استاد حدائق روز چهارشنبه 18 بهمن ماه 1402 در مسجدالرسول(ص) شیراز همزمان با عید سعید مبعث به بیان اهمیت بعثت پیامبر(ص) پرداختند.

 

دانلود

جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم­الله الرحمن الرحيم

قال الله تبارک و تعالی فی محکم کتابه القرآن الحکيم: «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ إِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي‏ ضَلالٍ مُبين»[1]

صدق الله العلی العظيم

اسعدالله ايامکم جميعاً مبارکباد بر همه ارادتمندان به ساحت مقدس اهل­البيت خصوصاً جمع حاضر در مجلس انشاءالله در ادامه عرايض بنده هم برادر عزيزمان و مداح اهل­البيت حاج­آقای نگهبان هم به فيض خواهد رساند مجلس را، بزرگان بر اين اعتقاد هستند که عيد مبعث از عيد مولود مهم­تر است يعنی هفده ربيع الاول با بيست و هفت رجب المرجب شما اگر بخواهيد مقايسه کنيد رجب و عيد مبعث از عيد مولود و ولادت پيامبر مهم­تر است عيد غدير از سيزده رجب از نگاه انديشمندان و عقلاء اهميتش بيشتر است چرا؟ در غدير امامت شکل گرفت، در سيزده رجب ولی خدا متولد شد، در سيزده رجب شخص متولد می­شود در غدير شخصيت معرفی می­شود در هفده ربيع رسول­الله متولد می­شود تولد شخص است در بيست و هفت رجب تولد انسانيت و شخصيت است همين تعريفی که ما داريم در عرف­مان می­گوييم جايگاه حقيقی و چه آقا؟ حقوقی، جايگاه حقوقی رسول­الله بيست و هفت رجب است، جايگاه حقيقی پيغمبر هفده ربيع است.

خب اين آيه­ای که بنده تلاوت کردم آيه صد و شصت و چهار از سوره مبارکه آل­عمران، من چند نکته را عرض کنم در اهميت بعثت و خدماتی که رسول­­الله ايجاد کرد، پيامبر موفق­ترين مدير عالم ملک و ملکوت است، من گاهی اوقات در جمع مديرها می­گويم مديريت را از پيامبر ياد بگيريم، ما گاهی اوقات بچه­هاي خودمان را نمی­توانيم جمع کنيم، رسول­الله چه می­کرد؟ که بت‌پرست را، انسان­هايي دور افتاده از معرفت را که آيت­الله سبحانی می­نويسد عصر جاهليت گاهی اوقات برای يکدانه ملخ دو قبيله سال‌ها درگير جنگ بودند، يعنی تنزل اعتقادی و عقلی و فکری، پيغمبر این‌ها را آدم کرد، ما خدا اولاد پاک می­دهد تحويل­مان، درست تحويل نمی­دهيم، چهار نفر زير مجموعه­مان هستند نمی­توانيم تربيت کنيم چرا؟ کاری که پيغمبر می­کرد چه بود؟ که بت‌پرست را خدا پرست کرد انسان­های عصر جاهليت را مجاهدين فی سبيل­الله کرد ما گاهی اوقات کسی که دارد شکسته بسته در راه می­آيد همين را هم از دين زده­اش می­کنيم، پيغمبر را بشناسيد، اين­که خدا می­فرمايد: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»[2] پيغمبر الگوی حسنه است برای همه، اميرالمؤمنين الگويش پيغمبر بود، افتخار امام حسن و امام حسين به تبعيت از پيغمبر بود، افتخار صاحب­الزمان به الگوبرداری از پيغمبر است، پيغمبر شاخص است اما گاهی اوقات ما الگوي­مان را و اسوه­مان را نمی­شناسيم، حالا يک بحثی را ما مدت­ها در مسجد داشتيم انشاءالله اين کتاب شد عرضه می­شود سيمای پيامبر در قرآن، آياتی را مربوط به رسول­الله بحث شد شب­های پنج­ شنبه مفصل که خدا پيغمبر را چگونه معرفی می­کند بحث امشب من بحث مبعث است، بحث شخصيت حقيقی پيغمبر نيست، بحث شخصيت حقوقی رسول­الله است، عرفا می­گويند که تمام انبياء اين باور بخشی از عرفای بزرگ است سالک مجذوب هستند پيغمبر مجذوب سالک است، من تفاوت بين سالک مجذوب و مجذوب سالک را هم اشاره کنم، در حالا تعبير عرفی ما يک وقتی آقايون يک جايي دعوت­تان می­کنند برای مجلسی، ضيافتی، پذيرايي، می­گويند آقا فلان­جا مجلس است دعوت هم شديد تشريف بياوريد، شما حرکت می­کنيد می­رويد تا دم در مجلس بعد صاحب مجلس از شما استقبال می­کند می­گويد بفرماييد داخل، به شما می­گويند سالک مجذوب يعنی اول رفته­اي راه را طی کرده­ای، به مقصد که رسيدی دعوتت کردند، جذبت کردند، تمام انبياء سالک مجذوب هستند يعنی این‌ها رفته­اند کار کرده­اند بعد که رسيدند خدا پذيرفته، موسی از پيامبران اولوا العزم قرآن می­فرمايد: «وَ واعَدْنا مُوسى‏ ثَلاثينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ‏»[3]به موسی گفتيم سی شب بيا طور، ده شب ديگر اضافه کرديم، شد

«أَرْبَعينَ لَيْلَةً»[4] بعد آيات بر قلب موسی نازل شد موسی سالک مجذوب است، ابراهيم سالک مجذوب است يوسف، يعقوب، ادريس، الياس، شعيب، عيسی این‌ها شواهد هم داريم تنها پيغمبری که مجذوب سالک است رسول­الله است، مجذوب سالک مثل اين­ است که شما دعوت­تان می­کنند صاحب مجلس می­گويد آقای فلانی من ماشين می­فرستم از در خانه سوارت کنند بياوردت، نمی­خواهد خودت بيايي، از همان آغاز من تو را سوار می­کنم می­آورم مهمان هستيد زيارت امام رضا، نمی­گويد پاشو بيا مشهد آن­جا پذيرايي می­کنم، می­گويد بليط را از همين­جا می­گيرم، هزينه­ها را می­دهم، مشهد که رسيدي ميزبان هستم و پذيرايي می­کنم پيغمبر را ببينيد خدا چگونه ضيافت می­کند: «سُبْحانَ الَّذي أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى»[5] منزه هست خدايي که پيغمبر را سير داد خدا می­فرمايد ما حرکت داديم پيغمبر را نگفتيم بيا، برديم او را از مسجدالحرام به مسجدالاقصی و به ملک و ملکوت نظام خلقت او را سير داديم خب اين پيامبر با اين عظمت اين آيه يکی از آياتی است که نسبت به بعثت انبياء خدا اشاره می­فرمايد چند جايي قرآن حضار محترم خداوند تعبير به«منّ» نموده، منّ يمنّ از من هست، من می­گويند همين سنگ­های تراز جنس است می­گويد يک من، در ادبيات فارسی ما هم هست، و کناية يک جايي که عرب می­خواهد بگويد کار خيلی کار بزرگی است می­گويد منّ، حواست باشد خيلی اين نعمت بزرگ است ما در کل قرآن چندجا داريم که خدا فرموده منّت داريم، نعمت بزرگ داديم بزرگتر از این‌ها ديگر نعمتی نيست و لذا اگر از ما سؤال کنند که آقا بالاترين و ارزشمندترين نعمت­های الهی در نظام خلقت چيست؟ همين چيزهای است که خدا در قرآن فرموده يکش پيغمبر: «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ إِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ»[6]  يکی آقا صاحب­الزمان: «وَ نُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ»[7] ائمه و صاحب­الزمان ما الآن در زمان موجود اگر کسی سؤال بکند برترين نعمت نظام خلقت در عصر حاضر چيست؟ می­گوييم وجود ذی­جود بقية الله الاعظم، قرآن می­فرمايد اسلام منت است، اسلام بابا اين مسلمانيت يک نعمت بزرگی است قدر بدان، همين­که خدا را باور داری، همين­که تسليم هستی، قرآن می­فرمايد قرآن نعمت بزرگی است اين نعمت را قدر بدانيد اين کتابی که رسول­الله آمد مردم را با اين کتاب آشنا کند و در شب مبعث آغاز نزول آيات بر پيغمبر نازل شد اين پنج آيه نخست سوره مبارکه علق: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَق‏ خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَق‏ اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَم‏ الَّذي عَلَّمَ بِالْقَلَم‏ عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَم‏»[8] اين پنج آيه شروع کار پيغمبر است، همين­جا هم دو سه نکته در اين چند آيه بگويم علمای بزرگ می­فرمايد ما از اين پنج آيه رسالت بيست و سه سال پيغمبر را می­فهميم، برائت استهلال قاعده­ای است در ادبيات عرب که گوينده يا نويسنده در مقدمه کتاب، يا در مقدمه سخن جمله­ای را يا می­نويسد يا می­گويد که مستمع يا خواننده از مشاهده و شنيدن اين جمله می­فهمد که اين گوينده و نويسنده چه می­خواهد در اين کتاب بگويد شما مقدمه کتاب را بر می­داريد ورق می­زنيد، يک صفحه است دو صفحه است يک مرور می­کنيد از الفاظ و عبارات ولو اين­که صراحت هم ندارد می­گوييد اين کتاب اصلاً در رابطه با نماز است، اين کتاب در رابطه با فضائل اخلاقی است اين کتاب در رابطه با کنترل خشم است می­گويند از کجا فهميدی؟ می­گويد از اين چينش عبارات و ادبياتی که به کار رفته من اين را فهميدم، شما يک وقتی پای يک منبری هستيد گويند اول سخنرانی آيه­ای را درباره مقام شهيد می­خواند ذهن­ها کجا می­رود: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً‏»[9] نمی­گويد من می­خواهم نسبت به شهيد حرف بزنم آيه را که می­خواند ذهن مستمع متمرکز می­شود که موضوع مقام شهادت است، يا آيه­ای در باب امانتداری می­خواند: «وَ الَّذينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُون‏»[10]مستمعين می­گويند بحث امشب بحث امانتداری است، حالا اين پنج آيه را بزرگان مثل شهيدثانی و ديگران می­گويند از اين پنج­ آيه ما می­فهميم پيغمبر بيست و سه سال آمده چه بکند؟ ببينيد کلماتی که امشب بر پيغمبر نازل شد: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَق»[11] رسول­الله حرف بزن با يادخدا ما خيلی از ما متدينين حرف نمی­زنيم، بلد هستيم ساکت هستيم، آقا پدر بزرگ نشسته نوه­اش دارد کفريات می­گويد دارد نگاه می­کند خنده تحويل می­دهد امشب خدا به رسول­الله فرمود سخن بگو، حرف بزن آن هم: «بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَق»[12] با نام خدا سخن بگو، يعنی مردم اگر کارتان رنگ الهی به خود نگرفت قافيه­ را باختيد بهترين سخنرانی را بکنی ولی برای خدا نباشد: «هَباءً مَنْثُوراً»[13]، کار بکنی رنگ الهی به خودش نگيرد قافيه­ را از دست دادی: «بِاسْمِ رَبِّكَ»[14]نماز اگر کسی بخواند اما اخلاص درش نباشد تباه است، بنده انفاق بکنم برای خدا نباشد برای تظاهر باشد، تواضع بکنم برای فريب مردم باشد نه برای خدا، تمام شد هر کاری که مردم می­خواهيد نتيجه ببينيد: «بِاسْمِ رَبِّكَ»[15]بايد باشد يعنی با ياد او برای او، به نام او، خدا به پيغمبر می­فرمايد: «بِاسْمِ رَبِّكَ»[16] حرف بزن نمی­فرمايند يا رسول­الله: «افهم»، «اعلم» می­گويند: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ»[17] سخن بگو در اين محيط جاهليت گرفته حجاز رسول­الله حرف بزن، و لذا پيامبر می­ايستادند کنار حجرالاسود مشرکين می­آمدند دور خانه خدا می­چرخيدند، اصلاً داريم در عصر جاهليت بعضی­ها لخت عور می­چيدند چون يک قاعده­ای بود بين عرب جاهليت که اگر کسی در حال طواف ازش خواستند لباست را هم بده، اين بايد در آورد بدهد، بعضی­ها برای اين­که گرفتار اين شرمندگی نشوند لخت می­کردند دور کعبه طواف می­کردند وضع اين بود، کعبه بتکده شده بود سيصد و شصت بت داخل کعبه نصب شده بود و نگهداری می­شد، اين­که شاعر نسبت به ميلاد اميرالمؤمنين می­گويد:

بگو به بت­گر بت­تراش ديگر تو بت متراش، کسی که بتکده را می­کند خراب می­آيد

عبادتگاه را کرده بودند بتکده، پيغمبر در اين جامعه بود آقای جعفر ابن ابیطالب وقتی رفت حبشه به نجاشی يک گزارشی از وضع عربستان داد، به نجاشی گفت: «کنا نعبد الاصنام» يافت نشد، ما بت می­پرستيديم و کارهای فاحش و زشت انجام می­داديم زشت­تر از اين يک خانم ده­تا شوهر، بخشی از اين اولادهای حرامزاده شدند درد سر در حکومت علی ابن ابیطالب، کسانی که ده­تا بابا سرش دعوا داشت، اين قدر دختر در عربستان زنده به گور شد که نسل زن رو انقراض رفت، يک خانم ده­تا شوهر داشت اين اگر بچه گيرش می­آمد دختر بود، هيچ کس زيربارش نمی­رفت زنده به گور می­شد پسر بود سرش دعوی بود، قانون جاهليت اين بود اين خانم شوهرهايش را صدا می­زد هر کدام از اين شوهرها هديه و تحفه­ای بيشتری به اين زن داده بود، اين خانم اين بچه را بلند می­کرد می­برد می­گذاشت در دامن آن مرد می­گفت اين بچه اين آقاست قانون جاهليت هم حکم می­کرد که حرف اين زن سند است، بچه می­شد بچه آن فرد، اين وضع جامعه حجاز بود، حرام­خواری باب شده بود بالاخره دزدی، سرقت، جنايت اصلاً جعفر ابن ابیطالب يک تبيينی می­کند از دوران معاصر پيغمبر در مکه معظمه، حرمت­ها شکسته شده بود خانواده­ها متزلزل شده بود، حرام­خواری باب شده بود گفت جامعه ما اين بود، پيغمبر آمده و مردم را از اين کارهای ناپسند و زشت باز داشته، خب رسول­الله با ياد خدا شروع کرد: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَق»[18]پيام امشب مردم آنچه از دين­تان فهميديد بگوييد تا نرفتيد، بعد قيامت می­گويند حاجی چهارتا مطلب بلد بودي چرا نگفتی؟ فقط در تشهد نمازت شهادت می­دهی، پيغمبر بنده خداست از پيغمبر ياد نگرفتی، خودت را ديدی خدا را نديدی، خب در جمع دوستانت نشستی يک کلمه حرف بزن، خلاف می­بينی تذکر بده، من يک خاطره از مرحوم جدمان مرحوم آيت­الله آقای حاج ابوالحسن بگويم برايتان يک حاج­آقای بودند از علما، حالا شايد بعضی از عزيزان ديده بود ايشان را مرحوم حضرت حجت الاسلام و المسلمين آقای حاج­ سيدمحمد کشفی ايشان از شاگردان آقای حاج­ شيخ بود، تقريباً همسن و سال با مرحوم آيت­­الله والد هم بود چند سال قبل از آيت­الله والد فوت کرد، من يک وقت رفتم استهبال آن سال­های آخر عمرشان که ايشان در منزل بود گفتم از مرحوم آقای حاج شيخ اگر خاطراتی هم داريد بگوييد، گفت طلبه جوانی بودم اوائل کشف حجاب رضاخانی بود يعنی داستان سال هزار و سيصد و پانزده، شانزده شمسی، گفت ما با آقای حاج شيخ از شاهچراغ آمديم در خيابان يک فلکه سنگي بود می­آمد طرف سر دُزک گفت آمديم که بياييم مدرسه منصوريه، گفت يک خانم جوانی بود تازه کشف حجاب رضاخانی باب شده بود اين خانم بی­حجاب آمده بود بيرون داشت در جهت مقابل ما می­آمد خب خيلی هم چيز عجيبی بود، وضع جامعه اين نبود يکدفعه بعضی­ها عوض شدند در چند روز سياست پليد رضاخان بعضی­ها چراغ سبز روشن کردند گفت آقای حاج شيخ همين طور که داشتند می­آمدند من هم همراه­شان بودم، يک لحظه نظرشان به اين خانم افتاد که در جهت مقابل ايشان دارند می­آيند گفتيم سرشان پايين بود، رسيدند به اين خانم که اين خانم می­خواست از ايشان رد بشود، خيلی محترمانه، مؤدبانه، مشفقانه، پدرانه، گفتند دخترم اسلام با زيبايي، با آرايش، با آراستگی مخالف نيست، زيبائيت، و آراستگيت را برای محارمت به کار بگير، سخت خدا را برای خود نطلب، گفت خيلی محترمه و مؤدبانه و دخترم، گفت اين خانم بی­حياء برگشت دو سه­تا حرف زشت حواله­ای آقای حاج شيخ کرد، که آقای کشفی من از خودش شنيدم گفت آقای حدائق اينقدر من خجالت کشيدم از حرف اين زن، که آرزو کردم ای کاش زمين همان لحظه دهن باز می­کرد من طلبه­ای جوان سيد می­رفتم در اعماق خاک از خجالت، حالا نمی­شد چيزی هم بگويي، يک زن بی­حيايي به يک مجتهدی، توهين بسيار زننده­ای کرد، گفت آقای حاج شيخ هم رفتند ما هم همراه­شان آمدين گفت تا سر دوزک به طرف مدرسه منصوريه يک خورده خودم را پيدا کردم گفتم آقا، اين­جا جای نهی از منکر بود، ديديد چه حرف زشتی به شما زد و شما نتوانستيد يک کلمه جوابش بدهيد؟ گفت آقای حاج شيخ فرمودند آقای حاج­ سيدمحمد کشفی می­دانی چرا حرف من اثر نکرد؟ علت دارد، ما مشکل­مان امروز در جامعه همين است چرا؟ فرمودند چون من می­گويم شماها ساکت هستيد، مردم اگر در جامعه حسين ابن علی حرف زد امت اسلام ساکت شد حسين ابن علی به قتلگاه کشيده می­شود تاريخ کربلا که فقط حسين حسين کردن نيست، با حسين بودن را بايد بياموزيم:

يا حسين و با حسين يک نقطه باشد فرق آن، يا حسين گفتن کجا و با حسين ماندن کجا؟

جامعه ساکت شد می­شود امام مجتبی، جامعه ساکت شد می­شود غيبت امام زمان چرا؟ حضرت تا حالا نيامده؟ چون جامعه آماده نيست، چون جامعه منتظر نيست، گفت آقای حاج­ شيخ گفتند من می­گويم شماها ساکتی، اين خانم اگر هر کسی می­رسيد يک تذکر برايش می­داد، اين واکنش زشت را نشان نمی­داد، خدا به پيغمبر رسول­الله حرف بزن: «اقْرَأْ»[19]بله در يک خانه­ای مادر بگويد پدر ساکت، پدر بگويد مادر ساکت، فرزند دوگانه می­شود، ديگر نه اين پدر را قبول دارد نه اين مادر را در يک جمعی همه ساکت يک نفر حرف بزند آن يک نفر محکوم است در يک اداره­ای يک نفر سخن می­گويد بقيه سکوت می­کنند آن شخصی که حرف زده، می­رود زير سؤال، دانشجويي به من گفت سر کلاس يک خانم دختری با وضع بد آمده سر کلاس، گفت محترمانه برايش تذکر دادم خواهرم رعايت کن، گفت اين کلاس حق همه ماست حواس ما را هم پرت می­کنی، گفت شروع کرد گستاخی کردن، استاد گفت چه خبر است؟ آن خانم دختر گفت اين فضولی می­کند می­گويد چرا شما اين جوری آمديد؟ گفت من فضولی نکردم حق من است، الآن می­روی در اين مسجد حق همه ماست اين­جا اگر يک کسی که يک بيماری خطرناک مسری داشته باشد نبايد بيايد ديگران را آسيب زند ما حق داريم بگوييم چرا آمدی؟ بله در اتاق خودت، خانه خودت محيط در بسته­ای خودت مجازی، گفت وقتی استاد فهميد گفت استاد هم من را توبيخ کرد گفت چرا نظم کلاس را می­زنی بهم؟ گفتم استاد من نظم را می­زنم بهم يا اين با اين وضعش نظم را دارد می­زند بهم؟ گفت استاد گفت برو بيرون دفتر مديريت، خب مشکل اين است آن وقت دعای ندبه می­خوانيم مهدي بيا مهدی بيا، آقا بيايد چه کار بکند؟ بيايد چه بکند؟ با اين روش­ها: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَق»[20]رسول­الله با ياد خدا شروع کن بگو، حرف بزن سخن بگو: «خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَق»[21]کدام خدا؟ خدايي که از نطفه آفريده، اين هم پيام دارد مردم به هرجا رسيديد اصل­تان نطفه بود، يک چيز بی­مقدار، و به ظاهر بی­ارزش: «اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَم‏»[22]به ياد آن خدايي که مظهر کرامت و بزرگواری است سخن بگو: «الَّذي عَلَّمَ بِالْقَلَم‏»[23]خدايي آموخت و آشنا نمود و آگاهی داد بشر را در استفاده از قلم: «عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَم‏»[24]خدايي که آموخت بشر را آنچه را نمی­دانست اين آيات بر قلب شريف رسول­الله نازل شد خدا در آيه سوره مبارکه آل­عمران آيه صد و شصت و چهار می­فرمايد يقيناً خدا منت دارد بر مؤمنين چرا خدا می­فرمايد مؤمنين؟ انبياء که برای مؤمنين نيامدند برای ناس آمدند، برای بشريت آمدند اين­جا خدا تذکر می­دهد:

چون قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری

آنی که قدر می­داند يادآوری­اش می­کند مؤمن قدر امامش را می­داند، مؤمن قدر پيغمبرش را می­داند، خدا می­فرمايد: «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ»[25]بله انبياء برای هدايت همه آمدند آنهايي که بهره‌برداری کردند می­دانند چه نعمتی است رسول­الله؟ و چه نعمتی است تربيت و هدايت؟ «إِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ»[26] نکته ديگر يکی از ويژگی­های انبياء و پيغمبر مردمی بودن بود، اين برای همه مسئولين ما درس است برای همه بزرگترهای ما درس است رسول­الله بين مردم بود با مردم بود، کوچه به کوچه، چهره به چهره، خانه به خانه با مردم معاشرت داشت، مديری که از در پشت می­آيد، از در پشت می­رود، مسئولی که زير مجموعه خودش هم اين را نمی­بينند می­گويند آقا ما مديرمان را نمی­بينيم اين نمی­تواند موفق باشد: «رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ»[27] يعنی برخواسته از متن جامعه، مردمی بودن عزيزان هرچه بزرگتر می­شويد بايد تواضع­تان، فروتنی­تان، ارتباط جمعی­تان بيشتر باشد اين توقيع مبارکی که می­گويند علامه امينی فرموده بود من در کتاب خانه آيت­الله حاج سيدابوالحسن اصفهانی اين توقيع را ديدم به خط مبارک ولی­عصر: «يا سيد ابالحسن ارخص نفسک»[28]، سيدابوالحسن اصفهانی خودت را رها کن، در اختيار مردم قرار بده، خيلی گرفتار اين مقام و پوست و عنوان نباش: «ارخص»[29]، راها کن نفست را در اختيار قرار بده: «و اجعل مجلسک فی الدهلیز»[30]، در دهليز خانه­ات بنشين يعنی جايي که تا در زدند بفهمی، دم در، دهليز همان دالون دم در راهرو ورودی نه در اتاق پشتی: « و اجعل مجلسک فی الدهلیز»[31]، هفت­خوان نبايد بگذرد تا ببينی، خان اول باشد: «و اقض حوائج الناس»[32]، حوائج مردم را برآورده کن: «نحن ننصرک»[33]، ما کمکت می­کنيم، کمک با ما، تو خودت را عرضه کنم ما ياريت می­کنيم، خدا می­فرمايد پيغمبر: «رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ»[34] پيامبر سه­تا رسالت دارد انبياء سه­تا کار می­کردند يک: «يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ»[35] اولاً تلاوت قرآن، بگوييد بگذريد، همين­که مقام معظم رهبری فرمودند آقا فحش­مان می­دهند تو بگو و برو، پذيرفت و پذيرفت، نپذيرفت خدا مزدت را می­دهد، اين هم يک ضعفی است ما در جامعه ما بعضی­ها می­گويند آقا ما اين کار را بکنيم نتيجه­ای ندارد، من می­گويم نتيجه داريد، کجاست نتيجه­اش؟ می­گويم آقا اين کاری که شما می­کنيد خدا می­پسندد؟ بله، اگر خدا می­پسندد خدا مزد می­دهد، مردم نپسندند خدا می­پسندد به وظيفه عمل کنيم دنبال نتيجه نباشيم عمل به تکليف کنيم، پيامبر را خدا می­فرمايد رسالت اوليه­ات: «يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ»[36] حرفت را بزن، آيات را بخوان، مطالب را بگو، اين يک حالا این‌ها پذيرفتند پذيرفتند نپذيرفتند، ببينيد در جذب مسلمان­ها به اسلام يکی می­شود سلمان، فارسی­ها به خودتان بباليد سلمان، سلمانی که پيغمبر فرمود آن آيه­ای پنجاه و چهار سوره مائده: «و هذا و قومه» يافت نشد، نسبت به سلمان و قوم سلمان و تبار سلمان شش ويژگی­ خدا در قرآن در اوصاف ايرانيان ياد می­کند، سلمان بالای درخت نخل بود در يک باغی کارگر بود، پيغمبر وارد باغ شدند سلمان بالای درخت پيغمبر را ديد داشت خرما می­چيد يک جمله با پيغمبر صحبت کرد، پيامبر يک جمله برايش گفتند بالای درخت نخل مسلمان شد، در لحظه مسلمان شد خب يکی آگاهی و آمادگی و اطلاعات بالاست می­پذيرد:

قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری

اما بعضی­ها بودند رسول­الله بيست سال صرف کرد وقتش را بعد مسلمان شدند، بالاخره بعضی­ها فرق می­کنند افراد بعضی­ها يک ضمير سختی دارند، و مؤمنين نا اميد نشويد من می­گويم نفس شما پاک­تر است يا نفس رسول­الله، بعض اوقات می­بينيم مؤمنين وا دادند آقا ديگر حرف اثر نمی­کند، نکند ما کارمان درست نيست این‌ها حرف ما را گوش نمی­کنند، گفتم اين فکرهای شيطانی سراغت نيايد امام حسين کارش درست نبود که کوفی­ها حرفش را نپذيرفتند، بيست هزار انسان جلو امام حسين روز عاشورا صف­آرايي کردند حضرت سخنرانی کرد به تعداد انگشتان دست روز عاشورا نيامدند سخت حضرت، حرف حق­تان را بگوييد: «يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ»[37] دنبال نتيجه هم نباشيد نتيجه چه می­شود؟ به ما مربوط نيست و به همه هم بگوييد يعنی گاهی اوقات می­بينيد در يک بزنگاهی اين حرف اثر می­گذارد من يکی از روش­های تربيتی رسول­الله را بگويم و عرايض را جمع بندی کنم، يک جوان يهودی بود اين مسئوليت­ها را يک خرده سنگين­تر بکنم ببينيد پيغمبر با يهودی­ها چه جوری معامله می­کرد جوان يهودی، يک جوان يهودی بود در مدينه اين پيغمبر را خيلی دوست می­داشت، شيفته اخلاق پيغمبر بود اما يهودی بود، گاهی اوقات می­آمد در مسجد محضر رسول­الله پيغمبر هم با روی خوش تحويلش می­گرفتند نماز نمی­خواند کارهای مسلمان­ها را انجام نمی­داد اما در اوقاتی که رسول­الله با مؤمنين جلسه داشتند نشستند اين هم می­آمد می­نشست مسلمان­های متأسفانه تنگ نظر این‌ها سخت­شان می­آمد، آقا اين يا مسلمان بشود بيايد، خانم يا حجابت را درست کن بيا مسجد، يا نيا مسجد؟ طلبه، خب اين اگر بخواهد خودش را پيدا کند کجا بايد پيدا کند؟ بگذار بيايد بشنود خودش را پيدا کند، مثلی اين­که بگوييد آقا به يک مريضی بگويند که يا سالم باش بيا اين­جا يا حق دارو خوردن نداری برو بيرون خب اين بايد دارو بخورد تا درمان بشود، موعظه، شرکت در مجلس خوبان داروست، اين را اگر می­خواهی سالمش کنی اول بايد دارو و مراقبت را ببيند اين جوان يهودی می­آمد پيغمبر فراتر از اين هم بايش بر خورد می­کردند گاهی اوقات کار برايش ارجاع می­کردند برايش می­گفتند برو به فلانی بگو رسول­الله کارت دارد بيا، يا اين را ببر بده به فلان کس اين احساس يک غروری می­کرد که پيغمبر ما را قبول دارد، حواله می­دهد دست من می­گويد برساند، به فلانی بگوييد بيايد پيغمبر منتظرش است، مسلمان­ها می­گفتند يا رسول­الله شما اين همه مسلمان دور و برتان است همه را ول کرديد اين جوان يهودی، خب به اين يهودی بگوييد اسلام بياور بعد هم بهش کار ارجاع کنيد، پيغمبر صبر می­کردند امروز جوانت را می­خواهی به راه بياوری مثل پيغمبر کار کن، سه سال گذشت، و در اين سه سال مؤمنين و مسلمان­ها هم يک خرده ايرادها می­آمد، يک چند روزی پيغمبر ديدند اين جوان ديگر پيدايش نيست، از اخلاق پيغمبری بگويم که البته من خودم را می­گويم، خودم به عزيزان حرفی ندارم، شخص خودم، من واقعاً دور هستم از اين اخلاق، رسول­­الله اگر کسی را سه روز نمی­ديد سراغش را می­گرفت، ما طرف را نمی­بينيم تا آگهی­اش را رو ديوار می­بيند، ای آقای فلانی مرد، می­گويم شش ما تو کجا بودی؟ شش ماه شيمی درمانی می­شد مسلمانی اين است رسول­الله سه روز اگر کسی را نمی­ديد این‌هایی که می­آمدند با رسول­الله معاشرت داشتند پيغمبر سراغش را می­گرفتند می­گفتند فلانی کجاست؟ اگر می­گفتند مسافرت است رسول­الله می­گفتند که انشاءالله به سلامت برگردد دعايش می­کردند، اگر می­گفتند يا رسول­الله مريض است پيغمبر می­فرمودند برويم ديدنش، اگر می­گفتند يا رسول­­الله در مدينه است بله نمی­آيد مسجد حالا گرفتار است، کار پيش آمده، می­گفتند سلام من را بهش برسانيد، پيغمبر بعد از سه روز ديدند اين جوان يهودی پيدايش نيست سراغش را گرفتند، مسلمان­ها گفتند آقا دارد می­ميرد يک مرض سختی گرفته در حال رفتن است رسول­الله فرمود برويم ديدنش، يهودی نه رحم­مان، نه فاميل­مان، که بعضی­ها غافل هستيم، در قبرستان خودم ديدم برادری سر قبر برادری آمد خاک می­ريخت رو سرش می­گفت خاک به سر شدم، گفتم جلوش را بگيريد اين کارها چه است انجام می­کند؟ يکی گفت حاج­آقا می­دانيد چرا اين کار را می­کند؟ این‌ها سيزده سال در شيراز بودند همديگر را نديده بودند، اين مسلمانی است شعار می­دهيم عمل نيست، گفتم واقعاً که خاک به سر شدی، حالا آقا در اداره­اش بهش زنگ زدند داداشت مرده دارند دفنش می­کنند، رسيده پای قبر خاک­ها را می­ريزد رو سرش می­گويد خاک به سر شدم اين صله رحم است پيغمبر اين بود، رسول­الله مسلمان­ها را راه انداختند رفتند خانه اين يهودی در زدند، پدر اين يهودی آمد دم در، پيامبر عذرخواهی کردند فرمودند من متوجه نبودم پسر شما بيمار است، آمدم ديدنش گفت بفرماييد داخل، آمدند بستگان اين يهودی دور بسترش ايستاده بودند عمو، برادر، خويشاوندانش، پيامبر پايين بسترش اين جوان ديگر نفس­های آخرش بود، در بستر خوابيده بود پيامبر مقابلش پايين پا ايستادند سلام کردند بهش، يکی از اخلاقيات پيغمبر اين روايت را من سابق هم خواندم امشب فقط يکش را می­گويم رسول­الله فرمود تا زنده هستم پنج چيز را ترک نمی­کنم تا تمام انسان­ها در دامنه تاريخ بشود درس يکش اين بود، سلام کردن به بچه­ها در کوچه­ها ما بعضی­هايمان به بچه­هاي خودمان هم عارمان می­شود سلام کنيم، به کارمند زير دست­مان سخت­مان می­آيد سلام کنيم، به کسی که دو سال از ما کوچک­تر است سخت­مان می­آيد بگوييم سلام عليکم، که ما بزرگتر هستيم، ما استاد هستيم، ما تاجر هستيم اين حمال است سلام به بچه­ها در کوچه­ها يعنی به بچه­های که نمی­شناسند تو را بچه­های مردم بابا يادشان بده اخلاق را اين اخلاق در سلام کردن بر صاحب امشب کسی سبقت نمی­گيرد رسول­الله وارد شدند مقابل اين جوان يهودی يک سلام بهش کردند اين جوان جواب سلام پيغمبر را داد، ببينيد پيغمبر سه سال کار کرده حالا می­خواهد بهره‌برداری کند، فرمودند: «قل يا غلام اشهد ان لا اله الا الله» يافت نشد، حالا بابای اين جوان ايستاده، طائفه يهودی­ها ايستادند فرمودند جوان بگو شهادت می­دهم خدايي جز خدايي يگانه نيست اين جوان برگشت يک نگاهی به بابايش کرد دلش با پيغمبر بود، عقلش با رسول­الله بود اما می­خواست پدر هم راضی بشود، بابا فهميد، نگاه را فهميد گفت پسرم در انتخاب عقيده­ات آزادی، هر کاری می­خواهی بکنی بکن، تا اين پدر اين را گفت رو کرد به رسول­الله گفت: «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسول­الله» آقا اين دوتا کلمه را گفت تمام کرد، جان داد، پيامبر هم از خانه يهودی آمدند بيرون، بيرون خانه يهودی رسول­الله رو کردند به مسلمان­ها، فرمودند مسلمانان اگر به من پيغمبر خرده می­گرفتيد که چرا به يک جوان يهودی شخصيت می­دهم؟ کار ارجاع می­کنم من می­خواستم اين جوان در آستانه رفتن با ايمان برود، نتيجه کار هم شد همين، من بسنده کنم حاج­آقای نگهبان بفرماييد اين اخلاق رسول­­الله بود.

من يادی کنم از حاج محمود آقای سيفی يک مطلبش را بخوانم فيض کامل­تر بهتر بيشتر حاج­آقای نگهبان می­دهند خب الحمدلله امشب هم مجلس پيغمبر را ترجيح دادی بر فوتبال خدايا به عظمت امشب ايرانی­ها را سربلند در عالم قرار بده، در همه مراحل اين جمعيتی که امشب هستند مشمول الطاف پيغمبر قرار بده.

من حاج محمودآقا را بايش يک عهدی بستم که در مناسبت­ها يادی ازش کنم خيلی آدم حالات عجيبی داشت من يک مطلعش را می­خوانم ديگر فيض بهتر حاج­آقای نگهبان می­دهند:

در کوه حراء ياران، نور آمد و پرچم زد، نور آمد و پرچم زد، بر نام رسول­الله حق سکه خاتم زد، حق سکه خاتم زد، در آينه توحيد آن روح مجرد بين، هان تاج رسالت را بر فرق محمد بين، بعثت احمد مرسل مبارک، هديه آخر و اول مبارک، مهدی فاطمه چشم تو روشن، مهدی فاطمه، اين نفس­ها به درد دردتان می­خورد به وقتش، مهدی فاطمه

 

[1] آل­عمران164.

[2] احزاب21.

[3] اعراف142.

[4] اعراف142.

[5] اسراء1.

[6] آل­عمران164.

[7] قصص5.

[8] علق1-5.

[9] آل­عمران169.

[10] مؤمنون8.

[11] علق1.

[12] علق1.

[13] فرقان23.

[14] علق1.

[15] علق1.

[16] علق1.

[17] علق1.

[18] علق1.

[19] علق1.

[20] علق1.

[21] علق2.

[22] علق3.

[23] علق4.

[24] علق5.

[25] آل­عمران164.

[26] آل­عمران164.

[27] آل­عمران164.

[28] الاحتجاج ج2 ص323

[29] الاحتجاج ج2 ص323

[30] الاحتجاج ج2 ص323

[31] الاحتجاج ج2 ص323

[32] الاحتجاج ج2 ص323

[33] الاحتجاج ج2 ص323

[34] آل­عمران164.

[35] آل­عمران164.

[36] آل­عمران164.

[37] آل­عمران164.

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه