استاد حدائق روز شنبه 23 تیرماه 1403 در مسجدالنبی(ص) شیراز به بیان ویژگی انسان های باتقوا پرداختند.

 

 

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم­الله الرحمن الرحيم

قال سيدنا و مولانا ابوعبدالله الحسين: «يَأْبَى اللَّهُ ذَلِكَ لَنَا وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ حُجُورٌ طَابَتْ‏ وَ طَهُرَتْ‏ وَ أُنُوفٌ حَمِيَّةٌ وَ نُفُوسٌ أَبِيَّةٌ مِنْ أَنْ نُؤْثِر طَاعَةَ اللِّئَامِ عَلَى مَصَارِعِ الْكِرَامِ»[1].

خب شب هشتم ماه محرم الحرام است و شب­های هشتم ماه محرم و روز هشتم دست توسل به ذيل عنايت آن الگوی جوانان عالم حضرت علی­اکبر علی­ ابن الحسين دراز شده است و متوسل و متمسک هستيم از ويژگی­های اين شخصيت بزرگ اين جوان هاشمی که صريح کلام امام حسين است که علی­اکبر را ما الگوی جوانان عالم می­دانيم، و برای نهضت عاشورا به عنوان يک شهيد برجسته و يک الگوی شايسته برای بشريت معرفی شده آقا امام حسين در آن وداع علی­اکبر با پدر کرد و راهی ميدان شد حضرت اين جمله را به خداوند عرض کردند که پروردگارا شما شاهد باش بر اين مردم که جوانی را فرستادم که شبيه­ترين انسان­ها از نظر اخلاق، از نظر گفتار و از نظر رفتار به پيغمبر بود، خب اين يک پيام دارد که اولاً جوانان ما عامه مردم ما، طبق آيه قرآن که خداوند می­فرمايد: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»[2] پيامبر برای شما الگوست، بنده اگر بخواهم در رفتارم، در گفتارم، در برخوردم، همانند پيغمبر عمل کنيم بايد پيغمبر را بشناسم اين يک نکته مهمی است که ما مسلمانان يکی از وظايف مهم­مان الگوشناسی است رسول­الله که خداوند به عنوان الگو او را معرفی فرموده و يقيناً و تحقيقاً می­فرمايد برای شما پيغمبر الگوست: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»[3]پيغمبر برای چه کسانی الگوست: «لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ»[4] آن­هايي که به خدا اعتقاد دارند به خدا ايمان دارند، آنی که می­گويد من خدا را قبول دارم پيغمبر را بايد بشناسد و آن کسی که اعتقاد به روز معاد دارد: «وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ»[5] می­گويد قيامتی هست، روز جزايي هست اين هم بايد پيغمبر را به عنوان الگوی خودش قرار بدهد: «وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثيراً»[6] آن­هايي که اهل ذکر هستند آن­هايي که مکرراً و مرتباً به ياد خدا هستند اين­ها هم بايد پيغمبر را بشناسند ما امروز يکی از ضعف­هايي که در جامعه اسلامی شاهد هستيم ضعف الگوشناسی است مسلمان پنجاه سال، شصت سال، هفتاد سال از عمر او می­گذرد يک دوره زندگی پيغمبر را از آغاز ولادت تا ارتحال پيغمبر مطالعه نکرده و زوايايي زندگی پيغمبر را نفهميده، شما امام حسين روز عاشورا از افتخارات سيدالشهداء يکی از افتخارات امام حسين پيغمبر بود، امام حسين فرمود علت اين­که من در برابر شما مقاوم هستم تسليم نمی­شوم و تابع منويات شما نمی­شوم پنج چيز است يکی بندگی خدا، دوم: «رَسُولُهُ»[7]تبعيت از پيغمبر، الگوپذيری از رسول­الله، پيامبر مثل همين نقشه­های راه است راهنماست، کسی که نقشه راه دارد بی­راهه نمی­رود به انحراف کشيده نمی­شود مدل دارد، نقشه دارد از انحراف سر به در نمی­آورد خب اين يک نکته مهمی است که مخصوصاً در اين ايام هم برای همه درس است و اصلاً نگاه امام حسين هم در قيام احياء افکار پيغمبر بود در آن وصيت­نامه­ای که حضرت نوشتند و به محمدحنفيه سپردند مکتوب فرمودند: «أنّي لم أخرج أشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما، و إنّما خرجت‏ لطلب‏ الاصلاح‏ في أمّة جدّي صلّى اللّه عليه و آله، اريد أن آمر بالمعروف و أنهى عن المنكر، و أسير بسيرة جدّي محمد صلّى اللّه عليه و آله و أبي عليّ بن أبي طالب عليه السلام»[8] من هدفم، آقا امام حسين در آن وصيت­نامه اشاره فرمودند که پيمودن راه جدم هست، من می­خواهم راه رسول­الله را، راه پدرم را، سيره آن­ها را احياء کنم برای مسلمان­ها، خب من در اين وقت مختصر، يک جلوه­ای از عظمت رفتاری رسول­الله عرض کنم که خداوند پيغمبر را خلق عظيم نام می­برد: «وَ إِنَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظيم‏»[9] خدای عظيم اخلاق پيغمبر را می­فرمايد عظيم است، من يک گوشه­ای از آياتی که مربوط به رسول­خدا است آيه صد و پنجاه و نه سوره مبارکه آل­عمران، اين آيه را بزرگان مفسرين می­نويسند بعد از اتمام جنگ احد نازل شد، مربوط به رسول­الله هم هست در جنگ احد، خب جنگ به شکست منتهی شد، علت شکست هم تخطی و تمرد مسلمان­ها از اوامر پيغمبر بود اين­جا هم يک نکاتی است مسلمان­ها پيروزی جنگ بدر را در ذهن خودشان داشتند جنگ احد داشت شکل می­گرفت، رسول­الله به مشورت گذاشتند که در جنگ دوم به مصاف دشمن در صحری برويم يا در شهر بمانيم از داخل شهر بجنگيم نظر مبارک پيغمبر اين بود که ما در مدينه بمانيم و از داخل شهر با دشمن که بيرون شهر است درگير بشويم مسلمان­ها چون آن پيروزی جنگ برد در خاطرشان بود حالا غرور پيدا کردند، يا اين متکی شدند به آن پيروزی گفتند يا رسول­الله ما در بدر تجربه جنگ را نداشتيم، نيروی ما محدود بود، عده و عُده­ای ما کم بود دشمن را شکست داديم، ما الآن يک تجربه­ای پيدا کرديم نفرات ما زياد شده، تجهيزات داريم برای چه در شهر بمانيم می­رويم به مصاف دشمن، پيامبر هم احترام گذاشتند به رأی جمعی، آمدند در جنگ احد هم عزيزانی که منطقه احد را ديديد قسمتی است به نام حبل­الرماد يک کوه پايه­ای است که پيغمبر تعدادی را پنجاه تير انداز را آن­جا گذاشتند گفتند شما اين موقعيت خاص را تخليه نکنيد اين تنگه را داشته باشيد که دشمن از پشت ما را دور نزند، ما چه پيروز شويم چه شکست بخوريم شما اين­جا را رها نکنيد، خب در همان آغاز جنگ مسلمان­ها داشتند پيروز می­شدند دشمن عقب­نشينی کرد، حرکت مسلمان­ها در تعقيب کفار شکل گرفت، اين­هايي که در جبل­الرماد بودند تنگه را تخليه کردند، جز فرمانده اين­ها و چند نفر بقيه رفتند برای جمع آوری غنائم، خالد ابن وليد با صد سرباز سواره دور زدند مسلمان­ها را جنگ پيروز به شکست تبديل شد مسلمان­ها هم از دو طرف محاصره شدند، خب نتيجه جنگ شد شهادت حضرت حمزه، مصعب ابن عمير، هفتاد نفر از مسلمانان خود رسول­الله آسيب ديدند دوتا دندان پيغمبر شکست، زخم­های عميقی پيغمبر برداشت، که من يک وقتی از آيت­الله العظمی وحيد شنيدم، ايشان می­فرمود پارچه فتيله­ می­کردند در شکاف زخم­ها می­گذاشتند مسلمان­ها هم جبهه را ترک کردند رفتند به سمت مدينه، شايعه کردند پيغمبر کشته شده، جبهه خالی شد رسول­الله ماند اميرالمؤمنين و چند نفر که پيغمبر تا آستانه شهادت پيش رفت که بعد آمدند پشت کوه احد غاری بود پيامبر به آن غار پناه آوردند، خب بعد از اين­که دشمن صحنه جنگ را رها کرد و اين­ها رفتند سمت مکه، پيامبر آمدند به سمت مدينه پيامبر خيلی ناراحت بودند از رفتار مسلمان­ها، يکی اين­که نظر پيغمبر را در آن مشورت نپذيرفتند، در مشورت دوم پيغمبر فرمودند جبل­الرماد را تخليه نکنيد تخليه کردند و جبهه را رها کردند، پيامبر با يک ناراحتی و نگرانی داشتند می­آمدند مدينه از احد، امين وحی جبرئيل نازل شد يک ابلاغيه­ای را از طرف خداوند آورد: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ‏»[10]رسول­الله اگر شما يک انسان سخت و غليظ القلب بوديد همه از دورتان پراکنده می­شدند اينی­که مردم با شما هستند به خاطر اخلاق­تان است: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ‏»[11] آقا از پيغمبر که بزرگتر نيستی، حاجی هستی، مدير کل هستی، با سوادی، آيت­الله هستی، بد اخلاق شدی از دورت در می­روند نماز شب­خوان هستی، مسجدی هستی، اخلاق نداشته باشی قافيه را باختی، رمز موفقيت رسول­الله خدا در اين آيه شريفه می­فرمايد اخلاق است، پيغبمر اخلاق شما مردم را جمع کرده دور شما: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ‏»[12]اين اخلاق را هم که داريم نگويي خودم، اين اخلاق هم لطف خداست، ما سابق در شب­های گذشته بحث کرديم مسائلی را پيرامون آيات شريفه سوره مبارکه البقره در توصيف متقين اصلاً خدا می­فرمايد: «مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُون‏»[13]يعنی هرچه ما داديم به شما، هرچه داريد مال ماست، آبرويتان، سلامتی­تان، ثروت­تان، علم­تان، موقعيت­تان، همه چيز مال ماست، حالا يک بخشی به اين آقا اين داديم، به آن آقا آن داديم، به اين خانم يک قيافه داديم، قيافه زيبا، به يک کسی اطلاعات بيشتر همه اين­ها: «مِمَّا رَزَقْناهُمْ‏»[14]است اين هم بدانيد که اگر با اخلاق هستيد نگوييد من، نگوييد من با اخلاق هستم، خود اين اخلاق هم لطف خداست: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ‏»[15] رسول­الله رحمت خدا شامل حال شما شده که نرم هستی با مردم: «وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ‏»[16] شما اگر بد اخلاق بودی، غليظ القلب بودي از دورت پراکنده می­شدند الآن هم هستند پدرهای بد اخلاقی که بچه­ها سمت­شان نمی­روند مادرهای بد اخلاقی که تحمل­شان را بچه­ها ندارند بزرگ خانوده است بد اخلاق من آقايي يک وقت داشت ما را می­برد تعريف می­کرد گفت حاج­آقا يک کسی در فاميل ماست حالا از بستگان نزديک بود بهش، می­گفت اين يک خانه دو طبقه دارد خودش تنهاست بچه­هايش مستأجرند حاضر نيستند بيايند پهلوی پدرشان، گفتم چرا؟ گفت بابای بد اخلاقی است اصلاً آسايش را از اين­ها می­گيرد گاهی اوقات زبان تند، رفتار اشتباه، و لذا پيغمبر فرمود: «أَلَا وَ إِنَّ أَشْبَهَكُمْ‏ بِي»[17]مسلمان­ها شبيه­ترين شما به من پيغمبر خوش اخلاق­ترين شماست، آن­هايي که اخلاق خوب دارند: «أَلَا وَ إِنَّ أَشْبَهَكُمْ‏ بِي‏ أَحْسَنُكُمْ خُلُقاً»[18]هر کسی اخلاق بهتری دارد به من پيغمبر شبيه­تر است و به منی پيغمبر نزديک­تر است، جای ديگر رسول­الله می­فرمايد: «خَيْرُكُمْ خَيْرُكُمْ‏ لِأَهْلِهِ‏ وَ أَنَا خَيْرُكُمْ لِأَهْلِي‏»[19]بهترين شما کسانی است که به خانواده خودش بهترين باشد، آن­هايي که در کانون خانواده به همسر خود، فرزند خود، شوهر خود خير و محبت می­کنند اين­ها بهترين هستند و پيغمبر فرمود: «وَ أَنَا خَيْرُكُمْ لِأَهْلِي‏»[20]من از همه شما مهربان­تر به خانواده خودم هستم، اين اخلاق است اين ايام درس اخلاق را ما بايد اگر خدای ناخواسته بنده نماز می­خوانم، مسجد می­آيم، عبادت می­کنم ولی اخلاق ندارم، يک آقايي می­گفت آقا من در دعا و ذکر و مناجات و اين­ها موفق هستيم، ولی تا آن رويم بالا نيامده آدم خوبی هستم، آن رويم که بالا آمد از خودم بدتر پيدا نمی­شود، گفتم آن رويت را که بالا می­آورند بايد نشان بدهی که آدمی، دريا موج برداشت بايد مديريت کنی اين کشتی را غرق نشود، حالا دريای آرام که هنر ندارد که عبور کردن، خب خدا به پيغمبر می­فرمايد اخلاق شما سبب شده مردم دور شما جمع­اند، در ادامه خدا چندتا دستور به پيغمبر می­دهد حالا من اين­ها را به عنوان مقدمه عرض کردم که بعد برسيم به شخصيتی که امشب عرض ادب به محضر او داريم و حضرت علی­اکبر است، خدا به پيغمبر می­فرمايد الآن که داري بر می­گردی به سمت مدينه: «فَاعْفُ عَنْهُمْ‏»[21] اين­ها شما را در آن لحظه سخت جنگ رها کردند رفتند ببخش اين­ها را آقايون درس گذشت، امام حسين روز عاشورا حرّ را بخشيد، نکند لباس سياه برای امام حسين بپوشيم بعد در اين جزئی مسائل­ زندگی­مان دل پر کينه داشته باشيم، حسين حسين بکنيم ولی اخلاق حسينی را نداشته باشيم، اخلاق پيغمبری را نداشته باشيم، خدا به رسول­الله می­فرمايد اين­ها که شما را رها کردند و رفتند و نبايد رها می­کردند اين­هايي که حرف شما را گوش نکردند آن موقعيت حساس جبل­الرماد را رها کردند الآن که داريد می­رويد مدينه بگذريد از اين­ها، يکی از درس­های عاشورا درس گذشت است درس عفو است: «فَاعْفُ عَنْهُمْ‏»[22] بعد نه تنها ببخش خدا می­فرمايد: «وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ»[23]برای اين­هايي که تنهايت گذاشتند و رفتند استغفار هم بکن، يعنی از خدا بخواه که خدا اين­ها را ببخشد يعنی حاجی­آقا اگر کسی حالا در حقت اشتباهی کرد، شما بگوييد خدايا ما گذشتيم و خدايا شما هم از سر تقصيراتش در گذری، خيلی هنر است در ادامه خدا می­فرمايد: «وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ»[24] رسول­الله باز هم مشورت بگير اين هم يک نکته کليدی است بعضی­ها خيلی پر ادعا هستند می­گويند آقا در کارت مشورت کن می­گويد ما خودمان بلد هستيم ما نيازی به مشورت نداريم، بابا عقل کل نظام خلقت که رسول­الله است خدا به پيغمبر می­فرمايد مشورت بگير، آقا چهارتا کلمه سواد پيدا کردی چه خبر است؟ چهارتا شاهی مال دنيا گيرت آمده غرور ورت داشته، ما بلد هستيم، ما اين چيزها سرمان می­شود حالا يک وقت نصيحتش هم می­کنند بهش بر می­خورد می­گويد آقا ما اين­ها را خودمان سرمان می­شود خدا به پيغمبر می­فرمايد مشورت بگير، «شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ»[25]اين­هايي که در مشورت قبل­شان اشتباه مشورت دادند، اشتباه آن­ها دليل نمی­شود که اصل مشورت زير سؤال برود اين­ها درس­های زندگی است، پدر چه اشکال دارد؟ در بعض کارهايت با فرزندت مشورت کن، آقای استاد با شاگردت مشورت کن، يک وقت خدا گره کور زندگی­ات را سر زبان همين شاگرد می­آورد و از زبان اين رفع مشکل خودت را می­فهمی، شما می­بينيد در قرآن حضرت سليمان وقتی از وادی سرزمين مورچه­ها عبور می­کرد از طرف خداوند خطاب شد به اين رئيس مورچه­ها بگو يک نصيحت­ات بکند، که حضرت سليمان وقتی تقاضای نصيحت کرد يک نصيحتی اين مورچه به سليمان کرد که اشک سليمان را درآورد، گفت آقای سليمان می­دانی چرا خدا باد را تحت فرمانت قرار داده، و اين تخت و حکومت­ات را باد جا به جا می­کند؟ سليمان گفت خير، گفت برای اين­که خدا می­خواهد برايت ثابت کند که بساطت و حکومت­ات بر باد است مردم اموالتان بر باد است، ميزهايي رياست­تان مسئولين برباد است خانه و زندگی برباد است دنيا يک گذرگاه است حواستان باشد در اين گذرگاه، گير نيفتي، قنطره است، حضرت عيسی می­فرمايد: «فَاعْبُرُوهَا وَ لَا تَعْمُرُوهَا»[26]بگذريد نمانيد، خيلی سليمان از اين نصيحت گريه کرد، يک مورچه حيوانی که ما به نظر در نمی­آوريم برای پيغمبر خدا زد توی خال، ما دارای هر مقام، هر رتبه، هر جايگاه، بالاخره مشورت گرفتن يک ارزش است خدا به پيغمبر می­فرمايد اين اخلاق نبوی است ما يک بخشی از اشتباهات و مشکلاتی که مردم برايشان پيش می­آيد بری اين­که مشورت نکرده کار می­کند می­گويد آقا اين کار را کردم تشخيص دادم خوب است نظر کسی را هم نمی­گيرد می­شود اين، من يک وقت عرض کردم آقای حاج عيسی خادم امام در جماران نمی­دانم شايد بعضی از اصحاب آن­ سال يادتان هست، سال هفتاد بود در همين حياط مسجد يعنی حدود سی و دو سه سال قبل حاج عيسی آمد ايام ارتحال امام بود، من اعلان کردم که آقای حاج عيسی خادم امام آمده آنچه از امام ديده و ياد دارد در حد ظرفيت مجلس برای ما بگويد يکی از چيزهايي که حاج عيسی آن سال نقل کرد اين­جا گفت من کارم اين بود که پشت در اتاق امام بايستم امام اگر کاری به کسی داشتند به من می­گفتند، مثلاً به احمدآقا بگو بيايد بگوييد روزنامه بياورند يا فلانی بيايد؟ گفت در همين حد مسئوليت من بود، گفت گاهی اوقات امام با من مشورت می­کرد، خيلی حرف است اين­ها درس زندگی است، گفت امام يک وقت من را صدا زدند آمدم، گفتند حاج عيسی سران جبهه و جنگ از من يک زمان برای عمليات جنگی خواستند، يک عملياتی می­خواهند انجام بدهند ساعتش را از من خواستند می­خواهم بدانم نظر شما چيست؟ حاج عيسی گفت من گفتم اماما من تجربه جنگ ندارم، تخصص ندارم، امام فرمودند تو نظرت را بگو، ما نظر تو را هم بشنويم، ببينيد اقوال را بشنويد آن­که به صواب نزديک­تر است و تشخيص می­دهيد انتخاب کنيد، گفت امام گفتند چندتا زمان را به من گفتند، يکی قبل از نماز صبح، يکی بعد از اذان صبح، يکی نيمه روز و يکی در آستانه عصر و بعد از مغرب، گفت من يک فکر کردم، گفتم اماما بهترين وقتش به نظر من بعد از نماز صبح است گفت امام فرمودند چرا؟ گفتم بعد از نماز صبح رزمنده­ها نمازش را خواندند با انرژی گرفتن از بندگی خدا عمليات را آغاز می­کند، بخشی از اين عراقی­ها هم اين­ها شب­ها تا سحر بيدار هستند مشغول عياشی هستند، آن وقت خوابيدند اين­ها عمليات را که شروع می­کنند بعد هم هوا روشن می­شود در جايگاه­ها و موقعيت­های خودشان قرار می­گيرند اين ساعت بهتر از نيمه روز است، اين ساعت بهتر از وقت عصر است يا وقت شب است؟ گفت امام هم فرمودند نظر خود من هم همين بود ببينيد: «فَبَشِّرْ عِبادالَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ  أَحْسَنَهُ‏»[27]حرف­ها را بشنويد بهترينش را انتخاب کنيد، حالا اگر حرف­ها را شنيديد معنايش اين نيست که هرچه شنيديد عمل کنيد، احسن را عمل کنيد، خب پيامبر اهل مشورت بود: شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ‏»[28] در ادامه آيه خدا می­فرمايد رسول­الله وقتی تصميم به کاری گرفتی، توکل به خدا کن: «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلين‏»[29]خدا انسان­های متوکل را که اهل توکل هستند دوست می­دارد اين يک آيه از آياتی که خداوند برای پيغمبر نکاتی را متذکر می­شود.

اما شب هشتم ماه محرم عرض کردم از ويژگی­های حضرت علی­اکبر به فرموده امام حسين علی­اکبر جوانان عزيز شخصيتی بود که امام حسين می­فرمايد هر کسی علی­اکبر را می­ديد سيمايي علی­اکبر شبيه چهره پيغمبر، گفتار علی­اکبر لحن کلام و صوت شبيه صدای پيغمبر، و رفتار علی­اکبر هم حکايت از رفتار پيغمبر می­کرد: «أَشْبَهُ‏ النَّاسِ‏ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ»[30] در زمان آقا اباعبدالله الحسين دارد که يک وقتی يک شخصی مسيح آمد مدينه در مسجد پيغمبر در محضر امام حسين دوران امامت سيدالشهداء بود آمد محضر امام حسين و مشرف به اسلام شد، و توضيح داد گفت من ديشب خوابی را ديدم در عالم خواب جد شما پيغمبر را و حضرت مسيح را، حضرت مسيح در عالم خواب به من تکليف کرد که مسلمان بشوم و در خواب به امر جد شما و انشاء جد شما من اسلام آوردم پيغمبر در عالم خواب به من فرمود فردا مدينه برو و اسلامت را مجدداً در محضر فرزندم حسين دوباره تجديد کن و اقرار کن که شهادتين را دوباره در محضر امام حسين تکرار کرد، عنوان کرد آقا فرمودند تو جد ما را ديشب در خواب ديدی؟ گفت بله، فرمودند چهره پيغمبر در ذهن­ات مانده؟ گفت بله، آقا فرمودند برويد علی­اکبر را بياوريد، البته آقا دستور دادند يک پارچه­ای را رو صورت علی­اکبر انداختند حضرت علی­اکبر را آوردند در مسجد مقابل اين نصرانی تازه مسلمان شده که قرار گرفت، سيدالشهداء پارچه را برداشتند از چهره علی، تا اين نصرانی سيمای علی­اکبر را ديد فريادی زد و نقش زمين شد از هوش رفت، وقتی به هوش آمد حضرت فرمودند چه شد؟ گفت آقا اين چهره­ای که من الآن ديدم با آن چهره­ای که در خواب از پيغمبر ديدم، طابق النعل بالنعل شبيه چهره­ای رسول­الله است، ببينيد آن­هايي که پيغمبر را ديده بودند حرف امام حسين را می­فهمند امام حسين رسول­الله را ديده بود خدا را شاهد می­گيرد، که اين جوان شبيه­ترين افراد به پيغمبر بود از نظر چهره، از نظر اخلاق و رفتار و از نظر گفتار و کلام، آقا امام حسين يک سؤالی از اين پرسيدند، فرمودند شما اگر چنين جوانی داشتي چه می­کردی برای او؟ گفت آقا جانم را قربانش می­کردم، آقا فرمودند روزگاری بر من خواهد رسيد که در برابر ديدگان من جوانم را قطعه قطعه می­کنند، مرحوم آيت­الله شوشتری می­فرمايد اين آيه شريفه:

«وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ»[31] تا: «وَ الثَّمَراتِ‏»[32] که خدا می­فرمايد ثمرات سخت­ترين امتحان است يک معنای ثمرات يعنی داغ جوان، يعنی محصول زندگی از فرد گرفته شود و آيت­الله حاج شيخ جعفر شوشتری می­فرمايد، امام حسين يک موت داشت و يک شهادت، حاج شيخ می­نويسد موت امام حسين کنار پيکر علی­اکبر بود کنار پيکر علی­اکبر در حقيقت مثل اين­که امام حسين جان داد، شهادت در گودی قتلگاه بود، اول شهيد از بنی­هاشم است نوبت رزم که به بنی­هاشم رسيد علی­اکبر پيش قدم شد و گفت تا من هستم اجازه نبرد به کسی نمی­دهم آمد در محضر پدر، آقا امام حسين شمشير را به دست علی دادند علی را کمک کردند و بعد علی­ را بدرقه کردند به سمت ميدان، علی به سمت ميدان می­رفت: «اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَى هَؤُلَاءالْقَوْمِ»[33] خدايا گواه باش بر اين مردم، تو شاهد باش: «فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ‏ النَّاسِ‏ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ»[34] خدايا شبيه­ترين فرد به پيغمبر را من فرستادم ميدان، و خدايا هر گاه ما مشتاق ديدار پيغمبر می­شديم: «نَظَرْنَا إِلَى وَجْهِهِ»[35] به چهره اين جوان نگاه می­کردم، و ياد و خاطره پيغمبر برای ما تکرار می­شد علی­اکبر به ميدان رفت، مرحوم شوشتری می­نويسد بعد از شخص امام حسين هيچ کدام از شهداء به اندازه علی­اکبر کفار را نقش زمين نکرد، در يک حمله صد و بيست و نفر را به خاک افکند اين علی زاده، حسين زاده برگشت آمد سمت خيمه­ها، تشنگی مستولی شده است، گرمای هوا البته از امروز که روز هفتم بود آب ديگر بسته شد، خدا لعنت کند ابن زياد را نامه­ای فرستاد امروز به کربلا دستور داد به عمرو سعد که قطره­ای آب حسين ابن علی ننوشد آب را ببنديد، تا امروز آب می­آوردند از امروز ديگر آب قطع شد، محاصره جدی شکل گرفت، چهار هزار تير انداز از امروز اطراف شريعه مسلط شدند که اجازه برداشت آب ندهند خب علی­اکبر اين شهيد تشنه لب جنگيد، در اين کار و زار هوای گرم، برگشت آمد سمت­ خيمه­ها خطاب به سيدالشهداء عرض کرد پدر جان: «الْعَطَشُ‏ قَدْ قَتَلَنِي»[36] تشنگی دارد من را از پا در می­آورد دارد من را می­کشد، سنگين آهن دارد من را آزار می­دهد بابا اگر آبی بود می­نوشيدم بهتر دفاع می­کردم ببينيد اين را هم بشنويد معرفت اين جوان هاشمی، نگفت بابا آب می­خواهم تشنگی­ام از بين برود، گفت بابا آب می­خواهم بنوشم بهتر از امام مظلوم­ام دفاع کنم، آب را می­خواهم بنوشم از حسين غريب دفاع کنم، آقا فرمودند عزيزم انشاءالله از دست جدت پيغمبر سيراب شوی، دفعه دوم به ميدان رفت من تذکری هم عرض کنم، جناب آقای نطاق کمک­های برای اطعام هم عزيزان ما در هيئت هستند، عزيزانی که برای برنامه پذيرايي شب­ها علاقمند به مساعدت و مشارکت هستند، دوستان ما هم هستند و پوز هم هست کمک­های نقدی را جمع آوری می­کنند من روضه من همين قسمت باشد مرحوم آيت­الله شوشتری می­نويسد وقتی علی­اکبر از اسب به زمين افتاد، سه فرياد به آسمان بلند شد اول صدای اين جوان با ادب هاشمی بود وقتی می­خواست برود ميدان با اجازه رفت، حالا هم که دارد از دنيا می­رود با خدا حافظی می­رود صدا زد بابا: «عَلَيْكَ السَّلَامُ»[37] من هم رفتم خدا حافظ: «هَذَا جَدِّي يُقْرِؤُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ عَجِّلِ الْقَدُومَ عَلَيْنَا»[38] بابا من هم رفتم خدا حافظ، بابا پيغمبر منتظر شماست، رسول­الله می­فرمايد حسين به جانب ما بشتاب، يک جمله ديگر هم گفت می­داند پدر نگران تشنگی اوست گفت بابا؟  «و قد سقاني بكأسه‏ الأوفى‏»[39]بابا پيغمبر الآن سيرابم کرد، ديگر نگران تشنگی من نباش، اين صدای اولی بود که برخواست اما يک صدا هم از درون خيمه برخواست، صدای عمه­اش زينب، صدا زد: « وَا مُحَمَّدَاهْ‏ وَا عَلِيَّاهْ وَا حُسَيْنَاهْ»[40]، زينب سراسيمه از خيمه به سمت ميدان آمد، می­گويند شهيدی که زينب تا وسط ميدان آمد برای علی­اکبر بود به عبدالله ابن جعفر در مراجعت مدينه گفت عبدالله گفت خانم برای علی­اکبر به وسط ميدان رفتی، گفت عبدالله ترسيدم حسين کنار پيکر علی­ جان بسپارد، اما يک صدای ديگری هم بلند شد صدای سيدالشهداء کنار پيکر علی آقا رسيد کنار اين پيکر، پيکری که: «فقطّعوه بسيوفهم إربا إربا»[41] چاک چاک شده بود آقا از اسب آمد پايين هفت بار صدا زد: «ولدی علی»، پسرم علی پسرم علی جوابی نشنيد آقا آمد سر علی را به دامن گرفت، يک وقت ديدند حسين خم شد صورت به صورت علی همه بگوييم يا حسين.

 

[1] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص97.

[2] احزاب21.

[3] احزاب21.

[4] احزاب21.

[5] احزاب21.

[6] احزاب21.

[7] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص97.

[8] تسلية المجالس و زينة المجالس (مقتل الحسين عليه السلام) ج‏2 ص160.

[9] قلم4.

[10] آل­عمران159.

[11] آل­عمران159.

[12] آل­عمران159.

[13] بقره3.

[14] بقره3.

[15] آل­عمران159.

[16] آل­عمران159.

[17] الأمالي( للصدوق) النص ص271.

[18] الأمالي( للصدوق) النص ص271.

[19] مكارم الأخلاق ص216.

[20] مكارم الأخلاق ص216.

[21] آل­عمران159.

[22] آل­عمران159.

[23] آل­عمران159.

[24] آل­عمران159.

[25] آل­عمران159.

[26] الخصال ج‏1 ص65.

[27] زمر17- 18.

[28] آل­عمران159.

[29] آل­عمران159.

[30] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص113.

[31] بقره155.

[32] بقره155.

[33] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏45 ص43.

[34] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏45 ص43.

[35] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏45 ص43.

[36] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص  ص113.

[37] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص  ص113.

[38] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص  ص113.

[39] تسلية المجالس و زينة المجالس (مقتل الحسين عليه السلام) ج‏2 ص313.

[40] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص82.

[41] تسلية المجالس و زينة المجالس (مقتل الحسين عليه السلام) ج‏2 ص312.

 

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه