استاد حدائق روز جمعه 30 دی ماه 1401 در مهدیه بزرگ شیراز به بیان ادامه سلسله مباحث « شیوه ی در امان ماندن از فتنه ها» پرداختند.
جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قال الله تبارک و تعالی فی محکم کتابه القرآن الحکیم «وَلَا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَلَا السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ»[1] صدق الله العلی العظیم
بحثی در چند هفته گذشته شروع شد با توجه به ضرورت زمانهی معاصر و تاکیدی که مقام معظم رهبری نسبت به تبیین ارزشها و وظائف دارند. گفتیم یکی از نکات روزِ ما این است که وظیفهی ما در فراز و فرودهای زندگی و در برخورد با فتنهها چیست؟! ما میخواهیم یک زندگی موفق و سالمی را داشته باشیم و این عمر را به سلامت به پایان برسانیم چه باید بکنیم؟ البته این مسائل همیشه در تاریخ وجود داشته، در زمان انبیا، اولیا، در زمان خود امیرالمومنین، جلوی شخصیتی مثل حضرت علی علیهالسلام صفآرایی میکنند! در یک مقطعی از جنگ نهروان امیرالمومنین به امام حسن فرمودند شمشیرها را غلاف کنید و نجنگید تا من یک صحبتی کنم بعد بجنگید. امام یک تبیینی کردند در صحنهی جنگ و جمعیتی از نهروانیها ریزش کرد و آمدند سمت امیرالمومنین یا یک عدهای اصلا رفتند و نجنگیدند!
خب ما در این شرایطی که دشمن در شیطنت و کارکرد خود کم نمیگذارد چه وظیفهای داریم؟ عرض کردیم یکی از راههایی که قرآن در رویارویی با فتنهها اشاره میکند رجوع به خود قرآن است. قرآن کتاب زندگی است، قرآن کتاب مقدسی نیست که در حاشیهی خانهها نگهداشته شود، باید اجرایی شود و در زندگی ما بکار برده شود. قرآن موارد فراوانی را برای روبرویی با سختیها و فتنهها و شیطنتها و دشمنیها تبیین کرده است. یکی از روشهایی که قرآن در این مورد تاکید فرموده در سوره فصلت آیه 34 آمده است، که خداوند به پیامبر خودش این تاکید را میکند و این توصیه را میکند و این یک درسی است برای همهی ما. من آیه را امروز شروع میکنم به فضل الهی، نکاتی را عرض میکنم، ادامهی این بحث به شرط حیات احتمالا به یک جلسهی دیگر هم موکول میشود.
اول ترجمه آیه را عرض کنم، خداوند به پیامبر میفرماید «وَلَا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَلَا السَّيِّئَةُ»[2] قطعا خوبیها و بدیها یکی نباید باشند. ما امروز در جامعهمان این ضعف است، اگر کسی کار خوبی میکند میگوییم وظیفهاش است، بله وظیفهی اوست اما شما هم وظیفه داری تشکر کنی. آقا از این کارگر شهرداری تشکر کن، از این مامور نیروی انتظامی که در برابر آفتاب و باران دارد خدمت میکند شیشهی ماشینت را بکش پایین و بگو آقا خسته نباشید. بیتفاوتی بعضیها را گرفته! از این کارمندی که دارد درست وظیفهاش را انجام میدهد تشکر کن. خدا به پیامبر میفرماید «وَإِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآَيَاتِنَا فَقُلْ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ»[3] ،یا رسول الله وقتی مومنین میآیند سمت شما به آنها سلام کن. ما گاهی اوقات ظرفیتهای خوب را نمیبینیم، وظیفهشناسیها را نادیده میگیریم میگوییم وظیفهاش بوده، پری لیوان زندگی انسانها نادیده گرفته میشود و نیمه خالی لیوان را میبینیم! دیدید بعضیها فقط دنبال عیبجویی هستند! مثلا این خانم حجابش خوب نیست، بسیار خب من هم قبول دارم باید حجابش رعایت شود، اما این خانم فقط همین است، امتیازات دیگری ندارد، خوبیهای دیگری ندارد! در فامیل شماست، شما میشناسید او را، یک زنی است که شوهرداریاش یک است، بچهداریاش درجه یک است، کارهای دیگرش عالی است، اول آنها را ببینید، اول آنها را بیان کنید، بعدا ضعفها را بگویید، اینها یک مسائل ظریف تربیتی است که ما در ارتباطگیری با مردم باید آنها را ببینیم. این داستان معروف که خب نوعا شنیدید از زمان حضرت عیسی پیغمبر، یکی از معلمهای انسانیت حضرت عیسی است. با حواریون عبور میکردند، در مسیری که داشتند رد میشدند در حاشیه جاده، یک الاغی مرده بود، این الاغ عفونت کرده بود ورم کرده بود هم بوی بدی میداد هم کرم زده بود، صحنه صحنهی مشئز کنندهای بود ضمن اینکه هوا را هم آلوده کرده بود. این حواریونی که با حضرت بودند، تازه حواریون که نخبگان جامعه بودند، اینها هر کدام بینیهایشان را گرفتند یک متلکی گفتند و رفتند، یکی گفت عجب بوی گندی، یکی گفت کرم زده، یکی گفت ورم کرده! این معلم انسانیت حضرت عیسی یک نگاهی کرد، یک نگاهی به این الاغ بو کردهی کردم زده کرد و فرمود عجب دندانهای سفید و زیبا و مرتبی دارد! ما نسبت به خدا هم همینطور هستیم. غرق در نعمت خدا هستیم، دو تا کمبود داریم همانها را میبینیم. داشتهها را نمیبینیم. دیدید بعضیها با افراد صحبت میکنیم میگویند: ما در کار خدا ماندیم، در عدالت خدا شک داریم! چه شده؟ دو تا مشکل داریم! خب بیانصاف صدها هزار لطف الهی از تولدت تا الان دیدی، چرا آنها را نمیگویی! حضرت عیسی فرمود فقط کرمش را میبینید، بوی عفونتش را میبینید، دندان زیبایش را نمیبینید، این درس است. ما اول در ارتباطگیریمان با دیگران نگاهمان این باشد که طرف را جذب کنیم و تربیت کنیم، روش تربیت هم شخصیت دادن به طرف است، اول خوبی او را بگویید، دانشآموزی که شما میخواهید بیاوریدش سرخط و درسخوان شود، وقتی اول بیان ضعفهای او را میکنید، این دانشآموز دانشآموز نمیشود. اول ببینید امتیازات او کجاست، موفقیتش در چه درسهایی است، آنها را بازگو کنید، مثلا تو در رشتهی ورزش یا در ادبیات موفق بودی حیف است که در درسهای دیگر ضعیفی!
قرآن به پیغمبر میفرماید «وَلَا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَلَا السَّيِّئَةُ»[4] نیکی و بدی یکسان نباید باشد، اینها را باید دید، خوبیها را باید دید، نباید با بیتفاوتی گذشت، بعد خدا میفرماید «ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ»[5] این دستوری است که خدا به این بزرگانسان بشریت میدهد، یا رسول الله بدیها را با خوبی جواب بده. اگر میخواهی درست تربیت کنی، اگر میخواهی بسازی. حالا من یک نامهای از نهجالبلاغه بگویم که شاهد این مطلب است، نامهی هجده نهجالبلاغه. امیرالمومنین به یکی از استانداران خودش که متوجه شد دارد برخورد تندی با مردم بصره میکند، گرچه مردم بصره خیلی کملطفی کردند، مردم بصره وقتی که طلحه و زبیر و همسر رسول الله عایشه آمدند در بصره، اینها دورشان را گرفتند و فتنهی جمله را حمایت مردم بصره رقم زد. این مردم مقصر بودند. اما وقتی شکست خوردند و جمل فیصله پیدا کرد، بخشی از این مردمی که شمشیر بر علیه ولایتشان کشیده بودند برگشتند در شهرشان، اینها شمشیر کشیده بودند بر علیه ولیخدا، تبلیغات طلحه و زبیر اینها را کشیده بود به صحنه و اینها فریب خورده بودند. ابنعباس شد استاندار بصره، ابنعباس یک برخورد تندی پیش گرفت، روش تندی را پیش گرفت و با بزرگان قبائل بصره که آمده بودند در جنگ جمل برخورد میکرد. یکی از اهالی بصره نامهای به حضرت نوشت که این استاندار شما دارد ما در سختی و مضیقه و بگیر و ببند قرار داده! آقا یک نامهای نوشتند برای ابنعباس، حالا این نامه نامهی مفصلی است، اگر رسیدم اول آیه را توضیحاتی بدهم، و اگر دیگر فرصتی نشد تفصیل نامه را در یک جلسه دیگر عرض میکنم.
حضرت یک نامه به ابنعباس نوشتند و یک جمله اول نامه دارند که بصره محل رشد شیطان بود، یعنی نوع فتنهها از بصره بود. این را امیرالمومنین اول به ابنعباس میگویند، در طلیعهی نامهشان حضرت میفرمایند «و اعلم ان البصرة مهبط إبلیس و مهبط الفِتَن»[6] بصره جایگاه شیطان است، رویش فتنه است بصره، با اینکه این است، اما حضرت دستور میدهد که با این فتنهگرها چگونه باید برخورد کرد؟ امام دستور اخلاقی میدهد. ابنعباس اینها را جذبشان کن، اینها را با اخلاق بیار در راه. حالا من اول آیات را توضیح دهم بعد انشاءالله بپردازیم به نامهای که حضرت روش برخورد را بیان میکند. امروز این نامه برای مسئولین ما درس است، برای ما متدینین درس است، برای ما دغدغهمندان درس است. آقا کار میخواهید بکنید و دلتان برای دین میسوزد، کاسهی داغتر از آش نباش و مثل امیرالمومنین عمل کن، ببنید حضرت چه کرد با کسانی که شمشیر بر علیه او کشیده بودند و چگونه جذب کرد اینها را .
خب اول آیه را اشاره کنم، قرآن میفرماید یا رسول الله خوبی و بدی نزدت یکسان نباید باشد، پاسخ بدیها را به خوبی بده «ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ»[7] بقول شاعر
من بد کنم و تو بد مکافات کنی، پس فرق میان من و تو چیست بگو
تو اگر میخواهی تربیت کنی راه تربیت این نیست! بدی را با بدی نمیشود جواب داد. در یک حدیثی رسول الله فرمود من در آغاز رسالتم و خدا هم توصیههایی به من کرد. دو سه مورد را بگویم از نه مواردی که رسول الله میفرماید خدا به من تذکر داد.
خدا فرمود یا رسول الله به کسانی که به تو بدی میکنند خوبی کن. خانمها آقایان، معلم و مربی و الگویتان رسول الله است. ما خانهمان نیایند خانهشان نمیرویم، سلاممان نکردند سلامشان نمیکنیم، این اخلاق اخلاق پیغمبری نیست. میتوانی پا روی نفست نگذاری، کسی که پشت به تو کرده تو به او پشت نکنی؟ این اخلاق پیامبری است. «أحسِن الی ما أساء الیک»[8] ظلم نکردن به کسی که او به شما ظلم کرده است، بدی را با بدی پاسخ ندهید. پیغمبر فرمود «أوصانی ربی بتسع و أوصیکم بما أوصانی به ربی بالاخلاص فی السر و العلانیة و القصر فی الغنا و الفقر و و العدل فی الرضا و الغضب»[9] بعد پیغمبر میرسد به اینجا که بدی نکنم با کسانی که به من بدی کردند، ظلم نکنم با کسانی که به من ظلم کردند، وصل کنم ارتباط را با کسانی که ارتباط را قطع کردند، آنهایی که نمیآیند شما برو.
خب در ادامهی آیه خدا میفرماید «فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ»[10] رسول الله اگر این رفتار را و این روش را پیشه گزیدی دشمن را میکنی دوست! شما ببینید پیغمبر مردم جاهلیت را چگونه سرخط آورد! من گاهی اوقات فرزند خودم را نمیتوانم بیاورم سرخط، پارهی تن خودم از من فاصله و جبهه گرفته، رفیق و همشهری و فامیل خودم حرفم را نمیشنود، رسول الله چه میکرد که آن عرب اعرابی را میآورد میکرد مجاهد فی سبیل الله؟ و ما در تربیتهایمان ضعیفیم. خب این ترجمه آیه شریفه، چند نکته را باز اینجا مقدمتا عرض کنم. مردم در آئین دوستیابی چند نوعند. بزرگان میگویند مردم در مراودهی با دوستانشان چند نوع هستند. بعضیها هنری که دارند این است که دوست خودشان را حفظ میکنندف دیگر اضافه هم نمیکنند، دوستانی که دارند حفظشان میکنند، این یک دسته در رفتارها و ارتباطها با دوستان، پنجاه تا دوست دارد و آنها حفظ میکند. بعضیها را داریم که دوستان خود را نسبت به خود بیتفاوت میکنند، دوست دارند ولی بهواسطهی کوتاهی و بیتوجهی و سستی، رفته رفته بیتفاوتی را در دوستان خود ایجاد میکنند. پناه بر خدا بعضیها دوستانشان را دشمن میکنند! پناه بر خدا این خیلی بد است، رفیق دارد ولی رفیقش میشود دشمن!
اما گروه چهارم که واقعا آیه این را میفرماید و اینگونه باید بود، کسانی که دشمنانشان را هم تبدیل به دوست میکند. پیامبر خالدبن ولیدی که در جنگ احد یکی از علتهای شکست مسلمانها یورش خالدبن ولید از انتهای سپاه بود و فرماندهی سپاه ابوسفیان بود، بعد از شش سال که او ایمان آورد او را بخشید و در فتح مکه از یکی از فرماندگان سپاه مسلمانان بود. پیغمبر با اخلاق فرماندهی دشمن را میکند فرماندهی سپاه توحید. امام حسین با اخلاق حر بن یزید ریاحی که آمده حضرت را تحت الحفظ ببرد کوفه تبدیل میکند به اصحاب الحسین. حر آمده حضرت را ببرد کوفه، تسلیم کند، دستگیر کند، اما اخلاق سیدالشهدا حر را تبدیل کرد به اصحاب حسینی در روز عاشورا که حر به حضرت عرض کرد اجازه بدهید اول مجاهد و رزمنده من باشم. من در تاریخ ندیدم در بین شهدای کربلا کسی را که امام حسین با این رفتار را بکند، آن کدام رفتار بود، امام بالای سر تمام شهدا میآمدند و دعا میکردند، اما تنها شهیدی که حضرت دستمال خودشان را درآوردند و به پیشانی او بستند و گره زدند حر بود! حضرت مدال افتخار را به پیشانی حر بستند. پیشانی حر در آن لحظات آخر زخمی شده بود و خون میآمد، امام وقتی آمدند دستمال مبارکشان را درآوردند و بستند به پیشانی حر که جلوی خونریزی گرفته شود، این برای شهدای دیگر از حضرت نقل نشده است، برای علیاکبر این حرکت را امام حسین نکرد و حال اینکه صورت علی غرق به خون بود. سر علی را به دامن گرفتند، صورت به صورت گرفتند، اما این عمل که خود پیام دارد، یعنی این سردار تائب آمد در عرض شهدای کربلا. من و شما و همه با افتخار به او سلام میکنیم. این نتیجهی اخلاق است!
خب من نکاتی را ذیل این آیه شریفه محضر عزیزان عرض کنم: یکی از مطالبی که در این آیه حائض اهمیت است و باید به آن توجه کرد این است که ما تنشزدایی و بدی دیگران را طبق آیه شریفه باید به نیکی پاسخ دهیم. حالا قرآن هم موارد متعددی را نام میبرد. افرادی که با شما زاویه دارند، منظورم از شما، شمای متدینین و مومنین است، شمایی که دینداری و معتقدی و ولایی هستی. کسانی که با شما زاویه دارند چند دسته هستند، قرآن برای اینها هم راهکار ذکر کرده است. بعضیها از روی نادانی حرف میزنند، نمیدانند! جهل دارد! نسبت به خدا یک حرفهایی میزند، نسبت به پیغمبر یک صحبتی میکند، عناد هم ندارد، جاهل است، نادان است، دو تا جمله میگویی منتبه میشود. یکدفعه متوجه میشود. همین دیروز جلسهای در تهران بود، یکی از آقایان علما نقل میکرد، میگفت سر کلاس دانشگاه یک دانشجویی آمد بدون پوشش، سرش برهنه بود، گفت آمد و دید من کمی قیافهام در هم رفت، روسریاش را سرش کرد و گفت شما ناراحت میشوید؟ گفتم من ناراحت میشوم از این جهت که میبینم شما برای شخصیت خودتان ارزش قائل نیستید. من برای تو ناراحت میشوم. و گرنه بعضیها این سر برهنهی تو را که میبینند لذت میبرند. بعضیها قیافهی شما را که میبینند چون دین و مردانگی ندارند، چون مروت ندارند به شما بعنوان یک ابزار شهوت نگاه میکنند، ولی من رنج میبرم که تو چرا برای خودت شخصیت قائل نیستی. گفت بعد این خانم دانشجو وقت گرفت در همین جریانات اخیر. گفت بعد از جلسه نیم ساعت با او صحبت کردم دیدم اشک از چشمانش جاری شد. حالا یک عده اینطور هستند، جهل دارند، نادان هستند، نمیداند. میگویند حجاب و اصلا نمیدانند فلسفه حجاب چیست!
یک خانمی بود گفت آقا من با دخترم مشکل دارم، این دخترم دبیرستانی است، وضعیت خوبی ندارد، گفت میخواهم بیاورم و شما با او صحبت کنید. حضار محترم به این مکان مقدس قسم دو تا جلسه نیم ساعته این مادر دخترش را آورد، ما نسبت به بحث حجاب با این دختر صحبت کردیم، جلسه سومی که این دختر آمد حجاب دختر از مادر بهتر بود. برسید به داد این جوانها! آقا من خودم را عرض میکنم، بلد نیستم صحبت کنم، ببریدش پیش کسی که بتواند با و صحبت کند. اطلاعات دینی من ضعیف است، ببرم او را نزد کسی که اطلاعات دینیاش قوی است، بتواند اقناعش کند، اینکار را که میتوانیم انجام دهیم. گاهی اوقات من دیدم بعضیها میگویند در خانوادهمان جوانهایمان حرفهایی میزنند که ما نمیتوانیم جواب دهیم. یک اسلام شناس را بفرستید که با اخلاق خوش بتواند جواب دهد. خیلی هم نتیجه داشته، اینکار را همهمان باید بکنیم، اگر در خانوادههایتان کسانی هستند که از روی جهل و نادانی دارند کاری میکنند باید آگاهشان کرد، درمان اینها در آگاهی و رفع نادانی است. این یک دسته از افراد جامعهی ماست، یک دستهی اینها شک و تردید سبب مخالفت اینها شده است، تردید دارد، شک دارد، بالاخره یک حرفهایی را بر زبان جاری میکند، باز باید بداد اینها رسید، اینها عناد ذاتی ندارند، عناد با خدا ندارند. اینها پاکند.
من یک وقتی در فرودگاه تهران بودم دیدم یک خانمی با بچهی در بغل دوید آمد سمت ما، پوشش بسیار نامناسبی داشت، اما یک دختر کوچکی در بغلش بود، ما را شناخت و گفت آقای حدائق دعا کنید این دختر من عاقبت بخیر شود. خب این کسی که میگوید دعا کنید عاقبت بخیر شود یعنی معتقد است به دعا، معتقد است به مردن، معتقد است به قیامت، نمیداند چگونه باید کار کند. گفتم من دعا میکنم انشاءالله دخترت از بانوان صالحات مومنات بشود و نور چشم شما قرار بگیرد. اما یک جمله هم به شما بگویم، گفتم خواهرم یک بخشی از این عاقبت بخیری دخترم دست شماست. گفت چکار باید بکنم؟ تا اینجا هنوز مطلب برایش جا نیفتاده بود. گفت چکار کنم که دخترم عاقبت بخیر شود؟ گفتم شما الگو هستی، گفت یک دستوری بدهید، گفتم شما فکر میکنید این پوشش شما درس خوبی است برای دختر؟ من بارها شده که بعضیها میآیند صحبت میکنند که آقا چرا دعایمان مستجاب نمیشود؟ میگویم شما رضایت پروردگار را در نظر بگیر خدا کمک میکند. میگوید دیگر چکار باید بکنم؟ همه کاری کردیم و خدا بدادمان نمیرسد. میگویم شما خدا را در رفتار و کردار و پوششت در نظر داشتی؟ میگوید دیگر باید چه میکردم؟ میگویم یک نگاه در آیینه بکن ببین باید چه میکردی. خب یک جهتش هم این است یعنی باورش این نیست که این کار او یک نافرمانی است. به آن خانم گفتم سرنوشت آینده دخترت دست امروز شماست. گفت حاج آقا من شرمنده هستم، شوهرم میگوید اینجوری بیا بیرون. خودش هم قبول داشت، گفتم شما با شوهرت صحبت کن، مسلمان یعنی حرف اول در زندگیاش خدا باشد. مردم تمام افراد شیراز بروند یک طرف و رضایت خدا یک طرف، پیغمبر آموخت رضایت خدا را بر همه چیز ترجیح باید داد.
خب این تنشزدایی را باید با نیکی پاسخ داد، قرآن میفرماید «ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ»[11] البته خدا میفرماید کار نیک میماند، شما اگر کار کردی خدا ذرة المثقالها را جواب میدهد «كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ»[12] نگویید آقا ما گفتیم چه میشود! یک وقت آثار این حرف را شما یک سال دیگر، دو سال دیگر، ده سال دیگر و یک وقتی هم مقطعی همان موقع نشان میدهد. خدا پاسخ میدهد کارهای شما را. نگویید آقا ما گفتیم اثر نکرد، مگر شما برای اثر کردن باید حرف بزنید! اول باید دیدگاههایمان را در حرف زدنهایمان درست کنیم، گاهی اوقات دنبال این هستیم که تا گفتیم نتیجه بگیریم، این غلط است. بگویید چون خدا میپسندد، چه چیزی از آن در میآید؟ به من و شما ربطی ندارد.
تو بندگی چو گدایان بشرط مزد نکن، که خواجه خود روش بندهپروری داند
بگویید و بگذرید، چه میشود دیگر دست خداست، خدا پاداش میدهد، خدا زیر بار منت بشر قرار نمیگیرد. ولذا یکی از روشهای خوب تربیتی پاسخ بدیها را به خوبی دادن است. بخشی از مردمی که شما میبینید زاویه گرفتند یا نادان هستند یا جاهل هستند یا اینکه دچار شک و تردید هستند. بعضیها بخاطر حسادت عناد میروزند، برادران یوسف روی علت حسادت یوسف را کشتند. آقا امام سجاد یک جملهای دارد که خیلی جملهی عجیبی است، آقا فرمود هیچگاه به آدم دروغگو تلقین نکنید. آدم دروغگو چون دروغگوست وقتی به او تلقین شد مطلبی، او میرود به سمت دروغگویی، حضرت یعقوب وقتی یوسف را تحویل برادران داد، خودِ حضرت یعقوب به آنها گفت مواظب باشید گرگ یوسف را نخورد، اینها که نمیدانستند گرگ آدم میخورد، از پدر یاد گرفتند! خب آقای یعقوب علی نبینا و آله و علیهالسلام، شما که میدانید این بچههای دروغگو هستند چرا دروغ یاد آنها میدهی! پیغمبر کجا یعقوب کجا، پیغمبر کجا یوسف کجا، پیغمبر کجا موسی کجا! خب انبیا هم همه در یک تراز نیستند. اینها رفتند یوسف را زدند مجروح کردند در چاه انداختند و پیراهن آغشته به خونش را آوردند و گفتند گرگ یوسف را خورد. از یعقوب ارزان خریدند گران به یعقوب فروختند. اینها عداوتشان نسبت به حضرت یوسف بخاطر حسادت بود. بخشیها را هم دیدید مخالفتان هستند چون حسودند، و لذا میگویند حسود را تحریک نکن، آن کسی که میفهمی روی تو حساس است را حساسش نکن. اینها آداب قرآن است! و حسود اگر گفت پشیمان هستم بگذر از او. ببینید خداوکیلی حضرت یوسف وقتی که برادران بعد از سالیان متمادی آمدند شناختند یوسف را، حضرت یوسف هم اینها را شناخت، گفتند «يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ»[13] اشتباه کردیم ببخش ما را. حضرت یوسف یک جمله فرمود «قَالَ لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ»[14] دیگر از امروز حرف گذشته را پیش نکشید گذشته تمام شد، حالا ما گاهی اوقات میگوییم دیدی چکار کردی ما را در چاه انداختی این همه ما را در به در کردی! اصلا حضرت یوسف بازگو نکرد.
برخی از مخالفتها بخاطر حفظ موقعیت، رفاه، کامیابیهای دنیایی است. قرآن میفرماید از اینها اعراض کنید، بعضیها با شما مخالفت دارند چون دنبال دنیاپرستی هستند «فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ»[15]. یک بخش دیگر هم کارشکنیهایی است که به دنبال تضعیف ایمان مردم هستند، یعنی میخواهند دین مردم را ضعیف کند. در واقع مخالفتشان از روی جهل نیست از روی نادانی نیست، از روی شک و تردید نیست، اصلا برنامه دارد که دین را از تو بگیرد، با اینها چه باید کرد؟ قرآن میفرماید «لَا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاءَ»[16] قرآن تبیین میکند: اینها را دوست نگیرید، اینها بدنبال این هستند که دین شما را بگیرند.
یک گروه دیگر هم هستند که دشمنیهای اینها میآید در صحنهی عمل و نبرد مسلحانه! اینجا قرآن میفرماید «فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ»[17] آن کسی که با اسلحه آمد شما هم با اسلحه برو، دیگر اینجا جای صحبت نیست. من این جمله زیبای تاریخ پیغمبر را عرض کنم، رسول الله آمدند جنگ احد، صفآرایی کردند، آنطرف اباسفیان داشت رسیدگی میکرد، اینطرف پیغمبر جبههی جنگ را زیرنظر داشت. ابوسفیان آمد یک کار تبلیغاتی راه بیندازد و روحیهی مسلمانان را خُرد کند. به کفار گفت شعار بدهید، گفت بگویید «اُعلُ هُبل اُعلُ هُبَل» بت هبل را آورده بودند در جبهه، تا اینها شروع کردند به جنگ تبلیغاتی و شعار دادن، مسلمانها ساکت بودند و پیغمبر فرمودند شما هم شعار بدهید «الله أعلی و أجل» یعنی در وزن و قافیهی شعار کفر، پیغمبر شعار توحیدی ایجاد کرد. یاد بگیرید! ابوسفیان دید شعار مسلمانها خیلی دلچسبتر است، گفت شعار را تغییر بدهید، به کفار گفت یک شعار دیگر بگویید: «إنَّ لنا العُزا و لاعُزا لکم» ما بت عزا داریم شما بت عزا ندارید. مسلمانها دیگر ساکت شدند چون الله اعلی و اجل پاسخ إنَّ لنا العُزا و لاعُزا لکم نبود! ببینید این معلم انسانیت چه کرد، پیغمبر فرمود شما هم شعار بدهید، بگویید «الله مولانا و لامولا لکم» آنها شعار میدادند مسلمانها هم شعار میدادند، ابوسفیان دید باز شعار مسلمانها جذابتر و دلچسبتر است، اینها میگویند عُزّا داریم، آنها میگویند خدا مولای ماست و مولای شما نیست. ابوسفیان گفت اصلا شعار ندهید چون در تبلیغات شکست خورد. گفت جنگ را شروع کنید، تا گفت شروع کنید پیغمبر فرمود شما هم شمشیرها را بکشید و جنگ را شروع کنید. حاج قاسم را شهید میکنید عینالاسد را به موشک ببندید! جواب سلام، علیکم السلام است. بله آنجا تندی، برخورد، اسلحه را با اسلحه جواب میدهند. قرآن میفرماید «فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ»[18]، آن کسی که دارد عداوت میکند و آمده در صحنه، قطعا در برابر او نمیشود نصیحت کرد و ذکر گفت، او آمده جانت را بگیرد و اساست را منقرض کند. ولی بخش عمدهای از مردم اینطور نیستند، عناد اینها مخالفت اینها از روی نادانی و عدم آگاهی است، روی شک و تردید است، روی حسادت است، روی موقعیتهای اجتماعی است، اینها را میشود با نصیحت درست کرد. یکی دو نکته دیگر بگویم و عرائضم را ذیل این آیه تمام کنم.
ما در برخورد با مخالفان علاوه بر اخلاق که قرآن میفرماید تهاجم اخلاقی هم نیاز داریم، یعنی شما پیشدست شوید، شما قدم بردار، شما هجوم بیاور و اصلاحش کن. ننشین بگو اگر سوال دارد بیاید تا جواب دهم. بابا این فرد دارد از دست میرود، تهاجم کن با مسائل اخلاقی جذبش کن. این دارد با این اخلاقِ فاسد نابود میشود! آقا اگر میخواهد بیاید مهدیه در دعای ندبه شرکت کند اگر قابل است بیاید ما پیامک هم دادیم که دعای ندبه هست بیا. بابا برو بیاور او را، برو دستش را بگیر، تو برو سمت او، او نمیآید.
من یک داستان تهاجم اخلاقی از یک بزرگ مرجع این شهر بگویم برایتان. این مهدیهای که شما الان در آن هستید واقفش آیت الله العظمی شیخ بهاءالدین محلاتی است. بنیانگذار و موسس مرحوم آیت الله شیخ محمدرضا حدائق است. البته این داستان به هر دوی اینها مربوط است. من یک نمونه عملی از این مطالبی که ذیل این آیه تا اینجا گفتم میخواهم در صورت عمل و نتیجهگیری را عرض کنم. من خودم از مرحوم آیت الله والد شنیدم، داستان مربوط به قبل از انقلاب است، یعنی قریب به حدود پنجاه سال قبل، حاج آقا میفرمودند یک آقایی بود در شیراز، با اینکه روحانی بودند اما شیطان بهرحال قسم خورده همه را گمراه کند، شیخ و دکتر و مهندس و زن و مرد و ترک و لر و بلوچ نمیشناسد، شیطان گفت «فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ»[19] اجمعین یعنی همه، مگر از این اجمعین خودت را بکشی بیرون و بشوی «إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ»[20] آیت الله العظمی را هم زمین زد مانند بلعم باعورا. بعضی از برادران امام حسین بودند کربلا نیامدند، با حضرت همراهی نکردند و بعضی از اینها شدند عامل شکست مختار! ما در کانون ولایت هم داشتیم، شیطان است، نمیگوید پدرت امام است، پدرت معصوم است، پدرت پیغمبر اولوالعزم است، پدرت نوح است، اگر مراقب نباشی میروی کنعان! «إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ»[21] در حقت نازل میشود. ابوی میگفتند آن آقا از روحانیون شیراز هم بود ولی با مرحوم آیت الله العظمی محلاتی خیلی بد بود و جبهه گرفته بود، جایی هم تبلیغ میکرد برعلیه ایشان حرف میزد، اتفاقا مریض شد و روزگار سختی گرفتار شد، افتاد در منزل از نظر مالی در مضیقه قرار گرفت. آقایان بگویید الحمدلله رب العالمین. خدا گر بخواهد بگیرد هر چه جمع کردی بدهی نمیتوانی سلامتیات را پس بگیری. بارها بوده کسانی بودند که تمام زندگانیشان را دادند این سلامتی از دست رفته را پیدا کنند و نشد! حاج آقا میگفتند این آقا زندگیاش در بحث درمان رفت، افتاد در بستر، روزهای آخر زندگی دوران سختی داشت. گفتند یک صبحی استاد من آیت الله العظمی شیخ بهاءالدین محلاتی به من زنگ زدند گفتند آقای حدائق بیا منزل کارت دارم. گفتند رفتم خدمت ایشان گفتم آقا بفرمایید. دیدم یک پاکتی گذاشتند و آن موقع آن پول رقم خیلی زیادی بود. حالا رقمش را نمیگویم که هوش و حواستان نپرد و به اصل بحث برسید. گفتند آن موقع پاکت پر از پول را دادند، چندین هزار تومن پول آن موقع قبل از انقلاب. گفتند پور را بردار برو دیدن آقای فلانی، فلانی کیست؟ همان کسی که شمشیر را از رو بسته بود برای آیت الله محلاتی، در همه جلسات بدگویی میکرد. گفتند این پول را ببرید از طرف خودتان به ایشان بدهید و اسم من را هم اصلا نیاورید. اخلاق را ببینید، بزرگمنشی را ببینید! ما گاهی یک کمکی به کسی میکنیم خفتش هم میدهیم. خانهات را هم از ما داری، پول عملت را اگر نمیدادیم که ترخیصت نمیکردند، حالا ماهی چند حقوق میگیری، ما آوردیمت سرکار! خراب کردی، خراب کردی «لَا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَالْأَذَى»[22] چرا بعضی از صدقات رشد ندارد و انسان توسط آن صدقه رشد نمیکند؟ چون یا منت روی آن است یا اذیت. گفتند آیت الله العظمی محلاتی فرمودند این پول را ببرید از طرف خودتان به ایشان بدهید. حاج آقا گفتند من میدانستم این فرد رابطه خوبی با آقای محلاتی ندارد، گفتم آقا این پول را میبرم ولی اگر از من پرسید من میگویم پول شماست. گفت من این پول را به شما هدیه میکنم و میبخشم به شما و شما از طرف خودتان بدهید، گفتم نه اگر پرسید من میگویم آیت الله محلاتی این را به من بخشیده و گفته این را بدهم به شما. گفتند اصلا اسم من را نیاور، گفتم آقا اگر پرسید اسم میآورم، اگر نپرسید من هم نمیگویم پول چه کسی است. گفتند خیلی خب ببرید. گفتند من پول را گرفتم و آوردم منزل آن آقا، ایشان در بستر بود، حالش هم خیلی بد بود، پاکت را گذاشتم زیر بالشت ایشان و گفتم آقا مبلغ پول در پاکت این مبلغ است، یکدفعه خود این آقا جاخورد، یک پول سنگین این رقمی ما آوردیم! گفت این پول مال شماست، خود شما آوردید؟ گفتم نه این پول من نیست، گفت این پول کیست؟ گفتم آن کسی که به من پول را سپرد گفت اسم من را نیاور و از من نپرس چون ایشان گفته اسم من را نیاور، آن آقا گفت پس تا نگویید من هم پول را قبول نمیکنم، اول بگویید مال کیست تا من قبول کنم، گفتم به من هم شرط شده که نام را نگویم، شما یا قبول میکنی یا پول را برمیگردم به صاحبش. گفتند یک خورده این آقا در بستر همانطور که خوابیده بود چشمش را کمی بست و باز کرد و گفت این پول مال آیت الله شیخ بهاءالدین محلاتی است؟ خب اینجا که نمیتوان دروغ گفت. یکدفعه میگویند حاج آقا شما نماز میخوانی؟ اگر میخوانی بگو میخوانم، اگر بگویی نمیخوانم و میخوانی یک معصیت است. اگر پرسیدند آقا شما روزه هستید و روزه دارید راستش را بگویید. اگر نپرسیدند نگویید ولی اگر پرسیدند حق را بگویید.
گفتند تا گفت این پول مال آیت الله العظمی محلاتی است گفتم بله پول مال ایشان است. گفتند در حالی که سرش روی بالشت بود شروع کرده به گریه کردن. گفت به آقا بگویید ما را در این آخر عمر با اخلاق خودتان شرمنده کردید. به آقا بگویید حلالم کنند ما اشتباه کردیم. مردم بداد کسانی برسید که فاصله گرفتند. خب اگر اینکار را آیت الله العظمی محلاتی نمیکرد و این فرد هم با همین نگاه میمرد اول بدبختی و گرفتاریاش بود. پشت سر یک مرجع تهمت زدن، بدنامی، اما ببینید این سیرهی پیغمبر است «كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ»[23]. شما اگر با اخلاق رفتی جلو ما دشمن را میکنیم دوست گرم و صمیمی. حاج آقا گفتند این فرد دو سه هفته بعد هم فوت کرد ولی پشیمان شد و پی به اشتباهش برد. البته در این نوع روشها سعهی صدر لازم است، قطعا انسان باید ظرفیتش را ببرد بالا، حالا یک آدمی اگر سعهی صدر نداشته باشد میگوید دیدید خدا فلانی را زدید، این همه به ما بد گفت حالا روزگار سختی گرفتار شده، دیدید خدا به سرش آورد! این اخلاق اخلاقِ خوبی نیست و توجه به نتیجهی کار انگیزهها را بالا میبرد، که خدا میفرماید نتیجهی کار این است که ما دشمن را میکنیم دوست، دشمن میآید در راه.
حالا نامهی هجده نهجالبلاغه را جلسه بعد در تکمیل همین روش ارزشمندی که در برخورد مخالفان در سیرهی اهلبیت و قرآن باید تعریف کنیم انشاءالله اشارهای خواهیم کرد.
خدا رحمت کند درگذشتگان از فامیل محترم درودچی را که خود جناب آقای درودچی از خیرین و محترمین و موثرین در این بنا بودند، خدا کند حاجیه خانم رحمت رضائیان را، خدا رحمت کند آقای حاج حبیب رضائیان را که محب اهلبیت بودند، مرحوم آقای سید نظام الدین خاکرَه و مرحوم حاج محمد علی درودچی که مجلس امروز به یاد درگذشتگان از این فامیل محترم و نامبردگان منعقد و برپاست. خب روز جمعه است، آخرین جمعهی پاییزی ماه جمادی الثانی است و در آستانهی ورود به ماه رجب و انشاءالله شب جمعهی آینده هم لیلة الرغائب است، این هم از فرصتهای طلایی است، مردم عمرتان میگذرد مثل گذر ابرها «الفرصة تمرُّ مرَّ السحاب»[24] چند سال از عمرتان گذشت، بقیهاش هم میگذرد، این فرصتهایی که خدا رقم زده در طول سال استفاده کنید. یکی از فرصتهای طلایی زندگی انسانها لیلة الرغائب است، اولین شبِ جمعهی ماه رجب، آنهایی که موفقند پنجشنبهاش را روزه بگیرند، شبِ جمعه آن دوازده رکعت نماز بین نماز مغرب و عشا را حتما بخوانید، خیلی آثار دارد این نماز، در روایت داریم یک شب، فقط یک شب تمام ملائکة الله میآیند در مسجدالحرام و آن شب اولین شبِ جمعهی ماه رجب است. میدانید دعای اینها چیست؟ اللهم اغفر لصوّام شهرِ رجب، خدایا کسانی که در ماه رجب روزه میگیرند آنها را ببخش. میلیاردها فرشته دعا میکنند برای کسانی که روزهی ماه رجب نصیبشان میشود. البته بخشی از عزیزان ما بخاطر کهولت و کسالت و عدم شرایط شاید نتوانند روزه بگیرند، قطعا نیت روزه را آنهایی که دارند خدا ثوابش را میدهد. طرف میگوید آقا بیمارم دلم میخواست روزه بگیرم اما توانایی ندارم.
خب درِ خانهی شهدا و انشاءالله که همهی ما در قیامت هم در پیشگاه پروردگار شرمندهی شهدا نشویم، جناب آقای زارع فرمودند یادی از شهدا کنیم. حالا که نام حر آمد اجازه بدهید من از این شهید یاد کنیم، قسمت این بود که از این سردار تائبی که اخلاق امام حسین او را متحول کرد یاد کنیم.
صبح عاشورا وقتی جنگ شروع شد جلوههای اخلاق امام حسین را حر در منزلگاه شراح دید. اخلاق سیدالشهدا، برخورد خوب حضرت با آنها. حضرت فرمود همهشان را آب بدهید، خداوکیلی چه کسی اینکار را میکند؟ دشمن آمده امام را تحت الحفظ ببرد کوفه، هزار نفر سرباز تشنه امام فرموده مه را سیراب کنید، امام فرمود اسبهایشان را هم سیراب کنید. اما ما اگر کسی جواب سلاممان را نمیدهند دیگر رو به طرف نمیکنیم، حق طرف را نمیدهد، میداند مدیون است ولی نمیپردازد. امام حسین دینی نداشت به اینها، اینها دشمن بودند امام همه را سیراب کرد. علیبن متائنی میگوید من آخرین سرباز حر بودم وقتی رسیدم به شراح از تشنگی داشتم میمردم، اینها راه را گم کرده بودند و آبشان تمام شده بود، گفت خودم را رساندم به یک مشکی، افتادم روی زمین بند مشک را کشیدم که آب بنوشم، آب با شدت خارج میشد درست نمیتوانستم بنوشد. گفت یک آقایی آمد بالای سر من مشک را از زمین بلند کرد، من سرم پایین بود، فرمود من آب میریزم تو بنوش. گفت آهسته آهسته آب ریخت، سیراب که شدم تصورم این بود که یکی از همرزمان من است که این محبت را در حق من کرد. برگشتم بالای سرم یک نگاهی کنم ببینم این چه کسی بود از او تشکر کنم، دیدم سیدالشهداست! اُف بر این جماعت، مردمی که در قتل این امام شرکت کردند. آقا تو با دست خودت به اینها آب دادی، اینها آب به علیاصغرت هم ندادند، اما اخلاق امام حسین روی جمعی اثر گذشت، حر آمد روز عاشورا، پسرش آمد، غلامش آمد، برادرش آمد، در بین شهدای کربلا حر و فرزندش و برادرش و غلامش بودند، بنازم به این اخلاق بلند سیدالشهدا «كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ»[25] چگونه حر آمد؟ جنگ شروع شد یکی از کوفیان میگوید دیدم حر خیلی دارد میلرزد روی اسب. گفتم حر از جنگیدن میترسی؟ گفت خدا میداند در هیچ جنگی ترس سراغ من نیامد، اما امروز خودم را در بین بهشت و جهنم میبینم، میترسم دوزخی شوم، به اسم اسب آب دادن از لشکر کوفه آمد بیرون، یک دوری زد آمد طرف خیام امام حسین. ادب این سردار تائب را ببینید! میگویند از اسب پیاده شد، کفشهایش را در آورد دستانش را گذاشت روی سر، سر را انداخت پایین، گریه میکرد و میآمد سمت خیام امام حسین، هی صدا میزد «هل لی من توبة»[26] توبهی من قبول است؟ توبهی من قبول است؟ پشت خیمه ایستاده بود. به آقا امام حسین گفتند حر آمده! آقا از خیمه آمدند بیرون دیدند حر سرش را انداخته پایین، حضرت فرمودند سرت را بالا بگیر، بابا تویی که آمدی دیگر شرمنده نیستی، تو عزت پیدا کردی، کسی که یا حسین گفت حسین سر او را میگیرد، آقا فرمودند سرت را بالا بگیر، او را در آغوش گرفتند، گفت آقا توبه من قبول است؟ گفتند قبول است. گفت آقا اجازه بدهید بروم از این خانمها هم حلالیت بطلبم، دل این زنها را شکستم دل زینبت را، دل امکلثومت را. رفت پشت خیمه و یک سلامی کرد. یک جمله گفت و صدای گریهی زنها بلند شد، گفت نکند در قیامت در محضر مادرتان از من شکایت کنید!
من دو بیت زبان حال همهمان را بگویم
بگوییم آقا امروز هم آمده و میگوید «هل لی من توبه»[27] آقا اگر شیعهی خوبی نبودیم اگر دل فرزند صاحب الزمان را شکستیم، اما امروز آمدیم بگوییم این آیه ما را امیدوار کرد «كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ»[28] یا اباعبدالله ما امرزو رو به شما آوردیم و شما را واسطه قرار دادیم.
ما به این در نه پی حشمت و جاه آمدهایم، از بد حادثه اینجا به پناه آمدهایم
آبرو میرود ای ابر خدا پوش ببار، که بدین بحر کرم غرق گناه آمدهایم
جانم حسین جانم حسین
[1] فصلت آیه34
[2] فصلت آیه34
[3] انعام آیه54
[4] فصلت آیه34
[5] فصلت آیه34
[6] نهجالبلاغه نامه18
[7] فصلت آیه34
[8] کنزالفوائد ج3 ص31
[9] الحیاة (ترجمه احمد آرام) ج6 ص506
[10] فصلت آیه34
[11] فصلت آیه34
[12] فصلت آیه34
[13] یوسف آیه88
[14] یوسف آیه92
[15] نساء آیه63
[16] مائده آیه51
[17] بقره آیه194
[18] بقره آیه194
[19] ص آیه82
[20] ص آیه83
[21] هود آیه46
[22] بقره آیه264
[23] فصلت آیه34
[24] وسائل الشیعه ج16 ص84
[25] فصلت آیه34
[26] فصلت آیه34
[27] لهوف ترجمه فهری ص102
[28] فصلت آیه34