استاد حدائق روز شنبه 26 فروردین ماه 1402 هم زمان با ایام ماه مبارک رمضان در مسجدالرسول(ص) شیراز به بیان ادامه سلسله مباحث مغفرت از نگاه قرآن پرداختند.

 

دانلود

جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم­الله الرحمن الرحيم

قال الله تبارک و تعالی فی محکم کتابه القرآن الحکيم: «خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلين‏»[1].

صدق الله العلی العظيم

در ادامه عرايض جلسات گذشته عرض کرديم يکی از عوامل مغفرت از نگاه قرآن، گذشت و عفو است يکی از راهکارهايي که انسان می­خواهد مشمول مغفرت خدا قرار بگيرد می­گويند بگذر تا بگذرند ببخش تا ببخشند اين قانون است و از توصيه­هايي که پيامبر می­فرمايد در آغاز رسالت خداوند به من سفارش کرد، پيامبر می­فرمايد 9 ­تا سفارش خدا به من کرد، من می­گويم اين­ها اصول مديریتی است، رمز موفقيت پيغمبر در اين­ها بود، 9 ­تا نکته را خدا آغاز رسالت بيان می­کند، من سه­تايش را عرض کنم که بحث عفو هم در اين سه مورد از موارد نه گانه قرار گرفته، خدا می­فرمايد: «أَنْ تَعْفُوَ عَمَّنْ ظَلَمَكَ»[2] رسول شدی، پيغمبر شدی، مسئوليت قبول کردی، در عرصه رو به روی با مردم و مسائل اجتماعی بگذر نسبت به کسانی که به تو ظلم کردند، البته من سابق هم عرض کردم عفو معيارش اين است که طرف پيشيمان باشد، اگر کسی ظلم کرد پيشيمان نبود نبايد بخشيد، و يک­جای ديگر اميرالمؤمنين می­فرمايد دو جا عفو موضوعيت ندارد، يکی در بيت­المال اگر کسی بيت­المال را حيف و ميل کرد هيچ کس نمی­تواند ببخشد چون بيت­المال حق همه است اين طرف تضييع کرده اموال عمومی را، و يکی جايي که به حکومت اسلامی کسی آسيب بزند آن­هم ديگر دست کسی نيست ببخشد اين هم يک حق همگانی و عمومی است بحث گذشته که ما مطرح کرديم، حقوق فردی است بنده حقير از کسی طلب دارم نسبت به من کوتاهی کرده، مسائل مالی بوده مسائل آبرويي بوده، الآن طرف پيشيمان است عذرخواهی می­کند می­گويند اين­جا بگذريد اگر پيشيمان است: «الْعَفْوُ عَنِ الْمُقِرِّ لَا عَنِ الْمُصِرِّ»[3] لذا در اين حديث هم که رسول­الله می­فرمايد خدا به من سفارش کرد: «أَنْ تَعْفُوَ عَمَّنْ ظَلَمَكَ»[4] رسول­الله بگذر نسبت به کسی که در حق تو ظلم کرد: «وَ تَصِلَ مَنْ قَطَعَكَ»[5] وصل کن ارتباطت را با آن رحمی که با تو قطع کرده، آن کسی که خانه­ات نمی­آيد برو خانه­اش آن کسی که پشت کرده تو رو کن اين توصيه خدا به پيغمبر است، حلم به کار بگير جايي که قدرت را نمی­شناسند، يک جاهايي ببينيد قدرتان را نمی­دانند احترام­تان را رعايت نمی­کنند، اين­جا هم انسان بايد حليم باشد بردبار باشد ضريب تحمل خودش را ببرد بالا، حالا آقا قدر ما را ندانستند فلان کردند برای خداست، اين سه­تا نکته را از آن مطالب نه­گانه­ای است که پيغمبر می­فرمايد خدا به ما سفارش کرده خب اين آيه صد و نود و نه سوره مبارکه اعراف امام صادق می­فرمايد اخلاقی­ترين آيه قرآن اين آيه است و تعبير امام صادق اين است که ديگر ما کامل­­تر از اين آيه در قرآن در مسائل اخلاقی نداريم خيلی آيه کوتاه اما خيلی عميق و دقيق: «خُذِ الْعَفْوَ»[6] خدا به پيامبر می­فرمايد رسول­الله عفو را پيشه خودت کن: «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ»[7] مردم را دعوت به نيکوی­ها و خوبی­ها کن دو: «وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلين‏»[8] در روابط اجتماعی هم از کارهايي جاهلين اعراض کن، بعض آدم­های جاهل هستند چهارتا سلام می­کنند دوتا هم فحش می­دهند: «وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلين‏»[9]بنا نيست که همه قدرتان را بدانند دوتا هم تهمت می­زنند اين آيه از اين جهت که هم اخلاق فردی را خداوند دارد توصيه می­فرمايد: «خُذِ الْعَفْوَ»[10]يعنی وظيفه فردی خودم نسبت به ديگران، اين عفو نسبت به دوستان کسانی که هم کيش ما هستند هم آئين ما هستند پيشيمان شدند می­گويند بگذر: «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ»[11]اخلاق اجتماعی است در جامعه در روابط اجتماعی­تان ديگران را دعوت به خوبی­ها کنيد ما بی­تفاوت نبايد باشيم اگر يک کار ارزشمندی می­بينيم دارد کمرنگ می­شود بايد حرف زد ما امروز يکی از معضلات­مان اين است که الآن يکی عزيزان نمازگزار ما آمدند دفتر، بنده خدا چند روز قبل به خاطر يک تذکر امر به معروفی ايشان را زدند مجروح کردند، دستش را کارد زدند سرشان را مجروح کردند، الآن در جمع ماست، اين چرا اين اتفاقات می­­افتد چون يکی می­گويد ده­ها نفر ساکت اند، بعد ايشان می­گفت من ناراحتی من از اين بود که آنهايي که ديدند داشتند اين­ها ما را با کارد می­زدند فقط نگاه می­کردند داريم از اين بدتر داريم صورت جلسه می­کنيم که آقا شما ديديد ما را زدند خب امضاء کن که زدند، گفتند ما اين کارها را نمی­کنيم اين بی­تفاوتی خيلی خطر است نه کمک می­کنيم نه حاضر هستيم در حد شهادت حرف بزنيم.

خدا به پيغمبر می­فرمايد: «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ»[12] مردم را دعوت به خوبی­ها کن، هم تويي رسول­ الله هم ماها هم ياد بگيريم من يک جايي کار خوبی می­بينم دارد کمرنگ می­شود تذکر بدهم، راهنمايي کنم، اين: «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ»[13] اخلاق اجتماعی است: «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ»[14]تکليف زبانی است مسئوليت زبانی است، ببينيد اصلاً اين آيه در ابعاد مختلف اخلاق فردی، اخلاق اجتماعی، با دوست با دشمن: «أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلين‏»[15]يعنی در روابط اجتماعی­تان هم با دشمن­ها و در اخلاق عملی: «وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلين‏»[16]اخلاق عملی است: «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ»[17] مسئوليت زبانی است، در همه اين­ ابعاد خداوند تکليف دارد اين تکليف هم برای رهبر امت است پيغمبر و هم برای امت است مسلمان­ها که خدا اين سه­تا نکته را بيان می­فرمايد و امام صادق می­فرمايد اين کامل­ترين آيه اخلاقی در قرآن است. خب من يک روايتی را جلسه گذشته وعده کرديم از مجمع البيان جلد ششم ببينيد عزيزان شما هر کاری خوبی که می­کنيد وظيفه­تان است، بنده انفاق می­کنم خدا داده دارم می­دهم از مال خدا، بنده با زبانم دارم حرف می­زنم، خدا حافظه داده اطلاعات داده، آگاهی داده دارم زکاتش را می­پردازم: «زَكَاةُ الْعِلْمِ نَشْرُهُ.»[18]محبوبيت اجتماعی داريد بايد هزينه کنيد خدا داده شما اين­هايي که از شکم مادر کسی نياورده، اين رياست­ها و اين ثروت­ها و اين علم­ها و اين دانش­ها همه صفر آمديم در دنيا به يک امکاناتی رسيديم بعد هم بايد بسپاريم و برويم به قول يک اهل دلی اموات وقتی می­ميرند اول چيزی که از ايشان می­گيرند عنوان­شان است، شما در قبرستان ديد به يک آقايي وزير آوردند نمی­گويند وزير می­گويند جنازه را آوردند، نمی­گويند تاجر بازار می­گويند جسد را آوردند تابوت را آوردند، ديگر کار ندارند مهندس هستی، آيت­الله هستی، دکتری، ملک­التجاری، هر کاره هستی عنوان گرفته می­شود، خب اين­هايي که ما داريم زحمت می­کشيم اين­ها لطف الهی است خدا داده و ما وظيفه است در يک روايتی رسول­الله می­فرمايد قيامت از طرف خداوند خطاب می­شود: «إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ نَادَى مُنَاد»[19] يک منادی در محشر نداء سر می­دهد: «مَنْ كَانَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ فَلْيَدْخُلِ الْجَنَّةَ»[20]هر کسی که اجری بر خدا دارد، به عبارتی حقی نسبت به خدا دارد، بيايد برود بهشت، چه کسی می­تواند ادعا کند ما حقی داريم، حالا بشنويد: «فيقال من ذا الذي اجره على اللَّه»[21] می­گويند چه کسی اجرش به عهده خداست يعنی تقريباً طلبی دارد از خدا، حالا فارسی خودمانی، اين­جا رسول الله می­فرمايد به دنبال اين­که می­گويند چه کسی طلب دارد؟ و چه کسی اجر دارد؟ پيام ديگری می­آيد: «العافون عن الناس يدخلون الجنّة بغير حساب»[22]آنهايي که در دنيا مردم را بخشيدند بدون حساب بيايند بروند بهشت، حضار محترم هر کار خيری که شما انجام می­دهيد در همه زمينه­ها نفع اوليه­اش را خودتان می­بينيد آقا اميرالمؤمنين می­فرمايد وقتی داريد انفاق می­کنيد هنوز کمک به دست شخص محتاج نرسيده آثارش را داری دريافت می­کنی، برکاتش را داری می­گيری، چند روزی قبل يک آقايي آمد اين­جا خمس بدهد تا کارت را کشيد، تلفنش يک زنگی خورد، گفتم ببين از حساب کسر شد، نگاه کرد ديد گفت حاج آقا سبحان الله، گفت من يک طلبی داشتم که اين طلب سوخته بود، ديگر اميدی به برگشتنش نداشتم چند برابر اين پول خمسی است که الآن دادم الآن اين زنگی که خورد آن پول آمد در حساب:

بنازم خداوند پيروز را، پريروز و ديروز و امروز را

حاج آقا زبان خير گذاشتی، نانش را می­خوری، دستگيری کردی نفع اوليه­اش را شما می­بينی، نماز خوانديد خيرش را می­بينيد، تکاليف دينی را رعايت کرديد آثارش برای شماست، لذا در بحث عفو هم رسول­الله می­فرمايد قيامت می­گويند اين­هايي که اجرشان با خداست بيايند بهشت بروند و آنهايي که گذشتند و عفو کردند اين­ها بغير حساب می­روند بهشت خب کار بزرگی هم کردند، خيلی روحيه بزرگی می­خواهد طبع سليمی می­خواهد که انسان بتواند بگذرد و برسد به جايي که مثل صفحی که حضرت يوسف کرد، پيامبر کرد، صفحی که وجود مقدس امام حسين نسبت به حر کرد اين­ها خيلی عظمت دارد من چندتا از آثار عفو را در زندگی مادی، دنيوی، اخروی عرض کنم اگر آقايون گذشت کرديد، يک جايي می­تواني انتقام بگيری و نگرفتی، البته عرض کرديم عالی­ترين جلو عفو عفو از موضع قدرت است يعنی قدرت انتقام داشته باشيد قدرت برخورد داشته باشيد و برخورد نکنيد اين خدا عظمت­تان می­دهد عزت به شما می­دهد، اولين آثار از آثار ارزشمند عفو يکش اين­که موجب عزت می­شود آدم­هايي بخشنده عزيز اند، عزت آقايون به اين ظواهر دنيايي نيست عزت آن پايگاه درونی است که خدا از شما در دل مردم می­گذارد، بعضی­ها را خدا عزيز می­کند اين هم پارتی بازی نيست، خدا می­فرمايد ذرة المثقال­ها را حساب می­کنيم:

تا شب نروی روز به جايي نرسی، تا غم نخوری به غم گساری نرسی

يکی از آثار ارزشمند عفو رسول­ الله می­فرمايد: «عَلَيْكُمْ بِالْعَفْوِ»[23]به عفو عمل کنيد: «فَإِنَّ الْعَفْوَ لَا يَزِيدُ الْعَبْدَ إِلَّا عِزّاً»[24] عفو اگر کرديد اثرش جز افزايش عزت برای شما چيز ديگری نيست: «فَتَعَافَوْا يُعِزَّكُمُ اللَّهُ.»[25]ببخشيد تا خدا عزت شما را زياد کند، بعضی­ها در عين حالی که حالا کاری هم ندارند ولی خدا عزت به ايشان داده حرمت به اين­ها داده، اين­ هم روحيه گذشت، ماه مبارک رمضان ماه تحصيل فضايل اخلاقی است يکی از فضائل اخلاقی گذشت است ما خدای ناکرده دل پر کينه به رمضان نيافريم و دل پر کينه را از رمضان با خود ببريم و از اين ماه بعضی­ها جز گرسنگی و تشنگی نفع ديگری و عايد ديگری برايشان نشود، اين يک مطلب گذشتن، بخشيدن خداوند عزت را زياد می­کند.

يکی ديگر هم خب مغفرت است که بحث ما بود امام صادق می­فرمايد: «وَ اعْفُ عَمَّنْ ظَلَمَكَ كَمَا أَنَّكَ تُحِبُّ أَنْ يُعْفَى عَنْكَ»[26] ببخشيد نسبت به کسانی که به شما بدی کردند، همان‌طور که دوست می­داريد شماها را هم ببخشند، همين طور که دوست داريد بخشيده بشويد اگر کار دست شما افتاد شما هم بگذريد، بگذريد تا بگذرند، من آن جلسه يک جريانی را گفتم يک بخشش گفته شد ناتمام ماند يک جوانی سال­ها قبل آمد پيش ما گفت حاجی آقا من قبل از سربازی­ام پشت ماشين بود در يکی بلوارهای شيراز ساعت يکی بعد از نصف شب به سرعت می­رفتم، يک پيرمردی آمد رد بشود، ما هم حواس­مان نبود زديم به اين پيرمرد رفت در هوا کنار جدول خورد زمين ما هم رفتيم گفت پنج سال از اين جريان گذشت، گفت البته فردای آن روز آمدم يک خبری بگيرم، مغازه­دارها گفتند ديشب يک عاقبت به شرّی يک پيرمرد بدبختی را زده و فرار کرده، گفتم خب پيرمرد کجاست؟ گفتند بيمارستان هست و گفت گذشت و ديگر من کاری نداشتم تا بعد از چندين سال در يک مجلسی بودم از حسابرسی خدا در قيامت و ذرة المثقال­ها شنيدم پيشيمان شدم گفت حاج آقا گراي آن پيرمرد را گرفتم اين جايي شغلش را گفت، گفت شغلش فلان چيز است و فلان­جا کار می­کند و الحمدلله نمرده ولی معيوب شده بود، گفت من می­ترسم بروم پيش اين، گفت آقا خجالت دنيا می­ارزد تا خجالت آخرت، اين آخرت ولت نمی­کند، گفتم برو بگو من رفتم پيش آقاي حدائق شرح حالم را گفتم، گفته بيايم از شما حلال بودی بطلبم اين جوان رفت ببينيد آقايون اين­جا کار راحت است، حالا دوتا تشر هم بهت می­زند، ولی می­بخشدت، ولی مردم قيامت بخشيد­ن­ها با تسویه اعمال است، نمازهايتان را می­گيرند، روزه­هايت را می­برند، آن­جا ديگر پول دستت نيست، آن­جا ديگر زندان عادل آبا نيست جهنم است، همين­جا کار کنيد، اين­جا دل سخت را می­شود با دوتا عذرخواهی صافش کرد، اين جوان رفت سراغ آن پيرمرد در دفترش، گفته بود آقا من، گفته بود شما چند سال قبل در فلان بلوار تصادف کرديد گفت بلی يک عاقبت به شری زد به ما و فرار کرد، خدا از سرش نگذرد، گفت ما يک خرده جاه هم خورديم وحشت کرديم گفت بعد گفتم که آقا من آن جوانی بودم که شما را زدم و فرار کردم، آن موقع­ حالا ايمانم ضعيف بود بايد می­ايستادم فرار کردم ولی بعد از سال­ها پيشيمان شدم آمدم پيش فلانی هم رفتم فلانی هم گفتم بيايم خدمت شما و يک و دوتا حديث هم بهش گفتم که خدا می­فرمايد  بگذريد تا بگذريم، توصيه­های الهی را، اين جوان هم اين‌ها را گفته بود، گفت بهم گفت که اگر نيامده بود قيامت جلویت را می­گرفتم اما حالا که آمدی و اين حرف­ها را می­زنی و می­گويي ببخشيد، تو با آن تصادفی که ما کرديم و ما را زدی، من را ناقص کردي من لگنم شکست پلاتين گذاشتم و ناقص شدم مدت­ها هم در بيمارستان افتادم، هزينه اين بيمارستان و اين مدت و مخارج را بايد بدهید حد اقل اين قدر هزينه ما شده بايد اين را بپردازيد، تو ما را هم ناتوان کردی، اين جوان گفته بود آقا من ندارم اين­ها را الآن بدهم ولی يک فرصتی به من بده کار می­کنم و می­دهم، اين را هم بهش گفتم گفتم اگر از تو پول خواست و نداری بگو آقا من تلاشم اين است که برگردانم ولی اگر اجل رسيد و ديگر نتوانستم تو بگذر، بالاخره تسويه کرد، آقايون حالا کار اين جوان و پيرمرد می­افتاد به قيامت، می­گذشت پدر از اولاد نمی­گذرد، حالا خواهيد ديد، اولاد از پدر نمی­گذرد: «يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخيهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبيهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنيه‏»[27] و تمام اين­هايي که خدا می­فرمايد، همه دوستان شما بستگان شما، همه در فراری هستيد يعنی روزی است که طرف از پدر، مادر، اولاد، برادر، رفيق در گريز است و در فرار، خب قرآن می­فرمايد اگر بالاخره گذشتيد خدا هم اسباب مغفرت شما را فراهم می­کند يعنی شما وقتی اين­جا دل را پاک کرديد آنهایي هم که از شما طلب دارند، خدا به دل آنها می­اندازد که آنها هم بگذرند.

از نکات ديگر آنهايي که طول عمر می­خواهند، يکی از فنون طول عمر البته من طول عمر را هم عرض کنم اين معنايش اين نيست که اگر کسی اهل عفو شد به اندازه حضرت نوح زندگی کند، ببينيد آقايون شما همه ما يک عمر مشخص اجل حتمی داريم و يک اجل معلقی اجل حتمی، پيمانه که پر شد تمام انبياء هم واسطه بشوند ثانيه ديگر اضافه نمی­شود يعنی آن خانه پر ظرفيت عمرتان که پر شد ديگر اضاف نمی­کنند اين رواياتی که داريم که اين کارها را اگر کرديد طول عمر به­تان می­دهند اين مال اجل­های معلقی است، يعنی مردم به واسطه خطا و گناه و معصيت از عمرشان کاسته می­شود يک سری کارهايي جبران می­کند عمر را می­رساند به آن مدار اصلی، يکی از کارهايي که جبران گناه می­کند عفو است طرف بناست هشتاد و پنج سال زندگی کند يک سری اشتباهات و گناهانی کرده يکدفعه عمرش آمده روی شصت­سال دوتا گذشت می­کند اين دوباره برش می­گردانند به همان عمر طبيعی، لذا مثلاً می­گويند صله رحم عمر را زياد می­کند احترام به پدر و مادر عمر را زياد می­کند، صدقه دادن عمر را زياد می­کند، اين نه اين­که انسان از آن عمر مقدر حتمی بيشتر زندگی می­کند، می­گويند اين کارهايي که کردی، کدام کارها گناه، گناه يکی از آثار مشترکش کوتاه شدن عمر است طرف متوجه نيست دارد غيبت می­کند دارد از عمرش کم می­شود، بد اخلاقی عمر را کوتاه می­کند گرانفروشی عمر را کوتاه می­کند ظلم عمر را کوتاه می­کند منکرات عمر را کوتاه می­کند اصلاً نوع گناهان عمر را کوتاه می­کند، يکسری کارهايي را خداوند از باب رحمت قرار داده شما اگر اين کارها را هم کرديد، اين­ها دوباره بر می­گردد عمرتان رو همان مدار اصلی و واقعی، يکی از آنها گذشت است که رسول­الله می­فرمايد: «مَنْ كَثُرَ عَفْوُهُ مُدَّ فِي عُمُرِهِ»[28] اين‌هايي که زياد می­بخشند خدا عمر اين‌ها را طولانی می­کند اين هم يک نکته ديگر.

از آثار ارزشمند ديگر عفو سيادت و آقايي است بعضی­ها ديديد محترم هستند، حالا شايد خيلی چيزی هم نداشته باشد، من ديدم بعض اوقات يک آدم مثلاً ساده­ای اجتماعی فوتش يک تحولی می­شود، فردی هم در اوج ثروت وقتی بردند برای خاکسپاری سی، چهل نفر زير تابوتش بودند اين آقايي کجا به دست می­آيد؟ اين سيادت امام صادق فرمود: «ثَلَاثٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ كَانَ سَيِّداً»[29] سه چيز است که اگر در کسی باشد آقايي و سيادت برايش رقم می­خورد يعنی يک محبوبيتی يک پايگاهی خوبی برای او اتفاق می­افتد، اول: «كَظْمُ الْغَيْظِ»[30]خشم را فرو نشاندند، کنترل خشم اين عزت می­آورد آقايي می­آورد دوم وجود مقدس امام صادق فرمود: «وَ الْعَفْوُ عَنِ الْمُسِي‏ءِ»[31] گذشت نسبت به کسی که به شما بدی کرده، اين هم آقايي می­آورد و سوم: «وَ الصِّلَةُ بِالنَّفْسِ وَ الْمَالِ»[32]صله رحم به بستگانتان با جان­تان و مال­تان، جان­تان يعنی پول نداری سفره بدهی، تنش را نداری؟ اين بدن را که داری، با اين بدنت صله رحم کن، ما خدا رحمت کند مرحوم آيت­الله والد می­گفتند که پنجشنبه­ها مرحوم جد ما آيت­الله آقای حاج آقای شيخ ابوالحسن حدائق هر هفته گذاشته بودند برای صله رحم، حاجی آقا می­گفتند يک پنجشنبه­ای بود از بعد از نماز صبح تا اذان ظهر قريب به پنجاه جا رفتيم، آن موقع شيراز مثل امروز نبود اين جريانی که من دارم می­گويم مثلاً سال هزار و سیصد و بيست و دو، بيست و سه، شيراز همين دروازه کازرون بود و دروازه اصفهان بود و بود شهر به اين وسعت نبود می­گفتند از مسجد علمدار آمديم بيرون گفت حاجی آقای شيخ گفتند می­خواهيم برويم صله حرم، رفتند در يک آش فروشی، يک مثلاً ظرف آشی گرفتند، چندتا نان هم گرفتند، اولين صله رحم با صبحانه بردن بود، تحميل هم نکنيم مثل قوم تاتار بريزيم سر مردم، يکی می­گفت يک جايي نشسته بوديم، گفت حسن، حسين، فلانی خانه هستند گيرايش را گرفتيم برويم خانه­اش خب خدا اين را نمی­پسندد، خدا می­فرمايد جايي اگر می­خواهيد برويد دو کار بکنيد يکی خبر بدهيد داريم می­آييم آمادگی داريد، دوم هم وقتی می­خواهيد برويد داخل سلام بکنيد، ما غافل گيرانه می­خواهيم برويم سراغ مردم، يک کسی به ما گفت آقا يک وقتی بی­خبر می­آيم خانه­تان گفتم شما اشتباه می­کنی، بی­خبر هم آمدي يک وقت می­بينی راهت هم ندادند؟ قرآن می­فرمايد با خبر بياييد اخلاق دينی اين است ما هستيم و پيغمبر، نه می­خواهم در زحمت نيفتيد گفتم بی­خبر آمدنت زحمت بيشتر است، خب تو بی­خبر می­روي خانه مردم خجالتش می­دهی، اين بیچاره آماده نيست خانه­اش آماده نيست امکانات ندارد بعد شرمنده می­شود می­گفتند اولين جايي که رفتيم آش را گرفتند با نان رفتيم در منزل يکی بستگان گفت آقای حاج شيخ در زدند، آن آقا آمد دم در، گفتند آقا من امروز صبحانه هم آوردم می­خواهم با شما بخورم، آقا بفرماييد داخل، گفتند ما صبحانه­ هم به اندازه خانواده­اش هم برده بوديم که اگر چيزی در خانه­اش هم نيست شرمنده نشود، آقا چهارتا جعبه پيتزا بگير برو خانه طرف آقا آمديم با شما غذا بخوريم، چلو کباب بگير برو شام­مان را آمديم با شما، نه اين­که برويم بنشينيم خب حالا شام چه داريد؟ غذا چه داريد؟ يک کلم پلوی بياور، خب بخر ببر، شرمنده­اش نکن، گفتند اولين جا مثلاً صبحانه را آن­جا خورديم، گفتند اول روز شد، گفتند می­رفتيم بعض جاها طرف نبود خانه، آقای حاج شيخ می­گفتند به آقا سلام برسانيد بگوييد من آمدم احوالتان را بپرسم آن موقع تلفن نبود امروز تکنولوژی آمده توفيقات رفته، در جيب هر بنی بشری گوشی تلفن همراه است بابا يک تلفن بزن: «صلوا أرحامكم ولو بسلام»[33] شهر بزرگ شده اين تلفن کارها را آسان کرده با يک تلفن، ربع ساعت وقت بگذار ببين خدا چه می­کند با شما!

می­گويند يک کسی خدمت ولی‎عصر رسيد آقا فرمودند به فلانی بگوييد هفته­ای که گذشت در نامه عملت يک چيزی ديدم که در حقت دعا کردم ديدن عمه­ات رفته بودي صله رحم کردی، در حقت دعا کردم، يک چيزهايي را يک وقتی ما زمين گذاشتيم که بايد اهميت بدهيم برداريم می­گفتند بعضی­ها هم که بودند می­رفتند خانه­شان در حد چند دقيقه نشستن حالتان خوب است مشکل نداريد، خداحافظ اين آقايي می­آورد عزت می­دهد، صله رحم با نفس­تان و با مالتان، آنی که مال ندارد با نفسش آنی که هر دو را دارد با هردو.

يکی از چهره­های بزرگ روحانيت شيعه مرحوم آيت­الله العظمی آخوند خراسانی است مرحوم آخوند از چهره­های بزرگ عالم شيعه است که در حالات ايشان می­نويسند هزار مجتهد تربيت کرد، در عصر مشروطه خب ايشان مخالف هم داشت، نگاه مرحوم آخوند اين بود که روحانيت بايد در کار وارد بشود مدافع مشروطه بود حاج شيخ فضل الله نوری را ايشان فرستاد ايران، بعد جريان مشروطه که عوض شد حاج شيخ فضل الله در تهران به دار آويخته شد يک اختلافاتی در حوزه نجف افتاد و بعضی­ها متأسفانه افراط و تفريط کردند، می­گويند يک آقايي بود از منبری­های معروف کربلا اين هر منبری که می­رفت آخوند خراسانی را روی منبر جسارت می­کرد توهين می­کرد به اسم، که آقا آخوند دنيا طلب شده رياست طلب شده فلان شده، منبری معروفی هم بود، خبرها هم به آخوند نجف می­رسيد مدتی گذشت می­گويند اين آقای منبری وضع ماليش ريخت بهم ديگر آقايون بنا نيست که هميشه وضع اين بماند، بالاخره بنده خدای همين قبل از ظهر آمده بود می­گفت حاج آقا ما روزه می­رفتم هيچ مشکلی نداشتم الآن ديگر دکتر گفته نرويد ناتوان هستيد، و من شرمنده و خجالت زده خدا هستم اين گفتم اين شرمندگی شايد ثوابش از آن روزه­های که می­رفتی بيشتر باشد، ما بايد اطاعت امر خدا کنيم اين سلامتی، اين آبرو اين ثروت اين­ها معلوم نيست پايدار باشد اين آقای منبری، يک مشکل مالی پيدا کرد سخت، مجبور شد خانه­اش را بفروشد برای پرداخت بدهی­ها، خانه­های قديم سندهای بنجاقی داشت، سندهای ثبتی نبود، ارزش سندهای بنجاقی هم به توشيح علمایی بود که حاشيه تأييد می­کردند که اين خانه مال فلانی است يا اين فلانی به فلانی فروخت ما تأييد می­کنيم، اين خانه را برای فروش گذاشت يکی از تجار کربلا آمد خانه را بخرد با قيمت خوب هم می­خواست بخرد، سند بنجوقی را که ديد گفت شما اگر آخوند خراسانی تأييد کنيد مالکيتت را، من خانه­ات را می­خرم به همان قيمتی که می­گويي، اين هم که دشمن آخوند بود اصلاً روی منبر، ببينيد اصلاً اين کار کار خيلی بدی است روی منبری که محل نشر معارف اهل­البيت است ما بياييم يک فقيه بزرگی را خراب کنيم، حالا صليقه کج من، بابا اين­جا جای اين حرف­ها نيست اخبار هم به مرحوم آخوند می­رسد که اين آقا چه چيزهايي دارد می­گويد اين گفت من سند را اگر بخواهيد خدمت آيت­الله العظمی حاج سيدمحمد کاظم يزدی می­برم صاحب عروه ولی پيش آخوند نمی­برم، تاجر کربلايي هم گفت من مرجعم آخوند خراسانی است، ايشان اگر تأييد کرد من خانه­ات را می­خرم مدتی گذشت مشتری برای اين خانه نيامد، ديد فقط مشتری اول و آخرش همان تاجر کربلايي است اين هم می­گويد بايد آخوند تأييد کند، از باب اجبار و اضطرار اين کاغذ و سندش را ورداشت آمد نجف، گفت حالا يا آخوند امضاء می­کند يا می­گويد بزنيد بيندازش بيرون؟ ديگر بالاتر از سياهی که رنگی نيست، مردم ببينيد اخلاق را اخلاق را، اگر بعد از گذشت يک قرن امروز نام اين بزرگ مرجع را داريم می­بريم اينها پای اين سفره­ها تربيت شدند، آن آقای روحانی می­گويد آمدم در منزل آخوند يک اتاقی بود دور تا دور علما نشسته بودند خود آخوند هم بالا نشسته بود روی تشکی، يک سری نامه­های جلو آخوند بود ايشان داشت جواب نامه­ها را می­داد استفتائاتی بود که ايشان داشت پاسخ می­داد گفت تا من وارد شدم تمام اين­هايي که نشسته بودند تا من را ديدند همه با يک نگاهی خشم آلود من را نگاه کردند می­شناختند اين را، که اين اين حرف­ها را می­زد و حالا هم آمده نجف خانه آخوند، گفت من خيلی خودم را باختم که اين­ها اينطوری نگاه می­کند آخوند چه می­کند؟ گفت يکدفعه آخوند سر بلند کرد تا من را ديد، تمام قامت ايستاد، گفت آقا بفرماييد گفت من را کنار دست خودشان تشکچه خودش نشاند:

کم مباش از درخت سايه فکن، هرکه سنگت زند ثمر بخشد

هرکه بخراشدت جگر بجفا، همچو کان کريم زر بخشش

گفت نشستم بغل دست مرحوم آخوند، گفت آقا فرمود که چه شده احوال ما را گرفتيد از اين طرف‌ها آمديد؟ اصلاً از حرف­هایی که می­زدم يادآوری نکرد که بی­انصاف، اين حرف بود رو منبرها می­زدی؟ بگويم اين جا بگيرند و ببندند بگيرند کتکت بزنند گفت ابداً گفت آقا فرمود چه شده سراغ ما را گرفتی؟ احوال ما را گرفتی؟ اصلاً همين که آمده در خانه­ات يعنی شرمنده هستم ديگر بيش از اين خجالتش نبايد داد، همين که آمده سمت شما يعنی غلط کردم، اين اخلاق دينی است گفت آقا با بزرگ منشی گفت چه شده سراغ ما را گرفتی؟ گفتم آقا من يک بديهی بالا آوردم خانه­ام را کربلا می­خواهم بفروشم فلان تاجر کربلای مقلد شماست گفته اگر شما سند مالکيت من را تأييد کنيد خانه را به آن قيمتی که من می­خواهم از ما می­خرد، گفت آقا فرمود سند را بده، گفت سند بنجاقی را دادم به آقا، آقا گذاشت زير تشکچه­اش زيرپايش و نشست جواب نامه­ها را دادند، گفت اين علما هم که ديدند اخلاق آخوند با من، اين­ها يک خرده آرام شدند کسی حرف نزدند، گفت حالا ما در دلمان يک ولوله­ای راه افتاد ای نادان سندت را دادی دست آقا؟ بیچاره­ات می­کند، اين­که سندت را پس نمی­دهد، می­گويند آن کسی که نگاهش منفی است ديگران را هم، گاهی اوقات شاعر می­گويد، آقا طرف خودش دزد است همه را هم دزد می­بيند يک آدم متخلفی است ديگران را هم با نگاه تخلف نگاه می­کند، گفت ما يک ولوله­ای در دلمان افتاد که اين آقا يک وقت نکند اين سند را ندهد ديگر ما از زندگی ساقط می­شويم کسی سند خانه­اش را می­دهد دست دشمن اين کار بود تو کردی؟ گفت در اين افکار بودم و در اين ناراحتی­ها و آقا هم نامه­ها را نوشت يکی يکی افرادی که نشسته بودند رفتند رفتند، مجلس خالی شد من ماندم و آخوند گفت آخوند بلند شد رفت داخل يک کيسه­ای دينارهای طلا آورد گفت اين پول را بگير برو بدهی­هايت را تصفيه کن، اين سندت را هم بگير خانه­ات را نفروش، زن و بچه­ات را آواره نکن، برو بدهی­هايت را بده، اگر باز مشکلی داشتی، من هستم و کمکت می­کنم اين آقای منبری می­گويد اين اخلاق آخوند ما را کرد فدایی خودش، لذا قرآن هم می­فرمايد با گذشتن دشمن را: «كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَميم‏»[34]می­کنید دوست وفادار با گذشت همين­که دشمن است می­شود فدوی شما، می­شود دوست شما اين از برکات عرض شود که گذشت و عفو، اين سيادت را خدا عنايـت می­کند.

يکی دو مورد ديگر هم عرض کنم اميرالمؤمنين می­فرمايد دو چيز است: «شَيْئَانِ لَا يُوزَنُ ثَوَابُهُمَا»[35] که ثواب اينها به وزن نمی­آيد خدا می­داند چقدر پاداشش است يک: «الْعَفْوُ»[36] دوم: «وَ الْعَدْلُ»[37] گذشته و رعايت عدالت کردن اين‌ها اصلاً نمی­شود محاسبه کرد کسی با عدالت رفتار کند، فرقی نگذارد بين برادر و بين غريب، همان گونه که اميرالمؤمنين همين‌کار را کرد برخوردی که امام با عقيل کرد به خاطر اين­ بود که عقيل داشت زياده­ خواهی می­کرد از بيت­المال، عقيل آن شبی که آمد خدمت حضرت گفت يک من گندم از بيت­المال زيادی به ما بدهيد، يک من يعنی سه کيلو، سه کيلو گندم امروز آقايان دارند می­فرمايند زکات فطره را آيت­الله العظمی مکارم فرمودند شصت هزار تومن گندم، يعنی سه کيلو گندم الآن شصت هزار تومن، شما روز عيد فطر می­خواهيد گندم محاسبه کنيد سرانه هر نفری بايد شصت هزار تومن بدهيد برنج دوست و چهل هزار تومن، البته حواستان باشد برنج از خدا نگيريد گندم تحويل بدهيد، آنهايي که خدا بهش داده بيشتر بدهند، ما گاهی اوقات می­گوييم خدا میلياردی بده، هزاری پس می­دهيم! خب اين خوب نيست همان اندازه که خدا لطف کرده بلی گندم ولی حالا گرچه می­گويند قوت غالب جامعه، ولی حالا خدا به کسی لطف کرده می­تواند بدهد در اين شرائط اقتصادی بيايد وسيع­تر عمل کند برنج بدهد خانواده­ها را کمک کند مشکلات افراد حل بشود آنی که وضع محدودتری دارد گندم، حضار محترم سه کيلوگندم يعنی شصت هزار تومن امروز عقيل آمده عيال وار است نابيناست بيست سال از اميرالمؤمنين بزرگتر است شبی بود آقا نشسته بودند کنار آتش، عقيل هم آمد نشست شب سردی بود، به حضرت گفت آقا يک من گندمی به ما بدهيد بچه­هايمان گرسنه هستند، که خود حضرت در نهج‎البلاغه دارند که عقيل وقتی اين حرف را زد بچه­هايش از گرسنگی اين جوری که عقيل می­گفت چهره­هايشان ژوليده موها ژوليده، عقيل زياده خواهی از بيت­المال کرد، گرچه اميرالمؤمنين از پول شخصی خودشان بعد کمکش کردند، ولی اين برخورد حضرت به خاطر مطالبه­گری زيادی از بيت­المال بود گفت آقا يک من گندم به ما بدهيد، آقا يک ميله آهنی ورداشتند گرفتند رو آتش يک خرده ميله گرم شد آهسته آوردند نزديک دستان عقيل نه اين­که به دستش بزند، ديديد گاهی اوقات يکدفعه احساس می­کنيد دست­تان دارد گرم می­شود دست را می­کشيد عقيل احساس کرد دستش دارد گرم می­شود دست را کشيد، متوجه شد که حضرت يک چيزی گرمی آوردند نزديک دستش گفت برادر ما از شما کمک می­خواهيم شما آهن تفتيده نزديک دست ما می­آوريد: «حديده محماة»[38] آقا فرمود: «ويحک يا عقيل» ، وای بر تو ای عقيل، تو طاقت آتش دنيا را نداری؟ برادرت را دعوت به کاری می­کنی که آتش آخرت را به دنبال دارد اين برخورد اين عدالت، اصلاً نمی­شود برايش وزن معين کرد، اين عدالت اميرالمؤمنين چقدر می­ارزد خدا می­داند، برادر است پاره تن است از يک پدر و مادر است اما رضايت خدا برای اميرالمؤمنين از رضايت عقيل مهم­تر است آقا بعد کمک­شان کردند از پول شخصی خودشان اين برخورد برای اين بود که چرا از بيت­المال تو زياده خواهی کردی.

نکته ديگر زکات موجب قدرت و پيروزی است، وجود مقدس امام صادق می­فرمايد: «الْعَفْوُ زَكَاةُ الظَّفَرِ»[39] زکات پيروزی­تان گذشت است، يک جايي که موفق شدی، غالب شدی، زورت رسيد بگذر، يک آقايي داشتيم می­گفت يک آدمی گستاخی بود در دادگاه خيلی حق و ناحق می­کرد گفت من هم پايش ايستادم محکوم شد حکم زندانش جاری شد، گفت بعد ديدم پيشيمان شد، جلوی قاضی ما گفت من اشتباه کردم، من فکر می­کردم با اين کارها می­توانم حق اين را ضايع کنم الآن اعتراف می­کنم، گفت قاضی گفت ببريد زندان اين ديگر بايد برود گفت تا ديدم اشک از چشمانش آمد گفتم آقای قاضی من گذشتم، از موضع قدرت: «الْعَفْوُ عِنْدَ الْقُدْرَةِ»[40] توصيه حضرت خضر هم به موسی همين بود، خدا عفو از موضع قدرت را دوست می­دارد بتوانی طرف را بکنی زندان و نکنی، بتوانی بزنی و نزنی، زورت برسد و گذشت کنی، مثل مالک اشتر، مالک اين سردار رشيد سپاه اميرالمؤمنين از جنگ برگشته بود لشکری­ها بيرون کوفه بودند آمد برود محضر اميرالمؤمنين اجازه ورود لشکر را به کوفه بگيرد اين در بازار کوفه داشت رد می­شد کوفه يک شهر مهاجرپذيری بود، يک بخشی از اين فروشنده­ها و دست فروش­ها اين­ها مهاجر بودند کوفی نبودند، يکی از اين فروشنده­های بی ادب يک ميوه گنديده­ای برداشت ديد يک آقايي دارد می­رود يک چاکی هم زير چشم اوست پرتاب کرد سمت او، برای اين­که ديگران را بخنداند، يکی از کوفيان گفت می­دانی به چه کسی زدی؟ گفت اين چه کسی بود؟ گفت اين خواب از چشم معاويه گرفته، اين معاويه بهش می­گويد خروس جنگی علی، گفت می­دانی چرا با تو برخورد نکرد يا شمشير همراهش نبود يا در شأن خودش نمی­دانست با تو برخورد کند؟ الآن می­رود دارالاماره مأمورها را می­فرستد پدر تو را در می­آورند، گفت چه خاکی به سر کنيم؟ گفت برو تا نرسيده به دارالاماره حلال بودی بطلب روی دست و پايش بيفت، اين دنبال مالک دويد هی سراغ می­گرفت مالک اشتر کجا رفت؟ رسيد در مسجد کوفه گفتند رفت در مسجد، رفت در مسجد ديد مالک رو به قبله در مسجد ايستاد الله اکبر، اين صبر کرد مالک نمازش تمام شد تا سلام نماز داد رفت افتاد روی دست و مالک گفت آقا ما را ببخشيد حلال کنيد معذرت می­خواهم نشناختم، مالک گفت تو چه کسی هستی؟ گفت من همان آدم بی ادبی هستم که در بازار به شما يک چيزی پرت کرد ميوه گنديده­ای زد، مالک گفت بلند شو برو، گفت به خدا سوگند مسجد نيامدم مگر اين­که دو رکعت نماز بخوانم و بعد از نماز از خدا بخواهم خدا تو را هدايت کند، خدا وکيلی برای چندتا آدمی که به ما بدی کردند، ما دو رکعت نماز خوانديم دعا کرديم هدايت بشوند و نشد، آن وقت قيامت نگوييم چرا در تراز مالک اشتر قرار ندادند، بگوييم خدايا ما هم شيعه اميرالمؤمنين بوديم مالک با آن مقامات، می­گويند بابا کاری که مالک کرد تو کردی؟ ما تازه دست به نفرين بر می­داريم خدا بزند او را، خدايا اين فلان را چنين و چنانش کن، می­گويد آمد مالکی که قدرت هم داشت: «الْعَفْوُ عِنْدَ الْقُدْرَةِ»[41] زکات پيروزی، زکات قدرت.

از يکی از علما شنيدم گفت ما محضر آيت­الله العظمی خويي رفتيم، گفتيم آقا اين وجوهاتی که، شهريه­ای که شما به بعضی­ها داريد می­دهيد بعضی­ها پول شما را می­گيرند پشت سر شما هم بد می­گويند پول شما را می­خورند دشنام هم می­دهند، گفت آيت­الله العظمی خويي فرمودند اين­ها را می­شناسيد؟ گفتيم بلی حالا ما انتظار ما اين بود که آقا بگويند حقوق اين­ها را قطع کنيد، گفت آيت­الله خويي فرمودند به اين­ها دو برابر بدهيد بزرگی را ببينيد مرحوم ابوی ما می­فرمودند بزرگ شدن خمره رنگرزی نيست، بزنند در آورند آيت­الله خويي بيايد بيرون، بزنند در آورند امام بيايد بيرون، گفت آيت­الله العظمی خويي فرمودند که به شکرانه­ای اين­که امروز ما در رأس حوزه نجف هستيم شما بايد به اين‌هايي که مخالف هستند دو برابر بدهيد شکرانه بودن ما اين: «الْعَفْوُ عِنْدَ الْقُدْرَةِ»[42].

حضرت حجت الاسلام و المسلمين آقای حاج شيخ حسين انصاريان من از خودش شنيدم، ايشان گفت که من مأمور پیگيری پرونده مرحوم آقای شريعتمداری بودم، حالا تعبير ايشان داشت رو پرونده که آن يک پرونده قطوری بود حالا آن ادبيات را من به کار نبرم، گفت آمدم جماران خدمت امام گفتم گزارش می­خواهم بدهم، گفت نشستم يکی يکی اوراق و اسناد را به امام نشان دادم، آقا ايشان اين کار را کرده، اين کار را کرده، گفت يک يک ساعتی هی اين­ها را ديدند گذاشتند زمين، ديدند گذاشتند زمين، بر عليه شما اين را گفتند، تبريز اين کار را کردند در قم اين کار را کردند، گفت امام همه را که ديدند گفتند آقای شيخ حسين انصاريان، شما از چه کسی تقليد می­کنيد؟ آقای انصاريان هست بپرسيد، گفتم از شما گفتند من بر تو حرام می­کنم يک برگه از اين را به کسی نشان بدهی، جمع کن ببر، و ديگر به کسی پرونده را نشان نده، امام بی­جهت امام شد، ما دنبال سندسازی هستيم دنبال مدرک سازی هستيم، گاهی اوقات يک چيزی هم طرف نکرده بهش می­بندند، يک آقايي در همين شيراز جنت­تراز اين­ها مصيبت­ نامه­های شهر است، آمد پيش ما گفت حاجی آقا ما يک شب در مغازه بوديم يک ماشينی می­خواهد جلو مغازه پارک کند، گفت آقا اين­جا پارک نکن، ما اين­جا بار برايمان می­آورند جلو مغازه ما پارک نکن، گفت اين پارک کرد، پارک کرد و آمد، مغازه­دارهای ديگر آمدند گفتند عجب آدم گستاخی است با او درگير شدند کتکش زدند گفت اين درگيری پيدا کرد و کتکش زدند و رفت ديديم بعد از يک هفته يک نامه­ای برای ما از دادگاه آمد که شما به علت ضرب و جرح و شتم دادگاه بايد بيايي، گفت رفتم ديدم که يک پرونده­ای درست کرده که اين آقا من را با کارد زده شانزده بخيه خورده در دست من، حالا اين چه کسی بعد رفته بود و برايش زده بود و بخيه کرده بودند و کدام بی­دين­ها هم شهادت بودند؟ گفت حاج آقا پرونده، گفتند اين قدر جريمه، اين قدر زندان، گفتم من کی زدم؟ اين مغازه­دارهای ما شاهد هستند، گفتند اين شاهد آورده زده، آقا خدا نکند کسی بی­دين بشود اين­که تمام انبياء آمدند مردم را با خدا آشنا کنند، خدا به پيغمبر می­فرمايد: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ نُوحي‏ إِلَيْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدُون‏»[43] همه انبياء آمدند مردم را با خدا آشنا کنند، گفت حاجی آقا برايم زندان بريدند و جريمه نقدی و حال آن­که من تلنگر هم به اين نزدم، اين هم وضع نابسامانی بعضی از محاکم البته خب قضات هم که امام جعفر صادق که نيست که، قاضی همين ظاهر را می­بيند شهادت شهود را می­بيند و تصميم می­گيرد و رأی می­دهد، گفت حالا يک وکيلی گرفتم وکيل گفته يک راه دارد که اين را خنثی­اش کند، گفتم چه راهی؟ حالا آمده بود مسأله­اش را از ما بپرسد مجوزش را از ما بگيرد، گفت گفته ما هم شاهد می­آوريم می­گوييم اين آمد در مغازه حاجی بيست مليون تومن پول نقد در دخلش بود بلند کرد دست درازی به زنش هم کرد، گفت اين را که ما بگوييم پرونده سازی بکنيم جريمه اين کار خيلی بيشتر است به مرگ بگير تا به تب رازی بشود بعد همديگر را حلال کنيد تا برود، گفت حاجی آقا حالا می­خواهم بروم يک چنین کاری بکنم، گفتم وای بر تو، بدی را با بدی، تو داری از آن می­نالی که شهادت دروغ داد، خودت داری شهادت دروغ درست می­کنی؟ قيامت در پيشگاه خدا ديگر حرف برای گفتن نداری، خدا می­فرمايد شهادت دروغ بد بود تو چرا شهادت دروغ دادی؟ ظلم با ظلم می­ خواهی پاسخ بدهی، به دروغ می­خواهی شاهد جمع کنی، بگويي دست درازی به ناموسم کرده پولم را برده، گفتم شما برو يک شکايت رويش بگذار اين شهودی که ديدند تو با اين درگير نشدی، بيايند شهادت بدهند در دادگاه، برای خدا قدم بردار خدا کمکت می­کند و همين کار را هم کرد بعد مشکلش خدا لطف کرد برطرف شد: «وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا»[44] من نکته پايانی هم عرض کنم در رأس تمام خوبی­ها عفو است، آقا اميرالمؤمنين در غرر الحکم می­فرمايد: «الْعَفْوُ تَاجُ الْمَكَارِم‏»[45] تاج تمام خوبی­ها گذشت است، آنهايي که اين روحيه را دارد، ماه رمضان دارد تمام می­شود اگر هنوز اين دل با بعضی­ها صاف نشده صافش کنيد: «الْعَفْوُ تَاجُ الْمَكَارِم‏»[46].

بسنده کنيم روز شنبه آخرين از ماه مبارک رمضان آخرين شنبه پيامبر اکرم اسوه بخشيش بود خدا به پيغمبر می­فرمايد: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ»[47] رحمت خدا شامل حالت شده با مردم نرم هستی، اگر شما يک انسان خشينی بودی، جمعيت و مسلمان­ها از دور شما پراکنده می­شدند و اين­هايي که در جبهه جنگ ترکت کردند: «فَاعْفُ عَنْهُمْ»[48] ببخش اين­ها را وسط جنگ احد مسلمان­ها گذاشتند در رفتند پيغمبر خيلی ناراحت بودند از اين بی­توجهی و بی­مهری اين­ها خدا می­فرمايد: «فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلين‏»[49] اين آيه مربوط به جنگ احد است، در جنگ احد پيامبر وقتی مشرکين رفتند، رسول­الله آمدند بدن مجروح، من از آيت­الله العظمی وحيد شنيدم می­گفتند اين قدر زخم­های بدن پيغمبر عميق بود که پارچه فتيله می­کردند لوله می­کردند می­کردند لا به لای زخم­های بدن پيغمبر، پيامبر آمدند در جبهه احد هفتاد شهيد مسلمان­ها داده بودند در رأس اين­ها حضرت حمزه سيدالشهداء بود پيامبر تا آمدند صحنه عجيبی ديدند ديدند شکم حضرت حمزه پاره شده امعاء و احشائش را بيرون کشيدند، گوش حمزه بريده شده، بينی حمزه مثله شده، لب حمزه را بريدند مردم اسلام با اين قسمت به دست ما رسيده، ما با کوچک­ترين توهينی می­کشيم عقب، اسلام امروز پای سفره ديروز حمزه است خدا لعنت کند مادر معاويه هند جگر خوار را مثله کرد حمزه را، ابرو و گوش و بينی و لب حمزه را کرد سر ريسمان مثل گردن بند انداخت در گردن، شکم حضرت حمزه را پاره کردند کبد حمزه را آورد بالا بجود و بخورد در دهانش سخت شد و انداخت بقيه زن­های قريش هم با پيکر شهدای ديگر همين کار را کردند، پيغمبر وقتی آمدند مشرکين رفتند با اين صحنه رو به رو شدند، خيلی پيغمبر متأثر شد، رسول­الله عبای داشتند عباء را انداختند رو بدن حضرت حمزه، حضرت حمزه قد رشيدی داشت، پای حضرت حمزه پيدا بود يک مقداری از سبزه­های بيابان احد را حضرت کندند رو پايي حمزه ريختند که اين بدن مقدس در برابر شعاع آفتاب قرار نگيرد، يک وقتی به رسول­الله گفتند خواهر حمزه دارد می­آيد رسول­الله فرمودند جلوش را بگيريد نگذاريد بيايد، آمد عمه رسول­الله است خواهر حمزه است آمد خدمت پيغمبر گفت برادرم را می­خواهم ببينم؟ پيغمبر فرمودند عمه جان صلاح نيست، اصرار کرد حضرت فرمودند همين‌طور که عباء انداختيم ببين، فرمودند خواهرش طاقت ديدن اين صحنه را ندارد، بگوييم يا رسول­الله جای شما کربلا خالی بود، حمزه را اگر مثله کردند سر از بدنش جدا نکردند، آن­جا کسی نبود بگويد زينب را جلوش بگيريد نيايد کنار قتلگاه:

چون مشام جان زينب تازه شد از بوی يار، گفت يا ربّ بوی معشوق من آيد زين ديار

نشست کنار اين پيکر، بدن عريان قطعه قطعه بی­سر، «ارباً ارباً» دستی زير اين بدن برد يک مقداری بدن را از زمين بلند کرد: «إلهي تقبّل منّا هذا القربان‏»[50] خدايا اين قربانی را از ما قبول کن، سکينه آمد گفت عمه جان اين بدن بدن کدام شهيد است؟ ای وای ای وای به اين بدن چه کرده بودند دختر بدن بابا را نشناخت، يک وقت حضرت زينب فرمود دختر: «هذا نعش ابيک الحسين» ، همه بگوييم يا حسين.

 

[1] اعراف199.

[2] وسائل الشيعة ج‏15 ص182.

[3] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏75 ص90.

[4] وسائل الشيعة ج‏15 ص182.

[5] وسائل الشيعة ج‏15 ص182.

[6] اعراف199.

[7] اعراف199.

[8] اعراف199.

[9] اعراف199.

[10] اعراف199.

[11] اعراف199.

[12] اعراف199.

[13] اعراف199.

[14] اعراف199.

[15] اعراف199.

[16] اعراف199.

[17] اعراف199.

[18] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص276.

[19] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏68 ص425.

[20] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏68 ص425.

[21] تفسير الصافي ج‏4 ص379.

[22] تفسير الصافي ج‏4 ص379.

[23] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص108.

[24] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص108.

[25] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص108.

[26] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏75 ص284.

[27] 34- 36.

[28] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏72 ص359.

[29] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏75 ص230.

[30] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏75 ص230.

[31] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏75 ص230.

[32] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏75 ص230.

[33] جامع أحاديث الشيعة (للبروجردي) ج‏26 ص888.

[34] فصلت34.

[35] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص297.

[36] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص297.

[37] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص297.

[38] الخصال / ترجمه فهرى ج‏1 ص188.

[39] تحف العقول النص ص381.

[40] مصباح الشريعة ص158.

[41] مصباح الشريعة ص158.

[42] مصباح الشريعة ص158.

[43] انبياء25.

[44] عنکبوت69.

[45] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص19.

[46] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص19.

[47] آل­عمران159.

[48] آل­عمران159.

[49] آل­عمران159.

[50] عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآيات و الأخبار و الأقوال ج‏11-قسم-2-فاطمةس ص958.

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه