استاد حدائق روز دوشنبه 16 بهمن ماه 1402 در مسجدالنبی(ص) شیراز به بیان مبحث جایگاه عقل در زندگی انسان ها پرداختند.

 

دانلود

جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم­الله الرحمن الرحيم

قال الله تبارک و تعالی فی محکم کتابه القرآن الحکيم: «وَ قالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا في‏ أَصْحابِ السَّعير»[1]

صدق الله العلی العظيم

با طرح سؤالی من آيه­ای که تلاوت شد و در ادامه سخنی از فرمايشات صاحب امشب آن سؤال هم اين است که چرا مردم با اين­که خدا به ايشان عقل داده است مسيرشان يک مسير ديگر است، اولاً خدا به اين عبادالله خودش عقل عنايت کرده يا نه؟ آقا موسی ابن جعفر می­فرمايد خداوند برای هر انسانی دوتا حجت قرار داده است اين سخن آقا موسی ابن جعفر است: «إِنَّ لِلَّهِ عَلَى‏ النَّاسِ‏ حُجَّتَيْنِ‏ حُجَّةً ظَاهِرَةً»[2] يک حجت ظاهری است که انبياء و اولياء هستند، يک حجت درونی و باطنی است که آن عقل است، این‌ها مثل فرستنده و گيرنده است ببينيد شما الآن در اين مسجد، فضای مسجد روشن است چون گيرنده مسجد برای اين انرژی برقی که می­آيد سالم است اگر فرستنده مشکل داشته باشد گيرنده­تان هم هرچه قوی باشد کاری ازش بر نمی­آيد، آقا گوشی تلفنش سالم نو، می­گويد شبکه نمی­دهد، آنتن نمی­دهد، گوشی مشکل ندارد ارتباط برقرار نمی­شود يا ارتباط هست گيرنده من مشکل دارد، می­گويند آقا تا پشت در خانه­ات برق آمده تو درون خانه­ات را برق کشی نکردی، سيم کشی نکردی، از اين­که خدا فرستنده­ها فرستاده بحثی نيست، اولياء الهی حجج الهی، ائمه معصومين اين کار خداوند که خدا کم نگذاشته مشکل در گيرنده­های ماست، اين گيرنده­ها درست کار نمی­کند، ارتباط برقرار نمی­شود، حالا در يک سخن ديگر از آقا موسی ابن جعفر چرايش را عرض می­کنم، کجا مردم ضربه می­خورند لذا حضرت می­فرمايد حجت باطنی عقل است، نماينده خدا در وجود شما عقل است، هدايتگر در نهاد شما عقل است اگر اين ارتباط بين درون ما عقلانيت ما و بيرون ما شرع و گفتار اولياء و سخنان الهی برقرار شد هدايت و سعادت رقم می­خورد تکميل عرايضم در اين قسمت آيه ده سوره ملک را من اشاره کنم، قيامت دوزخی­ها وقتی که جهنم مستقر می­شوند يکی از معضلات خودشان را ديگر آن­جا می­گويند ما چوب کجا را خورديم، داريم بعضی­ها می­گويند رفيق بد ما را کشاند به جهنم، بعضی­ها می­گويند: «وَ قالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا في‏ أَصْحابِ السَّعير»[3] آيه ده سوره ملک اگر ما می­شنيديم حق را، و می­پذيرفتيم و تعقل می­کرديم ما جهنم نمی­آمديم، دوتا از علت­های جهنمی­ شدن جهنمی­ها يکی حق شنو نيستند و دوم اهل تعقل نيستند، حساب نمی­کند رو کار، فکر نمی­کند، قرآن می­فرمايد این‌ها سبب می­شود انسان­ها دوزخ می­روند لذا از اين آيه استفاده می­شود که ريشه تکذيب عدم تعقل است شما امروز در جامعه اگر می­بينيد بعضی­ها همين امروز خانمی زنگ زده بود، می­گفت يک آقايي است می­گويد من حوائجی داشتم خدا حاجتم را نداده من کاری ديگر به خدا ندارم فلان، شروع کرد تکذيب کردن خب ريشه بالاخره عرض شود که تکذيب همين عدم تعقل است، گفتم به اين بنده خدا بگو خودت را چقدر دوست می­داری مردم خودتان را چقدر دوست می­داريد، بچه­هايتان را چقدر دوست می­داريد، ميلياردها برابر از محبتی که شما به خودتان داريد خدا به شما دارد تو بنده­ای، او خالق است، تو امانتداری، او صاحب است، بابا اين چشم اين دست، اين قيافه، اين جوانی، اين مال، اين سلامتی مال اوست: «إِنَّا لِلَّهِ»[4] خدا می­فرمايد همه چيز مال خداست، محبتی که خدا دارد به بندگانش اصلاً قابل مقايسه نيست با محبتی که مردم به خودشان دارند خب متأسفانه اين را بعضی­ها تعقل نمی­کنند، آقا از خدا خواستيم خدا نداد کاری به خدا ديگر نداريم، خب نادان در قرآن می­فرمايد يک چيزهايي را دوست می­داريد که برايتان شر است: «عَسى‏ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى‏ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ»[5] يک چيزهايي خوش­تان نمی­آيد بدتان می­آيد خير شما در آنهاست، طبيب می­گويد آقا بايد بروی اتاق عمل زير تيغ جراحی، مريض از جراحی متنفر است طبيب می­گويد سلامتت در گرو اين عمل است، می­خواهی سلامتت تضمين بشود بايد تحمل کنی تيغ جراحی را آقا می­خواهي سعادتت حفظ بشود يک وقت می­بينی مشکلات اقتصادی مصلحت تو است، اين فراز و فرودها صلاح توست برايت بدهند می­شوی قارون، قارون تا دستش خالی بود پسر خاله حضرت موسی بود بهترين قاری تورات بود، ثروت آمد قارون جلو موسی زاويه گرفت، پسر خاله جلو پسر خاله ايستاد نه تنها زاويه گرفت بر عليه حضرت موسی کار کرد تا پای از بين بردن آبروی موسی هم ايستاد که بعد معذب به عذاب الهی شد با اموالش و وجودش به اعماق خاک فرو رفت، خب خدا مصلحت را می­داند لذا می­گويند از خدا بخواهيد لجاجت نکنيد، يک وقت می­بينی يک چيزی داری می­خواهی که اين صلاحت نيست مصلحتت نيست لذا ريشه عدم تعقل­ها تکذيب است اين يک نکته که از اين آيه استفاده می­شود و اين آيه بيانگر اين است که عقل واقعی کسی دارد که حق را بشنود و حق را بپذيرد: «لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ»[6] نشنيدند و تعقل نکردند، جهنم رفتند، می­خواهی بهشتی بشوی حق را بشنو، ما بعضی­ها گوش شنوا ندارند می­گويد من اين چيزها را گوش نمی­کنم، به من مربوط نيست خودت می­دانی، آقا دو کلمه حق می­خواهند بگويند گاهی اوقات می­بينيد بر عليه پيغمبر يکی از تبليغات قريش اين بود این‌های که وارد می­شدند غريب بودند مسافر بودند، ابوسفيان عده­ای را واداشته بود می­گفت که يک آقايي است اين ساحر است در مسجدالحرام کنار حجرالاسود هم جايش است اين حرفايش را افراد را سحر می­کند، شما اگر رفتيد در مسجدالحرام نزديک حجرالاسود گوش­هايتان را محکم بگيريد که سحرتان نکند، که يک عربی می­گويد من وارد مکه شدم آمدم در مسجدالحرام ديدم کنار حجرالاسود يک آقايي ايستاده جمعی هم دورش هستند، نزديک­هايش را که رسيدم گوشم را گرفتم، ما بعضی­های در عمل گوش­مان را گرفتيم حرف حق می­زند نمی­شنود: «لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها»[7] گوش هست شنوايي نيست می­گويد يک دور دور کعبه چرخيدم رسيدم نزديکی­های پيغمبر دوباره گوش را گرفتم، دور دوم تمام شد دوباره گوشم را گرفتم، دور سوم، گفتم تو خرد داری، عقل داری، انسانی، ببين چه دارد اين آقا می­گويد؟ می­گويد دست ورداشتم رفتم نزديک پيغمبر داشتند آيه قرآن می­خواندند تا شنيدم اسلام آورد، ببينيد ما گاهی اوقات نمی­شنويم حق را، معذرت می­خواهم نماز شب می­خوانيم ولی حق را نمی­شنويم، می­گويد آقا ظلم نکن، می­گويد به شما مربوط نيست، شهداء يکی از افتخارات­شان اين بود که این‌ها می­شنيدند و عقلانيت به خرج می­دادند این‌ها هم سخن خدا را، هم سخنان اولياء را هم شنوا بودند و هم عامل: «لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا في‏ أَصْحابِ السَّعير»[8] اين از عواملی که انسان­ها دوزخ می­روند دوتا نکته­اش همين است يک شنوايي خودشان را در برابر حق از دست می­دهند يعنی نمی­خواهند بپذيرند، آقا سيدالشهداء روز عاشورا خطبه می­خواندند ابن سعد گفت صدای سم اسب­ها را در بياوريد که صدای حسين ابن علی به گوش کسی نرسد، سر و صدا کنيد صدای اين سم­ها بلند شود، صدای آقا به گوش کسی نرسد، خب امروز هم متأسفانه جامعه بشريت همين امروز مقام معظم رهبری صحبتی داشتند با افسران و نظاميان نيروی هوايي اشاره کردند و فرمودند اين جريان اخير غزه، که متأسفانه ما می­بينيم سردمداران کشورهای اسلامی بی­تفاوت هستند و اين تذکر را هم ايشان دادند که مردم مطالبه­گری کنند، مردم بخواهند، مردم از مسئولين­شان و زمامداران­شان بخواهند جلو اين ظلم را بگيرند، گفتند حداقلش هم اين است که جنگ نمی­خواهد صورت بگيرد خدمات ندهند به اسرائيل ارتباط­شان را با اسرائيل قطع کنند، ولی متأسفانه گاهی اوقات اين گوش شنوا نيست که اين ظلم­ها دارد اتفاق می­افتد می­گويد به ما چه ربطی دارد؟ به ما چه مربوط است؟ اين حرف­هایي که متأسفانه زده می­شود، خب من يک حديثی را انتخاب کردم از کتاب مستدرک الوسائل و کتاب کافی مرحوم کلينی، در اين حديث آقا موسی ابن جعفر آسيب­شناسی می­کند از دست دادن عقلانيتی که خدا به همه داده، خدا به همه عقل داده، اگر کسی عقل نداشته باشد تکليف ندارد باز امروز يک خانمی آمد سؤال کرد دعا کنيد مريض­ها را گفت حاج­آقا دختری دارم چهل و يک ساله MS گرفته ديگر حافظه­اش هم از دست رفته، در جا افتاده قدر سلامتی­تان را می­دانيد الحمدلله می­گوييم با پای خودت آمدی امشب مسجد گفتی الحمدلله نماز اول وقت خوانديم، چشم­مان می­بيند اين را گفتم يک وقتی آيت­الله والد می­گفتند تکرار می­کنم می­گفتند اگر می­خواهيد اهل ذکر بشويد از خودتان شروع کنيد، چشمت می­بيند بگو الحمدلله، زبانت سالم است بگو الحمدلله، پايت سالم است الحمدلله، بدنت سلامت دارد الحمدلله، نماز خواندی، مسجد آمدی، خانواده داری، مسلمانی، شيعه­ای، اصلاً در خودمان بچرخيم لحظه­ای آرام نبايد گرفت، می­شود همانی که سعدی گفت:

بنده همان به که ز تقصير خويش، عذر به درگاه خدای آورد

ورنه سزاوار خداوندی­اش، کس نتواند که به جای آورد

گفت اين دختر ما ديگر اصلاً نماز، عبادت، روزه، همه چيز اصلاً يادش رفته و توانايي هم ندارد گفت تکليف دختر ما چيست؟ گفتم دختر شما ديگر تکليفی ندارد، خدا از عاقل انتظار دارد، کسی که عقل ندارد تکليفی هم ديگر ندارد، اين تا سالم بود عقل داشت، بله عقل دارد در بستر هم که هست همان خوابيده بايد نمازش را بخواند خدا عادل است: «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها»[9] ما نسبت به اين امکاناتی که خدا به ما داده شکر می­کنيم، سپاسگزار هستيم و قاعده هم اين است عزيزان شکر کرديد زيادش می­کنند، نق زدی و کفران کردی از تو می­گيرند، آيه قرآن است: «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابي‏ لَشَديد»[10] يک چيزی از شيراز برايتان بگويم که در کتاب­ها گيرتان نمی­آيد از حکايت­های سينه به سينه است آقايي را خودم ديدم در اين شهر من خودم ديدم از کسی نقل نمی­کنم، با سواد با يک علم بالا، اين اواخر عمر يک خرده حالا ضعيف شده بود گاهی اوقات می­بينی با عصا بايد راه بروی، زير بغلت را بگيرند بلندت کنند، ولی سالمی باز، بابا دوتا عضوت درد می­کند بی­انصاف، صدها عضوت سالم است چشم رو سلامتی­ات بستی، باز کردی رو مريضی­ات، پای شکر خدا که می­رسد مريضی را مطرح می­کند، من اين را خودم از اين آقا شنيدم خدا رحمتش کند، سواد بالای داشت وقتی می­گفتند آقا حالت چطور است؟ حالا پيری است ديگر اين جمله را می­گفت، می­گفت: «لا حَيٌ‏ فَيُرْجَى‏، و لا مَيِّتٌ فَيُنْسَى‏»[11]می­گفت نه زنده­ای هستم که اميد به زندگانی داشته باشم، نه مرده­ای هستم که فراموش بشوم، ديديد می­گويند بين مرگ و زندگی هستيم، پناه بر خدا، اين عبارت را می­گفت اين، آقايان به اين شب عزيز قسم چند سال افتاد در بستر، شد: «لا حَيٌ‏ فَيُرْجَى‏، و لا مَيِّتٌ فَيُنْسَى‏»[12] رفت بين مرگ و زندگی، سکته کرد، شد مثل يک چوب خشک، تر و خشکش می­کردند، بلند و کوتاهش می­کردند غذا می­کردند دهنش، شد: «لا حَيٌ‏ فَيُرْجَى‏»[13]اين جوری پاسداری از نعمت می­کنی، بی­انصاف، بابا حالا دوتا عضوت درد می­کند، پير شدی بگو الحمدلله رب العالمين، خب آقا موسی ابن جعفر اين روايتی که امشب می­خواهم تقديم کنم، آسيب­شناسی زوال عقلانيت حضرت به هشام ابن حکم می­فرمايد: «يَا هِشَامُ‏ مَنْ‏ سَلَّطَ ثَلَاثاً عَلَى‏ ثَلَاثٍ فَكَأَنَّمَا أَعَانَ عَلَى هَدْمِ عَقْلِهِ»[14] اگر کسی در زندگی­اش سه چيز را بر سه چيز مسلط کرد، خودش اقدام کرده بر زائل کردن عقلش، بله بعضی­ها خرد دارند خردشان می­شود شيطانی، کلاه­برداری سر مردم، تقلب، گاهی اوقات يک کارهای می­کنند که شيطان هم تعجب می­کند، در فريب، در خدعه، در نيرنگ يک آقايي می­گفت حاج­آقا رفتم يک ماشينی خريدم فروشنده می­گفت به حضرت عباس بخر، نان دارد برايت، نان درش هست، گفت يک قسم­هايي عجيب و غريبی می­خورد که گفتيم خب اين حتماً دارد رعايت­مان می­کند، گفت خريديم ديديم کلاه هم سرمان رفت، گران هم فروخت، گفت يک روز داشتم ماشين را می­شستم در صندوق عقب ديدم يک کيسه­ای نان خشک کرده، آن پشت و پناه­های جعبه عقب، به حضرت عباس توش نان است، نان دارد برايت: «وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرين‏»[15]:

گيرم که خلق را به فريبت فريفتی، با دست انتقام طبيعت چه می­کنی؟

عالم بزرگتر دارد و آن خداست، امروز مشکلات همين­ جاهاست سه چيز را امام موسی ابن جعفر می­فرمايد اگر بر سه چيز مسلط کرديد، خردورزی را از دست دادید، عقلانيت­تان را زائل کرديد، اول آقا می­فرمايد: «مَنْ أَظْلَمَ نُورَ تَفَكُّرِهِ بِطُولِ أَمَلِهِ»[16] يک تمثيل­های زيبايي امام به کار می­برند فکر را امام با نور تشبيه می­کنند، آرزوی را طولانی را با ظلمت و تاريکی مردم حواستان باشد گرفتار آرزوهای طولانی نشويد، آرزوهای طولانی پايان پذير نيست طرف می­بينی دم دم مردن است حواسش يک جای ديگر است برای بيست سال ديگرش دارد می­دود به قيمت نماز امروزش که دارد قضاء می­شود به قيمت واجبات ترک شده این‌ها آرزوهای طولانی گرفتشان، آرزو چيزی ارزشمندی است، آرزو طولانی خطرناک است، پيغمبر فرمود: «الْأَمَلُ‏ رَحْمَةٌ لِأُمَّتِي»[17]آرزو رحمت است: «وَ لَوْ لَا الْأَمَلُ مَا أَرْضَعَتْ أُمٌّ وَلَداً وَ لَا غَرَسَ غَارِسٌ شَجَراً»[18] اگر آرزو نبود هيچ مادری بچه­اش را شير نمی­داد خانم­ها اين مادرهای بچه­ را شير می­دهند با آرزو دارد شير می­دهد می­گويد آينده می­شود بزرگ می­شود دستگير ما می­شود نور چشم­ما می­شود عصای دوران کهولت و پيری ما می­شود با اميد است، زارع و کشاور اگر کشت می­کند با آرزو دارد کشت می­کند، می­گويد انشاءالله اين محصول ثمر می­دهد اين بذر به نتيجه می­رسد از عوائد آن زندگی­مان را و به ديگران کمک می­کنيم خب اين ارزش است اما آنچه که خطرناک است طول امل است طول امل اگر خودمان را اصلاح نکرديد، اين را هم می­گويم انشاءالله خدا نکند کسی گرفتار اين حديث بشود پيغمبر فرمود اولاد آدم پير می­شود ولی دو خصلت اگر خودش را نساخت درش روز به روز جوان­تر می­شود يعنی حاج­آقا هرچه فرتوت­تر اين صفت­ها جوان­تر حالا من می­خوانم انشاءالله که در ما نباشد ولی شايد ديده باشيد کسانی که مبتلا هستند: «يشيب ابن آدم و يشب‏ فيه‏ خصلتان‏ الحرص»[19] يک: «الحرص»[20] حرص، ديديد بعضی­ها دم دم مردن هم حرص­شان زياد است، دو: «طول الأمل»[21] آرزوهای طولانی حالا روزگاری رسيده که بايد فکر آخرتش باشد تازه فکر جمع کردن افتاده، اگر کسی خودش را نساخت هرچه به مرز مردن نزديک­تر می­شود حريص­تر می­شود هرچه به مرز مردن نزديک­تر می­شود آرزوهايش طولانی می­شود بگذار اين­جا از هارون الرشيد ملعون لعنة الله عليه قاتل آقا موسی ابن جعفر و ظالم و اين خليفه ياغی بنی­العباس يک جريانی نقل کنم، نقل می­کنند هارون الرشيد ملعون يک وقتی اعلان کرد گفت بگرديد ببينيد در عالم اسلام کسی پيدا می­شود که با گوش خودش از پيغمبر حديث شنيده باشد نقل نکند، خب فاصله زمانی هارون با آقا موسی ابن جعفر يک قرن فاصله زمانی بود، بيش از يک قرن خب بايد يک کسی را پيدا کنند که سن بالای داشته باشد، صد و چهل، پنجاه سال، گشتند به هارون گفتند يک کسی در منطقه يمن است يک پيرمردی است اين می­گويد من حديث از پيغمبر شنيدم زياد هم شنيدم ولی يکیش يادم مانده، گفت بياوردش بغداد، با يک زحمتی هم آوردنش، که اين در بين راه تلف نشود، آوردند بغداد و از کاخ آوردنش پله­ها بالا، به هارون گفتند آن پيرمردی محدث حديث شنيده از پيغمبر را آورديم هارون آمد در يک تاتوبی گذاشته بودند در اين تابوت هم پنبه که اين زنده بماند به بغداد برسد، هارون گفت که پدر خودت از پيغمبر حديث شنيدی؟ گفت من حديث زياد شنيدم همه­اش يادم رفته يکش يادم است، گفت می­شود بگويي آن حديث چه است؟ همين حديثی که من خواندم را خواند، گفت قال رسول­الله: «يشيب ابن آدم و يشب‏ فيه‏ خصلتان‏ الحرص و طول الأمل»[22] هارون شنيده بود اين روايت را قبلاً گفت صدق رسول­الله، گفت هزار سکه­ای طلا بابت اين حديثی که از پيغمبر نقل کرد را بهش بدهيد، هزار سکه طلا را آوردند گذاشتند گوشه­ای همين تابوت سر تابوت را بستند گفتند ببردش، اين در پله­ها داشتند می­آوردنش پايين صدا ناله­اش بلند شد، مأمورها تابوت را گذاشتند زمين آقا چه می­گويي؟ گفت من را برگرداند صدای ناله­ای ضعيفی داشت، دوباره نزد هارون با هارون يک جمله حرف دارم اين مأمورها دوباره برش گرداندند در سرسرای کاخ گذاشتند به هارون خبر دادند اين پيرمرد با شما کار دارد، هارون برگشت سر تابوت را باز کردند گفت چه می­گويي پدر؟ گفت اين هزار سکه­ای که شما محبت کرديد برای امسال است يا هر سال هزار سکه می­دهيد؟ هارون گفت صدق رسول­الله، پيغمبر راست گفت که هرچه انسان پير می­شود حرصش آرزوهايش بيشتر می­شود البته این‌ها آدم­های خود نساخته هستند، خودت را نساختی همين می­شوی، حضرت عزرائيل آمده بالای سرت تو فکر ساخت و ساز هستی، در فکر جمع کردن هستی، اگر خودت را نساختی، هارون هم زرنگ­تر از اين پيرمرد گفت به شرطی که زنده باشی می­گويم سال هزار سکه برايت بدهند، گفت ببردش، در پله­های کاخ که می­بردند می­گويند ملک الموت جانش را گرفت، هزار سکه را هم برگرداندند دوباره در خزانه هارونی يک سکه­اش را هم نبرد، خب ببينيد آرزوهای طولانی، آقا موسی ابن جعفر می­فرمايد چرا بعضی­ها عقل­شان را از دست می­­دهند يعنی به ظاهر عاقل است ولی خردورزی را از دست داده، امام می­فرمايد علتش اين است که يک: «أَظْلَمَ نُورَ تَفَكُّرِهِ بِطُولِ أَمَلِهِ»[23] نورانيت فکرش را با آرزوهای طولانی به ظلمت می­کشد، خيلی عجيب است اين تمثيل­های که حضرت به کار می­برد، آرزوی طولانی در اين حديث امام می­فرمايد ظلمت است، فکر نورانيت است لذا می­گويند آقا رو کارهايت فکر کن، حرف می­خواهی بزنی سنجيده بگو، اميرالمؤمنين می­فرمايد وقتی يک کاری می­خواهيد بکنيد پايان کار را بررسی کن ببين اين کاری که می­خواهی بکنی، انجام شده­اش وجدانت آرام است يا نا آرام؟ خاطرت آسوده است يا نا آسوده؟ پايان کار را الآن رصد کن بعد انجام بده، يکی از مشکلات ما اين است که بعضی اهل فکر نيستند تفکر اين­که می­گويند: «تفكّر ساعة خير من‏ عبادة سنة»[24]يک ساعت فکر کردن از يک سال عبادت ارزشش بهتر يعنی جهت می­دهد برايت، طرف می­بينيد يک عمر عبادت می­کرده عبادت فکر، در زمان رسول­خدا دارد يک آقايي بود به نام قاوی ابن عبدالعزی اين نگهبان بتکده بنی­سليم بود در مکه، يک روز در بتکده نشسته بود جوان بی­سواد ولی خدا عقل داده، خدا به تمام انسان­ها عقل داده، ما از اين حجت درونی استفاده نمی­کنيم، اين نشسته بود در بتکده مأمور مراقبت از بت بتکده بنی سليم بود همين طور که نشسته بود دوتا رباه از ديوار بتکده آمدند داخل بتکده اين داشت نگاه می­کرد ديد يک روباهی از طرف راست اين بت يکی هم از طرف چپ جستی زدند آمدند بالا رو شانه­های اين بت که قرار گرفتند شروع کردند بول کردن و ادرار کردن، اين آقای قاوی ابن عبدالعزی هم داشت نگاه می­کرد اين صحنه را که ديد يک فکری کرد گفت ما چه کسی را داريم می­پرستيم اين مجسمه­ای که در برابر دوتا روباه از خودش نتوانست دفاع کند ما از اين می­خواهيم مشکلات ما را حل کند، چوبی که دستش بود و برداشت افتاد به جان اين بت، بت را خرد کرد، با همان چماق آمد در مسجدالحرام آوازه پيغمبر را شنيده بود آمد محضر رسول­الله گفت يا رسول­الله من نگهبان بتکده بنی سليم هستم الآن يک جريانی در بتکده ديدم يک خرده فکر کردم ديدم حق با شماست بت را خرد کردم آمدم مسلمان بشوم شهادتين را بر زبان جاری کرد، گفت يک بيت شعر هم گفتم، رسول­الله فرمودند بخوان شعرت را گفت:

«وَ رَبٌّ يَبُولُ الثَّعْلَبَانِ‏ بِرَأْسِهِ‏

 

لَقَدْ ذَلَّ مَنْ بَالَتْ عَلَيْهِ الثَّعَالِب»‏[25]

آيا اين خداست اين بت خداست که دو روباه بر او بول می­کنند، ذليل است آن خدايي که قدرت دفاع از خود را در برابر دو رباه ندارد پيغمبر فرمودند آفرين بر تو، ببينيد این‌ها فکر است آقا­جان يک لحظه فکر کنيم، ما تا داخل قبرستان، پای قبر هم که هستيم در دنيا هستيم ميت را دارند تلقين می­دهند اين نرخ دلار می­پرسد آمده در قبرستان اين خانم فقط تفاوتش با مجلس عروسی رنگ لباسش است هفت قلم آرايش کرده آمده تشييع جنازه، بابا عبرت بگير، خب فکر کن، بابايت کجا رفت؟ پدر بزرگت کجا رفت؟ در اين شهر کجا رفتند؟ بزرگان اين شهر کجا رفتند؟ مردم در اين خيان­های که می­گرديد گاهی اوقات مغازه­های می­بينيد خانه­های می­بينيد که رفتند صاحبانش زندگی می­کردند و الآن نيستند در همين قا آقانی نو شما از فلکه ارتش بگيريد تا دروازه کازرون من الآن در ذهن خودم که رجوع می­کنم افراد متعددی را می­شناختم، بخشی­شان اصحاب مسجد بودند بخشی­شان مسجد نمی­آمدند الآن همه­شان زير خروارها خواب هستند، نوبت من و شما هم می­رسد آسياب به نوبت بابا عبرت بگيريم فکر کنيم ما اين فکر را خرابش کرديم، امام فرمود: «مَنْ أَظْلَمَ نُورَ تَفَكُّرِهِ بِطُولِ أَمَلِهِ»[26] بعد پيغمبر فرمودند اسمت چيست؟ گفت من قاوی اسمم هست، قاوی يعنی گمراه رسول­الله فرمودند، از اين لحظه من اسم تو را تغيير می­دهم تو ديگر گمراه نيستی، اسمت تو شد راشد، گفت اسم بابايت چه است؟ گفت عبدالعزی بنده بت، يک اسم و لقب عجيبی هم داشته حضرت فرمودند اسم بابايت را هم من عوض می­کنم اسم بابايت را هم می­گذارم عبد ربّه نه عبدالعزی عبدربّه تو از امروز راشد ابن عبد ربّه هستی، قاوی ابن عبدالعزی را آقا فرمودند ديگر راشد ابن عبدربّه، حالا من عرضم اين است که اين آقای نگهبان بتکده دانشگاه آزاد اسلامی درس خوانده بود، دانشگاه سراسری بود کنکور تک رقمی بود، حوزه علميه درس خوانده بود اين چه داشت؟ که اين جوری هدايت شد؟ عقل، چرا اين عقل را بعضی­ها استفاده نمی­کنند، چون آرزوهای طولانی شعله نورانيت عقل را خاموش می­کند، آقا برای روز مبادا، برای روز پيری، روز کوری به اين عناوين وظايف امروزش را انجام نمی­دهد، اين نکته اول مردم از فکر و تفکر غافل نشويد اين نکته اول.

دوم امام می­فرمايد: «وَ مَحَا طَرَائِفَ حِكْمَتِهِ بِفُضُولِ كَلَامِهِ»[27] يکی از مشکلات ديگری که مردم با او مواجه هستند و سبب از بين رفتن عقلانيت و خردورزی می­شود امام می­فرمايد: «وَ مَحَا طَرَائِفَ حِكْمَتِهِ بِفُضُولِ كَلَامِهِ»[28]برگزيده­های حکمت آميز را با سخن­های زيادی از بين می­برد بابا اين زبانی که شما دوتا کلمه خوب می­توانی بايش بگويي چرا چهارتا حرف نامناسب می­زنی؟ اين زبانی که می­چرخد با ادب حرف بزنی چرا با بی­ادبی ما گاهی اوقات يک­جا نشستيم می­توانيم دوتا جمله بگوييم دل کسی را روشن کنيم و نورانی کنيم، دوتا تأييد باطل می­کني طرف را ظلمانی می­کنی، نکته دوم، نکته اول مردم از فکرتان استفاده کنيد، نکته دوم مردم مراقب سخن گفتن­هايتان باشيد اين زبان آسيب می­زند به انسان­ها، زبانتان را مديريت نکرديد، تأثير سخن بد و غلط بر خردورزی شما اثر می­گذارد و اصلاً زبان عضو عجيبی است حالا فشرده و گذرا بگويم چون شب شهادت هم هست برادر عزيزمان جناب حاج­آقای حجازی هم آمدند به فيض برسانند عزاداری شب شهادت موسی ابن جعفر، من می­گذرم اما فقط به همين اندازه نسبت به زبان بگويم، زبان خانم­ها، آقايان تنها عضوی است که نه محدود به مکان است، نه محدود به زبان است، نه محدود به موقعيت است يعنی شما در اين همين مسجد از خودت غافل شدی با زبانت می­توانی غيبت کنی، زبان پير و جوان نمی­شناسد، پير هم شدی يا هشتاد سالت غافل شدی با همين زبانت می­توانی تهمت بزنی، با همين زبانت می­توانی اختلاف ايجاد کنی، با همين زبانت هم می­توانی تربيت کنی و اصطلاح کنی، زبان نه محدوديت سنی دارد، نه محدوديت جغرافيای دارد نه محدوديت زمانی دارد در ليلة القدر غافل شدی زبان کار دستت می­دهد اما گناهان ديگر محدود هستند، شما وقتی سن بالا می­رود يک سری کارها را ديگر انسان نمی­تواند انجام بدهد، اقتضای هر سنی يک چيزی است، می­گويد:

در جوانی پاک بودن شيوه پيغمبری است، ورنه هر گبری به پيری می­شود پرهيزکار

خب ديگر وقتی پير شده ديگر شهوتی ندارد، توانايي ندارد تخلف نمی­تواند بکند، ديگر نمی­کند ولی در آن زمانی که نيرو هست اما زبان در پيری هم کار دست آدم می­دهد و زبان بالاخره عضو بسيار، و سنگين­ترين مجازات هم مجازات­های زبان است چون گاهی اوقات يک زندگی را يک خانواده­ای را آبرويي را از بين می­برد گاهی اوقات با يک کلمه به ناحق يا يک تأييد به ناحق حقی ساقط می­شود آبرويي می­رود لذا زبان عضو بسيار پر مسئوليتی است امام می­فرمايد حواس­تان باشد با حرف­های زيادی طرائف حکمت، برگزيده­های حکمت را از بين نبريد.

و سوم امام می­فرمايد: «وَ أَطْفَأَ نُورَ عِبْرَتِهِ بِشَهَوَاتِ نَفْسِهِ»[29] يکی از مشکلات ديگری مردم که سبب می­شود عقل­ها، خردها درست عمل نمی­کند نورانيت عبرت گرفتن را با شهوت نفس از بين می­بريم، مردم همه­مان برای يکديگر عبرت هستيم، همديگر را می­بينيد خدا رحمت کند بابايت را خب اين راه را تو هم بايد بروی، عکس­های ده سال قبل­تان عبرت است، آلبوم داريد باز بکنيد، بيست سال قبل­تان، ده­سال قبل­تان این‌ها عبرت نيست هی نگاه می­کنی به به چه بودم؟ بابا درس بگير آدم شو، ما حاج­آقای قرائتی بنده خدا آمدند شيراز ديروز همايش مهدويت و انقلاب اسلامی بود، خب بنده خدا ديگر توان راه رفتن نداشت با ويلچير آوردن، گفت من تنم ديگر جوابگو نيست اما فکرم و زبانم کار می­کند، خدا به عظمت اهل­البيت، همه مريض­ها را خصوصاً اين عزيز را صحت و عافيت که از قبل از انقلاب، ايشان در عرصه تبليغ و ترويج معارف الهی بود، مردم خودتان برای خودتان عبرت هستيد، خانه­هايتان عبرت است اين خانه­ای که درش زندگی می­کنی قبل از شما چه کسانی بودند؟ همين­جا در اين مسجد شما که نشستيد چه کسانی قبلاً بودند؟ فرزندان شهيد مؤذنی در جای شما پدر نشسته بود، همين مسجد چقدر مؤمنين در اين مسجد بودند شهداء متدينين روی همين منبر چقدر افراد سخنرانی کردند که الآن زير خروارها خاک هستند، دير و ديوار برايتان عبرت است هارون الرشيد ملعون يک وقت آقا موسی ابن جعفر را ديد گفت آقا يک نصيحت­مان بکنيد، این‌ها تظاهر هم می­کردند برای فريب مردم که بگويند ما به اهل­البيت ارادت داريم، آقا فرمودند هارون هرچه چشم سرت می­بيند عبرت است، اصلاً چيزی نيست شما ببينيد درش پيام نباشد، در، ديوار، مردم، شهر، خودتان عکس­ را می­بينيد قيافه­ات را در آينه می­بينيد، موی سفيد را می­بينيد می­گويد من اين را مرحوم آيت­الله والد زياد می­خواندند اين شعر را:

من موی خويش نه از آن می­کنم سياه، تا باز نوجوان شوم و نو کنم گناه

چون جامعه­ها به وقت مصيبت سيه کنند، من موی در مصيبت پيری کنم سياه

همه­مان برای همديگر عبرت هستيم، خانه­ها عبرت، شهر عبرت، شب و روز عبرت، فراز و فرودها عبرت، این‌ها همه درس زندگی است بالاخره همه بايد برويم، حالا خوشا به حال آنهايي که با سر بلندی رفتند، ختم زندگی­شان به شهادت و به سعادت و به فلاح و رستگاری شد امام می­فرمايد نورانيت عبرت را اگر با شهوات نفسانی از دست داديد، چرا بعضی­ها می­بينند ولی عبرت نمی­گيرند، مرحوم آيت­الله اديب ابوالزوجه ما می­گفتند يک وقت يکی از مؤمنين در مسجد ما از دنيا رفت، گفتند رفتند دنبال بچه­هايش صدا بزنند بياييد بابا بابايتان فوت کرد، می­گفت پسرش آمد هی بابايش را اين پهلو و آن پهلو می­کرد هرچه در جيب­هايش بود در می­آورد، دست چک را درآورد، حالا کليد را در آورد، پول­ها را درآورد اين پهلو آن پهلو بابا را می­کرد می­گفت ای بابای بدبخت مسجد هم جای مردن بود، آخر کسی در مسجد می­ميرد مگر تو خانه و زندگی نداشتی؟ چرا بعضی­ها اين جوری می­شوند؟ شهوات نفسانی، چرا بعضی­ها نماز خواندن را مسخره می­کنند؟ چرا بعضی­ها اخلاق و تواضع را به تمسخر می­بينند؟ چون این‌ها آقا موسی ابن جعفر می­فرمايد نورانيت عبرت را از دست دادند، نگاه می­کند عبرت نمی­گيرد، چون عبرت نمی­گيرد اين نورانيت را از دست داده آن شهوات نفسانی غلبه پيدا کرده اين نورانيت را برده در حاشيه، ديگر نگاه­هايش درس نمی­شود، نگاه­هايش همه­اش هواپرستی و دنيا پرستی، بعد ايشان می­گفتند همه جيب­های بابايش را خالی کرد بعد بلند شد گفت من کاری به اين بابايم ندارم، مردم دلتان برای خودتان بسوزد مردم تا هستيد خودتان کار کنيد، خانم­ها به داد خودتان برسيد هی بچه­ام اينطور می­کند، وصيت نوشتم آنطور کنند، من طرف آمد گفت حاج­آقا برادر بزرگ مان وصيت بابايمان را خواند بعد تکه تکه کرد ريخت دور پاره کرد، گفت می­خواست خودش بکند ما به يکش هم عمل نمی­کنيم، به پيغمبر طرف عرض کردم يا رسول­الله می­خواهم خدا رحمم کند چه کنم؟ رسول­الله فرمود به خودت رحم کن، دلسوز خودمان باشيم، به خودمان دلسوزی کنيم، گفت اين آدم نادان گفت اين بابای من همه­اش با شما می­چرخيد خودتان هم جمعش کنيد ببردش، ول کرد رفت، چرا اين قدر اولاد پست؟ خدا نکند شهوت پرستی و شهوترانی غلبه پيدا کند، شهوت اگر غلبه پيدا کند ديگر نورانيت عبرت می­رود کنار، ديگر در قبرستان هم پای قبر دارد معامله دلار می­کند، در قبرستان يک ميتی را آورده بودند ديدم يکی به يکی می­گويد اين کفنی چند است به نظرت؟ رو کردم به او گفتم مرد حسابی فکر مردنت باش، تو انگار دست از دنيا پرستی بردار، قيمت کفن ميت را تو داری رصد می­کنی، تو فکر آخرتت باش، حالا اين کفن هر قيمتی که دارد چه ارزشی برای تو دارد؟ چرا بعضی­ها اين‌جوری شدند؟ اينقدر فاصله گرفتند چون می­بينند عبرت نمی­گيرند و علتش شهوترانی است و شهوات نفسانی است، بسنده کنم بعد حضرت فرمود: «فَكَأَنَّمَا أَعَانَ هَوَاهُ عَلَى هَدْمِ عَقْلِهِ»[30] کسانی که اين سه چيز را اين گونه عمل کردند، مثل اين است که خودشان کمک کردند بر نابودی عقل­شان: «وَ مَنْ هَدَمَ عَقْلَهُ أَفْسَدَ عَلَيْهِ دِينَهُ وَ دُنْيَاهُ»[31] آنی که عقلش را نابود کرد دين و دنيايش را نابود کرده، آنی که عقلش را زائل کرد، هم دنيا را از دست داده هم دين و آخرت را، خب این‌ها سخنان نورانی صاحب امشب آقا موسی ابن جعفر شب بيست و پنجم رجب شب شهادت حضرت، هارون الرشيد ملعون کسی بود که آقا موسی ابن جعفر را خوب می­شناخت، يکی از کسانی که عارف بود به جايگاه موسی ابن جعفر هارون بود، مأمون عباسی می­گويد يک وقتی پدرم هارون آمده بود مدينه می­گويد من نوجوانی بودم بزرگان مدينه را هارون خواسته بود، که این‌ها بيايند ديدن هارون می­گويد من ايستاده­ بودم يک وقت ديدم اين مأموری که خبر می­داد به هارون چه کسی دارد می­آيد؟ يک وقت رو کرد به هارون گفت جناب خليفه ابوابراهيم موسی ابن جعفر آمد، مأمون می­گويد ديدم رنگ از رخسار پدرم پريد، پدرم از جا بلند شد با عجله دويد تا دم در مجلس می­گويد اين ادب را از پدرم نسبت به هيچ کس نديده بودم ديدم يک آقای لاغر اندامی از مرکب پياده شد پدرم دست به شانه او گذاشت: «تفضل تکرم يابن عم» پسر عمو خوش آمدی، با احترام آورد آقا را بالا، سر جاي خودش نشاند خودش دوزانو مقابل آقا نشست گفت اين مدتی که آقا موسی ابن جعفر نشسته بود حالا مأمون می­گويد من تعجب می­کردم چه کسی است که اين قدر پدرم متواضعانه و مؤدبانه می­گويد صحبت­های هم رد و بدل شد حرف­های زده شد بعد که آقا بلند شد برود هارون تا دم در مجلس دنبال اين آقا رفت بعد رو کرد به من گفت پسرم اين آقا را پای پياده دنبال مرکبش می­روی تا دم در خانه­اش به نيابت از من بدرقه می­کنی اين را مأمون می­گويد ما بچه خليفه بوديم خيلی برايم سخت بود، اين چه کسی است که منی پسر خليفه بايد پياده دنبالش بروم تا در خانه­اش؟ می­گويد دنبال اين آقا رفتم در کوچه­ها و پس کوچه­های مدينه تا آقا در منزل از مرکب پياده شد، دست من را گرفت سمت خودش کشيد فرمود مأمون بعد از پدرت هارون تو خليفه می­شوی مراقب باش در حق پسرم علی ظلم نکنی، که دنيا و آخرتت را تباه می­کنی، اصلاً کسی گمان نمی­کرد مأمون خليفه بشود، چون مأمون مادرش يک کنيز ايرانی بود، برادر بزرگترش امين بود، امين مادرش و پدرش هردو از بنی­العباس بودند، لذا اصلاً کسی تصور نمی­کرد خلافت به مأمون برسد مأمون می­گويد برگشتم آمدم در همان منزلی که پدرم بود، گفتم پدر اين آقا چه کسی بود اين همه احترام کرديد؟ گفت اين ابوابراهيم موسی ابن جعفر بود، می­گويد پدرم يک حواله­های صادر می­کرد برای این‌هايي که آمده بودند ديدنش هدايايي ببرند می­گويد ديدم نوبت به موسی ابن جعفر که رسيد يک هديه بسيار مختصر و قليل و کم حواله کرد برای آقا موسی ابن جعفر مأمون می­گويد گفتم پدر اين احترامی که به اين آقا کردی با اين هديه­ای کم، بعضی­ها را شما جلو پای این‌ها بلند نشدی، هزار سکه طلا می­دهی به اين آقا يک هديه­ای مختصر؟ می­گفت پسرم حکومت مال این‌هاست این‌ها خاندانی هستند که اگر ثروت به دست­شان آمد چون وابسته به ثروت نيستند بذل و بخشش می­کنند، مردم اگر بذل و بخشش این‌ها به ايشان رسيد دور این‌ها جمع می­شوند ما تا می­توانيم این‌ها را بايد در تنگنای اقتصادی بگذاريم که کسی سراغ این‌ها نيايد، مأمون می­گويد گفتم پدر اگر حکومت حق این‌هاست چرا حکومت را به ايشان واگذار نمی­کنيد؟ گفت پسرم ببينيد همين: «أَطْفَأَ نُورَ عِبْرَتِهِ بِشَهَوَاتِ نَفْسِهِ»[32] گفت پسرم مگر نشنيدی که: «الْمُلْكُ‏ عَقِيمٌ‏»[33] نه موسی ابن جعفر اگر تو هم که پسرم هستی برای حکومت بخواهی جلو من بايستی، تو را هم از بين می­برم خدا نکند شهوت پرستی بيايد و حق پرستی فراموش بشود.

صلّی الله عليک يا مولان يا ابا ابراهيم يا موسی ابن جعفر، حاج­آقای حجازی انشاءالله به فيض کامل و جامع همه را می­رسانند استفاده می­کنيم از نفس پاک سلالة السادات جناب آقای حجازی خدا رحمت کند، پدر ايشان را و پدر بزرگ شهيدشان را و جد پدری­اش که از علمای اين شهر بود مرحوم حضرت حجت الاسلام و المسلمين آقای حاج سيد عبدالرسول حجازی رحمت­الله عليهم رحمة واسعة جامعه، من توسل و عرض ادب را واگذار می­کنم به حاج­آقای حجازی برای بهره­بردن بهتر و بيشتر تقديم به پيشگاه مقدس آقا موسی ابن جعفر باب الحوائج و انشاءالله مزد ادب و احترام اين شب­تان را به محضر امام و ياد و بود اين شهيد عزيز اين مسجد شهيد مؤذنی انشاءالله حضور جمعی ما در بارگاه حضرت موسی ابن جعفر ابا ابراهيم باشد استفاده کنيم، تقديم به محضر آقا موسی ابن جعفر صلوات غرايي ختم نماييد.

 

[1] ملک10.

[2] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏1 ص16.

[3] ملک10.

[4] بقره156.

[5] بقره216.

[6] ملک10.

[7] اعراف179.

[8] ملک10.

[9] بقره286.

[10] ابراهيم7.

[11] فقه اللغة ص160.

[12] فقه اللغة ص160.

[13] فقه اللغة ص160.

[14] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏1 ص17.

[15] آل­عمران54.

[16] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏1 ص17.

[17] نزهة الناظر و تنبيه الخاطر  ص21.

[18] نزهة الناظر و تنبيه الخاطر  ص21.

[19] الوافي ج‏5 ص890.

[20] الوافي ج‏5 ص890.

[21] الوافي ج‏5 ص890.

[22] الوافي ج‏5 ص890.

[23] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏1 ص17.

[24] البرهان في تفسير القرآن ج‏3 ص245.

[25] تفسير القمي ج‏2 ص114.

[26] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏1 ص17.

[27] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏1 ص17.

[28] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏1 ص17.

[29] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏1 ص17.

[30] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏1 ص17.

[31] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏1 ص17.

[32] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏1 ص17.

[33] الأمالي( للصدوق) النص ص74.

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه