استاد حدائق روز دوشنبه 8 اسفند 1401 در مسجدالنبی(ص) شیراز به بیان این مبحث که « چرا بعضی از جوان ها از دین فاصله می گیرند؟» پرداختند.
جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسمالله الرحمن الرحيم
قالالله الحکيم فی کتاب الکريم: «أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ أَنَا لَكُمْ ناصِحٌ أَمين»[1]
صدق الله العلی العظيم
ما يک بحثی را شبهای سه شنبه شروع کرده بوديم محضر عزيزان تحت عوامل دينگريزی در بين جوانان، اين بحثی بود مواردی را ما خدمت عزيزان اشاره کرديم با استناد به آيات و روايات، چرا جوانان عزيز ما از دين فاصله میگيرند، میگويد آقا جوانها در مسجد پيدايشان نيست، در مراکز مذهبی نمیبينيم پا به پاي بزرگترها نمیآيند، خب حالا عزيزانی که میآيند قطعاً تلاش و کوشيش دوستان ما در کانون فرهنگی همراهی خود پدر و مادرها بزرگواری شما اصحاب اينها دست به دست هم میدهد اين کشش پيدا میکند گرايش پيدا میکنند به سمت نماز، به سمت مسجد، من چندتا مورد را قبلاً اشاره کردم امشب به اعتبار اين سوره مبارکه اعراف را و حساسيت بحث جذب جوانان اين آيه را امشب من محضر عزيزان اشارهای داشته باشم از عوامل ناسازگاری اخلاقی در بين نوجوانان و جوانان يکيش محيط بود که عرض کردم محيط هم محيط خانواده، هم محيط جامعه هم محيط کار، هم محيطهای فرهنگی، مدارس ما، دانشگاههای ما گاهی اوقات اينها سلامت ندارند آسيب میبيند جوان، آسيب میبيند نوجوان، رفته مثلاً در يک محيط آموزشی بعد پدر و مادر میگويند اين بچه در خانه چيز ديگری بود بعد رفت عوض شد، نسبت به محيط ما نکاتی را عرض کردم بحث غفلت بود از آيات و روايات اشاره کرديم، بحث دوستان و مربيان بود.
يکی از عواملی که سبب فاصله گرفتن جوان و نوجوان از ارزشهای دينی میشود رفتار نامناسب ديگران با اينهاست برخوردها هم برخوردهای خوبی نيست رفتار غلط من مذهبی را میگذارد پای اسلام، خب اين جوان و اين نوجوان هم در حدی نيست که بگويد فلانی اشتباه کرد چه ربطی به اسلام دارد، من را نماد اسلام میبيند من بارها شده افرادی که يک وقتی در يک مجلسی بود، دختر جوانی يادداشتی به من داد، گفت اين را من به عنوان اتمام حجت دادم به شما که قيامت هم به خدا بگويم که اين حرف را به کسی زدم. گفت من مدتی بود علاقمند به مسجد شده بودم، خانمها بيشتر بشنويد ببينيد يک وقتی مخرب میشويد! خدا رحمت کند مرحوم جد ما را مرحوم آيتالله آقای حاج شيخ ابوالحسن حدائق، ايشان به طلاب توصيه میکردند که اگر برای اسلام مروج نيستيد مخرب هم نباشيد، يعنی من اگر يک نوجوان را مسجدی نمیکند، نوجوانی که آمده در مسجد زدهاش نکنم، من اگر يک کسی را به نماز وصل نمیکنم همين نمازی هم که دارد میخواند زدهاش نکنم، کار که نمیکنم آسيب نزنم، اين خيلی نکته مهمی است بعضیها مروج که نيستند، مشوق که نيستند مخرب هم هستند، فقط ضعفها را میبيند فقط انتقادها را میبيند، خوبیها را نمیبيند آن نامهای که آن دختر به من نوشته بود، نوشته بود من مدتی به مسجد و نماز در مسجد علاقمند شده بودم، میآمدم مسجد، در مسجدی شرکت میکردم، شبی پول يکی از خانمهای مسجدی گم شد، حالا يک کسی پولش را گم کرده بود، آخر اين کجا گم کرده بابا حرف است، شايد در خيابان ازت افتاده، جای ديگر افتاده، اميرالمؤمنين فرمودند بين حق و باطل چهار انگشت است بابا میبينی ديدی قضاوت کن، احتمالاتت را بگذار، گفت اين خانم پولش را گم کرده بود در مسجد، جلو خانمهای نمازگزار گفت من پولم را گم کردم شما پول نديديد؟ همه گفتند نه ما پولی پيدا نکرديم پولی نديديم گفت جلوی همه رو کرد به من گفت ما در اين مسجد غريبه نداشتيم، غريبه ما تو هستی، در اين مسجد هم پول گم نمیشد اين بايست کار تو باشد، حالا ببينيد اخلاق يک نمازگزاری که متأسفانه، اينها را در کاغذ نامه نوشته بود و میگفت، گفتم خانم شما ديدی من برداشتم؟ گفت مگر بايد ببينم، ما اينجا اين اتفاقاتی نمیافتاد شما آمدی پول ما گم شده قضاوت عجولانه، گفت فردا شب آمد ديدم جلو مسجدیها گفت حواستان باشد اين دست کجه آمد، شب بعد آمدم گفت چيزهايتان را بپاييد آمدش، گفت جوری شد که در مسجد همه به ما با يک نگاه منفی نگاه میکرد، گفت ديگر مسجد را نماز را بندگی را همه چيز را کنار زدم، البته متأسفانه ای کاش آن دختر حضوری آمده بود میگفت که من به آن دختر میگفتم، دختر! الگوی تو آن خانم نفهم نيست، الگوی تو پيغمبر است نه اين نمازگزار نادان، نه اين نمازگزار ضعيف الايمان، چرا کار اين را پای حساب مسجد، پای حساب خدا، پای حساب اهلالبيت میگذاری، ولی مردم جامعه ما اين جوری است، خيلیها رفتارهای غلط ما را در قالب دين پای حساب دين خرج میکند میگويد آقا فلان هيئتی، فلان مسجدی، فلان مسئول، فلان کس اين جوری کرد پس کل نظام، کل اسلام زير سؤال میرود اين خطاست اين قضاوت هم قضاوت اشتباهی است، خب نوع برخوردها هم در جذبها و دفعها مؤثر است ما چگونه برخورد میکنيم، من سابق عرض کردم پيغمبر فرمود چند چيز را من تا زنده هستم ترک نمیکنم تا بشود درس برای همه تا قيامت، يکی از آن چيز را پيغمبر فرمود سلام کردن به بچهها در کوچهها، نه حاجیآقا سلام کردن به بچه خودت در خانهات اينکه هنر نکردی، به فرزند خودت داری سلام میکنی، سلام به همين بچههايي که در کوچه و خيابان هستند سلام کن، گاهی اوقات اين قدر غرور داريم، باد شديم تکبر پيدا کرديم اين چه کسی است؟ سلامش کنيم، فرد اول نظام خلقت که رسولالله است اين را میفرمايد بنده حاضر هستم به عنوان يک بزرگتر به کوچکتر، يک مدير به آبدارچی، يک تاجر به حمال بازار سلام کند، پيغمبر فرمود اين را من انجام دادم که برايتان درس بشود: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»[2] پيامبر الگوست اسوه است، ما اين هفتهای که درش قرار داريم ميلادهايي را شما پشت سرگذاشتيد، ميلاد حضرت زينالعابدين، ميلاد حضرت ابالفضل و ميلاد سيدالشهداء هم که روز جمعه بود، يکی از ويژگیهای همه رهبران الهی، اين آيه شصت و هشت سوره مبارکه اعراف، يکی از ويژگیهای همه رهبران الهی خيرخواهی است، امام حسين خيرخواه بود، ابالفضل خيرخواه بود، زينالعابدين سلامالله عليهم خيرخواه بود، وجود مقدس صاحبالزمان، اصلاً ائمه الوالد الشفيق پدر مهربان امت هستند، ما اگر میخواهيم اين جوانی که دارد فاصله میگيرد اين دختر، اين پسر، وقت بگذاريم برای اينها با خيرخواهی بياييم سمت اينها يک خرده هم ما از جنبه دفاعی و تهاجمی داريم برخورد میکنيم، بارها شده به بعضی از کسانی که شما قيافهاش را میبينيدی میگوييد آقا اين از اسلام بوی نبرده، من نيادم نمیرود سال هشتاد و سه بحرين، دهه اول محرم بود توفيق بود آنجا در ماتم سيدجعفر منامه، شبها سخنرانی داشتيم بعد از سخنرانی يک يک ساعتی مینشستيم، جوانهای بحرينی میآمدند سؤآلاتش را میپرسيدند اين خاطره را من يادم نمیرود يک شب آن آقای آقا سيدمحمدعلی موسوی که رئيس هيئت بود و رئيس ماتم بود، گفت آقا يک جوانی هم با شما کار دارد میگويد من خصوصی میخواهم صحبت کنم، آن سال هشتاد و سه يعنی حدود هجده سال قبل، جوان را که از دور به من نشان داد گفت اين آخر از همه میآيد اصلاً شما قيافهاش را میديد میگفتيد اين شايد نماز هم نمیخواهد راه گم کرده آمده هيئت، حالا با آن وضعی که برای خودش درست کرده بود، موها و صورت و لباس و تيپ، نمیخورد با بچههای هيئتی، نوع اينهای که سؤال میکردند در مسائل دنيايشان سؤال میکردند، آقا ما چه کار کنم ضع مالی مان خوب بشود، چه کار کنم مثلاً شغل گيرمان بيايد، يک زن خوبی میخواهيم چه کار کنيم؟ فلان کار چه بکنيم؟ يک دستورالعملی بدهيد، اين تقاضايي جوانهايي بود که متدين و مؤمن، اشکال هم ندارد حالا آدم حاجت دارد، نوبت به او که رسيد يک سؤالی پرسيد از من، اصلاً من مثل آدمهايي برق گرفته شدم، خدايا چه کسی دارد؟ چه میپرسد؟ گفت آقا من صبر کردم گفتم میخواهم تنهايي با شما صحبت کنم، گفت ما چه کنيم که امام زمانمان از ما راضی باشد، من که خجالت کشيدم در قضاوت خودم، گفتم اين جوان شايد آمده بگويد مثلاً چرا خدا چرا پيغمبر؟ اينی که امام رضا میفرمايد به قيافهها نمره ندهيد، مردم رجوع کنيد به حديث امام رضا، امام رضا میفرمايد مردم دو دستهاند يا ظاهراً از شما قيافهشان آراستهتر، بهتر، متدينتر يا ظاهراً قيافهشان از شما آشفتهتر، آنی که آراستهتر است بگو خدايا ما را هم مثل اين کن، آنی که ظاهرش آشفته است بگو شايد اين ظاهر آشفته است اما باطن درستی دارد، که آن باطن آراستهاش میزند ظاهر آشفتهاش را درست میکند، ما ظاهرمان آراسته است، يک آشفتگی باطنی داريم بزند همه را خراب کند، گفت من فقط سؤالم اين است ما چه کنيم امام زمان از ما راضی باشد؟ اين بنده خدا هم آمده بود آخر از همه هم آمد، امام حسين خيرخواه بود، حضرت زين العابدين اسوه ناصحين است، آيه گرچه کلام حضرت هود است: «أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي»[3]اين عزيزان ما هم میخواهند در صحبت من، سخنرانی بنده سؤال طرح میکنم بعد از شما میپرسم يعنی جوابی سؤالی را که دارم بعد طرح میکنم الآن دارم میدهم وسط صحبت، خب امام حسين ناصح است، انبياء ناصح هستند، حضرت هود میفرمايد من پيام خدا را دارم به شما میرسانم و خيرخواه هستم ناصح هستم، و امين هستم امانتدار هستم، مردم بايد اين را بفهمند در نصيحت کننده درکش کنند، آقايان فرزندانتان بايد احساس کنند که پدر دلسوزی هستی، گاهی اوقات پدر دلسوز هم است، ولی بيان حرفش حکايت دلسوزی نمیکند، مادر دلسوز فرزند است ولی يک جوری دارد رفتار میکند که فرزند فکر میکند دشمن است، اين حالت دلسوزی، خيرخواهی، امانتداری را مخاطب ما بايد بفهمد، علی ابن ابی طالب میفرمايد: «قُلُوبُ الرِّجَالِ وَحْشِيَّةٌ»[4] قلب مردم وحشی است: «فَمَنْ تَأَلَّفَهَا أَقْبَلَتْ عَلَيْه»[5] اگر توانستی قلب وحشی را تسخير کنی حرفت اثر میکند، قلبت را اگر به دست نياوردی حرفت اثر نمیکند، بعض پدر و مادرها ديديد قلب بچهها را به دست آوردند بچه جان فدا میکند سراپا تسليم است، حرف نمیزند ولی بعض پدر و مادرها هم اين کار را نکردند فرزند خودش هم باورش ندارد تا چه برسد در جامعه با ديگران: «ناصِحٌ أَمين»[6]اين دوتا ويژگی را دقت کنيد من رو ناصح بودن امشب میخواهم يکی دوتا روايت و مطالبی عرض کنم که اين صفت همه انبياء الهی است.
ماه شعبان است هم اعياد پيشرو هم اعياد گذشته ناظر به همين صفت ارزشمند است، تاجری موفق تاجر ناصح است تاجر دلسوز است مدير موفق همينطور، هرکسی در جامعه میخواهد موفق باشد اين خيرخواهی، شما قمر بنی هاشم ميلاد حضرت را پشت سرگذاشتيد کربلا رفتهها يکی از فرازهای زيارتی که حضرت امام صادق خطاب به ابالفضل ذکر میفرمايند و اينها رو آن کتيبههای روی سنگ نوشته شده زائرها میخوانند من يک قسمتش را بخوانم: «َأَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِيمِ وَ التَّصْدِيقِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِيحَةِ لِخَلَفِ النَّبِيِّ الْمُرْسَلِ»[7]شهادت میدهم شما مظهر تسليم بوديد، مظهر تصديق بوديد مظهر وفاداری بوديد، مظهر خيرخواهی بوديد برای خلف پيامبر اکرم، يعنی شما دلسوز امام حسين بوديد خيرخواه بوديد، خب اين خيرخواهی چيست؟ ما هم خيرخواه بشويم تا پيمانه پور نشده، تا فرصت داريم ما هم برويم در راه اولياء، ما هم برويد در راه انبياء، ابالفضل چه کرد شد گل سرسبد شهدای عالم؟ من در يک جلسهای عرض کردم حالا اينجا هم عرض کنم، پاس ادب را رعايت کنيد، در روايت داريم وقتی قيامت برپا میشود و همه حاضر میشوند در صحرای محشر، پيامبر خطاب به اميرالمؤمنين میکنند میفرمايند به دخترم فاطمه بگو برای شفاعت چه آوردی؟ آقا اميرالمؤمنين به محضر حضرت زهرا تقاضای رسولالله را عنوان میکند اين سخن سخن حضرت زهراست، میفرمايد: «يدان مقطوعتان ولدی العباس» ، برای شفاعت دو دست بريده پسرم عباس را آوردم، کيست اين ابالفضل؟ که حضرت زهرا به دو دست بريده او مباهات میکند قيامت، فاطمه زهرای که: «سَيِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ»[8]آقا اميرالمؤمنين فرزندان متعددی داشتند به استثنای امام حسن و امام حسين که اينها امام بودند هيچ کدام از فرزندان اميرالمؤمنين در تراز ابالفضل قرار نگرفتند، و حال آنکه بعضیها از نظر سن و سال از ابالفضل هم بزرگتر بودند اين آقا میشود باب الحوائج چون يکی از ويژگیهايش ناصح بودن، خيرخواه بودن است، خيرخواه به چه کسی میگويند؟ امروز ما در جامعه بايد خيرخواه باشيم ديگر، اين صفت خيرخواهی سبب میشود که ديگران را بتوانيد جذب کنيد، جوانانی که دارند فاصله میگيرند را به سمت دين تشويق کنيد، متدينين ما اساتيد ما مسئولين ما، پدران ما مادران ما، جامعه ما بايد بشود جامعه خيرخواه، میبينيد امروز يک مقداری اين صفت خيرخواهی رنگ باخته است، يک روايتی را از فرمايش پيامبر تقديم کنم.
رسولالله میفرمايد انسانهای خيرخواه چهارتا نشانه دارند، حالا اينها را که بنده عرض میکنم انشاءالله اگر در ما هست بگوييم الحمدلله ربّ العالمين از خدا هم بخواهيم برايمان بماند، اگر نيست برادر من خواهر من، از امشب برو بدستش بياور، يک روزی بايد بروی، سرمايهات همينهايي است که کسب کردی و الا زندگی را بايد بسپاريد و برويد، خرد و کلان و ريز و درشت اينها بايد سپرده بشود و برود.
اول رسولالله فرمود انسانهای دلسوز و خيرخواه: «يَقْضِي بِالْحَقِّ»[9] اينها قضاوتشان به حق است، يعنی حرف حق میزنند ناحق نمیگويند اگر سخنی میگويد سخن دارد میگويد قرابت و نسبت و رفاقت و دوستی و سوابق را نمیبيند، او نگاه میکند ببيند حق چيست؟ همان را میگويد، بالاخره اين حقگويي و قضاوت به حق، حق تجلی حق ذات مقدس الهی است ما چيزی بگوييم که خدا بپسندد کاری بکنيم که خدا راضی باشد، خب وقتی مخاطب من ببيند که من دارم حق میگويم ناحق نمیگويم خب خيلی همراهی میکند به راه میآيد میپذيرد: «يَقْضِي بِالْحَقِّ»[10].
دومين نشانه انسانهای دلسوز در روايت پيامبر میفرمايد: «وَ يُعْطِي الْحَقَّ مِنْ نَفْسِهِ»[11]انسانهای دلسوز و خيرخواه اول حق را از خودشان انجام میدهند، يعنی هيچگاه کاری را که خودش انجام نمیدهد ديگران را دعوت نمیکند، گاهی اوقات من پدر يک چيزهايي را خودم انجام نمیدهم بچههايم را تشويق میکنم به آنها سعدی هم میگويد: دوست صد گفته چون نيم کردار نيست، بابا خودت انجام بده اول، آقا اول بلند شو نمازت را اول وقت بخوان تا بچه تو ياد بگيرد، تو هی نشستی میگويي نماز نماز، خودت نماز نمیخوانی خانم در آشپزخانه دارد غذا میپزد هی صدا میزند بچهها آذان گفتند، خب دست از آشپزی بکش بيا نماز، تو هزاربار هم در آشپزخانه بگويي نماز حرف تو اثر نمیکند، بالاخره: «يُعْطِي الْحَقَّ مِنْ نَفْسِهِ»[12] حق را بايد اول از خودمان اجرا کنيم، من اگر میگويم بد اخلاقی بد است خودم بد اخلاقی نکنيم، به يک عالم بزرگی گفتند چه کسی به شما نماز شب را توصيه کرد؟ چه کسی به شما تذکر داد؟ گفت يک نفر هم به من نگفت بخوان، نمازشبهای پدر و مادرم نيمه شبها من را نمازخوان کرد، اولاد نماز شبخوان میخواهی خودت بخوان، از تکبر بدت میآيد از توهين بدت میآيد توهين نکن، با توهين کردنت داری ياد میدهی به فرزندت توهين کردن، ما آن خوبیهای که دوست داريم ما خودمان در رفتارمان به ديگران ياد بدهيم، آقا جوان خودت بود با جوان خودت اگر میخواستی صحبت کنند چه جوری دوست داشتی؟ الآن هم امشب يکی از عزيزان يک مسألهای پرسيد، گفتم اگر فرزند خود شما بود دوست داشتی چگونه عمل کند؟ همان کار را بکنيد، اين میشد خيرخواهی، مهريه میخواهی ببری برای دخترت، فرض کنيد پسر پسر خودت است، اگر شما پدر پسر بودی میخواستی مهريه ببری چقدر میگفتی؟ همين رفتار را با پسر مردم بکن، اگر عروس میخواهی بياوری فرض کن اين عروس دختر شما دختر خودت بود چه تصميمی میگرفتی؟ برای اين همان تصميم را بگير، اين را میگويند خيرخواهی، توهين بد است توهين نکن، احترام خوب است احترام بگذار، چرا قرآن میفرمايد: «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ»[13] انفاق هم میخواهی بکنيد از چيزهايي بکنيد که خودتان دوستش میداريد، يک آقايي بود البته الآن کسالت دارد خدا همه مريضها را صحت و عافيت عطا کند از مهندسين اين شهر، سالها مديريت يکی از ادارات کل اين استان را داشت، الآن هم هست ايشان، حالا ديگر مريض است و کسالت دارد و کهنسال است يک جريانی را ايشان نقل کرد از دوران نوجوانیاش و انصاف و خيرخواهی، گفت آقای حدائق من هرچه در زندگیام رقم خورد به خاطر يک ناصح بودن و خيرخواهی که در زندگیام انجام دادم، گفت من در سن پانزده سالگی پدرم فوت کرد، گفت منزل ما در محله ميدان مولای شيراز بود، ما هم يک دانش آموز بوديم، دانش آموزی که در سن پانزده سالگی بابا را از دست داده آنهم بابای مهربان، گفت خيلی روی من اثر گذاشته بود، گفت مادر من بعد از فوت پدر، زمستان هم بود يک ژاکت زمستانی خيلی خوبی را و خيلی زيبا برای ما خريده بود، گفت اين ژاکت را من اين قدر دوست داشتم که نمیپوشيدم، اين هم اشتباه است گاهی اوقات يک چيزی را بيشتر از خودمان دوست میداريم میگويد آقا اين ظرف حيف است داخلش غذا بخوريم، حيف تو هستی يا ظرف؟ اين فرش را روش ننشينم، اين فرش خراب میشود، بابا همه عالم را خدا میفرمايد برای شما آفريدم درست استفاده کن، يک جايي رفتيم آقايي گفت اين کوزه را میبينی، گفت اين مال زمان مظفرالدين شاه است از پدر بزرگ پدر بزرگمان نسلاً نسل به ما رسيده، گفتم در اين کوزه چقدر آب خوردند، گفت حاجی آقا حيفش است؟ اين عتيقه است، گفتم حيف تو هستی يا کوزه؟ خدا يک خرده شعورها را هم ببرد بالا، درکها را هم ببرد بالا:
ابر و باد و مه و خورشيد و فلک در کار اند، تا تو نانی به کف آوری و به غفلت نخوری
همه نظام خلقت برای تو خلق شده، تو خودت را خرج ديگران خرج ظواهر دنيا میکند، اين آقا خدا سلامتشان بدارد، گفت عصری بود، زمستان بود داشتم میآمدم طرف منزل گفت اتفاقاً ماه رمضان هم بود، گفت در ميدان مولا ديدم يک پيرمردی نشسته دارد از سرما به خودش میلرزد و اين لباس مناسب تنش نبود اين زانوها را در بغل گرفته بود ولی میلرزد معلوم بود لباس ندارد گفت من يک لحظه که اين را ديدم گفتم اين بیچاره لباس ندارد ما آن لباسی که مادر برايمان خريده بياوريم بديم به اين، خيلی هنر میخواهد، اين: «مِمَّا تُحِبُّونَ»[14] است اين کار هر کسی نيست ما گاهی اوقات لباس وصلهمان را میدهيم خوراک مانده را میدهيم کفش سوراخ را میدهيم، همانی که خدا میفرمايد دوست میداری بده، همان کاری که اميرالمؤمنين و حضرت زهرا کردند سه شب افطاری خودشان را داد، گفت من رفتم منزل رفتم اول از مادر اجازه بگيرم گفتم مادر يک پيرمردی ديدم در ميدان مولا نشسته بود از سرما دارد به خودش میپيچد من در ذهنم آمد که اين لباسی که شما برايمان خريديد اگر بدتان نمیآيد بیاحترامی نيست من لباس را بروم بدهم به آن، البته اين تربيت خوب اين مادر بوده، تربيت خوب پدر اين فرد بوده، که بهش آموخته بودند بابا خدا از لباس و همه چيز مهمتر است، پدر و مادرها اگر يک وقتی فرزندانتان يک چنين شاهکارهايي میکنند تجليل کنيد از ايشان نه تقبيح کنيد، يا غلط کردی اگر نمیخواهی بدش بمن، تو قابليتش را نداری، ببينيد اين مادر چه کرد؟ گفت به مادرم که گفتم اين لباسی که شما برای من خريديد و خودم هنوز نپوشيدم چون خيلی دوستش میدارم ولی میخواهم بدهم به اين پيرمردی که از سرما دارد به خودش میلرزد، گفت مادرم تا اين را شنيد صورت من را بوسيد گفت آفرين به اين تصميم، مادر عاقل اين است، گفت صورت من را بوسيد گفت پسرم صبر کن موقع افطار است ما يک فرينی درست کرديم برای افطاری، يک ظرف غذا هم برايش ببر، گفت مادر يک ظرف فرنی کشيد در سينی گذاشت، لباس را مرتب گذاشت کنار سينی، گفت پسر وقتی چيزی میخواهی بدهی با احترام بده، اين سينی را ببر غذا را هم ببر لباس را هم بهش بده، اين آقای مهندس گفت رفتم در ميدان مولا پيرمرد نشسته بود يک اذان گفتند، گفت سينی را گذاشتم جلو پيرمرد گفت اين صحنه زيبا يادم نمیرود گفت اين پيرد يک سری به آسمان بلند کرد ديدم دوتا قطره اشک از کنار چشمانش آمد گفت جلو خودم لباس را پوشيد نياز داشت، سردش بود گفت ايستادم تا آن فرنی را هم خورد بعد ظرف و سينی را آوردم منزل گفت البته حاجی آقا خيلی کار سختی بود اين لباس را خيلی دوست میداشتم، زمانی که داشت میپوشيد يک خرده نفسم من را ملامت میکرد که حيف اين لباس دادی به اين خودت نپوشيدی ولی از يک طرف عقلم من را تأييد میکرد، گفت تمام توفيقاتی که در زندگی آينده من پيش آمد، گفت شدم نفر اول دانشگاه در رشته کنکور نفت، نام من شد نفر اول، گفت تا به من گفتند اول شدی در کنکور، گفت تا اين خبر را به من دادند يک لحظه آن پيرمرد و غروب ماه رمضان ميدان مولا آمد جلو چشمم، گفت شب عروسی ايشان خانمش از بستگان آيتالله طالقانی است گفت شب عروسی يک لحظه آن پيرمرد آمد گفت زمانی که تحصيلات دانشگاهیام تمام شد و مدرک به من دادند، روزی که میخواستند تجليل کنند از من آن پيرمرد آمد، گفت به من گفتند شدی مدير کل استان آن پيرمرد آمد جلو چشمانم، گفت خدا میخواهد به من بگويد همهاش حواله همان است اين را میگويند خيرخواهی ما نسبت به ديگران رفتاری را داشته باشيم که دوست داريم با خودمان آن رفتار را داشته باشند، الآن در اقتصادمان آقايان گران شدن دلار خوب است يا بد است؟ خب چرا بعضی از متدينين دامن میزنند به اين وضعيت، آدم متدين آمده و معتقد و نماز شب خوان میگويد آقا پولهايمان را داريم میکنيم دلار، بابا تو هم داری به اين نا به سامانی اقتصادی دامن میزنی، گرانی بد است چرا داری گرانی ايجاد میکنی؟ چرا داری موج ايجاد میکنی؟ در سفر کربلا يک خانمی بنده خدا مسألهای پرسيد گفت آقا اين دلارهايي که میدهند ما اگر بگيريم بازار آزاد بفروشم، خب اين دارد التهاب جامعه را بيشتر میکند رنج میبريد از گرانی دامن نزنيم به گرانی، هر نوع کالايي اين را نظر همه مراجع را بپرسيد، هر نوع کالايي که تأثير مستقيم دارد روی اقتصاد مردم و زندگی مردم، احتکار آنها حرمت دارد، اگر خريدن سکه بهار آزادی دارد وضع بازار فلج میکند اين بالخصوص در اين زمان مشکل دارد، اگر در يک مقطعی دلار دارد آسيب میزند بالاخره ما نبايد پيغمبر فرمود مسلمان کسی است که مسلمانهای ديگر از او آسيب نبينند، من گاهی اوقات خودم را میبينم میگويم آقا زندگی خودم بابا:
تو کز محنت ديگران بیغمی، نشايد که نامت نهند آدمی
تو برای خودت امکانات، رفاه آرامش، آسايش میخواهی ولی به بهای بدبختی مردم گرفتاری مردم، اين را اسلام تأييد نمیکند اين نيست اخلاق اسلامی، ولی متأسفانه بعضیها میبينيد من زمان جنگ يادم است آقايي که ادعای تدين و ايمانش میشد دعای ندبهاش تعطيل نمیشد زمانی که روغن در بازار نبود اين به اصطلاح متدين پنج هزار حلب روغن را انبار کرده بود بعد میدانيد حرفش چه بود؟ میگفت آقا مال خودم است دزدی که نکرديم، پول داديم خريديم دلم نمیخواهد بفروشم به چه قيمتی؟ به قيمت سختی مردم؟ به قيمت گرفتاری مردم؟ به تو میگويند مسلمان، اينکه پيغمبر فرمود: «من أصبح و لم يهتم بامور المسلمين فليس منهم»[15]اگر کسی صبح کند به مسائل مسلمانها اهميت ندهد مسلمان نيست ما امروز متأسفانه اين آسيب را داريم میبينيم در جامعه، يعنی آن چيزی را که برای خودمان میخواهيم برای ديگران نمیخواهيم، منفعت خوب است برای خودمان، نه برای ديگران، رفاه خوب است برای خودمان نه برای ديگران.
آقايان ميلاد امام سجاد را در اين هفته پشت سر گذاشتيم آقا امام سجاد صدتا خانواده نيازمند در مدينه را حضرت سرآوری میکرد مرتب، زمانی که حضرت زينالعابدين را امام باقر داشتند غسل میدادند صدای گريه امام باقر بلند شد، گفتند آقا چرا گريه کردی؟ دو چيز را حضرت فرمود يکی آثار انبانها و بستههای که امام رو دوش میانداخت، ولی خدا امام حجت الله، حضرت صورتش را میپوشانيد میرفتند در خانه ضعفاء اين بستهها را میگذاشتند، گفت اين آثار اين بستهها و انبانهای که حضرت رو دوش میگذاشتند رو شانههای حضرت نقش بسته بود و آثار آن غول و جامعه دوران اسارت را امام باقر فرمود اينها من را به گريه انداخت، ببينيد اين خيرخواهی است ما نسبت به ديگران بیتفاوت نباشيم آقا مشکل خودت است خودت میدانی به ما ربطی ندارد اين نيست با مسلمانی همسو: «يُعْطِي الْحَقَّ مِنْ نَفْسِهِ»[16] خيرخواه کسی است که حق را اول از خودش اداء میکند آقايون دوست داريد چگونه صدايتان بزنند همان جوری صدا بزنيد، دوست داريد در يک مجلسی اگر رفتيد چگونه تحويلتان بگيرند همانگونه تحويل بگيريد، ما دوست داريم ناممان را با احترام ببرند اما نام ديگران را با بیاحترامی میبريم، يکجا جلومان بلند شوند ولی وقتی میآيند جلو کسی احترام نمیکنيم اين خوب نيست، نفس را بکنيد ترازو همان که اميرالمؤمنين در نامه سی و يک به امام حسن فرمود: «اجْعَلْ نَفْسَكَ مِيزَاناً فِيمَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ غَيْرِكَ»[17]نفست را بکن ترازو بين خود و مردم، برای مردم آنچه را بپسند که برای خود میپسندی: «فَأَحْبِبْ لِغَيْرِكَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِكَ»[18]میخواهی زود کارتان را راه بيفتد؟ کار اگر دستت است زود راه بينداز، میخواهيد آبرویتان را حفظ کنند اگر يکجا ضعفی از کسی ديدی آبرو نبر، تا آبرويت را نبرند، اين نکته دوم.
نشانه سوم انسانهای دلسوز: «يَرْضَى لِلنَّاسِ مَا يَرْضَاهُ لِنَفْسِهِ»[19]که اشاره کرديم، در ادامه صفت دوم که اينها خودشان اول خوبیها را انجام میدهند سوم، در تعاملشان با مردم رفتارشان همان گونه است که دوست دارند برای خودشان باشد: «يَرْضَى لِلنَّاسِ مَا يَرْضَاهُ لِنَفْسِهِ»[20]آنگونه با ديگران عمل میکنند که دوست دارند با خود اينها همان رفتار و همان عمل صورت بگيرد: «وَ لَا يَعْتَدِي عَلَى أَحَدٍ»[21]اينها به کسی هم ظلم نمیکنند دلسوز نشانه چهارمش پيغمبر میفرمايد اينها هيچگاه به کسی ستم نمیکند، اگر کسی اين ويژگیها را پيدا کرد میشود جذب کننده، نه دفع کننده، شما انصاف بدهيد در جامعه امروز مسلمانی با اين ويژگیهای چهارگانه، حرف میزند خدا را در نظر میگيرد، خودش اول به آن چيزهای که میگويد عمل میکند، با مردم رفتارش مثل رفتار با خودش است ديگران را از خودش جدا نمیبيند: «يَرْضَى لِلنَّاسِ مَا يَرْضَاهُ لِنَفْسِهِ»[22]، اهل ظلم و ستم هم نيست يک همچو فردی در جامعه امروز شما جذب کننده میشود من يک آقايي ايشان سالها انگليس زندگی میکرد ببينيد با اخلاق، امام صادق فرمود مردم را با اخلاق به ما جذب کنيد: «كُونُوا لَنَا زَيْناً»[23]برای ما زينت باشيد اسباب سر افکندگی نباشيد، اين آقا حالا شرح مفصلی دارد يک سیدی به دستش رسيده بود پدر خانمش بهش داده بود سالها قبل بالاخره با ما يک تماس تلفنی از لندن پيدان کرد، گفت آقا من اهل دين و مذهب هم نبودم با خانمم و دوتا دختر دارم آنجا زندگی میکنيم گفت يک سی دی رسيد، اين سیدی اصلاً مسير زندگی ما را تغيير داد و میگفت شبهای جمعه هم در خانه خودم، در خود شهر لندن يک ده بيست نفری از ايرانیهایی که میشناسم دعوت میکنم، خيلیها خيلی خدا بهشان داده ولی خيلی ندارند، بابا در لندن راننده آژانس، شبهای جمعه نه فاميلش ايرانی هستند دعوت میکند در خانه، میگفت يک دعای کميلی میخوانيم، يک روايتی میگويم يک چايي میدهم و کيک پا میشوند میروند، چقدر بعض زندگیها پر خير و بعضی از عمرها و زندگیها بیخير، بعضیها در خانهشان به رو خانوادههای خودشان هم باز نمیشود يک جريانی گفت، گفت من از زمانی که آمدم در مسير مذهب، گفت يک اشتباهاتی در زندگیام میکردم که حالا میخواهم بدانم راهش چه است؟ گفت من راننده آژانس يکی از آژانسهای در مرکز لندن هستم اين نزديکش يک کاوارهای است که اين کاواره بيست و چهار ساعته است ولی بيشتر زنگ خور اين کاواره و مرکز فساد از دوازده شب به بعد است و نوعاً هم کسانی ماشين میگيرند که اينها وقتی سوار ماشين میشوند ديگر مست هستند هوش و حواسی راست و درستی ندارند، گفت کرايه هر سرويس ده پوند است، گفت اين مسافر که سوار میشود گاهی اوقات مست است حواسش نيست يک ده پوند میدهد، وقتی هم میخواهد پياده بشود يک پوند ديگر میدهد، گفت من از اين پولها زياد گرفتم، تکليفم چيست؟ گفتم اينها مظالم است بايد برگردانيد، اينها را محاسبه کن، تعارف ندارد پول زيادی گرفتی، بعد از مدتها زنگ زد گفت آقا من تا حالا خمس نمیدادم بعد ماه رمضانی از لندن، مردم اين را بشنويد قيامت میبيندش از لندن آمد شيراز سال خمسی برای خودش معين کرد و خمسش را حساب کرد، حالا ما در شيراز بابا پير شده اصلاً میگويد خمس چه است؟ يک جوان سی و چهار سالهای راننده آژانس در لندن آمد گفت حساب خمسی را معين کنيد، حالا ببينيد وقتی انسان با ارزشهای دينی آشنا شد میگفت يک وقتی يک آقايي را سوار کردم از زمانی که بعد برگشت در مسير، گفت يک آقاي سياهی بود سوار کرديم اين کيفش را جا گذاشت، در اين کيف دو هزار دلار بود، گفت اين پول من بيش از دو هفته میگشتم و همهجا اطلاع رسانی کردم تا اين سياه را پيداش کردم، ببينيد آقايون تربيت اگر آمد ايران و لندن ندارد اگر تربيت نيامد در خود مکه هم متولد بشوی، شخصيتت شکل نگيرد میشوی ابولهب، میشوی ابوسفيان، میشوی عتبه و شيبه، در اقصی نقاط عالم باش ولی تربيت شده باش میشوی انسانهای موفق، گفت بعد از دو هفته اين سياه را پيدا کردم گفت وقتی دلارها را بهش دادم، گفت اين با تعجب گفت، شما اهل کجا هستيد؟ گفتم من ايرانی هستم، گفت چه دين و مذهبی داری؟ گفتم من مسلمان هستم، گفت مسلمانی چه است؟ گفت يک چيزی گفتم برايش، ما مسلمان هستيم اسلام پيغمبر رسولالله است از اسلام آنچه که میدانستم گفتم گفت اين سياه گفت من اصلاً باورم نمیشد اين پول به من برگرده، گفت اين دينی که تو داری من هم میخواهم هم آئين تو بشوم، گفت مسلمان شد، اينکه امام صادق فرمود سعی کنيد مردم را با اخلاقتان به سوی ما جذب کنيد، خب اين خيرخواهی من تمام کنم عرايض را يک روايت ديگر هم از رسولالله تقديم کنم.
پيغمبر میفرمايد اگر کسی پنج چيز را ضمانت کند من بهشت را برايش ضمانت میکنم، اگر اين پنج چيز را کسی انجام بدهد بهشتتان با پيغمبر، میخواهيد بهشتی بشويد من نسخه بهشتی شدن را امشب برايتان میگويم برويد دنبال اينها از جهنم میترسی راهش اين است: «مَنْ يَضْمَنْ لِي خَمْساً أَضْمَنْ لَهُ الْجَنَّةَ»[24] رسولالله فرمود اگر کسی پنج چيز را ضمانت کند انجام بدهد من بهشت را برايش ضمانت میکنم اول: «النَّصِيحَةُ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»[25] خيرخواه خدا باشيد، مردم اول رضايت خدا، ديگران مردم محترم هستند نه به اندازه خدا، ما احترامی که برای يکديگر قائل هستيم بايد رنگ الهی پيدا کند، اگر همانی را که برايش احترام قائل هستيم دارد به خدا بیحرمتی میکند ما به خاطر خدا فاصله میگيريم پسر عزيز است اما اگر پسری شد دشمن خدا، خدا به حضرت نوح میفرمايد: «إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ»[26]اين ديگر اهل نيست، ولشکن سيل ببرد او را، اول خيرخواه خدا باشيد يک، دوم: «وَ النَّصِيحَةُ لِرَسُولِهِ»[27] خيرخواه و دلسوز پيغمبر، يعنی رضايت پيغمبر را در نظر بگيريد ببينيد پيغمبر چه میپسندد سخنان پيغمبر در زندگی ما فراموش نشود، میگويي آقا پيغمبر اين را فرموده، میگويي مال هزار و چهار صد سال قبل است، اين جوری میخواهی مسلمانی بکنی، سوم: «وَ النَّصِيحَةُ لِكِتَابِ اللَّهِ»[28] خيرخواه و دلسوز قرآن باشيم، اوامر قرآن، نواهی قرآن، دستورات قرآنی اينها در زندگی اجرائی بشود، چهارم: «وَ النَّصِيحَةُ لِدِينِ اللَّهِ»[29]اينهای که دلسوز دين خدا هستند خيرخواه دين خدا هستند، پيغمبر میفرمايد قيامت من از اينها ضمانت میکنم که دستگيری کنم و بهشت را برای اينها رقم بزنم و پنجم: «وَ النَّصِيحَةُ لِجَمَاعَةِ الْمُسْلِمِين»[30]آنهايي که دلسوز جامعه اسلامی هستند و خيرخواه جامعه اسلامی هستند، خيرخواهان جامعه اسلامی و مردم هم رسولالله میفرمايد من ضمانت میکنم اين پنج گروه را.
من عرضم را تمام کنم، يک کُدی هم از آقا اميرالمؤمنين خدمتتان عرض کنم، در خوبان، دلسوزان، دلسوزترها چه کسانی هستند؟ اين هم يک حديث کليدی بشنويد و عرضم تمام، دلسوزترين و خيرخواهترين مردم چه کسانی هستند در جامعه؟ حالا خوب هستند، خوبترها چه کسانی هستند؟ بهترين چه کسانی هستند؟ اين را خيلیها ازش غفلت میکنند، آقا اميرالمؤمنين میفرمايد: «إِنَّ أَنْصَحَ النَّاسِ أَنْصَحُهُمْ لِنَفْسِهِ وَ أَطْوَعُهُمْ لِرَبِّهِ»[31] دلسوزترين مردم کسانی هستند که دلشان اول برای خودشان بسوزد ما گاهی اوقات از خودمان غافل هستيم فکر وظايف خودمان نيستيم داريم پول جمع میکنيم برای ديگران، واجبات خودمان را انجام نمیدهيم میدويم برای ديگران به چه قيمتی؟ نمازهای قضاء شده؟ روزهای ترک شده واجبات فراموش شده، دلسوزترين مردم کسانی هستند که اول دل برای خودشان بسوزند يعنی بگويد آقا من تکاليف نسبت به خدا، وظايفم نسبت به خودم، نسبت به جامعه را خوب انجام بدهم، قرآن میفرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ ناراً»[32]مؤمنين اول به داد خودتان برسيد بعداً به داد خانواده، بعضیها ديديد همهاش دارند میدوند برای ديگران، میگويند بابا نماز خودت روزه خودت حج خودت، خمس خودت، تو اينها را يادت رفته، دنبال ديگران هستی، تو دلسوز خودت نيستی: «أَنْصَحَ النَّاسِ أَنْصَحُهُمْ لِنَفْسِهِ وَ أَطْوَعُهُمْ لِرَبِّهِ»[33]نشانه دلسوزی و خيرخواهی اين است که اميرالمؤمنين میفرمايد چقدر اطاعت از خدا میکنی، به همان نسبت که مطيع خدا هستی دلسوز هستی، ما در واجبات مان چقدر مطيع هستيم، انسانهای که: «أَطْوَعُهُمْ لِرَبِّهِ»[34] هستند اطاعتشان تبعيتشان در پيشگاه الهی دلسوزیشان برای خودشان، شخصی به پيغمبر اکرم عرض کرد يا رسولالله میخواهم خدا به من رحم کند، چه کنم؟ پيغمبر فرمود به خودت رحم کن، دلسوز خودت باش، دل برای خودت بسوزان اين خودخواهی نيست اين عمل به وظيفه است، خب عزيزانی که، نوجوانهايي که بودند؟ خب ما تشکر هم میکنيم از عزيزمان حضرت حجت الاسلام و المسلمين حاج آقای اميری هم که امشب در خدمتشان بوديم و از دفتر نماينده معظم مقام معظم رهبری و امام جمعه محترم شيراز حضرت آيتالله دژکام که خدا وجود آيتالله دژکام را هم از جميع بليات و آفات محفوظ و مصون بدارد و انصافاً فرصت خوبی برای مردم حضور ايشان و دلسوزیهاي ايشان و دغدغههای ايشان، انشاءالله شاکر باشيم و قدرشناس.
من يک آيهای قرآنی خواندم گفتم در آن آيه قرآن خداوند میفرمايد حضرت هود میگويد من دوتا ويژگی دارم برای هدايت مردم، آن دوتا ويژگی چیست؟
دوتا آيه را ببينيد من سؤال را دوباره میپرسم اول بحث ما آيهای قرآنی خوانده شد که دوتا ويژگی نشانه انبياء الهی و اولياء الهی بود، دوتا در آيه.
جواب: خيرخواه و امانتدار
احسنت
خب من يک حديث آخری که از پيغمبر خواندم؟
جواب: پنجتا بود
جواب: خيرخواه خدا بودن، خيرخواه و دلسوز پيامبر بودن، خيرخواه و دلسوز قرآن بودن، دلسوز دين خدا بودن، آنهايي دلسوز و خيرخواه جامعه اسلامی هستند.
خب من چندتا دعا کنم آمين بگوييد، اللهم صلّ علی محمد و آلمحمد و عجّل فرجهم، اللهم عجل لوليک الفرج و سهل له المخرج و اوسع له المنهج.
[1] اعراف68.
[2] احزاب21.
[3] اعراف68.
[4] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص477.
[5] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص477.
[6] اعراف68.
[7] كامل الزيارات النص ص256.
[8] الأمالي( للصدوق) النص ص26.
[9] تحف العقول النص ص20.
[10] تحف العقول النص ص20.
[11] تحف العقول النص ص20.
[12] تحف العقول النص ص20.
[13] آلعمران92.
[14] آلعمران92.
[15] مكاتيب الرسول صلى الله عليه و آله و سلم ج2 ص454.
[16] تحف العقول النص ص20.
[17] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص397.
[18] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص397.
[19] تحف العقول النص ص20.
[20] تحف العقول النص ص20.
[21] تحف العقول النص ص20.
[22] تحف العقول النص ص20.
[23] الأمالي( للصدوق) النص ص400.
[24] مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل ج12 ص387.
[25] مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل ج12 ص387.
[26] هود46.
[27] مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل ج12 ص387.
[28] مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل ج12 ص387.
[29] مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل ج12 ص387.
[30] مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل ج12 ص387.
[31] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص142.
[32] تحريم6.
[33] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص142.
[34] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص142.