استاد حدائق روز جمعه 18 آذرماه 1401 همزمان با ایام فاطمیه اول در مسجدالرسول(ص) شیراز به بیان شرحی بر سخنان نورانی حضرت فاطمه زهرا (س) پرداختند.
جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسمالله الرحمن الرحيم
قال الله تبارک و تعالی فی محکم کتابه القرآن الحکيم: «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيم»[1].
صدق الله العلی العظيم
در ادامه عرايض دو جلسه گذشته آيه 31 سوره مبارکه آلعمران مورد بحث مجلس قرار گرفت و عرض کرديم که زهرای مرضيه در حديثی میفرمايد دنيا را من برای سه چيز دوست میدارم، يکش ارتباط با قرآن است، دنيای خوب از آن کسانی است که با قرآن مرتبط است، نه فقط قرآن میخوانند قرآن را به کار میبندند ما يک مشکلی که در عالم اسلام از گذشته داشتيم تا الآن قرآن میخوانيم بعضاً عمل نمیکنيم، در زمان رسولالله حافظان قرآن بودند کتّاب قرآن قاريان قرآن، رسولالله سر به خاک گذاشت تعهداتشان را در غدير فراموش کردند اين نتيجه غفلت نسبت به قرآن است، اينی که در آخرين واپسين لحظات عمر رسولخاتم، اين را من از آيتالله ابن يوسف حدائق بنیعمّ ابوی ما شنيدم ايشان محدث و عالم فرزانهای بود، فرمود آن واپسين لحظات رسولالله وقتی حديث ثقلين را بيان کرد، دوتا انگشت سبابه را کنار هم قرار داد نه اين جوری اين دو انگشت در عرض هم است، در بستر در آخرين لحظات فرمود: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي»[2]حالا که حاضر نشديد وصيتی بنويسم که بعد از من به گمراهی نيفتيد اين وصيت گفتاری من يادتان نرود قرآن، اهلالبيت و متأسفانه عالم اسلام فراموش کرد، وضع ما شده اينی که امروز شما در دنيای اسلام میبينيد و اشاره هم کردم محضر عزيزان در خطبه فدکيه حضرت زهراء فرمود کار دست ما باشد وحدت است، کار دست ما باشد نظم هست اين سخن حضرت زهراست در مسجد پيغمبر فرمود: «جعل... وَ طَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ»[3]مردم اگر از ما اطاعت بکنند زندگیشان نظم پيدا میکند بینظمی چه در اخلاق، چه در تربيت، چه در سياست، چه در اقتصاد، چه در مسائل اجتماعی ناشی از دين گريزی است، شما يک انسان موحد داريد که در نظام خانواده در نظام اجتماعی متخلف باشد ابداً، خوبان وقتی میروند همه به خوبی ياد میکند اميرالمؤمنين فرمود يک جوری زندگی کنيد که وقتی میرويد مردم احساس کنند چيزی را از دست دادند نه شادمان باشند، بشويد مصداق اين شعر شاعر که:
از شمار نظر يکی کمتر، وز شمار خرد هزاران بيش
يک مشکل مسلمانها در بیتوجهی به قرآن است قرائت قرآن کفايت نمیکند روايت داريم: «رُبَّ تَالِ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ يَلْعَنُهُ»[4] بعضیها قرآن میخوانند ولی قرآن لعنتشان میکنند، میگويند يک صاحب نفسی سر قبری آمده بود داشتند قرآن برای متوفای که خاک ريخته بودند روی لحدش، گفت نخوانيد که اين آيات میشود عذاب برای او، اين آيات آيات نماز است اين نماز نمیخواند، اينها مزيد بر عذاب او میشود، میگويند بیانصاف قرآن هم بود، قرآن هم داشتی، آيات نسبت به نماز آيات نسبت به انجام واجبات ترک محرمات، فقط بوسيدی و احترام ظاهری کردی، لذا عزيزان حضرت زهراء میفرمايد دنيای موفق دنيای خوب دنيايي است که درش ارتباط با خداست، بشر صفر تا هرچه داری مال خداست، وجودت ثروتت آبرويت، زندگیات هستیات همه: «إِنَّا لِلَّهِ»[5] باز گشت تو هم به سوی اوست اين آفريدگار را فراموش نکن، کلام خدا را از ياد مبر، اين نکته اول، مرحوم آيتالله سيد هبةالدين شهرستانی از بزرگان علمای اسلام است، حدود يک قرنی قبر، يک سؤالی از عالم اسلام کرد ايشان اين سؤال را برای نوع علمای شيعه و سنی سراسر عالم فرستاد سؤال سؤال کوتاهی بود: «لم سقطنا و بم نرتقی» ما چرا سقوط کرديم مسلمانها چرا اين طور شدند چرا اين گونه گسسته پراکنده دشمن دست اندازی کرده بر منابع و منافع و نوامس اينها: «و بم نترقی» ما چه کنيم دوباره برگرديم به آن عزت گذشته به آن شوکت قبل: مائيم که از پادشههان باج گرفتيم، يک زمانی حرف اول در همه امورات را مسلمانها میزدند امروز يک بخشی از کشورهای اسلام شده مستعمره بیگانه عربستان را ببينيد کشورهای خليج و ساير کشورهاي ديگر، آنهايي که پايداری و استقامت میکنند اينها را میکشند به جنگ و آشوب، آنهايي که مستعمره میشوند منافع را میبرند مثل مال غارتی، مرحوم آيتالله شهرستانی سؤالش اين بود: «لما سقطنا و بم نرتقی» ايشان میفرمايد از صدی نود و هشت جوابها که برای من آمد از صد درصدی جوابها نود و هشت اين جمله را گفتند، از فرامين قرآن و دستورات پيغمبر فاصله گرفتيم ضربه خورديم، همان که رسولالله فرمود: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ»[6] من دو گنجينه را گذاشتم، و رفتم، اينها را فراموش نکنيد اينها را به کار ببنديد دقيقاً اين دوتا را حضرت زهراء در نگاهش به دنيا نام میبرد يکی قرآن، خدا، دوم: «و النظر فی وجه رسولالله»[7]، تبعيت از ولیخدا حجت خدا اين سبب میشود زندگیها سامان پيدا میکند، اين آيه 31 آلعمران که در دو شب گذشته قرائت شد چند نکته من ذيل اين آيه محضر عزيزان يک اشاراتی کنم، ترجمه آيه عرض کرديم خداوند میفرمايد رسولما به مردم بگو اگر خدا را دوست میداريد از پيغمبر تبعيت کنيد، امروز بعضیها خودشان را فريب دادند، میگويد در اين دلم مهر خداست ولی يک رکعت نماز نمیخواند دروغ میگويد: به عمل کار برآيد به سخن دانی نيست، در عرف عاميانه میگويند آقا با حلوا حلوا دهان شيرين نمیشود ما خدا را دوست میداريم ما اهلالبيت را دوست میداريم ولی راهمان راه آنها نيست ببينيد قرآن چه میفرمايد: رسولالله به مردم بگو اگر خدا را دوست میداريد بايد از پيغمبر تبعيت کنيد: «فَاتَّبِعُوني»[8] طبق اين آيه شريفه خلاف میگويد هر کسی که بگويد من خدا را دوست میدارم ولی کاری به پيغمبر ندارم صريح آيه قرآن است اگر از پيغمبر تبيعت کرديد خدا هم دوستتان میدارد: «يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ»[9] هرکه میخواهد خدا دوستدار او بشود بايد از پيغمبر تبعيت کند، ببينيد من حالا وارد آن آيه نمیشود آيه 54 سوره مائده آيهای است که در باب فضيلت ايرانيان نازل شده، بارها هم گفتم ايرانی اگر میخواهد ببيند ايرانی هست يا نه؟ بايد ببيند اين ششتا ويژگی را دارد يا ندارد؟ يکی از آن شش ويژگی اين است اين هم مايه تأسف است من در يکی از دانشگاههای اين شهر در جمع اساتيد دانشگاه گفتم ايرانيان در کجای قرآن هستند؟ سرها افتاد پايين يک عمر قرآن رو سر گرفتيم خودمان را در قرآن پيدا نکرديم خدا ما را چگونه تعريف کرده؟ نژاد پرست نيستيم اسلام با نژاد پرستی مخالف است، با قوميتگرايي مخالف است ترک، لور، عرب، بلوچ، فارس، اروپايي، آفريقايي همه از يک پدر و مادر هستيم: «إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى»[10] مزيت فقط به تقوی است به قيافه نيست به سواد نيست به عنوان نيست به حسب و نسب نيست: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ»[11] در آن آيه ششتا ويژگی خدا نام میبرد اولش اين است: «يُحِبُّهُمْ»[12] خدا ايرانيان را دوست میدارد، اين آيه وقتی نازل شد به رسولالله گفتند يا رسولالله منظور چه کسانی هستند؟ پيغمبر يک اشارهای به سلمان نمود، فرمود: «هذا و قومه»[13] منظور اين آيه سلمان است و قوم سلمان، حالا توضيح اين آيه را من فردا شب چون حيف است بايد مستقلش پرداخت بشود اما يک ويژگی اول از شش ويژگی، خدا میفرمايد: «يُحِبُّهُمْ»[14]خدا چه کسانی را دوست میدارد در قرآن خداوند يک کدهایي را معرفی کرده که ما اينها را دوست میداريم يکی از آنها را امشب بشنويد: فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ»[15]خدا کسانی را دوست میدارد که از پيغمبر تبعيت کند، ايرانی بما هو ايرانی کسی است که مطيع پيغمبر باشد، آنی که مطيع پيغمبر است خدا دوستش میدارد خدا کد میدهد ما دوست میداريم اينها را بلی خداوند میفرمايد توابين را دوست میداريم، متقين را دوست میداريم، تابعين پيغمبر را دوست میداريم در آيه 31 آلعمران: «يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ»[16]حالا در اين تبعيت خدا رحمت کند مرحوم حضرت امام، میفرمودند اصلاً محبت يعنی تبعيت همان که شاعر هم میگويد به عمل کار برآيد به سخندانی نيست، محبت واقعی به شعار نيست به حرف نيست به عمل است من در عمل بايد نشان بدهم که با محبوبم چقدر همراه هستم و همسو هستم، اينجا من يک حديث را هم مرور کنم بعد چندتا نکته را ذيل اين آيه تقديم کنم، اين را هم شايد عزيزان شنيديد يک وقتی رسولخدا فرمودند يا علی جايگاه شما در امت اسلام مثل جايگاه سوره توحيد در قرآن است: «مَثَلُكَ فِي أُمَّتِي مَثَلُ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ»[17] جايگاه علی ابن ابی طالب در امت اسلام مثل جايگاه سوره توحيد سوره اخلاص در قرآن است، سوره توحيد را عزيزان مستحضر هستيد از فضائل سوره اين است که مرتبه خواندش ثواب يک سوم قرآن را به شما میدهند، دو مرتبه دو سوم، سه مرتبه ختم قرآن را به شما میدهد از توصيههای رسولالله به حضرت زهرای مرضيه يکی همين بود، دخترم شبها مخواب مگر اينکه يک ختم قرآن را بجا بياوری، چندتا نکته رسولالله به حضرت زهراء گفتند يکش اين بود، مخواب مگر اينکه تمام انبياء و اولياء را از خودت راضی نگهداری، مخواب مگر اينکه يک حج و عمره بجا بياوری، ما هنوز سرمان رو بالشت نرفته خواب اصحاب کهف چرت من است! حضرت زهراء میفرمايد پدرم مشغول نافله شد من در فکر بودم خدايا در اين زمان کم اين همه کار زمان وسعت اين کارها را ندارد رسولالله نافلهشان، يکی از نوافلشان تمام شد، گفتند دخترم نخوابيدی؟ گفتند پدر تکليفی برای ما معين کردی، در اين وقت کم اين کارها انجام شدنی نيست، پيامبر نسبت به ختم قرآن فرمودند: دخترم قبل از خواب سه مرتبه سوره توحيد را بخوان، خدا ثواب ختم قرآن را به تو میدهد، سه مرتبه توحيد خواندن ختم قرآن، رسولالله میفرمايد علی ابن ابی طالب در عالم اسلام مثل سوره توحيد در قرآن است بعد خود رسولالله بيان فرمودند، فرمودند سوره توحيد: «فَمَنْ قَرَأَهَا مَرَّةً»[18] اگر کسی يک مرتبه بخواند ثواب يک سوم قرآن است دوم مرتبه دو سوم سه مرتبه ختم کامل، اگر کسی اينجا را خوب عنايت کنيد اينجا را بشنويد نکته اينجاست پيغمبر فرمود: «مَنْ أَحَبَّكَ بِلِسَانِهِ فَقَدْ كَمَلَ لَهُ ثُلُثُ الْإِيمَانِ»[19] اگر کسی شما را فقط با زبانش دوست بدارد اين يک سوم ايمانش کامل است اين آن: «فَاتَّبِعُوني»[20]نيست، بعضیها ائمه را در حد زبان دوست میدارد، آقا سر و جانم به فدای علی، گاهی اوقات ديد در بعضی از مراسمها مناسبتها يک کسانی هم شرکت میکنند که شايد ظاهر همسویی با مجلس عزا ندارد خانم حجاب را اصلاً رعايت نکرده ولی آمده برای امام حسين دارد سينه میزند خب اين محبت دارد محبت يک سومی، حداقلش اين است که يک سوم با زبان يا حسين میگويد با زبان يا علی میگويد اظهار ارادت به اهلالبيت میکند در مراسمهاي عزا شرکت میکند اما میبينيد پوشش حضور رفتار کردار همسويي با اهلالبيت ندارد اين يک سوم دين است، پيامبر فرمود يا علی اگر کسی شما را با زبان و با قلبش دوست بدارد دو سوم ايمانش کامل است اين را الحمدلله در اين جمع در همهتان هست، اين بشارت به همهتان دو سوم ايمانتان کامل است چون هم زباناً اهلالبيت دوستدار هستيد، هم قلباً نسبت به اهلالبيت محب هستيد، هنر در يک سوم آخر است: «فَاتَّبِعُوني»[21]رسولالله فرمود يا علی اگر کسی شما را با زبان و با قلبش و در رفتار و اعمالش، هنر در اعمال و رفتار است، تو را ياری بکند: «فَقَدِ اسْتَكْمَلَ الْإِيمَانَ»[22] ايمان او کامل است، ايمانش به کمال رسيده ما در آن يک سوم آخری بعضیها لنگ میزنند برای اهلالبيت خوب گريه میکنند هزينه میکنند وقت میگذارند قلباً هم دوستشان میدارد، رفتارم با آنها همسوئی ندارد، يک خاطره از يکی خطبای اين شهر برايتان بگويم، حاج آقا شيخ الاسلامی را میشناختيد شادی روحش صلوات بفرستيد.
من از خود مرحوم حاجی آقای شيخ الاسلامی شنيدم بارها اين قضيه را ايشان نقل کرد، اين از آن حکايتهايي است که در کتابها گيرتان نمیآيد حکايتهای سينه به سينه است مرحوم آقای شيخ الاسلامی گفت يک سالی عازم حاج بودم قبل از انقلاب اين داستان مال قريب نزديک به پنجاه سال قبل است کمتر است، سال پنجاه و سه و پنجاه و چهار بود، گفت تهران با کاروان شربتاغولی میخواستم بروم، ايشان گفت دو ماه قبل از اعزام که از تهران بايد میرفتم يک شب خواب ديدم، خواب ديدم نجف اشرف هستم يک نفر آمد دنبال من، گفت مأمور هستم از طرف علی ابن ابی طالب آقا شما را احضار کردند مجلسی گرفتند برای يک يهودی تازه مسلمان شده، گفتند آقای شيخ الاسلامی منبرش را برود، آقای شيخ الاسلامی گفت در خواب من وحشت کردم، ما چه کسی هستيم؟ برای مجلسی که بانی مجلس علی ابن ابی طالب است ما برويم سخنرانی کنيم، گفت ولی ادب کردم سريع لباس پوشيدم با اين پيک حضرت راه افتادم، گفتم که نام اين يهودی تازه مسلمان شده چيست؟ آن مأموری که آمده گفت يحيي، گفتم آقا نفرمودند اسمش را عوض کنيم رو منبر؟ گفت حضرت فرمودند يحيي نام يکی از پيامبران بزرگ است نام نام مقدسی است بماند، فقط منبر تشرف به اسلامش را شما برويد، آقای شيخ الاسلامی گفت رفتيم مجلسی بود که: «قاصم باهله» جمعيت موج میزد، منبری بود گفت ولی اميرالمؤمنين را نديدم گفت اين حراس را هم داشتم کسی جرأت ندارد جلو اميرالمؤمنين حرف بزند، اسوه فصاحت و بلاغت که جرأت دارد جلو اميرالمؤمنين صحبت بکند و برود منبر، اساس منبر اميرالمؤمنين است، گفت رفتم رو منبر آقا را هم نديدم، گفت اين آيه در ذهنم آمد، ايشان خودش تعبيرش اين بود میگفت منبری رفتم که در عمرم نرفته بودم اصلاً کلمات میآمد عبارات میآيد اين آيه را خواندم: «يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا»[23]اين را خواندم تفسير کردم توضيح دادم بعد گفتم مجلس از طرف اميرالمؤمنين مولای متقيان گرفته شده برای يک يهودی که مشرف شده به اسلام، و نامش يحيي است متولی اين مجلس و بانی هم اميرالمؤمنين است، گفت از خواب بيدار شدم ايشان در اين فکر بودم اين يحيي چه کسی است؟ يهودی بوده، چرا ما بايد منبرش را برويم؟ چه ارتباطی به من دارد؟ ايشان گفت يک ماه به اعزام مانده بود رفتم تهران دفتر شربتآغولی برای مقدمات يک سری کارهای اعزاممان مدارکی میخواستند، رفتم تا ظهر کارها را انجام دادم آمدم در يکی از خيابانهای تهران، گفت آنجا پل راه آهن، خيابان راه آهن گفت آنجا میخواستم وسيلهای بگيرم بروم قم از قم بيايم شيراز گفت خدا رحمت کند مرحوم حجت الاسلام و المسلمين آقای مجدالمحققين ايشان را هم ديده بوديد صلوات بفرستيد، مرحوم آقای مجد در همين اواخر هم منزل مرحوم حاجی آقای ايمانيه میآمد منبر هم میرفت شيراز مرحوم آقای مجد و اخوی ايشان مرحوم آقای فخر رحمتالله عليهما، حالا امشب حاج آقای يقطين سبب خير شد اين گذشتگان هی اسمشان بيايد، گفتند آقای مجد ما را در آنجا در خيابان ديد، گفت آقای شيخ الاسلامی اينجا چه میکنی؟ گفتم آمده بودم کارهای حجم را انجام بدهم، گفت الآن کجا میخواهی بروی؟ گفتم میخواهم بروم قم از قم هم عازم هستم برای شيراز، گفت حالا وقت نهار است؟ شما بيا برويم منزل نهارت را بخور يک استراحتی هم بکن عصر برو قم، گفت به اصرار آقای مجد ايشان ما را برد منزل، نهار که خورديم يکدفعه يادم آمد به خواب يک ماه قبل و اميرالمؤمنين و يحيي يهودی مسلمان شده، به آقای مجد گفتم من يک خوابی ديدم ذهنم يک ماه درگير است، گفت چه خوابی؟ خواب را تعريف کردم گفت آقای شيخ الاسلامی، امسال که داری میروی حج نيابت هم قبول کردی؟ گفتم خير، تا الآن نائب نشدم، گفت میدانی تفسير و تعبير خوابت چه است؟ گفتم نه، گفت شما امسال از طرف کسی نائب میشويد که اين مسلمان بود شيعه بود واجب الحج بود، عمداً حج نرفت آقايون روايت داريم اگر کسی واجب الحج بود و کوتاهی در رفتن کرد اجلش رسيد ملک الموت میفرمايد: «مت يهويداً او نصرانياً»، يک عمر مسلمان بود نماز هم میخواند يهودی جانش را میگيرد مسيحی میبرند او را امر خدا را زمين گذاشته، گفت آقای مجد گفت اين يک نائب از طرفی کسی میشوی که اين واجب الحج بوده حج نرفته يهودی جانش را گرفتند، اين نيابت شما اسلام را بهش بر میگرداند، گفت اين را هم آقای مجد تعبير کرد گذشت و آمديم شيراز آقای شيخ الاسلامی گفت يک روز مانده بود به حرکت که من ديگر بليط هواپيما داشتيم بايد میرفتم تهران از تهران فردای آن روز میرفتيم برای جده، گفت ساعت يازده صبح پرواز داشتم ساعت نه آماده شدم بروم برای فرودگاه تا آن ساعت هم نيابت قبول نکرده بودم داشتم آماده میشدم بروم فرودگاه، تلفن منزل زنگ زد، يکی از کارمندان فرودگاه بود، میدانست ما پرواز داريم گفت آقای شيخ الاسلامی شما پرواز ساعت يازده تأخير دارد، هواپيما هنوز از تهران حرکت نکرده شما فرودگاه نياييد منزل باشيد من به وقتش به شما تماس میگيرم که کی بياييد فرودگاه؟ ايشان گفت من دوباره لباسهايم را درآوردم که استراحت کنم، دوباره تلفن زنگ خورد، تلفن برداشتم حالا چون فوت کرده اسمش را میآورم از بانی خير و خيرين شهر، ايشان گفت پشت تلفن آقای حاج ابوالقاسم مصلح بود، گفت آقای حاج ابوالقاسم گفت آقای شيخ الاسلامی شما امسال عازم حج هستيد؟ گفتم بلی، گفت نيابت هم قبول کرديد، گفتم نه من تا حالا نيابت قبول نکردم، گفت ما به چندتا از بازاریهای شيراز يک خانهای آمديم پای قولنامه، داريم میخريم، دختر اين مرحوم میگويد بابايم واجب الحج بود و حج نرفت کوتاهی کرد وضع ماليش خوب بود، آقا يکی آمد به پيغمبر گفت میخواهم خدا رحمم کند چه کنم؟ رسولالله فرمود به خودت رحم کن، پول برای چه کسی میگذاری؟ به داد خودت برس، همين دو سه روزی قبل يک موردی بود پروندهای آورده بودند متوفی کوتاهی کرده بود، حق بعضی از وراث را ضايع کرده بود، ورثهای که بيمار است مريض است مجنون است، آقا ای که دستت میرسد کاری بکن، اول واجباتتان، مردم اول خودتان اول رحم به خودمان کنيم بعد ديگران، ما گاهی اوقات دلسوزی برای خودمان نداريم اين همه دنبال هستيم میگذاريم و میرويم برای آخرتمان توشه بر نمیداريم، آقای شيخ الاسلامی گفت الآن شما قبول میکنيد ماشين بفرستيم بيايد در منزل اين دختر خيلی اصرار دارد میگويد اولين پول برای نيابت پدرم، گفتم اشکالی ندارد، گفتند يک ربع ساعتی گذشت ديدم ماشين آمد دم در آقای حاج آقای مصلح فرستاده بود آقای حاج ابوالقاسم ما سوار شديم رفتيم يک خانهای در قصرالدشت شيراز ايشان گفت خانه بزرگی هم بود، ديديم ايشان و دو سه نفر ديگر از بازاریهای شيراز نشسته بودند دختر آن متوفی يک خانم مثلاً پنجاه و خردهای ساله بود، آقای شيخ الاسلامی گفت تا وارد خانه شدم در سالن ديدم دور تا دور سالن کتيبههای فرش اسامی اميرالمؤمنين و الفاظی که نام حضرت بود: «ولاية علی ابن ابی طالب حصنی»[24]، يا نام علی ابن ابی طالب اشعاری که نام حضرت بود دور تا دور سالن قابهای فرش نام اميرالمؤمنين بود آقای شيخ الاسلامی گفت من نشستم آقای مصلح گفت آقا اين مبلغ را ما به شما میدهيم، جلو دختر ايشان شما از همين لحظه نائب بشويد برای پدر ايشان حج امسال را بجا بياوريد ايشان گفت دفتر را باز کردم گفتم اسم پدرت؟ گفت يحيي، ذهنم رفت در دوماه قبل گفت اين آقا يک ارتباطی با اميرالمؤمنين بايد داشته باشد مردم قدر خودتان را بدانيد عشق و ارادت به چه کسانی داريد؟ گفتم خانم من فقط يک سؤالی از شما دارم؟ بابايت چه ارتباطی با علی ابن ابی طالب داشت؟ گفت اين دختر گفت بابای ما نام علی برده میشد، اشک امانش را میگرفت منقلب میشد عاشق علی ابن ابی طالب بود اما در حجش کوتاهی کرد، گفتم فقط من يک جمله بهت بگويم اميرالمؤمنين به داد بابايت رسيد، ببينيد عزيزان محبت بايد در اين سه جهت خودش را نشان بدهد محبت گفتاری، محبت درونی، محبت عملی، رفتاری من اگر میگويم اهلالبيت را دوست میدارم رفتارم معاشرتم، عملکردم، درآمدم مخارجم، همسوی داشته باشد با اهلالبيت، اين عبارت را نوع ائمه متذکر شدند: «كُونُوا لَنَا زَيْناً وَ لَا تَكُونُوا عَلَيْنَا شَيْناً»[25] برای ما اسباب سربلندی باشد نه اسباب سر افکندگی يک جوری زندگی کنيد که تا گفتند اين شيعه علی ابن ابی طالب است ائمه سرشان را بالا بگيرند نه سر را پايين بيندازند: «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ»[26] باز بحثهای آيه ماند طلبتان برای فردا شب، حالا که نام بعضی از خطباء را برديم بگذاريد از حضرت حجتالاسلام و المسلمين آقای حاج شيخ محمد آيتاللهی هم يادی کنيم، ايشان را هم که میشناختيد صلواتی بفرستيد.
ايام سوگواری حضرت زهرای مرضيه است اين هم باز شنيدنی است عنايت حضرت زهراء حاج آقای آيتاللهی به واسطه از پدر بزرگشان آيتالله آقای حاج شيخ محمد جواد آيتاللهی از آقای حاج سيديحيي يزدی، مرحوم آقای سيديحيي يزدی از خطبای برجسته اين شهر در مثلاً قريب به نود سالی قبل عصر رضاخان، از منبرهای معروف و مطرح میگفتند آقای حاج سيديحيي يزدی ولو آن زمانی که خب زمان نا امنی هم بود يعنی غروب که میشد ديگر برقی نبود کسی از خانه بيرون نمیآمد حکومت هم حکومت رضاخانی، بهائيت هم جولان میداد، بهائیها در يک مقطعی تبليغات گسترده حکومت هم نسبت به اينها همراه بود، ظاهراً نه ولی در حقيقت همراهی میکردند اينها را، گفتند آقای حاج سيديحيي يزدی در هر مجلسی که میرسد بر عليه بهائيت در منبرها صحبت میکرد بعد خود مرحوم آقای حاج سيديحيي يزدی نقل کرده بود که يک شبی بود دو سه ساعت از مغرب گذشته بود ما در منزل بوديم ديگر کسی بيرون نمیآمد بعد از مغرب ديدم درخانه را در زدند، رفتم دم در ديدم پشت در کسی گفت آقای حاج سيديحيي يزدی مريضی داريم در حال سکرات موت است ما به نفس شما معتقد هستيم بياييد يک سوره قرآن يا دعای عديده يا هرچه که صلاح میدانيد برای راحت جان دادن اين شخص محتضر شما يک دعايي ذکری قرآنی بخوانيد، آقای حاج سيديحيي يزدی اولاً وقت آمدن نيست، من از همينجا میخوانم دعا هم میکنم که اگر قسمت است بهبودی اگر مصلحت نيست به راحتی، روحش به ملکوت بپوندد، گفت خيلی اصرار کرد، اصرار زيادی او، ما مجبور شديم رفتم لباس پوشيدم و آماده شدم از منزل آمدم بيرون ديدم يک آقايي است يک چراغ فانوسی هم دستش هست، در کوچه و پس کوچهها شيراز ما را برد در آن تاريکی که نمیفهميدم کجا هم داريم میرويم؟ تا رسيديم در يک منزلی در زد، گفت در که زد در را که باز کردند رفتيم داخل در را بست، پلمب کرد در را بلند صدا زد گفت آوردمش، گفت از اين آوردمش من برداشت بدی کردم، گفت نه به آن حرف اولش بياييد برای نجات اين محتضر دعايي قرآنی، نه از اين آوردمش که يک آوردم بیادبانهای بود گفت رفتم داخل در مهمانخانه منزل، عرسی خانه که میگفتند مهمانخانه، ديدم تمام سران بهائيت نشستند دور تا دور اينها نشستند وارد که شدم رو کردم به آن گفتم مريضت کدام است؟ گفت مريضی در کار نيست، ما امشب آوردمت اينجا تصفيه حساب کنيم حرفهای رو منبرت به بهائيت توهين میکنی، داستان همين شيراز ماست، ما گاهی اوقات قدر امنيت را نمیدانيم قدر نظام اسلامی را نمیدانيم، پيغمبر فرمود دوتا نعمت است تا مردم از دستش ندهند قدرش را نمیدانند سلامتی، امنيت، يک زمانی در اين شهر کسی به بهائيت حرف میزد اين جوری به مخاطره میافتاد اين گونه جولان میدادند، گفتند ما امشب آوردمت تصفيه و حساب آن حرفهايت را بکنيم، گفت ديدم بساط کشتن ما را آماده کردند، اينها بنای بر کشتن ما دارد و ديگر هيچ کس هم اطلاع ندارد گفت خانواده ما نمیدانست ما کجا رفتيم؟ و هيچ خبردار نبود، گفت يکدفعه ذهنم رفت به اين سو که ما يک عمر درخانه اهلالبيت صدا زديم امشب اگر فاطمه زهراء به داد ما نرسد کی برسد؟ گفت به اينها گفتم فقط به من اجازه بدهيد دو رکعت نماز بخوانم بعد هر کاری خواستيد بکنيد بکنيد، گفتند اشکال ندارد برو گوشهای حياط، گفت اينها مراقبم بودم دم در مراقبت میکردند گفت گوشهای حياط مهری داشتم گذاشتم روی زمين ايستادم دو رکعت نماز استغاثه به حضرت زهراء بعد از اتمام نماز در سجده اين اذکار «يَا مَوْلَاتِي يَا فَاطِمَةُ أَغِيثِينِي»[27] اين چهار صد و ده مرتبه يا به روايتی پانصد و ده مرتبه گفت اذکار را خواندم ولی با دل شکسته، میگفتم بیبی ما مبلغ خاندان شما بوديم ما روضهخوان فرزندن شما بوديم نپسند امشب اينگونه غريبانه دست اين بهائیها، گفت همين طوری که داشتم زمزمه میکردم، نماز تمام شد اذکار تمام شد صدای درخانه بلند شد، يکی در را با شدت میکوبيد گفت اين بهائیها دست و پاچه شدند، صدای بلندی از داخل کوچه آمد سيديحيي يزدی را بدهد گفت اينها دست و پاهايشان را گم کردند اين از کجا آمد؟ اين چه کسی بود؟ رفتند دم در ديدند دوتا آقای بلند قامت رشيد چراغی در دستشان است با عتاب گفتند سيديحيي يزيدی را بدهيد، گفت اين بهائیها آمدند گفتند آقا ما میخواستيم يک دعای عديلهای بخوانيم گفتم عديله در سرتان بخورد، شما دعای عديله میفهميد شما قصد کشتن ما را داشتيد، گفت سريع آمدم از منزل بيرون ديدم دوتا شخص رشيد و بلند قامت چراغ به دست ايستادند ايشان فرموده بودند اگر من همانجا رهايم میکردند میگفتند برو منزل خودت پيدا نمیکردم من را آوردند تا در منزل آمدم بروم داخل گفتم آقا من کسی خبر نداشت امشب اينجا هستم که به شما خبر داد؟ گفتند سيديحيي يزدی ما را فاطمه زهراء فرستاده اين داستان همين شهر است، حالا فردا شب من يک چيزی را من در لبنان آقای حاج سيدحسن نصرالله نقل کرد اين را فردا شب برايتان بگويم، از عنايت حضرت و جنگ سی و سه روزه حزب الله که آنجا هم فاطمه زهراء دخالت کرد:
گر نگاهی به ما کند زهراء، دردها را دواء کند زهراء
بر دل و جان ما صفا بخشد، گر نگاهی به ما کند زهراء
معمولاً وقتی يک خانمی را وقت میخواهند به خاک سپارند صدا میزنند هرکه با اين خانم محرم است بيايد جلو، محارم زن بيايند کمک کنند در خاک سپاری، مردان با غيرت زنان مؤمنه، آن شب خاک سپاری تنها محرم فاطمه علی بود، آقازادهها که در سنين طفوليت بودند اينها فقط نگاه میکردند اشک میريختند سلمان هم که محرم نبود، علی تنها دست برد پيکر زهراء را در آغوش گرفت وارد در قبر کرد، خود مولا میفرمايد وقتی بدن زهراء را وارد قبر کردم محرم فاطمه به کمکم شتافت، يک وقت ديدم دو دست همان دستان پيغمبر صدا زد علی امانتم را بده:
شهر پيغمبر محيط غم شده، زانوی سردار خيبر خم شده
زانويش لرزيد اما پا فشرد، دستها را جانب تابوت برد
ناگهان از آن مزار بینشان، آشکارا شد دو دست باغبان
باغبانم و هست و بود را بده، يا علی ياس کبودم را بده
يا محمد از رخت شرمندهام، فاطمه جان داده و من زندهام
شاخه ياست اگر بشکسته بود، دستهاي باغبانت بسته بود
همه بگوييم يا زهراء.
اللهم صلّ علی فاطمه و ابيها و بعلها و بنيها و السر المستودع فيها بعدد ما احاط به علمک.
اللهم عجّل لوليک الفرج و سهل له المخرج و اوسع له المنهج.
[1] آلعمران31.
[2] الأمالي( للصدوق) النص ص415.
[3] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج29 ص223.
[4] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج89 ص184.
[5] بقره156.
[6] الأمالي( للصدوق) النص ص415.
[7] مستدرک الوسائل ج16 ص259
[8] آلعمران31.
[9] آلعمران31.
[10] حجرات13.
[11] حجرات13.
[12] مائده54.
[13] دلائل الصدق لنهج الحق ج5 ص79.
[14] مائده54.
[15] آلعمران31.
[16] آلعمران31.
[17] فضائل الأشهر الثلاثة ص50.
[18] فضائل الأشهر الثلاثة ص50.
[19] فضائل الأشهر الثلاثة ص50.
[20] آلعمران31.
[21] آلعمران31.
[22] فضائل الأشهر الثلاثة ص50.
[23] مريم12.
[24] عیون اخبارالرضا ج2 ص136
[25] الأمالي( للصدوق) النص ص400.
[26] آلعمران31.
[27] البلد الأمين و الدرع الحصين النص ص159.