استاد حدائق روز سه شنبه 8 فروردین ماه 1402 در مسجدالرسول(ص) شیراز به مناسبت ماه مبارک رمضان به بیان سلسله مباحث مغفرت از نگاه قرآن پرداختند.
جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید
بسمالله الرحمن الرحيم
قال الله تبارک و تعالی فی محکم کتابه القرآن الحکيم: «إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا لِيَغْفِرَ لَنا خَطايانا وَ ما أَكْرَهْتَنا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ وَ اللَّهُ خَيْرٌ وَ أَبْقى»[1]
صدق الله العلی العظيم
سخن بدينجا رسيد که با توجه به اينکه ماه مبارک رمضان ماه مغفرت و آمرزش است و در فضيلت مغفرت و آمرزش سخنانی محضر عزيزان عرض شد، بحث بدينجا رسيد که عوامل مغفرت چيست؟ يکی از زمينههای مغفرت همين ماه مبارک رمضان، فرصت فرصت مناسب اما بعضیها استفاده نمیکنند ورود و خروجشان به ماه رمضان فرقی نمیکند، همان روحيات همان خلقياتی که در ماهها قبل داشته در رمضان هم دارد بعد از رمضان هم دارد اين فضای معنوی او را متحول نکرده لذا پيغمبر فرمود زيانکارترين مردم اينها هستند که اين شرائط مهياست و ما از اين فرصت استفاده نکنيم، حالا چرا بعضیها استفاده نمیکنند، ماه ماهی است که نفسهايتان تسبيح است خواب عبادت است، شياطين را غل و زنجير کردند خب من کار نکردم کجا کار نکردم يکش در ايمان است، يکی از عوامل مغفرت از نگاه قرآن ايمان داشتن و مؤمن بودن است اگر کسی ايمان نداشته باشد يا ايمان ضعيفی داشته باشد از اين دستاوردهای ماه رمضان بهرهمند نمیشود، حالا رواياتی را ما در ذيل بحث ايمان محضر عزيزان عرض کرديم آيه شريفهای را امروز تقديم شد و زينت بخش مجلس قرار گرفت آيه هفتاد و سه سوره مبارکه طه يکی از آياتی که دليل و گواه بر اين است که انسان اگر میخواهد خدا او را ببخشد بايد ايمان بياورد يک کسی آمد به امام صادق گفت آقا ما از کجا بفهميم خدا ما را بخشيده، آقا فرمودند اگر آن کارهای اشتباه قبلت را ديگر تکرار نمیکنی خدا تو را بخشيده، يعنی مؤمن شدی يعنی عوض شدی، اگر همان آدم هستم فقط عادت کردم، شبهای قدر میآيم دعای ابوحمزه میخوانم، هنوز پايم از مجلس بيرون نرفته همان خلقيات، همان روحيات اين ارزشی ندارد بنده آمدم حج عرفات را هم تجربه کردم، منی را هم ديدم، ولی با همان خلقيات اشتباهی که رفتم با همان هم دارم بر میگردم اين تأثيری روی من نگذاشته، ايمان نشانه اين است که انسانها نشانه مغفرت است، چون شيطان گاهی اوقات تهدل بعضیها را خالی میکند میگويد شما با اين گناهانت با اين نافرمانیها با اين معصيتها، ديگر درخانه جای نداری، بنده اگر تغيير کردم خدا رحمت امام میفرمودند ميزان حال فعلی است الآن چه کاره هستي، الآن آب در آسياب چه کسی میکنی؟ اين حال فعلی ما دليل بر وضعيت ما در پيشگاه خداست، آيهای که تقديم شد و زينت بخش مجلس قرار گرفت، شرح حال سحره فرعون است، اينها کسانی بودند که میآمدند سحر میکردند يک چيزهايي را درست میکردند میانداختند روی زمين اينها شکل مار پيدا میکرد، حرکت میکرد سحر و جادوگری استاد بودند، فرعون از تخصص اينها استفاده میکرد در فريب مردم، اين هم يک نکته است، درگذشته تاريخ مستبدان و مستکبران از توانمندیهای مردم بر عليه مردم و منافع خودشان استفاده میکردند، فرعون هم همين کار را میکرد، فرعون میگفت اينهای که اين کارهايي عجيب و غريب میکنند به من ايمان دارند، من را قبول کردند، من را پذيرفتند شما ديگر چه میگوييد، در يک همايش عمومی که قرار شد مانور بدهند قدرت فرعونی را در برابر حضرت موسی اين سحره آمدند آن وسائلهايشان را هم آوردند ريختند روی زمين آن مار و مورها درست شد، دارد که يک خرده حضرت موسی هم خوف کرد، از اين حرکتی که اينها کردند در دفاع از فرعون و حقانيت فرعون که خب خطاب شد موسی عصا را روی زمين بينداز موسی همان عصا را روی زمين افکند اين عصا اژدههای شد که همه را بلعيد، سحره فرعون تا اينجا صحنه را ديدند اين جمله را گفتند قرآن نقل میکند: «إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا»[2] گفتند ما به خدا ايمان آورديم، آقای متخصص اگر يک جايي فهميدی داری بیراهه میروی برگردد، بنا نيست راهی را که بیراهه رفتی تا انتها ادامه بدهی، من ديروز عرض کردم سحره فرعون را جمع از مفسرين مینويسند جزء سعاتمندترين مردم شدند، اينها صبحشان کافر بودند، اصلاً خدا را قبول نداشتند، چاشت در آن همايش و در آن مانور، اول صبح آفتاب طلوع کرده اينها به عنوان سحره آمدند در صحنه، ظهر اينها مؤمن شدند عصر اينها شهيد شدند شب بهشتی شدند، و بعضیها صبح مؤمن هستند شب کافر هستند، بعضیها را ديديد يک حرفهای مفتی میزند در تاريخ هم کم نداشتيم بعضیها تا يک مقطعی درخشيدند خوب آمدند جلو، شمر مقام معظم رهبری فرمودند اگر در صفين کشته شده بود شهيد بود يکی از جانبازان جنگ صفين شمر ابن ذیالجوشن بود اما عاقب به شر شد بيست سال بعد شد قاتل ولی خدا، با امام حسين هم رزم بود در صفين، در کربلا شد قاتل ولی خدا، اين دعای امام سجاد را زياد بگوييد: «وَ اخْتِمْ لِي بِخَيْرٍ»[3]خدايا عاقبت به خيرمان کن، مدير بودی يک مجموعه را اداره میکردی اول تاجر بازاری اول عالمی، ديروز روايت را خوانديم شيطان قسم خورد در پيشگاه الهی تا بشر روح در کالبد دارد ولش نمیکنم، رها نمیکنم مردم را يعنی باز نشستگی و سرکار بودن و توانمندی و ثروت و فقر و اينها براي شيطان مهم نست سحره فرعون سعاتمند شدند بعضیها آقايون ببينيد با امام حسين آمدند تا نيمه راه بريدند بعضیها امام حسين تا در خيمهشان هم رفت و نيامدند عبيدالله حرّجعفی، که اين عبيدالله میگويد من هر وقت اين صحنه يادم میآمد خجالت میکشيدم و پيشيمان میشدم در يک منزلگاهی عبيدالله با امام حسين هم منزل شد، آقا سيدالشهداء همه را دعوت میکردند:
کريمان با بدان هم بد نکردند، کسی را از در خود رد نکردند
امام حسين سياه و سفيد نمیکرد قوی و ضعيف نمیکرد، پولدار و فقير نمیکرد همه را دعوت میکرد بياييد بپيونديد آقا در آن منزلگاه ديدند يک چادری در دور دست صحری برپاست عبيدالله گفت آن سمت چادر که جهت خيمههای امام حسين چادرها را بيندازيد پايين، اصلاً ما چهرهمان هم به چهره امام حسين بيفتد، خدا نکند کسی عاقبت به شر بشود آن سمت چادر که رو به صحری بود را زدند بالا، آقا فرمود چادر چادر کيست؟ گفتند عبيدالله حرّجعفی، حضرت يک عصای در دستشان بود اين بچههای خردسال هم دنبال حضرت میدويدند در صحری، امام آمدند چادر عبيدالله را دور زدند آمدند مقابل عبيدالله گفتند آقای عبيدالله دارم میروم کوفه بيا به ما بپيوند گفت آقا من از کوفه آمدم بيرون که در اين مسائل و جريانات داخل نشوم، در جنگ و ستيز و دعوی حضرت فرمودند من رضوان الهی را براي تو تضمين میکنم، ببينيد آقايون آخرش بايد بروی، در اين دعای امام زمان ماه رمضان است: «وَ قَتْلًا فِي سَبِيلِكَ فَوَفِّقْ لَنَا»[4] اين دعای صاحب الزمان است، خدايا پايان زندگیام را کشته شدن در راه خودت قرار بده بالاخره هفتاد سال، هشتاد سال چهل سال پنجاه سال، کارنامه تمام میشود پيمانه پر میشود.
در چندتا از دعاهاي ائمه در ماه رمضان داريم که: «وَ قَتْلًا فِي سَبِيلِكَ»[5]را از خدا خواستند حالا که میخواهد عمر به پايان برسد بگذار يک جوری به پايان برسد که يک جهش هزاران هزار برابری در پيشگاه الهی پيدا کنی، آقا فرمودند من رضوان الهی را برايت تضمين میکنم، گفت آقا من ارادت به شما دارم، خودم نمیآيم اما يک شمشير خيلی خوبی دارم، و اسب خوب و زره خوب اين اسب هزار دينار پول اين اسب است آقا فرمودند نه اسبت را میخواهيم نه شمشيرت را نه زرهت را، ما خودت را میخواهيم، خودت میآيي بيا، و نيامد و بعدها هم پيشيمان شد ولی پيشيمانی ديگر سودی نداشت، اما ببينيد زهير ابن قين آدم عاقبت به خير، زهير ابن قين هم در يک مقطعی رفت در زمره عثمانيان، يک موضعی گرفت با ولايت يک انحرافی درش ايجاد شد، اما همين زهير وقتی در يک منزلگاهی با امام حسين هممنزل شد آقا سمت خيمهاش هم نرفتند پيک فرستادند، برويد به زهير بگوييد ما اينجا هستيم بيا، زهير سر سفره غذا بود داشت غذا میخورد خانمش هم کنار دستش بود، میگويند لقمه غذا را آورد بگذارد در دهن ديد يک کسی مقابل خيمه است گفت از طرف سيدالشهداء حسين ابن علی آمدم آقا خواستند تو را، میگويند لقمه را ديگر در دهان نگذاشت، يک مکثی کرد خانمش گفت فکر چه میکنی؟ حسين ابن علی از تو دعوت کرده کار دارد به تو، لقمه را گذاشت زمين، حالا من يک روايت پايان عرضم از پيغمبر میخوانم ما گاهی اوقات يکی نشانههای مؤمن اين است پيغمبر میفرمايد بين کارهای دنيا و آخرت وقتی قرار گرفت آخرت را ترجيح میدهد بر دنيا، نماز اول وقت يا کار دنيا؟ اينجا محکت را میزنند مؤمن، از پشت ميزت برخيز عبادت خدا را انجام بده، ما بعضیهايمان ادعای ايمانمان میشود اما در دو راهی بين دنيا و آخرت دنياها را داريم بر میگزينيم نماز شب هم میخوانيم قرآن هم میخوانيم اما يک جاهايي بد امتحان پس میدهيم زهير نهار خوردنش را تعطيل کرد، نگذاشت غذا تمام بشود اينها میشوند اصحاب الحسين بلند شد با پيک امام حسين آمد حضرت امام يک جريانی از اميرالمؤمنين برايش نقل کردند تا زهير اين را شنيد يادش آمد، نکته که اميرالمؤمنين بهش هشدار داده بودند که زمانی بر تو میرسد که فرزندم حسين دستياری خواستند به سمت تو دراز میکند، زهير گفت آقا الآن میآيم آمد در خيمه به خانمش گفت خانم بار را جمع کن، بساط را من تو را از زوجيت خودم هم خارج میکنم که آزاد باشی ديگر معطل من نباشی، اموال را هم ببر ديگر من رفتم، گفت کجا؟ گفت با حسين ابن علی، گفت اين راه ختمش شهادت است خانمش گفت به يک شرط قيامت ما را فراموش نکنی، خب آقايون ببينيد بعضیها شروع روزشان زهير در آن منزلگاه اصلاً کاری به امام حسين نداشت فاصله گرفته بود از ولايت، يکدفعه عوض شد تغيير کرد سحره فرعون وقتی که آن معجزه خدا را ديدند توسط حضرت موسی گفتند: «إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا»[6] ما به خدايمان ايمان آورديم: «لِيَغْفِرَ لَنا»[7] شاهد اينجاست تا خدا ما را ببخشد، اگر ايمان آورديد میبخشد شما را، خيلیها هم خدا را قبول دارند ولی ايمان ندارند میگويد خدايي هست اما به وظيفه بندگی عمل نمیکند خيلی از قوانين دينی را ما میدانيم ولی پايبند نيستيم عمل نمیکنيم، از واجبات از محرمات اينها را میدانيم حرام است اما میبينيد در ترک حرام بعضیها ضعيف عمل میکنند در انجام واجب کوتاهی میکنند، من ديروز ظهر يک خانم دختر بعد از منبر، من يک خرده خودم ترسيدم گفتم خدايا قيامت را بر ما آسان بگير، يک خانم دختر اول تکليفش با پدر آمدند پای ميز ما آنجا نشستند، پدرش گفت آمده اين خمس بده سال خمسی برايش قرار بده، مؤمنين، مؤمنات بترسيد اين دختر را قيامت خدا نشان دهد، اول سال تکليفش ديدم يک مقدار پول با خودش آورده بود پولهای هديه، پولهای عيدی، گفت همه پولهای من اين است، ملياردر در شيراز داريم خمس را مسخره میکند به شعار نيست، من زيارت عاشورا میخوانم ذکر میگويم، ايمان يعنی التزام عملی به فرامين الهی، ديدم هرچه داشت آورد گفت اينها هدايا بوده اين چه کسی بهم داده؟ چه کسی داده؟ اينها هست حال ای کاش، حالا گرچه دوربينها خدا ضبط کردند، گفتند صدا و سيما بود و ضبط میکرد مردم میديدند گفت من مقلد آيتالله العظمی مکارم هستم خمس من را حساب کنيد برايم سال خمسی قرار بدهيد، و بعضیها چگونه عمل میکنند، ما اگر میخواهيم مشمول مغفرت خدا قرار بگيريم شرطش ايمان است ايمان يعنی اطاعت، «أَنْ يُطَاعَ اللَّهُ وَ لَا يُعْصَى»[8] اطاعت کردن، به شعار نيست به لقلقه زبان نيست سحر فرعون گفتند ما ايمان به خدايمان آورديم تا خدا خطايای ما را ببخشد و آن چيزی که ما را مجبور کردند بر آنها از اين سحر و ساحری که ما خودمان هم دوست نداشتند ما را به اين کارها مجبور کردند، توبه میکنيم ايمان میآوريم تا خدا اين لغزشها را در گذرد: «وَ اللَّهُ خَيْرٌ وَ أَبْقى»[9] خدا برای ما بهتر است و خدا برای بقاء کار ما شايستهتر، من چندتا نکته ذيل اين آيه بگويم که از اين آيه استفاده میشود که مشمول مغفرت خدا گرفتن با رعايت ايمان است اينکه طرف ايمان را رعايت کند يعنی خدا بخشيده او را اين کد بخشيدن است، کد مغفرت است، البته خطايا به گناهانی که گفته میشود که از روی عمد انجام شود، بعض گناهان گناهان سهوی است آنها را میگويند ذنب، اما خطيئه گناهی است که من تعمداً رفتم انجام دادم میدانستم گناه است رفتم مرتکب شدم، سحره فرعون میدانستند که فرعون خدا نيست، با علم به اين اين کارها را میکردند قدرت فرعونی را تقويت میکردند لذا اينها گفتند ما به خدا ايمان میآوريم تا خدا خطايای ما را ببخشيد يعنی گناهان عمدی ما را بعد امام صادق عليه السلام میفرمايد اينجا يک نکتهای است که اين حديث خيلی تکان دهنده است خدا انشاءالله کسی را مشمول اين حديث قرار ندهد امام صادق میفرمايد هرکس خودش را از ديگران بهتر بداند اين را خوب زيادی بشنويد از خدا بخواهيد اين جوری نشويد، هرکس خودش را از ديگران بهتر بداند مستکبر است اصلاً نشانه استکبار همين است من مدير بگويم از آبدارچیام بهتر هستم، من تاجر بگويم از آن حمال بهتر هستم، يک فقيه بزرگ کاشف الغطاء را اميرالمؤمنين امر میکند برای نزول باران برو کوفه به آن پير مردی قهوهچی بگو دعا کند باران بيايد بعد حضرت داستان سحره فرعون را بيان کردند که در اين داستان سحره فرعون در برابر فرعون ايستادند و ايمان آوردند و اينها از استکبار فاصله گرفتند، چندتا نکته من ذيل اين آيه عرض کنم.
نکته اول اينکه از اين آيه اين استفاده میشود که اولين قدم در مغفرت الهی و بخشيش الهی ايمان است لذا اينهای که میگويند آقا دوست داريم خدا ما را ببخشد میگويي آقا نمازت را بخوان بابا حجابت را رعايت کن، الهی العفو، خب الهی العفو به عمل است به شعار نيست، اگر میخواهی بخشيده شوی شروع کن به کار کردن، اينکه آقا میآيد آقا يک بنده خدا يک وقتی آمد پيش ما گله میکرد خانمی میگفت خدا ما را رها کرده خدا جواب ما را نمیدهد، هی گفت گفت، البته وضع پوشيش اين خانم وضعی خوبی نبود، حرفهايش را که زد گفت من نماز شب هم میخوانم قرآن هم میخوانم ولی ديگر میخواهم با خدا قهر کنم، گفتم تو با خدا سرخط نيامدی، من علم غيب ندارم گفتم در حد اطلاعات اندکم میگويم، گفت چطور من با خدا سرخط نيامدم؟ گفتم يکی از مشکلات تو حجاب توست، خب اين حجابی که تو الآن داری و من میدانم و میبينم با خدا همراهی نکردی، چراغ سبز روشن نکردی، خب اين ضعف ايمان است، بیحجابی بد حجابی نشانه ايمان است يا نشانه بیايمانی است؟ خب بالاخره تو ايمانت ضعيف است آن وقت از خدا انتظار داری خدا جواب بدهد، مؤمن شدی خدا جواب نداد، امام صادق میفرمايد: «أَنْ يُطَاعَ اللَّهُ وَ لَا يُعْصَى»[10]ايمان يعنی اطاعت محض از خدا و ترک نافرمانی خدا، هرچه خدا میپسندد مردم انجام بدهيد و هرچه خدا نمیپسندد ترک کنيد هرکسی اين گونه است مؤمن است، سراغ من ندارم کسی مؤمن باشد صدا زده باشد خدا جوابش نداده باشد، من يک آقايي را در ايام زندگانی خودم ديدم در جمقون جهرم، بنام آقای ابراهيم جمقونی يک کشاورز بیسواد ولی با ايمان، سالها قبل بود در دولت آقای احمدینژاد بود، ما جهرم برنامهای بود، آن زمان فرماندار جهرم آقايي بود به نام آقای ملکوتی ايشان دعوت کرده بود برای سخنرانی، با ماشينی که ما داشتيم میرفتيم جهرم يکی از فضلای جهرمی در قم هم در ماشين بود و يک آقاي ديگر بود و راننده در مسير که داشتيم میرفتم ديدم آن آقايي طلبه فاضل جهرومی گفت آقای حدائق نرسيده به جهرم روستايي است بنام جمقون آقايي است بنام ابراهيم جمقونی اين خيلی دوست دارد شما را ببيند گفت اگر آقای حدائق آمد جهرم بيايد من آن را ببينم گفتم حالا که ما وقت نداريم جهرم دعوت هستيم اگر بعد از سخنرانی وقت شد يک سری میروم خدمت ايشان، گفت حاج آقا يک چيزی از اين بگويم که اين آدم کمی نيست، گفتم چه؟ گفت فقط يک جريان از اين بگويم، گفت ما نشسته بوديم يک کسی آمد پيش اين آقای ابراهيم جمقومی گفت مزرعه گندم من را ملخها حمله کردند، گنجشکها حمله کردند دارند اين گندمها را میخورند مترسک هم زديم کار نمیکند، گفت اين پير مرد بیسواد گفت به آن صاحب زمين گفت بلند شو برو سر زمين رو کن به زمين بگو گنجشکها ابراهيم میگويد برويد، آخر بشر به کجا میرسد چراغ سبز روشن کردی، میبرد تو را در شاه راه سعادت، من کار نکردم اين هنرها را ندارم يک بابای بیسواد دهاتی روستايي، گفت آقا آن طرف رفت سر زمين ايستاد رو کرد به مزرعه گفت گنجشکها ابراهيم میگويد برويد گفت تمام گنجشکها رفتند، اينها چشم بندک نيست، اينها پشتوانه آيه و روايات دارد، خدا در سوره يس میفرمايد: «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون»[11]
تو بندگی چو گدايان به شرط مزد مکن، که خواجه خود روش بنده پروری داند
حرف خدا را شنيديد امام هادی میفرمايد حرفتان را میشنوند، حرفهايمان زمين میماند بچهمان حرفمان را نمیفهمد فرزندش زير بارش نمیرود چون تو زيربار خدا نرفتی، امام حرفش بر دلها اثر میکرد چون امام تأثير پذير از خدا بود، بزرگان را ببينيد تأثيرگذاران بر جامعه ببينيد اينها همهاش حواله جای ديگر گرفتند در يک مجموعهای بعضیها حرفشان رد خور ندارد بعضیها حرفشان زمين میماند: «مَنِ اتَّقَى اللَّهَ يُتَّقَى وَ مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ يُطَاعُ»[12]اطاعت کردی از خدا اطاعت ازت میکنند، حرف شنيدی حرفت را میشنوند آقا تا اين جريان را آن آقا نقل کرد به راننده گفتم آقا اول برو جمقون بعداً برويم جهرم گفت آقا جهرم منتظر هستند؟ گفتم نه من يک لحظه اين پير مرد را ببينم شايد برگشتن توفيق نشد، اين صحنه را من خودم ديدم حالا روستای جمقون را شايد بعضی از عزيزان ديديد روستای سادهای هم هست، قبل از اذان مغرب بود يک ربع ساعتی به اذان مغرب مانده بود رسيديم در خانه اين آقا پياده شديم در نزده بوديم در را خودش باز کرد اولين باری بود که من با اين فرد نورانی معنوی رو به رو میشدم يک آقايي قد بلندی داشت ما را گرفت در بغل، ديدم در حياط منزل يک تختی زده بودند خانه روستايش يک فلاکس چايي بود يک ظرف ميوه، گفت آقای حدائق میدانستيم که داريد میآيي، منتظرتان بودم به آن سه نفر گفت بنشينيد شما ميوه و چايي بخوريد من با فلانی کار دارم گوشه حياط قدم زديم، چندتا مطلب گفت چندتا نکته گفت به من گفت اين آخرين ديدار من و شماست ديگر همديگر را نمیبينيم و يک توصيههای به بنده کرد بعد هم گفت ديگر آقا برويد جهرم مردم منتظر هستند جلسه به تأخير نيفتد، خب اين آقا کسی بود که اسوه زهد ايمان بود حالا من چيزهای بعدی از فوت اين، از اين آدم ديدم که حالا بسنده کنم و بگذرم اين آدم بعد از فوتش بعضیها در آن دنيا هستند در همين دنيا هم دارند کار میکنند تا چه کردی؟ که چگونه قدرت بهتان بدهند اين ايمان است شهری و روستايي هم نمیشناسد غنی و فقير هم نمیشناسد، عالم و جاهل، ايمان اگر کسی داشته باشد میآورنش سر خط، لذا قدم اول و گام اول در مغفرت بخشيش الهی اگر میخواهيم شامل حال ما بشود ايمان به ذات مقدس الهی است اين نکته اول.
نکته دوم در اين آيه شريفه سحره فرعون اعترافی به اشتباه خودشان کردند و بعد هم توبه کردند گفتند ما اشتباه کرديم توبه میکنيم: «لِيَغْفِرَ لَنا»[13] خدا هم ما را ببخشد اين هم نکته ديگر و مطلب ديگر هم ابتدای صحبت عرض کردم در تاريخ گذشته بشريت قدرتهای مستبد از توانمندی مردم بر عليه منافع مردم و بر له خواستههای خودشان استفاده میکردند فرعون هم همين کار را میکردند، فرعون اين افرادی که حالا قدرت داشتند در بحث سحرگی میتوانستند يک کارهايي بکنند از ظرفيت اينها برای فريب مردم مصر استفاده میکرد و اين کاری است که خب نوعاً در گذشته انسانهای ظالم از اين رفتار غلط سوء استفاده میکردند و يک مطلب ديگر قطعاً اينجا آنچه که مايه اميدواری برای سحره فرعون بود توجه و توکل به خداوند بود، فرعون با آن قدرت که حالا در بعضی از روايات و نقلها داريم سحره را شهيد کرد و تهديد کرد گفت دست راستتان و پای چپتان را قطع میکنم میکشمتان پای دار قدرت هم داشت فرعون اينها چه بود در ايشان که ايستادند تهديد شدند به شهادت رسيدند از عقيده بر نگشتند بعضیها با يک مختصر تهديدی جای میزند، همسر فرعون درش چه بود که تهديد فرعون او را به حاشيه نکشاند، وقتی همسر فرعون به خدای موسی ايمان آورد حضرت آسيه بنده عرض کردم در نظام خلقت در روايت داريم چهار بانو برترين بانوان عالم هستند حضرت مريم، حضرت آسيه، حضرت خديجه و حضرت فاطمه زهراء سلام الله عليها، من میگويم زندگی اين چهار بانوی بزرگ را بايد بررسی کرد ارزيابی کرد، اينها چه کردند به اين مقامات رسيدند آسيه وقتی ايمان آورد به خدای موسی، فرعون تهديد کرد فهميد گفت خانم تو ملکه مصر است ايمان آوردن تو به خدای موسی برای من شکست است دست از خدای موسی بردار، آسيه گفت هرگز، چهارتا مأمور قوی هيکل آوردند چهار دست و پای آسيه را گرفتند بلند کردند بردند بالا کوبيدند زمين گفت خانم دست بردار، گفت هرگز، اينکه با يک تشری جا به جايت میکنيم، پولهايت را نمیدهيم، ديديد بعضیها سست میشوند با يک مختصر تهديد، حالا روايت را من میخوانم از پيغمبر که مؤمن کجاها میدرخشد آسيه محکم است بدن است، آقايون اين بدن استخوان است، گوشت است، عصب است، پوست است، يک مختصر آسيب میبيند دست انسان بدن کوبيده شده روی زمين، فرعون گفت خانم از خدای موسی دست بر میداری گفت هرگز، فرعون خيلی شکسته شد، ابهت فرعونی ريخته شد، گفت برويد چهارتا ميخ فولادی بياوريد فرعون يکی از شکنجههايش: «وَ فِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتاد»[14]ميخهای بيست سانتی بود مخالفين را میگرفت میخواباند روی زمين دستهاي اينها را میکشيدند کف دستهای اينها ميخ میکوبيدند کفپاهای اينها ميخ میکوبيدند ميخ کوب شان میکردند روی زمين در برابر آفتاب اينها چند روز با همين وضع تا جان بدهند، ما بعضیهايمان تحمل يک خار در تنمان رفتن برای خدا نداريم، آقا چرا حرف نمیزنی؟ آبرويم میرود ساکت باش، چرا دفاع نمیکنی؟ قيامت نبايد انتظار داشته باشی، در مقامات اين اولياء را بعضیها را جا بدهند میگويند اينها جان دادند و عقيده ندادند سست نشدند، فرعون آمد بالای اين بدن نيمه جان همسرش آسيه گفت قدرت دست من است از خدای موسی برگرد، گفت هرگز، فرعون خيلی خورد شد، گفت يک تخته سنگ چند تنی را بياوريد گفت اين را بچرخانيد رو بدن آسيه بدنش را خورد کنيد و له کنيد، حضرت آسيه وقتی ديد اين تخته سنگ را دارند حمل میکنند اهرم میکنند میآورند اين دعا را کرد: «رَبِّ ابْنِ لي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّني مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ»[15] خدايا ديگر من را ببر پيش خودت در بهشت، از اين فرعون و کارهايش خسته شدم، امام صادق میفرمايد قبل از اينکه اين تخته سنگ روی سينه آسيه قرار بگيرد خدا به حضرت ملک الموت فرمود روح را از بدن اين بانوی با ايمان خارج کنيد، تا شکسته شدن اين استخوانها او را رنج ندهد، اين آسيه شده يکی از چهار بانوی بزرگ تاريخ، يکی از بانوانی که در بهشت همسری پيغمبر، يکی از همسران رسولالله شد، چرا؟ هيچ اتفاقی اتفاقی نيست، بالاخره اينها زحمت کشيدند اينها کار کردند اين ايمان است آنچه که سبب میشود بعضیها سخت و محکم میايستند در برابر ناملايمات، تکفيرها، آسيبها همينی است که سحره فرعون گفتند: «وَ اللَّهُ خَيْرٌ وَ أَبْقى»[16]بقاء الهی را ديدند جاويدانگی خدا را و خير خدا را اينها سبب شد که اينها گفتند ما را هم قطعه قطعه کنيد، دست و پايي ما را هم ببريد به صليب بکشيد ما را به دار بکشيد ما دست بر نمیداريم، اين آيه بيانگر ايمان اما يک روايت تکميل عرضم و جمع بندی مطالب پيامبر میفرمايد: «ثَلَاثَةٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ اسْتَكْمَلَ الْإِيمَانَ[17] کسی که سه چيز درش باشد ايمانش کامل است، حالا ارزيابی کنيم خودمان را انشاءالله که اين سه چيز در ما هست و مشمول اين حديث پيغمبر هستيم و اگر نيست تا فرصت هست کاری بکنيم، اولين ويژگی که پيغمبر میفرمايد نشانه انسانهايي با ايمان کامل، نه ايمان ناقص، ايمان ناقص را امام صادق به ابوعمرو زبيری فرمودند يعنی ايمانی که قول و فعلت با هم متضاد باشد يک چيزی میگويي، يک کار ديگر میکنی، حرف زدنت با اعمالت با هم نمیسازد اين ايمان ناقص است، ايمان کامل ايمانی است که پيغمبر بيان میفرمايد و امام صادق هم به ابوعمرو زبيری تأکيد کردند همين مطلب را، يکی از نشانههای مؤمنينی که ايمانشان کامل است: «رجل لا يخاف في اللَّه لومة لائم»[18]اگر کسی به اين حالت برسد که برای خدا نترسد از ملامت ملامت کنندهها من همينجا باز کنم مطلب را يکی از عزيزان نماز گزاری که الآن هم پايين منبر هست، آمد به من گلايه کرد، گفت حاجی آقا من از در اين مسجد اين رفتم بيرون دوتا خانم بیحجاب در پيادهرو بودند گفت من به اينها داشتم صحبت میکردم اينها هم پرخاشگری کردند، خب حالا هم بنا نيست هر حرف حقی را همه بپذيرند اولاً من به همهتان بگويم در نظام خلقت هيچ کس به اندازه پيغامبر اذيت نشد خود پيغمبر فرمود: «ما اذی احد بمثل ما اذيت» ، به پيغمبر ساحر گفتند به پيغمبر مجنون گفتند، نسبتهای زشت و ناروا، ابتر گفتند بلاعقب گفتند، ما گاهی اوقات يک از گل نازکتر که میگويند کار را ول میکنيم، آقا چرا مسجد نمیآيي؟ تحويل نمیگيرند، هيئت پيدايت نيست؟ جواب سلاممان را ندادند اين جوری دينداری میکنی؟ اشتباه من را میگذاری پای حساب خدا، اشتباه اين نمازگزار و اين مسجدی را با خدا تصفيه میکنی، متأسفانه اين وضعيت هست در جامعه، بعضیها میگويند آقا ما سرخورده شديم از دين، چرا؟ چون فلان آقای متدين اين کار را کرد، خب اشتباه کرد، فلان مذهبی اين حرف را زد، اشتباه کرد، تراز، الگو، ميزان، معيار، پيغمبر است و اهلالبيت که خدا در تأييد تبعيت اينها میفرمايد: «إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً»[19]بلی تراز اهلالبيت هستند تراز من نيستم، آيتالله العظمی ما هم تراز نيست مراجع ما معرف و مبين شرايع دينی هستند، اگر يک زمانی صاحب الزمان يک مطلبی بگويد يک امت يک چيز ديگری بگويند تراز امام زمان است، خب اينجا ما بعضیهايمان از ملامت ملامت کنندهها میترسم علتش هم اين است چون از خدا نمیترسم از خلق خدا میترسيم، امام صادق میفرمايد اگر کسی از خدا ترسيد همه ازش حساب میبرند اگر کسی از خدا نترسيد از همه میترسند: «مَنْ خَافَ اللَّهَ أَخَافَ اللَّهُ مِنْهُ كُلَّ شَيْءٍ وَ مَنْ لَمْ يَخَفِ اللَّهَ أَخَافَهُ اللَّهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ»[20]اين برادر عزيز میگفت آقا من تذکر دادم به اين خانمها اينها شروع کردند توهين و فحاشی بخشی از متدينينی که داشتند اين صحنه را میديدند بیتفاوت گذشتند، چرا؟ چون میگويد ما آبرويمان، موقعيتمان دوتا حرف زشت هم به ما میزنند، من به آن برادر عزيز میگويم برای که گفتی؟ برای خدا يقين بدان خدا زير بار شرمندگی تو قرار نمیگيرد يقين بدان خدا به شايستهترين وجه پاداش میدهد، ولی مردم اين جمله را هم در پرانتز بگويم چرا نهی از منکر در جامعه ما مؤثر واقع نمیشود؟ چون عموميت ندارد، چون همه نمیگوييم، چون همه به وظيفه عمل نمیکنيم، نهی از منکر و امر به معروف نظارت ملی است، يعنی مسئولين ما، مردم ما، آحاد جامعه ما، همه بايد مراقب هم باشيم بنده اگر اشتباه کردم شما تذکر بدهيم، شما اگر اشتباهی کرديد من تذکر بدهم، من يک خاطرهای را از مرحوم جدمان آيتالله آقای شيخ ابوالحسن حدائق بگويم برايتان رضوان الله تعالی عليه، آقای بود از شاگردان ايشان مرحوم حضرت حجت الاسلام و المسلمين آقای حاج سيدمحمد کشفی ايشان برای خود من نقل کرد، گفت آقای حدائق اوائل کشف حجاب رضاخانی بود، سال هزار سه صد و چهارده، پانزده آن سالهایي که تازه کشف حجاب آمده بود باب شده بود، فضای جامعه يک دفعه تغيير کرد، بعض خانمها يکدفعه شدند بیحجاب، جامعه که همه محجبه بودند يکدفعه تغيير کرد بعضیها گفت با مرحوم آقای حاج شيخ از شاهچراغ آمديم بيرون میآمديم طرف سر دوزک میخواستند ايشان بروند حوزه علميه منصوريه برای درس، گفت يک خانم بیحجابی هم داشت مقابل ما میآمد در جهت مقابل ما، گفت آقای حاج شيخ سرشان پايين بود، يک لحظه سر را آوردند بالا اين خانم را ديدند که دارد میآيد سرشان را انداختند اين خانم آمد محازی ايشان رد بشود، خيلی ايشان محترمانه مؤدبانه و پدرانه و مشفقانه گفتند دخترم اسلام با زيبايي، اسلام با آرايش، اسلام با لباس شيک پوشيدن مخالف نيست اينها را برای محرمت استفاده کن نه برای نامحرم، اينها را برای نامحرم استفاده کردی میشود نافرمانی خدا و گناه، گفت خيلی با يک ادبيات پدرانه و محترمانه و دخترم و با شخصيت دادن که حق هم همين است آقای کشفی گفت اين خانم بیحيا برگشت چندتا حرف زشت به آقای حاج شيخ زد يک توهينی بدی کرد که برای خود من هم نگفت که چه گفت اين خانم؟ گفت فقط همين اندازه بهتان بگويم من آرزو کردم ای کاش زمين دهن باز میکرد من میرفتم در زمين، از بس من خجالت کشيدم از اين حرف زشت و ناپسندی که اين خانم به يک مجتهد زد، گفت اين خانم رفت، ما هم با آقای حاج شيخ آمديم سمت منصوريه گفت يک چند دقيقهای اصلاً من حرف هم نمیزدم از شدت ناراحتی آقای حاج شيخ هم ساکت بودند گفت بعد خودم را رفته رفته پيدا کردم، گفتم آقا معذرت میخواهم اينجا جای نهی از منکر بود ديديد به شما چه گفت؟ چه حرف زشتی زد؟ که نمیشد جوابش داد، آقايون مشکل جامعه ما اينجاست گفت آقای حاج شيخ فرمودند آقای حاج سيدمحمد کشفی میدانی چرا حرف من در اين زن اثر نگذاشت ما که حرف خدا را زديم چرا اثر نکرد؟ فرمودند چون من میگويم شماها ساکت هستيد مشکل ما اين است اين خانم بیحجاب از داخل خانهاش که میآيد بيرون بیحجاب است خانوادهاش که چيزی نمیگويد آن راننده ماشين هم که چيزی نمیگويد، کاسب و کسبه هم که میبينند حرف نمیزند يک نفر میبيند حرف میزند بدهکار است خب اين زن هم پيش خودش استدلال میکند میگويد همه نمیفهمند شما میفهميد، نتيجه میشود چه به مسلخ رفتن امام حسين در کربلا، امام حسين حرف زد عالم اسلام ساکت شد، سيدالشهداء را کشاندند به قتلگاه امام حسين امر به معروف کرد، فرمود: «وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي ص أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ»[21] هدف من امر به معروف بود هدف من نهی از منکر است: «وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ أَبِيعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ»[22]آقا چرا حرف امام حسين اثر نکرد؟ چرا صحبتهای امام حسين تأثير نگذاشت؟ چون همگانی نشد چون خطر يزيد را همه نگفتند، سيدالشهداء گفت و معدود افرادی، اينها رفتند در مسلخ، اما خدا زيربار منت نمیماند خدا جبران میکند، خدا سيدالشهداء را کرد: «رَحْمَةُ اللَّهِ الْوَاسِعَة» ، خدا سيدالشهداء را آن عزت و عظمت داد اما در يک مقطع زمانی هم امام حسين آزموده شد هم مردم و بخشی از مردم بد امتحانی پس دادند پيغمبر میفرمايد نشانه اولش اين است که اصلاً ترس ندارد که ملامتش کنند، آقا برای خدا حرفت را بزن هرچه میخواهند بگويند بگويند اما با ادب با احترام با شخصيت، لذا آنجايي که واکنش منفی نشان میدهند اجرتان بيشتر است ما امروز متأسفانه يک مشکل همين است در نهی از منکر اين رسالت جمعی اتفاق نمیافتد ملاحظه فردیمان میکنيم من اگر میخواهم ببينم مؤمن هستم و اين ايمان میتواند من را مشمول مغفرت قرار بدهد، ببينم برای خدا در مسير خدا ملامت ملامت کنندهها هم من را سست میکند آقا اين کار را نکن، خرج نکن، پول نده، روز پيری داری، روز کوری داری، چه کسی اين کارها را میکند، گاهی اوقات ديديد يک کار خوبی میکنيد راهزنها راهتان را میزنند: «لا يخاف في اللَّه لومة لائم»[23] اين نشانه اول.
نشانه دوم پيامبر فرمود: «و لا يرائي بشيء من عمله»[24] در کارهايش هم اهل رياء نيست آنی که اهل رياء نيست مؤمن است دوست ندارد ببينند کارهايش را دنبال اين نيست که سر و صدا اتفاق بيفتد، اتفاقاً آقا اميرالمؤمنين و امام رضا هم دارد فرمايش علی ابن موسی الرضاست که انسانهای مؤمن گمنامی برايشان از شهرت بهتر است، اينها دوست دارند کار بکنند ولی خيلی دنبال سر و صدا نيستند میگويد آقا در خانه اگر کس هست يک حرف بس است بارها بنده ديدم افرادی که الحمدلله شماها موفقين هستيد، میگويد نمیخواهد بگوييد چه کسی داد؟ نمیخواهيد بگوييد عرض شود که از کجا بود؟ اين کار را حالا بپذيرند و قبول کنند برای ما کافی است مؤمن روحيه اخلاص درش است يعنی اهل رياء نيست نمیخواهد ديگران متوجه کارهايي او بشوند ريز و نامه درست نمیکند من اين کار را کردم برای فلانجا اين کار را کردم برای فلانجا بابا اگر برای خداست اينکه با ايمان نمیسازد بگذار خدا در خانه اگر کس است يک حرف بس است.
و سوم پيغمبر فرمود: «و إذا عرض عليه أمران»[25] از نشانههای استکمال ايمان پيغمبر میفرمايد وقتی دوتا کار برای مؤمن پيش میآيد اين را دقت کنيد بعضیها اينجاها زمين میخورند: «أحدهما للدّنيا و الآخر للآخرة»[26]دوتا کار پيش آمده يکش دنيايي است يکش آخرتی است، پيامبر میفرمايد: «اختار أمر الآخرة على الدّنيا»[27] کارهايي آخرتی را بر دنيايي ترجيح میدهد بازار را قدم بزنيد وقت اذان که میشود دنيا را اختيار میکنيم يا آخرت را چند درصدمان از کسب دست میکشيم نماز را، ادارات مان را ببينيد نمازخانهها را ببينيد مساجد را ببينيد شهر را هم ببينيد: «اختار أمر الآخرة على الدّنيا»[28]مؤمن به کمال رسيده همين است هر کجا در دو راهی دنيا و آخرت است آخرت را ترجيح میدهد اول میگويد آخرت آخرت خودم را ترجيح میدهم بر دنيا، ما امور آخرتیمان آسيب نبيند و زيان نبينيم، لذا اين حديث و اين فراز پايانی در خيلی از بخشهای اجتماعی ما سريان و جريان پيدا میکند در اين دو راهیهايي که گاهی اوقات میبينی میگويي حالا برای خدا وقت هست، فعلاً کار دنيايي را درياب مؤمن میگويد اول کار آخرت، و اول رضايت الهی، بسنده کنم ببينيد وقتی امر آخرتی آمد انسان در فرصتهای اندکش هم کمال استفاده میکند ديروز بنا بود عرض سلامی به حرّ داشته باشيم امروز برويم بحثم به اينجا رسيد حرّ رمز موفقيتش همين بود گفت خودم را بين دنيا و آخرت ديدم و حرّ آخرت را بر دنيا انتخاب کرد، و حرّ آخرت را بر دنيا انتخاب کرد، سردار شجاعی بود، البته بزرگان میگويند که صاحبنظران تاريخ نويسان، میگويند دوجا حرّ در مسير حرکت امام حسين کندی ايجاد کرد و يا خلل ايجاد کرد يکی در منزلگاه صعلبيه وقتی با امام حسين رو به رو شد، منزلگاه شراف وقتی با امام حسين رو به رو شد گفت آقا من از طرف ابن زياد مأمور هستم شما را تحت الحفظ کوفه ببرم، آقا فرمودند مادرت به عزايت بنشيند ما را تهديد میکنيد ما را تحت الحفظ میخواهی ببری کوفه: «أ فبالموت تخوّفني»[29] ما را با مرگ تهديد میکنی؟ که البته حرّ سردار با ادبی هم بود، گفت آقا من هرکسی نام مادرم را میبرد نام مادرش را میبردم اما به خودم جرأت نمیدهم شما مادرتان فاطمه زهراست، گفت آقا پس من اجازه نمیدهم حالا که شما با من تحت الحفظ کوفه نمیآيي پس من مراقب هستم تا دستور بعدی برسد مسير حرکت امام حسين از سمت کوفه منحرف شد، که رفتند عملاً از منزلگاه شراف به سمت کربلا روز دوم محرم وقتی رسيدند کربلا نامهای ديگری از ابن زياد رسيد که به مجرد اين نامه حسين ابن علی را هرکجا که هست متوقف کن، جايي هم اينها خيمهها را برپا کنند که آب در دسترس نداشته باشد، آقا رسيده بودند کربلا علامه مجلسی میگويد مرکب امام حسين حرکت نکرد اين مرکب هم آن شعور حيوانيش فهميد کجاست؟ همزمان اين دوتا اتفاق افتاد، توقف مرکب امام و نامه دوم ابن زياد، حرّ آمد محضر امام حسين گفت آقا نامه رسيده که شما را ما متوقف کنيم، و اجازه حرکت ندهيم آقا از اسب آمدند پايين يک مقداری از خاک کربلا برداشتند بوئيدند، فرمودند: «واهاً لک يا هذه التربه» ، چه تربتی؟ چه عطری؟ آقا فرمودند بار بگشاييد اينجا افرادی هم آمدند اول اسم سرزمين را آقا پرسيدند نام اين سرزمين چيست؟ کسی آمد گفت اينجا نينوا گفته میشود کس ديگری گفت قازيريات گفته میشود، شاطی الفرات نام ديگری، سرزمين عقر نام ديگر است، يک پير مرد آمد گفت ما از گذشتگانمان شنيديم که به اين سرزمين کرب و بلاء هم گفته میشود آقا وقتی گفت کرب و بلاء حضرت پياده شدند خاک را بوئيدند فرمودند:
بار بگشاييد اينجا کربلاست، آب و خاکش با دل و جان آشناست
خيمهها را عزيزانی کربلا مشرف شديد عمدتاً فاصله دارد خيمهگاه تا فرات، تا شارع علقمه، عرض شود که نهر العقلمه، آن شريعه علقمه شارع علقمه با خيمهگاه فاصله طولانی دارد، گفت آقا نزديک آب خيمهها را برپا نکنيد اما در استفاده از آب آزاد هستيد، و تا روز هفتم هم همين طور بود، اينجا هم ضربه دوم بود که میگويند حر گفت آقا نزديک آب خيمهها را برپا نکنيد، اما صبح عاشورا شد دو لشکر داشتند سان میديدند طبل جنگ به صدا درآمد يکی از کوفیها میگويد ديدم حرّ رو اسب دارد میلرزد استکمال ايمان را میخواهم بگويم میگويد به حرّ گفتم حرّ از جنگيدن میترسی؟ به خدا قسم اگر به من میگفتند شجاعترين مرد در کوفه کيست؟ تو را معرفی میکردم حرّ گفت خدا را شاهد میگيرم در هيچ جنگی از جنگيدن نترسيدم اما امروز خودم را بين بهشت و دوزخ میبينم دنيا و آخرت را مقابل هم میبينم و میترسم دوزخ شوم مؤمن کامل اين است، میگويند به بهانه آب دادن اسبش از سپاه فاصله گرفت سپاه کوفه يک مقداری دور شد حرکت کرد جهت را برد سمت خيمههای امام حسين سردار با ادبی است از اسب آمد پايين، در بعضی از مقاتل نوشتند کفشهايش را درآورد کلاه نظامیاش را از سر برداشت دستهايش را رو سر گذاشت سر را انداخت پايين، اين دل فرزندان فاطمه را آزرده کرده حالا بايد دلجويي کند تا فرصت است، سر انداخته پايين آمد پشت خيمه امام حسين بلند گريه میکرد هی صدا میزد: «هَلْ لِي مِنْ تَوْبَةٍ»[30] آقا توبه هست برای من؟ فرصت برگشتن دارم، زبان حال حرّ را همه امروز بگوييم آقا ما هم آمديم در خانه شما يا اباعبدالله میگوييم: «هل لنا توبه» روز ششم ماه رمضان است، ما هم میآمديم میگوييم پيشيمان هستيم:
ما بدين در نه پي حشمت و جاه آمدهايم، از بد حادثه اينجا به پناه آمدهايم
مولاجان حسين جان
آبرو میرود ای ابر خطاپوش ببار، که بدين بحر کرم غرق گناه آمدهايم
به آقا عرض کردند حرّ آمده آقا از خيمه آمد بيرون، شيعه ببال سرت را بلند بگير، سرت را بالا بگير چنين امامی داری، آقا حرّ را در بغل گرفت، حرّ را آرام کرد، آقا فرمود خدا توبهات را قبول میکند گفت آقا تقاضای اولم من دل اين زن و بچهها را آزردم اجازه بدهيد بروم يک حلال بودی بطلبم از زينب کبری، از اين نازدانههای آلالله با اجازه امام آمد پشت خيمه بانوان حرم، صدا زد: «فَقَدْ أَرْعَبْتُ قُلُوبَ أَوْلِيَائِكَ»[31] خدايا من کسی هستم که قلب بندههای خوبت را آزرده کردم، اما پيشيمانم عذرخواه هستم، صدای ناله خانمها از درون خيمه، صدای گريه بلند حرّ از بيرون خيمه برخواست آمد مقابل آقا گفت آقا همان طوری که اول کسی بودم که راه را بستم اجازه بدهيد اول مجاهد در راه شما من باشم، خودش آمد برادر را آورد، پسر و غلامش را هم آوردند، رفت وقتی به شهادت رسيد سيدالشهداء آمد بالای سر حرّ پيشانی حرّ مجروح شده بود خون جاری بود، آقا دستمام مبارک را در آورد به پيشانی حرّ بست فرمود: ْ يَا حُرُّ أَنْتَ حُرٌّ كَمَا سُمِّيتَ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ»[32] يک جمله و استفاده ببريم، بگوييم يا اباعبدالله دلجويي میکرديد تفقد میکرديد، هر شهيدی که به شهادت میرسيد میآمديد بالای سر شهيد اما آن لحظات آخر در گودی قتلگاه همه رفته بودند همه شهيد شده بودند، ديدند حسين صورت به خاک مقتل گذاشته، همه بگوييم يا حسين.
[1] طه73.
[2] طه73.
[3] مصباح المتهجد و سلاح المتعبد ج2 ص478.
[4] إقبال الأعمال (ط - القديمة) ج1 ص61.
[5] إقبال الأعمال (ط - القديمة) ج1 ص61.
[6] طه73.
[7] طه73.
[8] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج48 ص169.
[9] طه73.
[10] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج48 ص169.
[11] يس82.
[12] الكافي (ط - الإسلامية) ج1ص138.
[13] يس82.
[14] فجر10.
[15] تحريم11.
[16] طه73.
[17] مجموعة ورام ج2 ص121.
[18] نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلى الله عليه و آله) ص409.
[19] احزاب33.
[20] الكافي (ط - الإسلامية) ج2ص68.
[21] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج44 ص329.
[22] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج44 ص329.
[23] نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلى الله عليه و آله) ص409.
[24] نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلى الله عليه و آله) ص409.
[25] نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلى الله عليه و آله) ص409.
[26] نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلى الله عليه و آله) ص409.
[27] نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلى الله عليه و آله) ص409.
[28] نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلى الله عليه و آله) ص409.
[29] وقعة الطف ص213.
[30] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج44 ص319.
[31] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج44 ص319.
[32] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج44 ص319.