استادحدائق روز شنبه 21 مردادماه 1402 در مسجدالرسول(ص) شیراز به تفسیر آیه ی از قرآن پرداختند.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسمالله الرحمن الرحيم
قال الله تارک و تعالی فی محکم کتابه القرآن الحکيم: «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُون»[1]
صدق الله العلی العظيم
در ادامه عرايض جلسات قبل آيه 124 سوره مبارکه طه مورد بحث مجلس قرار گرفت که خداوند در اين آيه شريفه متذکر میشوند که اگر کسی از ياد خدا غافل شد و اعراض کرد زندگی او زندگی سخت و تلخی خواهد شد، معيشتش معيشت: «ضَنْكاً»[2] میشود که عرض کرديم معيشت ضنکا معنايش فقر نيست سرطان نيست، گاهی اوقات سالم است هيچ باکش هم نيست اما روح مضطربی دارد، ملياردر است خواب آرام ندارد، میبينيد املاک و اموال الی ماشاءالله اما روح آرام نيست ولی بعضیها را میبينيد در نهايت بيماری خوش هستند، در نهايت تنگدستی غنی هستند، گاهی اوقات پول را خجالت میدهند، بعض مريضها ديديد آدمهای سالم بايد از ايشان درس بگيرند، میرود ديدنشان آقا حالت چطور است؟ «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين»[3] ما مرحوم آيتالله والد وقتی خدمتشان رسيدم گفتم آقا حالتان چطور است؟ گفتند ديگر از اين بهتر نمیشود شعار نبود، مردم خدا حالتی به شما میدهد که اوج درد میشود اوج لذت، اين را بايد برسی بفهمی، چشيدنی است توصيف کردنی نيست، اين را بايد به او رسيد، گاهی اوقات ديد بعض چيزها را توصيف میکنند بعد میگويند حلوای تنتنانی است تا نخوری، حلوا را بايد بچشی تا بفهمی چه مزهای میهد حالا بنشيند توصيف اين غذا را بکند آقا اين غذا اين جوری است طعمش اين تا نچشی تا درک نکنی نمیفهمی، يک سخن از آقا اميرالمؤمنين است که حضرت میفرمايند بندگان خوب خدا آنهايي که پيوندشان با خدا قوی است در اوج سختیها و گرفتاریها و مشکلات میشود اوج رفاه و لذت اينها، يعنی لذت میبرند چون برای خدا دارد هزينه میشود برای خدا دارد کار میکند لذا از اين خدا اگر کسی غافل شد معيشتش میشود معيشت: «ضَنْكاً»[4] زندگی میشود زندگی تلخ و در قيامت هم اينها چون چشم به روی حقايق بستند قيامت هم نابينا وارد میشوند، قيامت هم اينها در دنيا روی ارزشها حقيقتها چشم پوشی کردند، قيامت اين چشمی که بايد میديد و عبرت میگرفت اعمی وارد میشود من در ادامه اين آيه آيه ديگری را از سوره حشر امشب تقديم کنم و يک جلسه هم به آثار تربيتی ذکر بپردازيم، اينکه قرآن میفرمايد: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري»[5] اين ذکر چيست؟ فقط يک سبحان الله گفتن است، يک نماز تنها خواندن است کجاها اين ذکر دامنهاش توسعه پيدا میکند کجاها بايد به ياد خدا بود و اگر باشيم به کجا میرسيم که معيشت ما معيشت: «ضَنْكاً»[6] نخواهد شد اما آيه امشب آيه 19 از سوره مبارکه حشر اين هم در ذيل همان آيه و در مسير همان آيه و هشدار الهی اينجا هم خداوند به مؤمنين هشدار میدهد: «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ نَسُوا اللَّهَ»[7] مسلمانها مؤمنين مثل کسانی نباشيد که خدا را فراموش کردند: فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ»[8] خدا يادشان رفت، خودشان را گم کردند نوع کسانی که خودشان فراموش کردند اينها اول خدا را فراموش کردند پول میآيد عوض میشود، مقام میآيد عوض میشود، زيبايي میآيد عوض میشود، شهوت میآيد تغيير میکند با يک سفر خارج از کشور خدا يادش میرود چرا: «نَسُوا اللَّهَ»[9] خدا را فراموش کرده خدا هم میفرمايد نتيجه اين کارتان اين است که خودتان را گم میکنيد، بعضیها خودشان را گم کردند، شخصيت واقعی و انسانی خودش را از ياد برده، آقا اميرالمؤمنين میفرمايد بشر تو مخلوقی هستی، خطبه حضرت در نهج البلاغه دارد من چند فرازش را عرض کنم: «مِسْكِينٌ ابْنُ آدَمَ»[10]اينها بيوگرافی من و شماست محتاج است پسر آدم، يعنی من و شما، چرا؟ «تَقْتُلُهُ الشَّرْقَةُ»[11]اميرالمؤمنين میفرمايد اين اولاد آدم اين هيکل با يک قطره آب میميرد يکدفعه يک قطره آب خفهاش میکند: «تَقْتُلُهُ الشَّرْقَةُ»[12]مسير جريان آب يکدفعه درست پايين نرود.
حضار محترم مأمون عباسی از خلفاء مقتدر بنیعباس بود که به عنوان عفريت، در آن لوح حضرت فاطمه زهراء به عنوان عفريبت بنیعباس ازش ياد شده، هم آدم با سوادی بود، هم آدم سياست بازی بود و اين بردن امام رضا را به طوس هم با هدف بود با برنامه بود البته امام خنثی کردند سياست ملعون مأمون را با آن شرائطی که گذاشتند، آقا موسی ابن جعفر هم به ايشان فرموده بودند حواست باشد بعد از پدرت میشود خليفه مراقب باش دستت به فرزندم علی آغشته نشود اين هشدار را هم آقا بهش داده بودند، زمانی که مأمون يک جوانی بود، هارون خليفه بود پادشاه بود اصلاً کسی گمان نمیکرد مأمون خليفه بشود چون يک برادری داشت به نام امين، مادر امين زبيده بود دختر عموی هارون بود، يعنی امين پدر و مادرش بنیعباسی بود، مأمون مادرش يک کنيز ايرانی بود اصلاً کسی گمان نمیکرد اين بشود خليفه، اما آقا موسی ابن جعفر در مدينه اين تذکر را بهش دادند شد خليفه بعد هم دست ناپاکش را به خون آقا علی ابن موسیالرضا آغشته کرد و در قتل حضرت حضرت را مسموم کرد من يک جريانی را میخواهيم از ضعف بشر، قدرت داری، نيرو داری؟ صدها نفر تحت فرمانت است خدا بخواهد جمعت کند در لحظهای، بشر متکبر مراقب باش يک قطره آب تو را میکشد مأمون با سیصد هزار سرباز داشت میآمد طرف بغداد فصل پاييز بود رسيدند به منطقه بديگون، ظهر بود مأمون گفت تمام نيروها پياده بشوند استراحت کنند ما اينجا يک چشمهای آبی بود خيلی مأمون از آب چشمه لذت برد گفت همينجا نيروها در اين دشت پياده بشوند ما يک استراحتی کنيم، تمام اين لشکریها پياده شدند که میگويند صد هزار از اين سیصدهزارتا ترک بودند، سربازهای ترک همراه مأمون، يک لشکر منسجم مقتدر مأمون هم باکش نبود، مأمون چهل و نه سالش بود، ببين خدا فتيله را میکشد پايين پولداری، تيم پزشکی داری، رئيس تيم پزشکی مأمون بختيشون بود مجربترين دکترها همراه مأمون بودند مأمون آمد کنار اين چشمه آب داشت قدم میزد يک ماهی نقرهای رنگی را به اندازه نيم ذراع مثلاً بيست سانت ديد در چشمه دارد میرود، اين ماهی میرود و میآيد البته هوا سرد بود آب چشمه هم آب سردی بود، مأمون گفت هر کسی اين ماهی را گرفت آورد بيرون يک سکه طلا بهش میدهم، سربازها ريختند در اين چشمه، يک سرباز کردی ماهی را گرفت آورد بيرون، آورد مقابل مأمون ماهی در دستش بود دست را باز کرد که مأمون ماهی را ببيند تا دست باز کرد، ماهی تلظی کرد، يعنی اين پهلو آن پهلو شد حرکت کرد از دست اين سرباز افتاد رو زمين، از روی زمين هم دوباره غلتی خورد افتاد در آب چشمه، ولی ماهی را گرفت، آورد نشان هم داد، در همين تلظی ماهی يک قطره آب از بدن پاشيده شد به صورت مامون حکم اعدامش صادر شد! يکدفعه تمام وجود مأمون را سرما گرفت، گفت: البرد ابرد، سرما سرما، اين همانی که اميرالمؤمنين میفرمايد يک قطره آب پيادهات میکند، آقا چه کار کردی؟ وزنه صد و پنجاه کيلویی بلند میکنی؟ کارت میرسد به جايي که بايد بلندت کنند، بشر غافل نشو خودت را گم نکن، ثروت نبرد تو را سواد مغرورت نکند، زيبايي غافلت نکند، مأمون گفت هر کسی دوباره اين ماهی را گرفت يک سکه ديگه میدهم همان سرباز دوباره پريد در آب ماهی را گرفت آورد بيرون، مأمون گفت ماهی را برايم کباب کنيد بياوريد، ماهی را پختند آوردند ولی يک لقمه از اين گوشت ماهی را نتوانست بخورد، هی میگفت سرما، سرما، سرما، رئيس تيم پزشکی خليفه آمد مأمون را معاينه کرد گفت جناب خليفه شما هيچ باکت نيست آثار کسالت نداری چرا شما میگوييد سردم است؟ نه تب داری، نه بدنت نشانگر بيماری است ما تعجب هستيم، وسائل گرم کننده آوردند روی مأمون انداختند پتوهای متعدد، دور تا دور مأمون را آتش روشن کردند، در خيمهاش آتش آوردند دور تا دور خيمه که گرم بشود ولی هی صدا میزد: «البرد البرد»، سرما سرما آقايون ظهر اين اتفاق افتاد قبل از اذان مغرب مأمون فهميد اين پيام رفتن است، خليفه چهل و نه ساله، گفت زير بغلم را بگيريد ببريدم روی بلندی ديگر فهميد که دارد میرود کار از دست بشر خارج است، بردش روی بلندی نگاه کرد ديد تا چشم کار میکند در صحری خيمه برپاست خيمه سربازها جلو هر خيمهای هم يک شعله آتش، يک جمله گفت ولی دير گفت گفت: «يَا مَنْ لَا يَزُولُ مُلْكُهُ»[13] ای خدايي که پادشاهیات پايان ناپذير است: «ارْحَمْ عَلَى مَنْ زَالَ مُلْكُهُ»[14] رحم کن به کسی که پادشاهیاش تمام شده، آوردنش در خيمه مرد و تمام کرد، اميرالمؤمنين میفرمايد يک قطره آب از پا درت میآورد، امتی را اداره میکني چه حرفی است میزنی؟ «تَقْتُلُهُ الشَّرْقَةُ وَ تُنَتِّنُهُ الْعَرْقَة»[15] آقا میفرمايد موجودی است که بوی عرق بدن خودش اذيتش میکند: «مَكْتُومُ الْأَجَلِ مَحْفُوظُ الْعَمَلِ»[16]کارهايش را مینويسند اعمالش را ثبت میکنند ريز و درشت کارهايش دارد گزارش میشود: «وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظينكِراماً كاتِبين»[17]اجلش مشخص است که کی میرود ولی خودش نمیداند، الآن همه ما يک ساعتی معينی داريم برای رفتن چه کسی میداند الآن که کی میرود؟ اين از نقاط ضعف ماست ما نمیدانيم فرصتمان کی به پايان میرسد؟ اين از ضعف انسانهاست از ضعف انسانهاست اين است که تمام کارهايشان دارد گزارش میشود يک وقتی ديد بعضیها به عنوان زرنگی میگويد ما فلان کار را کرديم ولی رد پا از خودمان نگذاشتيم اين را پای زرنگی میدانند، اين کار را کرديم ولی کسی نتوانست بفهمد که ما انجام داديم حالا يا کار خوب يا بد؟ ولی صغيره و کبيره کارهايتان، ريز و درشت اعمالتان را گزارش میکنند: «ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيد»[18] از دهانتان حرف میآيد بيرون ثبت میشود کار میکنيد گزارشش ثبت میشود اين ضعف انسانهاست که تمام کارهای آنها ثبت میشود فرصت محدود آنها مشخص است که کی به پايان میرسد؟ خب قرآن میفرمايد: «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ نَسُوا اللَّهَ»[19] مؤمنين مثل کسانی نباشيد که خدا را فراموش کردند، نتيجه فراموش کردن خدا میشود فراموش کردن خود: «فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ»[20] بعضیها خوشان را يادشان رفته، ديديد در اين روابط اجتماعی بعضیها را میبينيد میگويد آقا انصافتان میگويد بابا برو جمعش کن انصاف چه است؟ اين خودش را فراموش کرده، خودش را اگر فراموش کرد نتيجه فراموش کردن خداست، آن خدايي قادر رازق حاضر حاسب اگر فراموش شد نتيجهاش میشود انسان ديگر خودش را از ياد میبرد: أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُون»[21]قرآن میفرمايد نتيجه اين کار شما را به فسق میرساند من چندتا نکته ذيل اين آيه شريفه 19 سوره حشر عرض کنم.
نکته اول خدا هشدار به مؤمنين میدهد مؤمنين در معرض غفلت هستيد، آقا شصت سال، هفتاد سال از عمرمان گذشته ما ديگر شيطان کارمان نمیدارد، مرحوم آيتالله العظمی حاج شيخ جعفر کاشف الغطاء که شيخ انصاری اعلی الله مقامه وقتی اقوال کاشف الغطاء را نقل میکند با اين عبارت نقل میکند قال بعض الاساطين بعضی از استوانههای فقاهت چنين میگويند اين حرف شيخ انصاری است در بيان نظرات فقهی کاشف الغطاء مرحوم کاشف الغطاء من بهتر معرفی کنم ببينيد چه کسی بود و اين جريانی که میگويم را دقت کنيد، بشنويد مرحوم کاشف الغطاء میگويند يک وقتی آمدند خدمت اين مرجع بزرگ گفتند آقا چطور میشود که يک انسان به عنوان انسان معصوم نه گناه میکند نه فکر گناه، بشر با اين غرائز با اين شهوت، با اين وضعيت جسمانی نه مرتکب گناه میشود نه تصور گناه میکند معصوم يعنی همين، از کاشف الغطاء سؤال کردند که آقا چه جوری میشود که يک نفر به اينجا میرسد که حتی تصور گناه هم سراغ آن نمیآيد، مرحوم کاشف الغطاء فرموده بود من که خاک پای معصومين نيستم به نوبت خودم و سهم خودم چهل سال است يک مکروه انجام ندادم، اين را شنيديد چهل سال يک مکروه، ببينيد اين چای گرم نوشيدن مکروه است فوت کردن به غذا مکروه است، با پای چپ آمدن در مسجد مکروه است با پای راست از مسجد بيرون رفتن مکروه است با پای راست در دستشويي رفتن مکروه است، پای سفره چهار زانو نشستن مکروه و الی ماشاءالله ولی خدا برای مکروه کسی را جهنم نمیبرد اينها را کسی بتواند در کنار واجبات و ترک محرمات رعايت کند اين توفيقی است ولی يقيناً قيامت شما را برای مکروهات مؤاخذه نمیکنند، مؤاخذه برای محرمات است میگويند چرا دروغ گفتی؟ چرا غيبت کردی؟ چرا رباء خوردی؟ چرا ظلم کردی؟ رو محرمات انسانها را به مؤاخذه میکشند ولی بعضیها به جای میرسند که حرام که انجام نمیدهند هيچ، مکروهات را هم در زندگی فاکتور میگيرند من جمله کاشف الغطاء حالا اخلاق اين بزرگ مرد را من يک نمونهاش را بگويم ايشان در صحن اميرالمؤمنين نماز میخواند بالغ بر هزار نفر پشت سر ايشان اقتداء میکردند مرجع اول عالم اسلام بود مرحوم کاشف الغطاء رسمش اين بود بين نماز مغرب و عشاء در اين فاصلهای که ايشان میآمد برای نماز اگر کسی پولی به ايشان داده بود که مربوط به فقراء بود ايشان حد فاصل بين نماز مغرب و عشاء برای نماز غشاء نمیايستاد قيام نمیکرد تا اول اين پول را میداد به فقراء فقراء هم میدانستند که کاشف الغطاء بين نماز مغرب و عشاء پولهایی که پيشش است توزيع میکند يعنی ايشان حتی نمیگذاشت نماز عشاء هم بگذرد لذا فقراء میآمدند صف میکشيدند بعد از نماز مغرب ايشان اگر وجهی بود توزيع میکرد میگويند يک شب بعد از نماز مغرب ايشان پولها را داد، يک فقير دير رسيد ديگر پول تمام شده بود مرحوم کاشف الغطاء به آن فقير گفت که آقا ديگر تمام شد چيزی که نزد ما بود همه را داديم رفت، دير آمدی، اين فقير بیادب بیحياء تف انداخت به صورت کاشف الغطاء مردم شما بوديد چه کار میکرديد؟ صد و ده خبر نمیکرديد صورت جلسه نمیکرديد تف را با تف حواله نمیکرديد ولی ببينيد چگونه تربيت شدند اينها تا آب دهان انداخت در صورت کاشف الغطاء يک مرجع، مأمومين و نمازگزاران اين صحنه بیادبانه را ديدند بلند شدند که اين را بزنند و اگر میآمدند که اين ديگر زنده بيرون نمیرفت کاشف الغطاء تا احساس خطر کرد برای اين فقير بلند شد عبايش را از دوشش در آورد، گفت مردم هر کسی به کاشف الغطاء ارادت دارد برای خدا به اين فقير کمک کند: کريمان با بدان هم بد نکردند، پيغمبر فرمود: «وَ أَحْسِنْ إِلَى مَنْ أَسَاءَ إِلَيْكَ»[22] آنی که بهت بدی کرد تو خوبی کن، بدی را اگر با بدی جواب دادی داری ديگر دست خودت را کوتاه میکنی، حق اعتراض را از خودت میگيری، آقا غيبت کردند غيبت کرديم، بد اخلاقی کردند بد اخلاقی کرديم، میگويند ديگر ساکت باش ديگر نگو بد اخلاقی کردند چون تو هم جواب را با بد اخلاقی دادی، اگر توانستی بدی را با خوبی پاسخ بدهی، اين اخلاق اخلاق نبوی است، میگويند وقتی کاشفالغطاء اين حرف را زد مردم آرام شدند خود ايشان عباء را گرفت چهار ته کرد دست در صف نمازگزاران شروع کرد گشتن، يک آيتالله العظمی و میگفت کمک کنيد خب مردم وقتی ديدند کاشف الغطاء دارد پول جمع میکند ديگر حالا به اعتبار ايشان و ارادت به ايشان کمک سنگينی جمع شد عباء شد پر پول، ايشان عباء را با پولها داد به فقير گفت برو اينها اخلاق بزرگان است، حالا اين آقا با اين عظمت با اين جايگاه اين را بشنويد اينها را من گفتم برای اين جمله، اين شخصيتی که واقعاً تربيت يافته است، در مسائل اخلاقی در مسائل رفتاری، در فقه ايشان اصلاً ادعای کرده بود فرموده بود اگر تمام کتابهای فقهی را بشويند من از اول طهارت تا آخر ديات پنجاه کتاب فقهی را به ارجاع و رجوع به حافظهام يک فقه استدلالی مینويسم اصلاً جزء نوابغ روحانيت شيعه است، خود ايشان فرموده بود اواخر عمر، مرحوم کاشف الغطاء با اين عظمت فرموده بود اواخر عمرم يک وقتی برای من يک مکاشفهای اتفاق افتاد، در آن مکاشفه ديدم بر بلندای يک قلهای سر به فلک کشيده هستم که کنار اين قله بلند درهای تاريک وحشتناک و عميقی است، جای بسيار پر خطری ايستادم يک لحظه نگاه کردم شيطان را کنار دست خودم ديدم مرحوم کاشف الغطاء گفته بود، ابليس را میفرمايد تا شيطان را ديدم يک دستی به محاسنم کشيدم گفتم ابليس اين روزهای پايان زندگی دست از سر ما بردار ديگر سراغ ما نيا. در دوران کهولتش آقایی که پنجاه سال يک مکروه انجام نداده، گفت تا اين را به شيطان گفتم، شيطان گفت شيخ جعفر به عظمت خدا سوگند اگر يک لحظه از حال خودت غافل شدی کاری به سرت میآورم که ته اين درهای تاريک مخوف جايگاه تو باشد، قسم خورده پای همه ايستاده، امام میفرمودند مرحوم آيتالله شاه آبادی استاد امام فرمود قسم به اغواء خورده: «فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعين»[23] اجمعين يعنی همه عالم، جاهل، مدير، رئيس، مرئوس، پولدار، فقير، مرد، زن، دارای هر مليتی و قوميتی که هستيد قسم خورده که منحرف کند مگر اينکه انسان خودش را تقويت کند فريب نخورد، لذا نکته اول در اين آيه مؤمنان در معرض غفلت هستند قرآن میفرمايد: «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ نَسُوا اللَّهَ»[24]حواستان باشد غفلت سراغتان نيايد، خدا يادتان نرود دنيا سرگرمتان نکند، اينها را خدا به شما داده، مؤمن به هرچه رسيدی مال اوست، اميرالمؤمنين میفرمايد روزی که آمدی دنيا نطفه بودی، روزی هم که میبرند تو را مرداری هستی که زود بايد دفنت کنند که ديگر بويت بلند نشود ديگر مردم به سختی دفنت کنند، بشر خودت را فراموش نکن دچار غفلت نشو، و لذا اين غفلت از ياد خداوند آفت بزرگی است که خدا در اين آيه هشدار میدهد مراقب باشيد خدا يادتان نرود، لذا بعضیها میبينيد خوب هم هستند يکدفعه در يک مقطعی میگويد آقا اشتباه کردم اين همان غفلت است، آقا فراموش کرديم، در يک سری از واجباتش میبينی کوتاهی کرده، اين نکته اول ذيل اين آيه شريفه.
نکته دوم در اين آيه شريفه اول گام سقوط بشريت فراموشی خداست خدا را اگر مردم يادش رفت ديگر میکشد شيطان انسان را به دار بوال، لذا اولين گام سقوط فراموش کردن ياد اوست: «أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرى»[25] بشر نمیدانی که خدا تو را میبيند اين را در يک مجلسی عرض کردم مرحوم آيتالله حاج شيخ ابراهيم امينی رضوان الله تعالی عليه من از ايشان شنيدم میگفتند هفته آخر عمر علامه طباطبايي بود شاگردان علامه آمده بودند محضر علامه همه جمع بودند حال علامه حال خوبی نبود، حال حال رفتن بود ايشان سکوت کرده بود آهسته مرحوم علامه داشت ذکر میگفت ايشان گفت يک ساعت ما نشستيم ديديم علامه حرف نمیزند گفتند ما میخواستم برويم من ديدم ديدار آخر است ديگر استاد را نمیبينيم رفتم جلو دست علامه را بوسيدم گفتم حضرت استاد آقايون میخواهند مرخص بشوند من هم دارم تهران شورای نگهبان يک نصيحت به ما بکنيد تا ما برويم، علامهای که بيست سال رو قرآن کار کرد و کارش شد تفسير الميزان میگويند يک تأملی ايشان کرد سر را انداخت پايين، يک نگاهی به علماء کرد علمای امروز شاگردان ديروز علامه، گفت ايشان همين آيه را خواند: «أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرى»[26]انسان خدا تو را میبيند، شاهد داری، مدرک داری، سند داری، يک آقايي بود خدا رحمت کند در همين مسجد میآمد نماز، رحمت خدا رفت خانمش آمد گفت حاج آقا اين چهل روز قبل از فوتش برادرش بیکار بود، برادرش را صدا زد، آمد در منزل يک چک کشيد داد به برادرش رقم بالایی بود گفت برو کار کن، بالاخره يک فعاليت اقتصادی راه بينداز بعد هم اين پول را به ما برگردان، اين را من میدهم قرض، گفت من بودم بچهها هم شاهد بودند گفت حالا شوهر ما از دنيا رفت، گفت بعد از مدتی به برادر شوهرم میگويم آن پولی که شوهرم به تو قرض داد خب خودش بود خودش بود آقايون تا هستيد مالک اموالتان هستيد چشم گذاشتيد رو هم ديگر شما کارهای نيستيد مالک ديگران است، آنی که الآن داری خرج میکنی، آنی که میگذاری برايت خرج کنند معلوم نيست خرج هم بکنند: «ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ»[27] اين خانم گفت که حاج آقا، حالا برادر شوهر هم میآمد پای منبرها تعجب اينجاست، گاهی اوقات خدا يادمان رفته، مجلس امام حسين میآييم ولی اصل که خداست فراموش شده، گفت به اين برادر شوهر میگويم ما اين پول را الآن نياز داريم خودش داد قرض شما مدتها هم پيشت بود حالا پول را برگردان، گفت با کمال پر رويي گفت کدام پول؟ گفتم پولی که شوهر من داد به شما من که بودم، بچهها هم که بودند، چک داد به تو، گفت دست نوشته از من داری که به من چيزی داده؟ گفت نه، ولی خدا که هست خدا که ناظر است، گفت وقتی اين طور بهش گفتم، گفتم خب تو نماز جماعت میروی اين نماز جماعت کجا بايد به داد تو برسد، عادت کردی به رکوع و سجود، ولی معرفت حاصل نشده، گفت وقتی اين جوری بهش گفتم يک خرده جا خورد، گفت ببين داده من هر وقت دلم بخواهد و هر جور دلم بخواهد پول را بر میگردانم میدانيد يعنی چه؟ يعنی فراموشی خدا يعنی خدا را از ياد بردی: «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ نَسُوا اللَّهَ»[28]خدا يادت رفت ديگر خودت را گم میکنی، لذا گام اول سقوط انسانها در فراموشی خداست، اينی که در توصيههای اولياء الهی هست که میگويند خدا يادتان نرود، آقا امام حسين من اين را هم اشاره کنم اين از کلامهای بسيار ناب سيدالشهداء در آخرين لحظات عمر است آقا در آن ديدار آخر با امام سجاد که آخرين ديدار بود که بعد حضرت شهيد شدند، يکی از جملاتی که امام حسين به زينالعابدين فرمودند اين بود: «أَيْ بُنَيَّ» حالا سخنهای آخر زندگی هم يک ويژگی دارد اين هم يک حساسيتی است که علمای علم حديث روش حساب باز میکنند، مثل آخرين سخنان اميرالمؤمنين به امام حسن و امام حسين، آخرين سخنان امام حسن به جنادة ابن ابیاميه، آخرين سخنان ائمه معصومين به ائمه بعد از خود يا مخاطبين خود، امام میبيند دارد از اين عالم میرود در محدودترين زمان میخواهد عالیترين معارف را بيان کند مثلی که حالا دور از جانتان خدا عمر صد و بيست ساله به شما بدهد شما يقين داشته باشيد که يک دقيقه ديگر داريد میرويد بعد میخواهيد به بچههايتان و مخاطبينتان هم نصيحت کنيد سعی میکنيد مهمترين گهربارترين و پرمغزترين سخن را به اينها بگوييد چون میبينيد فرصت محدود داريد میرويد ديگر با اينها نيستيد میخواهيد يک چيزی بگوييد که همه چيز درش باشد، آقا سيدالشهداء به امام سجاد فرمودند: «أَيْ بُنَيَّ إِيَّاكَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا يَجِدُ عَلَيْكَ نَاصِراً إِلَّا اللَّهَ جَلَّ وَ عَزَّ.»[29] پسرم بپرهيز از ظلم کردن به کسی که جز خدا پناهگاهی ندارد مردم از بیسوادها بترسيد، مردم از آنهايي که راه دادگاه را بلد نيستند بترسيد، مردم از آنهايي که میگوييد آقا سرش نمیشود گفتيم يک امضای بکن کرده متن را نخوانده از آن بايد ترسيد:
میگويد نترس از آنکه های هو دارد، بترس از آن که سر
آنی که حالا نمیداند بلد نيست سواد ندارد راه نمیشناسد اين کلام امام حسين است: «ظُلْمَ مَنْ لَا يَجِدُ عَلَيْكَ نَاصِراً إِلَّا اللَّهَ جَلَّ وَ عَزَّ.»[30]ناصر و ياری جز خدا ندارد آن ياورش خداست آن خدا میشود منتقم و در حديث قدسی داريم خدا میفرمايد: «ان لمانتقم من الظالم فأنا الظالم»، اگر من از ظالم انتقام نگيرم خودم ظالم هستم، يکی دو نکته ديگر هم من اشاره کنم.
اصلاً کيفرهای الهی متناسب با عملکردهای انسانهاست، عدالت همين اقتضاء را میکند، در اين آيه هم خدا میفرمايد خدا را فراموش کرديد خودت را فراموش کرديد، میبينيد کيفر فراموشی خدا میشود فراموش خود، انسان اصالت خودش را شخصيت خودش را انسانيت خودش را از ياد میبرد و نکته پايانی هم از عوامل غفلت و گناه در زندگی انسانها و انحراف همين فراموش کردن ياد خدا و غفلت از ياد اوست، که خدا هشدار میدهد اگر فراموش کرديد خدا را و خود را هم نتيجه آن فراموش کرديد: «أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُون»[31] شما میرويد در مسير فسق قرار میگيريد میشويد فاسق. دو سهتا مطلب پايانی عرضم تمام.
ما در روايات و آيات داريم اينها را فهرستوار من عرض میکنم ديگر وقت رو به اتمام، فراموشیها کجاها آسيب میزند من مصاديقی از فراموشیها را بگويم، ياد خدا را فراموش کرديد خودتان را گم میکنيد يک، کسانی که لطف خدا را فراموش میکنند مأيوس میشوند و به بن بست میرسند، ديديد بعضیها يأس میگيرد آنها را، لطف خدا را فراموش کرده، میگويند آقا ببين خدا با تو چه کرده؟ آقا اين چه زندگی است که ما داريم، چه نداری؟ سلامتت را ببين، حياتت را، يکی از بزرگترين نعمتهای که خدا به همه ما داده خلقت ماست، چرا اين را نمیبينيم؟ آقا سيدالشهداء روز عرفه صحرای عرفات افتخار میکند که خدايا من هيچ بودم قابل دانستی من را خلقم کردی، اين را چرا نمیبينيم؟ همين که هستيم دليل بر محبت خداست به ما دليل بر لطف خداست به ما، خب لطف خدا را فراموش میکنيم متأسفانه دچار يأس میشويم داريم همه چيز، بزرگترين سرمايه يک کسی آمد خدمت امام صادق، بعضیها همه چيز را در پول میبينند من برايتان بگويم آقايون همهتان وضعتان خوب است اين را من خبر دارم، آدم نبايد ادای گداها را هم در بياورد، حالا میگويم کجا وضعتان خوب است، يک شخصی آمد خدمت امام صادق وضع مالش بد بود، آمد به حضرت گفت آقا ما وضعمان بد است آقا فرمودند وضعت خوب است، گفت آقا وضعم بد است، حضرت فرمود وضعت خوب است، گفت آقا چيزی نداريم ما، امام اين جمله را فرمود اين را ما نمیبينيم ما چشمان را رو پری ظرف وجودمان بستيم خالیاش را فقط میبينيم، آقا فرمودند من يک سؤال از تو میپرسم تو چقدر حاضری بگيری از ما اهل البيت دست برداری؟ من امشب از شماها سؤال میکنم، مردم امام حسين را با چند عوض میکنيد؟ زهرای مرضيه را با چند؟ امام زمانتان را با چند؟ آقا وقتی اين را گفتند که چقدر حاضری بگيری از ما دست برداری؟ طرف گريه کرد گفت آقا يک تار موی شما را با دنيا عوض نمیکنم حضرت فرمودند ديگر وضعم بد است، تو يک سرمايهای داری که دنيا بهت بدهند عوض نمیکنی غير از اين است، من میبينم بعضیهايتان متأثر شديد اشکهايتان جاری شد آن هم گريه کرد آن هم در محضر امام صادق اشک ريخت، عاشق همين است اميرالمؤمنين را برای پول يا پول را برای اميرالمؤمنين، خودم را برای علی يا علی را برای خودم؟ آقا فرمودند چرا اين را نمیبينی، تو وضعت خيلی خوب است تو عشق به اهل البيت داری که با هيچ چيز معاوضه نمیکنی، خب بعضیها اين لطف را فراموش میکنند اين ظرفيت را نمیبيند بعد میگويد ما چه داريم؟
از نکات ديگر اگر کسی عفو خدا را فراموش کرد، اينهايي که عفو خدا را فراموش میکنند خودشان را قابل اصلاح ديگر نمیبينند ديديد به بعضیها میگويي برگردد میگويد ديگر آقا ما جايمان ته جهنم است ديگر ما جای آمدن نداريم ما بياييم چه کار کنيم؟ حالا که آب از سرمان گذشت چه يک وجب؟ چه صد وجب؟ بعضیها گرفتار اين شدند چرا؟ چون عفو را فراموش کرده.
از موارد ديگر کسانی که راه فراموش کردند بیراهه میروند صراط مستقيم را اگر گم کرد میرود در ضلال و گمراهی قرار میگيرد اينها همهاش متون روايات و آيات ماست، يک عده از مردم نعمتهای خدا را فراموش کردند ناسپاس هستند و تملق خلق میگويند چون نعمت را فراموش کرده، نعمت سلامتی، نعمت خلقت، نعمت پدر، نعمت اصلاً رسالهالحقوق امام سجاد را ببينيد پنجاه حق را امام به صورت نمادين نام میبرد که در برابر اينها شما مسئول هستيد، ما اينها را يادمان میرود چون يادمان میرود آن وقت يک بنده ضعيف خدا يک کاری که میکند که اين اين را مسبب میدانيم ولی خدا را مؤثر نمیدانيم، يکی از بزرگان فقهای شيعه شهيدثانی است ايشان در خاطرات خودش مینويسد ما زمانی که مسافرت میرفتيم شهيد مال حدود هشتصد، نهصد سال قبل است، میگويد گاهی اوقات به يک کاروانهای میرسيديم که ايلات و عشاير، روستاها يکدفعه اين سگهای نگهبان اين ايل و طايفه پارس کنان میآمدند سمت ما، سگها تا میديدند افراد نا آشنايي دارند میآيند طرف روستا حملهور میشدند بعد شهيد میگويد اينهايي که همراه ما بودند يکدفعه فرياد میزدند آی صاحب سگ، صاحب گله سگت را بگير، دارد میآيد الآن به ما حمله میکند، اينها فرياد میزدند صاحب سگ متوجه میشد، صدا میزد سگها بر میگشتند، بعد شهيد میگويد آن صاحب سگ، صاحب گله میآمد صاحب روستا آقا بفرماييد عذرخواهی میکنيم سگها ترساندتان، در چادر شيری میآورد پذيرايي میکرد اين جمله را بشنويد زيادی بشنويد شهيدثانی میگويد اگر درصدی از آن حالت التماس و التجائی که به صاحب سگ میکردند به خدا میکردند سگ نفس تان را رام میکرد، آن التماس را به خدا کردی؟ گاهی اوقات جلو بنده ضعيف آقا ما وامدار شما هستيم شما نبوديد نبوديم، همه زندگیمان از شماست، بابا اينها را به خدا بگو، تو بيانمان به خلق چيزی میگوييم که درصدش را به خدا نمیگوييم آن وقت میگوييم آقا چرا عقب هستيم شهيد میگويد اگر درصدی از آن حالت اضطرار و استيصالی که داشتيد و به صاحب سگ داريد التماس میکنيد به خدا میکرديد خدا سگ نفستان را رام میکرد، و عرض پايانیام، قطعاً کسانی که نعمتهای خدا را فراموش میکنند میشوند انسانهای ناسپاس و متملق ديگران اصل نعمت يادش رفته، يک نعمتهای سر دستی ديگران را که میبيند میشود متملق میشود ناسپاس و خدا را اگر کسی فراموش کرد عمر و سرمايه و استعداد خودش را به هدر داده، بسنده کنيم: «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُون»[32].
يک جلسه ديگر را انشاءالله ما در بحث ذکر صحبت کنيم اينها آسيبهاست، درمان در ذکر است، ذکر چه میکند؟ ذکر چگونه گفته شود که اثر بخشی داشته باشد، بعضیها گله میکند آقا ما ذکر میگوييم ولی نتيجه نمیگيريم چرا؟ حالا اين را هم بايد از نگاه اهل بيت بررسی بشود بسنده کنيم امشب را، آقا ديمی دلت کجا رفته؟ آقای مهندس؟ شب يک شنبه است میخواهيد برويد در خانه حضرت زهرای مرضيه افتخار همه اولياء و صاحب عزای حقيقی اين ايام و اين مجالس و محافل:
گر نگاهی به ما کند زهراء، دردها را دواء کند زهراء
بر دل و جان ما صفا بخشد، گر نگاهی به ما کند زهراء
کم مخواه از عطای بسيارش، گر نگاهی به ما کند زهراء
در وسط کوچه تو را میزدند، زبان حال اميرالمؤمنين است:
در وسط کوچه تو را میزدند، کاش به جای مرا میزدند
گوشهای چشم تو چرا شد کبود، کاش به جای تو علی مرده بود
وای من و وای من وای من، ميخ در و سينه زهرای من
زهراء جان جای مناجات و دعای شبت، میشنوم زمزمه زينبت
يک شب آقا سر تربت بیبی نشسته بود زمزمه میکرد، سادات مجلس، ارادتمندان به اهلبيت، يک وقت آقا نيمه شب است مشاهده کرد دست کوچولوی رو شانه او قرار گرفت، آقا برگشت نگاه کرد زينب خردسال آمده، ديگر بانوی اين خانه بعد از زهرای مرضيه زينب است، عزيزم چرا آمدهای؟ ميوه دلم چرا آمدهای، عرض کرد بابا من هر شب مراقب شما هستم اما امشب شنيدم با مادر سخن از رفتن میگويي، سخن از تنهايي اين دنيا میگويي، بابا اگر شما برويد ديگر ما بچهها کسی را نداريم، اينجا زينب اميرالمؤمنين را به حجره برگرداند، آی حسينیها کربلا هم رفت حسين را به خيمه برگرداند اما آنجا از زينب کاری ساخته نبود، رفت رو تله زينبيه دستها را رو سر گرفت صدای پيغمبر زد: «وامحمداه، واعلياه، واحسيناه» ، که ديد شمر بر روی سينه حسين، الا لعنه الله علی القوم الظالمين و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظيم
اللهم عجل لوليک الفرج و سهل له المخرج و اوسع له المنهج.
[1] حشر19.
[2] طه124.
[3] فاتحه2.
[4] طه124.
[5] طه124.
[6] طه124.
[7] حشر19.
[8] حشر19.
[9] حشر19.
[10] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص550.
[11] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص550.
[12] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص550.
[13] مجموعة ورام ج1 ص283.
[14] مجموعة ورام ج1 ص283.
[15] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص550.
[16] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص550.
[17] انفطار10-11.
[18] ق18.
[19] حشر19.
[20] حشر19.
[21] حشر19.
[22] مصباح الشريعة ص159.
[23] ص82.
[24] حشر19.
[25] علق14.
[26] علق14.
[27] نحل96.
[28] حشر19.
[29] تحف العقول النص ص246.
[30] تحف العقول النص ص246.
[31] حشر19.
[32] حشر19.