photo2023-03-0408-12-00
photo2023-03-0408-12-01
photo2023-03-0408-11-58
photo2023-03-0408-11-53
photo2023-03-0408-11-52

استاد حدائق روز جمعه 12 اسفندماه 1401 همزمان با ایام ولادت حضرت علی اکبر(ع) در مراسم دعای ندبه مهدیه بزرگ شیراز به بیان ویژگی های جوانی پرداختند.

 

دانلود

جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم­الله الرحمن الرحيم

قال رسول­الله صلّی الله عليه و آله و سلّم: «ما بعث الله نبياً الا شاباً»[1]

ميلاد با سعادت حضرت علی اکبر را محضر برادران عزيز و خواهران محترمه تبريک و تهنيت عرض می­کنم به همين مناسبت بحث امروز را ولو در حد حوصله مجلس، گرچه خيلی جای بحث دارد پرداختن شأنيت جوان و وظايفی که جوانان در زندگی بايد کنند و تکاليفی که بزرگترها نسبت به جوان­ها دارند و مستحضر هستيد که در دعای ولی عصر يک قسمتی از دعا حضرت توجهی به جايگاه جوان دارد: «وَ عَلَى الشَّبَابِ بِالْإِنَابَةِ وَ التَّوْبَةِ»[2]خدايا به جوان­های ما توفيق انابه بده، اين­ها بازگشت از اشتباهات لغزش­ها کاستی­ها و آن روحيه توبه و ندامت از خطاها را به اين­ها مرحمت کن، خب اين مفهومش اين است که از آفت­های جوانی اين است که يک جوان در انحراف قرار بگيرد و باورش هم نشود که در انحراف است، خطا بکند و خطا را خطا نداند و روحيه ندامت و پيشيمانی در او ايجاد نشود اين آفت است برای جوان، حالا بحث من به طور اختصار اولاً با اين حديث پيامبر شروع کنم، که پيامبر می­فرمايد خداوند هيچ پيغمبری را مبعوث به نبوت نکرد مگر اين­که اين­ها جوان بودند شما تاريخ انبياء را که مطالعه کند اين­ها در سنين جوانی مبعوث شدند حالا پيامبر اکرم در چهل سالگی که ديگر پختگی انسان را رقم می­زند در سن چهل سالگی، عمده انبياء در همين سن و سال­ها بودند ما پيغمبری نداريم که در کهولت سن خداوند به او مسئوليت تفويض کرده باشد، اين هم يک درسی است برای ما همه از خدا ياد بگيريم خدا نوع کارها در صحنه اجرا به جوانان واگذار می­کرد البته مشورت و درايت و تجربه کهنسالان را بايد استفاده کرد، پيامبر مردم مدينه آمدند رسول­الله در مکه حضور داشتند تقاضا کردند نماينده­ای را بفرستيد به مدينه و از اسلام برای مردم سخن بگويد الآن همين کار را اگر دولت جمهوری اسلامی انجام بدهد خيلی از متدينين تقبيح می­کنند، اين کاری که پيغمبر کرد، الآن رئيس جمهورتان يک همچون کاری بکند، خيلی­ها می­برندش زير سؤال، پيغمبر چه کرد؟ مردم مدينه آمدند آقا ما يک کسی می­خواهيم که بيايد و از اسلام برای ما بگويد، فضای مدينه را با افکار شما و اهداف شما آشنا کند، پيامبر جوان هجده ساله­ای بود به نام مصعب ابن عمير، حضرت فرمودند اين نماينده من است، و می­آيد در مدينه و از اسلام برای شما حرف می­زند، يک جوان هفده ساله، امروز اگر دولت ما يک سفير کبير، سفير هجده ساله بفرستد در يک کشور کفر مردم چه می­گويند؟ می­گويند آقای وزير آقای رئيس جمهور چرا اين کار را کردی؟ يک هجده ساله فرستادی، اين جوان هجده ساله رفت در مدينه، تلفن همراه نبود، فضاهای مجازی اينترنتی نبود، امکانات به روز نبود، کارتخوان نبود که پيغمبر بفرمايند اين پول و اين ثروت، عده و عُده نبود، اما اين جوان تا آن  لحظه­ای که کنار پيغمبر بود آياتی که نازل شده بود را فرا گرفته بود به کار می­بست، اين جوان آمد در مدينه دو سه سال در مدينه ماند، مدينه را متحول کرد، آماده کرد مدينه را برای تشريف فرمايي پيغمبر، يک جوان يک شهر را منقلب کرد، و همين جوان هم بعد در جنگ احد به شهادت رسيد در کنار حضرت حمزه، خب اين جايگاه جوان است که اين ظرفيت در جوان ديده می­شود جوان اگر خوب تربيت شده باشد هجده ساله­اش می­شود سفير پيغمبر، رسول­الله مکه را فتح کردند سال هشتم هجرت بود، در مکه ابوسفيان بود، هند جگرخوار بود سران قريش بودند مکه را پيغمبر با قدرت فتح کرد، اين­ها که تسليم نشده بودند اين­ها که نپذيرفته بودند قدرت اسلام اين­ها را تسليم کرد، پيامبر مدتی در مکه ماندند بعد که خواستند از مکه بروند سمت مدينه، خب يک نماينده بايد معين می­کردند که امور مکه را اداره کند، جوان بيست و يک ساله­ای بود به نام اصعد ابن عباده، پيامبر فرمودند اين نماينده من است در مکه، حالا نماينده پيغمبر آن زمان يعنی امام جمعه، يعنی استاندار يعنی فرماندار يعنی همه مدير کل­ها يعنی همه کار شهر، شما امروز همه کارهاي شهرتان را می­دهيد دست جوان بيست و يک ساله، ولی جوانی که تربيت شده باشد، پيامبر سپردند آمدند بروند نق نق­ها بلند شد يا رسول­الله مکه را دست چه کسی داريد می­سپاريد؟ يک جوان بيست و يک ساله­ای است ابوسفيان در اين شهر است، سياست­های پليد ابوسفيان و بعضی از اين قريشيان خطر است برای اسلام، پيغمبر يک خطبه­ای خواندند يک قسمتش اين است، اين را يادمان نرود: «فَلَيْسَ الْأَكْبَرُ هُوَ الْأَفْضَلَ بَلِ الْأَفْضَلُ هُوَ الْأَكْبَرُ»[3]سن و سال زياد دليل بر فضيلت نيست، فضيلت و درايت دليل بر بزرگی است، آدم بزرگ کسی است که بفهمد چه بکند؟ اين آقا بزرگ است چون تدبير دارد از نظر من اکبر است، ولو سنش کم است، اين هم کار دومی که خب ما گاهی اوقات اختيار يک شهر را کماً و کيفاً حاضر نيستيم به يک جوانی به اصطلاح بسپاريم، اين از کارهای که رسول­الله کرد: «وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ»[4] خدا می­فرمايد پيغمبر هرچه کرد بکنيد، کار سومی هم از پيغمبر عرض کنم، رسول­الله فرمانده سپاه معين می­کند، اسامه ابن زيد هجده ساله را فرمانده ارشد سپاه، خب خيلی از اين شهدای دفاع مقدس شما در همين سن و سال­ها بودند شما دارالرحمه برويد قسمت قبور شهداء، عمدتاً سنين اين­ها بين چهارده پانزده تا سی سال همين­ها افتخار آفريدند همين­ها امنيت آوردند، همين­ها آبرو آوردند، همين­ها امنيت زندگی امروز ما را رقم زدند، پيامبر اسامه ابن زيد هجده ساله را فرمانده کرد و يک نفرينی هم دنبالش گذاشت: «لَعَنَ اللَّهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْ جَيْش‏أُسَامَةَ»[5]خدا لعنت کند هر کسی از اين سپاه و از پذيرش فرماندهی اين فرمانده تخلف و سرپيچی کند، اين می­رساند که جوان اگر خوب تربيت شد می­شود مسئوليت را بهش سپرد، آن انرژی جوانی، آن تلاش آن نيروکار و خدا هم اين کار را می­کرد، پيغمبر می­فرمايد: «ما بعث الله نبياً الا شاباً»[6]، اصلاً تمام انبياء که برگزيده می­شدند اين­ها جوان بودند.

من يک روايت از آقا اميرالمؤمنين تقديم کنم، چندتا نکته را نسبت به جوانان به عنوان ضرورت­هايي که جوان بايد در زندگی ببيند چون امشب شب جوان است و فردا روز جوان، جوانان عزيز ما بايد اين گونه تربيت بشوند، اين گونه بار آمدند اين­ها می­شوند همان ضامن اخلاق جامعه، ضامن امنيت جامعه، بالاخره فردای اين جامعه را نوجوان­ها و جوان­های امروز می­خواهند مديريت کنند، کار همه فرداهای زندگی­مان دست همين جوان­های امروزی است که امروزشان دست من و شماست، امروز درست کار کرديد فردا درست دريافت می­کنيد، يک روايتی از فرمايشات اميرالمؤمنين است که حضرت می­فرمايند چهار چيز است که قدرش را مردم نمی­دانند مگر زمانی که از دستش می­دهند، سه­تايش را شايد خيلی از ماها ديگر از دست داديم، يعنی رفته، يکش برای همه ما هنوز هست آن يکی از فرصت استفاده کنيم، حالا سه­تايش را به نسبت بعضی­ها شايد رفته از دست­شان بعضی­ها دوتا، بعضی­ها يکی، اما آن پايانی­ را همه ما بالاتفاق داريم و هنوز باقی است برايمان، آقا فرمودند که اين چهار چيز يکيش جوانی است، که قدر جوانی­ را پيرها می­دانند، پير می­گويد اي کاش می­توانستم، جوان می­گويد ای کاش می­دانستم، حضرت فرمود: «الشباب لا يعرف قدره إلّا الشيوخ»[7] قدر جوانی را پيرها می­دانند، جوان­های ما بنشينند پای صحبت کهن­سالان و از تجارب اين­ها که تجربه بالاتر از علم است، استفاده کنند بهره بگيرند اين نکته اول، که خب بعضی از ما ديگر فرصت جوانی منقضی شده: «و العافية لا يعرف قدرها إلّا أهل البلاء»[8] اميرالمؤمنين فرمود دومين چيزی که قدرش دانسته نمی­شود تا از دست می­رود آرامش است، آرامش را قدر نمی­دانند مگر وقتی که گرفتار مشکلات و سختی­ها و بلاها می­شوند شما می­بينيد در يک نا امنی مردم قدر امنيت را می­دانند، شما گاهی اوقات اين برنامه­های جنايات داعش و اين ستمگران را انسان می­بيند که چه بر سر اين­ها؟ به چه وضيعتی اين­ها مبتلا شدند؟ بر اين مسلمان­ها و بر اين مردم چه گذشت؟ آن وقت آرامش را انسان قدر می­داند، اين آرامش هم از نعمت­های است که بعضی­ها قدرش را نمی­دانند مگر اين­که گرفتار يک سری سختی­ها و بلاها و مشکلات بشوند لذا در حفظ اين آرامش هم همه بايد کمک کنيم، همه بايد تلاش کنيم، اين نکته دوم.

سوم حضرت می­فرمايد: «و الصحّة لا يعرف قدرها إلّا المرضى»[9] سلامتی را بيمارها قدرش را می­دانند، خواب راحت را آنهايي که خواب­شان نمی­برد قدر اين فيزيک سالم بدن و اين سيستم سالم را بيمارها می­فهمند چه خبر است؟ گاهی اوقات می­بيند ديگر توانايي ندارد جسم کشيش ندارد، با ضرب و زور مراقبت و دارو و پرهيز و تجهيزهای پزکشی را می­گذراند زندگی را سلامتی را اين‌ها قدر می­دانند آن چهارمی که گفتم همه برايمان هنوز موجود و اين را حداقل قدر بدانيم اين فرصت را، حالا شايد سلامتی به نحوی رفته، عمر به نحوی از دست رفته، يا آرامش را بعضی­ها می­گويند ما مثلاً آرامش نداريم، اما اين چهارم را حضرت می­فرمايد: «و الحياة لا يعرف قدرها إلّا الموتى»[10] زندگی را قدر نمی­شناسند مگر مرده­ها، قدر اين زندگی­تان را آنهايي که در قبرستان­ها خوابيدند می­دانند، قدر نمی­دانيم، و لذا تا هستيد تا زبان کار می­کند تا دست کار می­کند تا فرصت باقی است تلاش کنيد وقتی رفتيد قدرش را می­دانيد که فرصت­ها از دست رفته، در يک سخنی پيامبر می­فرمايد از آرزوهای آرميدگان در قبر اين است که ای کاش دنيا مال ما بود، خدا ما را به دنيا بر می­گرداند دنيا را می­داديم همه را دو رکعت نماز می­خوانديم يعنی قدر اين عبادت، قدر اين بندگی، قدر اين توسلات، من يک وقت عرض کردم حالا به يک مناسبتی در يکی از جلسات، دارد يکی از بزرگان علما خواب حبيب ابن مظاهر اسدی را ديد، حبيب گل سرسبد اصحاب امام حسين است، در اصحاب حبيب شاخص است، در اصحاب در تراز حبيب ديگر کسی نداريم، و لذا ببينيد جايگاهش هم جايگاه ويژه است، در بنی هاشم ابوالفضل اين دوتا شهيد دوتا جايگاه مستقل دارد، می­گويند خواب حبيب را يکی از علما ديد، گفت آقای حبيب خيلی مورد لطف الهی قرار گرفتی در جوار امام حسين جايگاه مستقل، همه شهداء يک­جا هستند حبيب استقلالاً يک­جا و حبيب را هرکسی می­رود در حرم يک سلام می­کند وقتی از حرم می­آيد بيرون يک خدا حافظی می­کند، عزت ديگر از اين بالاتر، در سال­ها مليون­ها انسان زيارت می­روند و مليون­ها انسان به روح حبيب درود می­فرستند گفت چيز ديگری هم حبيب می­خواهی از خدا؟ اين را زيادی بشنويد، دلمان برای خودمان بسوزد، حبيب گفت ای کاش می­شد بر می­گشتم به دنيا، می­آمدم در مجالسی که به نام مولايم حسين منعقد می­شود به شرکت کنندگان در مجلس خدمت می­کردم، حبيب آرزوی خدمت به شرکت کنندگان را در مجلس سيدالشهداء دارد، چه می­دهند؟ چه خبر است؟ ما نمی­فهميم، بنده نمی­فهمم وقتی رفتيم آن وقت متوجه می­شويم، پرده که رفت کنار: «تُبْلَى السَّرائِر»[11]اتفاق افتاد آن وقت واقعيتها مشخص می­شود آن وقت قدر لحظه به لحظه اين حضورها را می­دانيم، که حبيب می­گويند من آرزويم اين است که ای کاش می­شد بيايم به اين­هايي که در مجالس عزای امام حسين شرکت می­کنند من خدمت کنم و از اين­ها تکريم کنم، اين­ها مال جرياناتی است که وقتی انسان­ها می­روند ديگر متوجه می­شوند پرده می­رود کنار آن وقت می­فهمند که فرصت­های بود و چقدر می­شد بهتر بهره­برداری کرد و بعضی­ها کوتاهی کردند، من چند نکته را چون روز جوان و ايام جوان هست از نگاه اسلام، چندتا نکته کليدی را به عنوان عوامل شکوفايي جوان عرض کنم، اين جوان­های ما، نوجوان­های ما فرزندان ما امانت خدا دست ما هستند، خدا اين­ها را هم پاک سپرده و ما هم بايد امانت را پاک تحويل بدهيم، اگر يک­جاهای ناپاکی آنها به کوتاهی ما بر گردد، بايد جواب پس بدهيم، بلی يک وقتی ناپاکی يک فرد در گرو رفتار پدرش نيست، پسر نوح بد شد ربطی به حضرت نوح ندارد، پس آدم ابوالبشر شد قابل اين ارتباط با حضرت آدم نداشت، در کانون ولايت هم داشتيم بعضی از فرزندان ائمه فاصله گرفتند اينها ربطی ندارد به امام، اما يک وقتی پدری کوتاهی کرده در تربيت کم گذاشته، درست تربيت نکرده، اين ساختار باطل فرزند را آن پدر و مادر بايد پاسخ بدهند می­گويند تو کوتاهی کردی، تو درست تربيت نکردی، از مهم­ترين کارهای که نسبت به جوان و جوانان بايد بدان توجه داشت، اولاً ضريب شناخت يک جوان را بايد برد بالا، يعنی جوانان ما نسبت به معارف­شان نسبت به دين­شان نسبت به وظايف­شان شناخت پيدا کنند، جوانی که معرفت پيدا کرد، شناخت پيدا کرد اين جوان­ را شما واکسينه­اش کرديد، بنده موارد متعدد سراغ دارم جوان در اروپا، آمريکا نماز شب می­خواند، جوان هم در همين شهر است نماز بلد نيست بخواند آن­ کجا تربيت شده اين کجا تربيت شده؟ آن چه پدری؟ اين چه پدری؟ تربيت­ها خيلی مهم است، ما امروز بعضی از خانواده­ها از رسالت تربيت فاصله گرفتند، پدر فکر می­کند فقط وظيفه او تأمين معاش زندگی است بلی اين يک بخشی از مسئوليت ماست، ما در کنار معاش زندگی و معاش مادی، معاش معنوی بچه­هايمان را نبايد غافل بشويم، خدا رحمت کند پدر بزرگ مادری ما را حضرت حجت الاسلام و المسلمين حاجی آقای مؤيدالاسلام رضوان الله تعالی عليه، ايشان ما يادم است گاهی اوقات پدرها می­نشستند خدمت ايشان جلسه­­ای بود، نصيحت می­کردند می­گفتند پدرها مادرها وقت اشتراک­تان با بچه­هايتان حداقل پای سفره غذاست حالا خيلی هم سرت به کار شلوغ است همديگر را نمی­بينيد پای سفره غذا که همديگر را می­بينيد بابا دوتا مطلب از دين ياد گرفتی، همان­جا آهسته شروع کن به گفتن، او دارد غذايش را می­خورد تو با ادب و اخلاق حرفت را بزن، همين­که مقام معظم رهبری می­فرمايند بگوييد و بگذريد حرفت را بزن، نتيجه می­بخشد يا نه؟ اين ديگر به من و شما نيست آن با خداست، تو مأمور به تکليف هستی، نه نتيجه، ايشان می­گفتند آن چيزهايي که ياد گرفتيد به بچه­هايتان منتقل کنيد بابا نماز مهم است، بابا صداقت و راستی، بابا اخلاق، فرزندم دوری از گناه، اين چيزهايي را که حالا شنيديم از اهل­­البيت، شنيديم از اسلام، ما موفقيت­های خودمان را در چه می­دانستيم، اين توفيقات را از کجا به دست آورديم اين­ها را به بچه­هايمان بگوييم ارتباط­تان را با اهل­البيت قوی کنيد ما نانش را خورديم شما هم عمل کنيد تا برسيد به آن منافع اين شناخت را بالابردن، اميرالمؤمنين می­فرمايد: «يا معشر الفتيان»[12] خطاب اميرالمؤمنين به عموم جوانان جامعه است، ای جماعت جوانان: «حصّنوا اعراضكم بالادب»[13]آبروی خودتان و عرض خودتان را با ادب حفظ کنيد، شخصيت خودتان را با ادب، جوان يکی از ضرورتهايش رعايت ادب است، جوان بايد با ادب باشد، حالا من در قسمت پايانی عرايضم از جوان الگوی جوانان عالم حضرت علی اکبر از کلام امام حسين عرض می­کنم، محضر عزيزان که حضرت فرمود علی ابن حسين در سه چيز شبيه پيغمبر بود، بالاخره جوان بايد با ادب باشد: «حصّنوا اعراضكم بالادب و دينكم بالعلم»[14]دين­تان را پاسداری کنيد، حفظ کنيد با بالا بردن آگاهی­هايتان طرف می­آيد دو شبهه می­شنود جا خالی می­کند، چند روز قبل يک بنده خدايي آمد گفت آقا يک­جايي بوديم اين چنين گفتند، اين چنين گفتند، گفتم شما چه گفتی؟ گفت ما هيچی ما ساکت شديم نگاهش کرديم، گفتم اين­ها که جواب دارد، تو شبهه دشمن را می­شنوی، حرف دشمن را می­شنوی، به عنوان يک مسلمان ضريب آگاهی­ات را هم بالا نبردی که از دينت بتوانی دفاع کنی، از ارزش­های دينی­ات بتوانی دفاع کنی؟ گفتم آنی که شبهه دارد ايجاد می­کند، اگر بتوانيد جلسه­ای بگيريد من حاضر هستم با اين­که اشتغالاتم هم زياد است گرفتاری­هايم زياد است می­آييم در آن مجلسی که آن معين کرده من حاضر هستم بيايم صحبت کنيم، بالاخره ما دين را با علم بايد حفظ کنيم، تمام مبانی دينی پايه­های علمی و عقلی دارد، حالا يک وقت من نمی­فهمم من نمی­دانم، جوان شبهه ايجاد می­کند پدر کمکش کن، اگر نمی­توانی جواب اين شبهه را بدهيد راهنمايش کن به کسی که برود اين شبهه را بگيرد، پاسخ بدهد، من يک وقت يکی از دبيرهای محترم شيراز که خدا صحت و عافيت به ايشان بدهد حالا بيمار است، به ما تماس گرفت گفت آقا يکی از شاگردهای ما هست خيلی شبهاتی عجيب و غريبی دارد من هم هرچه می­گويم نمی­پذيرد، حالا گفتيم بياورمش يک جلسه پيش شما شما با او صحبت کنيد، يک وقتی گذاشت ديدم که جوانی تقريباً بيست و يک ساله­ای بود موها بلند، اين داستان مال هجده سال قبل است، که موی بلند خيلی باب نبود، اين وضعيت آن زمان نبود من اولين باری بود ديدم يک جوانی موهای بلند، يک نخود ريش اين­جا گذاشته بود، يک شقيقه خنجری و اصلاً شکلش شمايلش لباس تنش يک وضع خاصی بود، خب اين جوان را خدا پاک آفريده، خدا پاک داد دست پدر و مادرش، چرا اين جوری شد؟ آمد نشست ما بعد از صحبت با اين جوان، گفتم که شما دينت چه است؟ گفت من لا مذهب هستم، گفتم يعنی چيزی را قبول نداری، اعتقادات دينی، مسيحی هستی، يهودی هستی، مسلمان؟ گفت من اصلاً هيچ چيزی قبول ندارم، گفتم که چه چيز را قبول داری در زندگی؟ گفت آقای مستر فلان، اسم يک خواننده رپی فرانسوی را برد، اسمش را برد و گفت من آن را فقط قبول دارم، گفتم شما فرانسه زندگی می­کردی؟ گفت خير، من خيلی از شهرهای ايران را هم اصلاً نديدم، خيلی از شهرهای استان فارس نرفتم، گفتم اين را از کجا شناختی؟ از طريق همين سايت­ها و ارتباط­های مجازی، گفتم که خب اين را چطور شده الگو قرار دادی؟ گفت من اين را قبول دارم، بعد شروع کرد از خصوصيات اين فرد گفتن، که اين هفته سه شب خوانندگی می­کند در فلان خيابان پاريس فلان­جا اسم ساختمان و خيابان و ساعت دقيق، حالا به يک جوانی بگو، آقا چندتا جلسه مذهبی در شهر است؟ کجاها هست؟ اصلاً مسجد محله­تان کجاست؟ دقيق اسم خيابان­ها آن مکانی که ميکده­ها و حالا عرض شود که مجالس آوازخوانی­های که بود مکان را خيابان را و زمان برنامه را می­گفت شب مثلاً يک شنبه فلان جا می­خواند شب­های کجا، کجا؟ گفتم چطور شده شما اين را شناسايش کرديد؟ و اين شده الگو؟ اين چندتا حرف خوب زد، حرف­های خوب می­زند، گفتم بگو حرف­هايش را، گفت يکی از حرف­های خوبش اين است که می­گويد، به همين­های که می­آيد پاي خوانندگی­اش می­گويد دنيايتان می­گذرد، سعی کنيد خوب زندگی کنيد به دنيا هم دل نبنديد، دنيا فانی است، گفتم خيلی حرف خوبی است، آفرين، ديگر چه شنيدی؟ جمله دوم گفت، گفت در زندگی­تان با ديگران با محبت برخورد کنيد مخصوصاً کسانی که ضعيف­تر از شما هستند، شما با اين­ها، اين­ها در روايات ما هست:

آب در کوزه و ما تشنه­لبان می­گرديم، يار در خانه و ما گرد جهان می­گرديم

دو سه­تا مطلب از اين خواننده نقل کرد، گفتم خيلی حرف­های خوبی است خيلی حرف­های زيبايي است، گفت من برای همين حرف­هايش شيفته­اش شدم، گفتم شما شيفته­­ای خوانندگی­اش شدی يا شيفته­ای حرف­هايش؟ گفت نه حرف­هايش، گفتم از اين حرف­ها می­خواهی زيباتر هم برايت بگويم، گفت بگو، گفتم پيغمبر اسلام در حرف او تو اين جمله را گفت، آقايون به اين مکان مقدس قسم، تا حرف پيغمبر را زدم ديدم چشم­هايش گشاد شد با تعجب داشت من را نگاه می­کرد، گفتم از حرف دوم تو زيباتر حرف علی ابن ابی طالب است جمله دوم را گفتم، تعجبش بيشتر شد، سه چهارتا جمله از اهل­البيت برايش گفتم سرش را انداخت پايين، آقايون به داد اين جوان­ها چه کسی برسد؟ قيامت سختی داريم، قيامت سختی بعضی از والدين دارند، بعضی از مسئولين دارند، ديدم يک سکوتی کرد، گفتم اگر دنبال حرف خوب هستی، که حرف خوب اين­هاست که من خوب­ترش را برايت گفتم، بعد سر بلند کرد گفت مشکل من می­دانيد کجا بود؟ گفتم مشکلت کجا بود؟ گفت از دوران بچگی و دانش آموزی، گاهی اوقات سؤال برايم پيش می­آمد، در خانه سؤالم را می­پرسيدم حالا اشکالی نداشت، سؤال دارد چرا نماز بخوانيم؟ چرا اصلاً بايد خدا را بپرستيم؟ چه کسی می­گويد خدا هست؟ يک کسی آمد به امام صادق عرض کرد يابن رسول­الله فرزند من دارد يک سؤال­های می­پرسد می­ترسم لا مذهب بشود، کافر بشود امام صادق فرمودند چه می­پرسد؟ گفت می­گويد چرا خدا را بايد پرستيد؟ اصلاً چه کسی می­گويد خدايي هست؟ يک چندتا از اين سؤال­های اعتقادی، امام صادق فرمود، اين زيربنای ايمان تحقيقی اوست نگران نباش، ولی پاسخ بده، راهنمايش کن، جواب صحيح دريافت کند، اين می­خواهد دينش را تحقيقی بفهمد نه تقليدی، گفت من در خانه به پدر و مادر می­گفتم اين سؤال­ها را دارم، گفتند اين حرف­ها چيست می­زنی؟ اعصاب ما را خرد نکن، کفر نگو، برو در مدرسه از معلم­هايت بپرس گفت من می­آمدم در مدرسه، البته ما دبيرهای خوب الحمدلله هم ديده­­ايد هم ديده­ايم، هم الآن در مجلس هستند، جناب حاجی آقای جلالی که ما توفيق داشتيم پنج سال اول ابتدائی­مان خدمت آقا بوديم حاجی آقا جلالی، آقای شايگان که هستند در مجلس از دبيرهای ما بودند اين­ها خب افتخار است برای چرخه­ای آموزش و پرورش ما ولی واقعاً آموزش و پرورش همه دبيرها اين جوری هستند، متعهد دغدغه­مند دلسوز، من يادم هست همان سال­های قبل از انقلابی که ما دبستان می­رفتيم حالا اخوی ما هم آقای دکتر هستند يادشان است دبستان فرصت، بچه­های که روزه می­رفتند در ماه رمضان ويژه، عزيزان کادر آموزشی طاغوت بود اين بچه­ها را تشويق می­کردند ترغيب می­کردند جايزه می­دادند، اين شد يک درسی برای همه، اما ما الآن در عموم سطح آموزشی ما اين وضعيت هست، ما امروز بدون تعارف داريم از ناحيه آموزش و پرورش آسيب می­بينيم گرچه مدير کل محترم به جد دارد زحمت می­کشد معاونين محترم ايشان دارند تلاش می­کنند، اما معلمی که سر کلاس امام زمان را مسخره می­کند، اعتقادات دينی را مسخره می­کند، به دانش آموز می­گويد برويد خارج، اين­جا جای ماندن نيست خب اين بچه دارد يک سال زير دست اين تربيت می­شود آن جوان گفت من در خانه سؤال می­پرسيدم می­گفتند پدر و مادر با من برخورد تند می­کردند اين حرف­ها چيست؟ اين کفريات چه است می­گويي؟ برو در مدرسه از معلم بپرس، گفت سر کلاس از معلم می­پرسيدم، می­گفت خارج از کتاب کسی از من سؤال نکند، اين حرف­ها را نزن وقت کلاس را نگير، خب آقا اگر بلد هم نيستی جواب بده، راهنمايش کن به کسی که می­تواند پاسخ بدهد، اگر وقت هم نداری ارجاعش بده به کسی که برود وقت بگذارد، گفت من در ذهنم آمد که اسلام برای گفته­هايش دليل ندارد، مدرسه را می­ديدم پاسخگو نيست، خانواده را می­ديدم پاسخگو نيست، گفت مشکل من اول خانواده بود بعداً آموزش من، اين جريانی که من خودم ديدم به داد اين­ها بايد رسيد، اين است که وجود مقدس آقا اميرالمؤمنين می­فرمايد جوان­هايتان را با بالابردن آگاهی­ها آن­ها حفظ­شان کنيد، هرچه آگاهی جوان­هايتان بيشتر بشود دين­شان را نگه می­دارند، الآن بنده جوانی سراغ دارم آلمان سال به سال خمسش را می­فرستد، از آلمان زنگ می­زند ربع ساعت مسائل شرعی­اش را می­پرسد، آقا هم داريم اين­جا هشتاد سالش است خمس نمی­دهد مسخره می­کند خمس را آن جوان کجا تربيت شده، اروپاست تکليفش را فراموش نمی­کند خدا را از ياد نمی­برد اين نکته اول يکی از رسالت­های همه ما در بحث خودشناسی، يکی از کارهايي که در روايات تأکيد شده جوان­ها و آنهايي که جوان داريد، نوجوان داريد، آشنا کردن اين­ها با قرآن، بيمه می­کند قرآن اين­ها را، وجود مقدس پيامبر فرمود: «من تعلم القرآن فی شبيبته اختلط بلحمه و دمه»[15]، جوانی و نوجوانی که در نوجوانی و جوانی قرآن را فرا می­گيرد ياد می­گيرد اين قرآن با گوشت و خون و پست او عجين می­شود يعنی بيمه­اش کرده واکسينه­اش کرده، دست بچه­هايتان را بگذاريد در دست دين ديگر نگران نباش خانه سالمندها در انتظارت نيست، از خانه سالمندها می­ترسی؟ کار کن تا مزد بگيری، با قرآن آشنا کنيد اين­ها را ما برای همه چيز حاضر هستيم تشويق بکنيم ولی برای حفظ قرآن برای انس با قرآن، شما تابستان­ها بياييد بنده کار کردم تحقيق کردم، خيلی از خانواده­ها دغدغه کلاس­های مثلاً کمک آموزشی دارد، ما مخالف نيستيم با اين کلاس­ها درس فيزيک، رياضيات، شيمی، ادبيات، زبان انگليسی و... مسائل متعدد، هنر، ساز، دف، تنبور، تنبک، اين­ها را من مخالف هستم، آن قسمت اول را گفتم مخالف نيستيم همه را يک کاسه نکنيد و چيزهای ديگر، بعد شما ببينيد از اين کانون­های فرهنگی مساجد بپرسيد کلاس­های آن، بگوييد چند نفر مراجعه کننده داريد برای اين­که  بگويد بچه­ام می­خواهم قرآن ياد بگيرد، بلی نيستند يعنی تقاضا نيست که عرضه هم نيست، بگوييد يک آقايي فروشنده می­گويي آقا فلان جنس را داريد؟ می­گويد ما مشتری­اش را نداريم، برای چه پول بدهيم جنس بياوريم در مغازه بگذاريم بماند کسی هم نمی­خرد، معمولاً عرضه بايد با تقاضا همسو باشد، خب اين تقاضا را منی پدر، منی مادر بايد ايجاد کنم، ما بچه­هايمان را آشنا کنيم، بنده ديدم در روز يک شنبه­ای در حرم اميرالمؤمنين يک آقايي تکنسين هواپيمايي بود گفت سه­تا زبان بين­­المللی بلد هستم، نصف صفحه زيارت را نمی­توانست بخواند به من گفت، مال تهران بود گفت من همين­جا جلو اميرالمؤمنين می­گويم قيامت جلو پدرم را می­گيرم گفت بابای من اين قدری که اهتمام داشت به ياد گرفتن زبان آلمانی، انگليسی، روسی اصلاً اهتمام نداشت به آشنا شدن با قرآن، گفت الآن در سن شصت و چند سالگی می­بينم قافيه­ را باختم، آقايون به من گفت زيارت اميرالمؤمنين روز يک شنبه بخوانيد بلد نبود بخواند، من مفاتيح را برداشتم بالای سر اميرالمؤمنين کشيدمش يک کناری، گفتم من می­خوانم همراهم بخوانيد، اين داشت گوش می­کرد، اتفاقاً عجيب هم بود، ما به حضرت هم روز آخر اقامت­مان نجف بود گفتيم آقا ما همه زيارت­ها را خوانديم اگر چيزی از قلم افتاده بفرماييد ما بخوانيم اين آقا آمد کتاب مفاتيح را آورده بود گفت زيارت امروز علی ابن ابی طالب را برايم بخوانيد عجيب هم بود که آقا امروز روز شماست ما مهمان شما هستيم: «هذا یومکم و انا ضيفکم» ، گفتم آقا بابايت کم لطفی کرد، بزرگترهايت کم لطفی کردند خودت الآن به داد خودت برس، اين قرآن­های قلم نوری را بگير بگذار بخوان، کمک کن به خودت، اين نکته دوم که با قرآن ما جوان­هايمان را آشنا کنيم، آقا اميرالمؤمنين در آن نامه­ای که به امام حسن می­نويسند حضرت می­فرمايند: «وَ أَنْ أَبْتَدِئَكَ بِتَعْلِيمِ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ تَأْوِيلِهِ»[16] پسرم من شروع کارم در تربيت تو به آشنا کردن تو با قرآن و تأويل آيات قرآن، و شرائع اسلام و احکام اسلامی بود، يعنی من اول اينها را يادت دادم، اول تو را با خدايت آشنا کردم، تو را با وظايفت آشنا کردم، بابا از اميرالمؤمنين درس بگيريم نامه سی و يک نهج­­البلاغه اين نکته دوم.

نکته سوم جوان­ها را ژرف انديش در مبانی دينی بايد تربيت کرد، جوان بايد دينش را بشناسد، ما امروز به بعضی از دخترها می­گوييد چرا حجاب؟ نمی­فهمد، نمی­فهمند که اين وضع رسوا دارند می­آيند بيرون، يک بخشش هم اين­ها تقصيری به عبارتی ندارند، چون نمی­دانند نمی­شناسند، يک خانمی ايراد داشت به حجاب دخترش، آقايان دوتا جلسه نيم ساعته اين دختر را آورد، جلسه سوم که آمد مادر و دختر حجاب دختر از مادر بهتر بود، حجاب دختر از مادر بهتر بود، خب نفهميده حجاب يعنی چه؟ آقا امام صادق فرمود: «بَادِرُوا أَوْلَادَكُمْ بِالْحَدِيثِ»[17]احاديث اسلامی را به بچه­هايتان ياد بدهيد: «قَبْلَ أَنْ يَسْبِقَكُمْ إِلَيْهِمُ الْمُرْجِئَةُ»[18]قبل از اين­که دشمن­ها بر شما سبقت بگيرند، مردم تا دشمن ذهن اين جوان را منحرف نکرده، تا دشمن فکر اين جوان را آلوده نکرده واکسينه کن اين­ جوان را واکسن زدن بعد از اين­که بيماری آمد و کار خودش را کرد ديگر اين واکسن نفعی ندارد می­گويند واکسن را در سلامتی­ات بزن که جلو درد را بگيرد بابا جوان را واکسينه را کن، حضرت فرمود با بيان معارف دينی ما امروز يک مشکل حجاب­مان نشناختن حجاب است خيلی از اين خانم­ها نمی­دانند چرا حجاب است؟ فلسفه حجاب چيست؟ گاهی اوقات صحبت که می­کنيد يکدفعه طرف می­بينيد تسليم می­شود می­پذيرد اين هم نکته ديگر.

اما از حضرت علی اکبر هم اشاره­ای و تمام کنم، البته مطالب بسيار اين­ها چندتا از آن رسالت­ها و مسئوليت­های که ما به عنوان ولی و مربّی و پدر و مادر خود جوان هم به عنوان دلسوز خودش، حالا من همين را هم می­گويم، اگر جوانی گفت آقا من پدر و مادر دلسوزی ندارم، خب دلت خودت برای خودت بسوزد او نمی­کند تو بکن، ان به فکر نيست تو به فکر باش، اما علی اکبر شخصيتی که امام حسين شهادت سيدالشهداست وقتی حضرت علی اکبر روانه ميدان شد سه­تا ويژگی را امام حسين ياد کردند فرمودند خدايا شاهد باش بر اين مردم، جوانی را فرستادم که شبيه­ترين مردم از نظر اخلاق، از نظر رفتار، از نظر سخن گفتن، قيافه، خلق و خويي و گفتار، اين شبيه پيغمبر بود، اين­که پيغمبر را خدا می­فرمايد اسوه است حضرت علی ابن الحسين علی اکبر، کسانی که پيغمبر را ديده بودند يادشان بود، چون سال شصت و يک هجری پنجاه سال از ارتحال پيغمبر می­گذشت، آدم­های کهن­سال مثلاً شصت، هفتاد ساله­ای که پيغمبر يادشان بود، چهره­ای پيغمبر، لحن صوت پيغمبر، نشست و برخواست پيغمبر را ديده بودند، هر کسی علی اکبر را می­ديد می­گفت پيغمبر است: «خَلْقاً»[19] در همين کلام هم من اشاره کنم جوان بايد آراسته زندگی کند، اسلام با رنگ مخالف نيست اسلام با لباس مخالف نيست، اسلام با پوشيش مخالف نيست، اسلام با پوشيشی مخالف است که هويت را از بين ببرد، انگشت نما کند انسان را، ارزش انسانيت انسان را ببرد زير سؤال علی اکبر از نظر خلق ظاهر، خلقت آراستگی، خُلق اخلاق، اخلاق علی اکبر اخلاق نبوی بود و منطق نوع سخن گفتن حضرت علی اکبر انسان را عرض شود که به ياد پيغمبر می­انداخت، من اين جريان را عرض کنم و تمام کنم انشاءالله استفاده هم خواهيم کرد از عزيزان ما جناب آقای زارع هم هستند دوستان ديگر هم هستند ديگر حالا ميلاد است و تولی و تبری را بايد رعايت کرد يک مقدار وقت بگذاريد قيامت علی اکبر جواب­تان می­دهد با علی اکبر کار داريد، دنيا می­گذرد اين فرصت هم امروز صبح هم تمام می­شود اما خوشا به حال شمايي که خوب گذرانديد در معارف دينی و مجالس دينی، حضرت علی اکبر در زمان سيدالشهداء بود يک شخص مسيحی آمد در مدينه، آمد سراغ امام حسين را گرفت حضرت در مسجد نشسته بودند گفت من ديشب يک خوابی ديدم به خاطر آن خواب آمدم مدينه و خوابم هم اين بود که در عالم خواب حضرت مسيح را خواب ديدم و پيامبر آخرالزمان رسول خاتم حضرت محمد ابن عبدالله، گفت در عالم خواب حضرت مسيح به من امر کردند که برو و در محضر پيغمبر تشرف به اسلام بياور، شريعت حق اسلام است، گفت من در همان عالم خواب خدمت رسول­الله مشرف شدم شهادتين را بر زبان جاری کردم و مسلمان شدم، رسول­الله فرمودند فردا برو مدينه نزد فرزندم حسين و اين شهادتت را در محضر حسين ابن علی هم اقرار کن، گفت آقا من آمدم، دوباره شهادتين را هم در محضر امام حسين تکرار کرد، خوابش را هم که عنوان کرد و شهادتين را گفت آقا فرمودند تو ديشب جد من را در خواب ديدی؟ گفت بلی، الآن چهره پيغمبر در ذهنت مانده، صوت پيغمبر، چهره پيغمبر؟ گفت بلی، آقا فرمودند برويد علی اکبر را بياوريد، اما يک دستاری را رو صورتش بيندازيد که ابتداءً اين نبيند رفتند آقا علی اکبر را صدا زدند دستاری حضرت رو صورت افکندند آمدند محضر امام حسين، امام حسين اين دستار را برداشتند تا اين نصرانی تازه مسلمان شده چهره علی اکبر را ديد فريادی زد و افتاد روی زمين بيهوش شد، بهوش که آمد آقا فرمودند چه شد؟ گفت آقا چهره عين چهره پيغمبر، چيزی که ديشب خواب ديدم امروز در بيداری ديدم، يک جمله آقا امام حسين گفتند من حالا نمی­خواهم خاطرها مکدر بشود بگويم و انشاءالله استفاده کنيم، آقا فرمودند تو اگر چنين جوانی داشتی چه می­کردی؟ گفت جانم را به قربانش می­کردم، آقا فرمودند روزگاری بر من خواهد گذشت که همين جوان را در برابر ديدگان من قطعه قطعه می­کنند، اين­که حافظ می­گويد:

مريد پير مغانم زمن مرنج ای شيخ، اين شعر اين شأن نزولش است امشب، چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد.

پير مغان يک وجهش اين است حضرت ابراهيم است، پير مغان سيدالشهداست شيخ شيخ الانبياء ابراهيم است، حافظ می­گويد ای ابراهيم مريد حسينم از من رنجيده مباش، چرا که وعده تو کردی، تو وعده کردی اسماعيل را در منی قربانی کنی، او به جا آورد، حسين اسماعيلش را در منی عشق کربلا تقديم کرد، انشاءالله که خداوند به عظمت آقا علی اکبر اين جوان رشيد هاشمی خداوند عنايـتی به جوانان عزيز ما، نوجوانان و فرزندان ما بفرمايد و به عظمت صاحب­الزمان پروردگارا جوانان ما را، نوجوانان و فرزندان ما را نسل ما را دعايتان را معدود نکنيد، نسل آينده­تان را هم دعا کنيد، به قول يکی از بزرگان، می­گفت که اين شماها خوب هستيد يک بخشش هم دعای گذشتگان شماست، آنها دعا کردند نسل ما نسل خوبی باشد خوب شديد، شما هم دعا کنيد نسل­تان نسل خوبی باشد، خدايا جوانان ما نوجوانان و فرزندان ما نسل ما را تا قيام قيامت به عظمت علی اکبر از صالحين و صالحات قرار بده، استفاده خواهيم کرد تقديم به ساحت مقدس حضرت علی اکبر علی ابن الحسين صلوات غرایی ختم نماييد.

 

[1] تفسیر قمی ج1 ص335

[2] المصباح للكفعمي (جنة الأمان الواقية) ص281.

[3] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏21 ص123.

[4] حشر7.

[5] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏30 ص432.

[6] تفسیر قمی ج1 ص335

[7] تحرير المواعظ العددية ص339.

[8] تحرير المواعظ العددية ص339.

[9] تحرير المواعظ العددية ص339.

[10] تحرير المواعظ العددية ص339.

[11] طارق9.

[12] الحديت-روايات تربيتى ج‏1ص51.

[13] الحديت-روايات تربيتى ج‏1ص51.

[14] الحديت-روايات تربيتى ج‏1ص51.

[15] تفسیر قمی ج1 ص335

[16] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص394.

[17] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏6 ص47.

[18] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏6 ص47.

[19] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص113.

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه