استادحدائق روز دوشنبه 20 فروردین ماه 1403 در حسینیه جباری شیراز به بیان ادامه سلسله مباحث عوامل رستگاری از نگاه قرآن پرداختند.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسمالله الرحمن الرحيم
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علي سيدنا و نبينا حبيب الهی العالمين و شفيع المذنبين العبد المؤيد و الرسول المسدد المصطفی الامجد ابیالقاسم محمد، صلّی الله عليه و اهل بيته المعصومين الائمة الهداة المهديين لاسيما بقية الله فی الارضين سيدنا و مولانا حجة ابن الحسن العسکری روحی و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء.
همه هست آرزوم که ببينم از تو رويي، به به
همه هست آرزويم که ببينم از تو رويي، چه زيان تو را که من هم برسم به آرزويم
يابن الحسن يابن الحسن
مولا جان همه موسع تفرج به چمن روند و صحری، تو قدم به چشم من نِه بنشين کنار جويي
يابن الحسن، به به يابن الحسن
غم و درد و رنج و محنت همه مستعد قتلم، تو ببرّ سر از تن من ببر از ميان گويي
يابن الحسن
فرج حضرتش، يابن الحسن
عاقبت بخيری امرمان، يابن الحسن
ترويح در گذشتگان، يابن الحسن
رفع مشکلات، يابن الحسن
شفای بيماران، يابن الحسن
سعادت جوانانمان، يابن الحسن
قال الله تبارک و تعالی فی محکم کتابه القرآن الحکيم: «خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلين»[1]
صدق الله العلی العظيم
به حسب تقويم شب پايانی ماه مبارک رمضان است خدا از همه عزيزان به شايستهترين وجه قبول فرمايد، ياد کنيم جناب آقای امام لطف کردند اسامی بعضی از بزرگان و علما و خطبا و هيئتیها را نام بردند، پروردگارا همه عزيزانی که از جمع حاضر بودند بين ما در تربيت ما نقش داشتند در پروش ما مؤثر بودند، بزرگانی که هيئتها را اداره میکردند مديريت میکردند، و امروز به ما سپردند کارها را، روح همه در گذشتگان ذوی الحقوق هيئتیها خصوصاً عزيزانی که از اين هيئت محترم به جوار رحمت الهی شتافتهاند و خدا رحمت کند فقيدسعيد مرحوم آقای حاج ناصرآقای رفعتبخش رحمتالله عليه رحمة واسعه شاد کنيم در اين شب پايانی ماه مبارک روح همه مؤمنين و مؤمنات تقديم به محضر مقدس مولانا بقيهالله الاعظم صلوات غراتری ختم نماييد.
بحث مجلس پيرامون عوامل رستگاری از نگاه قرآن بود عرض کرديم دو عامل از عواملی که در آيات متعددی خداوند تذکر داده رعايت اينها شما را هم مشمول رحمت الهی میکند هم به رستگاری میرساند اطاعت از پروردگار و اطاعت از رسولالهی است اين دوتا از نکاتی است که اگر انسانها در زندگی دنيای فراموش نکنند هم رحمت خدا شامل حال آنهاست من به جرأت عرض کنم امشب در اين ماه عزيز تا اين لحظه در عمرم يک نفر نديدم شما ديديد به من معرفی کند، ادعا کند بگويد اطاعت از خدا و پيغمبر کردم نتيجه نگرفتم، يک جاهايي کارها میلنگد میگوييم برای خدا درش رياء است، خودمان را بازی داديم، محال است کار برای خدا انجام بپذيرد نتيجه درش نباشد، مؤمنين خدا زيربار منت بشر قرار نمیگيرد، دادی میدهند، دستگيری کردی دستت را میگيرند اين لطف الهی است لذا قرآن میفرمايد اطاعت از خداوند، اطاعت از رسول و رعايت تقوی اينها موجبات رستگاری است و موجبات تقواست، بحثی را شروع کرديم چون اطاعت از خدا و اطاعت رسول در کنار يکديگر قرآن ياد نموده، در طول اطاعت خدا اطاعت رسول است يک توصيهای را از خداوند به پيغمبر عرض کرديم گفتيم اين بشود ارمغان دهه آخر ماه رمضان ما و دستور زندگی ما در اين باقیمانده عمر اين را انشاءالله جدی بگيريم حالا همين روايت را پيامبر فرمودند که خداوند نُه سفارش به من کرده، من هم امت اسلام را به اينها سفارش میکنم، سهتا از اين توصيهها را ما شبهای قبل اشاره کرديم، مرور میکنم شايد بعضی از عزيزان تشريف نداشتيد عنوانش را عرض میکنم، اخلاص در سر و علانيه، در خلوت و جلوتتان مردم خدا را تراز قرار بدهيد، خدا همهجا هست يک جوانی میخواست برود خارج برای ادامه تحصيل با پدرش آمد آمد خدا حافظی کند گفت آقای حدائق يک نصيحتم کنيد گفتم نصيحت اين است که: «أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرى»[2] يادت نرود خدا میبيند تو را، خيلی نصيحت بزرگی است، گفتم خدا همهجاست خدا شيراز و واشنگتن ندارد، خدا ايران و امريکا ندارد عالم محضر خداست اخلاص يعنی اين خدا يادتان نرود در بازار هستيد، در خانه هستيد، شب عروسی هستيد، مجلس عزا هستيد، در اتاق در بسته هستيد خدا هست، خدا به پيغمبر اولين سفارش رعايت اخلاص است و اين اخلاص است که نتيجه بخش میشود کارها اگر خالصانه شد در حالات يکی از انبياء بنیاسرائيل است که تفاوت بين نبی و رسول در اين است رسل انبيايي بودند که مقامات بالاتر در بيداری به ايشان وحی میشد، نبی پيامبرانی بودند که در خواب به ايشان تکليف میشد يعنی يک درجه پايينتر پيامبر هم نبی بود هم رسول بود هم امام بود، يعنی همه اين مدارج را رسولالله تحصيل کرده بود به يکی از انبيايي بنیاسرائيل دارد که يک شب در عالم خواب گفتند پنجتا کار فردا انجام بده، اول چيزی که ديدی بخور، دوم چيز را پنهان کن، سوم، چهارم، پنجم، اين پيامبر وقتی از خواب بيدار شد از منزل که آمد بيرون، اول چيزی که ديد يک کوه سياهی بود که جلو او خودنمايي میکرد خدا فرمود اول چيزی که ديدی بخور، خدا که تکليف مالايطاق نمیکند اين رفت سمت اين کوه گفت خدا فرموده بخور ما هم میرويم برای خوردن، هرچه میرفت سمت کوه از حجم کوه کاسته میشد کاسته میشد کم میشد رفت رفت رفت اين کوهی که ابتدا يک کوه سياه جلوهگری میکرد، نقطه مرکزی که اين پيغمبر رسيد شد يک لقمه گوارای خوش طعم خدا فرموده چه کار کن؟ بخور و خورد.
دومين چيزی که ديدی پنهان کن اين دومين چيزی که ديد يک طشت طلايي بود اين خاک را زد کنار طشت را زيرخاک پنهان کرد و خاک ريخت، يک چند قدم که رفت ديد اين طشت خود به خود از زير خاک آمد بيرون گفت خدا فرمود پنهان کن ما پنهان کرديم نفرمودند اگر دوباره آشکار شد پنهان کن، ما مأمور به وظيفه هستيم نه نتيجه، کار سوم، چهارم، پنجم را هم انجام داد، فردای آن روز، فردا شب آن روز فلسفه اين کارها برايش گفتند، گفتند آن چيزی اولی که ما امر کرديم ديدی بخور، آن کوه سياه خشم و غضبی است که انسانها در عصبانيت پيدا میکنند يک وقت ديدی حاجآقا با خانمت حرفت میشود دنيا يکدفعه نزدت سياه میشود با شريکت، با رفيقت، با فرزندت خودت را کنترل نکردی يک حرفی میزنی که سالها بايد خجالت بکشی، ما يک کسی اختلاف داشتند وقتی اينها را آشتی داديم اختلاف حل شد داماد گفت حاجآقا ما را آشتی داديد برگشتيم به زندگی ولی خجالت میکشم ديگر پدر زنم را ببينم روی ديدن ندارم، گفتم چرا؟ گفت يک حرفهايي زدم در عصبانيت که حالا شرمم میشوم نگاه در چشمهايش کنم، چرا اين جور میشود؟ چرا عاقل کند کاری که بازآرد پيشيمانی، خطاب شد آن کوه سياه خشم و غضب است مديريت اگر کردی و شکيبايي در اثر اين صبر و تحمل میشود يک لقمهای گوارايي که لذت میبری از صبرت، حالا شاهد عرضم دومی بود آن طشت طلا کارهايي است که مردم برای خدا انجام میدهند يعنی خالص، ولو پنهانش کنند کسی نبيند خدا میفرمايد من بر خودم لازم میدانم آشکارش کنم، ديديد بعضی از کارهای خوب را افراد پرده پوشی هم میکنند خودشان ولی يکدفعه يک کسانی میبينند آنها میشوند مبلغ، آنها میشوند مروج، آنها ياد میکند اين کار خداست امشب آقای امامی حاجآقای امامی عدهای را از خطبا نام بردند آن خطيبی که برای خدا مثلاً پنجاه سال قبل، اينها بعضیهايشان سابقه پنجاه سال قبل، شصت سال قبل داشتند در اين هيئت برای خدا رفته منبر امشب شب پايان ماه رمضان بايد يادش کنند اين کار خداست:
بینازم خداوند پيروز را، پريروز و ديروز و امروز را
خب کار برای خدا اخلاص خدا به پيغمبر میفرمايد اخلاص را رعايت کن، دوم رسولالله ميانهروی در توانگری فراموش نکن، بالاخره شما اگر خدا برای شما امکاناتی داده نه تندروی نه کندروی: «بِالْإِخْلَاصِ فِي السِّرِّ وَ الْعَلَانِيَةِ وَ الْعَدْلِ فِي الرِّضَا وَ الْغَضَبِ وَ الْقَصْدِ فِي الْفَقْرِ وَ الْغِنَى»[3] در توانگری و تهدستی هم رعايت اقتصاد را بکنيد، و عدالت را در خشم و غضب رعايت عدالت را فراموش نکنيد و ما در عصبانيت از مسير عدالت فاصله نگيريم، در دوستیها هم پا رو حق نگذاريم، اين سهتا گذشت.
آيهای که من امشب خواندم امام صادق عليهالسلام میفرمايد از اين آيه جامعتر در مباحث اخلاقی در قرآن نداريم کاملترين و جامعترين آيه قرآنی در مباحث اخلاقی آيه صد و نود و نه سوره مبارکه اعراف، خدا سهتا سفارش به پيغمبر میکند که امام صادق میفرمايد بعد از اين توصيههای به پيغمبر خدا سوگند ياد کرد که رسولالله تو اخلاق عظيم داری: «وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيم»[4] ماه رمضان بايد ما را به اخلاق برساند، ما را به تقوی برساند خدای ناخواسته نکند يک ماه بگذرد همان آدمی باشيم که قبل از رمضان بوديم فقط يک رمضانی گذشت، يک گرسنگی خورديم برنامه خورد و طعاممان تغييراتی درش ايجاد شد ولی همان قبل دوباره همان آدم از رمضان خارج شود پيغمبر در آن خطبه شعبانيه جمعه آخر شعبان فرمود: «فَإِنَ الشَّقِيَ مَنْ حُرِمَ غُفْرَانَ اللَّهِ فِي هَذَا الشَّهْرِ الْعَظِيمِ»[5] شقی و بدبخت کسی است که رمضان برايش بگذرد مشمول رحمت خدا نشود، يعنی از اين فرصتهای طلايي استفاده نکند، فرصتی که نفست تسبيح است خوابت عبادت است اعمالت قبول است، دعايت مستجاب است، سفره پهن است بنده گرسنه برخيزد خدا سهتا نکته را در اين آيه به پيغمبر میفرمايد که اين در همين حديثی هم که ذات مقدس ربوبی به پيامبر میفرمايد امام صادق میفرمايد اين آيه مبين همين توصيه خدا به پيغمير است، خدا به رسولالله میفرمايد: «خُذِ الْعَفْوَ»[6] عفو را در زندگی پيشه خودت کن، آقايون دلتان را پاک کنيد، دل پر کينه از ماه رمضان نبری بيرون، آقا واگذارش به خدا، خب واگذار تو را هم به خدا میکند مردم زير دين هستيم کما اينکه بعضیها زير دين ما هستند بگذری تا بگذرم، سخت گرفتيد به شما سخت میگيرند در دعای ابوحمزه خوانديد اشاره هم کردم يک شب امام سجاد در دعای ابوحمزه عرض میکند خدايا ما را بهشت ببری پيغمبر خوشحال است جهنم ببری شيطان خوشحال است: «وَ أَنَا وَ اللَّهِ أَعْلَمُ أَنَ سُرُورَ نَبِيِّكَ أَحَبُّ إِلَيْكَ مِنْ سُرُورِ عَدُوِّك»[7] به خودت قسم میدانم خشنودی پيغمبر نزد شما پرورگار از خشنودی شيطان، مردم بهشت پر کنيد نه جهنم، واگذارت به خدا خدا بزند تو را به زمين گرم بنشينی اينها جهنم پر کردن است، روز خوش نبينی، جهنم پرکردن است پيغمبر اين گونه نبود پيغمبر ابوسفيان را در احد دعا کرد: «اللَّهُمَ اهْدِ قَوْمِي فَإِنَّهُمْ لَا يَعْلَمُونَ»[8] از پيغمبر ياد بگيريد، اين دلها را صاف کنيد اين دلها را پاک کنيد، من آرزويم اين بود که اولين سفر حج را هم خدمت آيتالله والدمان باشيم و اين آرزو هم رقم خورد خود حاجآقا میگفتند اين شعر حافظ بیپير مرو بگو بقيهاش را تو در خرابات، هرچند سکندر جهان باشی، حاجآقا میفرمودند يکی از معانی شعر حافظ حج است، حج خراباتی است که بايد پير همراهت باشد، حاج آقا فرمودند در مکه معظمه چهارده جای مکه محل استجابت دعاست، محل استجابت قطعی دعاست و دعا هم دارد که ائمه فرمودند اينجا اين را بگو، اينجا اين را بگو، مثل کليدی است که رو قفلش خودش بايد بيفتد، شما يک دست کليدی همراهتان باشد در اين حسينيه را که با يک دست کليدتان که نمیتوانيد باز کنيد حسينيه کليد خودش را میخواهد هر دعايي يکجا، يک آثار دارد از توصيهای که ايشان به من کردند گفتند بابا در مدينه، مکه، حال خوشی برايت دست داد، يکی از خواستههايت اين باشد، زندگیات را ورق بزن ببين چه کسانی در زندگی دلت را شکستند خوب زيادی بشنويد چه کسانی خاطرت را ناراحت کردند برای آنها در حرم پيغمبر و مسجدالحرام زيارت بخوان و نماز بخوان و از خدا بخواه خدا هدايتش کند نفرين ابداً، دعا کن بابا اين هم مسلمان است اين هم مؤمن است حالا کج صليقه است نفهميد: «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ»[9] مؤمن نسبت به مؤمن بايد نگاهش نگاه دوست و ولی باشد من آقايون خودم میگويم من خودم از اين کار نان زياد خوردم خير زياد ديدم، خدا زيربار منت بشر قرار نمیگيرد تو امشب اگر دلت پر است همين امشب بگو خدايا اينیکه به ما بدی کرد هدايتش کند، هدايت بشود پولت را خورده بر میگردد، هدايت بشود توهين کرده میآيد عذرخواهی میکند، هدايت بشود بر میگردد جبران میکند، گذشت خدا به رسولالله میفرمايد: «خُذِ الْعَفْوَ»[10] عفو را پيشه خودت کن، گذشت را پيشه خودت کن، اميرالمؤمنين میفرمايد: «الْعَفْوُ تَاجُ الْمَكَارِم»[11] تاج همه خوبیها گذشت آن هم عفوی که انسان از موضع قدرت بتواند بگذرد يعنی قدرتی انتقام داشته باشد زورش برسد مثل آقای مالک اشتر، مالک اشتر میگويند آمد وارد کوفه شد از جنگ آمده بود، در بازار داشت رد میشد يک آدم نفهمی نادانی کوفه شهر مهاجر پذيری هم بود از اين تاجرهای دوره گرد در بازار کوفه جنسش را گذاشته بود يک وقت ديد يک آقايي دارد رد میشود اصلاً تصور نمیکرد که اين مالک اشتر است، يک ميوه گنديدهای برداشت برای خنديدن ديگران پرتاب کرد زد به مالک، مالک فرمانده ارشد سپاه اميرالمؤمنين کسی خواب را بر معاويه حرام است کرده وقتی خبر شهادت مالک را به شام رساندند معاويه مثل ديوانهها بلند شد به رقصيدن و شادی کردن از خوشحالی، مالک بر نگشت نگاه کند بگويد تو چه کسی هستی؟ ما يک نگاهمان میکند میگوييم چه خبر است؟ چهات هست؟ زودی صورت جلسه کن، صد و ده خبر کن پرونده سازی کن، دوتا هم بهش اضافه میکنيم چه میخواستی بگويي؟ به ولی فقيه توهين کردی؟ به نظام توهين میکند حالا؟ بابا بگذر، گذشت کنيد با گذشتتان تربيت کنيد، اين عفو از فضائل اخلاقی است يکی از بازاریهای کوفی شناخت گفت میدانی به چه کسی اين ميوه گنديده را زدی؟ گفت نه، گفت اين فرمانده ارشد سپاه اميرالمؤمنين بود، اين مالک است، گفت راست میگويي؟ گفت چرا چيزی نگفت؟ گفت يا شمشير همراهش نبود که همينجا توبيخت کند، يا در شأن خودش نمیدانست الآن میرود دارالاماره میفرستد میآيند بگيرند ببرندت، گفت چه خاکی به سر کنيم؟ گفتند تا نرسيده به دارالاماه برو ازش حلال بودی بطلب، اين دويد دنبال مالک هی سراغ گرفت مالک اشتر از کجا رفت؟ آدرس دادند رسيد در مسجد کوفه گفتند مالک رفت داخل مسجد، رفت داخل مسجد تا آمد برسد مالک گفت الله اکبر، ايستاد به نماز اين هم ايستاد بیجهت بعضیها در تاريخ میمانند، بیخود نيست، قدرت انسانها را ماندگار میکند اخلاق، گذشت، ايمان، مالک دو رکعت نماز خواند سلام که داد اين آمد در دست و پای مالک گفت آقا ببخشيد ما را حلالمان کنيد من نفهميدم، مالک يک نگاهی کرد گفت شما چه کسی هستی؟ اصلاً روآورش هم نکرد، خجالتش هم نداد، گفت همان آدم بیادبی بودم که در بازار به شما يک چيزی پرتاب کرد، گفت پاشو برو، گفت حلالم کن پيشيمانم مالک گفت به خدا سوگند مسجد کوفه نيامدم مگر اينکه دو رکعت نماز بخوانم و از خدا بخواهم خدا تو را هدايت کند، خدا وکيلی چند نفر اين جوری کار کرديم طرف هدايت نشد، برای آنی که دلت شکسته دو رکعت نماز خواندی از خدا بخواهی خدايا بياورش سرخط؟ جوانت رويت صدا بلند کرد ايستادی وضوء بگير دو رکعت نماز بخوانی خدايا اين جوان امانت توست، خدايا اين جوان را به راه بياور و خدا نياورد؟ در زدی؟ در باز نشد، صدا زدی جواب نگرفتيد؟ گذشت، اين خصلت گذشت را ما در خودمان تقويت کنيم ما در روابط اجتماعی میبينيم بعضیها ضريب عفوشان خيلی کم است ضريب گذشتشان خيلی پايين است: «أَنْ تَعْفُوَ عَمَّنْ ظَلَمَكَ»[12] خب اينجا خدا میفرمايد: «خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ»[13] رسولالله مردم را به کارهای پسنديده دعوت کن يعنی زبانتان، قدمتان، حضورتان، فعلتان بايد مردم را به سوی کارهای خوب سوق بدهد هرجا هستيد وجود شما بشود منشأ ترويج کارهای خوب: «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ»[14] عرف يعنی هر کاری که خدا میپسندد هر معروفی که پسنديده خداست: «وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلين»[15] از جاهلين هم رسولالله اعراض کن، جاهل معنايش بیسواد نيست، جاهل نقطه مقابل عاقل است ما يک وقتی جاهل در برابر عالم میگوييم اينجا جاهل منظور از نابخردان است يعنی کسانی که از عقلانيتشان استفاده نمیکند، عقل دارد اما يک جور ديگری کار میکند، خب: «وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلين»[16] جاهلين را هم اعراض کن خيلی حرفهای اينها روی شما اثر نگذارد خب اين آيه صد و نود و نه سوره اعراف امام صادق فرمود اخلاقیترين آيه قرآن است بعد خود امام صادق میفرمايد اينکه خدا میفرمايد: «خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلين»[17] پيام آور سهتا نکته است يعنی سه نکتهای است که چهار، پنج، شش حديثی که ما ذکر کرديم يک: «أَنْ تَعْفُوَ عَمَّنْ ظَلَمَكَ»[18] يکی از توصيهها همين است بگذريد از کسانی که به شما ظلم کردند، يعنی با گذشتات تربيتش کن، با گذشتات او را اصلاح کن: «أَنْ تَعْفُوَ عَمَّنْ ظَلَمَكَ وَ تَصِلَ مَنْ قَطَعَكَ»[19]با آن فاميلی که ارتباطش را با تو قطع کرده، تو ارتباط را وصل کن، آقا آنی که میآيد ديدنت وظيفهات بروی ديدنش، هنر اين است که آنی که سراغ تو را نمیگيرد سراغش را بگير تا امشب اگر سراغ نگرفتيد الحمدلله تلفنهای همراه هم هست آن سر دنيا را هم میتوانی تصويری صحبت کنی، برادر، خواهر احوالت را میخواهم بپرسم حالتان چطور است؟ يک جوياي حال بشويم، من در يکی از جلسات عرض کردم يک سالی در مدينه منوره يک آقايي میخواست برود تهرانی بود محرم بشود، اين آمد گفت من بيست و دو سال است با دختر صحبت نکردم، يک آقايي بود از هيئتیهای همين هيئت، خدا رحمتش کند حالا نور به قبرش ببارد، يک شبی از شبهای هيئت، داستانی که دارم میگويم مال سال هفتاد و نه است يعنی چند سال قبل؟ بيست و سه، چهار سال قبل زمستان بود خدا رحمت کند حاجآقای عسکری لاری يادتان هست؟ يادتان نرود، يادتان رفت يادشان میرود شماها را خدا رحمتش کند، حاجآقای عسکری هم دم میگرفت مرحوم حاجآقای خرم شکوه هم به فيض میرساندند، حاجآقای بليغ خدا رحمت کند همه اينها را که سکاندار بودند در هيئت، من آن شب چراغها را خاموش کردند در روضه ما عجله داشتم میخواستم بروم، آقای خرم شکوه شروع کرد به صحبت آمدم بروم آقای عسکری گفت آقای حدائق بنشينيد، شب بنشنيد من کارتان دارم نشستم بغل دست آقای عسکری، اين داستان همين هيئت هست و برکات مجالس دينی بعد که توسل تمام شد و چراغها را روشن کردند، خدا رحمت کند آقای عسکری گفت که حاجآقا اينی که آن طرف شما نشسته خيلی گريه کرد به من گفته به آقای حدائق بگوييد يک ده دقيقهای میخواهم بايش حرف بزنم از بازاریهای شيراز بود من بهش گفتم آقا من در خدمتتان است گفت حاجآقا اين روايتی که امشب از امام صادق خوانديد من را آتش زد، گفت من مدتهاست با دخترم، با دامادم، به نوههایم قهر هستم يک جرياناتی هم نقل کرد، خشونتهای که به خرج داده، زده بود، گفت اما امشب شما بگوييد دست دامادت را ببوس میبوسم، بگوييد پای دامادت را ببوس میبوسم هر کاری بگوييد میکنم اصلاً اخلاقش يک اخلاق خاصی هم بود، گفتم دست دامادت را نمیخواهد ببوسيد، دامادت و دخترت و نوهات را صدا بزن من میآيم منزلتان يک شب افطاری میآييم آنجا رفتيم منزلش آقا اين دختر و داماد آمدند اين دخترش را گرفت زار میزد و گريه میکرد، داماد را گرفت در بغل بوسيد، حالا کاری کرده بود که زده بود دست دامادش را هم شکانده بود، میگفت با چوب زدم به دستش که دستش شکست اينها را از منزل بيرون کردم، دور از جانتان ياد نگيريد، اينها را میگويم که آن آخری را ياد بگيريد، افطاری جايتان سبز بود، خدا نصيبتان کند، آقايون اين برگشت همين آقای حاجی گفت حاجآقا يک جلسه گرفتند حالا خيلی ديگر بازش نمیکنم که يک دفعه آن صاحب مجلس میفهمد که ما گيرايي چه کسی را داريم میدهيم؟ گفت چند نفر از علمای شيراز را دعوت کردند برای حل اختلاف گفت من آمدم در آن مجموعه ديدم آيتالله ملک حسينی خدا رحمتشان کند آيتالله پيشوا عدهای از بزرگان نشستند گفت ديدم مجلس داماد من هم نشسته گفت من ماشينم را رها کردم فرار کردم ولی يک حديث امام صادق آوردش سرخط و گذشت و زندگی برگشت آقايون نياييم بگوييم يابن الحسن کجايي، داد از غم جدايي، اما اين دل کينه درش باشد، اين دل صاف نشده باشد، خودمان را ببينيم شعار بدهيم امام زمان ولی در عمل يک راه ديگر برويم خدا به پيغمبر فرمود رسولالله: «وَ أَصِلَ مَنْ قَطَعَنِي»[20] وصل کن ارتباطت را با آنهايي که قطع کردند، آنیکه نمیآيد برو سمتش، آن فاميلی که قيدت را زده برو سراغش را بگير، بگذر از کسی که به تو بدی کرده، با گذشتت تربيتش کن: «وَ أُعْطِيَ مَنْ حَرَمَنِي»[21] از مکارم اخلاق يکش عطا کردن به کسانی که به شما ندادهاند يک روزگاری گرفتار شديد دست رد به سينهات زد حالا گرفتار شده، آمده به سراغت خجالتش نده دستش را بگير.
من يک داستان از تربيت يافتگان مکتب اهلالبيت برايتان بگويم يکی از مفاخر روحانيت شيعه مرحوم آيتالله العظمی آخوند خراسانی است حاج شيخ محمدکاظم خراسانی صاحب کفايه مرحوم آخوند در زمان خودش از شاگردان ميرزای شيرازی بزرگ بوده، دوران مشروطه بود در دوران مشروطه يک اختلافی بين دو نفر از بزرگان علمای شيعه در نجف افتاد مرحوم صاحب عروه و مرحوم صاحب کفايه هردو هم نامشان محمدکاظم بود البته دور و بریها دامن میزدند خود اينها اختلافی نداشتند ديدگاههای اينها در مسائل مشروطه دوتا ديدگاه متفاوت بود حالا من جمع کنم بحث را يک آقای بوده از منبریهای معروف کربلا اين در همان زمان هر منبری که میرفت کربلا يک تلنگری و توهينی رو منبر به آخوند خراسانی مرجع بزرگ شيعه در نجف میکرد خبرها هم به آخوند میرسد که آقای فلانی از منبریهای مطرح کربلا در هر منبری يک تلنگری، يک اهانتی به شما میکند آخوند هم اينها را میشنيد کار روزگار شد اين آقای منبری روزش بد شد وضع مالش نياز به پول پيدا کرد ناگزير شد خانه ملکیاش را بفروشد خانه را برای فروش گذاشت، افرادی که میآمدند يا خانه را به قيمت مناسب نمیگرفتند، يک تاجری آمد از تجار کربلا که خانه را به همان قيمت مطلوبی که آن آقا میگفت خريدار بود اما گفت من خانهات را به شرطی میخرم من مرجعم آخوند خراسانی است اگر آخوند حاشيه سندت را تأييد کند که تو مالکی، من خانه را با همين پولی که خودت میگويي میخرم، سندهای قديم سندهای بونجاقی بود ارزش سند به توشيحی بود که بزرگان علمای معاصر تأييد میکردند مالکيت را و همين سنديت بود برای هم بايع و هم برای مشتری اين آقای منبری چون با مرحوم آخوند خيلی بود گفت آقا من میروم امضاء از مرحوم صاحب عروه میآورم حاج سيدمحمدکاظم يزدی گفت نه مقلد آخوندم آقا تأييد بکند من میخرم گفت من امضاء آخوند را نمیگيرم، مدتی گذشت مشتری نيامد فشار اقتصادی به اين منبری فشار آورد لاجرم مجبور شد گفت ما میرويم نجف يا آقا میگويد بزنيد بيندازيدش از خانه بيرون يا امضاء میکند؟ غير از اينکه نيست، سند را برداشت و آمد نجف و رفت منزل مرحوم آخوند خراسانی ببينيد آقايون اگر بعد از گذشت يک قرن امشب داريم اسم اين فقيه را در جمع مؤمنين میآوريم اينها کار کردند مزد میگيرند اين کار خداست خدا به ذهن من طلبه ناقابل بيندازد که بر زبانم اين خاطره و داستان آخوند ذکر بشود و شما مؤمنين بشنويد کار خوب کردی قرنی ازش بگذرد فراموش نمیشود، اين آقای منبری معروف آمد منزل آخوند، آخوند نشسته بود علمای بزرگ هم نشسته بودند، تا علما نگاه کردند ديدند عجب اين منبری معروفی که هر منبری توهينی به آخوند میکرد حالا آمده منزل آخوند همه با يک نگاهی تندی بهش نگاه میکردند يک نگاه غضب آلود میگويد مرحوم آخوند سرش پايين بود داشت جواب نامهها را میديد يک لحظه سر بلند کرد من را ديد تمام قامت ايستاد، با روی باز اشاره کرد بفرماييد، آورد من را کنار خودش رو دُشکچهای خودش نشاند، تمام اين علما وقتی اين برخورد آخوند را ديدند که با احترام تجليل کرد از من يک خرده آرام شدم، گفت آخوند فرمود آقا چه شده؟ احوال ما را پرسيد اصلاً از اين گذشته اين حرف نزد بگويد نانجيب اين حرفها چه بود رو منبر میزديد، بگويم همينجا فلکات کنند؟ ابداً گفت آخوند شروع صحبت کرد، چه شده آمديد سراغ ما؟ احوال ما را پرسيدی، يک کلمه از آن حرفها را اصلاً به روی اين نياورد، گفت گفتم آقا من بدهکار شدم، گرفتار شدم میخواهم خانهام را بفروشم، يکی از تجار کربلای که مقلد شماست میخواهد بخرد گفت شما حاشيه سند من را امضاء کند خانه را به همان قيمتی که من میگويم میخرد آقا فرمود سندت را بده، گفت سند را دادم آقا گذاشت زير دشکچه زير پايش نشست جواب دوباره نامهها را دادند گفت يک مثلاً يک ساعتی گذشت علمای که بودند يکی يکی بلند شدند رفتند من ماندم و آخوند خراسانی وقتی مجلس خالی از اغيار شد گفت آقا بلند شد رفت در اتاق اندرونی بعد از لحظاتی آمد ديدم يک کيسه اشرفی طلا آورد آقا اين کيسه را بگير، برو بدهیهايت بده خانهات را نفروش زن و بچهات را سرگردان نکن، به خانه نياز داری هر گاه نيازی به پول پيدا کردی من در خدمت شما، اين آقای منبری میگويد وقتی آخوند سند را گرفت گذاشت زير دشکچه يک وحشتی من را گرفت، گفتم نادان سند دادی دست آخوند تو منبرها بدش میگفتی اگر اين سندت را پس ندهد، که بیچاره میشوی اين است که ذهن غلط او رفت به آن سمت گفت بعد آقا اين برخورد را کرد، گفت با همين برخورد آخوند شدم فدوی آخوند خراسانی مردم با گذشت میتوانيد دشمن را بکنيد دوست، با عطا کردن به کسی که برايت نداده برای خدا اگر خدا را ببينيد خدا کمک میکند: «وَ أُعْطِيَ مَنْ حَرَمَنِي»[22].
خب امشب را انشاءالله اين سهتا مطلب فردا شب هم برنامه هست؟ سهتاي ديگرش باشد طلبتان فردا شب، ما ششتايش را گفتيم سهتاي ديگرش هم فردا شب بعد از شما میپرسم ببينم اين نهتا چه بود؟ خدا وکيلی، جايزه هم میدهيم، خسته نباشيد حاجآقای قاسمی هم فرمودند از کارهای خيری که در اين هيئت صورت میگيرد تهيه بستههای معيشتی و آذوقهای به افراد آبرومند شناخته شده محترم، آقايون پولها را بايد بگذاريد برويد، روی سنگ غسالخانه دارالرحمه يک ميتی انگشتر از دستش در نمیآمد پسر بزرگ ميت اول انگشتر را بايد از دستش در بياوريم بعد غسلش بدهيم، قيچی آهنبری آوردند با زحمت انگشتر را بريدند دست ميت بیچاره را زخمی کردند بعداً گفت غسلش بدهيد، کفنش کنيد گفتم اين قدر میارزيد که دست بابای بیچارهات را زخم کردی؟ میگذاشتی انگشتر بايش برود، گفت حيف از اين انگشتر که با پدر ما دفن بشود، اين عقيقش يمانی بود خطش خط فلانی بود چند گرم نقره تا هستی داری، تا هستيد مالک هستيد رفتيد مالک کسانی ديگر هستند؟ ای که دستت میرسد کاری بکن، دستگيری کنيد تا دستگيریتان کنند خدا برايتان داده مال خداست مال خدا را برای خدا خرج کن، حاجآقای قاسمی را دريابيد حاجآقای قاسمی پز داريد، خدا دو جا میفرماييد عجله کنيد، دو جايش را هر کسی الآن گفت من جايزهاش میدهم، حرفهای الکی گفتيد جريمهتان میکنم، خب يکی، دوتا را من میخواهم، نماز که خيرات است، دوتايش چه بود؟ بگو، آفرين آقا اشاره کرد آقا بعد که من رفتم اگر آمدی، آمدی نيامدی چيزی گيرت نمیآيد، من يک پول تبرکی برايت میدهم هم حرم اميرالمؤمنين رفته هم حرم امام حسين از هردو امام هم خواستيم دست هر کسی رسيد نظر عنايتشان را ازش بر ندارند، آقا اشاره کردند، دو جا يکی: «فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ»[23]در کارهای خير يعنی امشب اگر تصميم گرفتی کمک کنی، گفتی حالا تا برويم فردا حسابمان را بکنيم، يک بررسی دو دوتا چهارتا اصلاً کمک نمیکنيم شک نکن، همچون شيطان راهت را میزند اميرالمؤمنين میفرمايد هی بعضیها میگويند فردا فردا میدانيد کی به خودشان میآيند؟ وقتی که در تخته تابوت میبرندش قبرستان: «نقلوا علی اعوادهم الی قبور المظلم الضيقه»، دوم در توبه کردن الآن اگر يک اشتباهی در زندگیات يادت آمد همين الآن در درونت بگو: «استغفر الله ربی و اتوب اليه» آقا شب جمعه بيايد، ليلة القدر بيايد ماه رمضان برسد بابا شايد نبودی، شايد بودی توفيق حاصل نشد به مجردی که خطايي يادتان آمد، توبه کنيد کارهای خير را هم سرعت ببخشيد امشب هم اين برنامه ارزشمندی که در اين هيئت هست و عزيزان ما زحمت میکشند انشاءالله به خودتان خدمت کرديد، اميرالمؤمنين فرمود وقتی دستتان برای کمک به سمت نيازمند میرود قبل از اينکه نيازمند کمک شما را بگيرد شما پاداش خدا را داری میگيری، قبل از اينکه پز را بکشد هنوز نکشيده شما جوابش را گرفتيد، خب بسنده کنيم فرمودند توسل به ذيل عنايت سيدالشهداء و روضه وداع، آقا سيدالشهداء در آن وداع آخر آمدند پشت خيمهها، زن و بچهها را صدا زدند با اينها صحبت کردند، همه را به زينب سپردند زينب را هم به خدا سپردند اما خواهر خيلی بیتابی میکند آقا يک دستی رو سينه خواهر گذاشتند خواهر هم آرام شد حضرت سوار مرکب شدند به سمت ميدان:
ذو الجناح ای حامل آيات نور، بايد امشب رفت تا کنج تنور
ذوالجناح ای عرش پيما مرکبم، میروم اما به فکرزينم
آقا امام حسين رفتند میگويند هر ديدی يک بازديدی دارد خواهر هم بايد بيايد ديدن اين برادر اما میدانيد زينب کی آمد؟ اولين ديدار زينب:
آن دم بريدم من از حسين دل، آمد به ميدان شمر سيه دل
او میدويد و من میدويدم، او رو به مقتل من رو به قاتل
او مینشست و من مینشستم، همه ذاکر هستيد، او روی سنه من در مقابل
يا بقيهالله معذرت میخواهم شب پايانی ماه رمضان است شب وداع با ماه رمضان است
او میکشيد و من میکشيدم، او خنجر از کين من ناله از دل، ای وای ای وای
او میبريد و من میبريدم، او از حسين سر، من از حسين دل،
صدايت را آزاد کن، مظلوم حسين.
[1] اعراف199.
[2] علق14.
[3] تحف العقول النص ص36.
[4] قلم4.
[5] الأمالي( للصدوق) النص ص93.
[6] اعراف199.
[7] مصباح المتهجد و سلاح المتعبد ج2 ص596.
[8] إعلام الورى بأعلام الهدى (ط - القديمة) النص ص83.
[9] توبه71.
[10] اعراف199.
[11] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص19.
[12] من لا يحضره الفقيه ج4 ص357.
[13] اعراف199.
[14] اعراف199.
[15] اعراف199.
[16] اعراف199.
[17] اعراف199.
[18] من لا يحضره الفقيه ج4 ص357.
[19] من لا يحضره الفقيه ج4 ص357.
[20] تحف العقول النص ص36.
[21] تحف العقول النص ص36.
[22] تحف العقول النص ص36.
[23] بقره148.