استاد حدائق سه شنبه 19 تیرماه 1403 در مسجدالنبی(ص) به مناسبت سالگرد ارتحال آیت الله حاج شیخ محمد رضا حدائق(ره) به بیان مطالبی در خصوص شخصیت ایشان پرداختند.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسمالله الرحمن الرحيم
قال الله الحکيم فی کتابه الکريم: «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذيراً وَ داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنيراً»[1].
صدق الله العلی العظيم
خب ابتداءً از حضور و شرکت جمع محترم تقدير و تشکر و سپاس به عمل میآيد گرچه مجلس در اصل مجلس عزای سيدالشهداست اما عزيزانی که بعضاً میبينم از شهرستانها هم زحمت کشيدند تشريف آوردند از نقاط مختلف شهر انشاءالله که مأجورين و مشکورين در پيشگاه الهی هستيد يک تذکری هم عرض کنم برادر عزيزمان جناب آقای مهندس طاهری هم در مجلس هستند رياست محترم شرکت نفت، برای من يک پيامی دادند که اگر عزيزانی هيئتهای مذهبی و مذهبیها در بحث سوختشان و کارت سوختشان مشکلی دارند ايشان فرمودند من امشب در مجلس هستم و در خدمت مردم و پاسخگو و رفع مشکلات را انجام خواهيم داد من تشکر میکنم از اين عزيز خدمت گذار و مسئول خدوم، آياتی که برادر عزيزمان جناب حجتالاسلام آقای گودرزی تلاوت کردند از سوره مبارکه احزاب گرچه بحثما شبهای گذشته با محوريت آيه دوم و آيه سوم از سوره مبارکه البقره بود امشب را چون عنوان بحث مجلس هم تکريم از دو عالم فرزانه اين شهر و ديار است من اين آياتی که ايشان اشاره کردند دو آيه از اين آيات تلاوت شده آيه چهل و پنج و چهل و شش سوره مبارکه احزاب که برای همه ما درس است پيام است چون پيامبر را خداوند در قرآن میفرمايد اسوه است الگوست مردم پيغمبر را بشناسيد و از پيغمبر الگو پذيری کنيد، الگو بنده نيستم الگو ديگران نيستند الگوی ما رسولالله است الگوی اميرالمؤمنين رسولالله بود امام حسينی که مجلس عزای او گسترده است در اين ايام در جای جای عالم روز عاشورا يکی از افتخارات امام حسين پيغمبر بود و سيدالشهداء در خطبهای که انشاء نمود در بعضیها میگويند اين خطبه را امام حسين زمان خواندند که ديگر تنها شده بودند يعنی ياران حضرت رفته بودند امام تنها بود اين خطبه را حضرت قرائت کردند در مصاف با دشمن: «أَلَا وَ إِنَ الدَّعِيَ ابْنَ الدَّعِيِ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ بَيْنَ السَّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ يَأْبَى اللَّهُ ذَلِكَ لَنَا وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ حُجُورٌ طَابَتْ وَ طَهُرَتْ وَ أُنُوفٌ حَمِيَّةٌ وَ نُفُوسٌ أَبِيَّةٌ مِنْ أَنْ نُؤْثِرطَاعَةَ اللِّئَامِ عَلَى مَصَارِعِ الْكِرَامِ»[2] من کراراً عرض کردم اين خطبه را من تعبير بنده اين است میگويم شناسنامه امام حسين است، امام حسين چرا امام حسين شد حضرت فلسفهاش را در همين پنج اصل نام میبرد شيعه حسين، میخواهی حسينی زندگی کنی، حسينی تمسک کن به فرامين حضرت و روش و منش امام حسين را در زندگیات به کار بگير، آقا فرمود ناپاک فرزند ناپاک زاده ابن زياد من را بين کار مخير کرده: «السَّلَّةِ»[3] شمشير، جنگيدن و کشته شدن، ذلت سازش تسليم و بيعت کردن: «وَ هَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ»[4] من حسين زيربار ذلت نخواهم رفت چرا؟ آقا فرمود به پنج دليل يک: «يَأْبَى اللَّهُ»[5] بندگی خدا، بندگی کردي دنيا نزدت کوچک میشود خدا نزدت بزرگ شد دنيا با همه بزرگی خورد میشود و نزد شما عدد و رقمی نيست يکی از آثار بندگی خدا عظمت و عزت انسانهاست امام حسين بيش از بيست هزار نفر صف آرايي کردند خم به ابرو نمیآوردند، در حالات حضرت نوشتند هرچه امام به لحظه شهادت نزديکتر میشد چهره امام بر افروختهتر آرامش عجيب در سيمای حضرت نمايان بود: «يَأْبَى اللَّهُ»[6] بندگی خدا، دوم امام فرمود: «رَسُولُهُ»[7] پيامبر سبب شده که من اين گونه در برابر باطل صفتان مقابل ايستادهام سوم: «لْمُؤْمِنُونَ»[8] با نيکان و خوبان معاشرت دارم، چهارم دامن پاک مادرم فاطمه، پنجم تربيت خردمندانه و عالمانه پدرم علی، اينها سازنده است خدا، پيغمبر، مؤمنين، پدر، مادر، حالا به استناد همين کلام حضرت در: «رَسُولُهُ»[9]که امام حسين افتخارش به پيغمبر است آياتی که تلاوت شد آيه چهل و پنج، و چهل و شش خداوند پنج ويژگی را از پيغمبر نام میبرد در اين دو آيه ماها الگويمان رسولالله است در اين شرائط موجودی که هستيم و شما متدينين نوعاً نگران هستيد و متأثر هستيد از بعد از رفتارها، برخوردها در جامعه و در جای جای کرة زمين امروز ما بايد چه کنيم؟ کاری کنيد که پيغمبر میکرد خدا پيغمبر را چگونه تعريف میکند؟ مسلمان مثل رسولالله بدرخش، خداوند میفرمايد: «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ»[10] رسولالله: إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً»[11]اولاً ما شمارا شاهد فرستاديم، شاهد هم معنای حاضر درش نهفته است هم معنای ناظر ببينيد وقتی آقايون من در اين جمع هستم ولی حواسم به جمع نيست بعد میگويند آقای فلانی بغل دستت نشسته بود میگويم متوجه نشدم من ناظر نبودم حاضر بودم ناظر نبودم شاهد يعنی کسی که هم هست هم بیتوجه نيست مراقب است بیخبر نيست گاهی اوقات بنده در خانه خودم از وضع اهل منزل بیخبرم گاهی اوقات در محله خودم از وضع همسايههای خودم بیخبر هستم در يک مجموعهای از حال ديگران بیاطلاع هستيم پيامبر اين گونه بود هم بود هم بیخبر نبود، شاهد در عالم ناسوتی دنيايي رسولالله بين مردم بود، با مردم بود بیخبر نبود، خدا رحمت کند آيتالله شهيدرئيسی را من اين را میگويم قيامت خواهيد آيتالله رئيسی را خدا قيامت میکند ميزان الاعمال تمام مسئولين ما ايشان ديديد در نقطه صفر مرزی مملکت در کوههای مردم فقير میرفت و مینشست و سخنهای اينها را میشنيد که متأسفانه سيمای جمهوری اسلامی اينها را دير پخش کرد، يک بخشی از مردم بارگناهشان را سنگين کردند با تهمتها، با بدگوييها، شاهد يعنی اين، رئيس جمهوری برو بين مردم مقام معظم رهبری هم فرمودند فرمودند ايشان خستگی ناپذير بود عشق میورزيد به اينکه برود بين مردم مشکلات مردم را از زبان مردم بشنود اين اخلاق اخلاق پيغمبر بود علی عليهالسلام میفرمايد: «طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّه»[12]پزشک سيار بود، يعنی پيغمبر کوچه به کوچه، خانه به خانه، منطقه به منطقه به دنبال هدايت مردم بود رسولالله يکجا متمرکز نمیشد مردم سمت او بيايند او به سمت مردم میرفت امروز بايد همين کار را کرد، من اين را در جمعی از فضلای حوزه علميه قم حدود هفت سال قبل در ميلاد امام رضا در مدرسه الامام اميرالمؤمنين گفتم گفتم امروز علما، فضلا، طلاب، متدينين مؤمنين، مؤمنات میخواهيد موفق باشيد بايد برويد سمت مردم، بنده در مسجد خودم متمرکز بشوم آقا در مغازه خودش، در دفتر خودش اين کار پيش نمیرود بايد رفت سمت مردم، در فاميلت اگر دو نفر دارند زاويه میگيرند شما برو سمت آنها آنکه نمیآيد در دوستان و آشنايتان کسانی معنويت آنها رنگ باخته شما به سراغ آنها برويد شاهد يعنی حاضر، يعنی ناظر، يعنی مطلع، پيامبر هم در دنيا شاهد است هم در آخرت، آخرت هم رسولالله شاهد بر عملکرد امت اسلام در پيشگاه خداست اين يک نکته پس متدينين از اين لاک انزوا بايد بيايند بيرون، حق با شماست من امروز صبح يک خانم متدينهای به عنوان درد دل گفت حاجآقا ما خيلی جاها حرف میزنيم گوش نمیکنند حرفهای نامربوط میزنند گفتم شما حرف حق را برای چه کسی میزنی؟ گفت برای خدا، گفتم خدا زيربار منت شما قرار نمیگيرد اجرت را میگيری، ما مثل کسی میمانيم که آقا اين کار را بکن اين مزد را بگير حالا کاری که من دارم میکنم ديگران نمیپسندند اما آن صاحب کاری که من را اجير کرده مورد تأييد اوست من پسند ديگران برايم مهم نيست پسند آن ارباب و صاحب کاری برای من مهم است که در برابر او مسئولم:
من از درمان و درد و صل و هجران، پسندم آنچه را جانان پسندند
اين يک شاهد، يعنی حاضر يعنی ناظر دوم پيغمبر مبشر بود پيامبر خوبیها را تشويق میکرد زيباييها را بيان میکرد ما گاهی اوقات کارهای خوب میگوييم وظيفه است بله اين آقا وظيفه اوست، اما در برابر وظيفه او تقدير کن، ببين عزيزان ما نماز وظيفهمان است بخوانيم، روزه وظيفهماست پرداخت خمس وظيفه است اداء زکات وظيفه است اما خدا در برابر همين وظيفه واجب تجليل میکند خدا همين نمازها را ببينيد چه پاداشهای میدهد وظيفه است که آنگونه زندگی کنيم که او میپسندد خدا در برابر اين وظيفه مبشر است بشارت میدهد پاداش میدهد اولياء هم چنين بودند: «مُبَشِّراً»[13]اينها اول کارهای خوب را تشويق میکردند او ظرفيت موجود انسانها را در نيکیها تجليل میکردند بعداً نسبت به کاستیها هشدار میدادند و تذکر میدادند اين هم يک نکتهای است که امروز در جامعه اگر کار خوبی ديديد تجليل کنيد تشويق کنيد، تذکر بدهيد: «مُبَشِّراً»[14]سوم پيغمبر: «نَذيراً»[15]اين اسوه انسانيت خطاها، اشتباهات، جرائم را پيغمبر تذکر میداد و اينها را بر حذر میداشت ما گاهی اوقات اشتباه میبينيم حرف نمیزنيم پيغمبر اين گونه نبود آقا در يک جمعی اگر نشستی کسی دارد حرف خلاف میزند تذکر بده، خدا رحمت کند مرحوم آيتالله والد را شخصيتی که امشب سالگرد ارتحال ايشان است من ياد ندارم ايشان در مجلسی نشسته باشند یکدفعه کسی حالا خواسته ناخواسته غيبت میکرد سريع ايشان تذکر میداد، میگفتند آقا غيبت نکن، چه کار به کار ديگران داری؟ حرف ديگران را نزن، اگر طرف میشنيد و استماع میکرد بسيار خوب اگر طرف دوباره به انحاء ديگر ادامه میداد ايشان بلند میشدند از مجلس میرفتند حرمت خدا را رعايت نمیکنی، حرمت کلام تو را رعايت نمیکنيم، بالاخره ببينيد ايشان بارها میفرمودند میگفتند بزرگ شدن خمره رنگريزی نيست بزنند در بياورند آيتالله بيايد بيرون، بايد کار کرد بايد زحمت کشيد بايد در پاسداری از ارزشهای دينی تلاش کرد: «مُبَشِّراً وَ نَذيراً»[16]ما گاهی اوقات خوب هستيم اما يکجاهايي خطاها را هم میبينيم سکوت میکنيم اشتباهات را میبينيم هشدار نمیدهيم برای اصلاح جامعهای که امام حسين يکی از اهداف قيامش امر به معروف و نهی از منکر بود و فرمود در آن وصيت نامهای که مکتوب نمود و به دست برادرش محمد حنفيه سپرد: «أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ أَبِيعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ»[17] امر به معروف و نهی از منکر يعنی آقا خوبیها را تشويق کن، نماز اول وقت دارد میخواند تجليل کن، اين نوجوان آمده در مسجد تجليل کن از او، اگر جايي هم خطايي از کسی ديدی هشدار بده، تذکر بده راهنمايي کن، اين سهتا ويژگی، چهارم آيه چهل و شش خدا میفرمايد: «وَ داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ»[18] پيغمبر مردم را به سوی خدا به اذن خدا دعوت میکرد يعنی دعوت خالصانه کار برای خدا، ببينيد اساس رسالت همه انبياء در آشنا کردن مردم با خدا بود من يک وقتی در دانشگاه دانشجوی سؤال کرد گفت آقا پيغمبر در علوم طبيعی سر رشته داشت گفتم اول دانشمند عالم در علوم طبيعی رسولالله است اول صنعتگر عالم اول متخصص در هر حرفهای صنعتی و مهنی، گفت چرا پيغمبر کارهای ديگر نمیکرد؟ گفتم اصل کار پيغمبر تربيت انسان است مردم ميلياردر باشيد خودتان و خدايتان را نشناخته باشيد: «هَباءً مَنْثُوراً»[19]علامه دهر باشي ولی به انسانيت نرسيده باشی خدا میفرمايد تازه شدی مثل سگ هار، بلعم باعورا خدا در سوره اعراف تشبيه به سگ هار کرده: «فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ»[20] سواد اگر معرفت و انسانيت به دنبال نداشته باشد يا خروجیاش میشود الاغ يا میشود سگ؟ علماء يهود خدا میفرمايد: «مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً»[21] آقا تخصص داری نماز نمیخوانی، با سواد هستی، معنويات را در حاشيه بردی اين يا الاغ است يا حمار است يا کلب است؟ لذا حضار محترم دعوت به سوی خدا برای خدا: «داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ»[22] پيغمبر چنين بود برای خدا دعوت میکرد اخلاص داشت در دعوتش، ما هم که اين پيغمبر را خدا میفرمايد الگوست بايد حرف بزنيم بايد بگوييم من باز از ويژگیهای مرحوم آيتالله والد بگويم کراراً آقايونی که مأنوس بوديد با ايشان اين را لمس کرده بوديد من نديدم فرصتی زمانی ايشان در ماشين، در مجلس، جايي نشسته باشند مجلس و محفل و مخاطب را با ذکر کلام معصومين مزين نکرده باشند ايشان گاهی اوقات سوار ماشين میشدند به بعضیها میگفتند از کدام امام برايت بگويم؟ در چه موضوعی میخواهی حديث بشنوی، فرصتها را استفاده میکردند بارها شماها خودتان شاهد بوديد يعنی وقت به بطالت نمیگذشت تا مخاطب میديدند با مخاطب حرف میزدند آقا سؤالی نداری مسألهای نداری؟ در چه موضوعی دوست داری براي تو سخن گفته شود آيه میخواندند، روايت میخواندند اين سيره رسولالله است: «داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنيراً»[23] پيامبر چراغ پرفروغ و چراغ نورانی برای هدايت بشريت بود، سراج و نور از ويژگیهای نور اين است که رشد و بالندگی را رقم میزند چون در ظلمت رشد اتفاق نمیافتد در روشنايي رشد اتفاق میافتد در پرتو نور انسجام شکل میگيرد، وحدت و يکپارچگی در پرتو نور آرامش اتفاق میافتد در تاريکیها اضطراب است، پيامبر عامل وحدت بود، پيامبر عامل رشد و شکوفايي بود پيامبر وجودش منشأ آرامش بود، بنده اگر دنباله رو پيغمبر هستم به سهم خودم بايد در خانواده و جامعه منشأ وحدت، عامل وحدت، عامل رشد و شکوفايي و عامل آرامش و طمأنينه باشم يعنی بگويند آقای فلانی دلگرم هستيم به بودن ايشان، اميرالمؤمنين میفرمايد به گونهای زندگی کنيد که وقتی میرود مردم احساس کنند چيزی را از دست دادند اين پنج ويژگیهای پيامبر عظيمالشأن اسلام رسول معظم اسلام که خدا رحمت کند هم مرحوم آيتالله آقای حاج شيخ ابوالحسن حدائق الآن شما يک مقداری اين معظم بد حجابی و بیحجابی متدينين را دارد رنج میدهد يک علتش اين است که خب اين تذکر همگانی نيست، البته تذکر با آن اصولی که خدا تعريف فرموده خدا به حضرت موسی و حضرت هارون میفرمايد به فرعون اگر میخواهيد تذکر بدهيد: «فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى»[24] با فرعون قول لين برويد صحبت کنيد يعنی نرم، مؤدبانه شايد فرعون آدم شد، و حال آنکه خدا میداند، آقا حضرت موسی میداند فرعون به راه نمیآيد اما برای ما درس است در گفتار حق حق را به زشتی و تلخی بيان نکنيد من يک خاطره از آيتالله آقای حاج شيخ ابوالحسن بگويم خدا رحمت کند يکی از شاگردان ايشان مرحوم حضرت حجت الاسلام و المسلمين آقای حاج سيدمحمدکشفی من از خود آقای سيدمحمد کشفی شنيدم ايشان گفت من اوائل طلبگیام بود، آن سال نخستی که کشف حجاب رضاخانی آمد رو کار سال 1315 شمسی، گفت من در خدمت آقای حاج شيخ بوديم از شاهچراغ آمدن ايشان بيرون به طرف سر دُزک و بيايند مدرسه منصوريه، گفت من يک طلبه جوانی بودم آن سال اول کشف حجاب بود و بعضیها خيلی بعد ظاهر میشدند يک جامعه پوشيده محجب آن قلدر مآبی رضاخان بعضیها گذاشتند کامل کنار، ايشان گفت ما با حاج شيخ داشتيم میآمديم به سمت سر دوزک که برويم برای مدرسيه منصوريه يک خانمی داشت مقابل ما، سمت ما میآمد ايشان گفت اين خانم بیحجاب بود وضع خوبی نداشت آقای حاج شيخ داشتند میرفتند به سمت مدرسه اين هم جهت ما داشت میآمد يک لحظه ايشان نظرشان افتاد که اين خانم حجاب ندارد، گفت ايشان سرشان پايين بود و از زمان کشف حجاب حالا در تصاوير ايشان هم هست ايشان گردنشان خميده شد هميشه سر را پايين نگه میداشتند گفتند آقای کشفی گفت، اين خانم آمد محازی آقای حاج شيخ رد شود برود، ببينيد: «وَ داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ»[25] بابا نان خدا داريد میخوريد از خدا دفاع کنيد مردم صفر تا بینهايت هرچه داريد مال اوست، آبرويتان، مقامتان، سلامتیتان، زبانتان ثروتتان از دادههای خدا برای خدا خرج کنيد، گفت آقای حاج شيخ همين طور که سر ايشان پايين بود و اين خانم از کنار ايشان آمد رد شود، فرمودند دخترم اسلام با زيبايي، اسلام با آرايش، اسلام با آراستگی مخالف نيست، اسلام با گناه مخالف است، اين وضعی که شما درست کرديد برای محارمتان شايسته است نه برای نامحرمان در کانون خانواده نه در جامعه، گفت خيلی ايشان پدرانه، محترمانه و مؤدبانه گفتند آقای کشفی گفت اين خانم بیادب برگشت دو سهتا مطلب زشت ناپسند سخيف به اين مجتهد تحويل داد که حالا من بيان نمیکنم و بنا نيست هر حرفی هم روی منبر گفت آقای کشفی گفت اين قدر من خجالت کشيدم از اين حرف اين زن بیادب و بیحياء که من دلم میخواست آنجا زمين دهن باز میکرد من میرفتيم در زمين از خجالت، آن خانم رفت آقای حاج شيخ و ما هم از اين جهت رفتيم سمت مدرسه يک مسافتی را که رفتيم يک مقدار من خودم را توانستم جمع کنم، آرامش پيدا کنم گفتم حضرت استاد، اينجا جای نهی از منکر بود، ديديد چه حرف زشت و ناپسندی به شما زد، گفت آقای حاج شيخ فرمودند آقای حاج سيدمحمد کشفی میداني چرا حرف من در اين خانم اثر نکرد؟ مردم گره کار ما اينجاست، گير کار اينجاست، علت شهادت امام حسين در کربلا همينجاست چرا امام حسين بايد با صد نفر در کربلا قطعه قطعه بشوند؟ عالم اسلام نظاره گير باشد چرا؟ مشکل همينجاست گفت آقای حاج شيخ فرمودند علت اينکه حرف من در اين خانم اثر نکرد، چون من میگويم شماها ساکت هستيد يک نفر حرف میزند يک جميعتی سکوت میکند در يک جلسه پنجاه نفری يک کسی حرف غلطی میزند يکی دفاع میکند بقيه جمعيت دارند نظاره میکنند اين طرف متهم میشود، جوانی به من گفت حاجآقا در يک جلسه فاميل پدر بزرگم نشسته، پدرم، عموها همه، يک نفر يک حرف کفر آميزی زد من جوان بيست ساله گفتم چرا کفر میگويي اين حرف خطاست، توبه کن استغفار کن، گفت يکی از حاضرين گفت بچه پدر بزرگت نشسته حرف نمیزند، بابايت حرف نمیزند عموهايت ساکتاند تو آدم شدی؟ تو بفهم شدی؟ اينکه دارد حق میگويد محکوم میشود مردم امام حسين در زمان خودش حرف زد عالم اسلام ساکت شد کار امام حسين رسيد به مقتل پيغمبر فرمود بدترين حالت برای يک جامعه اسلامی وضعيتی است که در آن جامعه گناه بشود ثواب، ثواب بشود گناه، با حجابی بشود امالگری، بیحجابی بشود تمدن، رباخوری بشود زرنگی، قرض الحسنه بشود حماقت، نماز خواندن بشود عقب ماندگی، تارک الصلاتی بشود زرنگ بودن، اينها میدانيد نتيجه چيست؟ نتيجه ترک امر به معروف و نهی از منکر، آقای کشفی میگفت آقای حاج شيخ گفتند من میگويم شماها ساکت هستيد، خب من حرف زدم چرا شما دفاع نکردی؟ چرا ديگران حرف نزدند؟ الآن هم وضعيت ما همين است و اين جريانی که ما واقعه عاشورا را سينه میزنيم، عزاداری میکنيم اما بعضی از اين تجربههای تلخی زمان امام حسين دارد مرور میشود و تکرار میشود و توجه نداريم و بیتوجه هستيم: «وَ داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنيراً»[26] خدا رحمت کند اين دو بزرگوار را البته من مرحوم آقای حاج شيخ را در سنين طفوليت ايشان را ديده بودم، مرحوم ابوی ما میگفتند اين يکی دو سال پايان زندگانیشان که توانايي رفتن مسجد ديگر نداشتند در منزل نماز میخواندند و بعضی از خصصين میآمدند به ايشان اقتداء میکردند مرحوم حاج آقای والد میگفتند ايشان نماز شب دو مرتبه میخواندند مردم اين را بشنويد يک نماز شب بعد از نماز عشاء قبل از خواب، ايشان يک نماز شب میخواند بعد ابوی میگفتند میرفتند ايشان استراحت میکردند میخوابيدند، میگفتند سحر که من میرفتم برای نماز جماعت و صبح میديدم پدرم روی سجده تسبيح به دست العفو، العفو، گفتند يک روز سؤال کردم گفتم آقا شما مثل اين شبها دو مرتبه نماز شب میخوانيد ببينيد بشنويد فرمودند بابای من حالم ديگر حال ماندن نيست شبها که میخواهم بخوابم میگويم اگر اين شب آخرين شب زندگانی من است نماز شب نخوانده به محضر خدا نروم وضوء میگيرم قبل از خواب نماز شبم را میخوانم، سحر میبينم خدا لطف کرده زنده هستيم يک نماز شب ديگر هم میخوانيم بيش از شصت سال ايشان زيارت عاشورای با صد لعن و صد سلامشان تعطيل نشد توصيه استادشان مرحوم آيتالله العظمی آقای حاج ميرزا ابراهيم محلاتی بود و حاج آقای والد میگفتند آن روز پايانی عمر ايشان که گاهی اوقات از هوش میرفتند به هوش میآمدند گفتند به من نيابت دادند که بابا حالم خوب نيست زيارت عاشورا را بخوان و خودشان هم در اين بیهوش شدن لبها پيوسته سلام به امام حسين میگويند: «وَ داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنيراً»[27]تقوی و پرهيز کاری خب نتيجه اين میشود که خدا عزت میدهد آبرو میدهد، خدا رحمت کند آيتالله والد همينجايي که در ايوان دفناند قريب به چهل سال وقتی وارد میشدند همينجا میايستادند سلام میکردند و همينجا احمد ابن موسی ايشان را طلبيد در جوار حضرت، در ايوان حضرت، من يک جريانی حالا شبهای محرم است يک داستانی برايتان میگويم اينها در کتابها گيرتان نمیآيد اهل مطالعه هم هستيد با مطالعه به اينها نمیرسيد اينها از حکايتهای سينه به سينه است من يک جريان عرض کنم که حاج آقای والد نقل میکردند با حضور پدرشان، اين هم ايام چون محرم است و ايام عزاداری سيدالشهداست توجه بيشتر و جدیتری داشته باشيم به اين مجالس و به اين محافل و بزرگانی که به آنها متوسل هستيم و دست توسل به سمت آنها دراز کرديم، حاجآقا میفرمودند من يک وقتی خدمت پدرم بودم يک آقايي بود از منبریهای شهرستان کازيرون سيدی بود روحانی منبری گفتند من وقتی وارد شدم در اتاق خدمت پدرم آن آقا نشسته بود آقای حاج شيخ به آن آقا، به آقا سيد میگويند جريانت را برای فرزندم هم شيخ محمدرضا دوباره تکرار کن آن آقا تکرار کرد که حاجآقا میگفتند من شنيدم اين را در حضور پدرم، البته برای پدرم نقل کرده بود من مجدداً شنيدم گفت من مدتی قبل عازم بودم برای سفر کربلای معلی با قافله میخواستيم برويم خب رسم است اينهايي که میخواهند بروند سفر معمولاً برای خدا حافظی به بستگان، دوستان، همسايگان حضوراً میروند حليت میطلبند و طلب دعا میکند دعا کنيد خدا توفيق بدهد و ضمن اينکه دعاگو هم هستيم گفت من خيلیها را رفتم خدا حافظی کردم يک پيرمردی بود در کازيرون آن آقاسيد نقل میکند گفتند آقا پيرمرد گمنام بود ولی من میدانستم که درخانه اهلالبيت و خدا صاحب نام است يک زندگی سادهای هم داشت شايد عامه مردم هم خيلی به اين پيرمرد توجهی نداشتند اينجا در پرانتز من يک جمله محضر همه عزيزان بگويم اميرالمؤمنين فرمود چهار چيز را خدا چهار جا پنهان کرده حواستان باشد اشتباه نکنيد، جز خدا هم کسی نمیداند يکی از آن چهار مورد: «أَخْفَى وَلِيَّهُ فِي عِبَادِهِ»[28]خدايا اوليائش را در مردم پنهان کرده گاهی اوقات میبينی آقا کارتون خواب است بايد بهش بگويي التماس دعا، گاهی اوقات میبينيد کاشفالغطاء بزرگ را اميرالمؤمنين میفرمايد برو به آن قهوچی کوفی بگو دعا کند تا باران بيايد:
کس نمیداند در اين بحر عميق، سنگريزه قرب دارد يا عقيق
لذا امام رضا میفرمايد هر کسی را میبينيد بگوييد از من بهتر است حس خودخواهی به شما دست ندهد حس منيت شما را مغرور نکند، يک وقتی سواد من، ثروت من، عنوان من، زندگی من احساس منيت در من ايجاد نکند با همه به ديد احترام من بالاتر از اين بگويم آقا اميرالمؤمنين در کتاب مکارم الاخلاق امينالاسلام طبرسی حضرت میفرمايند به هر کسی رسيدی بگو التماس دعا حتی به يهودی، خيلی حرف است: «لَا تَسْتَحْقِرُوا دَعْوَةَ أَحَدٍ فَإِنَّهُ قَدْ يُسْتَجَابُ الْيَهُودِيُّ»[29] به يهودی هم که رسيدی بگو آقا التماس دعا، بعد حضرت میفرمايند يهودی يک وقت برای خودش دعا میکند مستجاب نمیشود برای تو دست به دعا بلند میکند خدا دعايش را در حق تو به اجابت میرسد آقا اين قيافهاش به آدمهای حسابی نمیخورد اين غلط است، اين معلوم نيست آدم حسابی باشد اين اشتباه است آن آقاسيد گفت اين پيرمردی بود در کازيرون مردم خيلی بهش توجه نداشتند ولی من میدانستم اين پيرمرد صاحب نفس است گفتند رفتم خانه پيرمرد خيلی زندگی سادهای، محقرانهای هم داشت، گفتم آقا آمدم خدا حافظی کنم، عازم هستم برای سفر کربلای معلی هم دعاگو هستم هم ملتمس دعا، گفت رسم بود اينها وقتی کسی میرفت جای خدا حافظی حالا يک سر سفری بهش میدادند، حالا يک کسی خرمايي، انجيرهای، پستهای، آنهای که وضعشان بهتر بود پولی میدادند سر سفر اين پيرمرد که هيچی نداشت، گفتند آمدم بر خيزم بروم گفت بنشين، گفت نشستم، گفت چون داری میروی کربلا پول لازمت میشود من يک حوالهای مینويسم اين حواله را ببر از حبيب ابن مظاهر بگير، الله اکبر بشر میتوانی بشوی، نشديم يکجاهايمان میلنگند و الا خدا اين ظرفيت را داده، اين قابليت را داده که بشوی خليفةالله اگر نمیرسيم داريم کوتاهی میکنيم آن آقاسيد حاجآقا خودشان نقل میکردند میگفتند جلو پدرم نقل کرد، از اين دو شخصيتی که امشب مجلس به يادشان است من دارم نقل میکنم، گفتند اين پيرمرد برداشت رو کاغذ نوشت: بسمالله الرحمن الرحيم، از فلان اسم خودش را نوشت، به جناب حبيب ابن مظاهر اسدی، سلام عليکم جناب حبيب به حامل نامه مبلغ پنجاه تومان پول، اين داستانی که من دارم میگويم و حاجآقا نقل میفرمودند مربوط به سال هزار و سيصد و حدوداً سی شمسی است، يعنی حدود هفتاد و سه سال قبل، پنج تومن آن موقع خيلی پول بوده، به حامل نامه مبلغ پنجاه تومان پول بدهيد مورد قبول است امضاء، گفت کاغذ را داد به ما، آن آقا که از خطبای کازيرون بود میگويد کاغذ را که گرفتم آمدم بگويم آقاسيد اين هم حواله است شما به ما میدهی؟ حواله سر زندهاش پاس میشود، شما حواله میدهی سر کسی که سال شصت و يک هجری شهيد شده، کجا میشود حبيب را پيدا کرد، گفت من هيچی نگفت، گفتم حالا دل اين پيرمرد را نشکنيم اين هم در سادگی خودش يک چيزی نوشت، گفت کاغذ را بوسيدم گذاشتم در جيبم گفتم خدا خير و برکت بدهد، خدا حافظی کردم آمديم با خانواده و کاروان و قافله رفتيم سمت عراق نجف، کربلا، سامراء، برگشتيم کربلا ديگر از اين نامه غافل شدم، گفت خانواده ما مريض شد يک خرج اضافی بر ما تحميل شد، هزينه درمان، دارو، دکتر، گرفتار شديم برای برگشت پول برگشت ديگر نداشتيم گفت به اين دوستانی که با ما همسفر بودند به هر کسی گفتم آقا پول داريد قرض ما بدهيد؟ همه میگفتند ما به اندازه آورديم پول نداريم، خب آن سالها هم امکانات امروز نبود که حواله کنند بتواند انسان به راحتی پول به دست بياورد گفت به هر کسی رجوع کردم همه گفتند ما پول نداريم گفت يک شب در آن مسافرخانهای که بوديم با خانمام نشسته بوديم گفتم خانم بد گرفتار شديم، پول تمام کرديم به هر کسی هم میگوييم پول قرضمان نمیدهند که برای برگشتن هزينه کنيم، گفت یکدفعه خانمام گفت خب چرا نمیروی حوالهات را بگيری؟ گفتم کدام حواله؟ گفت حواله حبيب آن پيرمرد کازيرونی که به تو حواله داد چرا نمیروی بگيری؟ گفتم حبيب را کجا پيدا کنيم؟ گفت قبر حبيب که پيداست، برو حواله را بينداز در ضريح حبيب، گفت ديدم خانمام راست میگويم آفرين به اين زن، زن فهيم، گفت من فردا صبح رفتم برای نماز میرفتم حرم، قبل از اذان بود، آمدم رفتم کنار قبر حبيب ابن مظاهر، گفتم آقای حبيب ابن مظاهر چيزی که عيان است چه حاجت به بيان است، فلان پير مرد از شهرستان کازيرون يک حواله سر شما داده پنجاه تومن من هم میخواهم برگردم ايران دستم خالی است و گرفتار شدم ديگر خود دانيد، کاغذ را انداختم در ضريح يک سلام کردم رفتم داخل حرم، زيارت امام حسين و نماز صبح و اعمال را انجام داديم هوا داشت روشن میشد، تازه آسمان داشت روشن میشد از حرم آمدم بيرون که بروم به سمت آن محل اقامت و مسافرخانه از حرم آمدم، در ايوان یکدفعه ديدم يک پيرمرد محاسن سفيد نورانی دستار سفيد بر سر داشت آمد سمت من، گفت به من فرمود آقا سيد شما روضه میخوانی؟ گفتم بله، گفت يک مجلس روضهای داری شما روضهاش را بخوان، گفتم کجا؟ گفت بيا، گفت ديدم چسپيدهای به همين در ورودی حرم که میبينيد در ايوان يک در چوبی بود اين پيرمرد از در رفت داخل ما هم دنبالش رفتيم داخل دو سهتا پله خورد رفتيم پايين ديدم سبحانالله باغستانی است که: «لاعين رأت و لا ذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر» نه چشمی اين زيباييها را ديده نه گوشی اين زيباييها را شنيده، نه به فکر و قلب اين زيباييها اصلاً خطور میکند گفت ديدم در خيابانهای اين باغستان فرشها پهن، جمعيت موج میزند و همه نشستند يک منبر هم نشستند همه منتظر منبری گفت پيرمرد گفت بفرماييد منر گفت حالا ما نمیدانيم نمیفهميم اين آقا حبيب است اينها شيعيان در عالم برزخاند حبيب هم میخواهد به حواله آن پيرمرد عمل کند، گفت رفتم بالای منبر تا گفتم: «السلام عليک يا اباعبدالله» گفت ديدم صدای ناله از در و ديوار بلند شد همچون روضه و مجلسی را در عمرم نديده بودم، گفت زجهها درهم آميخت روضه را خواندم از منبر آمدم پايين آن پيرمرد آمد بدرقه کرد من را آمد تا پای پلهها ديدم يک پاکت به من داد گفت تشکر میکنم از اينکه ما را به فيض رسانديد دعوت ما را قبول کرد، گفت اين دو سهتا پله را آمدم بالا آمدم در ايوان، یکدفعه به خودم آمدم اين باغ کنار قبر امام حسين، کجا بود؟ برگشتم ديدم نه دری است نه باغی است نه پيرمردی است، اما پاکت در دستم است، گفت پاکت را باز کردم ديدم پنجاه تومن در پاکت است گفت حيران در اين ايوان قدم میزدم به خدام میگفتم اينجا هم سابقه داشته در چوبی باشد، باغی باشد؟ گفتند باغ کجا بوده؟ در کجا بوده؟ گفت خوشحال رفتم در مسافرخانه گفتم خانم حواله آن پير کازيرونی حبيب پاس کرد، پنجاه تومن رسيد گفت خانمام گفت آقا حيف است پول حبيب را برويم ايران خرج کنيم، پولی که حبيب داره بگذار بمانيم کربلا اين پنجاه تومن را کربلا خرج کنيم، زن با معرفت، گفت با آن پنجاه تومن مدتی در کربلا مانديم و شاهانه زندگی کرديم و تصميم هم بر اين بود که پنجاه تومن که تمام شد برای مراجعه پول قرض بگيرم، گفت چند ماهی بوديم کربلا پول تمام شد دوباره به هر کسی مراجعه کرديم همه دست رد به سينه ما زدند، گفت يک سحری بود آمدم در حرم امام حسين آمدم کنار قبر حبيب، گفتم آقای حبيب ابن مظاهر ما متشکريم حواله آن پيرمرد را پاس کرديد من يک کرايهای بر گشتی از شما میخواهم ما حيفمان آمد پول شما را برويم جای ديگر خرج کنيم يک کرايه سفری عنايت کنيد به ما بدهيد ما برگرديم ايران، گفت اين را گفتم رفتم داخل حرم نماز صبح را خواندم زيارتها را کردم هوا داشت روشن میشد آمدم در ايوان صحنه گذشته تکرار شد دوباره همان پيرمرد محاسن سفيد با همان هيئت و هيبت اما يک تصرفی در من شده بود که اصلاً جريان گذشته را فراموش کردم مثل اينکه نديده بودم اين آقا را گفت آمد پيش من گفت شما روضه میخوانيد گفتم بله، گفت يک مجلس روضهای است گفت دوباره همان صحنه، ديدم در چوبی است اين پيرمرد رفت داخل پلهها پايين، باغستانی با آن اوصاف جمعيت همه منتظر ما منبر رفتيم همه گريستن کربلايي شد در اين مجلس، از منبر آمدم پايين تا پای پلهها آن پيرمرد آمد يک پاکت داد به من بازهم نفهميدم که اينجا را سابقاً آمده بودم اين پيرمرد را سابقاً ديده بودم، گفت از پلهها آمدم در ايوان یکدفعه يادم آمد که اين آقا را ما يک بار ديگر ديده بوديم در اين محيط يکبار ديگر روضه خوانده بوديم، برگشتم ديدم نه دری است نه پيری است اما پول در دستم هست، پاکت را باز کردم ديدم پنجاه تومن پول ديگر در پاکت است، اين را مرحوم آيتالله والد ما نقل میکردند، اللهم صلّ علی محمد و آل محمد، جوانان عزيز حضار محترم:
گفت پيغمبر که هرکس زد دری، عاقبت زان در برون آيد سری
گر تو بنشينی سر کوی کسی، عاقبت بينی تو هم روی کسی
خدا رحمت کند همه گذشتگان، خدا رحمت کند علما را، بزرگان را، صلحا را و همه عزيزانی که منشأ خدمت و اثر بودند برای جامعه و مرحوم آيتالله آقای حاج شيخ ابوالحسن حدائق که يکی از پدران شهدای شهرستان استهبان گفت سال هزار و سيصد و چهل و دو بود رفتم خدمت امام در قم، امام فرمودند حال سلمان فارس چطور است؟ گفتم آقا چه کسی است منظورتان؟ گفتند آقای حاج شيخ ابوالحسن حدائق آن مرحوم آقای حاج شيخ با آن اوصاف معنوی و آيتالله آقای حاج شيخ محمدرضا که اين مسجد هم ياد و خاطرهای سنگر بيش از پنجاه سال حضور و تلاش که کلنگ همين مسجد را هم خود ايشان زدند، گرچه زمين، زمان شهادت خواهد داد خدمات را، بسنده کنم تشکر میکنم از طرف منسوبين محترم، اخوان محترم و همشيرههای محترمه و از همه منسوبين محترم به فاميل حدائق از همه عزيزانی که مخصوصاً امشب محبت کرديد و شرکت نموديد، علیعليهالسلام میفرمود: «مَنْ وَقَّرَ عَالِماً فَقَدْ وَقَّرَ رَبَّه»[30] تکريم عالم، تکريم خداست، احترام به عالم احترام به خداست، خب از اين پير عاشورايي ياد شد من يک خاطره را از جريان عاشورا بگويم دوتا پيرمرد بودند اينها از دوران جوانی با هم رفيق بودند، مسلم ابن عوسجه و حبيب ابن مظاهر، حبيب شخصيت بزرگی بود، الآن گل سرسبد اصحاب امام حسين هم حبيب است جايگاه مستقلی هم دارد، حبيب هم آقايون نگوييد حالا شما جريان هفتاد و چند سال قبل گفتيد، من سراغ دارم در همين سالهای گذشته که باز کسانی از حبيب گرفتند، صدا زديد جوابت میدهد آقا ما هرچه میگوييم نمیگويند، درست نمیگوييد، زير هر ياربّ تو لبيک ماست، نا اميد نشويم اين آقای حبيب حافظ قرآن بود و امام حسين وقت شهادتش هم فرمودند: «تالله يا حبيب لقد کنت فاضلاً تختم القرآن فی الليلة الواحده»، حبيب کسی بود که در يک شب يک قرآن ختم میکرد بیجهت نمیشود گل سرسبد اصحاب، انس با قرآن، انس با معنويت، اين آقای حبيب نامه امام حسين به ايشان رسيد، در کوفه بود آقا يک نامهای نوشتند به حبيب که ما آمديم کربلا بياييد خب کوفه خفقان بود ابن زياد کنترل میکرد کوفه را حبيب بلند شد در کوفه به دنبال آنهايي که عاشق واقعی بودند اينها را همراه کند مسلم ابن عوسجه را ديد مسلم رفيق دوران نوجوانی حبيب بود گفت آقای مسلم کجا داری میروی؟ گفت دارم میروم حمام، گفت میخواهی چه کار کني حمام؟ گفت میخواهم محاسنم را خضاب کنم، گفت خبر داری پسر پيغمبر در کربلاست بيا محاسنت را با رنگ عشق رنگ آميزی کنيم، اينها يک تعدادی شدند شبانه خودشان را رساندند کربلا وقتی به حضرت زينب خبر رسيد حبيب آمده، مسلم آمده، حضرت زينب خيلی خوشحال شد فرمود سلام من را به حبيب برسانيد بگوييد دختر علی در حق شما دعا میکند، اين دو رفيق قرار بر اين گذاشتند که هر کدام زودتر میخواهد به شهادت برسد آن ديگری حاضر شود که اگر خواستهای، وصيتی دارد؟ به آن رفيق خود بگوييد، مسلم ابن عوسجه زودتر شهيد شد حبيب با امام حسين آمدند بالای سر مسلم مسلم ابن عوسجه نفسهای آخرش بود ديگر اين قدر خون از بدن رفته بود که ديگر رمقی نمانده بود حبيب بود جناب مسلم اگر نبود اينکه من هم به دنبال تو دارم میآيم من هم شهيد خواهم شد دلم میخواست بگويم اگر حاجتی داری، وصيتی داری بگو تا وصيتات را عمل کنم، تا اين را حبيب فرمود تاريخ می نويسد مسلم ابن عوسجه با دست راستش دست را بلند کرد با انگشت اشاره به سمت امام حسين، گفت: «أُوصِيكَ بِهَذَا»[31] تو را سفارش میکنم به اين آقا، دست از اين آقا بر ندار اين را گفت دستش افتاد و تمام کرد، مردم امام زمانتان را تنها نگذاريد مردم حبيب اگر امشب میخواست با ما حرف بزنيد، مسلم ابن عوسجه حرف بزند میگفت: «اوصيک بصاحبالزمان» امام زمان از زندگی ما راضی است؟ از درآمد ما راضی است؟ از رفتار ما راضی است امام حسين زمانمان را تنها نگذاريم، عزيزان مداح ما هم به فيض خواهند رساند:
ای که به عشقات اسير خيل بنیآدم اند، باخبران غمت بیخبر از عالم اند
حسينجان هرکه غمت را خريد، عشرت عالم فروخت سوختگان غمت
با غم دل خرم اند خاک شهيدان توست تاج سر بولبشر که اين شهداء تا ابد فخر بنیآدم اند
نفسهايت را امشب امانت بگذار نزد امام حسين، در اين چند ثانيهای که نام حضرت را میبری:
جانم حسين جانم حسين، به به به ای جان جانانم حسين
قربان اين نالهها، جانم حسين، جانم حسين، ای جان جانانم حسين
يک بيت زبان حال همهمان را به ارباب بیکفن بگوييم:
گر از درت دورم کنی، جايي ندارم رو کنم
جانم حسين، جانم حسين، ای جان جانانم حسين
[1] احزاب45- 46.
[2] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص97.
[3] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص97.
[4] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص97.
[5] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص97.
[6] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص97.
[7] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص97.
[8] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص97.
[9] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص97.
[10] احزاب45.
[11] احزاب45.
[12] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص156.
[13] احزاب45.
[14] احزاب45.
[15] احزاب45.
[16] احزاب45.
[17] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج44 ص329.
[18] احزاب46.
[19] فرقان23.
[20] اعراف176.
[21] جمعه5.
[22] احزاب46.
[23] احزاب46.
[24] طه44.
[25] احزاب46.
[26] احزاب46.
[27] احزاب46.
[28] الخصال ج1 ص210.
[29] مكارم الأخلاق ص269.
[30] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص439.
[31] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص107.