استاد حدائق روز جمعه 18 آذرماه 1401 همزمان با ایام فاطمیه اول در مسجدالرسول(ص) شیراز به بیان شرحی بر سخنان نورانی حضرت فاطمه زهرا (س) پرداختند.

 

دانلود

جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم­الله الرحمن الرحيم

قال الله تبارک و تعالی فی محکم کتابه القرآن الحکيم: «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني‏ يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيم‏»[1].

صدق الله العلی العظيم

در ادامه عرايض دو جلسه گذشته آيه 31 سوره مبارکه آل­عمران مورد بحث مجلس قرار گرفت و عرض کرديم که زهرای مرضيه در حديثی می­فرمايد دنيا را من برای سه چيز دوست می­دارم، يکش ارتباط با قرآن است، دنيای خوب از آن کسانی است که با قرآن مرتبط است، نه فقط قرآن می­خوانند قرآن را به کار می­بندند ما يک مشکلی که در عالم اسلام از گذشته داشتيم تا الآن قرآن می­خوانيم بعضاً عمل نمی­کنيم، در زمان رسول­الله حافظان قرآن بودند کتّاب قرآن قاريان قرآن، رسول­الله سر به خاک گذاشت تعهدات­شان را در غدير فراموش کردند اين نتيجه غفلت نسبت به قرآن است، اينی که در آخرين واپسين لحظات عمر رسول­خاتم، اين را من از آيت­الله ابن يوسف حدائق بنی‌عمّ ابوی ما شنيدم ايشان محدث و عالم فرزانه­ای بود، فرمود آن واپسين لحظات رسول­الله وقتی حديث ثقلين را بيان کرد، دوتا انگشت سبابه را کنار هم قرار داد نه اين جوری اين دو انگشت در عرض هم است، در بستر در آخرين لحظات فرمود: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي»[2]حالا که حاضر نشديد وصيتی بنويسم که بعد از من به گمراهی نيفتيد اين وصيت گفتاری من يادتان نرود قرآن، اهل­البيت و متأسفانه عالم اسلام فراموش کرد، وضع ما شده اينی که امروز شما در دنيای اسلام می­بينيد و اشاره هم کردم محضر عزيزان در خطبه فدکيه حضرت زهراء فرمود کار دست ما باشد وحدت است، کار دست ما باشد نظم هست اين سخن حضرت زهراست در مسجد پيغمبر فرمود: «جعل... وَ طَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ»[3]مردم اگر از ما اطاعت بکنند زندگی­شان نظم پيدا می­کند بی­نظمی چه در اخلاق، چه در تربيت، چه در سياست، چه در اقتصاد، چه در مسائل اجتماعی ناشی از دين گريزی است، شما يک انسان موحد داريد که در نظام خانواده در نظام اجتماعی متخلف باشد ابداً، خوبان وقتی می­روند همه به خوبی ياد می­کند اميرالمؤمنين فرمود يک جوری زندگی کنيد که وقتی می­رويد مردم احساس کنند چيزی را از دست دادند نه شادمان باشند، بشويد مصداق اين شعر شاعر که:

از شمار نظر يکی کمتر، وز شمار خرد هزاران بيش

يک مشکل مسلمان­ها در بی­توجهی به قرآن است قرائت قرآن کفايت نمی­کند روايت داريم: «رُبَّ تَالِ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ يَلْعَنُهُ»[4] بعضی­ها قرآن می­خوانند ولی قرآن لعنت­شان می­کنند، می­گويند يک صاحب نفسی سر قبری آمده بود داشتند قرآن برای متوفای که خاک ريخته بودند روی لحدش، گفت نخوانيد که اين آيات می­شود عذاب برای او، اين آيات آيات نماز است اين نماز نمی­خواند، اين­ها مزيد بر عذاب او می­شود، می­گويند بی­انصاف قرآن هم بود، قرآن هم داشتی، آيات نسبت به نماز آيات نسبت به انجام واجبات ترک محرمات، فقط بوسيدی و احترام ظاهری کردی، لذا عزيزان حضرت زهراء می­فرمايد دنيای موفق دنيای خوب دنيايي است که درش ارتباط با خداست، بشر صفر تا هرچه داری مال خداست، وجودت ثروتت آبرويت، زندگی­ات هستی­ات همه: «إِنَّا لِلَّهِ‏»[5] باز گشت تو هم به سوی اوست اين آفريدگار را فراموش نکن، کلام خدا را از ياد مبر، اين نکته اول، مرحوم آيت­الله سيد هبة­الدين شهرستانی از بزرگان علمای اسلام است، حدود يک قرنی قبر، يک سؤالی از عالم اسلام کرد ايشان اين سؤال را برای نوع علمای شيعه و سنی سراسر عالم فرستاد سؤال سؤال کوتاهی بود: «لم سقطنا و بم نرتقی» ما چرا سقوط کرديم مسلمان­ها چرا اين طور شدند چرا اين گونه گسسته پراکنده دشمن دست اندازی کرده بر منابع و منافع و نوامس اين­ها: «و بم نترقی» ما چه کنيم دوباره برگرديم به آن عزت گذشته به آن شوکت قبل: مائيم که از پادشه­هان باج گرفتيم، يک زمانی حرف اول در همه امورات را مسلمان­ها می­زدند امروز يک بخشی از کشورهای اسلام شده مستعمره بیگانه عربستان را ببينيد کشورهای خليج و ساير کشورهاي ديگر، آن­هايي که پايداری و استقامت می­کنند اين­ها را می­کشند به جنگ و آشوب، آن­هايي که مستعمره می­شوند منافع را می­برند مثل مال غارتی، مرحوم آيت­الله شهرستانی سؤالش اين بود: «لما سقطنا و بم نرتقی» ايشان می­فرمايد از صدی نود و هشت جواب­ها که برای من آمد از صد درصدی جواب­ها نود و هشت اين جمله را گفتند، از فرامين قرآن و دستورات پيغمبر فاصله گرفتيم ضربه خورديم، همان که رسول­الله فرمود: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ»[6] من دو گنجينه را گذاشتم، و رفتم، اين­ها را فراموش نکنيد اين­ها را به کار ببنديد دقيقاً اين دوتا را حضرت زهراء در نگاهش به دنيا نام می­برد يکی قرآن، خدا، دوم: «و النظر فی وجه رسول­الله»[7]، تبعيت از ولی­خدا حجت خدا اين سبب می­شود زندگی­ها سامان پيدا می­کند، اين آيه 31 آل­عمران که در دو شب گذشته قرائت شد چند نکته من ذيل اين آيه محضر عزيزان يک اشاراتی کنم، ترجمه آيه عرض کرديم خداوند می­فرمايد رسول­ما به مردم بگو اگر خدا را دوست می­داريد از پيغمبر تبعيت کنيد، امروز بعضی­ها خودشان را فريب دادند، می­گويد در اين دلم مهر خداست ولی يک رکعت نماز نمی­خواند دروغ می­گويد: به عمل کار برآيد به سخن دانی نيست، در عرف عاميانه می­گويند آقا با حلوا حلوا دهان شيرين نمی­شود ما خدا را دوست می­داريم ما اهل­البيت را دوست می­داريم ولی راه­مان راه آن­ها نيست ببينيد قرآن چه می­فرمايد: رسول­الله به مردم بگو اگر خدا را دوست می­داريد بايد از پيغمبر تبعيت کنيد: «فَاتَّبِعُوني‏»[8] طبق اين آيه شريفه خلاف می­گويد هر کسی که بگويد من خدا را دوست می­دارم ولی کاری به پيغمبر ندارم صريح آيه قرآن است اگر از پيغمبر تبيعت کرديد خدا هم دوست­تان می­دارد: «يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ»[9] هرکه می­خواهد خدا دوستدار او بشود بايد از پيغمبر تبعيت کند، ببينيد من حالا وارد آن آيه نمی­شود آيه 54 سوره مائده آيه­ای است که در باب فضيلت ايرانيان نازل شده، بارها هم گفتم ايرانی اگر می­خواهد ببيند ايرانی هست يا نه؟ بايد ببيند اين­ شش­تا ويژگی را دارد يا ندارد؟ يکی از آن شش ويژگی اين است اين هم مايه تأسف است من در يکی از دانشگاه­های اين شهر در جمع اساتيد دانشگاه گفتم ايرانيان در کجای قرآن هستند؟ سرها افتاد پايين يک عمر قرآن رو سر گرفتيم خودمان را در قرآن پيدا نکرديم خدا ما را چگونه تعريف کرده؟ نژاد پرست نيستيم اسلام با نژاد پرستی مخالف است، با قوميت­گرايي مخالف است ترک، لور، عرب، بلوچ، فارس، اروپايي، آفريقايي همه از يک پدر و مادر هستيم: «إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى»[10] مزيت فقط به تقوی است به قيافه نيست به سواد نيست به عنوان نيست به حسب و نسب نيست: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ»[11] در آن آيه شش­تا ويژگی خدا نام می­برد اولش اين است: «يُحِبُّهُمْ»‏[12] خدا ايرانيان را دوست می­دارد، اين آيه وقتی نازل شد به رسول­الله گفتند يا رسول­الله منظور چه کسانی هستند؟ پيغمبر يک اشاره­ای به سلمان نمود، فرمود: «هذا و قومه»[13] منظور اين آيه سلمان است و قوم سلمان، حالا توضيح اين آيه را من فردا شب چون حيف است بايد مستقلش پرداخت بشود اما يک ويژگی اول از شش ويژگی، خدا می­فرمايد: «يُحِبُّهُمْ»‏[14]خدا چه کسانی را دوست می­دارد در قرآن خداوند يک کدهایي را معرفی کرده که ما اين­ها را دوست می­داريم يکی از آن­ها را امشب بشنويد: فَاتَّبِعُوني‏ يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ‏»[15]خدا کسانی را دوست می­دارد که از پيغمبر تبعيت کند، ايرانی بما هو ايرانی کسی است که مطيع پيغمبر باشد، آنی که مطيع پيغمبر است خدا دوستش می­دارد خدا کد می­دهد ما دوست می­داريم اين­ها را بلی خداوند می­فرمايد توابين را دوست می­داريم، متقين را دوست می­داريم، تابعين پيغمبر را دوست می­داريم در آيه 31 آل­عمران: «يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ»[16]حالا در اين تبعيت خدا رحمت کند مرحوم حضرت امام، می­فرمودند اصلاً محبت يعنی تبعيت همان که شاعر هم می­گويد به عمل کار برآيد به سخندانی نيست، محبت واقعی به شعار نيست به حرف نيست به عمل است من در عمل بايد نشان بدهم که با محبوبم چقدر همراه هستم و همسو هستم، اين­جا من يک حديث را هم مرور کنم بعد چندتا نکته را ذيل اين آيه تقديم کنم، اين را هم شايد عزيزان شنيديد يک وقتی رسول­خدا فرمودند يا علی جايگاه شما در امت اسلام مثل جايگاه سوره توحيد در قرآن است: «مَثَلُكَ فِي أُمَّتِي مَثَلُ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ»[17] جايگاه علی ابن ابی طالب در امت اسلام مثل جايگاه سوره توحيد سوره اخلاص در قرآن است، سوره توحيد را عزيزان مستحضر هستيد از فضائل سوره اين است که مرتبه خواندش ثواب يک سوم قرآن را به شما می­دهند، دو مرتبه دو سوم، سه مرتبه ختم قرآن را به شما می­دهد از توصيه­های رسول­الله به حضرت زهرای مرضيه يکی همين بود، دخترم شب­ها مخواب مگر اين­که يک ختم قرآن را بجا بياوری، چندتا نکته رسول­الله به حضرت زهراء گفتند يکش اين بود، مخواب مگر اين­که تمام انبياء و اولياء را از خودت راضی نگهداری، مخواب مگر اين­که يک حج و عمره بجا بياوری، ما هنوز سرمان رو بالشت نرفته خواب اصحاب کهف چرت من است! حضرت زهراء می­فرمايد پدرم مشغول نافله شد من در فکر بودم خدايا در اين زمان کم اين همه کار زمان وسعت اين کارها را ندارد رسول­الله نافله­شان، يکی از نوافل­شان تمام شد، گفتند دخترم نخوابيدی؟ گفتند پدر تکليفی برای ما معين کردی، در اين وقت کم اين کارها انجام شدنی نيست، پيامبر نسبت به ختم قرآن فرمودند: دخترم قبل از خواب سه مرتبه سوره توحيد را بخوان، خدا ثواب ختم قرآن را به تو می­دهد، سه مرتبه توحيد خواندن ختم قرآن، رسول­الله می­فرمايد علی ابن ابی طالب در عالم اسلام مثل سوره توحيد در قرآن است بعد خود رسول­الله بيان فرمودند، فرمودند سوره توحيد: «فَمَنْ قَرَأَهَا مَرَّةً»[18] اگر کسی يک مرتبه بخواند ثواب يک سوم قرآن است دوم مرتبه دو سوم سه مرتبه ختم کامل، اگر کسی اين­جا را خوب عنايت کنيد اين­جا را بشنويد نکته اين­جاست پيغمبر فرمود: «مَنْ أَحَبَّكَ بِلِسَانِهِ فَقَدْ كَمَلَ لَهُ ثُلُثُ الْإِيمَانِ»[19] اگر کسی شما را فقط با زبانش دوست بدارد اين يک سوم ايمانش کامل است اين آن: «فَاتَّبِعُوني‏»[20]نيست، بعضی­ها ائمه را در حد زبان دوست می­دارد، آقا سر و جانم به فدای علی، گاهی اوقات ديد در بعضی از مراسم­ها مناسبت­ها يک کسانی هم شرکت می­کنند که شايد ظاهر هم‌سویی با مجلس عزا ندارد خانم حجاب را اصلاً رعايت نکرده ولی آمده برای امام حسين دارد سينه می­زند خب اين محبت دارد محبت يک سومی، حداقلش اين است که يک سوم با زبان يا حسين می­گويد با زبان يا علی می­گويد اظهار ارادت به اهل­البيت می­کند در مراسم­هاي عزا شرکت می­کند اما می­بينيد پوشش حضور رفتار کردار هم‌سويي با اهل­البيت ندارد اين يک سوم دين است، پيامبر فرمود يا علی اگر کسی شما را با زبان و با قلبش دوست بدارد دو سوم ايمانش کامل است اين را الحمدلله در اين جمع در همه­تان هست، اين بشارت به همه­تان دو سوم ايمان­تان کامل است چون هم زباناً اهل­البيت دوستدار هستيد، هم قلباً نسبت به اهل­البيت محب هستيد، هنر در يک سوم آخر است: «فَاتَّبِعُوني‏»[21]رسول­الله فرمود يا علی اگر کسی شما را با زبان و با قلبش و در رفتار و اعمالش، هنر در اعمال و رفتار است، تو را ياری بکند: «فَقَدِ اسْتَكْمَلَ الْإِيمَانَ»[22] ايمان او کامل است، ايمانش به کمال رسيده ما در آن يک سوم آخری بعضی­ها لنگ می­زنند برای اهل­البيت خوب گريه می­کنند هزينه می­کنند وقت می­گذارند قلباً هم دوست­شان می­دارد، رفتارم با آن­ها همسوئی ندارد، يک خاطره از يکی خطبای اين شهر برايتان بگويم، حاج آقا شيخ الاسلامی را می­شناختيد شادی روحش صلوات بفرستيد.

من از خود مرحوم حاجی آقای شيخ الاسلامی شنيدم بارها اين قضيه را ايشان نقل کرد، اين از آن حکايت­هايي است که در کتاب­­ها گيرتان نمی­آيد حکايت­های سينه به سينه است مرحوم آقای شيخ الاسلامی گفت يک سالی عازم حاج بودم قبل از انقلاب اين داستان مال قريب نزديک به پنجاه سال قبل است کمتر است، سال پنجاه و سه و پنجاه و چهار بود، گفت تهران با کاروان شربت­اغولی می­خواستم بروم، ايشان گفت دو ماه قبل از اعزام که از تهران بايد می­رفتم يک شب خواب ديدم، خواب ديدم نجف اشرف هستم يک نفر آمد دنبال من، گفت مأمور هستم از طرف علی ابن ابی طالب آقا شما را احضار کردند مجلسی گرفتند برای يک يهودی تازه مسلمان شده، گفتند آقای شيخ الاسلامی منبرش را برود، آقای شيخ الاسلامی گفت در خواب من وحشت کردم، ما چه کسی هستيم؟ برای مجلسی که بانی مجلس علی ابن ابی طالب است ما برويم سخنرانی کنيم، گفت ولی ادب کردم سريع لباس پوشيدم با اين پيک حضرت راه افتادم، گفتم که نام اين يهودی تازه مسلمان شده چيست؟ آن مأموری که آمده گفت يحيي، گفتم آقا نفرمودند اسمش را عوض کنيم رو منبر؟ گفت حضرت فرمودند يحيي نام يکی از پيامبران بزرگ است نام نام مقدسی است بماند، فقط منبر تشرف به اسلامش را شما برويد، آقای شيخ الاسلامی گفت رفتيم مجلسی بود که: «قاصم باهله» جمعيت موج می­زد، منبری بود گفت ولی اميرالمؤمنين را نديدم گفت اين حراس را هم داشتم کسی جرأت ندارد جلو اميرالمؤمنين حرف بزند، اسوه فصاحت و بلاغت که جرأت دارد جلو اميرالمؤمنين صحبت بکند و برود منبر، اساس منبر اميرالمؤمنين است، گفت رفتم رو منبر آقا را هم نديدم، گفت اين آيه در ذهنم آمد، ايشان خودش تعبيرش اين بود می­گفت منبری رفتم که در عمرم نرفته بودم اصلاً کلمات می­آمد عبارات می­آيد اين آيه را خواندم: «يا يَحْيى‏ خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا»[23]اين را خواندم تفسير کردم توضيح دادم بعد گفتم مجلس از طرف اميرالمؤمنين مولای متقيان گرفته شده برای يک يهودی که مشرف شده به اسلام، و نامش يحيي است متولی اين مجلس و بانی هم اميرالمؤمنين است، گفت از خواب بيدار شدم ايشان در اين فکر بودم اين يحيي چه کسی است؟ يهودی بوده، چرا ما بايد منبرش را برويم؟ چه ارتباطی به من دارد؟ ايشان گفت يک ماه به اعزام مانده بود رفتم تهران دفتر شربت­آغولی برای مقدمات يک سری کارهای اعزام­مان مدارکی می­خواستند، رفتم تا ظهر کارها را انجام دادم آمدم در يکی از خيابان­های تهران، گفت آن­جا پل راه آهن، خيابان راه آهن گفت آن­جا می­خواستم وسيله­ای بگيرم بروم قم از قم بيايم شيراز گفت خدا رحمت کند مرحوم حجت الاسلام و المسلمين آقای مجدالمحققين ايشان را هم ديده بوديد صلوات بفرستيد، مرحوم آقای مجد در همين اواخر هم منزل مرحوم حاجی آقای ايمانيه می­آمد منبر هم می­رفت شيراز مرحوم آقای مجد و اخوی ايشان مرحوم آقای فخر رحمت­الله عليهما، حالا امشب حاج آقای يقطين سبب خير شد اين گذشتگان هی اسم­شان بيايد، گفتند آقای مجد ما را در آن­جا در خيابان ديد، گفت آقای شيخ الاسلامی اين­جا چه می­کنی؟ گفتم آمده بودم کارهای حجم را انجام بدهم، گفت الآن کجا می­خواهی بروی؟ گفتم می­خواهم بروم قم از قم هم عازم هستم برای شيراز، گفت حالا وقت نهار است؟ شما بيا برويم منزل نهارت را بخور يک استراحتی هم بکن عصر برو قم، گفت به اصرار آقای مجد ايشان ما را برد منزل، نهار که خورديم يکدفعه يادم آمد به خواب يک ماه قبل و اميرالمؤمنين و يحيي يهودی مسلمان شده، به آقای مجد گفتم من يک خوابی ديدم ذهنم يک ماه درگير است، گفت چه خوابی؟ خواب را تعريف کردم گفت آقای شيخ الاسلامی، امسال که داری می­روی حج نيابت هم قبول کردی؟ گفتم خير، تا الآن نائب نشدم، گفت می­دانی تفسير و تعبير خوابت چه است؟ گفتم نه، گفت شما امسال از طرف کسی نائب می­شويد که اين مسلمان بود شيعه بود واجب الحج بود، عمداً حج نرفت آقايون روايت داريم اگر کسی واجب الحج بود و کوتاهی در رفتن کرد اجلش رسيد ملک الموت می­فرمايد: «مت يهويداً او نصرانياً»، يک عمر مسلمان بود نماز هم می­خواند يهودی جانش را می­گيرد مسيحی می­برند او را امر خدا را زمين گذاشته، گفت آقای مجد گفت اين يک نائب از طرفی کسی می­شوی که اين واجب الحج بوده حج نرفته يهودی جانش را گرفتند، اين نيابت شما اسلام را بهش بر می­گرداند، گفت اين را هم آقای مجد تعبير کرد گذشت و آمديم شيراز آقای شيخ الاسلامی گفت يک روز مانده بود به حرکت که من ديگر بليط هواپيما داشتيم بايد می­رفتم تهران از تهران فردای آن روز می­رفتيم برای جده، گفت ساعت يازده صبح پرواز داشتم ساعت نه آماده شدم بروم برای فرودگاه تا آن ساعت هم نيابت قبول نکرده بودم داشتم آماده می­شدم بروم فرودگاه، تلفن منزل زنگ زد، يکی از کارمندان فرودگاه بود، می­دانست ما پرواز داريم گفت آقای شيخ الاسلامی شما پرواز ساعت يازده تأخير دارد، هواپيما هنوز از تهران حرکت نکرده شما فرودگاه نياييد منزل باشيد من به وقتش به شما تماس می­گيرم که کی بياييد فرودگاه؟ ايشان گفت من دوباره لباس­هايم را درآوردم که استراحت کنم، دوباره تلفن زنگ خورد، تلفن برداشتم حالا چون فوت کرده اسمش را می­آورم از بانی خير و خيرين شهر، ايشان گفت پشت تلفن آقای حاج ابوالقاسم مصلح بود، گفت آقای حاج ابوالقاسم گفت آقای شيخ الاسلامی شما امسال عازم حج هستيد؟ گفتم بلی، گفت نيابت هم قبول کرديد، گفتم نه من تا حالا نيابت قبول نکردم، گفت ما به چندتا از بازاری­های شيراز يک خانه­ای آمديم پای قولنامه، داريم می­خريم، دختر اين مرحوم می­گويد بابايم واجب الحج بود و حج نرفت کوتاهی کرد وضع ماليش خوب بود، آقا يکی آمد به پيغمبر گفت می­خواهم خدا رحمم کند چه کنم؟ رسول­الله فرمود به خودت رحم کن، پول برای چه کسی می­گذاری؟ به داد خودت برس، همين دو سه روزی قبل يک موردی بود پرونده­ای آورده بودند متوفی کوتاهی کرده بود، حق بعضی از وراث را ضايع کرده بود، ورثه­ای که بيمار است مريض است مجنون است، آقا ای که دستت می­رسد کاری بکن، اول واجبات­تان، مردم اول خودتان اول رحم به خودمان کنيم بعد ديگران، ما گاهی اوقات دلسوزی برای خودمان نداريم اين همه دنبال هستيم می­گذاريم و می­رويم برای آخرت­مان توشه بر نمی­داريم، آقای شيخ الاسلامی گفت الآن شما قبول می­کنيد ماشين بفرستيم بيايد در منزل اين دختر خيلی اصرار دارد می­گويد اولين پول برای نيابت پدرم، گفتم اشکالی ندارد، گفتند يک ربع ساعتی گذشت ديدم ماشين آمد دم در آقای حاج آقای مصلح فرستاده بود آقای حاج ابوالقاسم ما سوار شديم رفتيم يک خانه­ای در قصرالدشت شيراز ايشان گفت خانه بزرگی هم بود، ديديم ايشان و دو سه نفر ديگر از بازاری­های شيراز نشسته بودند دختر آن متوفی يک خانم مثلاً پنجاه و خرده­ای ساله بود، آقای شيخ الاسلامی گفت تا وارد خانه شدم در سالن ديدم دور تا دور سالن کتيبه­های فرش اسامی اميرالمؤمنين و الفاظی که نام حضرت بود: «ولاية علی ابن ابی طالب حصنی»[24]، يا نام علی ابن ابی طالب اشعاری که نام حضرت بود دور تا دور سالن قاب­های فرش نام اميرالمؤمنين بود آقای شيخ الاسلامی گفت من نشستم آقای مصلح گفت آقا اين مبلغ را ما به شما می­دهيم، جلو دختر ايشان شما از همين لحظه نائب بشويد برای پدر ايشان حج امسال را بجا بياوريد ايشان گفت دفتر را باز کردم گفتم اسم پدرت؟ گفت يحيي، ذهنم رفت در دوماه قبل گفت اين آقا يک ارتباطی با اميرالمؤمنين بايد داشته باشد مردم قدر خودتان را بدانيد عشق و ارادت به چه کسانی داريد؟ گفتم خانم من فقط يک سؤالی از شما دارم؟ بابايت چه ارتباطی با علی ابن ابی طالب داشت؟ گفت اين دختر گفت بابای ما نام علی برده می­شد، اشک امانش را می­گرفت منقلب می­شد عاشق علی ابن ابی طالب بود اما در حجش کوتاهی کرد، گفتم فقط من يک جمله بهت بگويم اميرالمؤمنين به داد بابايت رسيد، ببينيد عزيزان محبت بايد در اين سه جهت خودش را نشان بدهد محبت گفتاری، محبت درونی، محبت عملی، رفتاری من اگر می­گويم اهل­البيت را دوست می­دارم رفتارم معاشرتم، عملکردم، درآمدم مخارجم، همسوی داشته باشد با اهل­البيت، اين عبارت را نوع ائمه متذکر شدند: «كُونُوا لَنَا زَيْناً وَ لَا تَكُونُوا عَلَيْنَا شَيْناً»[25] برای ما اسباب سربلندی باشد نه اسباب سر افکندگی يک جوری زندگی کنيد که تا گفتند اين شيعه علی ابن ابی طالب است ائمه سرشان را بالا بگيرند نه سر را پايين بيندازند: «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني‏ يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ‏»[26] باز بحث­های آيه ماند طلب­تان برای فردا شب، حالا که نام بعضی از خطباء را برديم بگذاريد از حضرت حجت­الاسلام و المسلمين آقای حاج شيخ محمد آيت­اللهی هم يادی کنيم، ايشان را هم که می­شناختيد صلواتی بفرستيد.

ايام سوگواری حضرت زهرای مرضيه است اين هم باز شنيدنی است عنايت حضرت زهراء حاج آقای آيت­اللهی به واسطه از پدر بزرگ­شان آيت­الله آقای حاج شيخ محمد جواد آيت­اللهی از آقای حاج سيديحيي يزدی، مرحوم آقای سيديحيي يزدی از خطبای برجسته اين شهر در مثلاً قريب به نود سالی قبل عصر رضاخان، از منبرهای معروف و مطرح می­گفتند آقای حاج سيديحيي يزدی ولو آن زمانی که خب زمان نا امنی هم بود يعنی غروب که می­شد ديگر برقی نبود کسی از خانه بيرون نمی­آمد حکومت هم حکومت رضاخانی، بهائيت هم جولان می­داد، بهائی­ها در يک مقطعی تبليغات گسترده حکومت هم نسبت به اين­ها همراه بود، ظاهراً نه ولی در حقيقت همراهی می­کردند اين­ها را، گفتند آقای حاج سيديحيي يزدی در هر مجلسی که می­رسد بر عليه بهائيت در منبرها صحبت می­کرد بعد خود مرحوم آقای حاج سيديحيي يزدی نقل کرده بود که يک شبی بود دو سه ساعت از مغرب گذشته بود ما در منزل بوديم ديگر کسی بيرون نمی­آمد بعد از مغرب ديدم درخانه را در زدند، رفتم دم در ديدم پشت در کسی گفت آقای حاج سيديحيي يزدی مريضی داريم در حال سکرات موت است ما به نفس شما معتقد هستيم بياييد يک سوره قرآن يا دعای عديده يا هرچه که صلاح می­دانيد برای راحت جان دادن اين شخص محتضر شما يک دعايي ذکری قرآنی بخوانيد، آقای حاج سيديحيي يزدی اولاً وقت آمدن نيست، من از همين­جا می­خوانم دعا هم می­کنم که اگر قسمت است بهبودی اگر مصلحت نيست به راحتی، روحش به ملکوت بپوندد، گفت خيلی اصرار کرد، اصرار زيادی او، ما مجبور شديم رفتم لباس پوشيدم و آماده شدم از منزل آمدم بيرون ديدم يک آقايي است يک چراغ فانوسی هم دستش هست، در کوچه و پس کوچه­ها شيراز ما را برد در آن تاريکی که نمی­فهميدم کجا هم داريم می­رويم؟ تا رسيديم در يک منزلی در زد، گفت در که زد در را که باز کردند رفتيم داخل در را بست، پلمب کرد در را بلند صدا زد گفت آوردمش، گفت از اين آوردمش من برداشت بدی کردم، گفت نه به آن حرف اولش بياييد برای نجات اين محتضر دعايي قرآنی، نه از اين آوردمش که يک آوردم بی­ادبانه­ای بود گفت رفتم داخل در مهمان­خانه منزل، عرسی خانه که می­گفتند مهمان­خانه، ديدم تمام سران بهائيت نشستند دور تا دور اين­ها نشستند وارد که شدم رو کردم به آن گفتم مريضت کدام است؟ گفت مريضی در کار نيست، ما امشب آوردمت اين­جا تصفيه حساب کنيم حرف­های رو منبرت به بهائيت توهين می­کنی، داستان همين شيراز ماست، ما گاهی اوقات قدر امنيت را نمی­دانيم قدر نظام اسلامی را نمی­دانيم، پيغمبر فرمود دوتا نعمت است تا مردم از دستش ندهند قدرش را نمی­دانند سلامتی، امنيت، يک زمانی در اين شهر کسی به بهائيت حرف می­زد اين جوری به مخاطره می­افتاد اين گونه جولان می­دادند، گفتند ما امشب آوردمت تصفيه و حساب آن حرف­هايت را بکنيم، گفت ديدم بساط کشتن ما را آماده کردند، اين­ها بنای بر کشتن ما دارد و ديگر هيچ کس هم اطلاع ندارد گفت خانواده ما نمی­دانست ما کجا رفتيم؟ و هيچ خبردار نبود، گفت يکدفعه ذهنم رفت به اين سو که ما يک عمر درخانه اهل­البيت صدا زديم امشب اگر فاطمه زهراء به داد ما نرسد کی برسد؟ گفت به اين­ها گفتم فقط به من اجازه بدهيد دو رکعت نماز بخوانم بعد هر کاری خواستيد بکنيد بکنيد، گفتند اشکال ندارد برو گوشه­ای حياط، گفت اين­ها مراقبم بودم دم در مراقبت می­کردند گفت گوشه­ای حياط مهری داشتم گذاشتم روی زمين ايستادم دو رکعت نماز استغاثه به حضرت زهراء بعد از اتمام نماز در سجده اين اذکار «يَا مَوْلَاتِي يَا فَاطِمَةُ أَغِيثِينِي»[27] اين چهار صد و ده مرتبه يا به روايتی پانصد و ده مرتبه گفت اذکار را خواندم ولی با دل شکسته، می­گفتم بی­بی ما مبلغ خاندان شما بوديم ما روضه­خوان فرزندن شما بوديم نپسند امشب اين­گونه غريبانه دست اين بهائی­ها، گفت همين طوری که داشتم زمزمه می­کردم، نماز تمام شد اذکار تمام شد صدای درخانه بلند شد، يکی در را با شدت می­کوبيد گفت اين بهائی­ها دست و پاچه شدند، صدای بلندی از داخل کوچه آمد سيديحيي يزدی را بدهد گفت اين­ها دست و پاهايشان را گم کردند اين از کجا آمد؟ اين چه کسی بود؟ رفتند دم در ديدند دوتا آقای بلند قامت رشيد چراغی در دست­شان است با عتاب گفتند سيديحيي يزيدی را بدهيد، گفت اين بهائی­ها آمدند گفتند آقا ما می­خواستيم يک دعای عديله­ای بخوانيم گفتم عديله در سرتان بخورد، شما دعای عديله می­فهميد شما قصد کشتن ما را داشتيد، گفت سريع آمدم از منزل بيرون ديدم دوتا شخص رشيد و بلند قامت چراغ به دست ايستادند ايشان فرموده بودند اگر من همان­جا رهايم می­کردند می­گفتند برو منزل خودت پيدا نمی­کردم من را آوردند تا در منزل آمدم بروم داخل گفتم آقا من کسی خبر نداشت امشب اين­جا هستم که به شما خبر داد؟ گفتند سيديحيي يزدی ما را فاطمه زهراء فرستاده اين داستان همين شهر است، حالا فردا شب من يک چيزی را من در لبنان آقای حاج سيدحسن نصرالله نقل کرد اين را فردا شب برايتان بگويم، از عنايت حضرت و جنگ سی و سه روزه حزب الله که آن­جا هم فاطمه زهراء دخالت کرد:

گر نگاهی به ما کند زهراء، دردها را دواء کند زهراء

بر دل و جان ما صفا بخشد، گر نگاهی به ما کند زهراء

معمولاً وقتی يک خانمی را وقت می­خواهند به خاک سپارند صدا می­زنند هرکه با اين خانم محرم است بيايد جلو، محارم زن بيايند کمک کنند در خاک سپاری، مردان با غيرت زنان مؤمنه، آن شب خاک سپاری تنها محرم فاطمه علی بود، آقازاده­ها که در سنين طفوليت بودند اين­ها فقط نگاه می­کردند اشک می­ريختند سلمان هم که محرم نبود، علی تنها دست برد پيکر زهراء را در آغوش گرفت وارد در قبر کرد، خود مولا می­فرمايد وقتی بدن زهراء را وارد قبر کردم محرم فاطمه به کمکم شتافت، يک وقت ديدم دو دست همان دستان پيغمبر صدا زد علی امانتم را بده:

شهر پيغمبر محيط غم شده، زانوی سردار خيبر خم شده

زانويش لرزيد اما پا فشرد، دست­ها را جانب تابوت برد

ناگهان از آن مزار بی­نشان، آشکارا شد دو دست باغبان

باغبانم و هست و بود را بده، يا علی ياس کبودم را بده

يا محمد از رخت شرمنده­ام، فاطمه جان داده و من زنده­ام

شاخه ياست اگر بشکسته بود، دست­هاي باغبانت بسته بود

همه بگوييم يا زهراء.

اللهم صلّ علی فاطمه و ابيها و بعلها و بنيها و السر المستودع فيها بعدد ما احاط به علمک.

اللهم عجّل لوليک الفرج و سهل له المخرج و اوسع له المنهج.

 

[1] آل­عمران31.

[2] الأمالي( للصدوق) النص ص415.

[3] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏29 ص223.

[4] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏89 ص184.

[5] بقره156.

[6] الأمالي( للصدوق) النص ص415.

[7] مستدرک الوسائل ج16 ص259

[8] آل­عمران31.

[9] آل­عمران31.

[10] حجرات13.

[11] حجرات13.

[12] مائده54.

[13] دلائل الصدق لنهج الحق ج‏5 ص79.

[14] مائده54.

[15] آل­عمران31.

[16] آل­عمران31.

[17] فضائل الأشهر الثلاثة ص50.

[18] فضائل الأشهر الثلاثة ص50.

[19] فضائل الأشهر الثلاثة ص50.

[20] آل­عمران31.

[21] آل­عمران31.

[22] فضائل الأشهر الثلاثة ص50.

[23] مريم12.

[24] عیون اخبارالرضا ج2 ص136

[25] الأمالي( للصدوق) النص ص400.

[26] آل­عمران31.

[27] البلد الأمين و الدرع الحصين النص ص159.

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه