی که حکم جنگ را آورده و میخواهد جنگ را آغاز کند، دارد صدا میزند ابالفضل را با عنوان: «اين بنوا اختنا» يافت نشد، قمر بنیهاشم با برادرها از خيمه آمدند بيرون، آمدند مقابل شمر گفت چه میخواهی؟ گفت شمر میخواهد من از کوفه خارج نشدم مگر برای اينکه برای شما و برادرانتان امان نامه گرفتم اين امان نامه را بگيريد و برويد مانديد کشته میشويد، قمر بنیهاشم امان نامه را گرفت پاره کرد، پرتاب کرد به صورت شمر گفت خدا روي تو را سياه کند با اين امان نامهای که آوردی من در امان باشم پسر پيغمبر در امان نباشد اين موقعيت و اين اتفاق برای فقط ابالفضل و برادرها اتفاق افتاد آمد آقا در خيمه امام حسين که میدانستند که چه بود جريان؟ پرسيدند تا ابالفضل بگويد تا من و شما مقام اين سردار بزرگ را بهتر بشناسيم، آقا فرمودند برادر چه میخواست؟ گفت يا اباعبدالله امان نامه آورده بود، آقا فرمودند من بار بيعتم را از شماها برداشتم به اول کسانی هم که حضرت فرمودند بياييد برويد به ابالفضل و برادرها بود، از همينجا هم شروع شد گفتند برادر اينها کار به من دارند شما مجبور نيستيد به خاطر ما بمانيد شما دست برادرهايت را بگير و برو تا آقا اين را فرمودند اشک از چشمان ابالفضل جاری شد عرض کرد: «لا ارانی الله بذلک ابداً» يافت نشد، خدا نبيند عباس را در حالی که به حسين پشت کرده، عباس برود شب عاشورا رسيد شب حساسی است شب پايان عمر اين شهداست، هم وجد عجيبی داشتند شور عجيبی و هم يک نگرانی بود که دشمن هر لحظه حمله کند، قمر بنیهاشم اعلان کرد همه در خيمهها آرام بگيريد من نگهبانی میدهم از خيام حرم، آقا يک تنه بر فراز اسب شب تا به صبح پاسداری داد از خيام حرم حسينی يکی از جملاتی که امام حسين مشهور است آقا کنار پيکر ابالفضل گفتند دلها را آتش میزند همين است، زمانی که آقا سيدالشهداء آمدند فرمودند برادر چشمهای را بستيد که بيدار بود بانوان حرم و خواهرانت آسوده بودند آنها آسوده میخوابيدند چون عباس بيدار بود، الآن که ديگر چشمها را بستی ديگر امشب خواهرانت خواب آسوده ندارند، امشب چون عباس به خواب رفته زينب خواب ندارد در پرتو چشمان غيرت مند عباس، حرم آلالله آرامش داشت قمر بنیهاشم شب تا به صبح داشت پاسداری میداد مراقب میکرد اعلان کرد همه آرام باشيد من بيدار هستم، صبح زهير ابن قين میگويد ديدم ابالفضل سوار بر اسب شب تا به صبح میگويد يک خاطره يادم آمد گفتم غيرت اين سردار را تحريک کنم، میگويد آمدم مقابل ابالفضل گفتم آقا از اسب بيا پايين يک مطلبی میخواهم برايت نقل کنم، زهير گفت قمر بنیهاشم فرمود زهير الآن وقت از اسب پايين آمدن نيست حرفت را بزن، گفتم آقا سخن از پدرت علی است، گفت تا نا اميرالمؤمنين را بردم ابالفضل دهنه اسب را گرفت، فرمود به احترام پدرم میشنوم بگو، زهير میگويد من میخواستم غيرت ابالفضل را به جوش بياورم از ذکر اين جريان تاريخی، گفتم آقای ابالفضل من خودم شاهد بودم، زهير گفت روزی پدرت به عمويت عقيل فرمود يک خانمی را از يک خاندان شجاع برای من خواستگاری کن، عقيل گفت آقا يک خانمی از يک خاندان شجاع برای چه میخواهی؟ آقا فرمود میخواهم از او يک رجل شجاعی به دنيا بيايد، باز عقيل سؤال کرد اين رجل شجاع و فحل شجاع را برای چه میخواهی؟ «ولدتها الفحوله» يافت نشد، برای چه؟ آقا فرمود میخواهم ذخيره کربلای حسينم و عاشورای حسينم بشود زهير میگويد گفتم عباس امروز عاشوراست، اين سرزمين کربلاست، شما هم همانی هستيد که بابايت اميرالمؤنين نظر داشت گفت اين را گفتم ابالفضل مثلاً به وظايفش توجه بيشتر کند گفت تا اين را گفتم اين قدر ابالفضل ناراحت شد، عجباً زهير ابن قين بايد درس عشقورزی و عشقبازی به حسين ابن علی را به عباس بياموزد، زهيرها، مردم عالم، بايد درس دفاع از ولايت را از مکتب عباس بياموزند، گفت ابالفضل پا را بلند کرد محکم کوبيد به رکاب بند رکاب پاره شد آقا فرمود زهير امروز يک چيز نشانت بدهم که تا کنون تاريخ نديده: «لأريتک شيئا ما رايت قط» يافت نشد، امروز نشان میدهم عشقبازی در راه حسين يعنی چه؟ امروز نشان میدهم از امام چگونه بايد دفاع کرد؟
به دريا پا نهاد و خشک لب بيرون شد از دريا، مروت بين جوانمردی نگر غيرت تماشا کن
بعضیها هم گفتند التماس دعا داريم مريض داريم مريض در مجلس، مريض در مجلس مريضهای بستری در منازل، بيمارستانها چشم اميدشان به اين جلسات است قمر بنیهاشم خيلی آبرو دارد، قمر بنیهاشم امام رضا میفرمايد وقتی مادر ما فاطمه زهراء میآيد صحرای محشر به محشريان میگويد اين سخن حضرت زهراست امام رضا میفرمايد حضرت زهراء میفرمايد: «کفانا للشفاعه يدان مقطوعتان ولدی العباس» يافت نشد، برای شفاعت دو دسته بريدهام عباس کافی است، عباس تو کيستی که فاطمه زهراء به دو دست بريدهای تو متوسل میشود در قيام قيامت امشب خدا را به آن دستها قسم بدهيم، آقا آمد در شريعه فرات آيتالله شوشتری مینويسد لب تشنهترين شهيد کربلا ابالفضل بود چون از ديروز که روز هفتم بود آب مسدود شد ابالفضل سهميه آب خودش را هم به بچهها میداد اين سردار تشنه وقتی وارد شريعه شد اول کفی از آب در دست پر کرد آورد بالا دشمن فکر کرد عباس میخواهد آب بنوشد آب را آورد تمام اين تيراندازها دارند نگاه میکنند چهار هزار تيرانداز عباس فرات را خجالت داد، عباس به بشريت درس دفاع از ولايت را آموخت، میدانيد چه کرد آقا؟ اين آب را آورد بالا يک نگاهی به آب کرد: «فذكر عطش الحسين»[43] يادی از لب تشنه حسين کرد: «فصبّ الماء من يده»[44] آب را روی آب ريخت:
به دريا پا ناد و خشک لب بيرون شد از دريا، مروت بين، جوان مردی نگر غيرت تماشا کن
انشاءالله امشب را قدر بدانيم استفاده هم خواهيم کرد:
ای پناه بیپناهان يا ابالفضل يا ابالفضل، ای شفيع پر گناهان يا ابالفضل يا ابالفضل
حالا هر کجا نشستی کار داری به آقا زمزمه کن اين، اين بشود سرمايه شب اول قبر، يا ابالفضل يا ابالفضل، يا ابالفضل به به يا ابالفضل.
[1] زمر33.
[2] كامل الزيارات النص ص256.
[3] زمر33.
[4] زمر33.
[5] زمر33.
[6] زمر33.
[7] زمر33.
[8] الإفصاح في الإمامة ص166.
[9] الإفصاح في الإمامة ص166.
[10] الإفصاح في الإمامة ص166.
[11] الإفصاح في الإمامة ص166.
[12] زمر34.
[13] زمر34.
[14] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج67 ص309.
[15] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج67 ص309.
[16] مؤمنون101.
[17] زمر33.
[18] زمر33.
[19] زمر33.
[20] نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلى الله عليه و آله) ص611.
[21] زمر33.
[22] مجموعة ورام ج2 ص124.
[23] مجموعة ورام ج2 ص124.
[24] مجموعة ورام ج2 ص124.
[25] مجموعة ورام ج2 ص124.
[26] زمر33.
[27] زمر33.
[28] زمر34.
[29] زمر34.
[30] زمر33.
[31] مريم54.
[32] احزاب23.
[33] بقره177.
[34] عبس34-35.
[35] تحف العقول النص ص46.
[36] تحف العقول النص ص46.
[37] تحف العقول النص ص46.
[38] تحف العقول النص ص46.
[39] تحف العقول النص ص46.
[40] تحف العقول النص ص46.
[41] تحف العقول النص ص46.
[42] زمر33.
[43] شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار عليهم السلام ج3 ص192.
[44] شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار عليهم السلام ج3 ص192.