استادحدائق روز یکشنبه 19 فروردین ماه 1403 در حسینیه جباری شیراز به بیان ادامه سلسله مباحث عوامل رستگاری از نگاه قرآن پرداختند.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسمالله الرحمن الرحيم
ای لقايت آرزوی مؤمنان، وز برايت های هوي مؤمنان
يا غياث الحق و يا قطب الوراء، التفاتی کن به سوی مؤمنان
يابن الحسن امام زمان
در حقيقت مؤمنان را قبلهای، زان به سوی توست روی مؤمنان
گفتگويت گفتگويي اهل دل، جستجويت جستجوی مؤمنان
يابن الحسن، به به يابن الحسن، تعجيل فرجش، مغفرت گذشتگانمان، سعادت جوانانمان.
قال رسولالله صلّی الله عليه و آله و سلّم: «أَوْصَانِي رَبِّي بِتِسْعٍ أَوْصَانِي بِالْإِخْلَاصِ فِي السِّرِّ وَ الْعَلَانِيَةِ وَ الْعَدْلِ فِي الرِّضَا وَ الْغَضَبِ وَ الْقَصْدِ فِي الْفَقْرِ وَ الْغِنَى وَ أَنْ أَعْفُوَ عَمَّنْ ظَلَمَنِي وَ أُعْطِيَ مَنْ حَرَمَنِي وَ أَصِلَ مَنْ قَطَعَنِي وَ أَنْ يَكُونَ صَمْتِي فِكْراً وَ مَنْطِقِي ذِكْراً وَ نَظَرِي عَبَراً»[1].
صدق رسولالله صلّی الله عليه و آله و سلّم
انشاءالله خداوند در اين شبهای با عظمت عواقب امور همهماها را ختم بخير، ارواح پاک گذشتگان از مؤمنين و مؤمنات صالحين و صالحات، علما، خطباء، بزرگانی که در ارشاد و تربيت جامعه نقش آفرينی کردند، خصوصاً اين مکان مقدس بيت يک مرجع بزرگ مرحوم آيتالله حاجآقا ميرزا ابراهيم محلاتی است، خدا رحمت کند همه بزرگان را، علما را، گذشتگان ما را، عزيزانی که از اين هيئت محترم و هيئات مذهبی به رحمت حق پيوستند تقديم به پيشگاه با عظمت رسول خاتم صلوات ختم نماييد.
موضوع مجلس عوامل رستگاری از نگاه قرآن بود آيهای تلاوت شد که خداوند از خدا را و اطاعت از پيامبر را در موارد متعددی در قرآن هم رمز مشمول رحمت قرار گرفتن هم رمز رستگار شدن نام میبرد به همين اعتبار عرض کرديم سخنی را از فرمايشات پيغمبر نه نصيحت ناب از طرف خدا به رسولالله، اينها را حالا الحمدلله حافظههايتان قوی است حفظ میشويد، اما يک توصيهای از اميرالمؤمنين به همهتان بکنم، اميرالمؤمنين میفرمايد چيزی که نوشتی میماند، چيزی که حفظ کردی حاجی يادت میرود، از در اين حسينيه میروی بيرون میگويند آقای حدائق چه میگفت؟ میگويي يادمان نيست بنويسيد اين نوشتن میدانيد چه خاصيتی دارد؟ تا برايتان بگويم اگر دلتان برای خوتان میسوزد رسولالله فرمود: «إِذَا مَاتَ ابْنُ آدَمَ انْقَطَعَ عَمَلُهُ إِلَّا مِنْ ثَلَاثَةٍ»[2] حضار محترم وقتی رفتيد رفتيد ارتباطتان ديگر با دنيا قطع است مگر اينکه سه چيز از شما بماند اگر اين سه چيز را گذاشتی هستی، نگذاشتی رفتی و تمام شد، يک اولاد صالح که دعاگوي مرحوم و متوفی باشد الآن همه شماها که امشب اينجا هستيد ياد و بود گذشتگانتان هستيد بخواهيد و نخواهيد گذشتگان شما امشب از آمدن شما بهره میبرند، نسلهای بعد شما میشوند ياد و بود شما اولاد خوب تربيت کردی برزخ پای سفرهاش مینشينی، اولاد بد تربيت شد دستت آنجا کوتاه است، يک اولاد صالح، اولادی که روش و منش، گفتارش در صدد و سبب رشد و تعالی متوفی باشد ديديد گاهی اوقات يک کار خيری میکند میگويد خدا رحمت کند رفتهگانت را حاجی خدا رحمت کند پدر و مادرت را اين هم اولاد صالح اين يک، حالا اگر کسی ازدواج نکرد گفت اجاقمان کور است ازدواج کرديم بچهدار نشديم باب رحمت بسته است؟ خير، جاي ديگر بجنب يک کاری بکن، دو اگر در عرصه اقتصادی حالا بچهدار نشدی دنبال پول بودی يا نبودی؟ ثروت کسب کردی يا نکردی؟ بابا با اين ثروتت يک صالحات و باقياتی از خودت باقی بگذار الآن ببينيد اينجا بيت آيتالله العظمی آقا ميرزا ابراهيم محلاتی، بعد هم مرحوم حاجآقای جباری اينجا را کرد حسينيه تمام کسانی که در اين بناء در اين فضا نقش داشتند اين میشود صالحات و باقيات زندگی آنها تا زمانی که پيغمبر فرمود اگر کسی سنتی بنا کند تا زمانی که اين سنت خير برپاست هر کسی استفاده میکند آن متوفی هم بهره میبرد، کريمخان زند يک مسجدی ساخته به نام مسجد وکيل هر کسی در اين مسجد نماز میخواند کريمخان هم ثواب میبرد، بعض مساجد ما استان داريم هزار سال از عمر اين مسجد میگذرد بانيان خير از کارگر، بانی، معمار اينها همه سهيماند آقا اگر میخواهی بمانی با آن پولی که خدا برايت داده يک صدقه جاريه باقی بگذار، بنای خيری از تو بماند که استفاده ديگران، حالا اين صدقه جاريه، يک وقتی آقا درختی غرس میکند میگويند اين درخت را که شما غرس کردي، تا از چوبش، برگش، ثمرش، استفاده میکنند ديگران شما هم شريک هستيد، خدماتی عام المنفعه ايجاد کردي اين دو، سوم اگر کسی دنبال پول نبوده بالاخره اولاد هم ندارد دنبال علم بوده ديگر، دنبال اقتصاد نبوده، دنبال معلومات و علم بوده میگويند بابا از علمت يک چيزی باقی بگذار، حالا علم هم معنايش اين نيست که شما بنشينيد يک دائرة المعارف کتاب بنويسيد ده جلد بيست جلد کتاب، علم حاجآقا همين دوتا روايت در يک دفترچهای مینويسی شب بيست و هشتم ماه مبارک رمضان حسينيه جباری اين حديث را شنيدم بعد از صد و بيست سال که تشريف بردی اين نوشته شما دست هر کسی برسد میشود صدقه جاريه میگويد خدا رحمت کند فلانی را نوشته فلان سال، فلان شب، فلان مجلس اين سخن را شنيد اين همان میشود صدقه جاريه بنويسيد تا آيندگان شما از اينها بهره ببرد، خاصيت اين نوشتن هم اين است که اگر دچار فراموشی هم شديد آينده وقتی مرور میکنی، نگاه میکنی دوباره اين در حافظه تکرار میشود، از آن قسمت بايگانی حافظهات میآيد در دسترس، اين امکان نوشتن و بعد اينها را ما در منازلمان برای اطرافيانمان بگوييم اين مطالبی که در هيئتها میشنويم چهارتا روايت، آيه، حديث، تاريخ، قصص اينها را گاهی اوقات در جمع فاميلی نشستيم آقا من يک حديثی شنيدم میخواهم برای شما هم بگويم شما وظيفهتان را انجام بدهيد، اثر میکند يا نمیکند به شما ارتباطی ندارد، يکی از درسهای مهم عاشورای امام حسين درس عمل به تکليف و وظيفه است امام حسين آموخت به وظيفهتان عمل کنيد دنبال نتيجه نباشيد، اگر سيدالشهداء دنبال نتيجه بود نبايد میآمد کربلا، خيلیها هم به حضرت گفتند آقا کربلا شما را میکشند، يکی از کسانی که اين خبر را به امام حسين داد امالسلمه بود، امالسلمه گفت مادر زن رسولالله بود از بانوان متدينه بود گفت من خودم به امام حسين گفت، گفت خودم از جدت رسولالله شنيدم کربلا شما را میکشند، پيکرت را قطعه قطعه میکنند نرو به سمت عراق امام فرمود: «يا اماه انی اعلم انی مقتول مذبوح ظلماً و عدواناً»، مادر من خودم میدانم چه میشود؟ من میدانم که میکشند من را، سرم را میبرند، ذبحم میکنند، ای حسينی که میدانی چرا میروی؟ امام حسين عمل به وظيفه میکند، چه ازش در میآيد؟ به ما ربطی ندارد، اينی که ما گاهی اوقات در کارهای خيرمان درجا میزنيم، چون از اول دو دوتا چهارتا میکنيم نتيجه چه است؟ آقا اين حرف را بزنيم چه ازش در میآيد؟ بابا اين چه حرفی است میزنی؟ شما اين حرفهايي که میخواهی بزنی وظيفهات هست بزنی يا نه؟ بزن ولو نپذيرند، ولو جبهه بگيرند تو تکليفت را عمل کن، تو آنچه خدا میپسندد را به جا بياور، لذا حالا باز من مقدمه را جمع کنم، ما سعی کنيم در جلسات، محافل، من در يک جلسهای عرض کردم خدا رحمت کند مرحوم آيتالله والد ما دفترچههای زيادی از ايشان مانده بود ما در اين دفترچههای که ورق میزديم نگاه میکرديم میديدم مثلاً نوشتند در سال هزار و سيصد و سی، يعنی چند سال قبل؟ هفتاد و سه سال قبل، در شب عيد فلان مناسبت منزل آقای فلانی سال سی که خيلی از شما دنيا نبوديد، خيلیهايتان نبوديد و ما نبوديم، يک تک تکتان شايد زير سی هستيد، نوشته بود در منزل فلانی شب عيد بود فلانی اين دو بيت شعر را خواند، من گاهی اوقات اينها را برای حاجآقا همين اواخر عمرشان میخواندم میگفتم آقا يادتان است سال هزار و سيصد و سی شب فلان مناسبت عيد منزل فلانی میگفتند نه، میگفتم دستخط خودتان است، میخواندم بعد يک تأمل میکردند میگفتند يادم آمد، بنويسيم تا ديگران بهره ببرند، تا يادت رفت رجوع بکنی بفهمی.
اما بگويم اين حديث را بايد با آب طلا بنويسند، با آب طلا، رسولالله فرمود خدا من را به نه سفارش توصيه کرد من هم شما امت را به اين نه دستور سفارش میکنم، مردم سعادت دنيا و آخرتتان در رعايت اينهاست دوتايش را ديشب گفتيم که يکش اخلاص در سر و علانيه بود در هر حالی که هستی، در خلوت، در جلوت، خدا را در نظر بگيريد اخلاص را مد نظر قرار بدهيد و لا غير کارهايتان رنگ الهی پيدا کند اين موفق میشويد در کار سرخورده نمیشويد، ديگر تجليل از شما بکنند يا نکنند شما را در کارهايتان سست نمیکند يک، دوم پيغمبر فرمود: «الْعَدْلِ فِي الرِّضَا وَ الْغَضَبِ»[3] رعايت عدالت در خشنودی و عصبانيت، يعنی در عصبانيتت هم حواست باشد حاجی حرف ناحق نزن، در عصبانيتت تصميم خلاف نگير، ديديد بعضیها در عصبانيت، يکدفعه يک کارهای میکنند که میگويد آقا عصبانی بوم نفهميدم، بابا رعايت عدالت کن، در خشم هم خودت را مديريت کن دو، اين دوتا را عرض کرديم من موارد ديگر را اشاره کنم، سوم: «الْقَصْدِ فِي الْفَقْرِ وَ الْغِنَى»[4] رسولالله فرمود خدا به من سفارش کرد ميانهروی در زندگی را فراموش نکن، قصد يعنی ميانهروی، اقتصاد يعنی اعتدال، پيغمبر میفرمايد خدا به من سفارش کرد، در فراخدستی، توانگری، زمانی که ثروت دارم، دستم به دهنم میرسد و در تهی دستی و فقر اعتدال را فراموش نکنم، بعضیها ديديد تا پول میآيد طغيانگری میکند: «إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى»[5] میگويد آقا داری اسراف میکنی؟ میگويد آقا دارندگی و برازندگی، دوست داريم مال خودمان است، مگر مال شماست؟ پول خودمان است دلمان میخواهد هزينه کنيم، دلمان میخواهد خرج کنيم، بعضیها در فقر باز اينجا گاهی اوقات حريم اعتدال را رعايت نمیکنند، چون رعايت نمیکنند يک وقت میبينی در همين فقر و گرسنگی دست اندازی به مال مردم، اموال مردم، رو آوردن به گناه و خلاف اين است که، بعضیها میگويند که آقا فقر مساوی است با فحشاء اين حرف درستی نيست اين طور نيست که هر کسی فقير شد به فساد کشيده بشود بله فقيری به فساد کشيده میشود که ايمان ندارد، دين ندارد، بعضیها نان شب ندارند اما پول را خجالت میدهند، من يک خاطرهای را يکجای عرض کردم بگويم امشب هم اينجا اين طلاب مدرسه علميه منصوريه يکی از مناسبتهای سالهای گذشته بود، در يکی از مناسبتهای اهلالبيت، همين کنار حرم شاهچراغ سر خيابان سر دوزک موکب زده بودند، ما آمديم در موکب و وقتی من رسيدم وقت توزيع غذا بود داشتند غذا پخش میکردند ما هم داشتيم صحبت میکرديم برای مردمی که آنجا جمع بودند، يک عدهای زيادی هم در صف گرفتن غذا بودند ما در حال صحبت کردن بوديم ديدم يک وقتی آن آشپزی که غذا میکشيد دست افراد میداد، يکدفعه اعلان کرد به يک آقايي که در صف بود گفت ديگر بعد از شما کسی نايستد در صف، ديگر غذا تمام است، ديگر بعد از شما کسی برای غذا در صف نايستد، من حواسم هم بود که اين حرف را هم زد و داشتيم صحبت میکرديم يک جوانی کارتون خوابی که قيافهاش قيافه کارتون خوابی است اين هم يک معضل ديگر ماست که ما به قيافه نمره میدهيم، قرآن به تقوی نمره میدهد: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ»[6] الآن در اين مجلس چه کسی به خدا نزديکتر است؟ در شيراز چه کسی به خدا نزديکتر است؟ هر کسی تقوايش بيشتر است، قيافه، سواد، هيکل، پول، اعتبار، عنوان اينها هيچ کدام ملاک نيست: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ»[7] مردم حرمت يکديگر را پاسداريد آقا اين کارگر است يک وقت میبينی اين کارگر را صدتا تاجر میافتند دنبالش قيامت:
کس نمیداند در اين بحر عميق، سنگريزه قرب دارد يا عقيق
اين از جوانهای کارتون خوابی که حالا قيافهاش را ما میديديم متأسفانه رو قيافه قضاوت میکنيم، اين هم در صف بود که بيايد غذا بگيرد نوبت اينکه شد همزمان يک اتفاقی افتاد، يک پيرمردی آمد گفت به من هم غذا بدهيد آنی که مسئول توزيع غذا بود گفت ديگر غذا تمام شده همينهايي که در صف هستند میگيرند ديگر هم نداريم غذا، گفت نمیشود يک پرس به ما بدهي؟ گفت نه آقا نيست حق ديگران ضايع میشود اينها هم در صف ايستادند مدتی است در صف هستند، من يکدفعه اين جوان کارتون خواب سهميه غذا را بهش دادند يک پرس، رفت پيرمرد هم رفت ديدم اين رفت دنبال پيرمرد غذا را داد به پيرمرد و رفت حالا ما میگوييم معتاد سربار جامعه، يک وقت میبينی بار تو را همين از زمين بلند میکند تا اين را من ديدم من داشتم صحبت میکردم برای مردم، به يکی از دوستان گفتم سريع برو آن جوان را، آن جوانی که دارد میرود بگو سريع بيايد برش گردانيد، رفت و اين جوان را برگرداندند، جوان آمد ببينيد ميانهروی حتی در فقر، اين توصيه خداست، آقا يک خرده وضعت سخت است ناسزا نگو، دلار پايين و پايين میشود ايمانت را زمين نگذار، گوجه فرهنگی گران میشود در وری میگويد، ايمان گوجه فرنگی، بعضیها اين جوری هستند ديگر بعضهايمان بد امتحان پس میدهيم، اين جوان آمد گفتم آقا شما غذايت را دادی به آن پيرمرد مگر تو غذا نمیخواستی؟ بعد متوجه شد که من متوجه شدم کارش را، گفتم چرا غذا میخواستم، گفتم چرا دادی به آن پيرمرد مگر تو امشب خودت گرسنه نيستی؟ گفت چرا، ولی من ديدم اين پيرمرد مثل پدر من است اين انصاف است يکی از آن چيزهايي است که خيلی انجام دادنش سخت است، خيلی انصاف هنر میخواهد، ناموس مردم را ناموس خودت ببينی، مشکلات ديگران را مشکلات خودت ببينی، احترام گذاشتن را برای خودت میپسندی برای ديگران بپسندی، آنچه برای خودت نمیپسندی برای ديگران نپسندی، اين سيره اهل بيت بود آقا اميرالمؤمنين به امام حسن فرمود پسرم: «فَأَحْبِبْ لِغَيْرِكَ مَا تُحِبُ لِنَفْسِكَ وَ اكْرَهْ لَهُ مَا تَكْرَهُ لَهَا»[8] دوست بدار برای ديگران آنچه را برای خودت دوست میداری، غذای سه روز، داخل يخچال مانده نده دست فقير، تو خودت جرأت نمیکنی اين غذا را بخوری، تو خودت خجالت میکشی اين لباس مندرس را بپوشی بعد میگويي آقا اينها خبری نيست اينها فقيراند اين میپوشدش، خودت میپوشی، اين بیانصافی است ديدم اين جوان کارتون خواب مال مال انصاف در وجودش موج میزند جملهای گفت من تعجب کردم گفت آقا اول خدا قادر است که رزق ما را هم برساند من ديدم اين پيرمرد دارد گرسنه میرود گفتم خدايا من نمیپسندم امشب اين پيرمرد گرسنه بخوابد، شما هم نپسند ما گرسنه باشيم، گفتم آفرين بر تو گفتم همينجا در موکب بنشين، گفتم غذا بگذاريد در سينی، جلوش بگذاريد با احترام و به ديگران هم گفتم ببينيد درس زندگی به همهمان داد، اين همان ميانهروی است در فقر و فراخ دستی بعضیها تهی دستاند اما آبرو خودشان را نمیبرند قرآن میفرمايد اين قدر اينها مناعت طبع دارند که اگر کسی نشناسد اينها را که فقير هستند فکر میکند اينها غنی هستند: «يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ»[9] اين قدر اينها عفت نفس دارند که آنیکه مطلع از وضع اين نيست فکر میکند اين غنی است و حال آنکه اين فقير است ولی چوب حراج به آبروی خود نمیزند آبرو پروردگارش را نمیبرد، رسولالله فرمود خدا به من سفارش کرد، اعتدال را دو جا در فراخدستی و توانگری، در تهدستی و فقر فراموش نکنم، ثروتمندها پول مال خداست مال شما نيست، روزی که به دنيا آمديد لخت تشريف آورديد روزی که میرويد شانس بياوريد يک دست کفنی ببريد، شانستان بزند من در شيراز سراغ داشتم کسی که دوتا شرکت داشت بیکفن دفن شد، قبر خريدی، يک جريانی من بگويم ولی اسم نمیآورم اين داستان ده سال قبل شيراز است، يک آقايي از مسئولين ردهبالای در يکی از ردههای نظامی استان از دنيا رفت وصيت کرده بود من را وای السلام نجف دفن کنيد اين داستان شيرازتان است داستان شيراز جنتترازتان است گفتم اسم آن آقا را نمیآورم فقط کلی میگويم آقا پيکر را برداشتند و غسل دادند و حرکت دادند بردند نجف وادیالسلام در وادی السلام نجف وقتی که میخواستند پيکر را از داخل تابوت بگذارند در قبر، ديدند جسد جسد يک پيرمردی گمنامی است، در غسالخانه شيراز اينها عوض شده بود، فاميل آن آقا با هزينه او تجهيز کردند بردند حرم اميرالمؤمنين طواف دادند بردند وادی السلام و آن آقا با آن مقامات عاليه گوشه دارالرحمه شيراز در يک قبری دفن شد:
بر سر هر لقمه بنوشته عيان، لفلان ابن فلان ابن فلان
پولداری، تو همين شاهچراغ شيرازی آقای قبر خريده بود فوت کرد مدتی در سردخانه شيراز جسدش ماند بچههايش از خارج آمدند گفتند حيف است بابايمان در شاهچراغ دفن بشود بردنش در واشنگتن، الآن کار دست شماها هست بعداً همه کاره بچهها هستند، پسر ميت آمده به من میگويد آقا حدائق بابايم میخواست نمازهايش را خودش بخواند، من پولش را میخورم لگد به گورش میزند، دلتان به خودتان بسوزد هی وصيتنامه ننويس، يک متن طويلی مینويسد نماز اين قدر بخوانيد، روزه اين قدر برويد خمس نداديم، حج نرفتيم، بابا به داد خودت برس پيغمبر فرمود اگر کسی تا زنده است يکدانه خرما، با دست خودش در راه خدا بدهد ثوابش از کل زندگی او که بسپارد و من پيغمبر را مأمور در انجام خير کارش بکند بيشتر است شما در نظام خلقت وصی مثل پيغمبر پيدا میکنی، يکدانه خرما، خرما دانه چند است؟ دانه چند است نه کيلوی چند، مثل اينکه الحمدلله خرما هم نمیخوريد، خيلی دست کم گرفتی، خرما کيلوی چند است؟ شما که اهل بازار هستيد ديگر، شما نبايد بی خبر باشيد، آقای قاسمی کيلویی چند است؟ شصت تومن، يکدانهاش چند؟ صد تومن، صدتا يک تومنی، مردم پيغمبر میفرمايد به اندازه صدتا يک تومنی نه، دويستتا يک تومنی نه، پانصدتا يک تومنی شما با دست خودت کار کنی از کل زندگیات که بسپاری رسولالله مأمور به مصرف بشود ثوابش بيشتر است:
ای که دست میرسد کاری بکن، پيش از آن کز تو نيايد هيچ کار
ما در فراخدستی اعتدال، خدا داده بنا نيست اسراف کنيم، خدا میفرمايد: «إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفين»[10]يک کسی آمد خدمت امام صادق گفت آقا اعتدال در اقتصاد را برايمان توضيح بدهيد، امام عملی توضيح دادند يک مشتی خاک کردند در دستشان فرمودند اين حالت که خدا هرچه داده، قبض کني نه خودت بخوری نه به کسی بخورانی اين را میگويند بخل اين خوب نيست بعضیها اين جوری هستند ديگر من آقايون اين را هم بگويم اينها از عجايب وقايع شيراز است يک آقايي بود در هيئتها هم زياد میآمد فوت کرد پسر بزرگش در تشييع جنازه زير تابوت بابايش بشکن میزد من بهش گفتم خجالت بکش، بابايت را دارند میبرند قبرستان بشکن میزنی، دوتا فحش حواله بابايش کرد گفت فلان فلان شده سر زمين گذاشت سهتا خانه گير من آمد، گفت همه ما را کرده بود در يک خانه فرسوده، خانههای خوبش را داده بود اجاره پولهايش را میگذاشت در بانک اين بخل است مردم اين پولهای دستتان است يک بخشش سهم زن و بچههايتان است خدا سهم آنها را داده دست پدرها خرج کنند، نکردی قيامت جواب داری اسراف نبايد بکنی ولی خرج هم بايد بکنی، مدير زندگی خانواده هستی، اين بچهای که برايت دادند، رزقش را دادند در حساب شما و بخل نورزيم امام صادق فرمود اين حالت حالت بخل است بعد آقا اين جوری کردند دست را باز کردند همه خاکها ريخت فرمودند اين هم اسراف است که خدا هرچه برايت داده بريزی بپاشی بخوری خودت مفلس بشوی، بعد يک مشت ديگر خاک کردند تو دست دست را اين جوری باز کردند يک مقدار خاک کف دست ماند يک مقداری هم از بين اين انگشتها ريخت آقا فرمودند اين اعتدال است چيزی بخور، چيزی بده، چيزی بنه، اين را میگويند اعتدال اعتدال در اقتصاد، توصيهای که حضرت خضر به موسی کرد بعد از آن جريان داستان سوره کهف حضرت موسی وقتی از خضر خواست جدا بشود گفت يک نصيحتی به ما بکنيد، حضرت خضر فرمود جناب موسی سه کاری که خدا خيلی دوست میدارد اينها خيلی محبوب خداست: «إِنَّ أَحَبَّ الْأُمُورِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ثَلَاثَةٌ»[11] اينها جزء بهترين کارهاست نزد خدا يک اولش همين فرمود: «الْقَصْدُ فِي الْجِدَةِ»[12] اعتدال در فراخدستی يعنی خدا دوست دارد ميلياردرها اهل اسراف نباشند، پولدارها اهل بريز و بیپاش اسراف گونه نباشند، مرحوم آقای طبسی خدا رحمتش کند میگويند يک کسی رفت در خانه يک ثروتمند متدينی فقيری بود آمد در بزند قبل از اينکه در بزند ديد صدای حاجی بلند است در خانه دارد به يکی از اين خدمتکارهايش تندی میکند و علت تندیاش هم اين بود میگفت چرا يک چوب کبريت را خراب کردی و حرام کردی، اين فقير گفت کجا آمديم؟ اين يک چوب کبريت اين طور بهمش ريخته، حالا بگوييم پول بده، پلو بده، اين يک چوب کبريت ناراحتش کرده، بين اينکه در بزنم يا نزم؟ گفت حالا تا اينجا آمديم يک دری هم میزنيم، دری زد خود حاجی آمد دم در گفت بله، گفت آقا ما يک نيازمندی هستيم يک کمکی بکنيد، گفت همينجا بايست ديد رفت داخل و کمک خوبی آورد، يک مقدار غذا آورد پول آورد اين فقير اصلاً باورش نمیشد گفت آقا من يک سؤال دارم اين صدای شما بلند بود برای يک چوب کبريت داشتی ناراحتی میکردی؟ گفت بله، گفت شمايي که يک چوب کبريت اينطور بهم ريخته بود، چطور دلت آمد غذا بده، آذوقه بدهی، پول بدهی به من؟ گفت اشتباه نکن آن چوب کبريت اسراف شده بود من ناراحتیام برای اين بود که چرا اين کارگر در منزل يک چوب را بیجهت خراب کرد ولی کمک به فقير اسراف نيست قرض خداست: «مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً»[13] اين میشود همان اعتدال حضرت خضر فرمود جناب موسی اعتدال در توانگری را خدا خيلی دوست دارد خدا دوست دارد ثروتمندها اهل اسراف نباشند اين خيلی مطلوب است: «الْقَصْدُ فِي الْجِدَةِ»[14]، «العفو عند القدرة»[15]خدا دوست دارد در موضع قدرت ببخشيد يعنی بتواند طرف را بتوانی بيندازی عادل آباد نيندازی، بتوانی جبران کنی نکنی: «وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ»[16] من بسيار آموزنده هستم: «لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى»[17] بشر با اين ضعفش را رو به خدا میآورد: «إِلَهِي الْعَفْوَ»[18] خدا رحمت آيتالله مشکينی میگفتند طبق رواياتی که ما داريم بدهای روزگار اگر خوب بشوند میشوند جزء اولياء روزگار میدانيد چرا؟ چون قاعده الهی اين است خدا اگر کسی برگشت رو به خدا آورد پيشيمان شد معادل عدد تمام گناهانش حسنه برايش میدهد لذا در تاريخ ديديد يکدفعه بعضیها نخاله روزگار بودند برگشتند شدند از عرفاء فضيل اياض، شعوانه، يک زنی بد نامی بالاخره دامن ناپاکی که در بصره تيم منکرات داشت، تيم فحشاء داشت با يک جمله برگشت شد از بانوان عارفه شهر بصره، سخنرانی میکرد دويست، سيصدتا زن میآمدند پای منبرش بعضیها غش میکردند اين کار خداست، حالا حرّ که بالاخره به آن شدت بدی نبود آدم آزاد منشی بود ولی حرّ با برگشتش شد از اصحاب امام حسين و شخصيت پيدا کرد بعضیها در تاريخ خيلی بد بودند اما در يک مقطعی برگشتند يک دفعه درخشيدند ره صد ساله را يک شبه رفتند، خدا از موضع قدرت میبخشد حاجی جايي که زورت میرسد میتوانی انتقام بگيری اگر ديدی طرف پيشيمان است شرمنده است اخلاق خدايي را به خرج بده، بگذرد تا بگذرد: «العفو عند القدرة»[19] ما داشتيم اين صحنههای زيبا را در تاريخ الآن هم هستند کسانی که همين روحيه را و همين منش را دارند من يکی از ثروتمندان فعلی شيراز ديگر عرايضم را جمعبندی کنم الآن زنده است از ميلياردرهای شيراز است گفت آقای حدائق من قبل از انقلاب نوجوانی بودم در همين منطقه مسجد مولی يک مغازهای بود بابای ما تابستانها ما را میبرد در مغازه آن حاجی پادو مغازه بوديم، گفت ما نادان بوديم گاهی اوقات چشم حاجی را میپايديم يک يک قرانی از دخلش ور میداشتيم، يک دو هزاری اضافی ور میداشتيم حواسمان نبود و اين پولهای خرد مثلاً در يک تابستان که در مغازهاش بوديم دو سه روزی يک بار يک پا تکی به دخل حاجی میزديم و به حاجی هم نمیگفتيم گفت گذشت انقلاب شد بعد جريانات پيش آمد ما سربازی رفتيم در سربازی جبهه رفتيم گفت يک شب عمليات بود بنا بود عمليات شروع بشود، يک روحانی آمد در آن محور عملياتی صحبت کردن گفت آقايون رزمندهها خدا از شهيد میگذرد ولی حق الناس گذشتی درش نيست ما روايت هم داريم حق الناس هر کسی گردنش باشد بايد صاف کند، گفت اگر حق الناسی گردنتان هست قبل از شروع عمليات يک وصيتنامه بنويسيد بگذاريد داخل کوله پشتیهايتان که اگر شهيد شديد برايتان حق الناس را اداء کنند گفت اين حرف را که اين عامل زد مثلی که آسمان بر سرم خراب شد گفت يادم افتاد به آن پولهای خردی قبل از انقلابی که ما بر میداشتيم گفت با عجله رو کاغذ نوشتم برای پدرم که من در چندين سال تابستانها از مغازه فلانی پولهای بر میداشتم و متوجه نبودم اگر شهيد شدم محبت کنيد رضايتش را جلب کنيد من را از زيربار مظلمه او خارج کنيد گفت اين را نوشتم گذاشتم داخل کوله پشتی عمليات شروع شد گفت همه آرزوی شهادت میکردند من میگفتم خدايا ما شهيد نشويم، خدايا ما را زنده برگردان که بتوانيم دينمان را بدهيم نرويم با خجالت زدگی قيامت ما را بياورد، گفت اتفاقاً در آن عمليات سخت اتفاقی هم برای ما نيفتاد گفت در برگشت مرخصی اول کاری که کردم با آن کوله پشتی و لباس رزم رسيدم شيراز قبل از اينکه بروم منزل رفتم ميدان مولا مستقيم رفتم به همان مغازه حاجی گفت حاجی اول من را نشناخت مال سالها قبل بود قيافه عوض شده بود بزرگ شده بوديم محاسنی داشتم، گفت بهش سلام کردم، گفتم حاجی من را نمیشناسی؟ گفت شما؟ گفتم من پسر فلانی هستم چند سال میآمدم در مغازهات شاگردی میکرديم گفت به به جبهه بودی؟ گفتم بله آقايون خجالت در دنيا میارزد تا خجالت آخرت، نگو روم نمیشود بگو، اينجا با يک معذرت نهايتش دوتا زخم زبان هم برايت میزند میگذرد از تو، ولی مردم خدا شاهد است قيامت پدر از اولاد نمیگذرد، اولاد از پدر نمیگذرد چون همه گرفتار هستند گفت رو کردم به حاجی حالا با خجالت زدگی گفتم حاجی ما چند سال شاگردت بوديم گفتم حاجی من يک اشتباهی میکردم گاهی اوقات دست میکردم داخل اين دخل شما يک پولهای را بیاجازه برداشتم و خرج کردم، و در اين جبههای که رفته بودم از خدا خواستم شهيد نشوم بيايم حلال بودی بطلبم حاجی آمدم حلالم کنی، اگر هم حلال نمیکنی فرصت بده من اين حق را به تو بر گردانم آدم با معرفت به آن حاجی میگويند گفت تا اين را گفتم، حاجی بغل گشود من را در بغل گرفت گفت عزيزم تو ما را حلال کن ما پای سفره زحمات شما نشستيم امنيت اقتصادی و بازار ما مديون جبهه رفتن شماهاست گفت اصلاً برد بحث را روی يک فاز ديگری، گفت اين دخلش را کشيد گفت هرچه پول میخواهی بردار آنها که حلال کردم ولی هرچه هم میخواهی بردار، گفتم نه حاجی من پولم را، گفت يک پولی هم به ما داد و صورت ما را بوسيد و رفت اين همان اخلاق خدايي است: «العفو عند القدرة»[20]«الْقَصْدُ فِي الْجِدَةِ وَ الرِّفْقُ بِعِبَادِ اللَّهِ»[21] احسان به بندگان خدا بکنيد، حضرت خضر به موسی فرمود احسان کنيد به مردم مردم احسان به يکديگر احسان به خودتان است، بعد حضرت فرمود: «وَ مَا رَفَقَ أَحَدٌ بِأَحَدٍ فِي الدُّنْيَا إِلَّا رَفَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»[22] کسی نيست که در دنيا به کسی کمک بکند مگر اينکه خدا در دنيا و آخرت جوابش را ندهد دستگيری کرديد دستتان را میگيرند زيرپا زديد زير پايتان را میزنند آبرو بردی آبرو میرود، آبرو دادی آبرو دريافت میکنی، خب بقيه روايت بماند، حالا بله يک مصيبت نامهای برايتان میخوانم اگر بنده خودم را میگويم زير دين کسی بودم و طرف از دنيا رفته دين دو جور است يا دين مالی است يا دين آبرويي و عرضی است دين آبرويي که مثلاً دلش را شکستند يک جايي آبرويش را بردم تسبيح بگير دستت: «استغفر الله ربّی و اتوب اليه» يک دور تسبيح کن استغفار کن، ذکر بگو هديه به روح آن کسی بکن که يک زمان خاطرش را مکدر کردی اما دين مالی دين مالی بايد بگرديد ورثهاش را پيدا کنيد، وراث را پيدا کنيد بگوييد ما با پدر شما، مادر شما، بستگان شما بدهی داشتيم و اين بدهی مال شماست الآن يا حلال میکنند يا از شما میستانند اگر دين مالی داشتيم و ورثه طرف را هم نمیشناسيم اصلاً نمیدانيم ورثه دارد يا ندارد؟ به آن مقدار دينی که احساس میکنيد مديون هستيد با اجازه حاکم شرع از طرف صاحب اصلی دين صدقه بدهيد به عنوان مظالم به فقراء، ما در روايت داريم قيامت خدا از حق خودش میگذرد، چجوری میگذرند؟ میگويند بدهکارها را وقتی میآورند بدهکارهای که تلاش کردند بدهیشان تصفيه بشود، رفت گفت آقا حلالم کن گفت حلالت نمیکنم، و اين را هم به همهتان بگويم خدا به موسی ابن عمران فرمود موسی همانطور که انتظار داری خدا از سر تقصيراتت در گذرد اگر کسی در حقت بدی کرد عذرخواهی کرد بگذر تا بگذرم، اگر سخت گرفتی بعد برايت سخت میگيرند، میآيد میگويد حاجی آقا ما غيبتت کرديم يک کسی گفت رفتيم به يک کسی گفتيم آقا غيبتت کرديم گفت چه گفتی؟ اصلاً نپرس چه گفته؟ ديگر خجالتش نده، گفت غيبت کردم پيشيمانم بگو پيشيمان هستی؟ ديگر غيبت نکن گذشتم، اين بازگو کردنها کدورت را زياد میکند گفت به ما گفت چه گفتی؟ گفتم من اين را گفتم گفت چه کسانی بودند آنجا؟ گفتم حاجی فلانی و اينها هم بودند گفت آنها چه گفتند؟ گفتم آنها هم اين را گفتند، تو چه گفتی؟ من هم اينها را گفتم، گفت واگذار همهتان به حضرت ابالفضل، حالا خدا وکيلی اخلاق اسلامی است بابا میگويند خجالتش نده همين که آمد گفت پيشيمان هستم بگو گذشتم مردم سخت میگيرد جهان، اگر سخت گرفتی برايت سخت میگيرند، خب ببينيد ضرر زده، خيلی خوب، آقا میگويد دويست سيصد ميليون ضرر به خانواده ما زده اشک همهمان را هم در آورده، اين آدم بله اميرالمؤمنين میفرمايد جايي ببخشيد که پيشيمان است طرف اگر ضرر زد اشکت را هم درآورد ولی رسيد به اينکه اشتباه کردم، واقعاً نادم شد نادم شد بگذريد خدا جبران میکند ولی اگر با قلدری میآيد میگويد آقا ما اين کار را کرديم میخواهی ببخش، میخواهی نبخش، حالا دلت خواست ببخش دلت هم نخواست نبخش اين آدم قلدر را نبايد بخشيد اميرالمؤمنين میفرمايد: «الْعَفْوُ عَنِ الْمُقِرِّ لَا عَنِ الْمُصِرِّ»[23] بله ديگر بالاخره اگر پيشيمان است بگذريد، پيشيمان نيست نبايد بگذريد اگر کسی گفت من غيبت کردم پيشيمان نيستم، پولت را خوردم خوب کردم شما بايد بگوييد خيلی خوب واگذارت به خدا، اما گفت آقا ما يک زمانی اشتباه کردم اين پول را ما خورديم ولی نادم هستيم پيشيمان هستيم، ببينيد امام حسين گذشت از حرّ حرّ دوتا ضربه به امام حسين زد يکی در منزلگاه شراف مسير حرکت امام حسين را از سمت کوفه منحرف کرد به کربلا، روز دوم محرم امام حسين را در کربلا محاصره کرد اين قدر حضرت نگهداشت که سپاه هزار نفری شد بيش از بيست هزار نفر صبح عاشورا که ديگر کار تمام بود آمده میگويد: «هَلْ لِي مِنْ تَوْبَةٍ»[24]من و شما بوديم چه کار میکرديم؟ امام حسين میفرمايد گريه نکن سرت را بالا بگير، در بغلش گرفتنش آرامش کردند، افتخار اولين مبارز در راه خودشان را به او دادند، و شد اصحاب الحسين.
صلّی الله عليک يا سيدی و مولای يا علی ابن الحسين
من دو سه بيت شعر زبان حال حضرت زينالعابدين و کربلا و انشاءالله بهتر و کاملتر بهره خواهيم برد، از شاهدان واقعه عاشورا دو امام بودند يکی حضرت زينالعابدين و يکی آقا امام باقر اينها راويان کربلا بودند:
خودم ديدم که صحری لاله گون بود، زمين از خون ياران غرق خون بود
خودم ديدم حسينم تشنه جان داد، چه جانی بر لب آب روان داد
آقا حاضر و ناظر در خاکسپاری شهداء بود:
خودم ديدم علیاکبرم را، خودم در بر گرفتم اصغرم را
بنیاسد میگويند وقتی آقا زينالعابدين پيکر سيدالشهداء را در قبر گذاشت، کربلا رفتهها فاصله است بين قبر امام حسين و خيمهگاه يک وقت ديدند آقا از قبر بيرون آمد فرمود بنیاسد صبر کنيد يک امانتی بايد به اين بدن الحاق بشود آقا رفت آن سمت صحری پشت خيمهها خاکها را کنار زد، يک وقت ديدند يک قنداقه غرقه به خونی را بيرون آورد آورد روی بدن حسين همه بگوييم يا حسين.
[1] تحف العقول النص ص36.
[2] عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية ج3 ص260.
[3] تحف العقول النص ص36.
[4] تحف العقول النص ص36.
[5] علق6-7.
[6] حجرات13.
[7] حجرات13.
[8] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص397.
[9] بقره273.
[10] انعام141.
[11] الخصال ج1 ص111.
[12] الخصال ج1 ص111.
[13] بقره245.
[14] الخصال ج1 ص111.
[15] نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلى الله عليه و آله) ص227.
[16] طه82.
[17] طه82.
[18] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج82 ص168.
[19] نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلى الله عليه و آله) ص227.
[20] نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلى الله عليه و آله) ص227.
[21] الخصال ج1 ص111.
[22] الخصال ج1 ص111.
[23] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج75 ص89.
[24] الأمالي( للصدوق) النص ص159.