استاد حدائق روز چهارشنبه 6 مهرماه 1401 در مسجدالرسول(ص) شیراز به بیان شباهت های امام زمان(عج) با سایر انبیاء در کلام امام حسین(ع) پرداختند.
جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسمالله الرحمن الرحيم
قال الله الحکيم فی کتابه الکريم: «وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذاب»[1].
صدق الله العلی العظيم
در روايتی از وجود مقدس حضرت سيدالشهداء وجه شباهتهای را آقا امام حسين از امام زمان نسبت به انبياء گذشته ياد میکند نسبت به حضرت ايوب: «وَ أَمَّا مِنْ أَيُّوبَ»[2] حضرت میفرمايد آن سنتی که از ايوب در امام زمان هست: «فَالْفَرَجُ بَعْدَ الْبَلْوَى»[3] گشايش و فرج بعد از سختیها و مشکلات اين يکی از وجه شباهتهای وجود مقدس امام زمان از انبياء گذشته است ايوب داماد يعقوب بود دختر حضرت يعقوب همسر حضرت ايوب بود و از پيامبرانی است که در اوج تمکن فرزندان متعدد ثروت فراوان که کراراً من اين را عرض کردم، حالا از پيامهای که در همين آيه شريفه هم امشب قرائت شد همين است، نه ثروت نه فقر دليلی نه بر محبوبيت است نه دليل مطروديت بايد ببيني که دارد استفاده میکند پول دست چه کسی است؟ «نِعْمَ الْمَالُ الصَّالِحُ لِلْعَبْدِ الصَّالِحِ»[4] اميرالمؤمنين میفرمايد پولی ارزشمند است که در اختيار آدمهای خوب قرار بگيرد پول دست صالحين قرار گرفت میشود ايوب، پول دست فاسدين قرار گرفت میشود قارون، قدرت دست صالحين قرار گرفت میشود علیبن ابیطالب دست فاسدين میشود معاويةابن ابی سفيان. زيبايي در اختيار مؤمن و صالحان يوسف، در اختيار منحرفين و افراد عاصی میشود همين اوضاعی که امروز شما در دنيا مشاهده میکنيد، اين: «الْفَرَجُ بَعْدَ الْبَلْوَى»[5] که امام حسين استناد به اين نکته میکنند.
در موارد متعددی خداوند در قرآن از حضرت ايوب ياد نموده، يکی از جاهایی که خداوند ايوب را ياد مینمايد سوره ص از آيه چهل و يک، تا چهل و چهار، قرآن میفرمايد: «وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ»[6] رسولالله بنده ما را ايوب ياد آوری کنيد، مردم پيغمبر خدا در اين آزمون دشوار آزموده شد، ما گاهی اوقات خيلی پر توقع هستيم میگوييم ما که مسجدی هستيم نماز میخوانيم گناه نمیکنيم چرا سرما مرض بيايد فضولی موقوف امتحان است بنا نيست که حالا هرکسی آدم خوبی شد ضد ضربه بشود. يک روز کار دستت است يک روز کار شما دستديگران است، گاهی اشتباهی که امروز بعضیها دارند که اگر ديدند يک کسی مريض شده... يک روز کار شما دست ديگران است که اگر ديدند کسی گرفتار شده اگر کسی مشکل دارد ذهنها متمرکز به اين میشود که نکند اين از خدا بريده!
ايوب از خدا نبريده بود پيغمبری است از پيامبران بزرگ الهی اسوه صبر اسوه شکيبايي اسوه شکرگزاری اين آيه يک درسی بود برای مسلمانهای که در محاصره اقتصادی شعب ابیطالب بودند خدا میفرمايد رسولالله به مردم مسلمانها پيروانت بگو ياد کنيد ايوب را ايمانتان را شيطان به سخره نگيرد به بازی نگيرد: «وَ اذْكُرْ»[7].
من يک مروری کنم روی زندگی حضرت ايوب که اين«الْفَرَجُ بَعْدَ الْبَلْوَى»[8] که امام حسين میفرمايند برسيم به آن نتيجه، قرآن میفرمايد رسولالله: «وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ»[9] يادآوری کن بنده ما را ايوب را: «إِذْ نادى رَبَّهُ»[10] زمانی که خدا را صدا زد در اوج مشکلات و گرفتاریها و ندای حضرت ايوب هم اين بود: «أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ»[11]خدايا شيطان من را وسوسه کرده: «مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذاب»[12]شيطان با بلاء و شرّ و عذاب و رنج ما را دارد آزار میدهد، خب اين آيه گويای حال حضرت ايوب در آن اوج سختیهاست، مقدمه اين را من يک جريانی عرض کنم بعد نکات ارزشمندی در اين آيه محضر عزيزان اشاره کنم حضرت ايوب خب از پيامبران متمکن الهی بود هزاران رأس گوسفند و گاو و شتر داشت دهها هيکتار زمينهای زير کشت داشت کارگرهای متعدد، از نظر دامداری يکی از ملياردرهای زمان، بود اين را هم بگوييم ما بعضی از متدينين هم افق فکرشان بسته است اگر ديديد يک آدم متدين خوبی در يک خانه خوبی زندگی میکند اخ اخ آقای حاجی دنيای طلب شده: «رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ»[13]دنيای خوب داشته باش آخرتت را هم خراب نکن معنای زهد اين نيست که برويد خرابه بنشينيد معنای زهد خرقه پوشی نيست معنای زهد نان خشک خوردن نيست امام صادق میفرمايد زهد را خدا بين دو آيه قرآن ترجمه کرده: «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ»[14]زاهد يعنی کسی که هرچه از او میگيرند و هرچه به او میدهند از خدا غافلش نمیکند اين زاهد است ايوب زاهد بود بعضیها با يک مختصر استقبال دنيا عوض میشوند بعضیها با يک مقدار فشارهای زندگی از خدا میبرند يکجا کارش انجام نمیشود ديگر، آقایی آمد به من گفت من به امام رضا گفتم ديگر زنده هستم مشهد نمیآييم گفتم به درک که مشهد نمیروی، نادان امام رضا تهديد میکني! آدم نادان ببينيد يک حاجتی دارد امام رضا صلاح نمیبيند بدهد تهديد میکند امام رضا را اين بد است، يک جريانی از اين شيراز و امام رضا برايتان بگويم. خدا کند آدم فهم و معرفتش برود بالا، گفت آقا يک وقتی میخواستم يک معاملهای يک کسی گفت در همين شيراز گفت میخواستم يک معامله سنگينی بکنم به نظر خودم معامله خيلی معامله خوبی بود، منفعتی خوبی هم درش بود اگر میفروختند با همان قيمتی که من میخواستم گفت هرچه به اين آقا میگفتم راضی به انجام معامله نمیشد هرکه را هم واسطه کرديم نپذيرفت گفت آخرالامر گفتم پاشوم بروم مشهد از امام رضا بخواهم دل اين را نرم کند خدا وکيلی از بعضی از زيارتهايمان بايد استغفار کنيم، مشهد میرويم امام رضا معامله جوش بوده! نعوذ بالله کار دلالی، بعضی از اين زيارتها بايد بگويي: «استغفر الله ربی و اتوب اليه» از اين زيارتی که به جا آورديم، مرحوم پدر بزرگ مادری ما میفرمودند يک آقايي بود به نام آيتالله شريعتمدار در اين شيراز فکر نمیکنم کسی ديده بود ايشان را، آيتالله شيريعتمدار نه آيتالله شريعتمداری قم، شريعتمدار به سنهای شماها نمیخورد اين جمعی که میبينم به سن و سال شما نمیخورد اين داستان مال نود سال قبل است، مرحوم جد مادری ما میگفتند من طلبه بودم ايشان آن زمان از مجتهدين شيراز بود میگفتند يک وقت رو منبر مجلس شلوغی بود میگفتند مردم متدينين از عبادتهايمان بايد استغفار کنيم عبادتهای که درش شرکت بوده عبادتهای که درش رياء بوده ناخالصی بوده مثل زيارت همين آقا، گفت بليط گرفتم از شيراز رفتم مشهد يک هفته بمانم فقط از امام رضا بخواهم دل اين آقا را نرم کند بيايد پای معامله گفتم سفارش هم کرده بودم که اگر فلانی زنگ زد به منشی و دفتردار و خانواده خبرم کنند، گفت شب اول رفتيم در حرم به امام رضا گفتيم آقا آمديم مشهد دل اين آقا را نرم کن بيايد پای معامله، شب دوم رفتيم در حرم باز به آقا گفتيم گذشت شب سوم اينها داستان شيراز جنتتراز شماست، گفت شب سوم باز به آقا گفتيم از در باب شيخ بهائی رفتم بيرون، يعنی از سمت پايين پای حضرت گفت رفتم بروم بيرون، داشتم میرفتم ديدم قبر شيخ بهائي خيلی خلوت است سه چهارتا پيرزن هم بيشتر دور قبر شيخ بهائي ننشستند، گفتم رفتم کنار شيخ بهائی يک فاتحه هم فرستادم گفتم جناب شيخ بهائی امام رضا سرش شلوغ است شما الحمدلله سرتان خلوت است شما يک کاری بکنيد اين تاجر بيايد پای معامله جنسی که به آن قيمت ازش میخواهيم به ما فروشم، گفت آقا از قبرش يک فاتحه خواندم، از قبر شيخ بهائی آمدم در صحن تلفن همراهی ما زنگ خورد ديديم همان آقای صاحب جنس است گفت آقای فلانی کجا هستي؟ من حاضرم بفروشم به همان قيمتی که میخواهی گفت گفتم بنازم به شيخ بهائی، سه شب بيايم امام رضا آقا گير است سرش شلوغ است به ما نمیرسد، گفت برگشتم حرم يک تشکر از شيخ بهائی کردم رفتم و يک خدا حافظی با آقا، هتل چمدان برداشتم همان شب با پرواز برگشتم آمدم شيراز فردا هم رفتيم پای معامله معامله هم انجام شد به همان چيزی که میخواستم گذشت، گفت يک هفته بعد وضع بازار بهم خورد اين جنسی که ما خريديم يک زمين خوردن بدی کرد، گفت يک ضرری سنگينی ما در اين معامله کرديم گفت تازه فهميدم که امام رضا که جواب نمیداد آقا میدانست اين معامله اين جنس افت بازار پيدا میکند شيخ بهائی که نمیدانست گفت دوباره بليط گرفتم رفتم مشهد گفت رفتم حرم امام رضا با خجالت و شرمندگی گفتم آقا نيامدم بگويم اين ضرر را جبران کنی، آمدم عذرخواهی کنم از زيارت قبلیام شما تا آخر امر را میديدی من عجولی نادان دارم پافشاری میکنم شيخ بهائی بنده خدا الآن ما را میبيند، میبيند دارد التماس میکند، مثل شما میدانيد مثل چه است؟ يک پسر بچه میآيد میگويد آقا شکلاتم بده، شما در جيبت باشد نمیدهيد؟ نمیدانی اين بچه مريض است پدرش میداند که اين مريض است و نمیدهد تا ديد شما داريد میدهيد میگويد آقا نده نده اين مريض است اين برايش بد است اينکه محبت نيست اين ضرر است اين زيان است امام باذن الله از مجاری اموری و مسائل امور ما مطلع است گفت بالاخره يک عذرخواهی از امام رضا کرديم نگفتم آقا اين ديگر معامله دوباره برگرده به اول، گفتم همين پس گردنی که خورديم برای آدم شدنمان بس است، مردم درخانه خدا و اهلالبيت که میرويد شما بگوييد اما بخواهيد هرچه تقديرتان خير صلاحتان است همان را رقم بزند از کريم و حکيم داريد میخواهيد ما بعضیهايمان اين جوری هستيم میرويم پيش پزشک میخواهيم نسخه را ما به دکتر القاء کنيم بنويسد آقای دکتر فلان دارو را هم بنويس فلان چيز ننويس از فلان دارو بدم میآيد دکتر میگويد تو بدت میآيد برايت خوب است تو بايد استفاده کنی، بنا نيست که هرچه تو خواستی من بنويسم هرچه من میدانم و صلاح میدانم تجويز میکنم اين يک نکته مهم در خواستهها از خداوند.
خب ايوب خداوند امکانات مالی همه چيز به ايوب داده بود، میگويند شيطان به محضر خدا عرض کرد خدايا اين ايوبی که اين همه شما را میپرستد بندگی میکند فرزندان متعدد بهش دادی سرمايه فراوانی بهش دادی در دامداری و در زراعت جزو بر جستهترين ثروتمندهاست همه چيزش رديف همسر خوب هم دارد خب اين شما را نپرستد چه کار بکند؟ اين عبادت نکند چه بکند؟ شيطان به خداوند عرض کرد که خدايا ايوب به خاطر نعمتهايش شما را دارد میپرستد خطاب شد شيطان ايوب ما را برای ما میخواهد شيطان گفت خدايا دست من را در اموال ايوب باز بگذاريد از اينجا بعضیها میگويند تسويلات شيطانی آمد اينی که به شيطان فرصت داده شد که آمد هی وسوسه کرد جناب ايوب اگر شما خدا دوستت میداشت يا اگر نعوذ بالله خدايي بود بايد جواب میداد بايد کمک میکرد نبايد زندگیات میرفت نبايد اموال میرفت نبايد سلامتی میرفت، آيتالله العظمی مکارم دارند نه خداوند به عنوان اتمام حجت هم بر شيطان هم بر ايوب هم بر مردم گفتند برای يک مقطع شيطان تو برو ما اختيار بهت داديم ايوب ما را برای دنيا نمیخواهد، میگويند حضرت ايوب نشسته بود در يک بعد از ظهری ظرف چند ساعتی همه چيز ايوب رفت نشسته بود يک کسی پيغام آورد، گفت جناب ايوب کلدانیها حمله کردند تمام مزارع زير کشت شما را آتش زدند هکتارها دهها هکتار زمينهای زير کشت همه را سوزاندند البته ايوب گفت اموال خداست خدا داده حالا هم رفت، ببين آقايون اموال را اگر شما کوتاهی کرديد در نگهداريش مسئول هستيد اما وقتی خارج از حيطه توان شما رفت شما ديگر تکليفی نداريد کوتاهی نکرديد: «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها»[15]. يکی ديگر پيغام آورد گفت جناب ايوب تمام دامهای شما گوسفندهای شما گاو، شتر، هزاران رأس گوسفند و گاو و شتر همه را کلدانیها به سرقت بردند گفت مال خدا بود رفت ساعتی نگذاشت کس ديگری آمد گفت جناب ايوب تمام فرزندانت نشسته بودم سقف رو سرشان خراب شد همه درجا مردند، ما طرف بهش میگويند آقا فلانی مريض است نماز يادش میرود بخواند در اين کرونا من ديدم بعضیها ادعای دينداريشان میشد با يک بيماری کرونای که عزيزش از دست رفت توهين به خدا میکرد، طرف مادرش مرده در دارالرحمه دریوری میگويد. به ايوب گفتند همه فرزندانت رفتند، گفت همه امانت خدا رفت، از طرف پروردگار به شيطان خطاب شد ايوب را ديدی، ايوب ما را برای ثروتش برای فرزندانش نمیخواست شيطان بهانه آورد گفت خدايا ايوب بهش سلامتی دادی به خاطر سلامتش شکر میکند خطاب شد ما اين سلامتی را هم میآزمايم ايوب بيماری سختی گرفت که دکترها در معالجه مأيوس شدند و شبهه اين پيدا کرد که اين يک مرض ويروسی است، مردم شهر ايوب را از شهر کردند بيرون حضرت ايوب در يک خرابهای رفت، اسکان پيدا کرد، خودش و خانمش دختر حضرت يعقوب بسيار زن شکيبا با ايمان در کنارش، فقط اين زن و شوهر ماندند بچهها که رفتند ثروت که رفت اموال که رفت اينها خدا به پيغمبر میفرمايد به مسلمانها بگو داستان ايوب را آن وقت قيامت میخواهيد با حضرت ايوب همسايه بشوی ما يک دندان درد میگيريم نق میزنيم گوجه فرهنگی گران میشود در اعتقاداتمان خلل ايجاد میشود آقا چرا اين جوری، چرا آن طور؟ «وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ»[16] خدا میفرمايد يادآوری کنيد تاريخ ايوب را حضرت افتاد در خرابه بيماری سختی گرفت شکر ايوب بيشتر میشود هرچه اين سختیها میآمد سپاسگزاری عبادت و شکرگزاری ايوب بيشتر میشد از طرف خداوند خطاب شد به شيطان ديدی ايوب ما را نه برای سلامتیاش میخواست نه برای پولش، درس است مردم خدا را برای خدا بخواهيم اين تاريخ انبياء است خدا را نه برای خانهتان بخواهيد نه برای پولتان بخواهيد نه برای سلامتیتان بخواهيد شکر بايد بکنيد اما خدا را برای اينها نبايد خواست برای مقام، آزمون اين است که وقتی میگيرند آنهای که خدا را برای اينها میخواهند میبرند رها میکنند اعتقادات را حضرت ايوب افتاد در خرابه حالا آيات بعدی هم هست که ايوب يک نذری کرد که خانمش را صد ضربه بزند علت هم اين بود که همسر ايوب افتاد در يک زحمت سخت، ديگر همه ايوب را ترک کرده بودند از نظر معيشتی دستشان خالی، خيلی سخت است يک کسی يک زمانی دهها نفر پای سفرهاش غذا میخوردند ملياردری بوده برای خودش حالا در خرابه افتاده برای درمانش پول ندارند میگويند شيطان به شکل انسانی آمد نزد همسر حضرت ايوب گفت من شوهرت را درمان میکنم و شفا میدهم به يک شرط، و آن شرط اين است که شوهرت شفاء را از من بداند میگويند همسر حضرت ايوب هم اين را قبول کرد گفت من میروم به ايوب میگويم که يک کسی است میگويد من خوبت میکنم ولی خوب شدنت را بايد از من بدانی، همسر ايوب گفت و ايوب ناراحت شد، گفت شفاء دست خداست اين شيطان بوده که اين حرف را زده، مخلوق خدا که نمیتواند شفا بدهد! ايوب فرمود خانم از بستر بيماری که بلند شدم صد ضربه به تو میزنم چون تقاضایی کردی که اين تقاضا شرک است. اين يک جهت بوده حالا باز در تفاسير دارند که وجه ديگری هم بود يک جهتش میگويند شيطان آمد و اين پيشنهاد را کرد، به همسر حضرت ايوب وجه ديگری هم میگويند که حالا تقاضای ديگری بود به همسر حضرت ايوب که اگر ما خوب کرديم شوهر تو را، حضرت ايوب فرستاد خانمش را دنبال کاری خانم رفت با يک تأخيری طولانی آمد، ايوب بيمار بود گفت خانمم چون رفت و با تأخير آمد اگر آمد من صد ضربه بهش میزنم حالا يک جهت هم میگويند شايد اين بود، اما حالا علی ای حال اين خانم برگشت نزد حضرت ايوب در اين آزمون سختی بيماری هم ايوب سر بلند آمد بيرون يک نکته اينجا بگويم متدينين حواسهايتان جمع، وقتی زندگی ايوب دوباره برگشت قرآن میفرمايد ما همه را برگردانديم، بچهها برگشتند اموال برگشت دامها برگشت ثروت بهتر از گذشته برگشت اين يک مقطعی ايوب آزموده شد، حضرت ايوب وقتی که دوباره اين زندگی برگشت به روال سابق به حضرت ايوب گفتند کجا در اين امتحان سخت برايت سخت گذشت، حواسمان به زبانهايمان باشد حضرت ايوب فرمود، تمام اين امتحانات برای من قابل تحمل بود و تحمل کردم اما چيزی که خيلی رنجم داد در اين آزمون الهی بعضی از راهبان راهبان علمای مذهبی و راهبها که میآمدند من را میديدند میگفتند ايوب تو چه کار کردی به اين نکبت گرفتار شدی؟ اين من را رنج میداد، میگويي:
من از بيگانگان هرگز ننالم، که با من هرچه کرد آشنا کرد،
يا به قول سعدی: سعدی از دست دوستان فرياد...
حضرت ايوب فرمود اين حرف خيلی من را رنج داد که کسانی که انتظار از ايشان نداشتيم میآمد میگفتند آقا چه کاری کردی اين جوری شدی؟ چه گناهی؟ چه خطائی؟ خب اين يک گذری بر زندگی حضرت ايوب بعد هم فرج شد يک آزمون سخت او با سربلندی خارج شد دوباره زندگی برگشت گشايش آمد فرزندان آمدند وجه شباهت امام زمان با حضرت ايوب امام حسين میفرمايد: فَالْفَرَجُ بَعْدَ الْبَلْوَى»[17]در عصر غيبت مردم در يک بلوای سخت و آزمون سختی قرار میگيرند، آمدن حضرت فرج و گشايش، اين اتفاقی مبارک در عصر ظهور میافتد که مردم از همه سختیها مسائل اخلاقی اقتصادی خانوادگی تربيتی اين بلواهای که زوايای زندگی انسانها را پر کرده ظهور حضرت اينها را برطرف میکند من چندتا نکته ذيل اين آيه چهل و يک سوره مبارکه ص عرض کنم.
اولين نکته اينکه عظمت حضرت ايوب را در اين جمله، قرآن میفرمايد: «وَ اذْكُرْ عَبْدَنا»[18] رسولالله يادکن بنده ما را هر کجا خدا در قرآن کسی را با يای نسبت يا ضمير نسبت، نسبت به خود داده اين اوج عظمت است شما در آيات پايانی سوره فجر عظمت است که میگويند تجلی اين آيه يکی از مصاديقش سيدالشهداست: «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّة ارْجِعي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّة فَادْخُلي في عِبادي»[19]بياييد بين بندههای من: «وَ ادْخُلي جَنَّتي»[20] بياييد در بهشت من، بهشت که يک بهشت نيست: «في جَنَّاتٍ وَ عُيُون»[21]، «جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ»[22]«جَنَّاتِ النَّعيم»[23]ملياردها بهشت خدا آفريده چرا اينجا خدا میفرمايد بهشت من، مرحوم حضرت امام اعلی الله مقامه میفرمودند بعضیها آن قدر بزرگ میشوند و آن قدر عزيز میشوند که خدا میفرمايد بياييد بهشت من اين بهشت من اوج تقرب الی الله است در قيامت عالیترين مقامات مقام تقرب مقامی به خداست سوره واقعه هم اين را اشاره میفرمايد: «وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونأُولئِكَ الْمُقَرَّبُون»[24] اصلاً سابقون اول نعمتی که خدا میفرمايد ما به اينها میدهيم تقرب است يعنی به ما نزديکاند تقرب مقامی چون خدا که مکان ندارد از نظر جايگاه و مقام اينها به خدا نزديکاند لذا عالیترين نعمت: «جَنَّتي»[25]يعنی بهشتی از نظر جايگاه به خدا نزديکتر اند از نظر مقام، «فَادْخُلي في عِبادي»[26] «وَ ادْخُلي جَنَّتي»[27]امام میفرمودند يک بهشت که نيست اما اين«جَنَّتي»[28] اوج تکريم خداست اينجا که خدا میفرمايد: «وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ»[29] بنده ما را ايوب را اينکه خواجه عبدالله انصاری يک جملهای دارد میگويد الهی، شايد ناظر به همين عبارات قرآنی است، الهی اگر يکبار بگويي بنده من از عرش بگذرد خندهمن، يکبار خدايا بگو بندة من عبدی، خيلی خلعت افتخار است لذا مرحوم امام میفرمودند همه بنده خدا هستند اما بعضیها در اثر تبعيت و اطاعت از پروردگار به جايي میرسند که خدا میفرمايد بندهای من، ديديد شما يک وقتی به يک کسی خيلی علاقه داريد میگوييد رفيق من فرزند من اين اوج تکريم است میگويند آقا مگر بقيه بچههايت بچههاي تو نيستند میگويد اين چيز ديگر است مگر شما همين يک رفيق را داری میگويي اين يک جايگاهی ديگر دارد، خدا به ابراهيم میفرمايد خليلی رفيقم، به کجا میرسد انسان که میشود خليل خدا خدا میفرمايد يادکن بنده ما را اين طليعه آيه عظمت حضرت ايوب بيان میشود: «إِذْ نادى رَبَّهُ»[30].
يک نکته ديگر من اينجا عرض کنم آزمون الهی همگانی است خدا همه را امتحان میکند اگر کسی توانست من الآن اعلان میکنم صدايم هم دارد ضبط میشود و پخش میشود برويد بگوييد بگوييد آقای حدائق گفته اگر يک نفر را روی کرة زمين پيدا کرديد که آزمون الهی او را دربر نگرفته باشد و الآن امتحان نمیشود من به ازای هر يک نفری که شما معرفی میکنيد يک سکه بهار آزادی جايزه میدهم يک نفر را پيدا کنيد بگوييد امتحان نشده، همه در حال امتحان است شکل امتحان فرق میکند ثروت امتحان، فقر امتحان، يک آقايي آمد گفت آقا چرا هرچه سنگ است برای پاي لنگ است، فقط ما فقراء بايد امتحان بشويم؟ گفتم اغنياء امتحانشان از تو بدتر است اغنياء سختتر است امتحانشان امتحان تو مثل امتحان دانش آموز ابتدائی است اغنياء مثل دانشجوهای سطوح عاليه دانشگاهی است، ملياردرها دارند امتحان میشوند فقراء دارند امتحان میشوند دانشمندان امتحان میشوند بیسوادها امتحان میشوند جوانش در حال امتحان پيرش در حال امتحان، مريضش در حال امتحان سالمش در حال امتحان، اصلاً کسی را پيدا نمیکنی که امتحان نشود لحظه به لحظه زندگی ما امتحان است شکل امتحان فرق میکند آن فقر امتحان است حضرت ايوب در يک مقطعی با ثروت و امکانات و سلامتی و اموال فراوان امتحان بود در يک مقطعی با فقر و تهی دستی و بيماری و در به دری همه امتحان است لذا امتحان برای يک گروه خاصی نيست که بعضیها فکر میکنند هرچه سنگ است برای پای لنگ است آزمون برای همه است و همه در حال آزمون هستيم شکل آزمون موضوع آزمون فرق میکند يک وقت موضوع آزمون بنده ثروت است موضوع آزمون ايشان فقر است اين سلامتی است آن بيماری است، او رو تخت بيمارستان افتاده حرکت نمیتواند بکند اين هم مثل رستم دستان حرکت میکند اين حرکت و سلامتیاش امتحان است آن بيماری و ناتوانیاش امتحان است اين هم يک نکته ديگر که در زندگی حضرت ايوب بايد آموخت.
و نکته ديگر انبياء بزرگ را خدا با شديدترين و سختترين آزمونها آزموده اصلاً خود رسولالله را ببينيد امتحاناتی که برای پيغمبر رقم خورد حالا من از حضرت ايوب گفتم اين سخن پيامبر حجم امتحان عظيم امتحان رسولالله را بيان میکند، رسولالله فرمود: «مَا أُوذِيَ نَبِيٌّ مِثْلَ مَا أُوذِيت»[31] هيچ پيغمبری مثل من اذيت نشد در اين آزمونها قرار نگرفت امتحانات پيغمبر خيلی سخت بود اين هم يک نکته ديگر که اينها که اولياء خدا بودند البته بعد از اين آزمونها فرج بعد از شدت است، همينی که آقا امام حسين هم فرمودند: فَالْفَرَجُ بَعْدَ الْبَلْوَى»[32]در عصر ظهور همين اتفاق میافتد فرج بعد از شدت يک جملهای از آقا اميرالمؤمنين هست حضرت در نهجالبلاغه میفرمايد: «عِنْدَ تَنَاهِي الشِّدَّةِ تَكُونُ الْفَرْجَةُ وَ عِنْدَ تَضَايُقِ حَلَقِ الْبَلَاءِ يَكُونُ الرَّخَاء»[33] حضرت میفرمايد جايي که شدتها شدت پيدا میکند سختیها و مشکلات بعد فرج و گشايش حاصل میشود و هنگامی که حلقههای بلاء سخت میشود و درهم تنيده میشود رخا و گشايش و راحتی و آسودگی فراهم میشود وقتی ستمها به اوج خود میرسد فرج نزديک میشود و وقتی که حلقههای بلاء تنگتر میشود اميرالمؤمنين میفرمايد راحتی و آسودگی رقم خواهد خورد اين را هم خب در دوره آخرالزمان اين ستمها و سختیها و ظلمها به اوج خود میرسد اين سختیها که بعد فرج بعد البلوی اتفاق میافتد.
يک جمله ديگر هم عرض کنم در پاسخ به اينکه چرا بلاء چرا سختی چرا رنج؟ اين فلسفه بلاها و حوادث سخت زندگی يک فلسفه مهمش اين است شکوفا شدن استعدادهای نهفته در انسانها و تکامل وجود انسانهاست اصلاً اين آزمونها رشد میدهد انسانها را شما چطور يک استاد زبر دست خوب میگويي آقا من هفته يکبار امتحان میگيرم شايد دانش آموزها بدشان میآيد از هفته يکبار امتحان دادن، میگوي آقا اين امتحاناتی که من هفتگی از شما میگيرم شما پروريده میشويد پروش پيدا میکنی آزموده میشويد برای آن آزمون نهايي من دارم به شما خدمت میکنم لذا امتحان معنايش اين نيست که خدا میخواهد چيزی بداند، خدا که عالم به ضمائر هستی است و عالم به غيب است اين امتحان ما را رشد میدهد ما را پرورش میدهد شخصيتها نشان داده میشوند: «عِنْدَ الِامْتِحَانِ يُكْرَمُ الرَّجُلُ أَوْ يُهَان»[34] در اين آزمونها در اين سختیها انسانها پروريده میشود لذا ببينيد انسانهای بزرگ انسانهای مقاوم انسانهای با صلابت سختیهای زندگی اينها را تربيت کرده، اينهای که سختی کشيدند رنج ديدند حالا در هر جهتی در علم است رنج تحصيل را کشيده در ثروت زحمت کشيده به ثروت رسيده، فرصتی اگر پيدا کرده با زحمت و مجاهدت به اين رسيده اين قدر اين فرصتهای خودش را هم میداند و اين سبب میشود که اين استعدادهای نهفته آشکار میشود جملهای را از آقا امام صادق تأييد همين مطلب عرض کنم در کتاب سفينة البحار است حضرت میفرمايد: «إِنَّ أَشَدَّ النَّاسِ بَلَاءً الْأَنْبِيَاءُ»[35] شديدترين نوع امتحانات برای انبياست يعنی شما سختترين آزمونها را انبياء گذراندند اينطور نيست که حالا هرکه بنده خوب خدا شد نه تب کند نه دندان درد بگيرد نه مريض بشود نه مشکل اقتصادی پيدا کند: «إِنَّ أَشَدَّ النَّاسِ بَلَاءً الْأَنْبِيَاءُ ثُمَّ الَّذِينَ يَلُونَهُمْ»[36]امام صادق فرمود بعد از انبياء آنهایی که دنباله رو انبياء هستند: «الْأَمْثَلُ فَالْأَمْثَلُ»[37]هرچه اينها به انبياء نزديکترند آزمونهايشان سختتر است بالاخره اينها مقامات عالیتری میخواهند کسب کنند، شما ببينيد امتحانی که از يک دکترهای سطح دانشگاهی میگيرند با امتحانی که از يک دانش آموزی دبيرستانی میگيرند يکی است، امتحانی که از يک دانش آموز ابتدائی میگيرند از يک دانشجوی سال اول يکی است خيلی متفاوت است از آن يک انتظار ديگر است از اين يک انتظار ديگر.
جای ديگر حضرت در همان سفينة البحار میفرمايد: «إِنَّ فِي الْجَنَّةِ مَنْزِلَةً لَا يَبْلُغُهَا عَبْدٌ إِلَّا بِالابْتِلَاءِ»[38]امام صادق می فرمايد در بهشت جايگاهی است که به آن جايگاه نمیرسند مگر کسانی که با اين آزمونهای دنيای آزموده شدند و سر بلند بيرون آمدند در اوج سختیها بندگی خدا را فراموش نکردند يک خاطرهای يادم آمد از مرحوم علامه جعفری، شادی روح همه بزرگان و علماء صلواتی ختم کنيد، مرحوم علامه جعفری يکی از داماهايشان شيرازی بود پسر مرحوم حاج آقای مجرب که کازرونی بودند آقای دکتر مجرب داماد علامه جعفری بود ايشان سال يکی دوبار مرحوم علامه میآمد شيراز و بر مرحوم حاج آقا نجات وارد میشد خدا رحمت کند مرحوم حاج آقای نجات را هم حاج آقای نجات محبت داشت ما را هم خبر میکرد میگفت آقای جعفری علامه آمدند، حالا ايشان شيراز بودند خدمتشان میرسيديم يک وقتی يک شبی علامه جعفری يک جريانی نقل کردند از گذشته زندگی خودشان که من در يک مجلسی شيراز در ختم مادر مرحوم آيتالله پيشوا خود علامه جعفری نشسته بوده جريان را جلو خودشان نقل کردند، گفتند من از خود ايشان شنيدم جلو خودشان نقل میکنم علامه جعفری گفتند ما در قبل از انقلاب تهران يک جلسهای هفتگی داشتيم با بعضی از علمای آن وقت تهران دورهای هفتگی جلسات جامعه روحانيت داشتند که دور هم جمع میشدند گفتند يکی از اعضای ثابت جلسه آيتالله حاج شيخ مهدی حائری بود، از علمای بزرگ در تهران صاحب کتاب اخلاق اسلامی گفتند آقای حاج شيخ مهدی حائری ايشان سرطان گرفت و يک مدت ديگر در جلسه جامعه روحانيت هم نمیآمد به خاطر اينکه حالش سخت بود بيمارستان بستری بود، گفتند يک پنج شنبهای بود من به ياد همان هفتههای که، البته اينجا هم من در پرانتز عرض کنم امام صادق میفرمايد رفيق خوب پنجتا نشانه دارد يکش را میگويم چهارتاش را برويد پيدا کنيد، بنا نيست همه چيز را هم روی منبر بگوييم يک خرده هم تحقيق کنيد، پنجتا نشانه رفيق دارد کلاه سرتان نرود، آقا چاکرم، مخلصم فدات میشوم پا بگذار رو سر ما پشت سر میگويد خدا ريشهات را بکند، سرم به فدايت به شرط رهی نبود، از ويژگیهای رفيق خوب يکش اين است: «لَا يُسْلِمَكَ عِنْدَ النَّكَبَاتِ»[39]در گرفتاریها ولت نکند، ببين وقتی مريض شدی که احوالت را میپرسد وقتی گرفتار شدی که پشتت است، حالا وقتی که مشکل نداريد که نداريد بحمدالله انسان وقتی مشکل پيدا میکند برای رفع مشکل چه کسی میآيد آن را روش حساب کنيد، علامه جعفری فرمود من به حسب وظيفه اخلاقی گفتم يک احوالی از آيتالله حائری بپرسيم گفت گوشی برداشتم زنگ زدم منزل ايشان پسر ايشان گوشی را ورداشت احوالپرسی کردم گفتم حالا ايشان چطور است؟ گفت خيلی حال پدرم سخت شده از بيمارستان مرخصش کردند دکترها ديگر مأيوس به درمانند گفتند ببريدش منزل تا اجل برسد، گفتم پدرتان میتوانند تلفنی صحبت کنند من يک چند لحظه احوال ايشان را بپرسم گفت گوشی را میبرم کنار بسترشان مرحوم آقای جعفری، آيتالله علامه جعفری گفت بعد از لحظاتی ديدم صدای خسته دردآلود و بيمار گونه علامه حائری پشت تلفن شنيدم گفتم آقا سلام عليکم جواب داد، گفتم آقای حائری حالتان چطور است؟ گفت آقای جعفری حال روحم را میپرسی يا حال مزاحم را آخر ما دوتا حال داريم گاهی اوقات حال مزاجمان خوب است ولی حال روحمان، چکاب میکنی همه چيزت سالم ولی چيکاب روح روح بيمار نماز قضاء روزه تعطيل خمس تعطيل واجبات تعطيل محرمات، در مدار زندگی داريم عمل میکنيم گفت ايشان فرمود حال روحم را میپرسی يا حال مزاجم را گفتم هردو را گفتند آقای علامه حائری آيتالله حائری تهرانی آقای حاج شيخ مهدی گفت که حال مزاجم را اگر میپرسيد ديگر حالی برايم نمانده دکترها مأيوس شدند بيماری هم ما را رها نمیکند درد و بيماری روز به روز دارد بيشتر میشود اين حال مزاجما اما حال روحم را اگر میپرسيد تازه شدم مثل يک نوجوانی چهارده ساله در پوست نمیگنجم لحظه شماره میکنم برای ساعت لقاء با حضرت ربّ الارباب اين يعنی بيمار، بيماری هم زمينت نمیزند سرطان هم رو ايمانت اثر نمیگذارد نمازت قضاء بشود نق بزند، ما در عدالت خدا مانديم مال ايمان ضعيف است، خدايا چرا چنين، تو ايمانت ضعيف است حضرت ايوب در آن اوج سختیها هرچه مشکلات بيشتر میشد ايوب بندگی بيشتر میشد لذا امام صادق فرمود: «إِنَّ فِي الْجَنَّةِ مَنْزِلَةً لَا يَبْلُغُهَا عَبْدٌ إِلَّا بِالابْتِلَاءِ»[40]يک جايگاه ويژهای در بهشت است که مردم نمیرسند مگر در اين ابتلائات و امتحانات سر بلند بيرون بيايد.
خدا رحمت کند مرحوم جد ما را ما يک عمویی داشتيم به نام حسين آقا، حاج آقا میگفتند چيزی عجيبی بود من اعتقادم اين است که برای معلمها قيامت میشود ميزان الاعمال دو سال ايشان معلم شده بود آن زمانی که ايشان معلم شده بود مثلاً سال هزا و سه صد و پانزده شانزده شايد در شيراز معلم انگشت شمار بود ايشان ديپلم گرفته بود معلم شده بود حاج آقا میگفتند سعدی درس میداد با دو چرخه از سعدی درسش که تمام میشد ظهر خودش را میرساند بقعه منصوريه بين الحرمين پشت شاه چراغ برای شرکت در نماز جماعت آقای حاج شيخ ما مسجد کنار خانمان است زحمت نمیکشيم پا برداريم بگذاريم در ماشين، الحمدلله ماشين تمام اتوماتيک فول هم داريم ولی توفيق نداريم پول هست ولی توفيقی نيست تن سالم ولی بیبهره. میگفتند هر روز از سعدی با دو چرخه خودش را میرساند منصوريه شرکت در نماز جماعت گفتند اول حقوقی گرفت آمد خمسش را داد و يک کاری که میکرد حالا اين داستانی که دارم میگويم مال سال هزار و سه صد و پانزده شمسی است، بلی هشتاد و پنج شش سال قبل، حاجی آقا میگفتند اين میآمد مردم ببينيد قيامت اينها میشوند ميزان الاعمال اينها در همي شيراز کار میکردند من اين چيزها را که حاجی آقا میگفتند من خودم خجالت میکشيدم میگفتم خدايا اين عموی ما ميزان ما نشود، يک معلم هجده، نوزده ساله، میگفتند اين داش مشتیهای گُدرگون و سردوزک را جمع میکرد، اينهای که اهل مسجد نبودند حالا پناه بر خدا اهل خلاف بودند، جهل بودند اين تابستان اينها را جمع میکرد ده پانزده نفر با بعضی از اين باغدارهای قصرالدشت میگفتند مسجدبرقی البته اينجا شهر که شهر نبود اينجا جداي از شيراز بود همه باغ بود و کوچه باغی بود میگفت ايشان میآمد بعضی از باغدارهای قصرالدشت را میديد هماهنگ میکرد میگفت آقا من يک تعدادی را میخواهم بياورم در باغتان، يک روز باغ را بدهيد در اختيار ما، خب آنها به احترام حاج شيخ قبول میکردند میگفتند اين کسانی را میآورد که اهل نماز نبودند اهل خلاف بودند اهل شراب بودند، يعنی دست میکرد در لانه زنبور اينها را میآورد در باغ با پول معلمی خودش به اينها نهار میداد آبگوشتی درست میکرد عرض شود و حالا يک جوان هجده نوزده ساله، نه ارشاد اسلامی بود، نه سازمان تبليغات بود نه جمهوری اسلامی بود حکومت رضاخانی بود، میگفتند اينها را میآورد در باغ آبگوشتی درست میکرد و عرض شود که غذاي به اينها میداد پذيرايي میکرد در ضمن اين پذيرايي چندتا مسأله شرعی میگفت از تقليد میگفت از غسل میگفت از نماز خواندن و وضوء گرفتن میگفت، من بعضی از همانهای را که ايشان آورده بود که بعد از رجال هيئتیهای شيراز شدند به خود من میگفتند ما دينمان را و اعتقادمان را از عمويت گرفتيم عمويت ما را آورد سرخط حالا اسم نمیآورم کهها به خود من گفتند، حاج آقا میگفتند يک وقتی يک عدهای را آورده بود در اين باغ همان داش مشتیها و لات و لوتها را بعد که بر میگردند شيراز فصل انار بوده، يکی از اينها میگويد آقای حدائق ما رفتيم در باغ بغلی يکدانه انار چيديم خورديم میگويد در کدام باغ شما رفتيد؟ میگويد از ديوار رفتيم باغ آن طرفی، حاج آقا میگفتند سه روز اين کارش را تعطيل کرد آمد اينجا مسجدبرقی باغ به باغ دنبال آن صاحب باغ میگشت تا بعد از سه روز تفحص صاحب آن باغ را پيدا کرد گفت آقا من يک جمعيتی آورده بودم در باغ بغلی شما يکش نادانی کرد آمد در باغ شما يکدانه انار چيده حلالش کنيد يا پولش را بگيريد، آقايون کار حساب دارد کسی به کسی نيست بخور خبری نيست صاحبش راضی است قيامت نشانت میدهد چطور راضی است، حالا عرضم اينجاست اين جوان با اين خصوصيت که آيتالله والد میگفتند من خودم موقع جان دادنش بودم در بستر خوابيده بود لحظه آخر جانداندنش گفتند پدر ما آقای حاج شيخ ايستاده بود حاجی آقا میگفتند من ايستاده بودم گفتند يکدفعه از بستر سر بلند کرد حالت نيمه خيز، رو کرد به آقای حاج شيخ گفت بابا احترام کنيد امام حسن و امام حسين آمدند و خوابيد و تمام کرد، در تشييعش حاج آقا میگفتند آقای حاج شيخ خيلی شکيابی کرد، خيلی اصلاً خب مادرشان خيلی بیتابی میکرد، خواهرهايشان خيلی بیتابی میکردند اما آقای حاج شيخ میگفتند در آن لحظه خاکسپاری محاسنشان را در دست گرفتند، در امام زاده ابراهيم دفن شد، گفتند خدايا امانتی داده بوديد تحويل دادم، حاج آقا میگفتند تا چهل روز ما نديديم آقای حاج شيخ گريهای بکند ناله سر بدهد، گفتند چهل روز گذشت روز چهلم بود، حاج آقا گفتند من با آن پسر خالهمان مرحوم آقای صمدآقای متوفقی بود داشتيم بازی میکردم در حياط يکدفعه ديديم صدای گريه بلند آقای حاج شيخ از داخل اتاقشان بلند شد گفتند مادر ما دويد گفت برسيد به داد پدرتان که الآن از بين میروند حاج آقا گفتند آمديم ديديم آقای حاج شيخ در را از داخل بسته، چفت زده بودند اين صمد آقای متوفقی من از خودش شنيدم گفت من زور بازويم خوب بود گفت به خاله جانم گفتم که در را از پاشنه درآورم گفتند درآور، گفت دست کردم زير در در را بلند کردم از پاشنه درآمد، گفت رفتيم داخل ديديم يک نامهای جلو آقای حاج شيخ است ايشان دارند نامه را میخوانند و گريه میکنند، نامه نامه آيتالله العظمی سيدابوالحسن اصفهانی ايشان يک نامه تسليتی فرستاده بودند برای آقای حاج شيخ، همزمان که ايشان فرزندشان در شيراز فوت کرده بود مرحوم آقای حاج سيدابوالحسن در صف جماعت پشت سر مرحوم سيد يک آدم مغرضی سر پسر ايشان را بريد، کدام پسر؟ پسری که خيلیها میگفتند جانشين آقای حاج سيدابوالحسن بود، از نظر علم فضيلت کمال، آقا سيدابوالحسن سلام نماز را که داد ديد پشت سر خون آلود مردم ريختند بهم جماعت ول شده، همه دارند افغان میکنند گفت چه شده؟ گفتند آقا اول نمیخواستند خبر بدهند گفتند آقا پسرتان يک آدمی سر بريد در سجده، داعشی مردم قبلاً هم بوده بحث امروز و ديروز نيست، از اين جانورها هميشه بودند شمر اسوه داعشیهاست يک کسی میگفت آقا من باورم نمیشد سر امام حسين را ببرند بالای نيزه کنند، تا اين سردار اسکندری را سرشان را بالای سر نيزه داعشیها ديدم گفت يعنی باور نمیکردم اين قدر انسان خبيث بشود که سر انسانی را ببرد اين قدر پست بشود آن هم نسبت به ولی خدا، گفت بعد ديدم نمونههايش را ما داريم میبينيم، آقای حاج سيدابوالحسن میگويند بعد که متوجه شد که کار که بوده؟ ايشان از نماز که رفت بيرون از حرم رفت میگويند رفت شرطه خانه گفت من نسبت به حق خودم گذشتم چون اين میدانم اين آدم جهل و نادانی سبب شد که اين کار را کرد، من گذشتم آقای سيدابوالحسن نامهای نوشته بودند برای آقای حاج شيخ، که شنيدم شما جوانی از دست داديد، من هم جوانی را از دست دادم آنچه برای خودم عامل تسکين میدانم و برای شما روضه علی اکبر است ابوی میگفتند آقای حاج شيخ داشت روضهای علی اکبر که آقای حاج سيدابوالحسن نوشته بود میخواند بلند بلند گريه میکرد گفتند گريه آقای حاج شيخ هم اينجا بلند شد به خاطر روضه علی اکبر خدا در اين آيه درس شکيبايي به همه مؤمنان میدهد مؤمن بالاتر از ايوب نيستی، ايوب همه اموالش رفت سلامتیاش رفت بچههايش رفت آبرو و جايگاهش که بعضی از ارادتمندان ايوب قيد ايوب را زدند ديگر سراغ ايوب نمیآمدند اما دارد که هرچه اين مشکلات بيشتر میشد شکر ايوب ادب ايوب در پيشگاه الهی بيشتر.
من عرضم را با اين جمله پايان برسانم دوستان واقعی خدا کسانی هستند که در فراخدستی سرّاء در تهیدستی ضراء در بلاء در نعمت در سلامتی، در بيماری به ياد خدا هستند اين درس آيه است مردم دوران غيبت دوران سختی است، شبهات اعتقادی مشکلات اقتصادی، مسائل خانوادگی از ايوب بياموزيم اين که امام حسين میفرمايد: «فَالْفَرَجُ بَعْدَ الْبَلْوَى»[41] ما الآن در بلوی هستيم، دشمن هم بيکار ننشسته، بعضیها ديديد آقا اين همه مسجد رفتي کجا رسيدی؟ ای يابن الحسن کجايي؟ داد از غم جدايي؟ کو امام زمان چرا نمیآيد؟ چرا نمیآيد اين حرفها را نمیزنند به شما مسخره نمیکنند اينها بلواست بدتر از اينها را به ايوب گفتند و دل ايوب را به درد آوردند اين درس است برای همه با اين جمله اميرالمؤمنين به پايان برسانم مطلب را حالا ادامه اين بحث به شرط حيات جلسه ديگر آقا اميرالمؤمنين در صفات متقين میفرمايد: «نُزِّلَتْ أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِي الْبَلَاءِ كَالَّتِي نُزِّلَتْ فِي الرَّخَاء»[42] انسانهای با تقوی در بلاء و سختیها همان طور وارد میشوند که در رخاء و گشايش وارد میشوند اصلاً فرق نمیکند برايشان، در کاخ زندگی کند يا در خرابه مثل ايوب، دستش پر باشد يا خالی، سالم باشد يا مريض، اصلاً خدا را برای اينها نمیپرستند خدا را برای خدا میپرستند اين درسی است که از اين پيغمبر بزرگ آموخته میشود، نتيجتاً فقر و ثروت دليل بر بیلطفی يا بیمهری خدا به کسی نيست که ما اگر ديديم يک کسی پولدار است بگوييم آقا خدا ولت کرده سرگرم دنيا شدی، خب ايوب هم در يک مقطع پولدار پول هم دوباره برگشت يا اگر ديديم کسی فقير است بگوييم خدا رهايت کرده ايوب در يک مقطعی دستش خالی شد اينها آزمون الهی است سلامتی و مريضی، فقر و غناء اينها هيچ کدام دليلی بر مهری خدا و بیلطفی خدا نيست.
خب بسنده کنم، اين هم سؤال خوبی کردند بنازمت که فکر زنها هستی، خانمها هم زيادی بشنويد، حالا ديگر میخواستم حالا هفته ديگر ولی حالا چون پرسيديد ادب اقتضاء میکند جواب بدهيم، حضرت ايوب وقتی ثروت برگشت بچهها برگشتند قسم خورده بود حالا آيه را من هفته آينده میخوانم قسم خورده بود که من صد ضربه به همسرم بزنم حالا يک جهتش اين بود که حضرت ايوب از اين ناراحت بود که چرا حرف ابليس را تو قبول کردی، آن کسی که به صورت انسان آمد و به تو گفت من شوهرت را خوب میکنم ولی شوهرت قبول کند که من او را خوب کردم و مسبب بهبوديش را من را بداند، همسر ايوب هم قبول کرد با اينکه دختر حضرت يعقوب بود پذيرفت آمد به حضرت ايوب گفت حضرت ايوب فرمود شفاء دست خداست و خانم به خاطر اين پيشنهادی که تو کردی و او گفت و تو قبول کردی، من از بستر بيماری بلند شدم صد ضربه بهت میزنم بعد که ايوب خوب شد خب ايوب میخواست با عهدش عمل کند از آن طرف خدا هم میخواهد حرمت اين زن پاکدامنی وفاداری که ايوب را ول نکرد. بعضی زنها شوهرشان ورشکست میشود دادگاه دنبال طلاقند نعوذ بالله شوهر مريض میشود میگويد ما حوصله ديگر مريض داری نداريم پرستار بگيريد، به ما چه؟ اما زن ايوب آموخت اين برای همه خانمها هم درس است همان گونه در ثروت و قدرت در کنار ايوب بود در فقر و تهیدستی و بيماری و خرابه نشينی هم با ايوب بود جبرئيل نازل شد جناب ايوب برای اينکه به نذرت عمل کنی و از يک طرف هم حرمت اين بانوی پاکدامن رعايت بشود صدتا ساقه گندم نازک، صدتا میشود يک دستهای کوچک وردار يکبار بزن به خانمت جای آن صدتایی که گفتی:
بنازم خداوند پيروز را، پريروز ديروز و امروز را
هم ايوب به عهدش عمل کرد هم حرمت آن زن پاکدامن دختر پيغمبر و همسر پيغمبر رعايت شد.
خب ديگر حالا روضه باشد طلبتان، روضهها، دو ماه روضه شنيديد ديگر حالا يک خرده خستگی بخوريد تا انشاءالله هفته آينده شهادت امام حسن عسکری، يک چندتا دعا.
شما ديگر حال روضه شنيدن را هم ديگر نداری، بگذاريد حالا ديگر ماه ربيع است گرچه از يک جهتی، چون صدا ضبط میشود من ديگر خيلی نمیتوانم حرف بزنم میگويند وحدت بهم خورد.
گفتم ايشان فرمودند که از عبادتهايتان استغفار کنيد، ايشان روی منبر میگفتند از بعضی از عبادتهايمان که درش شرک بوده درش رياء بوده خودخواهی بوده بايد استغفار کرد.
گرچه از نظر تاريخ من همين اندازه بگويم و بگذارم و ديگر ورود نکنم، اين روزها روزهای سختی بر اميرالمؤمنين گذشت، يورش به بيت ولايت مثل چنين روزهای بود، توهين به زهرای مرضيه مثل چنين روزهای اتفاق افتاد گرچه حالا ما ورود به ماه ربيع را بهم تبريک میگوييم اما معلوم نيست صاحب الزمان ورود به ماه ربيع چه خاطرهای برايشان تداعی میشود و چه اتفاقات سختی در ورود به ربيع اهلالبيت را مواجهه کرد.
عصری يک خانم سيدهای در دفتر بود میگفت اقا سفارش کن مال سيدها را نخورند، گفتم اگر به سفارش من است که من میگويم خدا گوش شنوا بدهد ولی يک چيز بهت بگويم، مال افتخار سادات که حضرت فاطمه زهراست فدکش را خورد فدکی که ملک طلق حضرت زهراء بود بردند که بردند تا صاحب الزمان بيايد برگرداند، گفتم خانم چه داری میگويي؟ حضرت زهراء اموالش را بردند ولايت را غصب کردند شما میگوييد حق ما را نخورند!
پرودگارا به مظلوميت حضرت زهراء به غربت اميرالمؤمنين و عظمت اهلالبيت قسمت میدهيم که ماها را در اين باقی مانده فرصتهای زندگی توفيق آنگونه زيستنی که مرضيه ذات مقدس شماست به همه مرحمت بفرما.
[1] ص41.
[2] كمال الدين و تمام النعمة ج1ص322.
[3] كمال الدين و تمام النعمة ج1ص322.
[4] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج70 ص62.
[5] كمال الدين و تمام النعمة ج1ص322.
[6] ص41.
[7] ص41.
[8] كمال الدين و تمام النعمة ج1ص322.
[9] ص41.
[10] ص41.
[11] ص41.
[12] ص41.
[13] بقره201.
[14] الحديد23.
[15] بقره286.
[16] ص41.
[17] كمال الدين و تمام النعمة ج1ص322.
[18] ص41.
[19] فجر27- 29.
[20] فجر30.
[21] حجر45.
[22] بقره25.
[23] صافات43.
[24] واقعه10- 11.
[25] فجر30.
[26] فجر29.
[27] فجر30.
[28] فجر30.
[29] ص41.
[30] ص41.
[31] كشف الغمة في معرفة الأئمة (ط - القديمة) ج2 ص537.
[32] كمال الدين و تمام النعمة ج1ص322.
[33] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص536.
[34] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص337.
[35] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص252.
[36] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص252.
[37] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص252.
[38] الكافي (ط - الإسلامية) ج2ص255.
[39] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص639.
[40] الكافي (ط - الإسلامية) ج2ص255.
[41] كمال الدين و تمام النعمة ج1ص322.
[42] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص303.