استادحدائق روز یکشنبه 27 اسفند ماه 1402 مصادف با ششمین روز از ماه مبارک رمضان در مسجدالرسول(ص) شیراز به بیان ادامه سلسله مباحث عوامل رحمت از نگاه قرآن پرداختند. 

دانلود

جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم­الله الرحمن الرحيم

قال الله الحکيم فی کتابه الکريم: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لا يَزيدُ الظَّالِمينَ إِلاَّ خَساراً»[1].

صدق الله العلی العظيم

مسأله­ای را يکی از عزيزان سؤال کردند نسبت به شخص مسافر برای اين­که نماز او و روزه او آسيب نبيند قطعاً بايد قصد ده روز اقامت در آن مکانی که می­رود را داشته باشد ده روز کامل، نه نُه روز و ده شب، ده شب و نه روز، ده شب ليلاً و نهاراً و لو تلفيقی، من از امروز ظهر که رفتم تا ظهر روز يازدهم بشود ده روز کامل و ده شب کامل قصد اقامت در آن شهر يا منطقه­ای که بناست بمانم، حالا اگر از اول می­دانم که ده روز نمی­خواهم بمانم خودم را نبايد فريب بدهم اين قصد نيست خدا اين­جاست: «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريد»[2]خدا اين­جاست افکار را خدا می­داند ما انصافاً قصد ده روز ماندن را داشته باشيم حالا ايشان گفت که نه من می­دانم روز ششم يک­جای ديگر می­خواهم بروم گفتم شما نمی­توانی قصد کنی، گفت می­روم و بر می­گردم تا ده روز آن­جا هستيم، گفتم ديگر ده روز شما آسيب ديد، ده روز پيوسته، حالا يک سؤال ديگر من اين­جا محضر عزيزان عرض کنم بنده رفتم قصد ده روز کردم در اثناء اقامت کاری پيش آمد که از قصدم برگشتم، رفتم ده روز می­خواهم مشهد باشم روز سوم به من تماس گرفتند که آقا دو روز ديگر شما قطعاً بايد بيايي شيراز، تکليف اين دو روز باقی­ مانده نماز و روزه­ من چه می­شود، من سه روز ماندم دو روز ديگر مانده تا پنج روز ولی روز پنجم ديگر دارم مراجعت می­کنم اين دو روز باقی مانده نماز تمام است روزه هم کامل است، چون من قصد داشتم قصد اقامت داشتم کاری پيش آمد که از اين قصد منصرف شدم می­گويند تا هستيد در آن شهری که قصد ده روز داشتيد نماز تمام است روزه را هم برويد در مراجعت­تان ديگر حالا مراجعت کرديد، حالا اگر بنده مراجعت کردم دوباره بر گشتم، می­گويند دوباره بر گشتن تابع يک قصد جديد و يک نيت جديد است، من بگويم آقا يک نيم روز از آن شهر می­روم بيرون بيست و چهار کيلومتر بيشتر هم رفتم ولی دوباره بر می­گردم آيا نصف روز آسيب می­زند؟ می­گويند به حد بيست و دو کيلومتر و نيم که شما رفتی از شهر خارج شدي، می­شويد مسافر، يا به شهر خودتان داريد بر می­گرديد که مشکل نيست يا به شهری بر می­گرديد که نيت ده روز بايد بکنيد دوباره.

 در بحث سفر و مسافر، عزيزان دقت داشته باشند که از آغاز اگر می­داند ده روز نمی­تواند بماند نگويد من قربتاً الی الله نيت می­کنم ده روز می­خواهم بمانم و حال آن­که خود من هم می­دانم نمی­مانم اين بالاخره اين قصد کفايت نمی­کند و يک نکته ديگر عرضم تمام، بعضی­ها در بعض از نقاط و شهرستان­ها و  روستاها خانه دارند حالا متعارفش باغشهری، گاهی اوقات می­گويد آقا من بيست و پنج کيلومتری شيراز يک باغشهری داريم، يا طرف می­گويد آقا من مشهد مقدس يک خانه­ای خريدم که هر وقت می­رويم مشهد آن­جا منزل داشته باشيم يا فلان شهر اين خانه­های که انسان و ويلاهای که در خارج از شهر خارج از مسافت دارد اين­ها حکم وطن برايش صدق نمی­کند بله آقا مشهد خانه­ای گرفته حالا در سال هم چندين مرتبه می­رود آن­جا هم نماز بايد قصد ده روز بکند اگر ده روز می­خواهد بماند صرف داشتن خانه موجب برای نماز تمام خواندن و روزه رفتن نمی­شود، کما اين­که انسان در وطن خودش خانه نداشته باشد خب وطن اوست بايد نمازش را تمام بخواند خانه ملاک نيست خانه ملاک است که آن­جا جنبه وطنيت برايش پيدا کند، من می­گويم آقا در زادگاه خودم خانه­ای دارم و از زادگاه هم هم اعراض نکردم می­گويند نمازت آن­جا تمام است بنده متولد فلان شهرستان در يک شهرتان ديگر دارم زندگی می­کنم در زادگاه هم خانه دارم، و از آن زادگاه هم اعراض نکردم می­گويند آن­جا هر وقتی برويد نماز شما تمام است روزه را هم می­توانيد برويد، خدا انشاءالله ما را با معارف دينی بهتر و شايسته­تر از گذشته آشنا بگرداند، صلوات ختم نماييد.

سخن پيرامون موجبات رحمت از نگاه قرآن بود، آياتی را اشاره کرديم که يکی از عوامل رحمت در زندگی­ انسان­ها قرآن است آيه­ای که امروز محضر عزيزان تلاوت شد آيه هشتاد و دو سوره مبارکه اسراء است البته قرآن يک دائرةالمعارف اخلاقی، اقتصادی، سياسی، تربيتی، حقوقی است که نه بنده، بزرگتر از بنده هم نمی­توانند صحبت کنند، شأنيت توصيف قرآن کار اهل­البيت است، کار«َ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ»[3] است، کار صاحب­الزمانی است که با همان قرآن دنيای متمدن را مديريت می­کند ولی خب ما سطح آگاهی­مان از قرآن سطحی است اميرالمؤمنين فرمود قرآن دريای بی­پايان است چراغ خاموش نشدنی است، علمی است که پايان نمی­پذيرد ولی حالا ما هر کسی در حد بضاعتش دارد استفاده می­کند، مثل شاعر می­گويد:

آب دريا را اگر نتوان کشيد، هم به قدر تشنگی بايد چشيد

زيباترين اصول اخلاقی در قرآن است، عالی­ترين روش­های تربيتی را شما در قرآن پيدا می­کنيد که اولياء هم اشاره کردند، من يک سؤال همين­جا بپرسم اخلاقی­ترين آيه قرآن کدام آيه است، اين را امام صادق سؤال کردند بعد خودشان هم جواب دادند، آيه شريفه صد و نود و نه سوره اعراف ببينيد اخلاق يعنی اين، حواستان باشد ماه رمضان بر ما نگذرد با بی­اخلاقی برويم از رمضان خارج بشويم، امام صادق فرمود از اين­ آيه اخلاقی­تر ما در قرآن نداريم: «خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلين‏»[4] اصلاً کليات اخلاق را خدا در اين آيه تبيين کرده، در يک آيه کوتاه، اخلاق يعنی گذشتن از خاطيان، ششم رمضان است دلت پر کينه است هنوز يا خالی از کينه، سحر بلند نشويم دعا بخوانيم ولی دل پر کينه با برادر، خواهر، فاميل، رفيق، قافيه را باختيم فقط يک خوابی خراب کرديم: «خُذِ الْعَفْوَ»[5] قرآن به پيغمبر فرمود رسول­الله عفو را پيشه کن، گذشت را سر لوحه زندگی­ات قرار بده ماه رمضان ماه بخشش است، ما به خدا می­گوييم خدايا ببخش بعد خود ما نمی­بخشيم، خدا به حضرت موسی فرمود، موسی به بندگان من بگو همان­گونه که از من پروردگار انتظار گذشت داريد بگذريد تا بگذرم، ما چقدر می­گذريم من شب­های قدر توصيه می­کنم به عزيزان می­گويم قبل از شروع به دعای ابوحمزه اول در دلت با خدا صاف کن خودت را، بگو خدايا هرچه من حق بر ديگران دارم گذشتم، خدايا شما مقتدر هستيد و قادر هستيد که کسانی که بر من حقی دارند به دل آن­ها بيندازيد آن­ها هم ما را ببخشند، ما يک کلمه کم و زياد برايمان گفتند نمی­گذريم بعد می­گوييم: «الهی العفو، الهی العفو» خدايا ما را نجات بده، می­گويند تو چهارتا گير تو هستند تو نجات­شان نمی­دهی، چه جوری می­خواهی نجاتت بدهم؟ اخلاق يعنی سعه صدر پيدا کردن، يعنی روح بلند پيدا کردن، اخلاق يعنی کار يوسفی کردن، يوسف برادرها گرفتند زدنش در چاه انداختنش تا سرحد مردن هم برادر را بردند، و اگر لطف خدا نبود يوسف رفته بود در آن­ چاه بیراهه­ای، بی­قوله، کار خدا بود کاروانی راه را گم کرده بود از مسير بی­راهه آمدند رسيدند سر آن چاه و يوسف را از چاه آوردند بيرون، بازار برده فروش­ها، از بازار برده فروش­ها خانه عزيز مصر عزت پيدا کرد، آزمون با ذليخا شروع شد سربلند بيرون آمد مدت­ها زندان بود، در فراق پدر اين پدر و پسر سی سال گريه می­کردند، امام باقر می­فرمايد پنج نفر در عالم خيلی گريه کردند ما در تراز اين­ها در عالم مثل اين­ها ديگر نداريم، آدم يک، دوم حضرت يعقوب، سوم يوسف، چهارم حضرت فاطمه زهراء و پنجم زين­العابدين و سيدالساجدين اين­ها بکائون عالم هستند، حالا گريه­های حضرت زهراء، گريه­های شوق، گريه هم مراتبی دارد، گريه شوق، گريه ندامت، گريه عرض شود که پيشيمانی، گريه ترس، حضرت زهراء گريه گريه شوق لقاء الهی است و يک بخش هم گريه فراق بعد از پيغمبر، يوسف در فراق پدر خيلی گريه کرد، حالا وقتی که اين برادرها آمدند اين برادرهايي بی­انصافی که زدند او را تا سرحد کشتن بردند اين­ها فهميدند يوسف در اوج قدرت برادرها حالا آمدند برای يک گندم بگيرند و بروند، سر اول هم حضرت يوسف خجالت­شان نداد، گندم داد و اين­ها رفتند، سر دوم که اين­ها شناختند يوسف را، و خجالت زده گفتند: «يا أَيُّهَا الْعَزيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ‏»[6] ببينيد عظمت يوسف در چشم و ابرو نيست، شاعر می­گويد:

جمال يوسف ار داری به حسن خود مشو غره، کمال يوسفی بايد تو را تا ماه کنعان شد

چشم و ابرو که کسی را ماندگار نمی­کند خيلی­ها چشم و ابرو زيبا دارند زيرخاک صورت­ها می­شود محل تاخت و تاز موريانه و نامی از اين­ها نمی­ماند، شيراز آدم زيبا چهره نداشته، چرا نماندند؟ چرا يوسف در تاريخ می­ماند؟ يوسف زيبايي سيرت، عزت می­بخشد به زيبای صورتش، اخلاق زيبا، حضرت يوسف به برادرها گفت: «لا تَثْريبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ»[7] گفت ديگر حرف گذشته را نزنيد اصلاً از گذشته سخنی به ميان نيايد اين را در اصطلاح اخلاق می­گويند صفح، صفح با صاد يعنی گذشتنی که منت هم نگذاري، يک وقت حاج­آقا يکی می­آيد می­گويد آقای حاجی ما پول را از تو گرفتيم شرمنده هستيم نتوانستيم بياوريم قسط­ها را بدهيم می­گويد حرف نزن برو، گذشتم از تو اين را می­گويند صفح، عفو يعنی می­بخشی يک تلنگری هم بهش می­زنی، ديدی چه غلطی کردی؟ ديدی غيبت کردی؟ ما می­دانستيم تو پول ما را نمی­آوری، نمی­توانی بدهی، برو ديگر نمی­خواهد بدهی؟ يک خجالتش هم می­دهی، کار خدايي بکنيد خدا بنده­هايش را که می­بخشد ديگر خجالتش هم نمی­دهد چجوری؟ روايت داريم وقتی خدا می­بخشد اين دوتا فرشته­ای هم که نوشتند اين­ها هم يادشان می­رود: «انسية الحفظه» ، زمينی که روش گناه کرده يادش می­رود زمان فراموش می­کند، وقتی می­آورند دادگاه عدل الهی ديگر شاهد بر عليه­اش نيست دست و پای او فراموش می­کنند شهادت بدهند اين گذشته خداست، يوسف اين گونه بخشيد بعد هم گفت سفره بيندازيد اين­ها قحطی زده هستند، گرسنگی خوردند، بنشينيد پای سفره پذيرايي کرد، خودش مثل يک خدمت­کار دور سفره چرخيد از شخصيت مقتدر مصر برادرهای متخلف، نه اظهار گاشته کرد که هيچ، با اکرام و احترام برادرها خجالت کشيدند غذا بخورند گفتند آقا خودتان بنشينيد ما رومان نمی­شود غذا بخوريم، فرمود من بايد به مصری­ها احترام به برادر بزرگتر را بياموزم، يک آقايي گفت برادر بزرگم را سال­ها نديدم گفتم داداش بزرگ تو بدتر کرد يا داداش بزرگ حضرت يوسف؟ برادرت که در چاه نينداخته، به قصد کشتن پرتت نکرد، آن بلاها را که سرت نياورد، ياد بگيريم مردم اين­هايي که برايتان بدی کردند بدتر هستند يا ابوسفيان؟ پيغمبر ابوسفيان را بخشيد در فتح مکه، اين صفح رسول­الله است، پيغمبر به اميرالمؤمنين فرمودند شعار جنگ را عوض کنيد، ورود به مکه رزمنده­ها می­گفتند: «اليوم‏ يوم‏ الملحمة»[8] امروز روز انتقام است، روز خون ريختن است روز جبران آن جنايت­هايي اين دردمنشان قريشی است پيغمبر فرمود شعار را عوض کنيد، بگوييد: «اليوم‏ يوم‏ المرحمة»[9] امرروز روز گذشت است، بابا عفو از فضائل اخلاقی است يکی از اصول اخلاقی عفو است بنده روزه دارم، مهمان خدا، من نشان بدهم که قابليت مهمانی آن ميزبان عفوّ را دارم، يکی از اسامی خداوند عفوّ است يعنی بسيار بخشنده آقايونی که خدا برايتان داده است از نظر اقتصادی و دست­تان به جيب­تان آشناست چهارتا بیچاره اگر به شما بدهکار هستند، نمی­توانند بدهند همين ماه رمضانی خيال­شان راحت کنيد، آقا بخشيدمت نگران نباشد، عزيزانی که بعد عفو هم اوج عزت و قدرتش در قدرت است، عفو عالی­ترين جلوه­اش اين است که بتوانيد برخورد کنی و نکنی، از دست بيايد طرف را بيندازی زندان و نيندازی، بنده يک وقتی دلخوش نباشم به نماز جماعت اول وقت ولی يک­جاهايي لنگ بزنم يک آقايي يک ظهری آمد در همين مسجد پيش ما سال­ها قبل حالا آن آقا هم فوت کرد آن بنده خدا هم فوت کرد، آمد گفت حاج­آقا آقای فلانی را می­شناسی، گفتم بله از متدينين می­آيد در مجالس می­بينمش آدم متدين و دعای ندبه و کميل و جلسات يک مبلغی آن موقع گفت بدهکار هستم مبلغی آن چنانی هم نبود، دستی گرفته بود چک ازش گرفته بود، گفت اين را نتوانستم برسانم واقعاً گرفتار هستم، قرآن می­فرمايد به گرفتاری­ها: «فَنَظِرَةٌ إِلى‏ مَيْسَرَةٍ»[10]فرصت بدهيد تا دستش باز بشود، آقا چيزهايت را می­ريزند بيرون خب خدا می­ريزد تو را در جهنم، با هر گونه عمل کرديد عمل­تان می­کنند، خب يک چند صباحی حالا يک چند چيزی دستت هست رعايت کن، گفت حاج­آقا اين رفته چک ما را رويش حکم جلب گرفته، رفته در بانک و موجودی نبوده و احضاريه و کارها را کرده، دنبال من هستند، گفت حاج­آقا آسايش ما را گرفته منزل نمی­توانم بروم شما يک زنگی بزنيد حالا خدا يک آبروی به شما داده واسطه بشويد بگوييد يک فرصت به من بدهد، زنگ زدم به آن آقا حالا خدا رحمتش کند، فوت کرد مردم بايد بگذاريد برويد، دوره شما هم تمام می­شود و دوره ما هم به پايان می­رسد، اين را من خودم دارم نقل می­کنم اين­ها مال داخل کتاب­ها نيست زنگ زدم به آن حاجی، گفتم آقای حاجی سلام عليکم، گفت آقا سلام عليکم و رحمت­الله گفتم فلانی به شما بدهکار است؟ گفت بله، گفتم می­دانی اين وضع زندگی­اش الآن مختل است نمی­تواند بدهد خدا هم می­فرمايد فرصت بدهيد، گفت آمده پيش شما گفتم حالا آمده در دفتر نشسته ما را کرده واسطه، گفت سرش را گرم کنيد تا بگويم کلانتری بيايد بگيردش، گفتم خداحافظ شما گوشی را گذاشتم زمين گفتم آقا برو که الآن اين­جا می­گيرنت، آن آقا رفت خانه و زندگی را گذاشت و رفت مردم دلتان برای خودتان بسوزد اين پول­ها مال خداست، اين قلم­هايي که می­خوانند مال خداست، اين آبروی که داريد مال خداست اين جسم، اين سلامتی مال خداست، بابا استفاده کن برای خدا در رضايت او و برای او بی­چاره رفت، بعد هم با يک فلاکتی مدت­ها اين بیچاره متواری بود برای يک پول، تا کس ديگری آمد داد و رفت پول اين را پرداخت کرد و بعد می­خواهيم خدا فرصت­مان بدهد فرصت داديد که فرصت نگرفتيد، پيغمبر ابوسفيان من گاهی اوقات در گذشت­ها طرف می­گويد آقا فلانی خيلی برايمان بدهی کرده، می­گويم بدتر از کاری که ابوسفيان به پيغمبر کرد، ابوسفيان سه سال پيغمبر را در شعب نگهداشت، محاصره اقتصادی که اميرالمؤمنين می­فرمايد بعضی از اين اصحاب و متحصنين در اين شعب، حاضرين در شعب سنگ به شکم می­بستند که گرسنگی را نفهمند، صدای گريه بچه­های گرسنه به صحن مسجدالحرام می­رسيد خروجی اين شعب، سه سال محاصره شديد اقتصادی شد وفات ابوطالب و وفات حضرت خديجه خب خانه پيغمبر را مصادره کرد، آخرين تير در ترکش ابوسفيان هم ترور پيغمبر بود که رسول­الله به امر خدا از مکه شبانه هجرت کرد به مدينه هرچه از رسول­الله در مکه بود، ابوسفيان بالا کشيد در اين مدتی که رسول­الله در مدينه بودند، جنگی نبود شکل بگيرد که دست پيدا و پنهان ابوسفيان در کار نباشد، بدر را راه انداخت، احد را راه انداخت، يهودی­ها را آورد سرخط تحريک می­کرد، کمک مالی می­کرد، توطئه می­کرد پيامبر وارد مکه شد، آمد رسول­الله در مکه، آقا اين رسول­الله را خدا می­فرمايد اسوه است ماه رمضان ياد بگيريم: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»[11] الگوی مطلق بشريت رسول­الله است پيغمبر با قدرت وارد مکه شد، اول رسول­الله کاری هم به مخالفين نداشت نگو اول اين­ها را بگيريد دادگاهشان را برپا کنيد اول به سزای اين­ها برسيد هيچ اول پيغمبر رفت سراغ بيت­الله الحرام خانه خدا را از مهجوريت بياورد بيرون وارد کعبه شد، بت­ها را يکی يکی از کعبه بيرون افکندند با کمک اميرالمؤمنين حتی بعضی از بت­هایی که ارتفاع بود، اميرالمؤمنين به امر پيغمبر پا روشانه رسول­الله گذاشت بت­ها را فرو افکندند خانه کعبه که از بت­ها پاکسازی شد، پيامبر دو رکعت نماز خواندند بعد آمدند در آستانه در کعبه عده­ای از مشرکين قريش ايستاده بودند با وحشت داشتند نگاه می­کردند ديگر اين­ها، راه مفر نداشتند ديگر محاصره بودند مسلمان‌ها با قدرت وارد شده بودند همه لحظه شماری می­کردند مشرکين که رسول­الله فرمان اعدام اين­ها را صادر کند، رسول­الله در آستانه در کعبه يک نگاهی کرد، فرمود: «فاذهبوا و أنتم‏ الطلقاء»[12]برويد همه را بخشيده­ام، رسول­الله هند جگرخوار مادر معاويه را بخشيد، هندی که شکم حضرت حمزه را در احد پاره کرد، روده­ها را کشيد بيرون، مثل طناب و گردنبند انداخت دور گردنش هند جگرخواری که لب حمزه را، گوش حمزه را، بينی حمزه را، ابروی حمزه سيدالشهداء را بريد کرد در ريسمان انداخت در گردن، حاج­آقا اين­که برايت بدی کرده، مثل هند بدی کرده، مثل ابوسفيان بوده، البته اميرالمؤمنين يک قاعده را می­فرمايند رعايت کنيد، حضرت می­فرمايد: «الْعَفْوُ عَنِ‏ الْمُقِرِّ لَا عَنِ‏ الْمُصِر»[13]بگذريد از کسانی اظهار پيشيمانی می­کند آن کسی که روحيه گستاخی هنوز دارد و پيشمان نيست قابل بخشيدن نيست اگر يک کسی آمد گفت آقا ما يک زمانی به شما بدی کرديم بازهم دستمان برسد می­کنيم حالا ببخش­مان را اين را نبايد بخشيد آقا غيبتت کرديم پيشيمانی؟ می­گويد نه، نبايد بخشيد: «الْعَفْوُ عَنِ‏ الْمُقِرِّ»[14]خداوند هم که می­بخشد در قرآن می­فرمايد: «وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ‏»[15]من می­بخشم به شرطی که توبه کنی، پيشيمان اگر بودی من در می­گذرم، پيشيمان اگر نبودی نمی­بخشيم می­شود لق لقه زبان، خب قرآن ببينيد کتاب انسانيت است يکی از نکات اخلاقيات که مخصوصاً ماه رمضان ما فراموش نکنيم، حاج­آقا حالا برادر کوچک­تر خواهر کوچک­تر خطا کرده شما بزرگواری کن، شما يک زنگی بزن يک احوالی بگير، يک سراغی بگير: «صِلْ‏ مَنْ‏ قَطَعَكَ‏»[16]با آنی که با تو قطع ارتباط کرده وصل کن، امروز حجت بر ما تمام است حالا سابق صله رحم می­گفتند آقا در شهرستان است نمی­توانيم برويم ببينيم، امروز راحت تصويری ايران است با اروپا دارد حرف می­زند يک مقداری اين آلودگی­ ها را از درون خارج کنيم که راه برون رفت از اين آلودگی­ها هم انس با قرآن است حالا اشاره می­کنم، خب قرآن امام صادق فرمود: «خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ»[17]با مردم: «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ»[18]با عرف و آنچه متعارف است عمل کنيم بالاخره آنچه که شايسته­ است، متعارف است با مردم آن گونه باشيم فراتر از آن چيزی که در جامعه بايد انجام داد بايد عمل نکنيم به آنچه که خدا می­پسندد: «وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلين‏»[19] از انسان­های جاهل هم قطعاً بايد پرهيز کرد همين امروز بنده خدايي زنگ زده بود می­گفت من يک خواهر شوهری دارم هر وقت بهش زنگ می­زنم شروع می­کند سؤال­های زيادی پرسيدند ديشب کجا بوديد؟ چه خورديد؟ کجا رفتيد؟ گفتم خانم اين را که می­شناسی، تو زنگ بزن، احوال بگير اين متفرقاتی که دارد سؤال می­کند خيلی جواب نمی­خواهد بدهی، و آن روحيه­اش اين است تو برای خدا داری زنگ می­زنی تجسس او از شما به اجر شما آسيبی وارد نمی­کند، خب قرآن می­فرمايد در سوره آيه هشتاد و دو از ويژگی­های قرآن: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ»[20] در اين آيه خدا می­فرمايد قرآن دوتا کار می­کند دوتا کار برای مؤمنين، من مقدمه اين دوتا کار يک توضيحی عرض کنم، ما انسان­ها و بشريت به دو نوع بيماری مبتلا می­شويم انشاءالله که خداوند همه بيمارها را در هردو نوعش شفاء عنايت کند، يک بيماری بيماری جسمی است، آقا کبدش ناراحت است، قلبش ناراحت است معده­اش ناراحت است مشکلات ديگری دارد که از نظر جسمی تحت مداواست اين اطباء محترم، داروخانه­ها بيمارستان­ها در خدمت همين رفع بيماری هستند، يک بيماری ديگری که ما مبتلا هستيم و نوع بشريت ازش غافل است بيماری­های روحی است، ما يک دندان درد می­گيريم امروزمان را نمی­گذاريم فردا بشود به پزشک معالج، غيبت می­کنيم دنبالش نيستيم، دنبال درمان نيستيم، بد اخلاقی ما چقدر دنبال درمان بوديم، برای رذايل اخلاقی چقدر کوشش کرديم، بنده چقدر وقت گذاشتم ببينم قرآن، دين، اهل­البيت برای درمان اين رذيله روحی من چه مطلبی را بيان کرد، برای سلامتی اين نوزاد هم صلوات، يک جايزه­ای هم وعده کرديم مادرش اگر در مجلسی نيامدی بگيری، کس ديگر گرفت بعد گله نکن، بعداً بيايند جايزه­اش را بگيرند، ببينيد اين صداها اميدواری است اين عزيزان می­بينيد اين­جا نشسته نگاه­مان می­کند، ثم اين آقا ثم آقا، ببين می­گويد می­آيد، بله خب ببينيد قرآن دو نوع درد را می­فرمايد قرآن درمان می­کند، يکی درمان­های ظاهری ماست که خب ما متأسفانه اهتمام می­دهيم بنده يک مقداری رنگ چهره پسرم کمرنگ بشود نگران می­شود مادر، پدر، کم غذا خوردی چت شده؟ بدنت تب دارد، خدا وکيلی به همين اندازه­ای که رو تب ظاهری بچه­هايمان حساس هستيم رو تب معنوی­شان حساس هستيد، يک شب بچه­های ما شام نخورند بخوابند خواب نداريم، يک شب بی­نماز خوابی بی­خواب می­شوید، پدر هستم ولی بی­توجه آقا ببينيد آزمايشگاه آن درمانگاه، چکاب کنند چه­ات شده؟ غذا کم می­خوری، يک خرده­ای ضعيف شدی، ضعيف شده اين جوان از نظر اخلاقی، حالا می­بينيد ما يک معضلی خب حضور کمرنگ نسل جوان در محافل دينی ماست، ديروز هم يکی از عزيزان اشاره کردند، جامعه که جامعه پير صفت که نيست نوجوان­ها کجا هستند؟ جوان­ها هم کجا هستند؟ الآن ايام تعطيلات است، ولی دشمن دارد کار می­کند من کار نکردم، من پدر زحمت نکشيدم من دست اين فرزند را در دست دين نگذاشتم رغبت به مسجد ندارد، شماها که رغبت داريد شما نان پدرها و مادرهايتان را داريد می­خوريد خدا رحمت­شان کند، آن­ها کار کردند شدند ما، ما چه کار داريم می­کنيم؟ ما چکاره هستيم؟ من همين الآنی که خدمت شما عزيزان هستم سراغ دارم خانواده­ای بچه­ها همه متولد امريکا، نماز شب بچه­هايشان تعطيل نمی­شود پدرش من يک وقتی ديدم در ايران گفتم فلانی بچه­هايت امريکا نماز شب می­خوانند، متولد امريکا؟ گفت حاج­آقا کار کردم رو اين­ها، من ديدم همه سرمايه­ام بچه­هايم هستند، هرچه به دست می­آورم وارث آينده اين­ها هستند گفت يک اسلام شناسی را رفتم پيدا کردم در يکی ايالت­های امريکا قرار داد باش بستم که آقا هفته يک نيم روز شما بلند شو بيا شهر ما پول بليطت را هم می­دهم، هزينه اياب و ذهابت با من يک نيمروز بيا بنشين من هم می­نشينم بچه­هايم، خانمم وقت می­گذاريم سؤالات، شبهات، بيماری­های روحی، حجاب چرا؟ نماز چرا؟ خمس برای چه؟ چرا زکات؟ چرا حج؟ اين حرف­ها را نمی­زنند آمده طرف واجب الحج است، می­گويد آقا فيش را بفروشم بروم ماشين بخرم، گفتم برو بخر، خب ببينيد دشمن دارد کار می­کند ما نفهميديم، مسئول بنده پدر و مادر من کار نکرده، خودم هم تلاش نکرم شده وضعيت اين، آن آقا گفت حاج­آقا هفته يک نيمروز يک اسلام شناس می­آوردم شهر خودمان، خودم می­نشستم وقت می­گذاشتم بابا پيغمبر فرمود اگر دلتان برای خودتان می­سوزد به خودتان رحم کنيد، من دلم برای خودم بسوزد، هفتاد سالم است دلت برای خودت بسوزد لنگی نداری؟ بداخلاقی نداری؟ در کانون خانواده فرد موفقی هستی؟ در اجتماع موفقی؟ رذايل اخلاقی در ما نيست؟ گره­ها را باز کنيد، گفت بچه­هايم و خودم و خانمم هرچه از مسائل اخلاقی، يک يک ساعتی آن يک بحث تربيتی می­کند بعد هم ما مسائل اعتقادی و شبهاتی که داريم می­پرسيم، من بچه­هايم را گفت اين گونه واکسينه کردم در آمريکا، گفت آن­جا هستند متولد آن­جا نماز شب­شان تعطيل نمی­شود، در شيراز جنت­تراز هم طرف تارک الصلاة ناسزا می­گويد، به دردهای روحی بپردازيد، ارزش قائل بشويم برای درمان شدن، من يک جريانی اين­جا نقل کنم از استاد حضرت امام آيت­الله آقای حاج ميرازجواد آقای ملکی تبريزی، آقاميرزا جوادآقا شخصيتی بود که من يک وقت در يکی از سخنرانی­های امام شنيدم فرمودند خدا به مردم قم اين عين عبارت امام است خدا به مردم قم تفضلی نموده که پاک اين شخصيت در قبرستان شيخان دفن است آقاميرزا جوادآقا دوران طلبگی­اش نجف درس مرحوم ملاحسين قلی همدنی می­رفت، ملاحسين قلی خب شخصيت بزرگی بوده شخصيت­­های بزرگی هم تربيت کرد، ميرزاجوادآقای ملکی، شيخ محمد بهاری همدانی، سيدعلی قاضی اين­ها از محضر اين عارف برخواستند و تربيت شدند آقاميرزاجواد آقا می­گويد شش سال حاج­آقا می­بينی شش سال درس يک عالم عارفی صاحب نفس می­روی ولی سرجايت ايستادی، آقا می­گويد ما هرچه زيارت عاشورا می­خوانيم به جايي نمی­رسيم؟ می­گويم درد روحی­ات را پيدا کن، ببين مشکل کجاست؟ آقا نماز شب خوانديم نشد، چرا؟ چرا نمی­شود؟ در مسأله درمان روحت بررسی کردی، ميرزاجواد آقا می­فرمايد شش سال در اين عارف می­رفتم ايشان توصيه­های می­کرد دستوراتی می­داد، ولی می­ديديم سرجايمان ايستاديم نورانيت نيامد، خب بعد از شش سال شاگردی يک صاحب نفسی مثل ملاحسين قلی ايشان می­گويد يک روزی که درس تمام شد به استاد گفتم آقا من با شما يک کار خصوصی دارم کسی نباشد، گفت استاد فرمود همين الآن بگذار طلاب که رفتند من هستم، گفت استاد رو منبر نشسته بود، همه که رفتند مجلس خالی شد، آقاميرزاجواد آقای ملکی می­گويد رفتم جلو استاد زانو زدم نشستم گفتم آقا ما آدم می­شويم؟ مگر ما چه هستيم؟

فرق دارد آدمی با آدمک، آدم آن باشد در آيد از محک

 بعضی­ها سيمای آدمی دارند، ولی آدمک اند، بعضی­ها قيمت­شان همين لباس تن­شان است لباس­ها را بگذاری کنار ديگر ارزش ندارد، بعضی­ها قيمت­شان را جز خدا کسی نمی­تواند محاسبه کند، آدميت به تمام معنی، مثل اميرالمؤمنين، مثل اولياء معصومين آقاميرزا جوادآقا می­گويد گفتم آقا ما آدم می­شويم شش سال داريم شاگردی شما را می­کنيم ملاحسين قلی که تعارف به کسی نداشت گفت يک نگاهی به من کرد، گفت ميرزاجواد تو آدم بشو نيستی، زد تو خال، گفتم آقا چرا؟ فرمود پسر عموهاي تو هم در نجف طلبه­اند من شنيدم اصلاً پسر عموهايت هيچ ارتباط نداری، تازه غيبت نمی­کرد، رفت و آمد نداشتند ارتباط قطع، مگر اين­ها پسر عموهاي تو نيستند؟ مگر رحم تو نيستند؟ رحم را من يک تعريفی کنم رحم عزيزان يعنی فاميل­های پدری و مادری، هر کسی از طريق پدر و مادر با شما ارتباط دارد رحم است و حق دارد، گفت مگر اين­ها رحم­ تو نيستند؟ گفتم آقا يک جريانی بوده در طائفه ما در تقسيم اموال در نسل­های گذشته، يک اختلافی بين پدرهای ما بوده که اين اختلافات در بچه­ها هم کشانده شد و ما کاری بهم نداريم ولی دشنام هم نمی­دهيم آقاميرزا جوادآقا فرمود، آقای ملاحسين قلی فرمود ميرزا جواد اگر می­خواهی آدم بشوی از امروز به بعد بايد برويد مجالس درس پسر عموهايت وقتی اين­ها می­خواند از مجلس درس خارج بشوند کفش­هاي اين­ها را جلو پاهايشان جفت کن، اين درد روحی است، درد روحی را بايد درمانش کرد، حسد را بايد درمان کرد، تکبر را بايد درمان کرد حرص و بخل و رياء و کينه را بايد درمان کرد، اين­ها هر کدامش يک دارويي دارد، يک روشی دارد، کما اين­که بيماری­های جسمی هم داروها متفاوت است آقاميرزا جواد آقای ملکی می­گويد مدتی کار من اين بود اول پسر عموها را شناسايي کردم، کدام درس می­روند درس­هايشان را شناختم استاد چه کسی است؟ کدام حوزه درس؟ بعد کشيک می­کشيدم ببينم اين­ها کفش­شان کدام کفش است کفش­شان را شناسايي می­کردم دم در می­­ايستادم اين جوری برای خودت دلسوزاندی ميرزا جوادآقا نشدی کار کرديم و مزد نگرفتيم؟ راه رفتيم و به مقصد نرسيديم؟ ما راه نرفته می­گوييم چرا نمی­رسيم؟ می­گويد مدت­ها کارم اين بود، اين پسر عموها می­خواستند بروند خم می­شدم کفش­هايشان را جلو پايشان، اين­ها تعجب می­کردند اين چه­اش شده؟ اين پسر عموی ما عقل از سرش پريده؟ آقاميرزا جوادآقا می­گويد تمام اين توفيقاتی که به روی من گشوده شد به برکت همان­ها بود، اين دردی روحی خودم را نمی­دانستم، استاد به من گفت، اين آقا به کجا رسيد؟ می­گويد يک صبحی در فيضيه باز شد اول اذان صبح ديدند آقاميرزا جوادآقا با عجله وارد فيضيه شد، از پله­های فيضيه رفت بالا، رفت پشت در اتاق يک طلبه­ای در زد، طلبه آمد دم در ديد آيت­الله ميیرزا جوادآقای ملکی است سلام کرد، آقای ميرزا جوادآقا جواب داد گفت آمدم تشکر کنم، ديشب در قنوت نماز شبت ما را هم ياد کردی بشر به کجا می­رسی؟ ما بغل دستمان نشسته دارد چهار کلمه ذکر آهسته می­گويد نمی­فهميم چه می­گويد و مراتب عاليه معرفتی که خروجش شد تربيت امام، خروجش شد تربيت فقهاء، ما دو نوع بيماری داريم بيماری­های جسمی که اهميت می­دهيم، سالی يکبار چکاب می­کنيم، سال يکبار خودمان را به اهل­البيت عرضه کرديم چکاب بشويم؟ با قرآن خودمان را چکاب کرديم، با يک کارشناس اسلامی مراجعه کرديم که بگوييم آقا ما اين مشکل را داريم تندخو هستيم، بخيل هستيم، پول از ما جدا نمی­شود چه کنيم؟ رفتيم و نگاه اسلام را طلب کرديم و نتيجه نگرفتيم، کی رفته­ای زدل که تمنا کنم تو را، خب اين دو نوع بيماری قرآن درمان است قرآن هم شفاء است و هم رحمت، حالا من نسبت به اين تفاوت­های بيماری روحی و جسمی هم يک اشاره­ گذرا عرض کنم.

بيماری­های روحی پيوسته است، بيماری­های جسمی مقطعی است، آقا پناه بر خدا می­گويند سرطان داشت، عمل کردند غده را برداشتند خوب شد، فلان کسالت داشت، دارو خورد برطرف شد، اما بيماری­های روحی اگر درمان نشود می­ماند تا نفس آخر، تکبر رهايتان نمی­کند اگر درمان نشد، حرص رها نمی­کند انسان را اگر درمان نشد، حسد اگر درمان نشد می­ماند با انسان تا نفس آخر اين تفاوت اين دو نوع بيماری اين يک، تداوم آن بيماری و بيماری­های جسمی مقطعی است، نکته ديگر که علمای علم اخلاق می­گويند ما متأسفانه در بيماری­های روحی انگيزه برای درمان نيست، شما چند درصد مردم را ديديد انگيزه داشته باشند برای کنترل غيبت، حالا ماه رمضان هم هست، آقا چه کنيم غيبت نکنيم؟ آقا چه کنيم حضور قلب در نماز پيدا کنيم؟ چه کنيم ديگر دروغ نگوييم؟ چه کنيم متکبرانه زندگی نکنيم؟ ببينيد اصلاً اين برای بيماری­های روحی که دائمی است يک بخشی از مردم می­بينيد انگيزه درمان درشان نيست اين بخش اکثريت هم هستند، ولی برای بيماری­های جسمی انگيزه هست، آقا اگر يادم رفت من ساعت فلان بايد قرص قند بخورم يادم بياوريد به همين دقت می­گوييم آقا اگر خواستيم غيبت کنيم تذکر بدهيد غيبت نکنيم؟ اين هم يک تفاوت ديگر که آن­جا انگيزه هست دنبال می­کنيم درمان می­شويم، اين­جا انگيزه نيست دنبال نمی­کنيم درمان نمی­شويم بعد می­گويي آقا ما يک عمر داريم نماز می­خوانيم سر جاي خودمان هستيم چون انگيزه اصلاح نبوده، يک نکته ديگر هم اضافه کنم، ما در بيماری­های جسمی به سرعت به پزشک مربوط معالجه می­کنيم اما در بيماری­های روحی متأسفانه مراجعه­ای نداريم، قطعاً بيماري‌های روحی درمانش قرآن است درمانش سخنان ائمه است حالا اگر عالمی، فقيهی هم سخن می­گويد سخن اولياء را می­گويد، می­گويد آقا امام صادق اين را فرمود، اميرالمؤمنين اين را متذکر شد، در بيماری­های روحی فقط درمانگر اولياء الهی هستند و کلام­الله ما اعتباری که برای مراجع­مان علمايمان، فقهايمان، کارشناسان دينی­مان، قائل هستيم به اعتبار اين است که سخنان اين­ها کاشف از سخنان اهل­البيت است، شما تقليد می­کنيد بی­چون و چرا، چون می­گوييد اين آقا زحمت کشيده می­داند اين مسأله را با رجوع به آيات و روايات چگونه پاسخ بدهد؟ اما در بيماری­های جسمی بالاخره عامه مردم درمانگر هستند، پزشک است طبابت خوانده درمان می­کند، بيماری­های روحی در کلاس هر کسی نيست، آن اولياست که پاسخ می­دهد و درمان می­کنند، خب من يک دو نکته ديگر هم تکميل کنم عرايض را جمع­بندی کنم در ذيل همين آيه شريفه، قرآن می­فرمايد قرآن کتابی است که هم شفاء است هم رحمت، تفاوت شفاء و رحمت را هم من عرض کنم، البته شفاء را می­گويند نقطه پايانی شروع نجات است، ديديد می­گويند آقا فلانی شفاء پيدا کرد؟ چطور شد؟ می­گويند مرد، شفاء پيدا کرد؟ می­گويند بله شفاست، دعای امام زمان را خوانديد؟ «وَ عَلَى‏ مَرْضَى‏ الْمُسْلِمِينَ‏ بِالشِّفَاءِ وَ الرَّاحَة»[21]مريض يک وقتی می­بينيد درمان جوابگوست يک وقتی شفاء بايد به معنای درمان، يک وقت شفا به معنای رفتن، بله می­گويد الحمدلله فلانی شفاء پيدا کرد، فوت کرد، يعنی نقطه آخر نجات، شروع نجات، يعنی نجات پيدا کرد از اين بيماری­، طرف می­آيد می­گويد آقا ما از رباخور نجات پيدا کرديم، شفاء پيدا کرديم، يعنی نجات آمديم، شفاء يعنی آن حدآخری که شما سختی­ها را می­گذرانيد شروع نجات شماست، اين را می­گويند شفاء: «يَا مَنِ‏ اسْمُهُ‏ دَوَاءٌ وَ ذِكْرُهُ شِفَاءٌ»[22] يعنی آن لحظات نا اميدی يکدفعه می­بينيد در نا اميدی بسی اميد است، تفاوت شفاء و رحمت شفاء در درمان بيماری­های عرض شد که اخلاقی، بيماری­های جسمی، نقص­ها و عيب­ها اين­جا می­گويند شفاء حالا يک وقتی طرف روح از کالبدش می­رود بيرون شفاست ديگر اين جسم آسيب ديده بود طرف به رحمت الهی می­پيوندد يا اين­که بيمار بود درمان شد می­گويند شفاء، در برابر بيماری­ها عيب­ها، فلانی فلان عيب را داشت، آقا درمان شد فراوان داشتيم نابينا بينا شد، افرادی که گاهی اوقات مشکلاتی داشتند که اطباء در درمان اين­ها معطل بودند طرف بهبودی پيدا کرد، من خدا رحمت کند حالا اين خاطره را بگذاريد مقدمه روضه قرار بدهم دکتر معالجش مرحوم آقای دکتر حق­شناس بود دکتر حق­شناس فوق تخصص خون شناسی بود در اين شهر، دکتر حق­شناس به من گفت آقای حدائق اين بچه هرچه دارد زندگی می­کند زيادی است از نظر پزشکی اين رفتنی بود و اين ماندنی نبود، اين خانم رفتنی بود، خانمی بود، اين شفاست يعنی آن عيبی که اطباء درش ماندند شوهر اين خانم بلند می­شود می­رود مدينه، عده­ای می­روند مدينه التماس دعا می­خواهد در مدينه منوره، دعا می­کنند اين خانمی که در حالت سخت روزهای آخر رفتن در تب شديد و کما، يکدفعه برگشت مادر پنج فرزند برگشت بالای سر زندگی و دوباره زندگی را شروع کرد و خب اين شفاست رحمت قرآن می­فرمايد قرآن هم شفاست، هم رحمت است، يعنی هم دردهای ظاهريتان را درست می­کند هم اين سرطان را، درست صدا زدی خوبش می­کنند فراوان من سراغ دارم بيمارهای سرطانی که يکدفعه درمان شدند، و هم رحمت است رحمت يعنی متخلق به اخلاق الهی­تان می­کند درمانتان می­کند از نظر آلودگی­ها، از نظر صفات رذيله، قرآن هم جسم­تان را هم روح­تان را هم بيماری­های ظاهری را هم بيماری­های اخلاقی و رذايل اخلاقی را، يا تعبير ديگر که حالا علمای علم اخلاق می­گويند شفاء يعنی پاکسازی، رحمت يعنی نوسازی، در اصطلاح عرفا شفاء يعنی تخليه، رحمت تحليه، اول بايد تخليه بشوی يعنی اول بايد زوده بشود آثار، مکروب­ها، آلودگی­ها، بعداً نوسازی آغاز شود قرآن هم پاکسازی می­کند هم نوسازی می­کند، بسنده کنيم به همين اندازه به طول هم انجاميد اين سؤالی هم که عزيزمان پرسيدند با اجازه­شان من فردا يک اشاره­ای کنيم اما نکته­ای که می­خواستم اشاره کنم که قرآن بالاخره شفا دهنده است در همه ابعاد زندگی بشر، يعنی رو آورديم در خانه اهل­البيت را اگر دق الباب کرديم آن­ها قطعاً پاسخگو هستند و قطعاً پاسخ می­دهد و خيلی­ها را هم شما داريد در همين بيماری­ها من يک جمله عرض کنم، يک خاطره­ای از يکی از اصحاب مسجد ما در مسجدالنبی، آقايي بود سال شصت و دو از اصحاب محترم مسجدالنبی بود ايشان سرطان کبد گرفت، سرطان کبدش هم شدت پيدا کرد به حدی که ديگر يک مدتی هم نماز جماعت نمی­آمد حالا خدا رحمتش کند سال­ها هم فوت کرد، البته بيست سال بعد از آن بيماری ماند، در اين کربلای اخير هم صبيه ايشان آمده بود ياد پدر کرديم، خدا رحمت کند پدرشان را خود اين آقا برای من تعريف کرد مرحوم آقای عابدی بود، گفت آقای حدائق بيماری به اوج رسيد، ديگر گفت دکتر معالج گفت اين­جا که ما نمی­توانيم کاری بکنيم نگه­اش هم نداريد ببريد خارج، آن زمان پيوند کبد هنوز در ايران شکل نگرفته بود و به اين نوع گستردگی هنوز علم پيشرفت نکرده بود گفت به من گفتند که در آلمان پزشکی هست که اگر برويد البته هزينه عمل خيلی سنگين است و آن­جا برويد برای درمان کبدتان گفت من ديدم آن هزينه ناگزيرم که مغازه را بفروشم، خانه را بفروشم آن هزينه را آماده کنم بتوانم بروم گفت گفتم زن و بچه سرگردان می­شوند اين­ها دست­شان خالی می­شود حالا ما درمان شديم بعد چه بکنيم؟ دست تهی، گفت آقای حدائق يک شب بود از درد خوابم نبرد، نيمه شب نشسته بودم در بستر ديدم خانم خوابيده بچه­ها خوابيده­اند کلافه شده بودم، گفت رو کردم به سمت کربلا اين جوری صدا زديد جواب­تان را ندادند، صدازدن مان صدا زدن نيست و الا زير هر يارب تو لبيک ماست، گفت رو کردم به کربلا گفتم يا ابالفضل العباس شما خيلی آبرو داريد، شما طبيب درمان درهای جسم و روح هستيد در خانه امام حسين هم خيلی آبرو داريد، گفتم آقا من يکی از اين دو کار را از شما می­خواهم اگر صلاح است درمان بشوم، اگر بناست بروم بيش از اين زجر نکشم خانواده­ام هم اذيت نشوند زودتری برويم، اين خانه و زندگی هم بماند برای بچه­هايم بناست بروم بروم شفاء، بناست بمانم بمانم هم شفاء، گفت اين را گفتم دو سه قطره اشک از چشمم آمد سر گذاشتم رو بالشت يک لحظه خوابم برد، اين را برای خود من نقل کرد ايشان، بعد از اين خواب بيست سال اين زندگی کرد، گفت در عالم خواب يک آقاي بلند قامتی را خواب ديدم چهره نورانی فرمود برخيز تو خوب شدی، اين­ها ابالفضل شرف و آبرويش در پرتو قرآن و اهل­البيت بود گفت برخيز تو خوب شدی، گفتم آقا دکترها مأيوس اند می­گويند تو درمان نمی­شوی؟ فرمود من به تو می­گويم خوب شدی، گفتم آقا شما چه کسی هستيد؟ فرمود من ابالفضل العباس هستم، گفت يکدفعه از خواب بيدار شدم بدنی که سراسر درد بود و تب ديدم بدن آرام است شروع کردم گريه کردن، خانمم بيدار شد گفت حاجی چت است؟ گفتم يک همچون خوابی ديدم بدنم هيچ باکش نيست گفت بچه­ها بيدار شدند به گريه افتادند، باز اين­ها باورشان نمی­شد فردا رفتيم پيش پزشک معالج آزمايش، دوباره عرض شود که عکس برداری گفت پزشک معالج گفت اين کبد کبد قبل نيست چه کردی؟ آقايون اين آقا تا بيست سال بعد هم آمد، يعنی بيست سال بعد زندگی کرد، برويم در خانه اهل­البيت حاج­آقا بله بر زمين افتاد، زبان حال سيدالشهداء را عرض کنم دو سه بيت و به فيض برسانيم، اين­ها کسانی هستند که پای سفره دين و اهل­البيت پرورش يافتند اين کارها را می­کنند تا چه برسد به امام حسين؟ تا چه برسد به ذات مقدس پروردگار ربّ امام حسين، رمضان فرصت خوبی است برای درمان همه دردها هم داخلی، هم خارجی، هم ظاهری هم روحی:

بر زمين افتاد لاله ياسم، شد جدا از تن دست عباسم

يک بيت شعر حال خوشی پيدا کرديد التماس دعا:

عباسم رفتی و بی­تو شد نصيب من، گريه زينب خنده دشمن

يا ابوفاضل.

 

[1] اسراء82.

[2] ق16.

[3] آل­عمران7.

[4] اعراف199.

[5] اعراف199.

[6] يوسف88.

[7] يوسف92.

[8] شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار عليهم السلام ج‏1 ص305.

[9] شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ج‏17 ص272.

[10] بقره280.

[11] احزاب21.

[12] منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى) ج‏18 ص275.

[13] نزهة الناظر و تنبيه الخاطر ص55.

[14] نزهة الناظر و تنبيه الخاطر ص55.

[15] طه82.

[16] مصباح الشريعة ص159.

[17] اعراف199.

[18] اعراف199.

[19] اعراف199.

[20] اسراء82.

[21] المصباح للكفعمي (جنة الأمان الواقية) ص281.

[22] مصباح المتهجد و سلاح المتعبد ج‏1 ص361.

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه