استاد حدائق روز شنبه 14 مرداد 1402 در مسجدالرسول(ص) شیراز به بیان توصیه ها خداوند به پیامبر(ص) پرداختند.
جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسمالله الرحمن الرحيم
قال الله الحکيم فی کتابه الکريم: «وَ لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَميم»[1].
صدق الله العلی العظيم
يکی از توصيههای که خداوند در قرآن به بندگان خود و در رأس آن به نبی مکرم اسلام فرموده، پيامبر هم در قرآن هم در حديث قدسی مخاطب اين سخن است که آثار و برکات ارزشمندی هم رعايت اين دستور در رشد و صلاح مردم و اصلاح جامعه دارد و آن پاداش بدی مردم و برخورد بد مردم را با خوبی دادن، اين اخلاق اخلاق نبوی است، کسی فحش را با فحش جواب داد:
من بد کنم تو بد مکافات کنی، پس فرقی ميان و تو چيست بگو
بیاحترامی را با احترامی پاسخ بدهيم اميرالمؤمنين میفرمايد اگر کار اشتباه و غلط کسی را با کار اشتباه پاسخ داديد ديگر حق اعتراض را از خودت گرفتی، ديگر نمیتوانی بگويي خدايا بد کردند بد کردم، میگويند اگر بد بود تو چرا به بدی پاسخ دادی، دستور دين اين است که بدیها را با بدی پاسخ ندهيد تا تربيت شکل بگيريد اين اسلامی که امشب همه ماها مفتخر هستيم به مسلمان بودن با اخلاق به ما رسيده، و يکی از عواملی که موجب تنفر بعضیها از اسلام میشود بد اخلاقی مسلمانهاست بارها من ديدم میگويد فلان آدم متدين فلان هيئتی، فلان مسجدی چنين کرد ما اصلاً از اسلام زده شديم، گرچه ماها اسلام نيستيم و مردم نبايد نگاهشان به آحاد جامعه نگاه اسلام باشد، اسلام يعنی رسولالله، اسلام يعنی اهلالبيت که آيه تطهير در شأن آنها نازل شده، اسلام يعنی قرآن، ما مسلمان هستيم، آدم خوبی بوديم خوب هستيم، بد هم شديم مسلمان ناقصی هستيم، ما اسلام نيستيم ما الگو نيستيم، الگو رسولالله است هر کسی باشيم دارای هر مقام و رتبه و جايگاهی مسلمان هستيم، آيتالله العظمیاش هم الگو نيست، الگو خدا میفرمايد: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»[2] پيغمبر تراز است، شخصيتی که مقام عصمت دارد خب اين دستور در آيه 34 سوره فصلت من ترجمه آيه را عرض کنم بعد نکاتی را مقدمه ورود به نکات آيه، امشب و فردا شب بهش پرداخته بشود ترجمه اين است که: «وَ لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّيِّئَةُ»[3]خدا میفرمايد رسولالله هيچ گاه کار خوب با کار بد يکسان نيست، حسنه با سيئه اينها برابر نيستند: «ادْفَعْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ»[4] کارهای مردم را با خوبی جواب بده، حالا بیحرمتیها را کم لطفیها را کار شکنیها را شما با احساس شايستهتر پاسخ بده: «ادْفَعْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ»[5]نتيجه اين پاداش و پاسخ احسن چه میشود، قرآن میفرمايد نتيجه اين میشود کسی که بين او و شما دشمنی است: «كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَميم»[6]اين دشمن سرسخت به واسطه اين محبت دوست و رفيق صميمی و گرم میشود، شما دشمن را کرديد دوست منحرف را در راه آوردی با اخلاق با پاسخ خوب دادن، اين يکی از توصيههايي است که خداوند در قرآن میفرمايد برای همه مسلمانها هم درس است، آقا نمیرويم؟ چرا؟ چون نمیآيند، تو مسلمان هستی؟ من خدا رحمت کند مرحوم آيتالله والد ما را میگفتند من اگر پنجاه مرتبه به دين کسی بروم ديدنم نيايد باز میروم ديدنش اخلاق دينی يعنی اين، ما همچون کنترمان حساب میاندازد يکبار زنگ زديم جواب نداده ديگر زنگ نمیزنيم اين اخلاق اسلامی است تازه خدا به پيغمبر میفرمايد آنی که در حق تو بدی کرده تو احساس کن، در يکی از روايات نبوی پيامبر میفرمايد خداوند به من نهتا سفارش کرد که من هم عالم اسلام و امت اسلام را به اينها سفارش میکنم، يکی از آن صفات نهگانهای که خدا به رسولالله سفارش فرموده اين است، خداوند میفرمايد رسولالله احسان کن به کسی که در حق تو بدی کرده، آنی که در حق بدی کرده تو در حق او احساس کن، با اين احسان او را تربيت کن و تربيت هم میشوند حالا شايد معدود افرادی باشند که ديگر اينها خيلی منحرف باشند اين احسان و خوبی در تربيت آنها مؤثر واقع نشود.
من يک مقدمهای را محضر عزيزان عرض کنم، ما در حفظ دوستانمان مردم چند دسته هستند، علمای علم اخلاق يک دسته از مردم کسانی هستند که دوستان خودشان را فقط حفظ میکند اين يک حد است، همينی که دارد از دست نمیدهد، رفقای خودش را حفظ میکند اين يک دسته، يک دسته کسانی هستند که دوستانشان را میکنند دشمن با رفتارهای بد، با اخلاقهای زشت، رفيق دارد رفيقش را زده میکند، رفيقش را میکند دشمن اين خيلی بد است اين ضعف اخلاقی است، يک عده هم هستند کسانی که دوستانشان را نسبت به خود بیتفاوت میکنند طرف بیمهری میبيند بیتوجهی میبيند آن هم بیتفاوت میشود اين هم يک دسته، اما دسته چهارم که قرآن تأکيد میکند، کسانی که دشمن را میکنند دوست پيغمبر اين گونه بود، ما بعضیهايمان دوست را میکنيم دشمن، دوست را بیتفاوت میکنيم نهايتش را دوستمان را حفظ میکنيم، رسولالله شخصيتی بود که دشمن را میکند دوست اين آن چيزی است که قرآن از ما میخواهد، خب نسبت به اين آيه شريفه ما در آيات قرآن اين نکته را هم من اضافه کنم ما در روابطمان با مردم مردم چند دسته هستند و خداوند تأکيد میکند که با اينها اين گونه عمل کنيم، يک بخشی از مردم جامعه که شما در روابط اجتماعیتان سر و کار داريد با اينها و مراوده داريد اينها از روی جهل و نادانی احترام شما را حفظ نمیکنند ادب را رعايت نمیکنند نمیداند، جاهل است نادان است، اين آيه میفرمايد اينها را درياب، آيه همينجاست: «وَ لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ»[7] اينی که از روی جهل و نادانی حرمت شما را رعايت نمیکند، داريد آقای مهندس، آقای دکتر، آيتالله تاجر بازار، يک حرفی زد که اين رو نادانی حرف زد، رو جهالت حرف زد، شما با اين: «ادْفَعْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ»[8]اين آيه میفرمايد اينهايي که از روی جهل و نادانی حرمت شما را حفظ نمیکنند، شما با پاداش خوب دادن، با اخلاق شايسته اينها را جذبش میکني، حالا در حالات امام باقر دارد که وقتی آن نصرانی آمد به حضرت گفت شما باقر هستيد يا بقر؟ امام با همين اخلاق با همين آموزه قرآنی، يک آدم معاند را حضرت کرد موحد، در چند دقيقه، ما در چند دقيقه کسی که با خدا هم اعتقاد دارد از دين زدهاش میکنند بعضیها امام فرمود پدرم نام من را باقر گذاشته من باقر هستم، بقر نيستم، حالا به يک کسی بگويند گاو گاو شد، به يک آدمی ثروتمندی بگويند گدا واقعاً با حرف اين گدا شد به يک آدم دانشمندی بگويند بیسواد، با حرف اين بیسواد شد! من همينجا يک پرانتز باز کنم من از يکی از شاگردان مرحوم علامه طباطبايي خودم شنيدم میفرمايد ما يک روز علامه آن قدر خنديد که در عمرمان علامه را اين طور شاد نديده بوديم، مرحوم علامه طباطبايي صاحب الميزان و آن هم اين بود گفت نشسته بوديم بعد از درس بود علامه هم نشسته بود يک کسی آمد گفت جناب آقای محمدحسين طباطبايي علامه ما يک جايي بوديم مجلسی بود اسم شما آورده شد، يک آقايي در آن مجلس گفت علامه طباطبايي چيزی بارش نيست، علامهای که الميزان نوشته خروجی حوزه درسش شهيدمطهری است، حسنزاده آملی است، جوادی آملی است، مصباح يزدی است اينها را تربيت کرده به اين آقايي که خيلی چيز بارش است، آن طرف حالا يا رو جهل و نادانی يا رو عناد؟ گفت اين قدر علامه خنديد واقعاً هم خنده دارد حاج آقا تو ملياردر بهت بگويند گدا بايد بدت بيايد بايد بخندی به فکر کوتاه اين، آقا شما مرد هستيد به يک مردی بگويند تو زن هستی؟ يقهات را چاک نده، بخند به فکر کوتاه او، بگو عجب آدم احمقی هستی که فرق بين مردم و زن را هم نمیفهمی، بالاخره وقتی که يک کسی رو جهل و نادانی دارد حرفی، چرا تو ناراحت میشوی؟ شما از حال خودت با خبر هستی، به يک شيعه ولايي بگويند وهابی، من وقتی خبر دارم خودم خودم را میشناسم حالا بگويند چقدر بعضیها در همين مسائل پيشپا افتاده زندگی گرفتار هستند و گره خوردند با اين مسائل، يک بخشی از اين برخوردها جهل و نادانی است به امام باقر میگويد شما باقر هستيد يا بقر؟ امام میفرمايد من باقر هستم، با بقر نيستيم ما گاو نيستيم، بعد نام مادر حضرت را آورد بعد جمله ديگری گفت که امام با اخلاق با حلم همه اينها را پاسخ دادند اين نصرانی مسلمان شد، مرحوم خواجه نصيرالدين طوسی میگويند يک وقت نشسته بود يک کسی نامهای دادند به خواجه گفتند آقا يک کسی برای شما نوشته، خواجه نصيرالدين نامه را باز کرد، ديد نوشته السلام عليک يا کلب ابن کلب، سلام بر تو ای سگ پسر سگ، خدا وکيلی شما بودی چه کار میکردی؟ صد و ده خبر نمیکردی؟ بله، صورت جلسه نمیکردی؟ حداقل نمیگفتی خودش است پدرش است؟ بیجهت خواجه نصيرالدين خواجه نصيرالدين نمیشود، خواجه نصيرالدين میدانيد کجا دفن است؟ کجا دفن است؟
مستمع: نجف
سخنران: طيب الله انفاسکم
مستمع: کربلا
سخنران: خانمها ديگر چرا اين حرف را میزنيد شما قيامت خواجه میگويد شما بالای سر قبر من آمديد فرقی بين نجف و کاظمين نمیفهمی؟ البته آقايون اگر حالا تطبيق نمیکنيد حق داريد چون قبر خواجه در بين خانمهاست بالای سر موسی ابن جعفر، آن رواق بالاسر حالا زمان صدام که میشد دور قبر مطهر رفت، و اين طور تفکيک نشده بود قبر خواجه نصيرالدين بالای سر آقا موسی ابن جعفر است، در رواق بالاسر رواق پايين پا قبر شيخ مفيد و ابن قولويه قمی، رواق بالای سر قبر خواجه نصيرالدين طوسی است حالا خانمها اين دفعه رفتيد کاظمين با دقت يک فاتحهای سر قبر خواجه بخوانيد، اين خواجه نصيرالدين طوسی حالا از کرامتهايش هم همين میگويند ايشان وصيت کرد من را در حرم آقا موسی ابن جعفر هرجا جا شد دفن کنيد، اين آيه سوره کهف را هم رو قبر من بنويسيد و نوشته شده: «وَ كَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصيدِ»[9] قرآن میفرمايد سگ اصحاب کهف در غار دستها را روی زمين گذاشته بود قرار گرفته بود، خواجه میگويد اين آيه را رو قبر بنويسيد که من در جوار موسی ابن جعفر اگر دفن شدم ما خيلی آدم حسابی نيستيم ما سگ اين در خاندان هستيم، ما يک نگهبانی هستيم چقدر تواضع و فروتنی؟ و همين آيه هم نوشته شده اين خواجه نصيرالدين را هم بگويم حالا بعد، اينها ببينيد کار کردند مزد گرفتند، آقا يکی را دوتا جواب دادی به جای نمیرسی، تندی را با تندی جواب دادي اين جوری جوابت نمیدهند، اين خواجه را میدانی چگونه آقا موسی ابن جعفر پذيرفت؟ ايشان وصيت کرد که من را هرجای حرم شد دفن کنيد، ايشان رحمت خدا رفت آمدند قسمت بالا سر زدند زمين کلنگ کندند رفتند پايين ديدند يک قبر آمادهای کاشی کاری شده مرتب پيدا شد، حالا معمولاً قبر بدنه قبر را کاشی نمیکنند، ولی تمام ديوارهای قبر کاشی کاری شده آماده، در بدنه ديوار قبر يک کتيبهای کوچکی ديدند که تاريخ اتمام قبر هم نوشته شده بود، تاريخ اتمام قبر روز تولد خواجه نصيرالدين در طوس بود يعنی هفتاد و چند سال قبل، روزی که خواجه نصيرالدين در طوس به دنيا آمد قبرش اينجا تمام شد و آماده شد حالا اين قبر برای چه کسی بود؟ میگويند يکی از امراء شيعه هندوستان به متولی حرم آقا موسی ابن جعفر نوشته بود يک قبری برای ما درست کنيد در جوار موسی ابن جعفر که ما فوت کرديم بيارند اينجا دفنمان کنند به امر آن اميری در هندوستان که شيعه بوده يک قبری درست میکنند حالا چون بنا بود امير هم درش دفن بشود کاشی کاریاش میکنند، آن امير در هندوستان فوت کرد قسمتش نشد که بياورنش کاظمين اين قبر ماند، يکی دو نسل گذشت خادمها رفتند متولی رفت، مسئولين حرم عوض شدند اصلاً همه يادشان رفت که اينجا يک قبری بالای سر هست، تا خواجه نصيرالدين از دنيا رفت زدند زمين خاک برداری کردند ديدند يک قبر آماده هست، خواجه نصيرالدين روز تولدش قبرش در کاظمين آماده شده بود حالا اين خواجه نصيرالدين اينها آقايون مفتی به اين مقامات نمیرسند رسولالله میفرمايد: «من جد وجد»، جوينده يابنده است: «من لج ولج»، کسی که پافشاری کرد نتيجه میگيرد، اين خواجه نصيرالدين میگويند يک روز نشسته بود بعد از درس نامهای بهش دادند در نامه نوشته شده بود: السلام عليک يا کلب ابن کلب، خواجه بلند نامه را خواند که همه بشنوند و يک درس به همه بدهد، شاگردها بر آشفته شدند اين کدام آدم نفهمی بیادبی به يک عالم بزرگ شيعه نوشته اين سگ فرزند سگ، خواجه نصيرالدين تبسم کرد گفت معلوم میشود اين آقا يا سگ نمیشناسد؟ يا انسان نمیشناسد؟ ما انسان هستيم ما سگ نيستيم بعد شروع کرد در جمع شاگردها وجه تمايز انسان با سگ را بيان کردند سگ يک حيوانی است رو چهار دست و پا راه میرود، ما رو دو پاه، سگ پشم آلو است ما پشم آلو نيستيم، سگ خوراکش، سگ وضعيت زندگیاش با حوصله و سعه صدر: «وَ لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّيِّئَةُ»[10] اينها تربيت يافته اين مکتب هستند: «ادْفَعْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ»[11]رسولالله بدیها را با خوبی پاسخ بده، بیمهریها با محبت جواب بده:
من بد کنم و تو بد مکافات کنی، پس فرق من و تو چيست بگو
خب يک بخشی از بیمهریها و مخالفتها از روی جهل و نادانی است که قرآن میفرمايد: «ادْفَعْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ»[12]يک بخشی از مخالفتها هم به واسطه شک و ترديد است، بعضیها ديديد در توحيد، نبوت، معاد، ترديد و شک دارند لذا با شما مخالفت میکند چون در اعتقاداتش ترديد دارد اين هم راه درمانش اين است که در اين اعتقاداتی که ضعف دارد اعتقادات را قوی کنند، با اين صحبت کنند و اين را به راه بياورند همان سيرهای که ائمه معصومين داشتند البته يک بخشی از اين مخالفتها هم ما داريم که آيات قرآن هم ناظر به اين است از روی حسادت است، ببينيد بعضی از مخالفتها، بعضی از موضعگيریها و مقابلهها رو حسد است چون طرف نمیتواند ببيند مخالفت میکند، خب در بحث حسادت هم میگويند آدمهای حسود را هم ببخشيد من يک درس را از حضرت يوسف برايتان بگويم حضرت يوسف بعد از گذشت سالها از جريان ظلم برادرها و يوسف به چاه افتاد و بعد بازار برده فروشها، کاخ عزيز مصر و زندان و تا شد پادشاه مصر، حاکم مصر، برادرها آمدند در ديدار اول هم يوسف را نشناختند در ديدار دوم که حضرت يوسف را شناختند خيلی خجالت کشيدند، اينها برادر را زدند تا سرحد مرگ انداختند در چاه که بميرد، لباسش را هم با خون دروغين مخلوط کردند آغشته کردند آمدند به حضرت يعقوب گفتند گرگ او را دريد، حالا ببينيد اين برادرهای خاطی خلافکاری که سبب شدند يوسف و يعقوب سالها در فراق هم گريه میکردند، آمدند گفتند: «يا أَيُّهَا الْعَزيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ»[13]ای بزرگ مصر نگفتند برادر، گرفتار شديم رو به تو آورديم قحطی ما را اذيت کرده آمديم يک آذوقهای خوراکی به ما بدهيد، حضرت يوسف میدانی چه گفت؟ اين همانی است که شاعر میگويد چشم و ابرو کسی را ماندگار تاريخ نمیکند، زيبا در عالم زياد بودند صورت زيبا کسی را بزرگ نمیکند، سيرت زيبا عزت میدهد و لذا شاعر هم میگويد:
جمال يوسف ار داری به حسن خود مشو غرّه، کمال يوسفی بايد تو را تا ماه کنعان شد
حضرت يوسف آنچه که عظمت به او داد آن کمال يوسفی بود آن سيرت زيبا بود، اينها گفتند برادر، نگفتند برادر: «يا أَيُّهَا الْعَزيزُ»[14]ای بزرگ مصر، رو به تو آورديم غذايي، آذوقهای به ما بدهيد، حضرت يوسف يک جمله گفت، دنيای عظمت در همين جمله است: «لا تَثْريبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ»[15]از امروز ديگر حرف گذشته را پيش نکشيد حالا ما گاهی اوقات طرف را میبخشيم هی خجالتش هم میدهيم يادت است آنجا اين کار را کردي، ديديد که اشتباهی کردی سرت آمد، هی به مناسبتهای تکرار میکنيم فدای میکنيم يادآوری میکنيم حضرت يوسف فرمود ديگر اسم گذشته را پيش نياور: «لا تَثْريبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ»[16]اين نسبت به آنهايي که حالا مبنی حسادت بوده برادران يوسف رو حسادت اين کار را کردند، باز همينجا قرآن میفرمايد گذشت، اينها را میآورد سر خط اين برادرانی که به واسطه آن خطايشان جهنمی میشدند حضرت يوسف با اين گذشته بهشتیشان کرد شما ببينيد عزيزان اين را البته در لسان علمای علم اخلاق میگويند صفح است، صفح مقام خيلی بالاتر از عفو است، عفو يعنی گذشتن، يک کسی میآيد میگويد حاج آقا من اشتباه کردم غيبت کردم میگويد برو ديگر غيبت نکن، بخشيديمت، اما صفح میبخشيد ديگر يادآوری گذشته هم نمیکنيد روآورش هم ديگر نمیکنی، اين را میگويند صفح لذا میگويند سهتا عفو در تاريخ بشريت نظير ندارد، يکش عفو حضرت يوسف نسبت به برادرهايش، دوم عفو رسولالله نسبت به ابوسفيان، هند جگرخوار و سران قريش در فتح مکه، سال هشتم هجرت، پيامبر وقتی با قدرت وارد مکه شدند ابوسفيان کسی بود که پيغمبر به خاطر اذيتهای او هجرت کردند به مدينه، وقتی رسولالله هجرت کردند زندگی پيغمبر را مصادره کرد، کاری به سر مسلمانها آورد که مسلمانها يک بخشی رفتند حبشه فرار کردند يک بخشی هجرت به مدينه کردند خود رسولالله جانش در خطر بود آن شب ليلة المبيت قصد کشتن پيغمبر را داشتند تا پای قتل پيغمبر ايستاد بعد هم جنگهای که اتفاق افتاد، دست ابوسفيان، مال ابوسفيان، فکر ابوسفيان در اين جنگها دخيل بود اما ما میگوييم الگومان رسولالله است پيغمبر سال هشتم با قدرت وارد مکه شدند، ورودی مکه مسجدی است به نام مسجدالرايه خالد ابن وليد پرچم دستش بود يک شعری خواند، گفت:
«الْيَوْمَ يَوْمُ الْمَلْحَمَةِ الْيَوْمَ تُسْتَحَلُّ الْحُرْمَة»[17]
امروز روزی است که بايد خونها ريخته شود، امروز روزی است که ما بايد تلافی کنيم آن جنايتها و ظلمها را، تمام لشکريان هم شروع کردند شعار دادند:
«الْيَوْمَ يَوْمُ الْمَلْحَمَةِ الْيَوْمَ تُسْتَحَلُّ الْحُرْمَة»[18]
يک وقت رسولالله میگويند لشکر اسلام دارد شعار میدهد شعار انتقام سريع به اميرالمؤمنين فرمودند يا علی برو پرچم را از دست خالد بگير شعار را عوض کنيد بگوييد: «اليوم يوم المرحمة»[19] امروز روز رحمت است، روز گذشت است، روز بخشيش است حاج آقا پيرو اين پيغمبر هستي، برادر در جنتتراز بيست سال است با برادرش قهر است، میخواهی بروی بهشت، به تو میگويند برادر حالا برادرت به تو بد کرد تو خوبی کن اين قرآن که فقط برای شبهای قدر رو سر گرفتن نيست، قرآن کتاب زندگی است: «ادْفَعْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ»[20]میگويد آقا به ما بدی کرده، خدا میفرمايد بديش را با خوبی جواب بده، بد کرد تو خوب کن، آن اگر نيامد تو برو، آقا اين شعار که سر داده شد، مسلمانها شعار را عوض کردند، رسولالله آمدند در مسجدالحرام عدهای از سران قريش آماده بودند برای اعدام من جمله ابوسفيان، هند جگرخوار هراسی عجيبی وجود مشرکين را گرفته بود که پيغمبر الآن در مسجدالحرام زيارت خانه خدا که کرد حکم اعدام اينها را میدهد همه چشمها نگاه به لبهای پيغمبر بود رسولالله وارد مسجدالحرام شدند آمدند وارد کعبه شدند اول بتها را از درون کعبه ريختند بيرون با کمک علی ابن ابی طالب داخل کعبه را که تميز کردند از اين بتهای آلوده پيامبر آمدند آستانه درس کعبه ايستادند حالا همه دارند پيغمبر را میبينند منتظر رأی رسولالله هستند که با اين مشرکين چه کنيم؟ پيغمبر فرمود: «فاذهبوا و أنتم الطلقاء»[21]برويد همه را بخشيدند آقا اين اخلاق پيغمبر تا رسولالله فرمود: «فاذهبوا و أنتم الطلقاء»[22]يک تعداد از اين مشرکين در مسجدالحرام اسلام آوردند، اينها آماده بودند برای کشته شدند، اگر اينها را میکشتند يقيناً جهنمی بودند، اما پيامبر جهنمی را بهشتی کرد با اخلاق: «فاذهبوا و أنتم الطلقاء»[23]اينها آموزههای دينی است، گذشت سوم، بنازمت که حواست جمع است اين دومين گذشت پيغمبر، سومين گذشته سيدالشهداء نسبت به حرّ، گذشت امام حسين نسبت به حر میگويند صفح بود نه عفو، امام چه شخصيتی به حرّ داد، حرّی که دو جا به حرکت امام حسين آسيب رساند يکی مسير حرکت را عوض کرد، امام داشتند میرفتند کوفه گفت ديگر من اجازه نمیدهم شما برويد کوفه يا تسليم بشويد تحتالحفظ ببرمتان يا راهتان را عوض کنيد من مراقبتان هستم تا دستور بعدی بيايد از منزلگاه شراف، امام حسين جهتش را نسبت به کوفه تغيير کرد جهت رفت سمت کربلا، در کربلا هم روز دوم نامه ديگری رسيد از ابن زياد که حسين ابن علی را نگهدار، متوقف کن نزديک آب هم اينها خيمهها را برپا نکنند، و لذا شما کربلا مشرف شديد خيمهگاه تا منشعبات فرات و علقمه فاصله دارد گفت آقا از آب بايد فاصله بگيريد ولی میتوانيد آب استفاده کنيد امام حسين را در کربلا نگهداشت، روز چهارم نزديک به دوازده، سيزده هزار نيرو آمد هی اضافه شد تا ديگر تاسوعا جمعيت بالغ بر بيست هزار نفر ديگر محاصره کردند امام حسين را مسبب اوليه حرّ بود اما همين حرّ وقتی آمد عذرخواهی کرد شرمنده شده بود آقا فرمودند سرت را بالا بگير خدا میبخشد تو را، نه تنها بخشيدند گفت آقا من اولين کسی بودم که راه را بر شما بستم بگذاريد اولين جانباز و مدافع شما من باشم آقا فرمودند برو، و بعد هم حضرت دستمال مبارکشان را به پيشانی غرقه به خون حرّ بستند زمانی که حرّ داشت جان میداد و شهيد میشد اين هم صفح است، ما حالا يک کسی اين قدر کارهايمان حساب است، میگويند آقا اين کار را کرد در حد خودش، يکبار آمده يکبار برده، اين کار را کرد شما در همين حد بکن، گاهی اوقات تعابيری هم به کار میبريم آقا لوس میشود، رو میگيرد، بابا برای خدا داريم اين کار را میکنيم البته ما در يک سری از مخالفان ما هم که اينها قصدشان تضعيف ايمان است و کار شکنی است قرآن میفرمايد اينها را نگاه دوستی نکنيد، بعضیها نيستند در راه نمیآيند، مثل يهود، مثل نصاری، قرآن میفرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِياءَ»[24] اينها مراتب دارد در روابط اجتماعیمان همه هم يکسان نيستند اينکه خدا میفرمايد: «وَ لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ»[25]مال کسانی است که از روی جهل و نادانی حرمت شما را رعايت نمیکنند، يا از روی حسادت کاری از اينها سر زده که با اين اخلاق میشود اينها را جذب کرد و يک سری مخالفان هم مسلمانها دارند که اينها قطعاً نبرد مسلحانه میکنند، اينها کوتاه نمیآيند مثل داعش امروز، مثل استکبار امروز، کفر امروز، اينها را هم قرآن میفرمايد: «فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ»[26]همان جوری که با شما دارند عمل میکنند همان جوری عمل کنيد اينها را بالاخره مثل خودشان بايد برخورد کرد اين مراتب برخورد با افراد، اين آيه شريفه سوره مبارکه فصلت آيه 34 ناظر به مواردی است که مردم يا از روی جهل و نادانی با برخورد خوبی ندارند يا اينکه از روی حسادت، آقا حسود است باز همين را هم میشود با اخلاق با برخورد خوب اين را جذبش کرد و هدايتش کرد، چندتا نکته ذيل اين آيه است که اين نکات آيه شريفه که نکات بسيار حساسی است انشاءالله من جلسه آينده مطالبی را محضر عزيزان عرض میکنم.
خب از امام حسين و حرّ سخن به ميان آمد، برويم در خانه اين سردار تائب، که اخلاق امام حسين و گذشته سيدالشهداء هم حرّ را آورد، هم برادر حرّ، هم پسر حرّ، هم غلام حرّ امام اين چهار نفر را از دوزخی بودن نجات داد، اينها تا صبح عاشورا شروع جنگ جهنمی بودند، اما طبل جنگ به صدا درآمد اخلاق سيدالشهداء اينها را بهشتی کرد، خدا رحمت کند آيتالله والد ما میفرمودند بهشت پر کردن هنر است، نه جهنم پر کردن، آقا خدا بزندت واگذارت به خدا، روز خوش نبينی اين جهنم پر کردن است جهنم پر کردن هم شيطان را خوشحال کردی، حاج آقا، حاج خانم اگر توانستی بهشت را پر کنی، پيغمبر را خوشحال کردی، سعی کنيد اينهايي که مسير بيگانگی با خدا را دارند طی میکنند جذبشان کني: «ادْفَعْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ»[27]بدیها را با خوبیها پاسخ بدهيم، البته من يک نکته از اميرالمؤمنين هم بگويم اين آيه آيه ولايت هم هست: «وَ لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّيِّئَةُ»[28]اميرالمؤمنين میفرمايد حسنه يعنی ولايت ما، سيئه يعنی عداوت ما، قطعاً آنهايي که ما را دوست میدارند و آنهايي که با ما دشمن هستند يکسان نيستند، اين يک برداشت هم که در روايت از اميرالمؤمنين دارد که قدر خودمان را بدانيم که الحمدلله حبّ اهلالبيت در وجود ماست، حرّ وقتی جنگ داشت آغاز میشد به بهانه آب دادن مرکبش از سپاه کوفه فاصله گرفت، آمد سمت خيام حسينی، سرداری با ادبی بود، در روايت هم داريم، که اميرالمؤمنين میفرمايد: «وَ لَا مِيرَاثَ كَالْأَدَبِ»[29]هيچ سرمايهای و ارثی مثل ادب نيست اين از اسب آمد پايين کفشها را درآورد دستها را رو سر گرفت هی زمزمه میکرد: «هَلْ لِي مِنْ تَوْبَةٍ»[30] و گريه میکرد آمد پشت خيمه سيدالشهداء به آقا گفتند آقا حرّ آمده، حضرت از خيمه آمدند بيرون ديدند خيلی بیتاب است او را در بغل گرفتند، آرامش کردند، گفت آقا ما را میبخشيد فرصت هست برگردم، آقا فرمودند ما تو را میپذيريم اين امام حسين را به مردم معرفی کنيم، بگوييم آقا تو فاصله گرفتی ديگر مثل حرّ نبودی که راه را بر ولی خدا ببندی، يک زمانی بستی تا هستی میتوانی تو هم بشوی مدافع، مجاهد از دشمنان خدا بودن به اصحاب الحسين خودت را واصل کنی:
ما بدين در نه پی حشمت و جاه آمدهايم، زبان حال حر و ما هم با حر هم ناله بشويم:
از بدی حادثه اينجا به پناه آمدهايم
آبرو میرود ای ابر خطاپوش ببار
که بدين بحر کرم غرق گناه آمدهايم
رهرو منزل عشقيم و ز سر حد عدم
تا به اقليم وجود اين همه راه آمدهايم
آقا حرّ را آرام کردند، گفت آقا اجازه بدهيد بروم از بانوان حرم هم حليت بطلبم، آمد پشت خيمه بانوان حرم گريه میکرد و میگفت: «اللَّهُمَّ...أَرْعَبْتُ قُلُوبَ أَوْلِيَائِكَ»[31]خدايا من کسی هستم که قلب بندههای خوبت را رنجاندم آزرده کردم يک جمله گفت صدای گريه بانوان حرم بلند شد، گفت ای دختران فاطمه زهراء نکند قيامت در محضر مادرتان از من شکايت کنيد، اخلاق حسينی حرّ را کرد سردار سپاه حسين، سوار بر مرکب شد با اجازه حضرت به ميدان رفت نبرد عجيبی کرد وقتی از اسب به زمين افتاد سيدالشهداء خود را بالای سر حرّ رساندند سر حرّ غرق در خون، دستمال مبارک را به پيشانی حرّ بستند مدال افتخار آقا فرمود فرمود: «أنت الحرّ كما سمّتك امّك، أنت الحرّ إن شاء اللّه في الدنيا و الآخرة»[32]حرّ همان گونه مادرت نامت را حرّ ناميد آزدی، تو حرّی در دنيا و آخرت هستی، بگوييم آقا سر حرّ را به دامن گرفتيد، اما ساعات بعدی راوی میگويد آمدم کنار گودی قتلگاه، ديدم عزيز زهراء حسين صورت به روی خاک مقتل: «الهی رضاً بقضائک تسليماً لامرک لا معبود سواک»، همه بگوييم يا حسين.
الا لعنه الله علی القوم الظالمين و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظيم
يا ربّ الحسين اشف صدر الحسين بظهور الحجه، يا ربّ الحجه اشف صدر الحجه بظهور الحجه
اللهم عجل لوليک الفرج.
[1] فصلت34.
[2] احزاب21.
[3] فصلت34.
[4] فصلت34.
[5] فصلت34.
[6] فصلت34.
[7] فصلت34.
[8] فصلت34.
[9] کهف18.
[10] فصلت34.
[11] فصلت34.
[12] فصلت34.
[13] يوسف88.
[14] يوسف88.
[15] يوسف92.
[16] يوسف92.
[17] مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب) ج1 ص208.
[18] مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب) ج1 ص208.
[19] شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ج17 ص272.
[20] فصلت34.
[21] منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى) ج18 ص275.
[22] منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى) ج18 ص275.
[23] منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى) ج18 ص275.
[24] مائده51.
[25] فصلت34.
[26] بقره194.
[27] فصلت34.
[28] فصلت34.
[29] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص478.
[30] الأمالي( للصدوق) النص ص159.
[31] الأمالي( للصدوق) النص ص159.
[32] وقعة الطف ص215.