استاد حدائق سه شنبه 19 تیرماه 1403 در مسجدالنبی(ص) به مناسبت سالگرد ارتحال آیت الله حاج شیخ محمد رضا حدائق(ره) به بیان مطالبی در خصوص شخصیت ایشان پرداختند.

دانلود

 

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم­الله الرحمن الرحيم

قال الله الحکيم فی کتابه الکريم: «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذيراً وَ داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنيراً»[1].

صدق الله العلی العظيم

خب ابتداءً از حضور و شرکت جمع محترم تقدير و تشکر و سپاس به عمل می­آيد گرچه مجلس در اصل مجلس عزای سيدالشهداست اما عزيزانی که بعضاً می­بينم از شهرستان­ها هم زحمت کشيدند تشريف آوردند از نقاط مختلف شهر انشاءالله که مأجورين و مشکورين در پيشگاه الهی هستيد يک تذکری هم عرض کنم برادر عزيزمان جناب آقای مهندس طاهری هم در مجلس هستند رياست محترم شرکت نفت، برای من يک پيامی دادند که اگر عزيزانی هيئت­های مذهبی و مذهبی­ها در بحث سوخت­شان و کارت سوخت­شان مشکلی دارند ايشان فرمودند من امشب در مجلس هستم و در خدمت مردم و پاسخگو و رفع مشکلات را انجام خواهيم داد من تشکر می­کنم از اين عزيز خدمت گذار و مسئول خدوم، آياتی که برادر عزيزمان جناب حجت­الاسلام آقای گودرزی تلاوت کردند از سوره مبارکه احزاب گرچه بحث­ما شب­های گذشته با محوريت آيه دوم و آيه سوم از سوره مبارکه البقره بود امشب را چون عنوان بحث مجلس هم تکريم از دو عالم فرزانه اين شهر و ديار است من اين آياتی که ايشان اشاره کردند دو آيه از اين آيات تلاوت شده آيه چهل و پنج و چهل و شش سوره مبارکه احزاب که برای همه ما درس است پيام است چون پيامبر را خداوند در قرآن می­فرمايد اسوه است الگوست مردم پيغمبر را بشناسيد و از پيغمبر الگو پذيری کنيد، الگو بنده نيستم الگو ديگران نيستند الگوی ما رسول­الله است الگوی اميرالمؤمنين رسول­الله بود امام حسينی که مجلس عزای او گسترده است در اين ايام در جای جای عالم روز عاشورا يکی از افتخارات امام حسين پيغمبر بود و سيدالشهداء در خطبه­ای که انشاء نمود در بعضی­ها می­گويند اين خطبه را امام حسين زمان خواندند که ديگر تنها شده بودند يعنی ياران حضرت رفته بودند امام تنها بود اين خطبه را حضرت قرائت کردند در مصاف با دشمن: «أَلَا وَ إِنَ‏ الدَّعِيَ‏ ابْنَ‏ الدَّعِيِ‏ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ بَيْنَ السَّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ يَأْبَى اللَّهُ ذَلِكَ لَنَا وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ حُجُورٌ طَابَتْ وَ طَهُرَتْ وَ أُنُوفٌ حَمِيَّةٌ وَ نُفُوسٌ أَبِيَّةٌ مِنْ أَنْ نُؤْثِرطَاعَةَ اللِّئَامِ عَلَى مَصَارِعِ الْكِرَامِ»[2] من کراراً عرض کردم اين خطبه را من تعبير بنده اين است می­گويم شناسنامه امام حسين است، امام حسين چرا امام حسين شد حضرت فلسفه­اش را در همين پنج اصل نام می­برد شيعه حسين، می­خواهی حسينی زندگی کنی، حسينی تمسک کن به فرامين حضرت و روش و منش امام حسين را در زندگی­ات به کار بگير، آقا فرمود ناپاک فرزند ناپاک زاده ابن زياد من را بين کار مخير کرده: «السَّلَّةِ»[3] شمشير، جنگيدن و کشته شدن، ذلت سازش تسليم و بيعت کردن: «وَ هَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ»[4] من حسين زيربار ذلت نخواهم رفت چرا؟ آقا فرمود به پنج دليل يک: «يَأْبَى اللَّهُ»[5] بندگی خدا، بندگی کردي دنيا نزدت کوچک می­شود خدا نزدت بزرگ شد دنيا با همه بزرگی خورد می­شود و نزد شما عدد و رقمی نيست يکی از آثار بندگی خدا عظمت و عزت انسان­هاست امام حسين بيش از بيست هزار نفر صف آرايي کردند خم به ابرو نمی­آوردند، در حالات حضرت نوشتند هرچه امام به لحظه شهادت نزديک­تر می­شد چهره امام بر افروخته­تر آرامش عجيب در سيمای حضرت نمايان بود: «يَأْبَى اللَّهُ»[6] بندگی خدا، دوم امام فرمود: «رَسُولُهُ»[7] پيامبر سبب شده که من اين گونه در برابر باطل صفتان مقابل ايستاده­ام سوم: «لْمُؤْمِنُونَ»[8] با نيکان و خوبان معاشرت دارم، چهارم دامن پاک مادرم فاطمه، پنجم تربيت خردمندانه و عالمانه پدرم علی، اين­ها سازنده است خدا، پيغمبر، مؤمنين، پدر، مادر، حالا به استناد همين کلام حضرت در: «رَسُولُهُ»[9]که امام حسين افتخارش به پيغمبر است آياتی که تلاوت شد آيه چهل و پنج، و چهل و شش خداوند پنج ويژگی را از پيغمبر نام می­برد در اين دو آيه ماها الگويمان رسول­الله است در اين شرائط موجودی که هستيم و شما متدينين نوعاً نگران هستيد و متأثر هستيد از بعد از رفتارها، برخوردها در جامعه و در جای جای کرة زمين امروز ما بايد چه کنيم؟ کاری کنيد که پيغمبر می­کرد خدا پيغمبر را چگونه تعريف می­کند؟ مسلمان مثل رسول­الله بدرخش، خداوند می­فرمايد: «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ»[10] رسول­الله: إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً»[11]اولاً ما شمارا شاهد فرستاديم، شاهد هم معنای حاضر درش نهفته است هم معنای ناظر ببينيد وقتی آقايون من در اين جمع هستم ولی حواسم به جمع نيست بعد می­گويند آقای فلانی بغل دستت نشسته بود می­گويم متوجه نشدم من ناظر نبودم حاضر بودم ناظر نبودم شاهد يعنی کسی که هم هست هم بی­توجه نيست مراقب است بی­خبر نيست گاهی اوقات بنده در خانه خودم از وضع اهل منزل بی­خبرم گاهی اوقات در محله خودم از وضع همسايه­های خودم بی­خبر هستم در يک مجموعه­ای از حال ديگران بی­اطلاع هستيم پيامبر اين گونه بود هم بود هم بی­خبر نبود، شاهد در عالم ناسوتی دنيايي رسول­الله بين مردم بود، با مردم بود بی­خبر نبود، خدا رحمت کند آيت­الله شهيدرئيسی را من اين را می­گويم قيامت خواهيد آيت­الله رئيسی را خدا قيامت می­کند ميزان الاعمال تمام مسئولين ما ايشان ديديد در نقطه صفر مرزی مملکت در کوه­های مردم فقير می­رفت و می­نشست و سخن­های اين­ها را می­شنيد که متأسفانه سيمای جمهوری اسلامی اين­ها را دير پخش کرد، يک بخشی از مردم بارگناه­شان را سنگين کردند با تهمت­ها، با بدگويي­ها، شاهد يعنی اين، رئيس جمهوری برو بين مردم مقام معظم رهبری هم فرمودند فرمودند ايشان خستگی ناپذير بود عشق می­ورزيد به اين­که برود بين مردم مشکلات مردم را از زبان مردم بشنود اين اخلاق اخلاق پيغمبر بود علی­ عليه­السلام می­فرمايد: «طَبِيبٌ‏ دَوَّارٌ بِطِبِّه»[12]پزشک سيار بود، يعنی پيغمبر کوچه به کوچه، خانه به خانه، منطقه به منطقه به دنبال هدايت مردم بود رسول­الله يک­جا متمرکز نمی­شد مردم سمت او بيايند او به سمت مردم می­رفت امروز بايد همين کار را کرد، من اين را در جمعی از فضلای حوزه علميه قم حدود هفت سال قبل در ميلاد امام رضا در مدرسه الامام اميرالمؤمنين گفتم گفتم امروز علما، فضلا، طلاب، متدينين مؤمنين، مؤمنات می­خواهيد موفق باشيد بايد برويد سمت مردم، بنده در مسجد خودم متمرکز بشوم آقا در مغازه خودش، در دفتر خودش اين کار پيش نمی­رود بايد رفت سمت مردم، در فاميلت اگر دو نفر دارند زاويه می­گيرند شما برو سمت آن­ها آن­که نمی­آيد در دوستان و آشنايتان کسانی معنويت آن­ها رنگ باخته شما به سراغ آن­ها برويد شاهد يعنی حاضر، يعنی ناظر، يعنی مطلع، پيامبر هم در دنيا شاهد است هم در آخرت، آخرت هم رسول­الله شاهد بر عملکرد امت اسلام در پيشگاه خداست اين يک نکته پس متدينين از اين لاک انزوا بايد بيايند بيرون، حق با شماست من امروز صبح يک خانم متدينه­ای به عنوان درد دل گفت حاج­آقا ما خيلی جاها حرف می­زنيم گوش نمی­کنند حرف­های نامربوط می­زنند گفتم شما حرف حق را برای چه کسی می­زنی؟ گفت برای خدا، گفتم خدا زيربار منت شما قرار نمی­گيرد اجرت را می­گيری، ما مثل کسی می­مانيم که آقا اين کار را بکن اين مزد را بگير حالا کاری که من دارم می­کنم ديگران نمی­پسندند اما آن صاحب کاری که من را اجير کرده مورد تأييد اوست من پسند ديگران برايم مهم نيست پسند آن ارباب و صاحب کاری برای من مهم است که در برابر او مسئولم:

من از درمان و درد و صل و هجران، پسندم آنچه را جانان پسندند

اين يک شاهد، يعنی حاضر يعنی ناظر دوم پيغمبر مبشر بود پيامبر خوبی­ها را تشويق می­کرد زيبايي­ها را بيان می­کرد ما گاهی اوقات کارهای خوب می­گوييم وظيفه است بله اين آقا وظيفه اوست، اما در برابر وظيفه او تقدير کن، ببين عزيزان ما نماز وظيفه­مان است بخوانيم، روزه وظيفه­ماست پرداخت خمس وظيفه است اداء زکات وظيفه است اما خدا در برابر همين وظيفه واجب تجليل می­کند خدا همين نمازها را ببينيد چه پاداش­های می­دهد وظيفه است که آن­گونه زندگی کنيم که او می­پسندد خدا در برابر اين وظيفه مبشر است بشارت می­دهد پاداش می­دهد اولياء هم چنين بودند: «مُبَشِّراً»[13]اين­ها اول کارهای خوب را تشويق می­کردند او ظرفيت موجود انسان­ها را در نيکی­ها تجليل می­کردند بعداً نسبت به کاستی­ها هشدار می­دادند و تذکر می­دادند اين هم يک نکته­ای است که امروز در جامعه اگر کار خوبی ديديد تجليل کنيد تشويق کنيد، تذکر بدهيد: «مُبَشِّراً»[14]سوم پيغمبر: «نَذيراً»[15]اين اسوه انسانيت خطاها، اشتباهات، جرائم را پيغمبر تذکر می­داد و اين­ها را بر حذر می­داشت ما گاهی اوقات اشتباه می­بينيم حرف نمی­زنيم پيغمبر اين گونه نبود آقا در يک جمعی اگر نشستی کسی دارد حرف خلاف می­زند تذکر بده، خدا رحمت کند مرحوم آيت­الله والد را شخصيتی که امشب سالگرد ارتحال ايشان است من ياد ندارم ايشان در مجلسی نشسته باشند یکدفعه کسی حالا خواسته ناخواسته غيبت می­کرد سريع ايشان تذکر می­داد، می­گفتند آقا غيبت نکن، چه کار به کار ديگران داری؟ حرف ديگران را نزن، اگر طرف می­شنيد و استماع می­کرد بسيار خوب اگر طرف دوباره به انحاء ديگر ادامه می­داد ايشان بلند می­شدند از مجلس می­رفتند حرمت خدا را رعايت نمی­کنی، حرمت کلام تو را رعايت نمی­کنيم، بالاخره ببينيد ايشان بارها می­فرمودند می­گفتند بزرگ شدن خمره­ رنگريزی نيست بزنند در بياورند آيت­الله بيايد بيرون، بايد کار کرد بايد زحمت کشيد بايد در پاسداری از ارزش­های دينی تلاش کرد: «مُبَشِّراً وَ نَذيراً»[16]ما گاهی اوقات خوب هستيم اما يک­جاهايي خطاها را هم می­بينيم سکوت می­کنيم اشتباهات را می­بينيم هشدار نمی­دهيم برای اصلاح جامعه­ای که امام حسين يکی از اهداف قيامش امر به معروف و نهی از منکر بود و فرمود در آن وصيت نامه­ای که مکتوب نمود و به دست برادرش محمد حنفيه سپرد: «أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي‏ وَ أَبِي‏عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ»[17] امر به معروف و نهی از منکر يعنی آقا خوبی­ها را تشويق کن، نماز اول وقت دارد می­خواند تجليل کن، اين نوجوان آمده در مسجد تجليل کن از او، اگر جايي هم خطايي از کسی ديدی هشدار بده، تذکر بده راهنمايي کن، اين سه­تا ويژگی، چهارم آيه چهل و شش خدا می­فرمايد: «وَ داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ»[18] پيغمبر مردم را به سوی خدا به اذن خدا دعوت می­کرد يعنی دعوت خالصانه کار برای خدا، ببينيد اساس رسالت همه انبياء در آشنا کردن مردم با خدا بود من يک وقتی در دانشگاه دانشجوی سؤال کرد گفت آقا پيغمبر در علوم طبيعی سر رشته داشت گفتم اول دانشمند عالم در علوم طبيعی رسول­الله است اول صنعتگر عالم اول متخصص در هر حرفه­ای صنعتی و مهنی، گفت چرا پيغمبر کارهای ديگر نمی­کرد؟ گفتم اصل کار پيغمبر تربيت انسان است مردم ميلياردر باشيد خودتان و خدايتان را نشناخته باشيد: «هَباءً مَنْثُوراً»[19]علامه دهر باشي ولی به انسانيت نرسيده باشی خدا می­فرمايد تازه شدی مثل سگ هار، بلعم باعورا خدا در سوره اعراف تشبيه به سگ هار کرده: «فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ»[20] سواد اگر معرفت و انسانيت به دنبال نداشته باشد يا خروجی­اش می­شود الاغ يا می­شود سگ؟ علماء يهود خدا می­فرمايد: «مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً»[21] آقا تخصص داری نماز نمی­خوانی، با سواد هستی، معنويات را در حاشيه بردی اين يا الاغ است يا حمار است يا کلب است؟ لذا حضار محترم دعوت به سوی خدا برای خدا: «داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ»[22] پيغمبر چنين بود برای خدا دعوت می­کرد اخلاص داشت در دعوتش، ما هم که اين پيغمبر را خدا می­فرمايد الگوست بايد حرف بزنيم بايد بگوييم من باز از ويژگی­های مرحوم آيت­الله والد بگويم کراراً آقايونی که مأنوس بوديد با ايشان اين را لمس کرده بوديد من نديدم فرصتی زمانی ايشان در ماشين، در مجلس، جايي نشسته باشند مجلس و محفل و مخاطب را با ذکر کلام معصومين مزين نکرده باشند ايشان گاهی اوقات سوار ماشين می­شدند به بعضیها می­گفتند از کدام امام برايت بگويم؟ در چه موضوعی می­خواهی حديث بشنوی، فرصت­ها را استفاده می­کردند بارها شماها خودتان شاهد بوديد يعنی وقت به بطالت نمی­گذشت تا مخاطب می­ديدند با مخاطب حرف می­زدند آقا سؤالی نداری مسأله­ای نداری؟ در چه موضوعی دوست داری براي تو سخن گفته شود آيه می­خواندند، روايت می­خواندند اين سيره رسول­الله است: «داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنيراً»[23] پيامبر چراغ پرفروغ و چراغ نورانی برای هدايت بشريت بود، سراج و نور از ويژگی­های نور اين است که رشد و بالندگی را رقم می­زند چون در ظلمت رشد اتفاق نمی­افتد در روشنايي رشد اتفاق می­افتد در پرتو نور انسجام شکل می­گيرد، وحدت و يکپارچگی در پرتو نور آرامش اتفاق می­افتد در تاريکی­ها اضطراب است، پيامبر عامل وحدت بود، پيامبر عامل رشد و شکوفايي بود پيامبر وجودش منشأ آرامش بود، بنده اگر دنباله رو پيغمبر هستم به سهم خودم بايد در خانواده و جامعه منشأ وحدت، عامل وحدت، عامل رشد و شکوفايي و عامل آرامش و طمأنينه باشم يعنی بگويند آقای فلانی دلگرم هستيم به بودن ايشان، اميرالمؤمنين می­فرمايد به گونه­ای زندگی کنيد که وقتی می­رود مردم احساس کنند چيزی را از دست دادند اين پنج ويژگی­های پيامبر عظيم­الشأن اسلام رسول معظم اسلام که خدا رحمت کند هم مرحوم آيت­الله آقای حاج شيخ ابوالحسن حدائق الآن شما يک مقداری اين معظم بد حجابی و بی­حجابی متدينين را دارد رنج می­دهد يک علتش اين است که خب اين تذکر همگانی نيست، البته تذکر با آن اصولی که خدا تعريف فرموده خدا به حضرت موسی و حضرت هارون می­فرمايد به فرعون اگر می­خواهيد تذکر بدهيد: «فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى‏»[24] با فرعون قول لين برويد صحبت کنيد يعنی نرم، مؤدبانه شايد فرعون آدم شد، و حال آن­که خدا می­داند، آقا حضرت موسی می­داند فرعون به راه نمی­آيد اما برای ما درس است در گفتار حق حق را به زشتی و تلخی بيان نکنيد من يک خاطره از آيت­الله آقای حاج شيخ ابوالحسن بگويم خدا رحمت کند يکی از شاگردان ايشان مرحوم حضرت حجت الاسلام و المسلمين آقای حاج سيدمحمدکشفی من از خود آقای سيدمحمد کشفی شنيدم ايشان گفت من اوائل طلبگی­ام بود، آن سال نخستی که کشف حجاب رضاخانی آمد رو کار سال 1315 شمسی، گفت من در خدمت آقای حاج شيخ بوديم از شاهچراغ آمدن ايشان بيرون به طرف سر دُزک و بيايند مدرسه منصوريه، گفت من يک طلبه جوانی بودم آن سال اول کشف حجاب بود و بعضی­ها خيلی بعد ظاهر می­شدند يک جامعه پوشيده محجب آن قلدر مآبی رضاخان بعضی­ها گذاشتند کامل کنار، ايشان گفت ما با حاج شيخ داشتيم می­آمديم به سمت سر دوزک که برويم برای مدرسيه منصوريه يک خانمی داشت مقابل ما، سمت ما می­آمد ايشان گفت اين خانم بی­حجاب بود وضع خوبی نداشت آقای حاج شيخ داشتند می­رفتند به سمت مدرسه اين هم جهت ما داشت می­آمد يک لحظه ايشان نظرشان افتاد که اين خانم حجاب ندارد، گفت ايشان سرشان پايين بود و از زمان کشف حجاب حالا در تصاوير ايشان هم هست ايشان گردن­شان خميده شد هميشه سر را پايين نگه می­داشتند گفتند آقای کشفی گفت، اين خانم آمد محازی آقای حاج شيخ رد شود برود، ببينيد: «وَ داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ»[25] بابا نان خدا داريد می­خوريد از خدا دفاع کنيد مردم صفر تا بی­نهايت هرچه داريد مال اوست، آبرويتان، مقام­تان، سلامتی­تان، زبان­تان ثروت­تان از داده­های خدا برای خدا خرج کنيد، گفت آقای حاج شيخ همين طور که سر ايشان پايين بود و اين خانم از کنار ايشان آمد رد شود، فرمودند دخترم اسلام با زيبايي، اسلام با آرايش، اسلام با آراستگی مخالف نيست، اسلام با گناه مخالف است، اين وضعی که شما درست کرديد برای محارم­تان شايسته است نه برای نامحرمان در کانون خانواده نه در جامعه، گفت خيلی ايشان پدرانه، محترمانه و مؤدبانه گفتند آقای کشفی گفت اين خانم بی­ادب برگشت دو سه­تا مطلب زشت ناپسند سخيف به اين مجتهد تحويل داد که حالا من بيان نمی­کنم و بنا نيست هر حرفی هم روی منبر گفت آقای کشفی گفت اين قدر من خجالت کشيدم از اين حرف اين زن بی­ادب و بی­حياء که من دلم می­خواست آن­جا زمين دهن باز می­کرد من می­رفتيم در زمين از خجالت، آن خانم رفت آقای حاج شيخ و ما هم از اين جهت رفتيم سمت مدرسه يک مسافتی را که رفتيم يک مقدار من خودم را توانستم جمع کنم، آرامش پيدا کنم گفتم حضرت استاد، اين­جا جای نهی از منکر بود، ديديد چه حرف زشت و ناپسندی به شما زد، گفت آقای حاج شيخ فرمودند آقای حاج سيدمحمد کشفی می­داني چرا حرف من در اين خانم اثر نکرد؟ مردم گره کار ما اين­جاست، گير کار اين­جاست، علت شهادت امام حسين در کربلا همين­جاست چرا امام حسين بايد با صد نفر در کربلا قطعه قطعه بشوند؟ عالم اسلام نظاره گير باشد چرا؟ مشکل همين­جاست گفت آقای حاج شيخ فرمودند علت اين­که حرف من در اين خانم اثر نکرد، چون من می­گويم شماها ساکت هستيد يک نفر حرف می­زند يک جميعتی سکوت می­کند در يک جلسه پنجاه نفری يک کسی حرف غلطی می­زند يکی دفاع می­کند بقيه جمعيت دارند نظاره می­کنند اين طرف متهم می­شود، جوانی به من گفت حاج­آقا در يک جلسه فاميل پدر بزرگم نشسته، پدرم، عموها همه، يک نفر يک حرف کفر آميزی زد من جوان بيست ساله گفتم چرا کفر می­گويي اين حرف خطاست، توبه کن استغفار کن، گفت يکی از حاضرين گفت بچه پدر بزرگت نشسته حرف نمی­زند، بابايت حرف نمی­زند عموهايت ساکت­اند تو آدم شدی؟ تو بفهم شدی؟ اين­که دارد حق می­گويد محکوم می­شود مردم امام حسين در زمان خودش حرف زد عالم اسلام ساکت شد کار امام حسين رسيد به مقتل پيغمبر فرمود بدترين حالت برای يک جامعه اسلامی وضعيتی است که در آن جامعه گناه بشود ثواب، ثواب بشود گناه، با حجابی بشود ام­الگری، بی­حجابی بشود تمدن، رباخوری بشود زرنگی، قرض الحسنه بشود حماقت، نماز خواندن بشود عقب ماندگی، تارک الصلاتی بشود زرنگ بودن، اين­ها می­دانيد نتيجه چيست؟ نتيجه ترک امر به معروف و نهی از منکر، آقای کشفی می­گفت آقای حاج شيخ گفتند من می­گويم شماها ساکت هستيد، خب من حرف زدم چرا شما دفاع نکردی؟ چرا ديگران حرف نزدند؟ الآن هم وضعيت ما همين است و اين جريانی که ما واقعه عاشورا را سينه می­زنيم، عزاداری می­کنيم اما بعضی از اين تجربه­های تلخی زمان امام حسين دارد مرور می­شود و تکرار می­شود و توجه نداريم و بی­توجه هستيم: «وَ داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنيراً»[26] خدا رحمت کند اين دو بزرگوار را البته من مرحوم آقای حاج شيخ را در سنين طفوليت ايشان را ديده بودم، مرحوم ابوی ما می­گفتند اين يکی دو سال پايان زندگانی­شان که توانايي رفتن مسجد ديگر نداشتند در منزل نماز می­خواندند و بعضی از خصصين می­آمدند به ايشان اقتداء می­کردند مرحوم حاج آقای والد می­گفتند ايشان نماز شب دو مرتبه می­خواندند مردم اين را بشنويد يک نماز شب بعد از نماز عشاء قبل از خواب، ايشان يک نماز شب می­خواند بعد ابوی می­گفتند می­رفتند ايشان استراحت می­کردند می­خوابيدند، می­گفتند سحر که من می­رفتم برای نماز جماعت و صبح می­ديدم پدرم روی سجده تسبيح به دست العفو، العفو، گفتند يک روز سؤال کردم گفتم آقا شما مثل اين­ شب­ها دو مرتبه نماز شب می­خوانيد ببينيد بشنويد فرمودند بابای من حالم ديگر حال ماندن نيست شب­ها که می­خواهم بخوابم می­گويم اگر اين شب آخرين شب زندگانی من است نماز شب نخوانده به محضر خدا نروم وضوء می­گيرم قبل از خواب نماز شبم را می­خوانم، سحر می­بينم خدا لطف کرده زنده هستيم يک نماز شب ديگر هم می­خوانيم بيش از شصت سال ايشان زيارت عاشورای با صد لعن و صد سلام­شان تعطيل نشد توصيه استادشان مرحوم آيت­الله العظمی آقای حاج ميرزا ابراهيم محلاتی بود و حاج آقای والد می­گفتند آن روز پايانی عمر ايشان که گاهی اوقات از هوش می­رفتند به هوش می­آمدند گفتند به من نيابت دادند که بابا حالم خوب نيست زيارت عاشورا را بخوان و خودشان هم در اين بی­هوش شدن لب­ها پيوسته سلام به امام حسين می­گويند: «وَ داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنيراً»[27]تقوی و پرهيز کاری خب نتيجه اين می­شود که خدا عزت می­دهد آبرو می­دهد، خدا رحمت کند آيت­الله والد همين­جايي که در ايوان دفن­اند قريب به چهل سال وقتی وارد می­شدند همين­جا می­ايستادند سلام می­کردند و همين­جا احمد ابن موسی ايشان را طلبيد در جوار حضرت، در ايوان حضرت، من يک جريانی حالا شب­های محرم است يک داستانی برايتان می­گويم اين­ها در کتاب­ها گيرتان نمی­آيد اهل مطالعه هم هستيد با مطالعه به اين­ها نمی­رسيد اين­ها از حکايت­های سينه به سينه است من يک جريان عرض کنم که حاج آقای والد نقل می­کردند با حضور پدرشان، اين هم ايام چون محرم است و ايام عزاداری سيدالشهداست توجه بيشتر و جدی­تری داشته باشيم به اين مجالس و به اين محافل و بزرگانی که به آن­ها متوسل هستيم و دست توسل به سمت آن­ها دراز کرديم، حاج­آقا می­فرمودند من يک وقتی خدمت پدرم بودم يک آقايي بود از منبری­های شهرستان کازيرون سيدی بود روحانی منبری گفتند من وقتی وارد شدم در اتاق خدمت پدرم آن آقا نشسته بود آقای حاج شيخ به آن آقا، به آقا سيد می­گويند جريانت را برای فرزندم هم شيخ محمدرضا دوباره تکرار کن آن آقا تکرار کرد که حاج­آقا می­گفتند من شنيدم اين را در حضور پدرم، البته برای پدرم نقل کرده بود من مجدداً شنيدم گفت من مدتی قبل عازم بودم برای سفر کربلای معلی با قافله می­خواستيم برويم خب رسم است اين­هايي که می­خواهند بروند سفر معمولاً برای خدا حافظی به بستگان، دوستان، همسايگان حضوراً می­روند حليت می­طلبند و طلب دعا می­کند دعا کنيد خدا توفيق بدهد و ضمن اين­که دعاگو هم هستيم گفت من خيلی­ها را رفتم خدا حافظی کردم يک پيرمردی بود در کازيرون آن آقاسيد نقل می­کند گفتند آقا پيرمرد گمنام بود ولی من می­دانستم که درخانه اهل­البيت و خدا صاحب نام است يک زندگی ساده­ای هم داشت شايد عامه مردم هم خيلی به اين پيرمرد توجهی نداشتند اين­جا در پرانتز من يک جمله محضر همه عزيزان بگويم اميرالمؤمنين فرمود چهار چيز را خدا چهار جا پنهان کرده حواس­تان باشد اشتباه نکنيد، جز خدا هم کسی نمی­داند يکی از آن چهار مورد: «أَخْفَى‏ وَلِيَّهُ‏ فِي‏ عِبَادِهِ‏»[28]خدايا اوليائش را در مردم پنهان کرده گاهی اوقات می­بينی آقا کارتون خواب است بايد بهش بگويي التماس دعا، گاهی اوقات می­بينيد کاشف­الغطاء بزرگ را اميرالمؤمنين می­فرمايد برو به آن قهوچی کوفی بگو دعا کند تا باران بيايد:

کس نمی­داند در اين بحر عميق، سنگريزه قرب دارد يا عقيق

لذا امام رضا می­فرمايد هر کسی را می­بينيد بگوييد از من بهتر است حس خودخواهی به شما دست ندهد حس منيت شما را مغرور نکند، يک وقتی سواد من، ثروت من، عنوان من، زندگی من احساس منيت در من ايجاد نکند با همه به ديد احترام من بالاتر از اين بگويم آقا اميرالمؤمنين در کتاب مکارم الاخلاق امين­الاسلام طبرسی حضرت می­فرمايند به هر کسی رسيدی بگو التماس دعا حتی به يهودی، خيلی حرف است: «لَا تَسْتَحْقِرُوا دَعْوَةَ أَحَدٍ فَإِنَّهُ قَدْ يُسْتَجَابُ الْيَهُودِيُّ»[29] به يهودی هم که رسيدی بگو آقا التماس دعا، بعد حضرت می­فرمايند يهودی يک وقت برای خودش دعا می­کند مستجاب نمی­شود برای تو دست به دعا بلند می­کند خدا دعايش را در حق تو به اجابت می­رسد آقا اين قيافه­اش به آدم­های حسابی نمی­خورد اين غلط است، اين معلوم نيست آدم حسابی باشد اين اشتباه است آن آقاسيد گفت اين پيرمردی بود در کازيرون مردم خيلی بهش توجه نداشتند ولی من می­دانستم اين پيرمرد صاحب نفس است گفتند رفتم خانه پيرمرد خيلی زندگی ساده­ای، محقرانه­ای هم داشت، گفتم آقا آمدم خدا حافظی کنم، عازم هستم برای سفر کربلای معلی هم دعاگو هستم هم ملتمس دعا، گفت رسم بود اين­ها وقتی کسی می­رفت جای خدا حافظی حالا يک سر سفری بهش می­دادند، حالا يک کسی خرمايي، انجيره­ای، پسته­ای، آن­های که وضع­شان بهتر بود پولی می­دادند سر سفر اين پيرمرد که هيچی نداشت، گفتند آمدم بر خيزم بروم گفت بنشين، گفت نشستم، گفت چون داری می­روی کربلا پول لازمت می­شود من يک حواله­ای می­نويسم اين حواله را ببر از حبيب ابن مظاهر بگير، الله اکبر بشر می­توانی بشوی، نشديم يک­جاهايمان می­لنگند و الا خدا اين ظرفيت را داده، اين قابليت را داده که بشوی خليفة­الله اگر نمی­رسيم داريم کوتاهی می­کنيم آن آقاسيد حاج­آقا خودشان نقل می­کردند می­گفتند جلو پدرم نقل کرد، از اين دو شخصيتی که امشب مجلس به يادشان است من دارم نقل می­کنم، گفتند اين پيرمرد برداشت رو کاغذ نوشت: بسم­الله الرحمن الرحيم، از فلان اسم خودش را نوشت، به جناب حبيب ابن مظاهر اسدی، سلام عليکم جناب حبيب به حامل نامه مبلغ پنجاه تومان پول، اين داستانی که من دارم می­گويم و حاج­آقا نقل می­فرمودند مربوط به سال هزار و سيصد و حدوداً سی شمسی است، يعنی حدود هفتاد و سه سال قبل، پنج تومن آن موقع خيلی پول بوده، به حامل نامه مبلغ پنجاه تومان پول بدهيد مورد قبول است امضاء، گفت کاغذ را داد به ما، آن آقا که از خطبای کازيرون بود می­گويد کاغذ را که گرفتم آمدم بگويم آقاسيد اين هم حواله است شما به ما می­دهی؟ حواله سر زنده­اش پاس می­شود، شما حواله می­دهی سر کسی که سال شصت و يک هجری شهيد شده، کجا می­شود حبيب را پيدا کرد، گفت من هيچی نگفت، گفتم حالا دل اين پيرمرد را نشکنيم اين هم در سادگی خودش يک چيزی نوشت، گفت کاغذ را بوسيدم گذاشتم در جيبم گفتم خدا خير و برکت بدهد، خدا حافظی کردم آمديم با خانواده و کاروان و قافله رفتيم سمت عراق نجف، کربلا، سامراء، برگشتيم کربلا ديگر از اين نامه غافل شدم، گفت خانواده ما مريض شد يک خرج اضافی بر ما تحميل شد، هزينه درمان، دارو، دکتر، گرفتار شديم برای برگشت پول برگشت ديگر نداشتيم گفت به اين دوستانی که با ما همسفر بودند به هر کسی گفتم آقا پول داريد قرض ما بدهيد؟ همه می­گفتند ما به اندازه آورديم پول نداريم، خب آن سال­ها هم امکانات امروز نبود که حواله کنند بتواند انسان به راحتی پول به دست بياورد گفت به هر کسی رجوع کردم همه گفتند ما پول نداريم گفت يک شب در آن مسافرخانه­ای که بوديم با خانم­ام نشسته بوديم گفتم خانم بد گرفتار شديم، پول تمام کرديم به هر کسی هم می­گوييم پول قرض­مان نمی­دهند که برای برگشتن هزينه کنيم، گفت یکدفعه خانم­ام گفت خب چرا نمی­روی حواله­ات را بگيری؟ گفتم کدام حواله؟ گفت حواله حبيب آن پيرمرد کازيرونی که به تو حواله داد چرا نمی­روی بگيری؟ گفتم حبيب را کجا پيدا کنيم؟ گفت قبر حبيب که پيداست، برو حواله را بينداز در ضريح حبيب، گفت ديدم خانم­ام راست می­گويم آفرين به اين زن، زن فهيم، گفت من فردا صبح رفتم برای نماز می­رفتم حرم، قبل از اذان بود، آمدم رفتم کنار قبر حبيب ابن مظاهر، گفتم آقای حبيب ابن مظاهر چيزی که عيان است چه حاجت به بيان است، فلان پير مرد از شهرستان کازيرون يک حواله سر شما داده پنجاه تومن من هم می­خواهم برگردم ايران دستم خالی است و گرفتار شدم ديگر خود دانيد، کاغذ را انداختم در ضريح يک سلام کردم رفتم داخل حرم، زيارت امام حسين و نماز صبح و اعمال را انجام داديم هوا داشت روشن می­شد، تازه آسمان داشت روشن می­شد از حرم آمدم بيرون که بروم به سمت آن محل اقامت و مسافرخانه از حرم آمدم، در ايوان یکدفعه ديدم يک پيرمرد محاسن سفيد نورانی دستار سفيد بر سر داشت آمد سمت من، گفت به من فرمود آقا سيد شما روضه می­خوانی؟ گفتم بله، گفت يک مجلس روضه­ای داری شما روضه­اش را بخوان، گفتم کجا؟ گفت بيا، گفت ديدم چسپيده­ای به همين در ورودی حرم که می­بينيد در ايوان يک در چوبی بود اين پيرمرد از در رفت داخل ما هم دنبالش رفتيم داخل دو سه­تا پله خورد رفتيم پايين ديدم سبحان­الله باغستانی است که: «لاعين رأت و لا ذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر» نه چشمی اين زيبايي­ها را ديده نه گوشی اين زيبايي­ها را شنيده، نه به فکر و قلب اين زيبايي­ها اصلاً خطور می­کند گفت ديدم در خيابان­های اين باغستان فرش­ها پهن، جمعيت موج می­زند و همه نشستند يک منبر هم نشستند همه منتظر منبری گفت پيرمرد گفت بفرماييد منر گفت حالا ما نمی­دانيم نمی­فهميم اين آقا حبيب است اين­ها شيعيان در عالم برزخ­اند حبيب هم می­خواهد به حواله آن پيرمرد عمل کند، گفت رفتم بالای منبر تا گفتم: «السلام عليک يا اباعبدالله» گفت ديدم صدای ناله از در و ديوار بلند شد همچون روضه و مجلسی را در عمرم نديده بودم، گفت زجه­ها درهم آميخت روضه را خواندم از منبر آمدم پايين آن پيرمرد آمد بدرقه کرد من را آمد تا پای پله­ها ديدم يک پاکت به من داد گفت تشکر می­کنم از اين­که ما را به فيض رسانديد دعوت ما را قبول کرد، گفت اين دو سه­تا پله را آمدم بالا آمدم در ايوان، یکدفعه به خودم آمدم اين باغ کنار قبر امام حسين، کجا بود؟ برگشتم ديدم نه دری است نه باغی است نه پيرمردی است، اما پاکت در دستم است، گفت پاکت را باز کردم ديدم پنجاه تومن در پاکت است گفت حيران در اين ايوان قدم می­زدم به خدام می­گفتم اين­جا هم سابقه داشته در چوبی باشد، باغی باشد؟ گفتند باغ کجا بوده؟ در کجا بوده؟ گفت خوشحال رفتم در مسافرخانه گفتم خانم حواله آن پير کازيرونی حبيب پاس کرد، پنجاه تومن رسيد گفت خانم­ام گفت آقا حيف است پول حبيب را برويم ايران خرج کنيم، پولی که حبيب داره بگذار بمانيم کربلا اين پنجاه تومن را کربلا خرج کنيم، زن با معرفت، گفت با آن پنجاه تومن مدتی در کربلا مانديم و شاهانه زندگی کرديم و تصميم هم بر اين بود که پنجاه تومن که تمام شد برای مراجعه پول قرض بگيرم، گفت چند ماهی بوديم کربلا پول تمام شد دوباره به هر کسی مراجعه کرديم همه دست رد به سينه ما زدند، گفت يک سحری بود آمدم در حرم امام حسين آمدم کنار قبر حبيب، گفتم آقای حبيب ابن مظاهر ما متشکريم حواله آن پيرمرد را پاس کرديد من يک کرايه­ای بر گشتی از شما می­خواهم ما حيف­مان آمد پول شما را برويم جای ديگر خرج کنيم يک کرايه سفری عنايت کنيد به ما بدهيد ما برگرديم ايران، گفت اين را گفتم رفتم داخل حرم نماز صبح را خواندم زيارت­ها را کردم هوا داشت روشن می­شد آمدم در ايوان صحنه گذشته تکرار شد دوباره همان پيرمرد محاسن سفيد با همان هيئت و هيبت اما يک تصرفی در من شده بود که اصلاً جريان گذشته را فراموش کردم مثل اين­که نديده بودم اين آقا را گفت آمد پيش من گفت شما روضه می­خوانيد گفتم بله، گفت يک مجلس روضه­ای است گفت دوباره همان صحنه، ديدم در چوبی است اين پيرمرد رفت داخل پله­ها پايين، باغستانی با آن اوصاف جمعيت همه منتظر ما منبر رفتيم همه گريستن کربلايي شد در اين مجلس، از منبر آمدم پايين تا پای پله­ها آن پيرمرد آمد يک پاکت داد به من بازهم نفهميدم که اين­جا را سابقاً آمده بودم اين پيرمرد را سابقاً ديده بودم، گفت از پله­ها آمدم در ايوان یکدفعه يادم آمد که اين آقا را ما يک بار ديگر ديده بوديم در اين محيط يکبار ديگر روضه خوانده بوديم، برگشتم ديدم نه دری است نه پيری است اما پول در دستم هست، پاکت را باز کردم ديدم پنجاه تومن پول ديگر در پاکت است، اين را مرحوم آيت­الله والد ما نقل می­کردند، اللهم صلّ علی محمد و آل محمد، جوانان عزيز حضار محترم:

گفت پيغمبر که هرکس زد دری، عاقبت زان در برون آيد سری

گر تو بنشينی سر کوی کسی، عاقبت بينی تو هم روی کسی

خدا رحمت کند همه گذشتگان، خدا رحمت کند علما را، بزرگان را، صلحا را و همه عزيزانی که منشأ خدمت و اثر بودند برای جامعه و مرحوم آيت­الله آقای حاج شيخ ابوالحسن حدائق که يکی از پدران شهدای شهرستان استهبان گفت سال هزار و سيصد و چهل و دو بود رفتم خدمت امام در قم، امام فرمودند حال سلمان فارس چطور است؟ گفتم آقا چه کسی است منظورتان؟ گفتند آقای حاج شيخ ابوالحسن حدائق آن مرحوم آقای حاج­ شيخ با آن اوصاف معنوی و آيت­الله آقای حاج شيخ محمدرضا که اين مسجد هم ياد و خاطره­ای سنگر بيش از پنجاه سال حضور و تلاش که کلنگ همين مسجد را هم خود ايشان زدند، گرچه زمين، زمان شهادت خواهد داد خدمات را، بسنده کنم تشکر می­کنم از طرف منسوبين محترم، اخوان محترم و همشيره­های محترمه و از همه منسوبين محترم به فاميل حدائق از همه عزيزانی که مخصوصاً امشب محبت کرديد و شرکت نموديد، علی­عليه­السلام می­فرمود: «مَنْ‏ وَقَّرَ عَالِماً فَقَدْ وَقَّرَ رَبَّه‏»[30] تکريم عالم، تکريم خداست، احترام به عالم احترام به خداست، خب از اين پير عاشورايي ياد شد من يک خاطره را از جريان عاشورا بگويم دوتا پيرمرد بودند اين­ها از دوران جوانی با هم رفيق بودند، مسلم ابن عوسجه و حبيب ابن مظاهر، حبيب شخصيت بزرگی بود، الآن گل سرسبد اصحاب امام حسين هم حبيب است جايگاه مستقلی هم دارد، حبيب هم آقايون نگوييد حالا شما جريان هفتاد و چند سال قبل گفتيد، من سراغ دارم در همين سال­های گذشته که باز کسانی از حبيب گرفتند، صدا زديد جوابت می­دهد آقا ما هرچه می­گوييم نمی­گويند، درست نمی­گوييد، زير هر ياربّ تو لبيک ماست، نا اميد نشويم اين آقای حبيب حافظ قرآن بود و امام حسين وقت شهادتش هم فرمودند: «تالله يا حبيب لقد کنت فاضلاً تختم القرآن فی الليلة الواحده»، حبيب کسی بود که در يک شب يک قرآن ختم می­کرد بی­جهت نمی­شود گل سرسبد اصحاب، انس با قرآن، انس با معنويت، اين آقای حبيب نامه امام حسين به ايشان رسيد، در کوفه بود آقا يک نامه­ای نوشتند به حبيب که ما آمديم کربلا بياييد خب کوفه خفقان بود ابن زياد کنترل می­کرد کوفه را حبيب بلند شد در کوفه به دنبال آن­هايي که عاشق واقعی بودند اين­ها را همراه کند مسلم ابن عوسجه را ديد مسلم رفيق دوران نوجوانی حبيب بود گفت آقای مسلم کجا داری می­روی؟ گفت دارم می­روم حمام، گفت می­خواهی چه کار کني حمام؟ گفت می­خواهم محاسنم را خضاب کنم، گفت خبر داری پسر پيغمبر در کربلاست بيا محاسنت را با رنگ عشق رنگ آميزی کنيم، اين­ها يک تعدادی شدند شبانه خودشان را رساندند کربلا وقتی به حضرت زينب خبر رسيد حبيب آمده، مسلم آمده، حضرت زينب خيلی خوشحال شد فرمود سلام من را به حبيب برسانيد بگوييد دختر علی در حق شما دعا می­کند، اين دو رفيق قرار بر اين گذاشتند که هر کدام زودتر می­خواهد به شهادت برسد آن ديگری حاضر شود که اگر خواسته­ای، وصيتی دارد؟ به آن رفيق خود بگوييد، مسلم ابن عوسجه زودتر شهيد شد حبيب با امام حسين آمدند بالای سر مسلم مسلم ابن عوسجه نفس­های آخرش بود ديگر اين قدر خون از بدن رفته بود که ديگر رمقی نمانده بود حبيب بود جناب مسلم اگر نبود اين­که من هم به دنبال تو دارم می­آيم من هم شهيد خواهم شد دلم می­خواست بگويم اگر حاجتی داری، وصيتی داری بگو تا وصيت­ات را عمل کنم، تا اين را حبيب فرمود تاريخ می­ نويسد مسلم ابن عوسجه با دست راستش دست را بلند کرد با انگشت اشاره به سمت امام حسين، گفت: «أُوصِيكَ‏ بِهَذَا»[31] تو را سفارش می­کنم به اين آقا، دست از اين آقا بر ندار اين را گفت دستش افتاد و تمام کرد، مردم امام زمان­تان را تنها نگذاريد مردم حبيب اگر امشب می­خواست با ما حرف بزنيد، مسلم ابن عوسجه حرف بزند می­گفت: «اوصيک بصاحب­الزمان» امام زمان از زندگی ما راضی است؟ از درآمد ما راضی است؟ از رفتار ما راضی است امام حسين زمان­مان را تنها نگذاريم، عزيزان مداح ما هم به فيض خواهند رساند:

ای که به عشق­ات اسير خيل بنی­آدم اند، باخبران غمت بی­خبر از عالم اند

حسين­جان هرکه غمت را خريد، عشرت عالم فروخت سوختگان غمت

با غم دل خرم اند خاک شهيدان توست تاج سر بولبشر که اين شهداء تا ابد فخر بنی­آدم اند

نفس­هايت را امشب امانت بگذار نزد امام حسين، در اين چند ثانيه­ای که نام حضرت را می­بری:

جانم حسين جانم حسين، به به به ای جان جانانم حسين

قربان اين ناله­ها، جانم حسين، جانم حسين، ای جان جانانم حسين

يک بيت زبان حال همه­مان را به ارباب بی­کفن بگوييم:

گر از درت دورم کنی، جايي ندارم رو کنم

جانم حسين، جانم حسين، ای جان جانانم حسين

 

[1] احزاب45- 46.

[2] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص97.

[3] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص97.

[4] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص97.

[5] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص97.

[6] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص97.

[7] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص97.

[8] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص97.

[9] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص97.

[10] احزاب45.

[11] احزاب45.

[12] نهج البلاغة (للصبحي صالح)  ص156.

[13] احزاب45.

[14] احزاب45.

[15] احزاب45.

[16] احزاب45.

[17] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏44 ص329.

[18] احزاب46.

[19] فرقان23.

[20] اعراف176.

[21] جمعه5.

[22] احزاب46.

[23] احزاب46.

[24] طه44.

[25] احزاب46.

[26] احزاب46.

[27] احزاب46.

[28] الخصال ج‏1 ص210.

[29] مكارم الأخلاق ص269.

[30] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص439.

[31] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص107.

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه