استاد حدائق روز چهارشنبه 17 خرداد 1402 در مسجدالرسول(ص) شیراز به بیان حدیث نورانی از امام صادق(ع) و تشریح نصایح آن حضرت به عنوان درس زندگی پرداختند.
جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسمالله الرحمن الرحيم
جاء رجل الی الصادق(ع) فقال يابن رسول الله: «عَلِّمْنِي مَوْعِظَةً»[1]
انشاءالله نائب الزياره جمع محترم، انشاءالله با استمداد از محضر پروردگار در جوار قبر مطهر رسولالله، اولياء معصومين در بقيع و بيتالله الحرام، و هرجا توفيق رفيق شود وظيفه خودم میدانم به ياد باشم و اين درسی است که مرحوم آيتالله والد سفر اول حج گرفتم، يک چيزی به شما بگويم بشنويد، چندتا نکته ايشان به من گفت نانش را دارم میخورم، بخل نداشته باشيد، يک چيز آدم ياد گرفت بگويد، گفتند بابا سفر اول حجت هست، میخواهی خدا به تو نظر کند اول نظر به ديگران داشته باش، بنشين در حرم پيغمبر، خود ايشان اين کار را میکردند، گاهی اوقات، دو ساعت، سه ساعت نشسته بودند، به اسم تک تک نام میبردند يک سلام میکردند، مگر نمیخواهی به تو نظر کنند نظر داشته باش تا نظر به تو داشته باشند، گاهی اوقات دو ساعت، سه ساعت، هشتصد نفر: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُه»[2]، آقا چرا خدا به ما نگاه نمیکند؟ چون ما نگاه به ديگران نمیکنيم، اميرالمؤمنين فرمود: «ارْحَمْ مَنْ دُونَكَ يَرْحَمْكَ مَنْ فَوْقَكَ»[3] اگر به زير دستانت رحم کردی، بالا دستيد خدا به رحم میکند، يک نکتهای مهمتر از اين را عرض کنم، گفتم بابا ببين در زندگی چه کسانی به تو بدی کردند؟ حالا حقی ضايع کردند، تندی کردند، غيبت کردند، ناحق گفتند، اينها را سر همهمان میآيد در زندگی از بعضیها دلگير هستيد، دلشکستهايد، میگفتند رای آنها ويژه زيارت کنيد، خيلی حرف است، گفتند زيارت قبر شخصيتی دار میآيي، پيغمبری که به کسانی که به او بدی کرده بودند، خوبی میکرد، خب ياد بگيريم از رسولالله میگفتند نگاه کن ببين در زندگی از دوران طفوليت تا الآن، آنهايي که خاطرت را مکدر کردند دلگير هستی از آنها برای آن ويژه يک زيارت کنيد، من از اين توصيه خيلی آثار ديدم، و يکی از کارهايم هم همين است، گاهی در زندگی سر انسان پيش میآيد يک آقايي کم لطفی میکند غيبت میکند میگويند فلانی پشت سرت اين حرف را زد، فلانی اين جمله را گفت، خاطرت مکدر میشود انتظار نداری، از بعضیها بعض رفتارها آنجا يادشان کنيم: «أَحْسِنْ إِلَى مَنْ أَسَاءَ إِلَيْكَ»[4] لذا هر زائری که دوست دارد بهش نظر کنند اول نگاه داشته باشد به ديگران ياد کند تا يادشان کنند، اين اخلاق اهل البيت بود، آقا امام مجتبی میفرمايد يک شب جمعهای بود مادر من تا سحر ايستاده مشغول راز و نياز بود، حضرت زهرای مرضيه، میفرمايد گاهی اوقات خواب میرفتم بيدار میشدم، در سنين طفوليت میديدم مادر ايستاده دارد راز و نياز میکند، در ضمن دعاها همه را دارد ياد میکند اما از بچههای خودش ياد نکرد، میگويد به مادر گفتم مادر همه را ياد کردی، فرزندانت چه شد؟ فرمود: «يَا بُنَيَّ الْجَارَ ثُمَّ الدَّار»[5] به ياد ديگران بودی خدا به ياد است، خودخواهی در دعا هم میبرد شما را عقب، بعضیها ليست میکنند فقط خواستههای خودشان را بابا نيازهای ديگران مريض داری اول مريضها را دعا کن، نگران جوانت هستی جوانها را دعا کن، بدهکار هستی اول يادی از بدهکارها کن، مشکلاتی داری اول از مشکلات ديگران بگو، تا اول به خودت نظر کنند، لذا من بارها میگويم اگر کسی دلسوز خودش هم هست دلش برای خودش میسوزد به ياد ديگران باشد، دلسوز خودش هم هست ياد کند از ديگران تا يادش کنند، حسب تکليف انشاءالله ما يک وظيفه داريم که انشاءالله از خدا استمداد میطلبيم بتوانيم نائب الزياره جمع باشيم بدون اغراق و خواهشم هم از عزيزان اين است که شما دعا کنيد اين حجاج بيتالله الحرام اينها به سلامت و موفقيت و توفيقات مشرف بشوند و با دست پور انشاءالله مراجعه کنند: «وَ بَارِكْ لِلْحُجَّاجِ وَ الزُّوَّارِ فِي الزَّادِ وَ النَّفَقَةِ»[6] دعای ولیعصر است، خدايا مبارک کن اين سفر را برای زائرها و حجاج در زاد و نفقه سفر هم زاد و توشه معنوی هم نفقه مادی، خدا به موسی فرمود، موسی يکی از کارهای که من در حق بندهها میکردم میگذرم از خطای خطاکاران، به بندگان ما هم بگو اگر کسی در حقتان بدی کرد بگذريد تا بگذرم.
خب وعده کرده بودم يک جلسه، يکی از مواعظ شافيه امام صادق امام ششم معصوم هشتم، هشت نصيحت از معصوم هشتم را میخواهم برايتان بگويم که امام جعفر صادق فرمود، اينها بیتوجهی شده درد امروز جامعه است، مشکل امروز جامعه ما در بی توجهی به اينهاست اينها را انصافاً بايد با آب طلا نوشت، اين از آن مواعظهای نافعه، شافيهای امام صادق است، آقای محمد ابن زياد عضدی از عوان ابن عثمان احمری نقل میکند میگويد ما محضر امام صادق بوديم يک کسی آمد خدمت حضرت، عدهای نشسته بوديم به امام عرض کرد: «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي»[7] پدر و مادرم به فدايت: «عَلِّمْنِي مَوْعِظَةً»[8] يک نصيحتی به ما بکنيد، اول اين را هم به شما عرض کنم، اين خصلت نصيحت پذيری جزء خصلتهای مؤمن است، اگر دور از جانتان يک وقت از نصيحت بدتان آمد در ايمانتان ضعف داريد، يعنی اگر کسی موعظهاش کرده میگويد آقا اين چيزها را بلد هستيم به ما نمیخواهد بگويي اين معلوم است میلنگد در ايمان، در حالات آقا امام جواد دارد و در روايت اميرالمؤمنين هم هست که اصلاً مؤمن يکی از چيزهايي که احتياج دارد: «قَبُولٍ مِمَّنْ يَنْصَحُهُ»[9] نصيحت پذيری است مؤمن اين جوری است، پيرمرد هم که شده باز نوهاش يک حرفی میزند، حق است میپذيرد آيتالله العظمی است طلبه يک حرفی میزند میپذيرد، اول تاجر بازار است حمال بازار يک حرفی میزند که حق است میپذيرد، مدير کل است آبدارچیاش يک چيزی میگويد حق است میپذيرد، به حضرت گفت آقا يک موعظهای به ما بکنيد، حضرت هشتتا توصيه کردند اينها همان چيزهايي کاربردی امروز جامعه ماست که بخشی از ما ازش غافل و فارغ شديم نصيحت اول، آقا فرمودند: «إِنْ كَانَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى قَدْ تَكَفَّلَ بِالرِّزْقِ فَاهْتِمَامُكَ لِمَا ذَا»[10]اگر خداوند متصدی و متکفل رزق شماست اندوه برای چه میخوری؟ آقايون شما يک رزقی داری، پول زياد داری معلوم نيست رزقت باشد، بنده ديدم ثروتمندهای که گدايانه زندگی میکنند و افراد تهیدستی که پر رزقند اينها را من در همين شيراز ديدم! با مرحوم آيتالله والد رفتيم ديدن يکی از ملياردهای شيراز بيش از سی سالی قبل يادم نمیرود اين آقا وقتی رحمت خدا رفت سی و سه پلاک خانه داشت، با حاج آقا رفتيم ديدن ايشان در بستر افتاده بود وضع خوبی هم نداشت بستر کثيف، خانمش هم رفته بود يک پرستاری هم گرفته بود پرستار را هم عذرش خواسته بود، حاج آقا ديدند تنهاست گفت آقا من شرمنده هستم نمیتوانم بلند شوم سختم است، پذيرايي نمیتوانم بکنم، پول الی ماشاءالله اما زندگیاش را شما میديديد واقعاً بايد گريه میکردی، اين را من خودم ديدم از لای کتابها نقل نمیکنم، حاج آقا گفتند خانوادهات؟ گفت رفته ايشان، خسته شد رفت، گفتند يک پرستاری بود برايت غذا درست میکرد پرستار کجا رفت؟ گفت حاج آقا خيلی میخورد، خدا نکند کسی گدا بشود، حاج آقا گفتند خيلی میخورد؟ گفت اين بیانصاف غذا درست میکرد به اندازه چهار نفر، دو سه پرس خودش میخورد، حاج آقا گفتند میخورد يا میبرد؟ گفت نه میخورد، گفتند خب شايد معدهاش بزرگتر بوده، شما در اين کهولت سن ميلی به غذا نداری، آن جوان بوده، گفت حاج آقا اسراف است، حاج آقا گفتند اسراف پولهای در بانک ماندهات نيست که فقراء هستند و حق فقراء در اموال توست؟ امروز بعضیهايمان داريم بد امتحان پس میدهيم، طرف آمده امروز ظهر سر جانماز میگويد آقای حدائق خانه مستأجر هستم، طرف بيش از چهارده، پانزده خانه دارد، نيازی مالی هم ندارد، میگويم آقا ندارم گرفتار هستم، اجاره میخواهی زياد کنی يک مختصر زياد کن، رعايت حال من را بکن، میگويد نداری پاشو برو، آن وقت میخواهيم قيامت با امام صادق هم محشور شويم، مردم دنيايمان میگذرد بايد بگذارید و برويد، شانس بياوری يک دست کفن است، خدا ثروت بهت داده، اين جوری عمل میکنی، در اين آزمون اين گونه امتحان پس میدهی؟ گفت بعد مسأله شرعی هم برايم میگويد، میگويد اين را شرعاً بدان من راضی نباشم نمازت در هواست، شرع را اينجا يادت آمد، خدا را اينجا ياد میکنی، خدا را در آيات انفاق فراموشی کردی؟ خدا را در رسيدگی به امورات ضعفاء از ياد بردی؟ گفت من میگويم بابا دولت يک درصدی معين کرده، گفت شرعاً من مالک هستم هرچه من میگويم گفت اجاره را به يک قيمت غير قابل تصور زياد کرده، ما هم يک کارمند دست خالی عيالبار میگويم بروم در بيابان چادر بزنم، میگويد هر کاری میخواهی بکنی بکن، اين را میشود گفت مسلمان، پيغمبر فرمود اگر کسی صبح کند به مسائل مسلمانها اهميت ندهد مسلمان نيست، بعضیهايمان بیتفاوت شديم، پولها در بانکها سپردهها دارد بايگانی میشود در فاميل خودش نيازمند هست و عين خيالش نيست: وای اگر از پس امروز بود فردايي، اين روزها میگذرد اينها هم به گذر ابر میگذرد ولی بعضیها میدرخشند شما در همين جريان کرونا ديديد، بعضیها را گرفتند ماسک انبار کرده بودند بیانصافها انبارها را باز کردند و ماسکها را آوردند، میبينيد در اوج کرونايي که مردم بیچاره نياز به ماسک داشتند، نگهداشته بودند به قيمت مضاعف بفروشند، در همين شيراز هم بنده مغازههایي را سراغ داشتم ماسلک رايگان میدادند، به يکی از اين مغازهدارها گفتم آقا زدی ماسک رايگان، رايگان میدهی؟ گفت حاج آقا پول مال خداست بنازم، اين معرفت ائمه است، گفت حاج آقا اين پولها را خدا داده الآن مردم نياز دارند در اين نياز بايد کمک کنم مشتری میآمد در مغازهاش ماسک نداشت میگفت يکدانه ماسک رايگان بزن، تفاوت ببين از کجاست تا کجا؟ امام صادق میفرمايد اگر رزق را خداوند تکلف کرده، الآن کيک جلوتان گرفتند ميل کرديد؟ بلی، خورديد ديگر اين رزقتان است، رزق يعنی همين که استفاده میکنی، چه داريد؟ اينها مالتان است، چه استفاده میکنيد؟ رزقتان است، اين لباسهايي که امشب تنتان است رزق امشبتان است لباسهای ديگر در منزل معلوم نيست رزق باشد، آنها را هم وقتی میپوشيد رزق است، نشستن ما امشب در اين مسجد رزق معنوی ماست، اين را مردم اگر يادشان نرود و فراموش نکنند اندوه سراغشان نمیآيد، متصدی و متکفل رساندن رزق خداست، الآن اين کيکی که ميل کرديد مواد اوليهاش کجا به دست آمد؟ چه دستهايي چرخيد تا رفت در قنادی شد کيک، آمد اينجا قسمت شما دنيا دست به دست هم میداد نمیتوانست اين رزق را از شما بگيرد، اين را مردم يادشان نرود، اندوه از اينها برداشته میشود نصيحت اول.
دوم آقا فرمودند، دوباره بحث رزق: «إِنْ كَانَ الرِّزْقُ مَقْسُوماً فَالْحِرْصُ لِمَا ذَا»[11] يکی اگر متکفل و متصدی و مقسم رزق خداست مردم غم نخوريد، و لذا در ابوحمزه شبهای قدر میخوانديد: «وَ ارْزُقْنِي رِزْقاً وَاسِعاً مِنْ فَضْلِكَ الْوَاسِعِ»[12]خدايا رزق فراوان از فضل بیپايانت به ما برسان، ما رزقمان زياد بشود، رزقما فراوان بشود، و الا مال زياد، مالی که آمده بنده میتوانم بروم، زيارت نمیروم، پول دارم به فقير کمک کنم نمیکنم، زير بغل ضعيف را بگيرم نمیگيرم اين رزق نيست مال است و قيامت بايد جواب اينها را پس بدهيم، خدا میفرمايد ما داديم، اين داده ما را تو چگونه استفاده کردی؟ پيغمبر فرمود اگر فقيری ديديد گرسنه ماند، فقيری ديديد برهنه ماند، فقيری ديديد آخرتش را به دنيايش فروخت، به خاطر اينکه بعضی از ثروتمندها به وظيفهشان عمل نمیکنند: «فبمنعهم الاغنياء»، چون ثروتمندها منع میکنند در انفاق، نمیدهد اين فقير بیچاره کارتون خواب میبينيد به سمت و سوی ديگری کشيده میشود.
در همين دفتر مسجد يک وقت يک خانم چادری آمد، گفت آقای حدائق من نمیگويم پولی به ما بدهيد، نان خشک اگر در خانهتان هست يا مؤمنين در خانهشان نان خشک است بدهند به ما، حاج آقا شما اينها را نديدي؟ نديدی برو سراغ آنهايي که ديدند مسئول هستيم، من سراغ ندارم خيلیها سراغ دارند، خيلیها زحمت کشيدند، شناسايي کردند شما وقت شناسايي نداشتی از اطلاعات آنها استفاده کن، گفت نان خشک به ما بدهيد، با کمال مناعت طبع، خب ما فراموش نکنيم در قبال ديگران مسئوليت داريم حضرت فرمودند اگر رزق را خدا تقسيم کرده چرا حرص میزنی؟ شما يک حد استفادهای در دنيا داری بيشتر از آن هم نمیتوانيد مصرف کنيد، حصر مردم نزنيد، علت اينکه بعضیها ديديد در جمع آوری اموال حريص اند، فکر میکنند هرچه بيشتر جمع کنند بيشتر میخورند از اين خبرها نيست؟ من يک وقت اينجا گفتم آقای میشناختم شاه چراغ؟ در صحن شاه چراغ قبر خريده بود، فوت کرد بچههايش خارج بودند، جسد در سردخانه بيمارستان مدتی ماند، پسرها برگشتند از خارج، گفتند حيف بابای ماست که در شاهچراغ دفن شود، پدر را بستهبندی کردند بردنش امريکا دفنش کردند، حاج آقا کار الآن دست است، رفتی کار ديگر دست تو نيست، کار میافتد دست ورثه، مدير آنها هستند، گرداننده آنها هستند: ایکه دستت میرسد کاری بکن، هی وصيتنامه ننويسيم اين قدر نماز، اين قدر روزه، اين قدر فلان، اين کار خير، خب خودت بکن، خودت انجام بده، توجه به اينکه ما رزق تقسيم شده انسانها را از حرص میگيرد، علت اينکه بعضیها حريصاند فکر میکنند هرچه بيشتر جمع کنند، بيشتر میتوانند استفاده کنند اين غلط است.
نکته سوم، امام فرمودند: «إِنْ كَانَ الْحِسَابُ حَقّاً فَالْجَمْعُ لِمَا ذَا»[13] اگر حسابرسی خدا حق است، خوشحالی چرا؟ مردم هرچه پولهايتان بيشتر شد توقفتان قيامت سختتر است، مديرها، مسئولها، وزراء، علماء، اساتيد به نسبت آنچه داريد بايد جواب پس بدهيد: هرکه بامش بيش برفش بيشتر: «إِنْ كَانَ الْحِسَابُ حَقّاً»[14] اگر حسابی در کار است که هست، که خدا میفرمايد ما ذرة المثقالها را حساب میکنيم: «فالفرح لماذا؟»، چرا خوشحال هستي، بعضیها اصلاً غافل شدند مثلی که قيامت يادشان برو خوش باش، دنيايي دو روزه خوش بگذران بابا خدا میفرمايد ذرة المثقال را من حساب میکنم، اين آيه شريفه را سابق اينجا عرض کرديم رسولالله فرمود خوفناک ترين آيه در قرآن همين آيه است: «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَه وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَه»[15]اين حسابرسی خداست، خدا میفرمايد ذرة المثقال کار خوب و بد را نشانتان میدهيم اين را خواهيد ديد آثارش را، لذا خيلیها بودند گاهی اوقات به خاطر يک کلمه، يک جمله، يک نمیدانم يک زندگی بهم خورده، بعد گرفتار شده، زمان مرحوم ميرزای شيرازی حالا اين داستان را سريع من بگويم، مردم نسبت به حرفهايتان مسئول هستيد، گاهی اوقات يک بله، يک سکوت نابجا، يک تأييد غلط، يک انکار باطل گاهی میبينی آبروی کسی از دست میرود، در حالات ميرزا محمدحسن شيرازی محرّم تنباکو، نقل میکنند يک وقتی کاروانی میخواستند بروند حج، اينها رفتند عراق بعد، سابق هم اين جوری بود، مقدمتاً حجاج میرفتند عراق زيارت میکردند، از عراق میرفتند حجاز، از حجاز بر میگشتند عراق، بر میگشتند ايران، يک سفر شايد مثلاً سه چهار ماه طول میکشيد با قافله میرفتند کاروان بود، يک آقايي تاجر جوانی بين اين کاروان بود سامراء محضر ميرزای شيرازی رفت گفت آقا من يک مقدار پولی با خودم آوردم، دينارهای طلا، نيازی الآن ندارم در حج، اينجا میخواهم امانت بسپارم بروم حج، و برگردم، من به چه کسی بدهم اينها را؟ ميرزا يک امانتداری داشت که اين متصدی امر ميرزا بود حاج جعفر نامی بود که همه کاره ميرزا بود امين بود، وجوهات را دست او میسپردند، فرمود بدهيد دست اين اين مورد اعتماد من است، بسپاريد رسيد بگيريد برويد حج برگرديد پولهايتان را تحويل بگيريد اين هم سپرد و رفت و در مراجعت از حج که اين تاجر جوان آمد ديد آن آقا امين ميرزا از دنيا رفته و فرزندش هست، نامه پدرش را نشان داد، گفت من اين مبلغ سکههای طلا نزد پدر شما سپرده بودم، پسر گفت ما همچون سکههای در آن اتاقی که پدر ما امانت میسپرد نيست، ما امانتها را همه را رد کرديم، اصلاً همچون چيزی نبوده، گفت اين دست خط پدر شماست، گفت درست است ولی چيزی نيست، اين جوان تاجر آمد محضر ميرزای شيرازی بزرگ، گفت آقا شما گفتيد دست اين آقا بسپار، الآن من رفتم پسرش میگويد چيزی پيش ما نيست، ميرزا گفت پسر آن امين حاج جعفر امين را بگوييد بيايد، پسر حاج جعفر امين آمد ميرزا گفت که اين دست خط پدر شما هست؟ گفت بلی، گفت اموالی که اين داد دست پدر، گفت من نمیدانم، ما زمانی که پدر فوت کرد در آن اتاقی که امانت را میگذاشت همه را رد کرديم ولی اصلاً اين مقداری، مقدار زيادی سکههای طلا بوده گفت اينها را ما نديديم، آن بیچاره تاجر جوان هم خيلی نارحت شد، گفت آقا ثروت ما زندگی ما از بين رفت، ميرزا گفت يک چند روزی سامراء مهمان باش من مشکلت را حل میکنم يکی از شاگردان خودش را صدا زد، گفت شما با اين آقايي که صاحب پول است برويد نجف، بين الطلوعين صبح جمعه در وادی السلام نجف، ميرزا يک نمازی را به آن شاگرد خودش توصيه کرد اين نماز را بخوان، اين اذکار را بگو، بعد سه بار حاج جعفر را صدا بزن، حاج جعفر حاضر میشود بگو پولهای اين کجاست؟ اينها آمدند نجف و بين الطلوعين صبح جمعه، اين نماينده ميرزای شيرازی آن نماز را با آن آداب و اذکار انجام داد، بعد از نماز سه بار صدا زد حاج جعفر امين، حاج جعفر امين، حاج جعفر امين، ديدند کسی نيامد خبری نشد، اتفاقی نيفتاد، برگشتند سامراء گفت آقا ما صدا زديم کسی نيامد، خيلی ميرزا ناراحت شد، گفت اگر حاج جعفر وادی السلام نيست سرزمين برهوت صنعاء يمن است، مؤمنين کار حساب دارد، مؤمنين حرف بیحساب زدن مجازات دارد، امينی يک کلمه حرف زدی آبرو بردی بايد حسابش را پس بده، بايد بکشند تو را به حساب، ميرزا خيلی ناراحت شد گفت حاج جعفر گير است در برزخ، به آن شاگرد خودش و آن تاجر جوان گفت حرکت کنيد برويد يمن، در سرزمين برهوت صنعاء يمن، چون ما در روايت داريم بهشت روی زمين، وادی السلام است، جهنم روی زمين سرزمين برهوت است، ارواح مجرمين را میبرند آنجا ارواح مؤمنين را میبرند وادی السلام، اينها رفتند در سرزمين برهوت ميرزا گفت صبح جمع بين الطلوعين همين نماز را آنجا بخواهيد و اذکار بگوييد، آن شاگرد ميرزا انجام داد، اذکار و آداب را آن تاجر جوان هم ايستاده بود سه بار صدا زد حاج جعفر امين، ديدند زمين شکافته شد، از دل خاک تنوری آتشين غلطان آمد سمت اينها از ميان اين تنور آتشين حاج جعفر آمد بيرون، آن شاگرد ميرزا گفت که حاج جعفر پول اين کجاست؟ گفت سلام من را به ميرزا برسان بگو، چون پول زياد بود، صدها سکه طلا بود و من میترسيدم از اينکه يک وقت شيطان بچههاي من را وسوسه کند دست درازی به اين سکهها داشته باشند من اين را گذاشتمش در يک صندوقچهای در حياط باغچه زير فلان درخت، گودالی حفر کردم آنجا دفن کردم، تمام اموال اين آن جاست سالم و محفوظ، برويد آنجا برداريد، بعد آمد برود، گفت فقط سلام من را به ميرزا برسان بگو، امان از دست آن زن و مرد قصاب، اين را گفت و رفت در تنور تنور آتشين رفت به دل خاک، هرچه دلت میخواهد میگويي روزگاری هم هست که روز حساب شروع میشود: «وَ نَضَعُ الْمَوازينَ الْقِسْطَ»[16] اينها آمدند داستان را گفتند ميرزا پسر آن حاج جعفر را خواست رفتند در حياط منزل حاج جعفر همانجايي که آدرس داده بود زمين را کندند صندوقچه آمد بيرون تمام اين سکهها برگردانده شده، ميرزا خيلی ناراحت شد، به پسر حاج جعفر امين گفت شما در فاميلتان قصاب داريد؟ گفت نه، فرمود بابايت رفيق قصاب داشت که مراويده صميمی داشته باشند؟ گفت نه، گفت در همسايگی شما؟ گفت بلی همسايه ديوار به ديوار ما يک خانواده قصابی اند، ميرزا میخواهد مشکل را پيدا کند، آقايون بعضیها دستشان کوتاه است کمکش کنيد، رفيق هم مسجدی بود، فوت کرد به هر کسی رسيده بگو آقا فلانی رحمت خدا رفت اگر تقصيری داشت ببخشش، کمک کنيد يکديگر را از ميرزا ياد بگيريد، ميرزا پيغام فرستاد برو به اين همسايه قصاب بگو امروز عصر من میخواهم بيايم ديدن شما، عصر اين شخصيت بزرگ عالم اسلام با آن تاجر چوان و آن شاگرد ميرزا و پسر حاج جعفر امين رفتند خانه آن مرد قصاب، ميرزا نشست و احوالپرسی کرد، گفت شما با حاج جعفر امين هم مراوده داشتيد؟ يک وقتی اين آدم قصاب گفت، خدا لحظه به لحظه بر عذابش افزوده کند، تا اين را گفت ميرزا فهميد مشکل کجاست؟ «وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَه»[17]ميرزا فرمود آقا اين دستش از دنيا کوتاه است، نفرين میکنی مرده را؟ «اذكروا موتاكم بالخير»[18]بگذر، ببخش، گفت جناب ميرزا فقط همين را بگويم، شب و روز من و خانمم نفرين به حاج جعفر است چرا؟ هيچ اتفاقی اتفاقی نيست، گفت سالها قبل آن قصاب نقل کرد گفت ما يک دامداری بود در موصل اين دامدار بود برای من قصاب گوسفند میفرستاد سامراء، در طول ماه، مثلاً بيستتا، سیتا، پنجتا، گوسفند میفرستاد ماه به ماه میآمد تسویه حساب میکرد، گفت يک وقتی اين دامدار موصلی با خانمش آمد سامراء مهمان ما بودند، گفت مهمان ما که شدند من يک دختر جوانی داشتم در منزل خانم آن دامدار موصلی دختر ما را که ديد، به شوهرش گفت شوهرش گفت ما يک پسری داريم بسيار پسر خوب، با اخلاق، متدين، دنبال يک دختر خوب میگرديم، مثل اینکه شما هم دختر داريد، خانممان دختر شما را به عروسی پسنديده اگر اجازه بدهيد ما رفتيم موصل با داماد برگرديم برای خواستگاری، گفت ما هم قبول کرديم، چون آن دامدار موصلی را میدانستم آدم درست و متشرعی بود، گفت اينها رفتند ديگر از اين دامدار موصلی خبر نشد، نه ديگر گوسفندی فرستاد، نه اتباطی داشت نه اين آدم را ديدم، گفت ماهها گذشت، تعجب هم کردم چه شد اين آقا رفت پسرش را بياورد برای خواستگاری ديگر اصلاً رفت خودش هم نيامد، ارتباط کاریاش هم تعطيل شد، گفت يک روزی در بازار سامراء داشتم قدم میزدم ديدمش گفتم رفيق تو رفتی پسرت را برای خواستگاری بياوری، اصلاً ارتباط کاریات را با ما قطع کردي بدون هيچ چيزی؟ گفت من شرمنده شما هستم خجالت زده هستم، من حقيقتش بعد از آن سفری که رفتم، خانمم هم در جريان قرار گرفت بعضی از بستگان گفتند میخواهيد دختر اين آقا را بگيريد، اين آدم قصاب اين قصاب همسايه ديوار به ديوار حاج جعفر امين است برويد يک سؤالی هم بکنيد، از اين حاج جعفر بپرسيد اين دختر را تأييد میکند، گفت يک صبحی بود، اول صبح سامراء بودم، بی سر و صدا آمدم در خانه حاج جعفر در زدم، خود حاج جعفر آمد دم در گفتم آقا من با اين همسايهتان رفيق هستم همکار هستم، يک دختری دارد ما برای پسرمان میخواهيم بگيريم، ما بهتر از شما کسی پيدا نکرديم اين دختر را شما تأييد میکنيد يا نه؟ حاج جعفر آن زمان نظر داشت که دختر اين قصاب را برای پسر خودش بگيرد اينها در فکرشان بود که اين دختر را برای خودشان انتخاب کنند، برای فرزند خودشان بحثش بود، يکدفعه ديد که هی داد بیداد اين دختر خواستگار پيدا کرده و الآن هم میرود، يک جمله گفت میشناسيد اين دختر تأييد میکنيد؟ گفت نمیدانم، نمیدانی نشانت میدهند، گفت وقتی گفت نمیدانم من گفتم اين حاج جعفر امين آدم متشرعی است شايد میخواسته در غيبت نیفتد، سر بسته گفته نمیدانم معلوم است اين دختر مورد تأييدش نيست که گفته نمیدانم، گفت اصلاً ما منصرف شديم، منصرف شديم بعد خجالت هم کشيديم با شما ادامه کار بدهيم، قول داده بوديم میخواهيم بياييم خواستگاری ديگر اصلاً ارتباط کاريام را هم قطع کردم، آقايون اين نمیدانم چه کرد؟ هر کسی برای اين دختر میآمد، آقاجعفر امين هم جای ديگر عيال گرفت، خبر در سامراء پخش شد که دختر اين قصاب پسر حاج جعفر امين میخواسته بگيردش اينها نگرفتند، معلوم است اين دختر دختر خوبی نيست، اگر بود حاج جعفر امين برای پسر خودش گرفت، گفت آقای قصاب به ميرزا گفت دختر ما خانه نشين نشست، ديگر هيچ کس سراغ اين دختر را نمیگيرد، دختر با ايمان، با اخلاق، يک نمیدانم: «ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيد»[19]خدا میفرمايد از دهنت حرف میآيد بيرون ثبتش میکنند، گاهی اوقات يک جمله آبروی کسی را به باد فناء میدهد، با يک کلمه طرف از زندگی ساقط میشود گفت شب و روز من نفرين است، هر وقت اين دختر را میبينيم حاج جعفر را نفرين میکنيم، آن تاجر جوان به ميرزا هم گفته بود آقا من يک عيالی خوبی هم میخواهم اگر شما يک عيالی انتخاب کنيد، با صلاح ديد شما؟ ميرزا فرصت را مغتنم دانست، به آن تاجر جوان گفت اين قصاب دخترش مورد تأييد است برو دختر اين را بگير، به قصاب هم گفت دختر خانه نشين تو را اين آقا میخواهد بگيرد جوان متدينی است تازه هم از حج برگشته، دختر شوهر کرد و اين پسر آن دختر را گرفت، دل اين زن و مرد قصاب التيام پيدا کرد، میگويند دو سه شب بعد حاج جعفر آمد به خواب ميرزای شيرازی، ميرزا میفرمايد در خواب آمد دست من را بوسيد، گفت ميرزا آقايي کردی، تا چند روزی قبل در عذاب بودم، نماز قضاء نداشتم، واجب تعطيل شده نداشتم، گناهی در کارنامه زندگیام نبود، فقط من را کشيدند به حساب، گفتند تو يک نمیدانمی گفتی که کسی را از آبرو ساقط کردی، ببينيد آقايون: «حسنات الابرار سيئات المقربين»[20] يک وقت از آن نماز شبخوان متدين يک جمله حرف اين جوری شنيده بشود با آبرو دارد بازی میکند، گفت يک نمیدانم، حضار محترم امام صادق میفرمايد: «إِنْ كَانَ الْحِسَابُ حَقّاً»[21] اگر حساب اين است: «فالفرح لماذا»، چرا بعضیها غافلند؟ بعضیها غفلت کردند، يادشان رفته اگر میخواهند اين جوری حساب کنند چرا بعضیها از پايان کار غفلت میکنند: «فالفرح لماذا»، «وَ إِنْ كَانَ الْعَرْضُ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَقّاً فَالْمَكْرُ لِمَا ذَا»[22] مردم اگر به خدا عرضه میکنند کارهايتان را مکر برای چه؟ خدايي که از خود شما به خود شما نزديکتر است خدايي که میداند با چه نيتی اين کار را کردی؟ با چه نيتی پول دادی؟ با چه نيتی اقدام کردي؟ با چه نيتی حرف زدی؟ با چه نيتی انفاق کردی؟ طرف خداست، خدا مکر پذير نيست: «وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرين»[23]
گيرم که خلق را به فريبت فريفتی، با دست انتقام طبيعت چه میکنی؟
مردم طرف حساب خداست، مردم نيستند که من با چهارتا سندسازی و پرونده سازی يک جور ديگر کار را عرضه کنم، امام صادق میفرمايد اگر حسابرسی و عرضه کار بر خداست، مکر برای چه؟ خدا که مکر سرش نمیشود که خدا را کسی فريب بدهد.
نکته ديگر: «وَ إِنْ كَانَ الشَّيْطَانُ عَدُوّاً فَالْغَفْلَةُ لِمَاذَا»[24]حضرت میفرمايد اگر شيطان دشمن است چرا از اين دشمن غافل هستيد؟ بابا خدا فرموده: «إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُما عَدُوٌّ مُبين»[25]بعضیها چراغ سبز برای شيطان روشن کردند، شما نوع اينهايي که در اجتماع میبينيد در مسير رضايت شيطان دارند حرکت میکنند به ايشان بگوييد آقا شيطان عنصر خوبی است يا عنصر بد؟ مگر ديوانه باشد بگويد خوب است آن مگر از هويت عقلانيت سقوط کرده باشد و الا خيلی از اينها میگويد آقا شيطان خدا لعنتش کند، تازه گناه میکند طرف میگويد آقا ما گناه کرديم خدا لعنت کند شيطان سبب شد ما اين کار را بکنيم، خدا لعنتش کند ما را فريب داد باور دارند که شيطان دشمن است، امام صادق میفرمايد اگر شيطان دشمن است چرا از اين دشمن غافل میشويد؟ علت اينکه بعضیها در دام شيطان میافتند غفلت است، غافل میشوند از شيطان شيطان دورشان میزند اين هم نکته ديگر.
نصيحت ديگر امام صادق فرمود: «إِنْ كَانَ الْمَمَرُّ عَلَى الصِّرَاطِ حَقّاً فَالْعُجْبُ لِمَا ذَا»[26] اگر يک روزی که بايد از پل صراط رد بشويد که بايد رد بشويد مردم میگويند يک وقت کسی توصيف پل صراط را میکرد، گفت از مو باريکتر، از شمشير تيزتر، گفت بگو از دم جهنمی، از اين پل که میخواهد بگذرد، از مو باريکتر از شمشير تيزتر ولی همين پل، روايت داريم بندگان صالح خدا مؤمنين: «كَالْبَرْقِ اللَّامِعِ»[27]میگذرد، برق لامع ديديد رعد و برق میآيد در آسمان اول شما برق را میبينيد بعد صدايش را میشنويد رعد را میشنويد، چقدر زمان میبرد اين برق، دو ثانيه، سه ثانيه، چهار ثانيه، برق را میبينيد از برخورد دوتا توده ابر، بعداً میگويند صدايش را میشنويم، به همين اندازه دو سه ثانيه، بعضیها از صراط میگذرند، آن سمت صراط که میرسند میگويند کجا بود صراط؟ ما که نديديم میگويند اعمال خيرت تو را سرعت بخشيد، ولی بعضیها را هم داريم رو پل صراط هزار سال نگه میدارند، زيرپايشان جهنم، شعلههای آتش نالههای دوزخيان، میدانيد چه کسانی است؟ بگويم آنها چه کسانی هستند اگر گفتيد؟ پيغمبر فرمود آنهايي که در نمازشان کوتاه میکنند نماز میخوانند، هر وقتی که شد نماز صبح دم دم آفتاب، نماز ظهر و عصر دم دم مغرب، کار، پول، خوراک، جلسه از نماز برايش مهمتر است، يکی از گرفتاریهايشان: «يحاسبه الله الف عام علی الصراط»، حديث رسولالله است میگويند کار خدا را سبک شمردی؟ اينجا میکشاندت به حساب: «ثم يؤمر به الی النار»، بعد هم میگويند برو در آتش، ولی از آن طرف هم بعضیها مثل برق جهنده: «كَالْبَرْقِ اللَّامِعِ»[28]عبور میکنند، امام صادق فرمود مردم صراط يادتان نرود يک روز بايد از آن پل رد بشويد: اينکه شاعر میگويد هر کسی از پل بگذرد خندان بود، اين پل پل صراط است نه سی و سه پل اصفهان، نه اين پلهای دنيايي از آن پل اگر گذشتی بعداً مراقب باش به سعادت رسيدی، يک کسی آمد پشت سر سلمان غيبت کرده بود، خبر به سلمان رساندند عاقل سلمان، زيرک سلمان، ما يکی بهمان میگويند دهتا حوالهاش میکنيم، آمد گفت جناب سلمان پشت سر شما يک کسی غيبت کرد، البته غيبت هم نبود تهمت، جسارت، غيبت يعنی يک چيزی که در طرف است طرف اگر بشنود بدش میآيد آقای فلانی اين جوری میشيند آقای فلانی اين جوری میخورد آقای فلانی وقتی میخوابد خُرخر میکند، راست هم هست واقعاً هم هست ولی ناراحت میشود اگر بگويي، نبايد عيب اين را برای ديگران بگويي، اين غيبت است، آنی که اگر گفتيد و درش نبود که تهمت است، پشت سر سلمان يک کسی غيبت کرده بود حالا میگوييم غيبت ولی تهمت، افتراء، اتهام، گفت بود محاسن سلمان، جناب سلمان معذرت میخواهم، برای آموزش و درس من میگويم محاسن سلمان مثل دم سگ است، خدا وکيلی پشت سر ما اين حرف را بزنند چه میگوييم؟ میگوييم آباء و اجدادت سگاند ايل و تبارت سگند، ولی عاقل سلمان، آمد به سلمان گفت، گفت در فلان مجلس فلانی گفت ريش شما، محاسنت مثل دم سگ است، سلمان يک تبسم کرد، بيدار آگاه سلمان، گفت برويد به اين آقا يک پيغام بدهيد، اين هم درس است مردم اگر ديديد يک کسی دارد اشتباه میکند بياوردش در راه، هدايتش کنيد، رهايش نکنيد، ما متأسفانه میبينيم دارد طرف از دست میرود، ولش میکنيم، بابا کمکش کن برگرد، يک جمله گفت به شما توهين کرد شما با يک جمله برش گرداند، هدايتش کن، اين اخلاق اولياست از سلمان فارسی همتبارمان ياد بگيريم، سلمان گفت حالا که حرف او را برايم زدی حرف من را هم برای او ببر، بگو اين حرفت را به سلمان گفتم سلمان اين را گفت، همه ما حرف سلمان اين است، روزی پيشرو داريم که از عقبه به نام پل صراط بايد بگذريم، گردنهای به نام صراط، اگر من سلمان با اين محاسن در جهنم واژگون شدم حرفت درست است، بلکه حرفت بالاتر از اين هم درست است، خدا سگ را در آتش نمیسوزاند ولی ريش آدم گنهکار را در آتش میسوزاند ولی اگر با اين محاسن از پل صراط عبور کردم، آن سمت پل صراط بهت ثابت میکنم محاسن من دم سگ نبوده، مرحوم آيتالله والد ابوی ما خدا رحمتش کند میگفت در يک جلسهای بوديم آيـتالله العظمی آقای حاج شيخ بهاء الدين محلاتی نشسته بود اين حرف مال قبل از انقلاب است، گفتند صبح زمستانی بود، عدهای هم نشسته بود يکی از مؤمنين به آيتالله العظمی محلاتی، آقای حاج شيخ بهاءالدين محلاتی گفت آقا در يک جلسهای بوديم پشت سر شما فلانی اين حرف را زد و در جمع هم گفت، قاعدتاً حالا ايشان بايد واکنش نشان بدهد، نگرانی کند بگويد غلط کرد، بیخود کرد، دفاع کند، گفت ايشان فقط يک جمله گفت، فرمود برويد به اين آقا بگوييد ما به قيامت معتقديم، ما به روز جزاء معتقديم، همين و بس است که حاج آقا میگفتند آن فرد رفت آن حرف را به آن آقا زد آن آدم اصلاً پيشيمان شد بعد آمد عذرخواهی کرد، آقا يک حرف بد آمدند به شما زدند شما برو درستش کن، اين دارد از دست میرود ابوی میگفتند جهنم پر کردن هنر نمیخواهد بهشت پر کردن هنر است، بهشت را پر کنيد پيغمبر خوشحال است، جهنم پر بشود شيطان خوشحال است اين حرف امام سجاد در دعای ابوحمزه است يکی دو نکته ديگر تمام کنم، امام صادق فرمود، پس از شيطان غافل نشويم: «وَ إِنْ كَانَ الْمَمَرُّ عَلَى الصِّرَاطِ حَقّاً فَالْعُجْبُ لِمَا ذَا»[29] چرا بعضیها اينجا دچار عجب شدند، خودخواهی، منيت، حالا چهار کلمه سواد بلد است، يک رياست، يک موقعيت، يک جايگاه اجتماعی، موقعيت خانوادگی، سواد اصلاً خودش را گم میکند، عجب پيدا میکند، خودبينی، خودبرتری، خود محوری، چرا بعضیها اينجوری شدند؟ چرا؟ چون عبور از صراط را فراموش کردند، بابا صراط پل است که حالا يک وقتی اگر فرصت شد هفتتا ايستگاه دارد پل صراط، يکش ايستگاه نماز است، يکش ايستگاه حقوق والدين است، يکش ايستگاه حق الناس است، يکی از جاهايي که جلو انسانها را میگيرند آدمهای متکبر را رو پل صراط نگه میدارند، میگويند پل بهت داديم متکبر شديم، طائفهات را میخريم، تو بیسوادی، ما با سواد، پناه بر خدا، ما از فلان طائفه هستيم، شما مال پس کوه هستيد، ما فلان طائفه، شما فلان طائفه، ما مالیآبادی هستيم شما گودرگونی، گرفتار نيستيم؟ درد جامعه امروز اينها نيست، دانشجو آمده میگويد آقا رفتم خواستگاری، من و آن دختری که خواستگاری کردم همکلاس بوديم در دانشگاه.
درپاسخ به سؤالی: بلی حالا ديگر حالا زمانه هي عوض میشود، آن زمان قوام، الآن خيلی، يک زمانی بهترين جای شيراز همين بافت قديم بود ديگر روزگار عوض میشود، گفت من رفتم خواستگاری، گفت تنها ايرادی که به من گرفتند، آقا به من گفت، گفتند همه چيزت خوب است، ولی شما خانهتان گودرگون است ما مالیآباد هستيم در کلاس ما نيست که شمايي که در گودرگون زندگی میکنيد دختر بدهم، اينها عجب است، مردم اگر اين دادههای که خدا بهتان داده دارد يک خرده انسانها را مغرور میکند، انسانها را دچار عجب میکند، از خدا بخواهيد خدايا اين آفت را از ما بگير، سواد شما را بايد متواضع کند، ثروت شما را متواضع کند، رياست، بنده تا رياست نداشتم بهم سلام میکردند حالا که شدم رئيس من بايد سلام کنم، اين نشانه رياست سالم است، ما متأسفانه بعضیها مسئول که میشوند ديگر پيداشان نمیکنيم، ديگر کلاسشان ور نمیدارد که بيايند در جمع مردم اين خيلی بد است، پيامبر اکرم برجستهترين شخصيت نظام خلقت رسولالله وقتی نماز میخواندند بر میگشتند رو به مردم مینشستند گفتند هر کسی کار دارد بسمالله ما مراقب باشيم دادههای الهی ما را به عجب نکشاند، که روزگاری پيشرو داريم که از صراط بايد عبور کنيم و صراط توقفگاه انسانهای متکبر است، متکبرين واژگون میشوند در دوزخ.
دو نکته ديگر عرض کنم و تمام امام فرمودند: «وَ إِنْ كَانَ كُلُّ شَيْءٍ بِقَضَاءٍ مِنَ اللَّهِ وَ قَدَرِهِ فَالْحُزْنُ لِمَا ذَا»[30] اگر هر چيزی به قضاء خدا و قدر خداست چرا محزون میشوی؟ چرا ناراحت هستی؟ اگر تدبير الهی است؟ تقدير الهی است: «العبد يدبر و اللّه يقدر»[31]شما يک برنامه ريزی میکنی، بعد میبينی آن چيزی که میخواستيد نشد چرا محزون میشوی؟ خدا مدبر الامور است، خدا تدبير کننده امور است، لذا آقا مريض هستی وظيفهات است بروی درمان کنی، حالا درمان نشدی، تو کارت را کردی ديگر ناراحت نباش، ما مرحوم آيتالله والد آن روزهای آخری که در بيمارستان بود، آيتالله دستغيب میگفتند من رفتم ديدنش، خب ايشان ديگر حالشان هم سخت بود، به سختی هم صحبت میکردند، گفتند رفتم گفتم آقا حالتان چطور است؟ گفتند ديدم ايشان به زحمت زبانشان را گرفتند به کار، خب هم شیلنگ در دهن ايشان بود، هم سرُم به دست وصل بود، گفتند: «الحمدلله ربّ العالمين»، حمد فقط برای وقتی که سالم هستی، اگر کارها دست اوست و او مدير است تو تسليم باش، امام صادق فرمود تسليم بودن مثل جسد رو سنگ غساله زير دست غسال است، ديديد جنازه متوفی را غسال شروع میکند لباسها را در میآورد جنازه هيچ اعتراضی نمیکند، آب میريزند رو تن ميت، نمیگويد لختم کردید، جلو بقيه آبرويم رفت، اين زنده بود گوشه لباسش را میزدی بالا اعتراض میکرد، گاهی اوقات اين غسالها از بس که غسل دادند يک خردهای دلها هم سخت شده يک دفعه بدن را بر میگرداند اين سر تاب میخورد به اين سنگ غسالخانه صدا میدهد خب اين اگر زنده بود میگفت آخ، اما صدای نمیشنود، امام صادق فرمود، بندگان خوب خدا در برابر تقدير خدا مثل جسد ميت زير دست غسالند، خدا پول میدهد تسليم است ازش میگيرند تسليم است، سلامتی تسليم است بيماری تسليم است، عزت تسليم، ذلت و گوشه نشينی تسليم، زينب میشود شب يازدهم محرم، که از من سؤال کنيد، سختترين شب عمر حضرت زينب است، من در حد اطلاعات ناقص خودم میگويم هيچ شبی در عمر زينب به اندازه شب يازدهم محرم بر زينب سخت نگذشت، از آن شبی که مادرش را پدرش غريبانه غسل داد، از آن شبی که پدرش را برادرانش مظلومانه غسل دادند، از آن شب ليلة الدفن مجتبی حسن شب يازدهم بود، تسليم زينب است، شب يازدهم محرم امام سجاد میفرمايد خيمهها را آتش زده بودند يک خيمه نيم سوخته، هشتاد و چند زن و بچه داغديده در اين خيمه، کتک خورده شلاق خورده، اموال به غارت رفته، مردم چادر از سر زينب کشيدند، خانمها اين چادری که سر شماست بهايش را حضرت زينب داد، مالياتش را دختران امام حسين دادند، آقا امام سجاد میفرمايد ديدم عمهام نشسته دارد نماز شب میخواند گفتم عمهجان امشب عظمت خدا نزدت پايين آمده نماز شبت را نشسته، شب يازدهم، داغ هفت برادر ديده اين خانم صبح تا عصر، داغ دو فرزند و سی خواهرزاده و برادرزاده، حضرت زينب عرض کرد عزيز برادر آن قدر اين بدن تازيانه خورده که توان ايستاده نماز شب خواندن ندارد، ميان همه دلها امان از دل زينب، خب حضار محترم زينب در برابر قضا و قدر تسلم است: «فَالْحُزْنُ لِمَا ذَا»[32] لذا همين خانم را دو روز بعد بردند دارالاماره ابن زياد فرمود: «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلاً»[33] ما از خدا جز زيبايي چيزی نديديم، برای شما سر بريده زشت است برای ما سر بريده برای خدا ارزش است، برای ما شلاق خوردن در راه خدا ارزش است، برای ما زندان رفتن در راه خدا ارزش است: «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلاً»[34]اين اعتقاد به قضا و قدر است، آقا چرا ما سرطان گرفتيم؟ فضولی موقوف تسليم باش، امامی که اين هفته سالگرد ارتحالش بود امام هم سرطان گرفت، خدا میآزمايد خدا امتحان میکند، امام را در جوانی، امام را در کهنسالی، امام را در بيماری، آخرين نماز شب عمر امام قبل از عمل را ديديد، تلويزيون نشان داد، سوند به امام وصل بود سيروم به امام وصل بود، امام با همان بدن دردآلود با آن سُن و سرُم ايستاده نماز شب خواند، حالا بعضیها میگويد آقا ما در اين کاسبی ضرر کردم ديگر نماز را گذاشتم کنار، ما دخترمان اين طور شد، پسرمان آن طور شد، مريضمان اين طور سرش آمد ديگر کاری به خدا نداريم، امام صادق میفرمايد اگر نظام هستی، تحت قضا و قدر خداست، مردم چرا محزون هستيد، يک مديری دارد نظام خلقت به نام خدا، تو وظيفهات را انجام بده، تو کارت را خوب انجام بده.
و نکته پايانی: «وَ إِنْ كَانَتِ الدُّنْيَا فَانِيَةً»[35] امام صادق فرمود اگر دنيا فانی است: «فَالطُّمَأْنِينَةُ إِلَيْهَا لِمَا ذَا»[36] چرا دل بستی، بابا میبرند تو را از اين دنيا، شيراز را بايد بگذاری بروی، اين خانه را از تو میگيرد، اين پولهای در حسابت را میبرند، اين لباسها را میبرند، اين امکانات را میبرند، دل نبنديم، اگر حضرت فرمود، دنيا فانی است که فانی است، من کراراً عرض کردم اين شيراز صد سالی قبل دست کسانی بود که يک نفرش نيست، صد سال ديگر هم صدای ما دارد ضبط میشود در ديوان الهی، فيلمتان هم دارد گرفته میشود قيامت نشانتان میدهند، صد سال ديگر هم از من و شما خبری نيست، مردم دورهتان تمام میشود به اين چيزهايي زودگذر دل نبنديد، اطمينان پيدا نکنيم، آنجايي که بايد قلبت اطمينان پيدا کند، آن ذکر خداست، ياد خداست نام خداست که بايد آرامش بدهد بر تو، آن اطمينان قلب حقيقی: «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب»[37]بعضیها میگويد آقا داري، غمی نيست بازار برود و بيايد بالا و پايين ما ملالی نيست، ديديد گاهی اوقات اين حرفها را میزنند میگويد آقا ظلم نکن، کلاه سر مردم نگذار، گران نفروش بابا دورهات تمام میشود اينها امتحان است رحم کن، دلبسته به اينها وعده الهی يادمان نرود نماز شب هم بنده میخوانم، زيارت عاشورايم هم تعطيل نمیشود ولی در انصافم میگويد مشکل خودت است به ما ربطی ندارد.
يک آقايي فوت کرد بگويم مردم درس بگيرید، حالا ضبط هم میشود صدايمان ولی خب اين تکه را بعد پخشش نکنند، يکی از کسانی که از متدينين و ممکنين شيراز بود يک آقايي يک وقت آمد در همين دفتر مسجد گفت حاج آقا من به اين آقا يک مبلغی بدهکار هستم، خدا شاهد است ندارم گرفتار هستم، راننده تاکسی بود، گفت اين حکم جلب ما را گرفته، برای پانصد هزار تومن، حرف ده پانزده سالی قبل است گفت اين شما را میشناسد پای منبرتان هم میآيد يک زنگی بهش بزنيد بگوييد يک فرصت به من بدهد، گفتم بنشينيد اين دفتر شاهد است: «يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها»[38]زمين مردم شاهد است، زمان شاهد است، هيکلها و دست و پاهايتان شاهد است، خدا شاهد است، امام زمان شاهد است، اين دو فرشته هم شاهد است، من زنگ زدم به آن آقا گفتم حاج آقا فلانی به شما بدهکار است؟ گفت بلی، گفتم حکم جلبش را گرفتی؟ گفت بلی، بايد آدم بشود، حالا آدمی که ثروت فراوان، گفتم اين آمده به ما رو زده، و میگويد فرصتم بده، الآن هم اينجا نشسته اگر میشود يک فرصتی بهش بدهيد، اين بیچاره جور میکند میآورد میگويد گرفتار هستم راننده تاکسی هستم دستم خالی است، گفت حاج آقا اگر در دفترتان است نگهش داريد من الآن بگويم کلانتری بيايد بگيردش، گفتم خدا حافظ شما، گوشی را گذاشتم، گفتم برو فرار کن که الآن میگيردت اينجا ديگر، فرار کن، آقايون آن آقا رفت ولی مردم حسابی در کار است.
سيل شيراز يادتان است، دوتا جريان از سيل شيراز برايتان بگويم و تمام جريان خوب اين بود، دو روز قبل از سيل يک آقايي میخواست زندانی آزاد کند داشت پول جمع میکرد برای يک آدم محترمی رفته بود زندان، حالا همه اينهايي که میروند زندان که پناه بر خدا، جانی نيستند بعضیها از بد حادثه رفتند زندان، آمدند گفتند که آقای حدائق به فلان آقا هم يک تماسی بگيريد يک کمکی، سفارش شد و رفتند پيش آن آقا، بنکداری داشت در خيابان بنکداران تيموری، اين هم يک کمکی کرد، يک آقايي ديگری هم بود خدا رحمتش کند آن فوت کرد در بازار وکيل مغازه داشت، آن هم يک کسی آمد پيش ما گفت حاج آقا دويست هزار تومن، آن سيلی که آمد خرابی بالا آورد و يک مقداری پل علی ابن حمزه، و بعد آمد در خيابان تيموری شل و گيل آمد خاطرتان هست؟ باران رحمت شد زحمت! آقايي آمد پيش من گفت من دويست هزار تومن از فلانی میخواهم شما يک زنگی بزنيد با وثاقت شما به من بدهد، من بعد به ايشان میدهم دويست هزار تومن آن سال، حالا بگوييد دويست هزار تومن آن سال مثلاً بيست میليون حالا، ما زنگ زديم به آن آقا، گفتم حاج آقا اين آقای فلانی را میشناسی؟ گفت بلی، گفتم اين دويست هزار تومن از شما میخواهد من هم ضمانت میکنم که بياورد در تاريخ مقرر بدهد، آقايون نمیخواهی کمک کنی، نگو ندارم، اداء گداها را در نياور، بگو دارم نمیدهم، دروغ نگو، گفت حاج آقا به که به که قسم من خودم گير ده پانزده هزار تومن گير هستم، لا اله الا الله، گفت من خودم گير ده پانزده تومن پول هستم، پول کجا بود؟ ارض خدا را بخوريم عرض خدا را ببريم، گفتم حاجی گير ده پانزده تومن پولی؟ گفت بلی، گفتم الآن به يکی از شاگردهايت بگو بيايد مسجدالرسول من پانزده تومن میدهم قرضت، گفت برای ده پانزده تومن میدهم در مغازههای ديگر کارم راه بيندازند، گفتم حاجی پيش هم دکانیهايت نرو، من میدهم قرضت، عمداً گفتم، تا اين را گفتم بدش آمد، گفت مگر من ندارم؟ مگر من گدا هستم؟ گفتم خودت میگويي گير ده پانزده تومن هستم، گفت الآن گير ده پانزده تومن هستم، من دارم گفتم خب بگو نمیخواهم بدهم، آقايون گذشت، سيل آمد، آن آقایی که در تيموری کمک کرد برای آزاد سازی زندانی نوع اين بنکدارها اموالشان رفت من شنيدم اين آقا تمام اموالش در انبار زير زمين سالم مانده، زنگ زدم الآن هم زنده است اين آقا هستش، گفتم حاجی سيل؟ گفت حاج آقا معجزه، گفت آن روزی که صبح آمدند من برای آزادسازی زندانی، به منشی گفتم چقدر در حساب دارم، گفت حدود دو مليون و نهصد گفتم هرچه هست چک بنويس بده، گفت عصرش يک ماشين بزرگ باری نمک برای ما آوردند، من ديدم هوا ابر است و نم نم باران دارد میآيد گفتم اين کارگرها زودتر بروند خانه، به زير دستها رحم کرديد بالا دست رحم میکند، گفتم اين را کمپرس کنيد تمام اين کيسههای نمک جلو در انبار برويد منزل فردا بيايد برويد اينها را بچيند در انبار، گفت اين را هم کمپرس کردند نمکها را پايين، کيسههای نمک ما هم در را بستيم و رفتيم، گفت ساعت دوازده شب گفتند تيموری شده رود خانه، زندگیها رفت گفت پسر من با يک تراکتور رفت برق هم قطع شده بود گفت از رو سقف تراکتور با اين تلفن همراه دوربين نگاه کرده بود در دفتر ما و انبار ما، گفت از آنجا به ما زنگ زد گفت بابا معجزه اصلاً آب در انبار نرفته، تمام اين نمکها شده يک سدّ مليونها تومن سرمايه برنج و خوراکی همه سالم است، آقايي هم آمد گفت تمام برنج من نابود شده، اين يک جريان که خدا اينها را میبيند: «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَه»[39] شرش آن آقايي که برای دويست هزار تومن حالا خدا رحمتش کند بهش زدنگ زدم، بيش از سیصد مليون اموالش رفت که بچههايش مصاحبه کردند پدر ما ورشکست شد زندگی رفت، دويست هزار تومن نمیدهی، نداری، خدا بهت داده و اين جوری عمل میکنی، پروردگارا توفيق پايبندی به اين نصايح هشتگانه امام صادق به همه ما عنايت و کرامت بفرما.
[1] من لا يحضره الفقيه ج4 ص394.
[2] تفسير القمي ج2 ص369.
[3] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص77.
[4] مصباح الشريعة ص159.
[5] علل الشرائع ج1 ص182.
[6] البلد الأمين و الدرع الحصين النص ص350.
[7] من لا يحضره الفقيه ج4 ص394.
[8] من لا يحضره الفقيه ج4 ص394.
[9] تحف العقول النص ص457.
[10] من لا يحضره الفقيه ج4 ص394.
[11] من لا يحضره الفقيه ج4 ص394.
[12] مصباح المتهجد و سلاح المتعبد ج2 ص595.
[13] من لا يحضره الفقيه ج4 ص394.
[14] من لا يحضره الفقيه ج4 ص394.
[15] زلزله7-8.
[16] انبياء47.
[17] زلزله7-8.
[18] الصوارم المهرقة في نقد الصواعق المحرقة (لابن حجر الهيثمي) فيضالإله ص49.
[19] ق18.
[20] مصباح الشريعة / ترجمه مصطفوى متن ص99.
[21] من لا يحضره الفقيه ج4 ص394.
[22] من لا يحضره الفقيه ج4 ص394.
[23] آلعمران54.
[24] من لا يحضره الفقيه ج4 ص394.
[25] اعراف22.
[26] من لا يحضره الفقيه ج4 ص394.
[27] من لا يحضره الفقيه ج4 ص16.
[28] من لا يحضره الفقيه ج4 ص16.
[29] من لا يحضره الفقيه ج4 ص394.
[30] من لا يحضره الفقيه ج4 ص394.
[31] شرح الكافي-الأصول و الروضة (للمولى صالح المازندراني) ج5 ص19.
[32] من لا يحضره الفقيه ج4 ص394.
[33] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص160.
[34] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص160.
[35] من لا يحضره الفقيه ج4 ص394.
[36] من لا يحضره الفقيه ج4 ص394.
[37] رعد28.
[38] لزلزله14.
[39] زلزله7.