استاد حدائق روز دوشنبه 30 بهمن ماه 1402 در مسجدالنبی(ص) شیراز و در آستان سالروز ولادت حضرت علی اکبر(ع) به بیان عوامل شکوفایی جوان پرداختند.
جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قال علی علیه الصلاة و السلام «یا معشر الفتیان حَصِّنوا اعراضَکم بالادب و دینکم بالعلم»[1]
خب در ایام ورود به میلاد باسعادت حضرت علیاکبر، آن جوان هاشمی و شاخص و الگوی جوانان عالم هستیم. چون ایام ایام جوانان و توجه به وان و نوجوان است چند نکته را از روایات نسبت به عوامل شکوفایی جوان از نگاه دین عرض کنم و در پایان مجلس هم شخصیتی که این ایام تحت الشعاع شخصیت اوست یعنی حضرت علیاکبر.
فرصت جوانی فرصت ارزشمندی است، یک جوان میگوید کاش میدانستم و پیر میگوید ای کاش میتوانستم. اینهایی که سنشان بالا رفته میگویند ای کاش میتوانستیم و اینهایی که جوان هستند میگویند کاش میدانستیم. برای اینکه جوان اینها را بداند، یکسری چیزهایی در شرع مقدس تاکید شده که جوانان باید نسبت به آن یک اهتمام ویژهای داشته باشند.
یکی از مطالبی که در روایات برای جوانان تاکید شده، بالا بردن ضریب شناخت و آگاهی نسبت به مسائل اعتقادی و اجتماعی است. فرصت جوانی است، درک جوان، حافظهی جوان، توانایی جوان اقتضا میکند از این ظرفیتها استفاده کند در بالا بردن شناخت خودش. روایتی که در ابتدای سخن تقدیم شد از فرمایشات امیرالمومنین است که حضرت نسبت به جوانان میفرماید «یا معشر الفتیان» ای جمعیت جوان «حصِّنوا أعراضکم بالادب»[2] آبروی خودتان را با ادب حفظ کنید. جوان باید جلوهای از ادب باشد، اگر جایگاه او میخواهد حفظ شود رعایت ادب کند. آقای ابیولاد خیاط آمد خدمت امام صادق علیهالسلام و از حقوق والدین پرسید، امام صادق به ابیولاد فرمودند آقای ابیولاد در برابر پدر و مادرت مثل عبد ذلیل بنشین، ما اینها را یاد بچههایمان دادهایم! گاهی اوقات میخوابد و پایش را هم دراز میکند و میگوید آب بیاور، فکر میکند پدرش نوکر و مادرش کلفت است. این وضعیتی که شما میبینید در بعضی از خانوادهها، بیحرمتیها! یادم نمیرود در همین دفتر مسجد پیرمردی با عصا آمد و خانمی هم آمد که دخترش بود و حدود پنجاه و خُردهای سال داشت. پیرمرد گفت آقای حدائق ببینید این دختر من چه میگوید؟ شما هر چه بگویید من انجام بدهم. گفتم خانم مشکل چیست؟ با همین ادبیات گفت: من به پدرم میگویم خانهای که بعد از مردنت میخواهد به ما برسد الان به نام ما کن! خب یک بخشی هم پدر مقصر است، این پدر کوتاهی کرده، چرا او را با ادب تربیت نکردی که حالا که عصا به دست شدی داری آثار کوتاهیهای خودت را میبینی! گفتم خانهای که بعد از مردنش میخواهد به تو برسد! این فضولیها به تو نیامده! تو الان حقی نداری، این زحمت کشیده و خانهای فراهم کرده مال خودش است، تا هست هم مال خودش است، بعد که از دنیا رفت شرع مقدس تکلیف را مشخص کرده تا به وراث برسد، گفت بنام ما کند ما جورش را میکشیم. گفتم زورش را بدهد و التماس بخرد! جورش را میکشید! بعد این بیچاره بشود سربار و بعد بگویید نمیتوانیم و برو خانهی سالمندان!
پدر، مادر، ادب را به جوانت آموزش بده، بعضیها فکر میکنند اگر اولادشان مسجدی شد دیندار شد خداترس شد به جمهوری اسلامی خدمت کردند! بابا به خودت خدمت کردی، روزگار پیری ولت نمیکنند، توهین بهت نمیکنند، به ثروت و مقام و علم برسند فراموشت نمیکنند. دینداری نفع اولش را خود آن فرد میبرد تا دیگران. «حَصِّنوا اعراضکم بالادب»[3] امام فرمود جوانان آبرویتان را با ادب حفظ کنید. امام صادق به ابیولاد فرمود در محضر پدر و مادرت مثل عبد ذلیل باشید، در چشمان پدر و مادرتان با خشم و تندی نگاه نکن و زُل نزن، چشمها را فرو بیفکن، در راه رفتن بر اینها پیشی نگیر. اگر از تو چیزی تقاضا کردند که خودشان امکان انجامش را ندارند نگو خودتان میتوانید. میگوید دخترم پسرم در راه که میآیی برای من فلان چیز را بگیر، میگوید کارتت را بده! ای بی انصاف. امام فرمود حتی اگر کتکت زدند دعایشان کن.
شخصی آمد خدمت امام زینالعابدین عرض کرد آقا من میخواهم حق پدر و مادرم را ادا کنم چکار کنم؟ آقا فرمود هر کاری کنی ادا نمیشود. پدرت را حج بردی، کربلا بردی، خانه خریدی برایش، تر و خشکش میکنی؟ کجا توانستی حقش را ادا کنی؟ امام فرمود فقط در یک صورت میتوانید حق پدر و مادرهایتان را ادا کنید که آن هم الان برای هیچکدام ما ممکن نیست. آقا فرمودند اگر پدرت یا مادرت عبد و برده و کنیز بودند، او را خریدی و از بندگی آزاد کردی حقش را ادا کردی! ما برای پدرمان اینکار را کردیم برای مادرمان اینکار را کردیم؟ بابا اصلا قابل مقایسه نیست زحمتهای آنها با کارهای ما. ما امروز یکی از وظایمفمان نسبت به فرزندانمان این است: آقا امیرالمومنین میفرماید «حَصِّنوا اعراضَکم بالادب»[4] ادب را یاد اینها بدهید. من یک وقتی در همین مسجد سالها قبل اشارهای کردم جریانی را خدمت عزیزان. یک آقایی با ما همسفر بود، فقط من یک قسمت داستان را میگویم، در سفر عمره این آقا چهل و چهار سال امریکا زندگی میکرد، استاد یکی از دانشگاههای کالیفرنیا در رشتهی اقتصاد بود، فارسی هم دیگر خوب حرف نمیزد و بریده بریده سخن میگفت. این آقا برای آن کنترل اعمالی که میآمدند اسم میگفتند و فامیل میگفتند حمد و سوره میخواندند، فارسی خوب سخن نمیگفت، وقتی به او گفتم آقای دکتر حمد و سوره بخوان، مثل یک قاری عرب با تمام فصاحت شروع کرد به حمد و سوره خواندن! من تعجب کردم، آقایی که میگفت از 19 سالگی رفتم آمریکا و 63 سالش بود، 44 سال در امریکا بود، چنان زیبا حمد و سوره را خواند! گفتم آقای دکتر شما خمس هم میدهید؟ گفت من یاد ندارم از اول تکلیفم تا الان سال خمسی من رسیده باشد و خمس نداده باشم. گفتم اینها نتیجهی کیست؟ ما اولاد در شیراز جنتتراز داریم که میرود دانشگاه و کفریات میگوید، خدا را میکشد به چالش! این آقا 44 سال در امریکاست و نماز واجب او واجبات او ترک نشده بود. گفتم آقای دکتر اینها را از چه کسی داری؟ گفت از پدر و مادرم، البته اصالتا گلپایگانی بودند و خانمش شیرازی بود، آمده بودند از شیراز در کاروان ما. گفت آقای حدائق پدری داشتم بیسواد ولی بامعرفت و وظیفهشناس. ببینید مردم عمل شما خودش درس است برای بچهها! امام صادق فرمود در عملتان یاد بدهید به بچههایتان، نماز خوب است نماز اول وقت بخوانید، غیبت اگر بد است غیبت نکنید، احترام اگر خوب است جلوی بچههایتان به بزرگترهایتان احترام بگذارید تا یاد بگیرند. حرمت پدرت را داری جلوی پسرت میشکنی؟ حرمت خودت را داری میشکنی، داری درس میدهی. گفت من یک پدری داشتم بیسواد بود اما تاجر پارچه بود در بازار گلپایگان، گفت من 19 سال کنار این پدر بیشتر نبودم بعد رفتم امریکا، گفت من تابستانها که مدرسه نداشتم میرفتم در بازار کنار پدر، خب پدر من از نیمساعت به اذان ظهر دیگر کار نمیکرد، مشتریها میشناختند او را که این آقا از نیمساعت به اذان دیگر کسی را نمیبیند، امر خدا بر همه چیز برایش مهم بود، گفت بلند میشد با یک آرامش و طمأنینهای یک وضو میگرفت، حالا ما هم تندتند داریم وضو میگیریم و میگوییم «ان الله مع الصابرین» آقا زودتر بیا مسجد، وقت بگذار برای خودت، دلت برای خودت بسوزد، آقا زود نماز بخوانید ما کار داریم! خیلی خب! روز بازنشستگیات هم میرسد میروی در قبر میبینی چخبر است! به نماز میگویی کار دارم، به جماعت میگویی کار دارم! آقا تعقیب را زیاد نخوانید ما کار و زندگی داریم، همینطوری کار کردیم که در زندگیمان ماندیم، وقت نگذاشتیم برای خودمان و برای معنویتمان که عقب رفتیم. من بارها این را عرض کردم و امشب هم میگویم. تا به این لحظه در عمرم یک نفر را ندیدم که بگوید صادقانه و خالصانه با خدا آمدم خدا حمایت نکرد! دروغ میگوید هر کسی میگوید، من که ندیدم کسی برای خدا وقت بگذارد خدا دستش را نگیرد! کسی برای خدا تلاش کند و خدا حمایت نکند، معاذ الله! خدا زیر بار منت انسانها قرار نمیگیرد. گفت بابای ما از نیم ساعت به اذان دیگر کار نمیکرد، مشتری نمیدید، یک وضویی میگرفت میآمد جانمازش را در خود مغازه پهن میکرد مینشست به ذکر گفتن و مشتاقانه منتظر اذان میشد. اصلا ما روایت داریم که انتظار نماز عبادت است. یعنی پنج دقیقه ده دقیقه ربع ساعت نشستی منتظر نماز این خودش عبادت است، عبادت که همش ذکر گفتن نیست، همین جلوس شما هم عبادت است. گفت اذان میشد یک نمازی با آرامش میخواند، بعد از نماز یک تعقیباتی میخواند و بعد مشتری میدید. گفت این پدر ما بود، مادری از پدر متدینتر! گفت آقای حدائق من تا پدر و مادرم زنده بودند سالی 20 روز از امریکا میآمدم گلپایگان فقط بخاطر اینها «حَصِّنوا اعراضَکم بالادب و دینکم بالعلم»[5] یعنی اگر جوان را با ادب و آگاهی رشد پیدا کرد و دینش را شناخت میشود این، میفرستی او را کالیفرنیا، سالی 20 روز میگفت فقط میآمدم گلپایگان خدمت اینها، جای دیگر هم نمیرفتم، در خانه و خدمت اینها، استاد دانشگاه اقتصاد کالیفرنیا، گفت یک روز سر کلاس درس بودم داشتم درس میدادم یادداشتی به من دادند از ایران تماس گرفتند، بعد از کلاس تماس گرفتم به برادرم گفتم زنگ زده بودید؟ گفت برادر پدر ما ساعتی پیش از دنیا رفت، فقط خواستم خبرت کنم، گفتم پدر را دفن نکنید تا من برسم. گفت سریع رفتم تقاضای مرخصی کردم، و به مقامات مافوق مرخصی خودم را ابلاغ کردم، گفت آقای حدائق بلیط مستقیم از آن ایالت به ایران نبود، از آن ایالت به یک ایالت دیگر بلیط گرفتم، از آن ایالت به یک کشور دیگر، چند پرواز تا 24 ساعته رسیدم گلپایگان، یه برابر هزینهی بلیط معمول پول دادم تا خودم را برسانم گلپایگان. با ادب تربیت کردی این است، نانش را میخوری. گفت آمدم در قبرستان گلپایگان، امروز پدر فوت کرده و من فردا خودم را رساندم، حالا آقا پدرش میمیرد طرف از تهران میگوید من وقت نکردم بیایم! گفت پدر را بردند در غسالخانه به غسال گفتم برو کنار، کتم را درآوردم آستینهایم را زدم بالا، خودم پدرم را غسل دادم، در شیراز چند تا آدم سراغ دارید بگوید پدرم را خودم غسل دادم، چند استاد دانشگاه سراغ دارید که بگوید من پدرم را غسل دادم! کار اگر کردی میشود این. گفت پدرم را خودم غسل دادم، پدرم را خودم کفن کردم، قبر که آماده شد خودم در قبر رفتم و پدر را در قبر گذاشتم، صورتِ پدر را روی خاک گذاشتم و تلقین را خودم دادم، لحد را خودم چیدم و از قبر آمدم بیرون، این نتیجهی کار خوب است. آقای تاجر پردهفروش بیسواد با معرفت اگر کار کردی نانش را میخوری. در آن آخرین لحظهی زندگیات این بچه ولت نمیکند. گفت آمدم به ماردم گفتم تا پدر زنده بود سالی 20 روز میآمدم، حال که پدر رفت، سالی دو مرتبه، هر مرتبه 20 روز. گفت در چند سالی که مادرم زنده بود سالی دو مرتبه میآمدم سالی 20 روز فقط در خدمت مادر. گفت روز عاشورایی بود به من خبر دادند مادرت در مجلس امام حسین پای دیگ غذا سکته کرده. گفتم مادر را دفن نکنید تا برسم، گفت 24 ساعتته خودم را رساندم گلپایگان ایران. مادر را که از غسالخانه آوردند بیرون مادر را خودم در قبر گذاشتم صورت مادر را روی خاک گذاشتم، تلقین را خودم دادم، لحد گذاشتم و از قبر آمدم بیرون. این کار کردن است، کار کردید نانش را میبرید. رها کردیم و غافل شدیم آنها رهایمان میکنند.
امیرالمومنین میفرماید «یا معشر الفتیان حَصِّنوا اعراضَکم بالادب»[6] جوان باید نموداری از ادب باشد «و دینکم بالعلم»[7] امروز چرا بعضی از ما از دین فاصله میگیرند؟ چون علمش را ندارند، چون نمیدانند، دیدید بعضیها میگویند چرا حجاب؟ نمیدانند چرا حجاب، یک خانمی چند سال قبل دخترش را آورد پیش من، گفت من به حجاب دخترم اشکال دارم، حالا پوشش دختر پوشش خوبی نبود، مادر گفت من هر چه میگویم این دختر گوش نمیکند، شما یک وقتی بگذارید و صحبت کنید. حضار محترم سه جلسهی نیم ساعته این مادر و دختر آمدند، ما از حجاب گفتیم، جلسهی سومی که این دختر و مادر با هم آمدند حجاب دختر از مادر بهتر بود. ما گفتیم و نتیجه نگرفتیم! بعضی از پدرها و مادرهای ما فکر میکنند وظیفهشان فقط پول درآوردن، خانهی خوب ماشین خوب، امکانات خوب، حاج خانم کدبانوی خوب غذای سالم غذای تازه غذای بروز، اینها بسیار خوب است، اما برادران خواهران فراتر از غذای جسم غذای فکر و اندیشه و روح است، چرا ما از این غافلیم؟ ما این را غفلت و فراموش کردیم، لذا میبینید رسیدگیهای اقتصادیمان خیلی خوب است، همه کاری کردیم، بله همه کار اقتصادی کردیم اما کار معنوی نکردیم. این کلام امیرالمومنین است که از این فرمایش حضرت استفاده میشود که جوان ضریب شناختش باید برود بالا، این شناخت یکی نسبت به ظرفیتهایی در اوست که آقا امیرالمومنین میفرماید «أفضل الحکمة معرفة الانسان نفسه»[8] عالیترین جلوهی حکمت این است که انسان خودش را بشناسد. من بفهمم یک وجود فانی هستم. ببینید همهی ما معلوم نیست ده دقیقهی دیگر هستیم یا نه. پیغمبر میفرماید قدم از قدم که برمیدارم، پلک که روی هم میگذارم و باز میکنم نمیدانم هستم یا نیستم. پول داری، مهندسی، دکتری، من در همین شیراز دکترهای فوق تخصص سراغ داشتم در رشتهی تخصصیشان رفتند، پرفسور قلب با ایست قلبی، پرفسور خون با سرطان خون، نمیخواهم اسم بیاورم، خدا میخواهد نشان بدهد با همان چیزی که بهت دادم میبرمت که درس بشود برای همه که این دادهها نباید تو را از خدا باز بدارد. ثروت بهت دادیم، قُلدری میکنی قارون؟ با ثروت میبریمت در اعماق زمین، فرعون قدرت به تو دادیم؟ نیل تو را مغرور کرد؟ وسط نیل جانت را میگیریم. در روایت هم داریم که اگر دادهی خدا باعث شد انسان از خدا فاصله بگیرد همان داده میشود عذاب. یعنی اگر کسی ثروت باعث شد از خدا دور شود ثروت میشود عذاب او. اگر کسی زور بازویش او را مغرور کرد، همین زور بازو میشود عذاب او، این کفران نعمت است. پس نکتهی اول این است که ما ضریب شناخت را بالا ببریم که انسان خودش را اول بالا ببرد، «معرفة الانسان نفسه»[9]. جای دیگر حضرت میفرماید من تعجب میکنم اگر کسی چیزی را گم کرده فکرش را مشغول میکند و دنبال این گمشده میگردد «و قد اضلَّ نفسه فلایطلبها»[10] بعضیها خودشان را گم کردند و دنبال خودشان نمیگردند. بعضیها خودشان را فراموش کردند و در طلب پیدا کردن نیستند. پس نکتهی اول در عوامل شکوفایی جوان بالا بردن شناخت جوان در آگاهیها، در مسائل اجتماعی و مسائل اخلاقی و رفتاری، دینمان را با علم حفظ کنیم. بنده اگر بخواهم قدر نمازم را بدانم باید آثار نماز را بفهمم. شما ببینید اگر یک سکهی بهار آزادی را بدهید به یک بچهی دو ساله با یک شکلات عوضش میکند، میگویید نه امتحان کنید، چون آگاهی ندارد، علمش را ندارد که چقدر میارزد و چقدر قیمتی است، ما در همین قبرستان دارالسلم شیراز قبری داریم بنام شعرُ النبی، رفتید سر قبر شعرُ النبی؟ قیامت میگوید نیامدید! این شعر النبی داستانش این است که موی پیغمبر در چشم آن میتی است که در آنجا دفن است! سرباز گمنام آنجا دفن است، شیخ مفید شیرازی آنجا دفن است، شعر النبی آنجا دفن است، جعفر نعلبند رسول الله متوفای 24 هجری آنجا دفن است، استاد شیخ محمد دهدار آنجا دفن است، شخصیتهای بزرگی آنجا دفن هستند، مرحوم حضرت حجت الاسلام و المسلمین حاج آقای مؤیدالاسلام وصیت کردند من را در کنار شعر النبی دفن کنید، حالا معرفت را میخواهم بگویم، این شعر النبی مشهور است، من از ایشان شنیدم در تاریخ هم هست که یک تاجر ثروتمندی بود یک تارمویی از پیغمبر نزد او بود، حالا چگونه رسیده بود و به او رسیده بود، این تاجر از دنیا رفت، در تقسیم ماترکه دو پسر داشت، اموال را که تقسیم کردند نوبت رسید به این تارموی پیغمبر، آمدند آن تار مو را نصف کنند، آن پسر بامعرفت که الان قبرش شده مزار و زیارتگاه، گفت من اجازه نمیدهم تار موی رسول الله نصف شود، تمام اموال پیغمبر برای توی برادر و این یک تار مو برای من، این یعنی معرفت! بعضیها برای یک ثمن بخث دنیایی همه نوع جنایتی میکنند. آقا امیرالمومنین علیهالسلام فرمودند بخدا قسم اگر حکومت دنیا را به من بدهند، حکومت دنیا را نه مدیریت یک اداره نه مدیر کلی نه استانداری نه ریاست جمهور، بلکه حکومت دنیا را اگر به من بدهند و به من بگویند ما به ازای این حکومت دنیا دانهی خردلی را از دهان مورچهای به ظلم بگیر، قبول نمیکنم حکومت دنیا را! و بعضیها برای مطامع دنیایی چه ظلمهایی که نمیکنند، چه خلافهایی که مرتکب نمیشوند، حالا نمیشود روی منبر بازگو کرد و خود گفتن آنها هم یک وقتی میشود نشر فساد و بدی. هر چه ضریب شناختها برود بالاتر انسانها دیندارتر میشوند. من اگر شناخت پیدا کردم نسبت به خودم شناخت پیدا کردم نسبت به وظائفم
آن را که دانش و تقوا مسلَّم است، هرجا قدم نهد قدمش خیرمقدم است
الان من سراغ دارم دانشجو در آلمان خمسش را سالانه از آنجا حواله میکند و میفرستد، میلیاردر هم در شیراز جنتتراز خمس را مسخره میکند. فرقش کجاست؟ او شناخت پیدا کرده و این پیدا نکرده، او یک دانشجویی است حداقلها را دارد حساب میکند، این خدا ریخته در دامنش ولی متاسفانه بیمعرفت است، نکتهی اول بالابردن شناخت جوانان، خود جوان هم باید تلاش و کوشش کند، در این بالابردن سطح آگاهیِ علمیِ خودش تا بتواند از دین خودش پاسداری کند. بنده باز سراغ دارم دانشجویی که در یکی از دانشگاههای امریکا دختری نفر اول شد، جایزهی نفر اولی را میخواستند بدهند، پدرشوهرش برای من نقل کرد، گفت حاج آقا وقتی میخواست برود روی سن تا جایزه را به او بدهند، جلوی دوربینها شرط کردند که دو کار را بکن بعد برو جایزه را بگیر، اول اگر خبرنگارها از تو پرسیدند دینت چیست نگو مسلمان، دوم برای لحظاتی که میروی روی سِن حجاب را از روی سرت بردار، گفت آقای حدائق عروس من گفت اگر این جایزهی نفر ممتازی در رشتهی دکترای بیولوژی به بهای برداشتن حجاب برای لحظاتی و کتمان اسلام برای لحظاتی است، اصلا من این جایزه را نمیخواهم، گفت نرفتو نگرفت، تفاوت کجاست! اینجا چه خبر است! بعضیها چکار میکنند، بعضی دیگر چگونه هستند! خدا پارتی بازی کرده نعوذ بالله! اینها را باید رفت در کانون خانواده و دید چگونه تربیت و اشراب شدهاند که اینگونه پای دینش ایستاده! میگوید من حجاب را برنمیدارم ولو اینکه این جایزه را دریافت نکنم! پس نکته اول شناخت.
دومین عاملی که در شکوفایی جوانان موثر است و در روایات اشاره شده، آشنایی جوان با قرآن است. ما جوانانمان و نوجوانانمان را با قرآن آشنا کنیم. تابستانها میگذرد و کلاسهای متعدد گذاشته میشود. قبل از همین اذان مغرب آقایی آمده بود و گفت حاج آقا ما جلسات حفظ قرآن راه انداختیم، بدهکار شدیم و کسی هم کمک نمیکند! حالا کلاس ریاضیات، فیزیک شیمی ادبیات و هنرهای تجسمی، بله اسلام مخالف نیست، انسان باید ظرفیتهای خودش را در همهی رشتهها قوی کند، اما آشنایی با کلام خدا! من با کمال تاسف عرض کنم سالها قبل بود ماه رمضان بود در یکی از دانشگاههای شیراز که اسمش را نمیآورم، جلسهی انس با قرآنی بود، از ما دعوت کردند برای سخنرانی در جمع اساتید دانشگاه، همه هم استاد، قبل از سخنرانی ما جلسهی قرائت قرآن داشتیم، یک نفر ضابط جلسه بود و میگفت دکتر فلانی شما از آیه فلان تا آیه فلان بخوان بعد میگفت آقای دکتر فلان از آیه فلان تا آیه فلان، به یکی از اساتید گفت آقای دکتر فلانی شما هم از چند شروع کرد به خواندن، او یک سطر قرآن خواند هفت هشت اشتباه فاحش و عجیب داشت در همان یک سطر! که من به آن کسی که جلسه را کنترل میکرد گفتم بگو دیگر نخواند که آبروی هر چه باسواد بود را برد. بنده باید اولاد را اینگونه تربیت کنم! من این را بگویم مخصوصا مخاطب آن پدرها هستند، پدرها به فکر قیامتتان باشید، رسول الله فرمود در قیامت فرزندان سه حق را از پدران مطالبه میکنند اگر پدرها کوتاهی کرده باشند، یکی از آن سه حق «یعَلِّمه القرآن» اگر پدر اسباب آشنایی با قرآن را فراهم نکرد و این فرزند محروم بود، قیامت این فرزند مطالبه میکند و میگوید ما را با کلام خدا آشنا نکردی، همه جور برای ما هزینه کردی ولی برای قرآن هزینه نکردی. گاهی اوقات میبینی طرف دو سه تا زبان بیگانه بلد است ولی میگویید قرآن بخوان بلد نیست! در حرم امیرالمومنین یکشنبهای بود، روز پایان زیارت ما، من میخواستم بیایم بیرون دیدم یک آقایی گفت آقا میشود برای ما این نصف صفحه دعا را بخوانی! دیدم زیارت امیرالمومنین در روز یکشنبه است، گفتم بیا کنار بایست تا بخوانم، یک آدم شصت و خوردهای ساله بود، رفتیم کناری بایستیم، گفت من آدم بیسوادی نیستم من سه زبان بلدم، زبان انگلیسی روسی و آلمانی. گفت من تکنسین هواپیمایی بودم، اما همینجا در محضر امیرالمومنین میگویم قیامت جلوی پدرم را میگیرم و شکایت میکنم از او، گفتم پدرت زنده است یا مرده؟ گفت فوت کرده اما من شاکی هستم از او. گفتم اگر پدرت مرده دعایش کن و برای او طلب رحمت کن. گفت پدر من روی یاد گرفتن زبان انگلیسی، زبان آلمانی و روسی خیلی حساس بود، خیلی دقت و هزینه میکرد، ولی حاشا و کالله از اینکه من را با قرآن آشنا کند، ریالی برای من خرج نکرد! گفت الان من در این سن و سال میخواهم یک دعا بخوانم نمیتوانم، گفتم بابایت نکرد تو انجام بده، این قرآنهای قلم نوری را بگیر، این قلم را میگذاری روی قرآن، آن قاری میخواند شما هم همراهش بخوان، مفاتیح قلم نوری را بگیر و استفاده کن، پدرها مادرها رسالت دارید انس با قرآن را به جوانان بیاموزید، این یکی از ضرورتهاست برای شکوفایی جوان. پیغمبر فرمود «من قرأ القرآن و هو شاب»[11] آنهایی که در جوانی و نوجوانی قرآن یاد میگیرند «اختلط القرآن بلحمه و دمه»[12] اصلا قرآن با گوشت و خون اینها مخلوط میشود، اینها قرآنی تربیت میشوند، این نوجوان و جوانی که با قرآن مانوس است، «اختلط القرآن بحلمه و دمه»[13].
در نامهی امیرالمومنین به امام حسن، ترجمهی نامهی 31 در نهجالبلاغه را بخوانید که یک دستورالعمل کاملی در مسائل تربیتی است، آقا به امام حسن میفرماید «و أن ابتدعک بتعلیم کتاب الله و تاویله و شرایع الاسلام و احکامه»[14] حرف امیرالمومنین به امام حسن است، پسرم من در شروع تربیت تو اول تو را با قرآن آشنا کردم و با تاویل آیات قرآن و با دستورات اسلام به احکام اسلام، اول من اینها را برایت عنوان کردم و بیان کردم. نکته دیگر از عواملی که در شکوفایی جوانان بسیار موثر است که جوانها باید این حالت ژرفاندیشی در دین را در خودشان ایجاد کنند، این حدیث هم از امام باقر است و هم از امام صادق که هر دو بزرگوار ازشان نقل شده که فرمودند «لو أتیتُ بشابٍ من شباب الشیعه لایتفقه فی الدین لأدبتُه»[15] فرمودند ما اگر به جوانی از جوانان شیعه برخورد کنیم که به مسائل دینی تفقه نداشته باشد و دقت نکند و ژرفاندیش نباشد ما ادبش میکنیم، یعنی جوان باید بیندیشد نسبت به مسائل دینیاش دقت کند، جای دیگر امام صادق میفرماید «بادِروا اولادکم بالحدیث»[16] پدرها مادرها احادیث اسلامی را به فرزندانتان بیاموزید «قبل أن یسبقکم الیهم المُرجئه»[17] قبل از اینکه دشمنان به شما سبقت بگیرند قبل از اینکه دشمن فکر جوان تو را برباید شما واکسینهاش کنید، یک کرونا آمد، کرونا را کنترل کردید با واکسن زدن، کرونا را کنترل کردید با ماسک زدن، 28 ماه در این مملکت فضای آموزشی ما شد مجازی، بازارها تعطیل شد، خیلی از ادارات در یک مقطعی تعطیل و در یک مقطعی پاره وقت بودند، چرا؟ بخاطر کرونا. مراقبت کردیم، پرهیز کردیم و نتیجه گرفتیم. امام صادق میفرمایند بچههایتان را با احادیث اسلامی واکسینه کنید، قبل از اینکه دشمن سبقت بگیرد و آنها را منحرف کندجوان را میبینید با آموزههای دینی آشنایی ندارد، دشمن چهارتا القای شبهه میکند و ذهن این جوان را منحرف میکند.
باز من در همین دفتر خاطرم است جوانی آمده بود، دبیر او آن جوان را آورده بود، جوان 18 سالهای بود، موی بلندی داشت و وضع خاصی برای خودش درست کرده بود، وقتی به او گفتم دینت چیست؟ گفت من لامذهب هستم! الگوی تو کیست؟ اسم یک خوانندهی فرانسوی در پاریس را آورد، بعد از این خواننده نقل کرد که این خواننده در هفته کجاها خوانندگی میکند، در کدام خیابان شهر پاریس، لباسی که تنِ این جوان بود نمونهبرداری از لباس او بود، قیافهی خود را شبیه قیافهی او کرده بود، هیکلش را مثل او درست کرده بود، خب هیچ اتفاقی اتفاقی نیست، گفتم شما چه شده که این خواننده را الگوی خود قرار دادید؟ مگر فرانسه زندگی کردید؟ گفت من هنوز خیلی از شهرهای استان فارس را هم ندیدم هنوز، گفتم او را چگونه پیدا کردی؟ گفت از طریق اینترنت. گفتم چرا این را انتخاب کردی؟ در این خواننده چه مزیتی است که شده الگوی تو؟ ببینید این جفایی است که خیلی از بزرگترها در حق جوانترها کردند. گفت او حرفهای خوبی دارد، گفتم میشود حرفهایش را بگویی. گفت یکی از حرفهایش این است که خیلی به این ظواهر دنیایی دل نبندید میگذرد، خیلی درگیر دنیا نباشید، گفتم خیلی حرف زیبایی است! یک جملهی دیگر گفت گفتم این هم حرف زیبایی است. امیرالمومنین فرمود حرف خوب از دهان هر کسی درآمد بپذیرید و نگاه به عملش نکنید «خذوا العلم ممن عنده و لاتنظروا الی عمله»[18] بابا حرف خوب دارد میزند، خودش آدم بدی است حرفش که حرف خوبی است، خودش اشتباه میکند ولی حرفش حرف درستی است. چند تا جمله حرف خوب زد، گفتم اینها حرفهای خوبی است، گفت من بخاطر همین حرفهایش شیفتهاش شدم. گفتم زیباتر از این حرفها میخواهی بشنوی، گفت بله، گفتم پیغمبر این را میگوید، دیدم با تعجب نگاه کرد! گفتم زیباتر از حرف دوم میخواهی حرف برایت بگویم، گفت بله گفتم امام حسین این را میگوید، دیدم با تعجب بیشتر نگاه کرد. چند تا جمله از ائمه گفتم سرش را انداخت پایین. گفتم اگر دنبال حرف خوبی، خوبتر از آن چیزهایی که آن خوانندهی فرانسوی میگوید ما در کتابهایمان داریم. بعد میدانید به من چی گفت؟ گفت آقای حدائق مشکل من میدانید کجاست؟ گفت من از دوران بچگی که مدرسه میرفتم سوالاتی برایم پیش آمد، میآمدم منزل از مادر میپرسیدم مادر میگفت اینها به من ربطی ندارد وقت من را نگیر، از پدر میپرسیدم میگفت برو در مدرسه از معلمت بپرس، مدرسه میرفتم معلم میگفت سوال خارج از کتاب کسی نپرسد، وقت کلاس را نگیر، آقا معلم محترم! وقت بگذار، اگر بلدی جواب بدهی جواب بده، اگر بلد نیستی راهنمایی کن بچه را تا جواب بگیرد. مادر محترمه مهمتر از کلمپلویی که داری درست میکنی بار معرفتی اوست. تو آشپزخانهات از فرزندت مهمتر است، تو ظاهر خانه از باطن فرزندت برایت مهمتر است. خب بابا بلد نیستی ببرش یک جایی وصلش کن جواب بگیرد! خداوکیلی من این جمله را بگویم، پدر و مادر را دیدید بچهشان بگوید من مریضم تب دارم حالم بد است و آنها بگویند به من ربطی ندارد اگر این را بگوید اصلا پدر و مادر نیستند. ما بچههایمان کمی مریض میشوند این دکتر این آزمایشگاه آن درمانگاه، آثار بیماری اخلاقی و رفتاری را میبینیم میگوییم به ما ربطی ندارد. در بیماریهای جسمانیشان همه نوع تلاشی میکنیم اما در بیماریهای تربیتی هیچ اقدامی نمیکنیم! گفت در مدرسهام معلم میگفت وقت کلاس را نگیر و خارج از درس نپرس، گفت من فکر کردم اسلام پاسخی برای اینها ندارد، آشنا شدم با این خوانندهی فرانسوی و الگوبرداری کردم از این خواننده. گفتم البته یک چیزی هم بگویم تو هم خودت به خودت ظلم کردی، گفتم تو توانستی با اینترنت و فضای مجازی یک خواننده را در فرانسه پیدا کنی حتی میگفت غذایش را میدانم چه میخورد، غذای مطلوبش چیست، خانهاش کجای پاریس است کجاها میخواند در کدام مجالس خوانندگی میکند و جزئیات این خواننده را میدانست، گفتم اینها را توانستی از فضای مجازی بفهمی، اما پیغمبر را از طریق فضای مجازی نتوانستی پیدا کنی! پدرت نادان، مادرت نادان، استادت نادان، تو چرا نرفتی از طریق همین فضای مجازی با معارف دینی آشنا شوی؟ تو هم به خودت ظلم کردی. این یک مشکلی است که متاسفنه ما واکسینه نمیکنیم، بعد که آلوده شد میگوییم جامعه خراب است، باید بگوییم شما خوب واکسینه کردید؟ آقایی آمد کارخانهدار در آمریکا بود، بمن گفت آقای حدائق بچههای من متولد و بزرگ شدهی آمریکا هستند ولی نماز اول وقتشان ترک نمیشود! بچهی متولد در امریکا نه در سومین حرم اهلبیت یعنی شیراز. خب میدانید هیچ اتفاقی اتفاقی نیست. گفتم چکار کردی؟ گفت من دیدم در امریکا اگر بداد بچههایم نرسم قافیه را باختم، یک اسلامشناس را پیدا کردم در یک شهری از شهرهای امریکا، از او خواهش کردم، گفتم من حاضرم هر هفته برایت بلیط هواپیما بگیرم، صبح بیایی در شهر ما تا ظهر، بعد برایت بلیط میگیرم برگرد و هزینهی این وقتگذاریات را هم میدهم پول بلیط هواپیمایت را هم میدهم، خودم بچههایم و خانمم مینشینیم سوالاتی که بچهها و خودم و خانمم در مسائل دینیمان داریم را میپرسیم و ایشان جواب میدهند. گفت آقای حدائق من هفتهای یک روز بچههایم را واکسینه میکنم، چون این بچهها همکلاسیهایشان یهودی هستند مسیحی هستند لائیک هستند، من بچههایم را آنجا نماز اول وقت خوان تربیتشان کردم، حالا من سعی میکنم فرزند خودم را با معارف دینی آشنا کنم، اسبابش را فراهم کنم، زمینهاش را مهیا کنم، این همان تذکری است که امام صادق میفرماید مبادرت کنید به آشنا کردن بچهها با معارف دینی قبل از اینکه دشمن سبقت بگیرد بر شما «قبل ان یسبقکم الیهم المرجئة»[19] طرف اگر نماز را شناخت دنیا را بهش بدهی نماز را عوض نمیکند، طرف اگر شناخت دنیا را بهش بدهی حجاب را کنار میگذارد ولی اگر نشناخت براحتی کنار میگذارد.
یک نکته دیگر بگویم: از عوامل دیگر شکوفایی جوانان اهتمام به پرسشگری است، یکی از توصیههایی که هم در قرآن هم در روایات ذکر شده این است که جوان اگر سوال داری بپرس، این را بعنوان یک نکتهی مجهول در خودت نگه ندار، اسلام پاسخ دارد، اسلام برای جزئی و کلی احکامش فلسفه دارد، اگر از کسی هم پرسیدی و بلد نیست برو از اهلش بپرس. قرآن در سورهی نحل میفرماید « فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ»[20] از آگاهان بپرسید اگر نمیدانید، این نگاه پرسشگری را ما باید در جوان ایجاد کنیم، جوان باید بپرسد.
یک دبیرستانی بود از دبیرستان دخترانهی شیراز که سالها قبل رفته بودیم. یک وقتی از جلسه را گفتم جوانها سوالاتشان را بپرسند. دیدم این سوالات که میآمد مدیر این سوالات را نگاه میکرد و بعضیها را کنار میگذاشت و بعضیها را به ما میداد، بعضی از این سوالات را خودش برمیداشت. به آن خانم مدیر گفتم این سوالاتی که برمیدارید سوالات تکراری است یا سوالات دیگری پرسیدند! گفت نه حاج آقا اینها سوالاتی هستند که صلاح نیست من خدمت شما بدهم! گفتم من آمدم جواب این دانشآموزان را بدهم، سوال از من دارند میپرسند، اگر از من است خب باید جواب بشنوند، گفت نه این برای دبیرستان ما زشت است که این سوالات اینجا مطرح شود. گفتم خانم آنها را بده به من! من آمدم وقت گذاشتم جواب سوال اینها را بدهم اما شما این سوالات را برمیداری و کنترل میکنی دست ما نمیرسانی! سوالات را که داد دیدم سوالاتی است که باید به آنه جواب داده شود، و این خانم با اینکه مدیر دبیرستان است اینقدر فهم نداشت که اینکار را نکند. دیدم یک دانشآموزی نوشته اصلا ما چرا باید خدا را بپرستیم؟ گفتم شما این سوال را داری اینجا فیلتر میکنی؟ ما چرا باید حجاب را رعایت کنیم؟ اصلا چه کسی میگوید قیامتی است؟ چرا باید نماز خواند؟ اینهایی که باید بدانند و با معرفت عبادت کنند تو نمیگذاری اینها را بفهمند، بعد میگویی برای دبیرستان ما بد است! خب بابا سوال در ذهن این جوان است، ما در روایت داریم پیغمبر میفرماید «العلم خزائن»[21] علم خزائنی است «و مفتاحها السوال»[22] کلید این خزائن سوال کردن است. اگر میخواهید به این خزانههای ارزشمند دسترسی پیدا کنید بپرسید، به فرزندتان بگویید اگر چیزی نمیدانید سوال کنید، دخترم پسرم اگر شبههای داری بپرس من اگر خودم توانستم جواب دهم جواب میدهم اگر نتوانستم میبرم تو را پیش کسی که جوابت را بدهد. بعد حضرت فرمود «فاسئلوا رحمکم الله»[23] سؤال کنید تا مشمول رحمت الهی قرار گیرید بعد حضرت فرمود «أنَّه یؤجَر اربعة»[24] پیغمبر میفرماید در این سؤال کردن چهار نفر ماجورند «السائل»[25] سئوال کننده «و المتکلم»[26] آن کسی که سخن میگوید «و المستمع»[27] آن کسی که میشنود. یک وقتی یک کسی یک جایی سؤال میکند شما هم داری گوش میکنید، شما هم داری ثواب میبری. سؤال کننده پاسخ دهنده شنونده «و المُحب لهم»[28] آن کسی که دوست دارد این نوع پرسش و پاسخها برگزار شود و بشنود. پیغمبر فرمود این چهار نفر در این پرسش و پاسخها ماجورند. حالا مطالب دیگری هم بود ولی وقت ضیق است.
اما فردا شب میلاد با سعادت حضرت علیبن الحسین علیاکبر است، فرزند ارشد امام حسین، علیاکبر در سن حدود 28 سالگی شهید شد، حضرت زینالعابدین 22 ساله بود. امام حسین در یک روایتی دارد که یک کسی به حضرت گفت آقا شما سه فرزند دارید و هر سه علی هستند، حالا ما میگویید علیاکبر علیاوسط و علی اصغر، هر سه علیبن الحسین هستند. شما کربلا که میروید در حرم امام حسین نوشته زیارت علیبن الحسین، بقیع هم که میروید زیارت حضرت زینالعابدین علیهالسلام در واقع زیارت علیبن الحسین است، لقب زینالعابدین است لقب علیاکبر است، اسمشان علی است. آقا فرمود من دوست داشتم اگر خدا هزار پسر به من میداد هر هزار پسر را علی مینامیدم! حالا ما در طایفهمان یک فاطمه است، میگوییم فاطمه داریم یک اسم جدیدی بگذاریم. نوع ائمه که در خانهشان دختر داشتند فاطمه نام داشتند، نوع ائمه نام علی در فرزندانشان بوده است. خب من از کلام امام حسین این جمله را عرض کنم و تمام کنم.
آقا امام حسین یک جملهای دارند نسبت به علیاکبر که متعلق به روز عاشوراست: «اللهم اشهد علی هؤلاء القوم لقد برز الیهم غلامٌ أشبهُ الناس»[29] این کلام سیدالشهدا است. خدایا شاهد باش برای این مردم جوانی را فرستادم که شبیهترین مردم از نظر اخلاق، از نظر سخن گفتن و از نظر تکلم و از نظر صورت و سیما به پیغمبر بود. یعنی کسانی که پیغمبر را دیده بودند، علی اکبر را میدیدند میگفتند شبیه تمثال رسول الله است «اشبه الناس خَلقاً»[30] اینها درس است، جوان باید آراستگی ظاهریاش حکایت از دینداریاش کند. ببینید اسلام با رنگ مخالف نیست، اسلام با پارچه نیست، اسلام با زیبایی مخالف نیست، اسلام میگوید مسلمان، جوان، یک جوری بگرد که قیافهات گویای بندگی و مسلمانی باشد، اسلام با کثیف گشتن مخالف است، با عدم نظافت مخالف است، ولی اسلام میگوید خود را انگشت نما نباشید، شما بندهی خدا هستید. علیاکبر خَلقا شبیه پیغمبر بود، «خُلقاً»[31] اخلاق علیاکبر شبیه اخلاق پیغمبر بود. اخلاق پیغمبر همین بس که خدا در قرآن فرمود «وَإِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ»[32] اخلاق پیغمبر اخلاق عظیمی بود، علیاکبر اخلاقش شبیه پیغمبر بود، پیغمبر در اخلاق اجتماعیاش متواضع بود، به بچهها زودتر سلام میکرد، به افرادی که از نظر اجتماعی مقامات پایینی داشتند رسول الله با اینها مینشست، غرور نداشت، تکبر نداشت، این اخلاق نبوی در علیاکبر موجود بود. جوان باید بااخلاق باشد. «و منطِقاً»[33] علیاکبر گفتارش یعنی نوع سخن گفتنش انسان را به یاد پیغمبر میانداخت. ما مراقب باشیم که حرف زدنمان آمیخته با ادب باشد، با احترام باشد، دیگران را که مخاطب قرار میدهیم با بیحرمتی سخن نگوییم «أشبه الناس خَلقا و خُلقا و منطقا برسولک»[34].
یک جریانی را مرحوم مجلسی نقل میکند، بگویم و تمام. علامه مجلسی مینویسد یک شخص مسیحی در زمان سیدالشهدا که آقا دوران امامت حضرتش بود و علیاکبر در سنین جوانی و 20 سالگی بود. آن شخص مسیحی در عالم خواب حضرت مسیح را خواب دید و پیامبر اسلام را. پیغمبر در خواب به او توصیه کردند که اسلام بیاور و الان شریعت حق شریعت اسلام است. در عالم خواب این شخص مسیحی مشرف به اسلام شد توسط پیغمبر و امر حضرت مسیح. رسول الله در خواب به او فرمودند شما در بیداری برو مدینه خدمت فرزندم حسین که حجت خداست و اسلامت را در بیداری هم به حسینبن علی عرضه کن. او آمد مدینه و سراغ امام حسین را گرفت، آقا در مسجد نشسته بودند، آمد جریان را گفت که من خواب جد شما را دیدم و خواب حضرت مسیح. در عالم خواب من مشرف به اسلام شدم به دست پدربزرگ شما، به من توصیه کردند برسم خدمت شما و این اسلامم را تکرار کنم و تجدید کنم. خب مسلمان شد و آقا امام حسین شهادتین را گفتند و او تکرار کرد و مشرف شد در بیداری هم به اسلام. آقا فرمودند سیمای پیغمبر که در خواب دیدی را یادت است؟ گفت بله. حضرت به بعضی از اصحاب فرمودند بروید علیاکبر را بیاورید اما یک دستاری روی صورتش بیندازید که او ابتدائا علیاکبر را نبیند. به علیاکبر خبر دادند که امام حسین شما را خواستند، علیاکبر آمد در حالی که دستاری روی صورتش انداخته بودند. آمد نشست، امام حسین دستار را زدند کنار، تا دستار را کنار زندند این شخص مسیحی تازه مسلمان شده فریادی زد و افتاد روی زمین و از حال رفت! وقتی به حال آوردند او را و به هوش آوردند گفت آقا این چهره شبیه آن چهرهای است که من در خواب دیدم! سیمای رسول الله است، آقا فرمودند تو اگر چنین جوانی داشتی چه میکردی برای او؟ گفت جانم را قربانش میکردم. آقا فرمودند روزگاری بر من خواهد گذشت، من همین را بگویم چون ایام عید است و قصد نداریم خاطرها مکرد شود، فقط جملهی امام را تمام کنم، فرمودند روزگاری بر من خواهد گذشت که همین جوان را در برابر دیدگانِ من قطعه قطعه میکنند «إرباً إربا».
خدایا به عظمت علیاکبر قسمت میدهیم جوانان عزیز ما و نوجوانان عزیز ما از گزند آسیبهای اخلاقی آخرالزمان محفوظ بدار.
«یا معشر الفتیان حَصِّنوا اعراضَکم بالادب و دینکم بالعلم»[35]
[1] تاریخ یعقوبی ج2 ص210
[2] تاریخ یعقوبی ج2 ص210
[3] تاریخ یعقوبی ج2 ص210
[4] تاریخ یعقوبی ج2 ص210
[5] تاریخ یعقوبی ج2 ص210
[6] تاریخ یعقوبی ج2 ص210
[7] تاریخ یعقوبی ج2 ص210
[8] غررالحکم ص199
[9] غررالحکم ص199
[10] میزان الحکمة ج7 ص141
[11] الکافی ج2 ص603
[12] الکافی ج2 ص603
[13] الکافی ج2 ص603
[14] نهجالبلاغه نامه31
[15] بحارالانوار ج1 ص214
[16] الکافی ج6 ص47
[17] الکافی ج6 ص47
[18] بحارالانوار ج2 ص97
[19] الکافی ج6 ص47
[20] نحل آیه43
[21] کنزالفوائد ج2 ص107
[22] کنزالفوائد ج2 ص107
[23] کنزالفوائد ج2 ص107
[24] کنزالفوائد ج2 ص107
[25] کنزالفوائد ج2 ص107
[26] کنزالفوائد ج2 ص107
[27] کنزالفوائد ج2 ص107
[28] کنزالفوائد ج2 ص107
[29] لهوف ص113
[30] لهوف ص113
[31] لهوف ص113
[32] قلم آیه4
[33] لهوف ص113
[34] لهوف ص113
[35] تاریخ یعقوبی ج2 ص210