استاد حدائق روز شنبه 2 مهرماه 1401 در مسجدالرسول(ص) شیراز به مناسبت شب رحلت پیامبر(ص) و شهادت امام حسن مجتبی(ع) به بیان مبحث « پیامبر(ص) الگویی برای همه انبیاء و اولیاء» پرداختند.
جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسمالله الرحمن الرحيم
قالالله تبارک و تعالی فی محکم کتابه القرآن: لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثيراً»[1].
صدق الله العلی العظيم
آيهای که تلاوت شد از سوره مبارکه احزاب خداوند تکليف بشريت را روشن میکند به اينکه الگوی شاخص بشريت رسولالله است حتی الگوی ائمه، الگوی علی ابن ابی طالب الگوی سيدالشهداء الگوی امام جعفر صادق الگوی ثمن الحجج، الگوی صاحب الزمان همه الگويشان رسولالله است، راوی آمد به امام صادق عرض کرد آقا بعضی از روايات را از شما میشنويم بعضیها شبيه به اين از پدرتان نقل شده بعضیها از جد بزرگوارتان! امام صادق فرمود اعتبار سخن ما اهلالبيت به رسولالله است همه اين روايتها مصدرش پيغمبر است، همه اينها میرسد به قال رسولالله، خداوند تکليف ما را روشن فرموده: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»[2] خدا میفرمايد قطعاً الگوی شماها پيغمبر است اسوه حسنه رسولالله است ما يک ضعفی که امروز در جهان اسلام داريم ضعف پيغمبر شناسی است مسلمان هستيم حالا عزيزان که الحمدلله همه اهل کمال و معرفت هستيد ولی بعضیها میبينيم هفتاد سال هشتاد سال از عمرش گذشته اخلاقش هيچ نسبتی و سنخيتی به پيغمبر ندارد معاشرت اجتماعی پيغمبر معاشرت خانوادگی پيغمبر داد و ستد رسولالله رفتار پيغمبر با مردم در تمام اين ابعاد میبينيم ما متأسفانه فقير هستيم از الگوشناسی پيغمبر و اين يک کاستی است امروز در عالم اسلام، لذا مسلمانها دچار افراط و تفريط میشوند داعش سربلند میکنند رو پرچمشان هم نام پيغمبر را حک میکنند ولی در اعمالشان اهداف رسولالله و سيره رسولالله را زيرپا میگذارند و در طول تاريخ اسلام هم داشتيم خيلی از موارد افراد به اسم مسلمانی به اسم تبعيت از رسولالله مسيری را طی کردند که اصلاً مسير مسير پيغمبر نيست اين ضرورت پيغمبر شناسی که قرآن هم تأکيد میفرمايد: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»[3] برای چه کسانی پيغمبر الگوست سه گروه را خدا نام میبرد: «لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ»[4] هرکه میگويد من به خدا اعتقاد دارم هرکه دم از خدا میزند بايد پيغمبر را بشناسد: «وَ الْيَوْمَ الْآخِر»[5] هرکسی که ادعا میکند من به قيامت اعتقاد دارم معتقديم به روز جزاء به روز قيامت بايد پيغمبر را خوب بشناسد: «وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثيراً»[6]آنهایی که اهل ذکرند آنهای که ادعای عرفانشان میشود گاهی اوقات ديديد بعضی از اين فرق تصوف يک ادعاهای دارند اصلاً با سيره پيغمبر سازوگاری ندارند يادم نمیرود يک وقتی زمانی بازگشت آزادگان از اسارت بود يک آقايي بود شايد عزيزان میشناسيد بعضیها ديده بوديد ايشان را مرحوم آقای حاج رضا بناکار در دروازه شاه داعیالله آنجا مغازهای داشت و منزلش هم مقابل شاه داعیالله بود خانه بزرگی داشت ايشان به مناسبت بازگشت آزادگان يک مجلسی گرفته بود حياط بزرگی هم منزلش داشت شايد بيش از پانصد ششصد نفر آن شب دعوت بودند به شام، پنج شش نفر از اين آزادگان دفاع مقدس هم دعوت شده بودند خاطرات دوران اسارتشان را بازگو میکردند، بعد موقع شام که شد ما در يک قسمتی از منزل ايشان يک سکوی بود گفت آقای حدائق شما بنشينيد اينجا شلوغ بود منزل سفره پهن کردند، حالا شانس ما سر سفره ما يک جمعيتی قرار گرفتند که اينها ادعای عرفانشان میشد ولی با اشکال مختلف بعضیها محاسن خيلی بلند، ببينيد اسلام با تابلو گشتن مخالف است اسلام میفرمايد محاسن میگذاري مرتب باش انگشت نما نباش، لباس میپشی جلف نپوش تو انسانی تو خليفة الله هستی انگشتنما نکن خودت را الآن ديديد بعضیها محاسن میگذارند تا حدود ناف مبارک اينها متأسفانه مو میگذارد تا کمرش که از پشت کسی نگاهش کند: «يشبه بالنساء» اينها خلاف سيره عقلاء است پيغمبر هم اينگونه عمل نمیکرد اينها همهاش ضعف اين است که ما الگو نمیشناسيم. سر اين سفره عدهای نشسته بودند ما هم نشستيم منتظر غذا بوديم بياورند ديدم اينها با يک تعابير اين گونه با هم صحبت میکردند يکی میگفت: «سيف علی» آن شب پای ديگ غذا جلوه کردی، ديدم آن يکی ديگر به آن گفت: «شمس علی» تو بازار جلوهات را ديدم، سيف علی و شمس علی و سبز علی، ما هم نشسته بوديم و کارشان نداشتيم گفتيم شاممان بخوريم و برويم، ديديم اينها يک گروهی هستند با همين مرام نامه که پسوند اسمهايشان علی بود، يک پيرمردش کنار دست ما نشسته بود محاسن بلندی داشت گفت شيخ، سؤالی دارم گفتم بپرس، شب جمعه هم بود آن شب شب جمعه بود، دعای کميل را هم خوانده بودند گفت شما میگوييد جهنم هست يا نيست؟ گفتم من که هستم بگويم جهنم هست يا نيست؟ تو ببين دين چه میگويد قرآن چه میفرمايد اهلالبيت چه میگويند گفت شما چه میگوييد گفتم مسلم است که جهنم است صريح آيه قرآن است: «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ»[7] خدا که نعوذ بالله شعار نمیدهد نمیخواهد ما را بترساند خدا میفرمايد پر میکنيم جهنم را از جمعيت زيادی از جنیها و انسانهای متمرد گفتم آيه قرآن است جهنم، گفت من اينها را قبول نمیکنم گفتم آيه قرآن را قبول نمیکنی، گفت انسان عقل دارد خب اين هم عقل دارد، گفتم شما چرا قبول نمیکنيد؟ يک مثال بسيار سادگانهای بچهگانهای زد من تعجب کردم از اين پيرمرد گفت شما يک مرغی را میآورد در منزلت پنج شش ماه به اين مرغ رسيدگی میکنی غذا میدهی اين مرغ رشد میکند بعد دلت نمیآيد اين مرغ را بکشی و اگر مرغ را هم بکشيد رغبت نمیکنيد خودتان بخوريد میگوييد اين يادتان میآيد محبت بهش کرديم غذا بهش داديم، گفتم خب اين چه ربطی به جهنم دارد؟ گفت چطور خدا دلش میآيد ما را شصت هفتاد سال رزق بدهد خلق بکند پرورش بدهد بعد ما را ببرد جهنم، گفتم آقا تو خودت را با مرغ تشبيه میکنی، تو خودت نازل منزله مرغ قرار میدهی، مرغ اختيار ندارد مرغ عقل ندارد مرغ تکليف ندارد برای هدايت من و شما پيغمبر فرستادند عقل دادند کتاب آسمانی نازل کردند يک صد و بيست و چهار هزار پيغمبر را خدا سر خط کرده که اين بشر انحراف پيدا نکند بيش از يک صد کتاب آسمانی بعد تو خودت را با مرغ مقايسه میکنی، مرغ تکليف ندارد مرغ مختار نيست تو مکلف هستی، تو مختار هستی، گفت باز من اينها را قبول نمیکنم، گفتم شما که را قبول داری؟ چون در بحث آقا اميرالمؤمنين هم میفرمايد وقتی با کسی میخواهيد بحث کنيد ببينيد وجه اشتراکتان چه است؟ مقابل شما کجا با شما هم فکر است کجا قبول دارد از همانجا اگر میتوانيد از مشترکات وارد بشويد قانعش کنيد، گفتم شما که را قبول داريد؟ گفت جانم فدای علی، گفتم اميرالمؤمنين را شما قبول داري؟ گفت بلی گفتم امشب شب جمعه است الآن هم دعای کميل خواندند برایم اين فراز دعای اميرالمؤمنين را ترجمه کن، آقای در دعای کميل عرض میکند خدايا: «وَ هَبْنِي صَبَرْتُ عَلَى حَرِّ نَارِكَ»[8] اين حرّ نار يعنی چه؟ حرارت آتش يعنی چه؟ امام يا نعوذ بالله العياذ بالله میخواهد ماها را بترساند نيست چنين چيزی خلاف میگويد که العياذ بالله اين دون شأن علی ابن ابی طالب است يا حرّ ناری هست امام عرض میکند خدايا گيرم بر حرارت اين آتش صبر کردم بر عذابت صبر کردم، بر فراقت نمیتوانم صبر کنم، گفتم اين جمله اميرالمؤمنين را شما چه تعبير میکنيد گفت بازهم دل من بر نمیدارد غذا را آوردند در سفره گفتم دلت غذا بر میدارد غذايت را بخور دست از سر ما هم بردار ما هم غذا بخوريم و برويم اين آقايون مال اين است که پيغمبر نشناختيم برای خودمان فلسفه بافی میکنيم با اين استدلالهای بچهگانه جهنم را به چالش میکشيم آقا جهنمی نيست آقا بیحساب و کتاب هم که نيست خب بنا بشود به همين قاعده خدا منحرفين را ببرد بهشت صالحين را هم ببرد بهشت که اين ظلم به علی ابن ابی طالب است ظلم به نيکان عالم است و خدا ظالم نيست پيامبر را خدا میفرمايد پيشواست اسوه است قدوه است الگوست سرمشق است پيامبر حضار محترم مثل بلا تشبيه میخواهم تقريب به ذهن مثال بزنيم اين دستگاههای جی پی اس ديديد رو گوشیها همراه نقشه راهنما، بلد بلد هستيم، آقا اين نقشه بلد را روشن میکند، گاهی اوقات میگويد: اپليکيشنت چه است؟ بفرستيد برای، اپليکيشن است مثلاً آدرست را بفرست دقيق آدرس را که میدهد طرف رو همان آدرس میآيد مردم آدرس هدايت شما در شناخت پيغمبر است نقشه راه شما رسولالله است پيغمبر را شناختی در کوچههای بن بست گناه نمیروي، به انحراف کشيده نمیشوی مثل همين نقشههای راهی است که آقا در اسنپ زحمت میکشد رو نقشه میرود رو نقشه هم میبرد، اصلاً از خود اين آقا هم سؤال نمیکند کجا بايد ببرمت نقشه بهش دادند فلانجا ما را پياده کن در کمترين زمان بهترين راه خلوتترين مسير پيغمبر را شناختيد اين گونه است دچار انحرافها نمیشويم دچار بن بستهای گناه نمیشويم خدا میفرمايد پيامبر سرمشق و الگوی شماست چند نکته را من در ذيل اين آيه شريفه محضر عزيزان عرض کنم البته پيامبر اينها را سر فصل میگويم حالا فردا شب هم توفيق شد مصاديقی از الگو بودن پيغمبر را عرض میکنم اينها همه در سيره رسولالله است اينکه خدا میفرمايد پيغمبر الگوست الگو در مهربانی با زير دستان بزرگترها بايد ياد بگيرند با زير دست چگونه برخورد کنند، پيغمبر با زير دستهايش چگونه برخورد میکرد.
آقايان من يک قضيه بگويم از روش پيغمبر در زندگی واقعاً بنده خودم را میگويم از اخلاق خودم بايد استغفار کنم يک شب پيغمبر در مسجد نشسته بودند جماعتی از يهودیها مهاجر، اينها دوره گرد بودند تاجرهای دوره گرد بودند شهر به شهر میگشتند اينها رسيدند مدينه شب شد خب آن موقع که هتل و مسافرخانه نبود اينها هم آمدند در شهر گرسنه آمدند سمت مسجد اوصاف پيغمبر را شنيده بودند بعد از نماز بود اين گروهی يهودیها آمدند سمت رسولالله گفتند يا رسولالله أضِفنا، ضيافت کن ما را يهودی؟ حالا ما بوديم میگفتيم خيلی اول مسلمان بشو، ما نان به يهودی نمیدهيم اول شهادتين را بر زبان جاری بکن، ضيافتت میکنم اما اخلاق پيغمبر را ببين اسلامی که امروز من و شما مفتخر هستيم به مسلمان بودن با آن اخلاق به ما رسيد، پيامبر رو کردند به مسلمانها فرمودند مسلمانها هرکدام يکی از اينها را ببريد امشب منزلتان مهمان کنيد يکش را هم من میبرم، ديگر تحميل نبايد کرد، کار تقسيم بشود پيغمبر هم در کنار مردم اختيار را رسولالله به افراد داد، هرکسی رسيد يکی از اين يهودیها را برد يک يهودی گردن کلفتش بود که کسی جرأت نمیکرد اين را در خانه خودش ببرد اين را گذاشتنش برای پيغمبر، اين هم انصاف ما مسلمانها، يا رسولالله اين پرخور را بدش به ما، بخورو را بدش ما ببريم، اينکه آدم خطرناک میترسی يکدفعه زورش زياد است، پيامبر آوردنش منزل، خب همسر رسولالله که اطلاع نداشت که مهمان میآيد غذايي که آماده شده بود برای شخصی رسولالله بود غذايي جلوش گذاشتند حالا خانواده پيغمبر هم صرفه جويي غذای خودشان را و خانمشان را نيمه کردند غذای پيغمبر را هم دادند به او آدم پرخوری بود غذا را که خورد سير نشد گفت آقا ما هنوز گرسنه هستيم پيغمبر آن مقداری هم که برای خودشان گذاشته بودند دادند به آن خورد غذايش را خورد و خوابيد در صحن منزل بستر برايش پهن کردند نيمه شب حالا کسالت داشت چه مرضی داشت، شب ادراری داشت بستر را کثيف کرده بود، قبل از آذان صبح بلند شد از منزل پيغمبر رفت ديد خجالت میکشد پيغمبر ببيند میگويند مردک تو با اين هيکل بستر را هم نجس کردی کثيف کردی، آن موقعها پوشک نبود که حالا اين پوشکها بود میگفتند يک بسته پوشک هم همرات ببر بسترهای مردم را خراب نکن، اين خجالت کشيد ديگر با پيغمبر خدا حافظه کنيد خدا حافظی نکرده قبل از سحر رفت قرار يهودیها بيرون مدينه بود طلوع آفتاب گفتند همه طلوع آفتاب بيرون مدينه همديگر را میبينيم به سفر ادامه میدهيم اين رفت بيرون مدينه يادش آمد کيسه پولش که سرمايهاش بود زير آن بستر جا مانده بود خب جماعت يهودی هم خيلی به پول ارادت ويژه دارند حواستان باشد اين خصلت بدی يهودیها را پيدا نکنيد، اين سر دو راهی قرار گرفت برگردد پول را بردارد ولی خجالت زدگی در محضر پيغمبر هم نصيبش میشود، از پول بگذرد ديگر نيايد داخل مدينه حيف پولهاست در اين انتخاب نتوانست از پول بگذرد برگشت آمد مدينه تازه هوا روشن شده بود اين رسيد مدينه پشت در خانه پيغمبر از شکاف در نگاه در حياط کرد ببينيد وضعيت چه خبر است؟ يک حالا ارزيابی بکند حالا در بزند پيغمبر هستند، صدای بزند يک صحنه را ديد که فرياد زد افتاد روی زمين از هوش رفت، اين تا نگاه کرد مردم اسوه شما اين است، پيغمبر وقتی که اين يهودی رفت بستر را آلوده رها کرد و رفت، رسولالله به همسرشان فرمودند که اين مهمان بود مهمان من بستر را آلوده کرد وظيفه من است بستر را بشويم، چندتامان اينجوری هستيم فقط در نمازمان شهادت میدهيم پيغمبر بنده خدا بود ديکتاتوری میکنيم فکر میکنيم کلفت آورديم، هرچه دارد همسران دارد همسران پيغمبر اصرار کردند يا رسولالله اين بستر را بگذاريد ما میشوييم پيغمبر فرمود کار من است اين يهودی اين صحنه را ديد ديد پيغمبر با دستان مبارکشان دارند اين بستر کثيف را میشويند فقط همسران پيغمبر آب رو دست پيغمبر میريزد اين صحنه را که ديد فرياد زد افتاد روی زمين به رسولالله گفتند اين يهودی مهمانتان برگشته پشت در از هوش رفت رسولالله آمدند بالای سرش بعد که به هوش آمد، گفتند چه شد؟ گفتند يا رسولالله حرف نمیزنم با شما مگر اين که اول مسلمانم کنی، پيغمبر با اخلاق مسلمان تربيت میکرد، رسولالله فرمودند بگو «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسول الله» گفت آقا حقاً که نماينده خدا هستی من باورم نمیشد اين اخلاق عملی پيغمبر را که ديد، ما اين ظرايف زندگی پيغمبر در کانون خانواده کانون اجتماع را اينها را بنگريم خدا میفرمايد در الگو بودن پيغمبر شک و ترديد نکند: «لَقَدْ كانَ»[9] قد بر سر فعل ماضی معنای تحقيق میدهد يعنی يقيناً اين از تو است، ترديد به خودتان ندهيد صد درصد پيغمبر راهنماست برای بشريت اين يک نکته. يک مطلب ديگر کان فعل ماضی ازش استمرار فهميده میشود پيغمبر الگوی يک دوره خاص نبود به بعضیها میگويي آقا رسولالله اين را فرموده میگويد مال هزار و چهار صد سال قبل است ای وای قرآن که چيز ديگر دارد میفرمايد قرآن میفرمايد اين پيغمبر برای همه ادوار تاريخ است کان يعنی پيوسته دائماً اين پيامبر الگوی شماهاست اينهم نکته ديگر.
خب از شيوههای تربيتی خوب ما اگر امروز هم در جامعه بخواهيم مردم را به سمت کمالات سوق بدهيم الگو بايد معرفی کنيم سرمشق بايد بدهيم نقشه راه بدهيم دست مردم نقشه راه آمد دستشان گمراه نمیشوند بنده میخواهم فرزندم دچار انحراف نشود، اين را بايد انسانهای موفق را به اين معرف بکنم راه را به اين نشان بدهم که اين در مسير، بنبست و انحراف قرار نگيرد دنيای وانفسای امروز همين جامعه امروز بشری که پر تب و تاب است من الآن سراغ دارم دانشجو در آلمان نماز شبش تعطيل نمیشود استاد دانشگاه در کاليفرنيا آمريکا خمسش تعطيل نمیشود آدمی هم داريم در شيراز جنتتراز هشتاد سال دارد زندگی میکند خمس را مسخره میکند استاد در کاليفرنيا رياست دانشگاه دارد دارد خمسش را میدهد نماز اول وقت او تعطيل نمیشود. اين الگو شناخته اين نقشه راه دستش است، شناختيد الگو را هرجای عالم باشيد منحرف نمیشويد بحث ايران و اروپا و آمريکا نيست قرآن میفرمايد رسولالله برای همه در همه ادوار در همه ازمنه الگوست لذا هستند کسانی که واقعاً انسانهای موفق، انسانهای شايسته هستند. يک وقت من در همين مجلس عرض کردم يک سالی خدا يک نفری را به من نشان داد اين هم از آن وقايع عجيبی بود که من در زندگی خودم ديدم از اين گوهرهای که گاهی اوقات انسان در سفر اينها را میشناسد اين آقا اصالتاً اهل گلپايگان بود دکترای اقتصاد بود چهل و چهار سال در آمريکا زندگی میکرد رياست يک دانشکده را داشت استاد بود اين آقا با خانمش آمده بودند عمره خانمش شيرازی بود خودش گلپايگانی بود خب ما هم نديده بوديم اين آقا را حالا من خيلی بحث را طول ندهم میخواهم جمع بندی کنم اعلان کرده بود زائرها بيايند حمد و سوره را بخوانيد اين دو روز میآمد صبح تا ظهر پايين قد رشيدی هم داشت قدم میزد وقتش را به ديگران میداد من نمیدانستم زائر کاروان ماست روز دوم وقتی داشتيم میرفتيم حرم رسولالله در مسير گفتم آقا شما زائر کدام کاروان هستيد؟ گفت زائر کاروان خود شما چون در آن هتل چندتا کاروان ديگر هم اسکان داشتند گفتم کاری به من داريد؟ گفت من هم آمدم حمد و سورهام را بخوانم مسائلی که داريد میخواهيد دفترچههای بود نسبت به زائرها بايد پر میشد مرجع اينها سفر اينها خمس اينها گفت من هم آمدم ولی میبينم ديگران آمدند وقتم را به آنها میدهم گفتم فردا شما و خانمتان نفر اول آمدند روز سوم پيش من آقايون خوب بشناسيد الگوشناسی اينجور میشود اسم و فاميل و تحصيلاتش را که گفت فارسی را خوب حرف نمیزد بريده بريده حرف میزد چهل و چهار سال آمريکا بود روان ديگر حرف نمیزد گفتم آقای دکتر حمد و سورهات را بخوان مثل يک قاری عرب با ترتيل با تجويد صحيح اصلاً لذت بردم من، حمد و سوره را خواند گفتم آقای دکتر شما خمس هم میدهيد گفت خدا را شکر میکنم از سال اول تکليفم تا به الآن ياد ندارم سال خمسیام رسيده باشد خمس نداده باشم اولاد اين جوری تربيت کنيم، آقا جامعه خراب شده بلی جامعه خراب شده من هم خوب کار نکردم من پدر کار نکردم من مادر کار نکردم من اين بچه را واکسينه نکردم کرونا است، من هم واکسن نزدم کرونا هست ما هم مقاومت ايجاد نکرديم مراقبت نکرديم گفت من هرسال بيست و نه اسفند سال خمسی من است خمسم را میفرستم ايران بعد اتفاقاً يک دويست دلاری احتياطی داد گفت اين را به عنوان احتياط و مافی الذمه میخواهم بدهم، بعد در صحبتها گفت خدا را شکر میکنم من چهل و چهار سال اين آقا شصت و سه سالش بود از نوزده سالگی آمريکا بود گفت خدا را شکر میکنم چهل و چهار سال آمريکا هستم يک رکعت نماز قضاء ندارم، يک روز روزهای تعطيل شده ندارم آقايان هيچ اتفاقی اتفاقی نيست گفتم آقای دکتر اين موفقيتهایت را از که میدانی؟ گفت پدر و مادر، گفت پدری داشتم تاجر پارچه بود در بازار گلپايگان مردم پاک زندگی کرديد نانش را میخوريد در نسلتان اين پاکی استمرار پيدا میکند شماهایی هم که اينجا هستيد نان گذشتگانتان را داريد میخوريد نياکان شما گذشتگان شما آن پاکی آن اخلاص اگر نبود ما امروز اينجا سر خط نبوديم ما هم اگر پاک زيستيم در نسل ما اين برکت استمرار پيدا میکند گفت پدری داشتم تاجر پارچه در بازار گلپايگان بیسواد ولی با معرفت، گفت بابای من اخلاقش اين بود از نيم ساعت به اذان ظهر ديگر کار نمیکرد شما فکر کردی اگر نيم ساعت برای خدا دست از کار کشيدی خدا شرمندهات میشود گفت از نيم ساعت به اذان ديگر مشتريها میشناختند اين را که اين ديگر اهل تجارت نيست اهل داد و ستد ديگر نيست با آرامش نه با عجله، با آسودگی میرفت راحت يک وضوی را با آرامش میگرفت با آرامش میآمد در مغازه سجادهاش را پهن میکرد هنوز به آذان مانده بود قرآن باز میکرد سوره از قرآن میخواند با طمأنينگی گفت من بچه بودم تابستانها میآمدم در مغازه کمک بابام اين نحوه نماز خواندن بابایم را میديدم میگفت بعد آذان میگفتند نه با عجله، حالا يک مقدار، آقا نمازتان سريعتر بخوانيد کار داريم، کار داری؟ تعقيبات نخوانم، خب آقا کم گذاشتی در عبادت کم دريافت میکنی در جامعه اينجا داريم کم میگذاريم که آنجا را داريم کم دريافت میکنيم گفت پدرم يک نمازی را با طمأنينگی میخواند نماز که تمام میشد بعد بلند میشد مشغول به کار میشد مشتریها هم میآمدند گفت پدر ما من از اين آقای دکتر شنيدم خدا حفظش کند، گفت پدر ما از يک هفته به تاريخ سال خمسش ديگر کار نمیکرد مغازه را میبست سواد نداشت دو سه نفر را میآورد تمام اين تاقههای پارچه را متر میکردند قيمتگذاری جديد، اين دقت را شما کمتر جايي ديديد حالا نوع عزيزانی که اهل خمساند يک گمانه زنی میکنند آقا اين قدر ما داريم میگفت پدر ما حساس بود همه اين تاقهها را متر میکرد قيمت جديد میگذاشتند میآوردند روی کاغذ رقم مشخص میشد مخمس پارسال معين میشد کسر میکرد تا خمسش را نمیداد در مغازه را باز نمیکرد ولو يک هفته مغازه تعطيل، گفت مادری داشتم از پدر متدينتر خب اين آقا بايد هم آمريکا باشد نماز قضاء نداشته باشد، استاد دانشگاه است خدا يادش نرفته ما جوان پايش میرسد به دانشگاه میشود تارک الصلاة چرا؟ چون نديده نشنيده الگو بهش معرفی نکرديم اين آقای دکتر يک پدر و مادر متدين اين را آورده بود سرخط آقايون خدا را به شهادت میگيرم شب شب عزيزی است ما اعلان کرده بوديم يک ساعت و نيم به آذان صبح، پشت قبرستان بقيع تا وهابیها نيامدند هرکه مايل است بيايد يک دعايي بخوانيم از کاروان بيش از صد و هفتاد نفری شايد حدود پنجاه نفر میآمدند يک سوم کمتر، نفرات اول پشت قبرستان بقيع میديدم اين آقای دکتر هست و خانمش، شبها که میرفتم میديدم دکتر ايستاده با کتاب دعا با خانمش تک و تنها زائرهای داشتند میآمدند هر وقت در حرم پيغمبر اين را میديدم يا مشغول به دعا بود يا مشغول به نماز بود يا مشغول به قرآن يک چيزی بگويم که در شيراز کمتر ديدی، ولی بشنويد گفت آقای حدائق يک روزی سر کلاس درس بودم در دانشگاه ديدم يک يادداشتی دادند به من گفتند از ايران تماس گرفتند به ايران تماس بگيريد، اين را هم گفت گفت تا پدر و مادر من زنده بودند سال بيست روز از آمريکا میآمدم گلپايگان يکی دو روز احتراماً میرفتم مشهد محضر امام رضا يک عرض سلام میکردم بيست روز فقط کنار پدر و مادر بودم جای ديگر نمیرفتم فقط کنار اينها در خدمت اينها گفت يادداشتی در دانشگاه به من دادند که به ايران تماس بگيريد گفت از کلاس آمدم بيرون زنگ زدم برادرم، برادر چه شده؟ گفت برادر پدر ما ساعت پيش از دنيا رفت، گفتم پدر را دفن نکنيد تا برسم، گفت مرخصی گرفتم از مسئولين دانشگاه گفت پرواز مستقيم از کاليفرنيا به ايران نبود ازسه کشور بليط و پرواز گرفتم سه برابر هزينه معمول پول بليط هواپيما دادم بيست و چهار ساعته خودم را رساندم گلپايگان از آمريکا گفت آمدم در قبرستان گلپايگان آمدم در غسالخانه اين را شما کمتر میبينيد گفت به همه گفتم برويد کنار گفت آستينهايم را زدم بالا پدرم را خودم غسل دادم چند نفر را در شيراز سراغ داريد که بابايش را غسل داده باشد مردم ميت را میکنند در غسالخانه میروند بيست متری میايستند فکر میکنند میگويند الآن تو هم بيا بخواب غسلت بدهيم وحشت میکنند گوشه کفن متوفی را بگيرند گفت پدر را خودم غسل دادم پدرم را خودم کفن کردم، پدر را خودم در قبر گذاشتم تلقين پدر را خودم دادم لحد را خودم گذاشتم از قبر آمدم بيرون، تو شيراز جنتتراز آقای میگفت يک آقايي بود مسئوليتی داشت میگفت مادرش مرده بود، میگفت گورکن قبر را آماده کرد گفت جسد را بدهيد گفت عارش شد جسد مادرش را بلند کند، به رانندهاش گفت جسد را بلند کن بده دست گورکن، کار کردی نانش را میخوری کوتاهی کردی چوبش را میخوری، گفت پدر به خاک سپرده شد به مادر گفتم مادر تا پدر زنده بود سال بيست روز میآمدم حال که پدر رفت و تنها شدی سال دو مرتبه هر مرتبه بيست روز، گفت مادرم گفت تو آنجا کار داری زندگی داری زن و بچه داری؟ گفتم تو هم مادر من هستی، گفت سال دو مرتبه هر مرتبه بيست روز میآمدم گفت عاشورايي بود به من تماس گرفتند گفتند مادرت پای ديگ غذای مجلس نذری امام حسين سکته کرد، گفتم مادر را دفن نکنيد تا برسم بيست و چهار ساعته خودم را رساندم ايران، گفت مادر را از غسالخانه غسل دادند آوردند بيرون مادر را گذاشتم در قبر خودم مادرم را تلقين دادم، خودم لحد روی مادر سپردم خاک ريختم آمدم بيرون اينها شرح حال يک استاد عالیرتبه دانشگاه کاليفرنيای آمريکا چهل و چهار سال در کفرستان ولی وظايفش را فراموش نکرده اينها نتيجه پيغمبر شناسی است جزء متواضعترين زائرها اين آدم بود شيرازیها نمیشناختند ايشان را اهل گلپايگان بود، آقا زائرها میآمدند سوار آسانسور بشوند ازدحام بود من میديدم اين آقای دکتر و خانمش میايستادند يک کناری صبر میکردند دو سه مرتبه آسانسورها میرفت میآمد از حرم آمده بودند مردم خسته بودند خلوت که میشود سوار آسانسور میشد در اتوبوس سوار میشدند مردم هجوم میآوردند اين میايستاد، اينها اخلاق پيغمبری است گاهی اوقات وسط اتوبوس میايستاد نه مدير کاروان میدانست اين چه کسی است؟ نه زائرها سر ميز غذاخوری حالا ما نشستيم آقا اينجا که کم است، تا يک زائری میگفت اينجا آب نيست اينجا ميوه نيست میديدم اين آقای دکتر بلند میشد میرفت در قسمت آشپزخانه آب ور میداشت میآورد میگذاشت جلو اين مثل يک خدمتکار بچههای کوچک گاهی اوقات اين پدر و مادرها کلافه بودند میخواستند اينها را بگيرند ساکت کنند گريه میکردند میرفت جلو با اخلاق، اين بچهها را میگرفت بغل میکرد مردم پيغمبرتان به هرکه میرسيد دست میداد ما متکبرانه عارمان میشود سلام کنيم، ما بعضیهايمان به بچههايمان سلام میکنيم به شاگردمان سلام میکنيم به آبدارچیمان سلام میکنيم نگاه میکنيم سلاممان هم نکنند سلامت را خوردی، تو اخلاق پيغمبری است پيغمبر به بچهها هم سلام میکرد: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»[10] با اين بچهها عکس میگرفت، بچهها را جمع میکرد سرگرم میکرد گاهی اوقات جلسه ما داشتيم صحبت برای زائرها میکرديم بچههای کوچک مادرهايشان را کلافه میکرد میديدم بچهها را میبرد يک گوشهای مردم نمیدانستند اين آدم که است؟ من واقعاً رنج میبردم که اين شيرازیها نمیدانند اين آدم چه جايگاه علمی دارد، روز آخر به مدير کاروان گفتم يک جايزه بگير از يک زائر نمونه میخواهم تجليل کنم، مدير رفت يک سجادهای گرفت قرآنی گرفت، روز آخر بود وداع با مکه بود همه جمع شدند در آن سالن اجتماعات گفتم زائرها يک زائری نمونه را میخواهم بهتان معرفی کنم، آقای دکتر فلانی اين آقا دکتر بود استاد دکترای اقتصاد در کاليفرنيای آمريکا چهل و چهار سال آمريکا زندگی میکند اخلاقش را ديديد توسلاتش را ديديد، عجيب بود اين با يک ساک آمد با يک ساک برگشت گفت آقای حدائق اينجا پول نظام جمهوری اسلامی را خرج اين وهابیها نبايد کرد گفت من به خانمم گفتم خانم برای فاميلت در شيراز از همان شيراز سوغاتی بخر، فقط چيزی که من ديدم از مدينه اين آدم تحصيل کرد و آماده کرد حدود سی چهلتا تسبيح گرفت گفت اين هم ياد و بود مدينه باشد گفت من فقط سوغاتیام همين است با يک ساک دستی آمد با يک ساک برگشت، حالا میگويي آقا با سواد شده، با سواد شده به پدرش میگويد نوکر، دختر رفته دانشگاه به مادر میگويد کلفت، تربيت نيست قرآن میفرمايد پيغمبر را بشناسيد پيغمبر را شناختيد راه را گم نمیکنيد و لذا يکی از روشهای تربيتی معرفی الگوست قطعاً الگوهای شايسته انسانها را در مسير هدايت قرار میدهند و بهترين شيوه تربيتی دعوت عملی است که خدا میفرمايد: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»[11] چندتا نکته ديگر و يک حديث از پيامبر اين وعده ما و شما فردا شب.
قيامت روز سختی است، قيامت ائمه هم به پيغمبر پناه میبرد يعنی معيار نجات رسولالله است میخواهيد قيامت به پيغمبر نزديک بشويد رسولالله میفرمايد هرکه پنجتا ويژگی داشته باشد قيامت دسترسی به من پياده میکند اين وعده فردا شب، شام غريبان رسولالله اما من اعتقادم اين است که امشب بگوييم يا رسولالله ما امشب عرض ادب به محضر شما داشته باشيم يا عرض ادب به محضر آقا امام حسن، من با آن فهم اندک خودم اينجوری برداشت میکنم خودم را قانع میکنم که پيغمبر میفرمايد در خانه حسنم که برويد هم من را خوشحال کرديد هم مادرش را هم پدرش را، خوش به حال شماها که مدينه رفتيد امام صادق فرمود قدمی که در مسير قبرستان بقيع برداشته میشود رو صراط نمیلرزد چشمی که بر حسنم گريه کند قيامت گريان وارد محشر نخواهد شد آقا امام حسن يک غربت خاص دارد همه ائمه غريب بودند اما دوتا امام اينها در کانون خانواده هم غريب بودند امام مجتبی و امام جوادالائمه اما در بين اين دو امام باز امام حسن غربتش خاصتر بود هردو به توسط همسرها مسموم شدند و به شهادت رسيدند اما پيکر نازنين امام جواد تيرباران نشد، پيکبر امام حسن را تيرباران کردند آقا وصيت کرده بودند به امام حسين که برادر پيکر من را ببريد کنار قبر جدم يک طواف بدهيد بحث خاکسپاری هم نبود نمیخواستند آنجا هم دفن کنند فقط آقا فرمودند پيکرم را آنجا ببريد کنار مضجع رسولالله بعد ببريد بقيع کنار قبر مادر بزرگم فاطمه بنت اسد ما را دفن کنيد اما اين نامردمان چه بدرفتاری کردند مروان آمد مانع شدند گفتند اجازه نمیدهيم شما اينجا دفن کنيد امام حسين فرمودند ما قصد دفن کردن نداريم فقط در حد يک طواف کنار قبر رسولخدا امام حسن است سبط اکبر پيغمبر است حق اين خاندان است، بيارند اين پيکر کنار قبر پدر بزرگش طوافی بدهند اين نامردمان تيرباران کردند اين پيکر را، ابن شهرآشوب میگويد هفتاد چوبه تير، به پيکر اين امام مظلوم اصابت کرد پيکبر را آوردند قبرستان بقيع، بر امام حسين چه گذشت اين صحنه؟ قبر که آماده شد سيدالشهداء رفتند در قبر پيکر امام مجتبی را در قبر گذاشتند صورت نورانی را حسن را روی خاک قبر ديدند آقا دارد زمزمه میکند:
«أَ أَدْهُنُ رَأْسِي أَمْ تَطِيبُ مَجَالِسِي وَ رَأْسُكَ مَعْفُورٌ وَ أَنْتَ سَلِيب»[12]
برادر ديگر بعد از شما نبايد عطر استعمال کرد بوی خوش مصرف کرد به احترام آن بدنی تيرباران شده، به احترام آن صورتی روی خاک قرار گرفته، ديد نبايد عطر استعمال کرد نبايد محاسن خضاب کرد، سيدالشهداء میگريست بنیهاشم گريه میکردند اما روزهای پايانی و شبهای پايانی ماه صفر است عرضم تمام عزيزمان حاجآقای نگهبان به فيض کاملتر برسانند جمع را، وای بر لحظهای که ابیعبدالله کنار علقمه پیکر برادر را دید و فرمود يا عباس: «الْآنَ انْكَسَرَ ظَهْرِي»[13] برادر الآن کمر برادرت شکست همه بگوييم يا حسين.
[1] احزاب21.
[2] احزاب21.
[3] احزاب21.
[4] احزاب21.
[5] احزاب21.
[6] احزاب21.
[7] اعراف179.
[8] مصباح المتهجد و سلاح المتعبد ج2 ص847.
[9] احزاب21.
[10] احزاب21.
[11] احزاب21.
[12] مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب) ج4 ص45.
[13] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج45 ص42.