استاد حدائق روز یکشنبه 3 مهر 1401 در مهدیه بزرگ شیراز به مناسبت ایام دهه پایانی ماه صفر به بیان یکی دیگر از «ویژگی های صالحین» پرداختند.

 

دانلود

جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید

 

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم­الله الرحمن الرحيم

قال الله تبارک و تعالی فی محکم کتابه القرآن الحکيم: «إِنَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظيم‏»[1]

صدق الله العلی العظيم

خداوند انشاءالله اجر شماها را در تعظيم و تجليل از شعائر دينی مخصوصاً امروز که هم ارتحال رسول­خاتم هم شهادت کريم اهل­البيت امام حسن مجتبی است را به شايسته­ترين وجه خداوند اجر و ثواب همه ارادتمندان و عاشقان و عزاداران را عطا کند، روز روز دو شخصيت بزرگی که هردو شخصيت از مظاهر اخلاق و فضيلت­اند،  بخشی از صحبتم را ادامه عرايض جلسات گذشته و بخشی را اختصاصاً ذيل آيه شريفه: «إِنَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظيم‏»[2] مطالبی را محضر جمع محترم عرض کنم.

اما نسبت به ادامه بحث جلسات گذشته با محوريت کلام اميرمؤمنان علي عليه­السلام در رهنمودهای که حضرت به مالک اشتر نخعی توصيه فرمودند يکی از هشدارهای جدی اميرالمؤمنين هشدار به پرهيز از سوء ظن است و اين سوء ظن هم حضرت فرمودند که جبن و بخل و حرص سبب می­شود که انسان­ها را به مسير سوء ظن می­کشاند و اين صفت رذيله را از خودت دور کن و با کسانی که اين صفات رذيله در آن­هاست ارتباط نگير، بحثی را محضر عزيزان شروع کرديم که چرا بعضی­ها گرفتار سوء ظن می­شوند اين چرايي سوء ظن هم محل بحث است که در کلام اميرالمؤمنين و در نامه 53 امام به سه نکته اشاره فرمودند مسأله بخل، مسأله جبن، و حرض اين­ها سبب می­شوند که انسان­ها می­روند در مسير سوء ظن موارد ديگر هم در روايات ماست يکی از آن جهات همان آلودگی­های درون و برون انسان­هاست انسان­ها هرچه از معنويت فاصله بگيرند شيطان بهتر بهره­برداری می­کند هرچه از نور دور شويم به ظلمت نزديک می­شويم لذا آلودگی­های هم ظاهری هم آلودگی­های باطنی اين­که اسلام می­فرمايد مراقب هم ظاهرتان باشد هم باطن­تان باشيد اين­ها تأثير می­گذارد در کارهای شما و افکار شما و اعمال شما، و کلام اميرالمؤمنين که حضرت می­فرمايد: «الشَّرِيرُ لَا يَظُنُّ بِأَحَدٍ خَيْراً لِأَنَّهُ لَا يَرَاهُ إِلَّا بِطَبْعِ نَفْسِه‏»[3] آن­های که آلودگی­ باطنی دارند اين­ها نگاه­شان به ديگران هم نگاه منفی است نه خودش آدم موفقی نيست ديگران را هم در اخلاق و رفتار ناموفق می­بيند اين تعبيری که در ادبيات ما سرزبان­ها جاری است می­گويند کافر همه را به کيش خود پندارد آنی که از خدا فاصله گرفته ديگران را هم با همين نگاه می­بيند و لذا می­گويند خودت را اصلاح کن تا نگاهت نگاه مثبت بشود آن کسی که اهل جرم است اهل خلاف است اهل معصيت است نگاهش در روابط اجتماعی با ديگران هم همين نگاه است خودش کلاه­بردار است ديگران را هم کلاه­بردار می­بيند خودش بی­انصاف است ديگران را هم بی­انصاف می­بيند عادت به دروغ دارد حرف ديگران را هم دروغ می­پندارد اين نتيجه­ همان آلودگی­هاست اين يکی از مواردی است که سبب پديد آمدن سوء ظن می­شود يکی از نکات خطرناک که مخصوصاً مخصوصاً جوانان ما نوجوانان ما عامه مردم هم همين طور همه بايد رعايت کنند از عواملی که سبب می­شود انسان­ها در مسير اين رذيله اخلاقی سوء ظن قرار می­گيرند همنشينی با انسان­های منحرف است مجالست و معاشرت با انسان­های بد سوء ظن را در انسان­ها قوی می­کند لذا ما در آداب دينی توصيه شده با هر کسی رفاقت نکند اسلام می­گويد با همه با احترام برخورد کنيد در روابط اجتماعی­تان ادب داشته باشيد پيغمبر در مسجد نشسته بودند مسلمان­ها در محضر حضرت بودند يهودی­ها داشتند يک جنازه­ای از مردگان خودشان را می­بردند سمت قبرستان­شان از کنار مسجدالنبی عبور کردند، مسجدالنبی زمان پيغمبر مسجدالنبی امروز نبود به اين شکلی که ديوارهای بلند و سقف و بعضی از اين ديوارها چوب نخل بود، سقف­ها تيرهای چوب بود مسجد از بيرون هم ديده می­شد از داخل هم بيرون ديده می­شد پيامبر ديدند يهودی­ها دارند تشييع می­کنند جنازه يکی از مردگان خودشان را پيغمبر تمام قامت ايستاد، اين­ها داشتند در کوچه می­بردند رسول­الله در مسجد ايستادند اين جنازه را پيامبر همين‌طور ايستادند تا ديگر از چشمان پيغمبر اين جماعت تشييع کننده ناپديد شدند بعد پيامبر نشست مردم الگوی شما اين شخصيت است، عرض کردند يا رسول­الله يهودی بود پيغمبر فرمود: «أ ليس نفساً» ، انسان نبود، من به احترام اين­که جنازه يک انسان را دارند می­برند ايستادم اين اخلاق اسلامی است ما مسلمان­ها چقدر عمل کرديم اين‌جوری اين رفتار رسول­الله بلی رسول­الله می­فرمايد در روابط عمومی­تان با احترام برخورد کنيد اما در آداب معاشرت معاشرت آداب دارد آن ارتباط­های صميمانه تعريف شده، باز روز ارتحال رسول­الله است يک داستان ديگر هم بگويم من گاهی اوقات می­گويم اين جوان­های ما به عبارتی بخشی از اين جوان­های ما مظلوم­اند يعنی آدم فهميده­ای طرف­شان نشده گاهی اوقات پدر هست نادان است مادر هست نافهم است سرش نمی­شود تربيت کند و الا عناد ندارند جوان­ها عناد ندارند مردم با خدا عناد ندارند من يک گوشه از روش تربيتی و تبليغی رسول­الله را روز ارتحال رسول­الله است عرض کنم، در حالات پيغمبر می­نويسند يک جوانی يهودی بود خيلی پيغمبر را دوست می­داشت، اما يهودی بود اعتقاداتش اعتقاد يهود بود اما سيره پيغمبر سلوک پيغمبر را می­پسنديد ديديد بعضی­ها می­گويد آقا من قبولت دارم باورت دارم اما حالا شرائط اقتضاء برنامه سياست ما حرفت را گوش نمی­کنيم ولی در دل­ما جا داری اين جوان به پيغمبر خيلی علاقه داشت و می­آمد بالاخره فرصت­های که پيدا می­کرد خودش را می­رساند خدمت پيامبر می­آمد می­نشست در جمع مسلمان­ها در روز چندين مرتبه می­آمد محضر رسول­الله پيامبر هم تحويلش می­گرفتند با احترام با اخلاق با شخصيت دادن، بابا می­خواهی مسلمان تربيت کنی، اخلاق داشته باش، پيامبر اين را تحويل می­گرفتند حتی گاهی اوقات رسول­الله کار بهش ارجاع می­کردند می­گفتند برو به فلانی بگو بيايد کارش دارم برو از فلان شخص فلان چيز برای من بگير بياور به که؟ به جوان يهودی، آقا بعضی از اين مسلمان­های کم ظرفيت تنگ­نظر به پيغمبر خرده­ می­گرفتند يا رسول­الله اين يهودی است شما به يک جوان يهودی کار ارجاع می­کنيد اين اول مسلمان بشود بعد تحويلش بگيريد اين شما را در نبوت قبول ندارد، بعد شما به او شخصيت می­دهيد مگر مسلمان­ها دورتان نيستند به اين­ها کار ارجاع کنيد اين­ها اوامر شما را اطاعت می­کند پيغمبر به اين­ تنگ نظری­ها کم ظرفيتی­ها بهاء نمی­داد: «إِنَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظيم‏»[4]مدت سه سال اين ارتباط برقرار بود سه سال ين چند روزی رسول­الله ديدند ديگر از اين فرد خبری نيست از اين جوان ديگر پيدايش نيست من اين را هم از اخلاقيات پيغمبر عرض کنم در تاريخ داريم رسول­الله وقتی کسی را تا سه روز نمی­ديدند اين را هم ما خيلی­هايمان محروم هستيم، خيلی­هايمان محروم هستيم اين رسول­الله را خدا می­فرمايد اسوه است ازش ياد بگيريد مثل او عمل کنيد، پيامبر اين­هایی که با رسول­الله محشور بودند معاشرت داشتند مسجد می­آمدند روز و شب پيامبر اين­ها را می­ديد در مدينه بودند اگر کسی را سه روز نمی­ديدند سراغش را می­گرفتند فلانی کجاست؟ اگر می­گفتند يا رسول­الله مسافرت است پيغمبر برای سلامتش دعا می­کردند اگر می­گفتند يا رسول­الله مريض است پيغمبر می­فرمودند برويم عيادتش اگر می­گفتند يا رسول­الله در مدينه است ولی کار دارد گرفتار است نمی­رسد بيايد پيامبر می­فرمودند سلامش را برسانيد بگوييد پيغمبر احوالت را پرسيد. ماها بعضی وقت­ها می­فهميم فلانی رحمت خدا رفته که آگهی يکمين سالش را می­بيند، عجب، آقای حاجی فلانی مرد می­گويند يک سال است رحمت خدا رفته، کجا هستيم ما و چه می­کرد پيغمبر حالا بنده خودم را عرض می­کنم خيلی عقب هستيم يک جوان يهودی است دو سه روز پيغمبر ازش سراغ نگرفتند گفتند مسلمان­ها اين جوان يهودی کجاست خبری ازش نيست گفتند يا رسول­الله مريض شده حال سختی هم دارد در آستانه مردن است پيامبر فرمود مسلمان­ها برويم به عيادت اين جوان يهودی بابا عيادت يهودی پيش­کش مان عيادت ارحام­مان عيادت همکيش­هايمان هم آئين­هايمان مسلمان­ها را حضرت راه انداختند آمدند در خانه آن يهودی رسول­الله در زدند پدر يهودی آمد دم در، آقا سلام کردند و عذرخواهی کردند که من دير متوجه شدم الآن به من خبر دادند که فرزند شما بيمار شده آمديم ديدن آن اجازه می­دهيد؟ گفت آقا بفرماييد پيغمبر وارد شدند اين جوان در بستر بود نفس­های آخر زندگی­اش بود آن حالات سکرات موت داشت. طائفه اين جوان هم يهودی­ها هم در خانه بودند اطراف بستر بودند همه به احترام پيغمبر ايستادند پيامبر پايين بستر که چشم به چشم اين جوان بيفتد پايين اين بستر ايستاده يک نگاهی به جوان کردند، يک سلام کردند. ما در سلام کردن هم اخلاق پيغمبر را نداريم اين قدر بعضی­هايمان متکبر هستيم زول­ می­زنيم سلام­مان کنند آقای مدير پشت ميز نشسته آبدارچی بايد سلامش کند من پدر انتظار دارم بچه­ام سلامم کند کجا اين رسول­الله در سلام کردن پيش قدم بود، به بچه­های کوچک در کوچه­های مدينه رسول­الله دست می­داد مردم در يک جلسه­ای گفتم اخلاق امام حسن ما داريم اين کاری که امام حسن مجتبی کرد من ديشب در يک جلسه­ای عرض کردم گفتم من خودم بودم اين کار را نمی­کردم آقا امام مجتبی در کوچه­های مدينه دارد رد می­شود چندتا فقير نشستند گوشه راه دارند غذا می­خورند گفتند آقا بفرماييد غذا ما بوديم می­نشستيم می­گفتيم کرونا مکروبی­اند کثيف هستند، بهداشت ندارند خيلی ممنون خودت بخور گاهی اوقات غذای نذری هم می­آورند طرف را سبک می­کنيم ما در خانه­مان غذا هست بدی به يکی که غذا ندارد چقدر بد است خدا رحمت کند آيت­الله والد ما می­گفتند وقتی يک چيزی برايتان هديه می­آورند اخلاق اسلامی اقتضاء می­کند رد احسان نکن قبول کن، نياز نداری تو برو بده به يک نيازمند ديگر، دل اين بی­چاره را نشکن، اين چه اخلاق زشتی است ما در خانه­مان برنج هست ما داريم بده به کسی که ندارد اين اخلاق نبوی است: «و لاتردوا الاحسان» ،  امام حسن نشستند کنار اين دست فقراء رو زمين اين شرح حال کريم اهل­البيت و سبط اکبر رسول­الله است که جايش رو سينه پيغمبر بود نشست کنار اين فقراء يک چند لقمه آقا با اين فقراء غذا خورد شما فکر می­کنی حالا اگر يک­جايي تواضح کردی کوچک شدی، خدا بزرگت می­کند: «من تواضع رفعه اللَّه‏»[5] تکبر زمين می­زند تواضع بالا می­برد آقا يک چند لقمه غذا خوردند بعد فرمودند من دعوت شما را قبول کردم با شما هم خوراک شدم حالا شما هم دعوت من را بپذيريد بياييد در مضيف خانه ما من هم از شما پذيرايي کنم درود خدا بر اين اخلاق­ها امروز روز درس اخلاق است روز درس گرفتن از اين شخصيت­های بزرگ است ما يک مقداری جامعه­مان فاصله گرفته از خلق و خوی اين­ها مأنوس هستيم در دعا با اين­ها مأنوس نيستيم در عمل با سيره اين­ها پيغمبر در خانه اين جوان يهودی پايين بستر ايستادند چشم پيغمبر افتاد در چشم اين جوان يهودی حضرت سلام کردند اين جوان نفس­های آخر بود جواب سلام پيغمبر را داد اين­جا جای بهره­برداری است رسول­الله سه سال بذر کشت کرده الآن موقع برداشت است حالا پدر اين يهودی عموهايش همه ايستاده بودند پيغمبر رو کردند به اين جوان فرمودند: «قل يا غلام اشهد الّا اله الا الله» ، جوان بگو شهادت می­دهم خدايي جز خدايي يگانه نيست اين جوان جوان با ادبی بود برگشت يک نگاهی به پدرش کرد نگاه نگاه اجازه بود می­خواست ببيند پدرش هم راضی هست اين مسلمان بشود حرف نزد فقط نگاه کرد پدر هم نگاه را فهميد پدر فهميد که اين نگاه نگاه اجازه گرفتن است پدر گفت پسرم در عقيده خودت آزادی می­خواهی مسلمان بشوی اختيار با خود توست تا پدر اين را گفت رو کرد به پيغمبر گفت: «اشهد الّا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسول­الله» شهادتين بر زبان جاری کرد تمام کرد و مرد چشم­هايش را بست پيامبر از خانه آن يهودی آمدند بيرون بيرون آن خانه يهودی رو کردند به مسلمان­ها فرمودند مسلمانان اگر به من پيغمبر خرده می­گرفتيد که چرا به يک جوان يهودی شخصيت می­دهم کار ارجاع می­کنم من می­خواستم اين لحظات آخر زندگی مسلمانش کنم و مسلمان برود، حالا ما جوانی هم که خودش دارد سمت دين دست می­گذاريم در سينه­اش ردش می­کنيم اين چه قيافه­ای است که برای خودت درست کردی آمدی در هيئت خجالت نمی­کشی با اين وضع اين نماز است که تو می­خوانی، اين مسجد آمدن است که تو داری، پيغمبر يهودی مردم شما را به خدا قسم جوانان جامعه ما بدتر از يهودی­اند اين­ها که در اعتقادشان با ما مشترک­اند اين­ها که در اعتقادشان پيغمبر را قبول دارند اخلاق نبوی سبب تربيت انسان­ها می­شد اين خلق و خوی نبوی است.

برگردم به اصل بحث، ما اين توصيه را دقت داشته باشيم که برای گريز و رهايي از سوء ظن اسلام قاعده­اش اين است می­فرمايد در روابط اجتماعی­تان با احترام با مردم برخورد کنيد اما آداب رفاقت و صميميت چارچوب دارد ولی اخلاق اجتماعی اقتضاء می­کند به هر کسی رسيدی احترام بگذار اين عبارت يکی از سخنان معصومين هم هست من ديدم در بعضی از خيابان­های مکه و مدينه رو بنرها زده بودند عبارت خيلی کوتاه ولی خير پر مغز و پر محتوی: «احترم تحترم» احترام بگذار تا احترامت بگذارند، محترم بشمار تا محترمت بشمارند، ما بی­حرمتی می­کنيم بعد توقع هم داريم بی­حرمتی هم نشنويم در رفتار اجتماعی احترام همگانی با همه داشته باشيد در آداب رفاقت و دوستی و قرابت آن قاعده دارد قاعده­اش اين است که با هرکسی رفيق نشويد رفاقت آداب دارد آقا موسی ابن جعفر در يک سخنی می­فرمايد با کسانی شما رفتار و آمد کنيد که دو چيز را در شما تقويت کنند يک شما را به خدا نزديک کنند رفيق خوب رفيقی است که بگوييد آقا ما يک سال با فلانی هستيم نمازمان بهتر شد اخلاق­مان بهتر شد باورهای دينی­مان تقويت شد يک سری از رذايل اخلاقی که داشتيم اين­ها ترک شد اين رفيق رفيق خوب است: «وَ يُخْلِصُونَ لَكُمْ فِي الْبَاطِنِ»[6] شما را در درون­تان به خدا نزديک کنند: «يُعَرِّفُونَكُمْ عُيُوبَكُمْ»[7] رفيق خوب آقا موسی ابن جعفر می­فرمايد رفيقی است که معايب شما را به شماها منتقل کند که متأسفانه حالا بعضی­ها از اين گريز دارند بدشان می­آيد که عيب­شان به­شان بگويند و علت اين­که بعضی­ها هم درجا می­زنند رشد نمی­کنند چون نمی­خواهند بفهمند که نقص آن­ها چيست؟ چون نمی­خواهند بفهمند رشد نمی­کنند شما در درمان جسم بيمار اگر پذيرفت مريض است درمان می­شود اگر نپذيرفت بيمار است اين بيماری از پا درش می­آورد ديديد بعضی­ها مريض است ولی قبول نمی­کند مريض است قندش بالاست اعتناء ندارد خوب همين خوراک­های قندی خوردن ازپا درش می­آورد قدم اول اين­که ما باور کنيم که اين بيماری در ماست حالا در بيماری­های اخلاقی و رفتاری تا می­گويند آقا غيبت نکن ناراحت می­شود تا می­گويند اين اخلاقت خوب نبود پرخاش می­کند و لذا اين طرف اصلاح نمی­شود درمان نمی­شود: «يُعَرِّفُونَكُمْ عُيُوبَكُمْ وَ يُخْلِصُونَ لَكُمْ فِي الْبَاطِنِ»[8] موسی ابن جعفر می­فرمايد رفيق خوب بايد اين دو اتفاق را در شما رقم بزند اگر رفيقی داريد که اين کارها در زندگی شما را دارد ايجاد می­کند با دنيا عوض نکنيد، با دنيا آنی که هرکاری کرديد می­گويد خوب کردی، علی­عليه السلام می­فرمايد: «صديقك من صدقك لا من صدّقك‏»[9] رفيق خوب اين است که راست به شما بگويد نه تصديق­تان کند من اگر اشتباهی کردم تصديقم نکند بگويد آقا حرف خوبی زدی کارت درست بود خطا می­کنم تأييد می­کند دروغ می­گويم تأييد می­کند اين رفيق خوب نيست: «صديقك من صدقك لا من صدّقك‏»[10]رفيق خوب آن است که حقيقت را بگويد اگر اشتباه کردم می­گويد آقا من دوستت می­دارم اين کارت کار درستی نبود اين رفتارت رفتاری ناشايست است دين تأييد نمی­کند و مردم بدمان هم نيايد اگر آمدند عيب بنده را گفتند اميرالمؤمنين باز کلام ديگری از حضرت: «أَحَبُّ إِخْوَانِي إِلَيَّ مَنْ أَهْدَى إِلَيَّ عُيُوبِي»[11] شما تازه دنبال اين باشيد که عيب­هايتان را بهت بگويند چون عيب­ها اگر برطرف نشد سلامتی معنوی حاصل نمی­شود حضرت می­فرمايد بهترين دوستان من کسانی­اند که معايب من را به من هديه می­کنند حضرت می­فرمايد متوجه شدن به معايب يک نوع هديه الهی است هديه است از ناحيه اين دوست، يک گروه­های را هم البته ما در روايات داريم در رفاقت، رفت و آمد با اين­ها احتياط کنيد دوستی نکنيد، در يک حديثی آقا امام باقر به امام صادق می­فرمايد پسرم پدرم زين العابدين من را برحذر داشت از دوستی با پنج گروه، دروغگو، گنه­کار بخيل احمق، قاطع رحم، حضرت فرمود لاتصاحبن اصلاً با اين­ها مصاحبت نکن همسفر با اين­ها نشو اين­ها مثل ويروس­اند وا می­گيری بعد امام فرمود آدم دروغگو دور را می­کند نزديک نزديک را می­کند دور يعنی می­گذاردت سرکار واقعيت را بهت نمی­گويد آدم گنه­کار گنه­کار حالا می­گويد ما که هيئت­مان را می­آييم يک رفيقی هم داريم آن­هم حالا اهل معصيت و گنه­کار آن عيسی به دينش موسی به دينش اين حرف غلطی است وا می­گيريد امام رضا به ابوهاشم فرمود آقا ابوهاشم با رفيق بد رفت و آمد کردن طبعت بدی می­دزدد خودت نمی­فهمي حاج آقا نگو شصت سالم هست هفتاد سالم است عمری از من گذشت ما آرد را ريختيم غربال آويختيم، در آن لحظات آخر هم رفيق بد افتاد پايت سر و تهت می­کند طبعت را فاسد می­کند ما که معصوم نيستيم ضمانت نامه هم دست­ما ندادند مراقب باشيد با کسانی رفت و آمد کنيد که موسی ابن جعفر می­فرمايد عيب­ها را بهت بگويد به خدا نزديکت کنيد آدم گنه­کار کسی که حرمت خدا را شکسته قطعاً حرمت شما را رعايت نمی­کند آن کسی که خدا برايش اهميت ندارد شما هم اهميت نداريد اين قاعده است اين در تمام زندگی­تان بايد اجرائی بشود شريک گنه­کار پولت را می­خورد شما اين دادگاه­ها را ببينيد نوع ظلم­ها از گنه­کاران است نوع تخلف­ها از انسان­های است که خدا برايشان اهميت ندارد، پول­های مردم را که­ها می­خورند حق کشی­ها کار که­هاست يک وقتی يکی از مسئولين دادگستری گفت آقا يک کسی را گرفتند آوردند دادگستری يکخانه را به صد و شصت و نفر رفته فروخته هی رفته قولنامه نوشته فروخته، قولنامه نوشته فروخته، اين کار که است نمازشب خوان­ها اين کارها را می­کنند متدينين اين کارها را می­کنند آن آدمی که بی­دين است خدايا برايش اهميت ندارد دست اندازی می­کند در مال مردم لذا مردم در شراکت­تان در رفاقت­تان در ازدواج جوانان­تان در رفت و آمد­های خانوادگی­تان با کسانی که خدا برايش اهميت ندارد ارتباط برقرار نکنيد آسيب می­بينيد امام فرمود آدم گنه­کار به يک لقمه و کمتر از يک لقمه تو را می­فروشد يعنی به تعبير امروزی جامعه ما زيريفی خرجت می­کند شما برای او اهميت نداريد، اين افراد را هم در روايات نهی شده لذا يکی از عوامل ايجاد سوء ظن معاشرت با انسان­های آلوده است که بايد برحذر بود يکی دو جمله ديگر اين قسمت بحث را من تمام کنم.

زندگی در محيط­های فاسد سوء ظن می­آورد وقتی که من معاشرينم محيط زندگی­ام محيط فاسدی است افراد افرادی هستند که درست کار نيستند با اين نگاه دارم تربيت می­شوم وقتی پدری دارم که آن پدر جز بدبينی جز تهمت جز غيبت از او چيزی ديده نشده مادر به همان نحو، اطرافيان من به همان سبک، محيط کاری­مان همه اين جوری­اند خوب در اين محيط فاسد اين سوء ظن تقويت می­شود من همه را دارم اين­گونه نگاه می­کنم لذا يکی از توصيه­های اسلام اين است که محيط را سالم نگهداريد. اين­که قرآن اهل­البيت امر به هجرت کردند، آقا يک وقتی محيطت محيط فاسد است هجرت کن از اين محيط فاسد بيرون برو تا اين­که سلامت تو حفظ بشود، البته آن رذايل اخلاقی هم که آقا اشاره فرمودند، بخل و حسادت و حقد و کينه توزی اين­ها هم جزء رذايل اخلاقی است عرضم تمام سوء ظن سه­تا مرتبه دارد يک مرتب قلبی است که خدا اين­جا مجازات نمی­کند بعضی­ها سوء ظن قلبی دارند که اين مکلف به تکليف در درون انسان يک سوء ظن می­آيد ولی ظهور پيدا نمی­کند به کلام کشيده نمی­شود در رفتار نشان نمی­دهيد اين اشکالی ندارد اما آن­جاهای که ما در برابرش مسئول هستيم سوء ظن زبانی و سوء ظن عملی است که اين حرام است يا با زبان يا با عمل بدبينی خودمان را نشان بدهيم.

پيغمبر يک روز نشسته بودند در مدينه در مسجد حلقه­ای همه دور رسول­الله حلقه زده بودند يکی از ثروتمندان مدينه هم نشسته بود يک جوان عربی از بيابان اعرابی با لباسی حالا می­گوييم دهاتی روستايي لباس ساده­ای داشت اين هم آمد در مسجد پيغمبر توصيه فرموده بودند که وقتی وارد مجلس می­شويد هرجا خالی است بشينيد ذيل و صدر برايتان معنی نداشته باشد، اين آمد نگاه کرد ديد بغل آن ثروتمند عرب جای يک نفر بود اين آمد کار دست او نشست. تا نشست پيغمبر ديدند اين آقای ثروتمند عرب هی يواش يواش لبا­س­هايش را جمع کرد جمع کرد به نحوی که ديگران هم ديدند اين صحنه را حالا بی­چاره جوان آمده نشسته هی دارد لباس­هايش را می­کشد کنار که به لباس­های اين اصابت نکند، پيغمبر اين رفتار بد را که ديدند و ديدند که مردم هم حاضرين اين صحنه را ديدند پيغمبر اين­جا بايد تربيت کند فرمودند آقا چرا لباس­هايت را جمع کردی ترسيدی از ثروت تو چيزی به او برسد گفت نه يا رسول­الله پيامبر فرمودند از فقر او چيزی به تو برسد چه خبر است چند شاهی مال دنيا پيدا کردی عارت می­شود يک جوانی بغل دستت است خودت را گم کردی، تو نطفه بودی آمدی دنيا مرداری می­برند تو را اين­ها را بايد بگذاري بروی، گاهی اوقات دنيا سرگرم­مان کرده با پول سرگرم­مان کرده با اين عناوين فربنده، حضرت فرمودند ترسيدی از اين­که از فقير اين چيزی به تو برسد گفت نه يا رسول­الله گفتند چرا اين کار را کردی؟ اين پی به اشتباهش برد پيامبر معلم اخلاق است بايد تربيت کند اين­ها را گفت اين اخلاق اخلاق خوبی نيست و اين را هم خدمت همه عزيزان بگوييم منکری اگر در جمع اتفاق افتاد همه ديدند و شنيدند در جمع تذکر بدهيد منکری اگر در خلوت اتفاق افتاد در خلوت بگوييد اگر من يک اشتباهی از کسی در خلوتش ديدم حق ندارم بيايم در جمع مطرح کنم به او در خلوتش بگوييد ولی وقتی اين منکر را در جمع دارد مرتکب می­شود اين کار اشتباه را در انظار ديگران دارد انجام می­دهد در حضور ديگران تذکر بدهيد تا بشود درس برای ديگران می­گويد آقا ما ديديم فلانی داشت حرف تهمت می­زد، حالا هيچی­اش نگفتيم حالا بعد ببينيم بهش می­گوييم، خب مؤمن همان­جا می­گفتی اين دارد القاء شبهه می­کند تو سکوت کردی تو مسئولی، آن­جا در جمع دارد تهمت می­زند در جمع دفاع کن، بلی اگر در خلوت می­گفت در خلوت تذکر بده، پيغمبر چون اين رفتار ناشايست در جمع اتفاق افتاد و همه ديدند در جمع تذکر داد بعد اين آقای ثرتمند عرب گفت نه يا رسول­الله پيغمبر فرمودند پس چرا لباس­هايت را جمع کردی؟ اين توهين به اين بنده­ خدا بود، گفت يا رسول­الله اشتباه کردم واقعاً حالا ايمان آن زمان را هم ببينيد خدا وکيلی تيپی، تو رديف اين آدم کسی امروز پيدا می­کنید، يک ثروتمندی بيايد بگويد من حاضر هستم اين کار را بکنم در برابر يک اشتباه، من که سراغ ندارم گفت يا رسول­الله به ازاء اين اشتباهی که کردم لباس­هايم را جمع کردم و کار درستی نبود می­خواهم نصف از اموالم را بدهم به اين جوان، بعضی­ها آقايون پول را خجالت می­دهد، ببينيد اين جوان چه گفت؟ اين جوان گفت يا رسول­الله من قبول نمی­کنم پول، نصف دارای اين ثروتمند عرب، گفت نمی­پذيرم پيامبر فرمودند چرا؟ گفت می­ترسم اين پول به من هم برسد من هم روزی با فقيری اين­گونه عمل کنم پيامبر اسوه اخلاق بود.

يک روايت از رسول­الله پيغمبر فرمود: «أَلَا وَ إِنَّ أَشْبَهَكُمْ بِي»[12] می­دانيد که­ها با من شبيه­اند چندتا نکته را پيغمبر نام برد: «أَحْسَنُكُمْ خُلُقاً»[13]آن­های که اخلاق خوبی دارند به من پيغمبر شبيه­اند مسلمان بايد با اخلاق باشد در روابط اجتماعی­مان اخلاق روابط خانوادگی­مان اخلاق اسلامی که امروز ما مفتخر به مسلمان بودنش هستيم با اخلاق به دست ما رسيد، پيغمبر يهودی را با اخلاق مسلمان می­کرد آن قدری که مردم با اخلاق پيغمبر مسلمان شدند با شمشير و جبر و زور مسلمان نشدند و اتفاقاً آن­های که با شمشير مسلمان شدند برای اسلام خيلی نماندند ابوسفيان با شمشير مسلمان شد بعد ببينيد چه کرد؟ معاويه با شمشير مسلمان شد بعد ببينيد چه کرد؟ اخلاق: «أَحْسَنُكُمْ خُلُقاً»[14]رسول­الله فرمود هرکه اخلاق شايسته­تر دارد به من شبيه­تر است: «وَ أَعْظَمُكُمْ حِلْماً»[15] آن­های که حلم بزرگتری دارند وسيع­تری دارند مسلمان بايد حلمش وسيع باشد، حلم گسترده­ای داشته باشد تا يک کلمه به­مان گفتند جوش نياوريم برخورد نکنيم حلم يعنی تثبت در امور، ثابت قدم باشيد متزلزل نباشيد اين دو، اين­ها اخلاق نبوی است: «وَ أَبَرُّكُمْ بِقَرَابَتِهِ»[16]پيغمبر فرمود شبيه­ترين شما به من کسی است که به بستگان خودش محبت و احسان بيشتری دارد آن­های که به اقرباء خودشان مهربان­ترند و دوست دارند بستگان خودشان را پيغمبر می­فرمايد به من پيغمبر نزديک­اند اين هم يک نکته­ ديگر که متأسفانه اين­جا هم بحث صله رحم مطرح می­شود که خيلی کم­کاری می­کنيم در اين مسائل حالا تکنولوژی هم آمده گاهی اوقات با تلفن هم می­شود احوال گرفت: «صلوا أرحامكم ولو بسلام‏»[17]ولی خب سلب توفيق شده: «أَبَرُّكُمْ بِقَرَابَتِهِ»[18].

و چهارم: «وَ أَشَدُّكُمْ إِنْصَافاً مِنْ نَفْسِهِ فِي الْغَضَبِ وَ الرِّضَا»[19]رسول­الله فرمود شبيه­ترين شما به من پيغمبر کسی است که در انصافش با مردم، ببينيد اين فراز را خوب عنايت کنيد: «وَ أَشَدُّكُمْ إِنْصَافاً مِنْ نَفْسِهِ فِي الْغَضَبِ وَ الرِّضَا»[20] انصاف يعنی ديگران را از خود جدا نديدن يعنی آنچه را برای خود می­پسندی برای ديگران پسنديدن نفست را بکن تراز ببين برای خودت چه می­پسندی با ديگران چنين باشد، کجا؟ دو جا: «فِي الْغَضَبِ وَ الرِّضَا»[21] در عصبانيت­هاتان انصاف داشته باشيد ما گاهی اوقات در عصبانيت چشم رو همه خوبی­های طرف می­بنديم طرف حالا خدمات زيادی هم داشته يک اشتباه کرده آن پوری ظرفيت خوبی­هايش را نمی­بينيم همان اشتباهش را می­بينيم او را می­کنيم سکه يک پول، امتيازات او را ناديده می­گيريم پيغمبر می­فرمايد در عصانيت انصاف داشته باشيد در رضا هم انصاف داشته باشيد. ما بخشی­ها هم در رضايت­ها بی­انصاف‌اند می­گويد آقا رفيق­مان است بستگان­مان است خلاف هم کرد خبری نيست از خودمان است چشم می­گذارد روی هم اين بی­انصافی است انصاف مردم داشته باشيد در آن­جاي که رضا داريد رضايت از کسی داريد با انصاف رفتار کنيد حالا بنا نيست که اين فرزند من است من تخلفات او را هم تأييد کنم بنا نيست که شاگرد من است چون شاگرد من است ازش حمايت غلط کنم دروغ بگويم انصاف، همه در ضا هم در غضب خدا رحمت کند مرحوم آيت­الله والد من يک جريانی را گذرا عرض کنم از ايشان و تمام کنم مطلب را می­بينيد يک وقتی می­بينيد رفيق شماست شاگرد شماست دوست شماست ولی بنا نيست که برای اين رفيق و دوست آخرتت را خراب کنی، انصاف داشته باش آنچه که بايد بگويي بگو، بيشتر از آن نگو.

حاج آقا می­فرمودند قبل از انقلاب در مدرسه منصوريه می­گفتند در يکی از درس­های ما يک آقای می­آمد شرکت می­کرد طلبه­ای بود مال يک شهر ديگری بود اهل شيراز هم نبود مربوط به يک منطقه ديگری، گفتند يک روز آمد گفت آقای حدائق من رفتم خواستگاری دختر فلان آقای بازاری گفته در شيراز که شما را می­شناسد گفتم آقای حدائق من شاگرد ايشان هستم، گفته ايشان شما را تأييد می­کنند گفتم بلی گفتم بلی، گفته اگر آقای حدائق تأييد کند من دختر بهت می­دهم گفت آمد به من گفت که آقا من برای شب جمعه ما وقت گذاشتيم شما به عنوان ياران داماد از طرف همه فاميل ما شما بياييد، شما بياييد من را تأييد کنيد این حاجی هم دختر به من می‌دهد. مؤمن چون شاگردت است خلاف نکن، در حد می­شناسی بگو نه بيشتر، حاج آقا من بهش گفتم که ببين آقا تو چقدر وقت است درس ما می­آيي گفتند جلسه درسی که من می­دهم تو چقدر سر جلسه هستی، گفت مثلاً نيم ساعت سه ربع ساعت درس طول می­کشد گفتند من همين­که می­دانم می­گويم من می­گويم اين آقا يک سال است می­آيد درس ما روز اين‌قدر می­آيد شرکت می­کند من پدرش را نمی­شناسم مادرش را نمی­شناسم اخلاقياتش را نمی­دانم آداب معاشرت خانوادگی­اش را بی­اطلاع هستم چيزی که فقط می­دانم يکسال حضور در درس در مدرسه منصوريه است و روز نيم ساعت سه ربع ساعت هم می­آيد در همين حد من چيزی ازش نديدم در حد کلاس درس، سليقه، اخلاق، خانواده و اين­ها را هيچی نمی­دانم، اين فکر کرد ما داريم با او شوخی می­کنيم، گفت شما بياييد همين را بگوييد گفتم من بيشتر از اين نمی­گويم گفت اشکال ندارد گفتند شب جمعه شد من در بقعه منصوريه نماز می­خواندم نمازم که تمام شد ديدم آمده ايستاده گفتم انگار آمدی؟ گفت بلی حاجی شام تهيه کرده منتظر است، گفتم دوباره بهش گفتم آقا من می­آيم همينی که می­دانم می­گويم بنا نيست شاگردت است دروغ برايش بگويي، خدا رحمت کند مرحوم جد ما را مرحوم آيت­الله آقای حاج شيخ ابوالحسن حدائق را، ايشان به طلبه­ها می­گفتند آقايون طلاب اگر کسی جهنم هم می­خواهد برود برای خودش برود مردم خدا وکيلی زور می­برد برای بچه­هايمان برای دوستان­مان جهنمی بشويم اگر کسی من جهنم رفتن دارد برای خودش برود حد اقل اگر آن­جا دارد مجازات می­شود بگويد کيفر اعمال خودم است به خاطر شهادت دروغ به خاطر حرف غلط به خاطر دلجويي از ديگران در باطل ما را گرفتار نکنند قيامت، حاج آقا گفتند من بهش گفتم آقا من می­آيم همين حرف­ها را می­زنم گفت آقا بياييد منتظرند گفتند رفتيم، گفتند اين حاجی بنده خدا اول سفره پهن کرده بود. ما هم نشستيم شام را خورديم بعد که سفره شام جمع شد گفت حاج آقا اين آقا آمده گفته آقای حدائق صد درصد من را تأييد می­کند از همه جهت شما از ايشان بپرسيد شما اگر تأييدش می­کنيد من دخترم را می­دهم من شما را قبول دارم. حاج آقا گفتند من به خود اين آقا گفتم به شما هم می­گويم من نه بابايش را می­شناسم نه مادرش را می­شناسم، نه سليقه اخلاق فردی­اش را می­دانم نه از خانواده­اش مطلع هستم من فقط روز نيم ساعت سه ربع ساعتی می­آيد سر درس يک سال هم دارد می­آيد بيش از اين هم ازش هيچی نمی­دانم گفت آن حاجی گفت عجب اين گفته شما کامل تأييدش می­کنيد. حاج آقا گفتند من به خودش گفته بودم الآن هم می­گويم، آقا خداحافظ شما بلند شديم آمديم بيرون. فردا صبح اين طلبه آمد ناراحت با يک توپ پر، آقا شما نتوانستيد ببينيد ما يک دختر شيرازی بگيريم خب چه می­شد ما هم يک دختر از شيراز می­گرفتيم يک کلمه حرف می­زديد خب بابا چه حرفی دروغ که نبايد بگويم خدا مهم­تر است يا شاگرد؟ خدا مهم­تر است يا رفيق؟ گفت آقا شما حالا هيچی نمی­گفتيد يا تأييد می­کرديد چه می­شد؟ گفتم اين از من دارد می­پرسد شما تأييد گفتم من همينی که می­دانم تأييد می­کنم گفتند آن ازدواج بهم خورد و گفتند يک نصيحتش کردم گفتم آقا تو دختر خاله، دختر عمه، در فاميلت طايفه­ات کسی نداری برو از همان­ها عيال بگير، هم روحيه هستيد همديگر را می­شناسيد سوابق هم را می­دانيد داري می­روی از يک منطقه ديگر، يک وقت روحيه­ها باهم جور در نمی­آيد سليقه­ها متفاوت است گفتند من نصحيتت می­کنم برو از قبيله خودت دختر بگير همه انسان­اند اما يک وقت سليقه­ها باهم جور در نمی­آيد توقعات و انتظارات چيز ديگری است گفتند حرف من را هم گوش نکرد رفت يک دختر ديگری از يک خانواده ديگری در شيراز گرفت و بعد از چند سال ديگر درس ما را هم تعطيل کرد ديگر قهر کرد، گفتند بعد از چند سال آن عيالش را طلاق داد رفت آخرالامر از همان قبيله خودش دختر گرفت، گفتند يک روز از مدرسه داشتم خارج می­شدم ديدم آمد دست من را بوسيد و عذرخواهی کرد گفت آقا بعد از سال­ها به حرف شما رسيدم انصاف يعنی اين­که مردم در دوستی­هايتان فراتر از آنچه که هست نرويد در دشمنی­هايتان حالا چون با شما مخالف هست، چون اين گروه چب است شما راستی هستی، او اصول­گراست تو اصلاحاتی هستی ديگر خرابش نکن، انصاف داشته باش، حالا در مسائل سياسی با تو نيست اعتقاد او را زير سؤال نبر خراب نکنيم آن­ها را اين را يک مقداری رعايت کنيم: «وَ أَشَدُّكُمْ إِنْصَافاً مِنْ نَفْسِهِ فِي الْغَضَبِ وَ الرِّضَا»[22].

روز ارتحال رسول­ خداست مثل امروز که روز پايانی عمر پيغمبر بود ديگر پيامبر ممنوع الملاقات بود ديگر حال رسول­الله حال مناسب و مساعدی نبود، مرحوم مجلسی و بزرگان می­نويسند که پيامبر در حجره بود معمولاً شخص محتضر اگر چيزی سنگينی روی سينه اوست می­گويند برداريد لباس­هايش را آزاد کنيد تا اين روح به سهولت از اين کالبد خارج بشود، آقا اميرالمؤمنين مراقب بودند حضرت زهراء کنار بستر پيغمبر يک وقتی امام حسن و امام حسين اين­ها وارد شدند اين­ها هر وقتی وارد می­شدند رسول­الله استراحت کرده بود جای اين­ها روی سينه پيغمبر بود يک وقت ديدند اين دوتا آقازاده خودشان را انداختند روی سينه رسول­الله اميرالمؤمنين با شتاب رفتند اين­ها را از روی سينه پيغمبر بلند کنند پيغمبر فرمود يا علی آزاد بگذار اين­ها را بگذار روی سينه من قرار بگيرند برای آخرين مرتبه من اين­ها را ببويم آن­ها من را ببويند من آنها را ببوسم گفت رسول­الله حسنين در آغوش گرفته بود گريه می­کرد و می­فرمود اين­ها را مظلومانه شهيد خواهند کرد غريبانه به شهادت خواهند رساند، بگوييم يا رسول­الله حسنی که روی سينه شما قرار گرفت شما فرموديد آزاد بگذار حسنم روی سينه من، من چنين روزی همين امام حسن را در مدينه تيرباران کردند حضرت زهراء خيلی گريه می­کرد کنار بستر پيغمبر بود يکی از بکائون عالم صديقه طاهره است يک وقت پيغمبر صدا زدند دختر فاطمه بيا، زهرای مرضيه نزديک رفت کنار پيکر پيغمبر قرار گرفت، آقا مطلبی را آهسته در گوش زهرای مرضيه فرمودند صدای ناله بی­بی برخواست صدای گريه فاطمه زهراء بلند شد لحظات نگذشت پيغمبر فرمودند بابا دوباره بيا نزديک زهرای مرضيه نزديک آمد مطلب ديگری پيغمبر به زهراء فرمود، يک وقت ديدند چهره بکّاء و گريان فاطمه خندان شد چهره متبسم شد، بعد از ارتحال رسول­الله از حضرت زهراء پرسيدند پيغمبر در آن سخن اول به شما چه فرمود، که صدای گريه شما بلند، بی­بی فرمود بابام به من فرمود دخترم من در اين بيماری دارم می­روم من با اين مريضی دارم از بين شما خارج می­شوم صدای گريه من بلند شد، زهراء دوری پيغمبر برايش سخت است اما بعد از لحظاتی پيغمبر دوباره صدا زد مرا کنار بستر آمدم، فرمود دخترم يک بشارت بهت بدهم اول کسی که از اهل­البيت به من ملحق می­شود تو هستی، خوشحال شدم که ديگر بعد از پيغمبر عمر طولانی نخواهم کرد:

تا پيامبر بود زهراء داشت قدر و احترام، رفت بعد از او همه عز و وقا فاطمه

در عزای باب خود از بس­که اشک از ديده ريخت، چرخ گفتا روز جيحون شد کنار فاطمه

ای وای ای وای زهرای که پيغمبر در برابرش می­ايستاد می­فرمود پدرت به فدايت باد، هنوز از غسل پيغمبر و دفن رسول­الله زمانی نگذشته، بين در و ديوار صدای ناله زهراء برخواست بابا ببين با دخترت چه کردند همه بگويم يا زهراء.

 

[1] قلم 4.

[2] قلم 4.

[3] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص57.

[4] قلم 4.

[5] نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلى الله عليه و آله) ص755.

[6] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏75 ص346.

[7] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏75 ص346.

[8] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏75 ص346.

[9] الغارات (ط - الحديثة) ج‏2 ص712.

[10] الغارات (ط - الحديثة) ج‏2 ص712.

[11] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص639: از امام صادق است.

[12] تحف العقول النص ص48.

[13] تحف العقول النص ص48.

[14] تحف العقول النص ص48.

[15] تحف العقول النص ص48.

[16] تحف العقول النص ص48.

[17] جامع أحاديث الشيعة (للبروجردي) ج‏26 ص 888.

[18] تحف العقول النص ص48.

[19] تحف العقول النص ص48.

[20] تحف العقول النص ص48.

[21] تحف العقول النص ص48.

[22] تحف العقول النص ص48.

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه