استاد حدائق روز سه شنبه 29 شهریور ماه 1401 در مهدیه بزرگ شیراز به مناسبت ایام دهه پایانی ماه صفر به بیان یکی دیگر از «ویژگی های صالحین» پرداختند.
جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسمالله الرحمن الرحيم
قال اميرالمؤمنين علی ابن ابی طالب: «أَلَا إِنَّهُ مَنْ يُنْصِفِ النَّاسَ مِنْ نَفْسِهِ لَمْ يَزِدْهُ اللَّهُ إِلَّا عِزّاً»[1].
در ادامه عرايض جلسات قبل با محوريت فرمايش اميرالمؤمنين در عهدنامهای که حضرت به مالک اشتر توصيههای را میفرمايند سخن به اين قسمت از توصيه اميرالمؤمنين رسيد که حضرت مالک را دعوت و امر به انصاف میکند و امام میفرمايد مالک انصاف نسبت به خدا و انصاف نسبت به مردم را فراموش نکن، حالا نسبت به بحث انصاف يکی از بحثهای ضروری و اخلاقی مهم جامعه است که حالا نکاتی را از روايات عرض میکنم که اگر کسی با انصاف زندگی کرد به کجا میرسد حالا اينکه در روايات داريم انصاف نسبت به خدا يکی از مصاديق انصاف نسبت به خدا با حياء بودن است حاج آقا در خلوتت حياء داشته باش حرمت خدا را حفظ کن، ما گاهی اوقات حرمت يکديگر را حفظ میکنيم ولی حرمت خدا را فراموش میکنيم انصاف نسبت به خدا يعنی با حياء بودن يعنی تراز تقوی را نصبالعين زندگی خود قرار دادن حضرت میفرمايد آقای مالک نسبت به خدا و نسبت به مردم انصاف را فراموش مکن و نسبت به کسانی که با تو هستند همراه تو هستند، خب در اين بحث انصاف که تعريف هم کرديم انصاف به همان معنای عدالت و رفتاری که شما ديگران را از خودتان جدا نبينيد اين میشود انصاف در هر قسمتی در جامعه دارم کار میکنم مردم را از خودم جدا نگاه نکنم ديگران را مثل خودم ببينم اين تربيت دينی است، اگر يک جامعه به اين نگرش برسد عمده مشکلات جامعه حل است در اين فرصت من يک تعدادی از آثار و پيامدهای انصاف را از نگاه اهلالبيت میخواهم عرض کنم که اگر ما رعايت انصاف کرديم که اميرالمؤمنين به عنوان يک اصل به مالک میفرمايد تو که حاکم شدی انصاف را بايد رعايت کنی حالا اين نکتهای ارزشمند اخلاقی که البته کار آسانی هم نيست روز گذشته هم روايتش را خوانديم پيغمبر فرمود سه چيز است که امت اسلام بر نمیتابند خيلی زيربارش نمیروند يکش انصاف است و همين طور هم هست، شما میبينيد بعضی از مسلمانها زيارت عاشورايشان تعطيل نمیشود ولی انصاف هم ندارند در مسائل اقتصادیشان انصاف ندارند در مسائل اجتماعیشان انصاف ندارند، در مسائل تربيتی و خانوادگیشان انصاف ندارند، ذکر زياد میگويد نماز خوب میخواند بالاخره زيارت هم میرود ولی در همان زيارت بیانصاف است حالا آثار انصاف را من در اين فرصت گفتم عرض کنيم که يک مروری هم بر پيامدهای ارزشمند انصاف شده باشد.
اصلاً از نشانههای ايمان واقعی ما در روايت داريم انصاف است اگر کسی میخواهد بفهمد ايمانش ايمان واقعی است يا نه؟ ببينيد چقدر انصاف دارد آقا اميرالمؤمنين میفرمايد: «إِنَّ أَفْضَلَ الْإِيمَانِ إِنْصَافُ الرَّجُلِ مِنْ نَفْسِهِ»[2]از با فضيلتترين جلوههای ايمان انصاف انسانها نسبت به ديگران از نفس خودشان است، اينها نسبت به ديگران چگونه عمل میکنند رفتارشان نسبت به ديگران چيست؟ دين بايد ما را به اينجا برساند اگر بنده خودم را عرض میکنم هنوز نرسيدم در رسيدن به ايمان عقب هستم ايمان يعنی اينکه شما انصافی با ديگران داشته باشيد مرحوم سيدبن طاوس جزء نوادر علمای است که ارتباطهای مستقيم با امام زمان داشت، اينقدر سيدبن طاوس مرتبط بود با امام زمان که ادعا کرده بود صاحب کتاب اقبال الاعمال لحوف، من در بين علمای برجسته شيعه جزء ممتازين در ارتباط با امام زمان حضوراً يکی سيدبن طاوس است فرموده اگر امام زمان پشت ديواری در بين جمعيت مشغول به سخن گفتن باشد من از پشت ديوار صدای امام زمان را در بين جمعيت تشخيص میدهم چقدر بايد اين گوش با طنين صوت صاحب الزمان مأنوس باشد که از پشت ديوار در بين جمعيت تشخيص میدهد صدای صاحب الزمان کدام است، اين آقای سيدبن طاوس میگويند يک ظهری آمد منزل خانواده ايشان غذا آماده کرده بود يک فقيری آمد دم در حالا خانواده ايشان رفته بيرون حالا حرم برگردد غذا هم مثلاً روی آن آتش بود هرچه بود، سيد ابن طاوس رفت دم در گفت بفرماييد ديد يک آقای است گفت آقا ما امروز خودم خانمم بچههام همه گرسنه هستيم و برای ظهر هيچی نداريم سيد ابن طاوس فرمود صبر کن آمد داخل آن مطبخخانه آشپزخانه ديد اين غذای که حاج خانم زحمت کشيده رو آتش است ديگر آماده هم شده غذا را با آن ظرفش برداشت آورد دم در داد به آن فقير گفت بفرماييد حالا ما يک مشکلی هم که داريم کار خير هم میکنيم ولی خرابش میکنيم منت هم میگذاريم آبرويش هم میبريم میگوييم ببين نهار خودمان را بهت داديم ديگر حالا ما گرسنگی میخوريم تو برو سير بشو، خراب شد قرآن میفرمايد: «لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى»[3] مردم اگر کار خيری میکنيد با منت گذاشتن و اذيت کردن خرابش نکنيد اگر برای خدا داديد ديگر منت نگذار به رخش نکش اظهار نکن، سيد ابن طاوس غذا را داد طرف گرفت و رفت ديگر اينها بیغذا شدند، ولی خدا زيربار منت بشر قرار میگيرد معاذ الله میگويند سيد لباسش را پوشيد وضوء گرفت حرم اميرالمؤمنين، رفت يک زيارتی کرد و برگشت خانواده ايشان آمد منزل حالا سيد با اين ذهنيتی که حالا میآيد خانواده شايد گلايه بکند سيد اين چه کاری بود کردی؟ چراغ که به خانه رواست به مسجد حرام است شما خودمان غذا نداشتيم غذای بچهها را دادی به که؟ حالا ما چه کار کنيم امروز؟ سيد با اين ذهنيت آمد منزل ديد خانم با يک روی باز به استقبال سيد آمد گفت جناب سيد ابن طاوس شما يک همچو مريدهای در نجف داشتی ما خبر نداشتيم گفت چه شده؟ گفت من آمدم منزل يک کسی آمد يک سينی معجومهای آورد مرغهای بريان شده و غذاهای عالی گفت ما از ارادتمندان سيدبن طاوس هستيم نهار امروز مهمان ما هستيم:
بنازم خداوند پيروز را، پريروز و ديروز و امروز را
آبگوشتت را میدهی مرغ بريان شده و برنجی که در چه مطبخخانه پخت شده که خدا میداند برايت میآورد اين انصاف است اين نشانه ايمان است، ايمانهايتان را اگر میخواهيد نمره بدهيد ببينيد با مردم روابطتان چقدر خوب است مدير مؤمن مديری است که انصاف داشته باشد تاجر مؤمن تاجری است که انصاف داشته باشد، هرکسی در هر جايگاهی در هر پوستی محک ايمان او انصاف اوست اين نکته اول.
نکته دوم يکی از چيزهای که همه دوست دارند بهش برسند عزت است، خب شبهای يک بحثی داريم ما در مسجدالرسول بحث عزتمندی در سيره امام حسين امام حسين آموخت عزيز زندگی کنيد عزيز به کسی میگويند که نفوذ ناپذير است آدم عزيز يعنی پول، مقام، قدرت، تهديد تطميع عوضش نمیکند محکم ايستاده، مثل کوه است جهت صحيح زندگیاش را ادامه میدهد میرود جلو امام حسين اين درس را آموخت مردم برای دنيا خودتان را ذليل نکنيد بميريد با عزت بهتر از اين است که بماند با ذلت: «مَوْتٌ فِي عِزٍّ خَيْرٌ مِنْ حَيَاةٍ فِي ذُل»[4] کلام سيدالشهداست مرگ با عزت بهتر از زندگی با ذلت است حالا اين عوامل عزت چيست؟ يکی از کارهای که انسانها را عزيز میکند انصاف است، شما مردم را از خودتان جدا نبينيد خدا عزتتان میدهد خدا عظمتتان میدهد آقا اميرالمؤمنين میفرمايد: «أَلَا إِنَّهُ مَنْ يُنْصِفِ النَّاسَ مِنْ نَفْسِهِ»[5] آنهای که با مردم انصاف به خرج میدهند: «لَمْ يَزِدْهُ اللَّهُ إِلَّا عِزّاً»[6] خدا به عزت به اينها افزوده میکند يعنی آنجای که آن کارگر را هم مثل خودت میبينی آنجایی که آن همکار را مثل خودت میبينی ديگران را مثل خودت میبينی که متأسفانه عرض کردم ما جامعه امروز ما از اين جهت بيمار است ما اين انصاف را در بخشهای اجتماع کم رنگ میبينيم تو بازارتان شما انصاف را خيلی کم میبينيد، در اداراتتان انصاف را خيلی کم میبينيد مدير با انصاف کسی است که ارباب رجوع را خودش ببيند مشکل او را مشکل خودش بداند اين واژهای بدی که سر زبانها جاری و ساری است مشکل خودت است خودت میداني به ما ربطی ندارد اينها بیانصاف است، دين اين را نمیگويد آقا اميرالمؤمنين میفرمايد اگر با مردم انصاف به خرج داديد مردم را از خودتان جدا نديد خدا عزتتان میدهد مردم ديگران را مثل خود ببينيم نگوييم مرگ خوب است برای همسايه، کاستیها را برای ديگران نخواهيم، شخصی آمد گفت آقا ما کسالتی پيدا کرديم رفتيم به کسی مراجعه کرديم گفت اين سريع شما بايد عمل بشوی گفتم پول عمل را من الآن ندارم، قسطی هم میشود گفت برو بسوز و بساز اين را اسمش میگذاريد انصاف اين يعنی بیانصافی خودت بودی اين جور بودی اين حرف را میزدند خوب بود ما در روابطمان با ناموسهای مردم چگونه رفتار میکنيم اين خانم اين آقا اين جوان انصاف را به خرج میدهيم اگر انصاف به خرج داديد حضار محترم خدا عزتتان را زياد میکند، حضرت میفرمايد: «لَمْ يَزِدْهُ اللَّهُ إِلَّا عِزّاً»[7]افزايش میدهند عزتتان را اين نکته دوم از برکات انصاف.
نکته ديگر يکی از آرزوهای همه تقرب معنوی به خداست قرب الی الله اين يکی از خواستههاست انسانها هرچه در بندگی قدرت و قوت پيدا میکند تقربشان به خدا میرود بالاتر يکی از کارهای که شما را به خدا نزديک میکند انصاف است با بنده خدا داری مهر میورزی خدا به خودش نزديکت میکند مولای متقيان میفرمايد: «إِنْ أَنْصَفْتَ مِنْ نَفْسِكَ أَزْلَفَكَ اللَّهُ»[8] اگر با مردم با انصاف برخورد کردی خداوند تو را به خودش نزديک میکند اين نزديک شدن با مردم نزديک شدن با خداست مهرورزی با خلق تقرب الی الله است.
آقا امام رضا يک نامهای به آقای عبدالعظيم حسنی دادند فرمودند اين را به همه شيعيان ما بخوان، طليعه نامه اين بود: «يَا عَبْدَ الْعَظِيمِ أَبْلِغْ عَنِّي أَوْلِيَائِيَ السَّلَامَ»[9] سلام ما را به دوستان ما برسان بعد يک دستورالعملهای امام در اين نامه دادند هشتتا دستور يکش را عرض میکنم هشت دستور از امام هشتم حضرت میفرمايد آقا عبدالعظيم به شيعيان و دوستداران ما بگو به مردم و دوستداران ما انصاف و احسان به خرج بده که اگر احسان و انصاف به خرج دادی: «فَإِنَّ ذَلِكَ قُرْبَةٌ إِلَيَّ»[10] با مردم خوب بوديد به ما نزديک شديد میخواهی به امام رضا نزديک بشوی اخلاق اجتماعیات را خوب کن روابط اجتماعیات را سالم کن انصاف داشته باش با ديگران، البته من گذشته عرض کردم انصاف چندجا موضوعيت دارد انصاف در سخن، پشت سر يکديگر حرفهای بزنيد که اگر همان ادبيات را پشتسر شما به کار بردند بهتان توهين نشده باشد، بالاخره میخواهيم صحبت کنيم سخن بگوييم در برخوردهايمان همين ادبياتی که من دارم به اين آقا به کار میبرم با همين ادبيات با من حرف بزنند بدم نمیآيد اين میشود انصاف و يک انصاف در عمل است در روابط در کارها در ارتباطهای اجتماعی باز انصاف را ما رعايت کنيم پس وسيله تقرب الهی است انصاف هرچه مردم انصاف را رعايت کنند اينکه اميرالمؤمنين تأکيد میکند مالک انصاف انصاف انصاف نسبت به خدا انصاف نسبت به مردم.
از نکات ديگری که ثمره انصاف است ما گاهی اوقات فکر میکنيم با اين لفاظی و پول خرج کردند رفيق پيدا میکنند مردم رفيقهای ثابت و ماندگار و پايدار در گرو رعايت انصاف است آدمهای که اهل انصاف اند اينها دوستدارانشان زياد میشوند حالا شايد طرف میبينی از نظر عقيدهای هم همراه نيست با اين فرد ولی میگويد من اين آدم را قبول دارم من ديدم گاهی اوقات طرف به انقلاب نظر خوبی ندارد من ديدم از اين مردم را ولی به بعضی از افراد میگويد من به انقلاب و مسائل سياسی همراه نيستم يک آقای آمد گفت من چهل سال از انقلاب گذشت نگاهم به انقلاب منفی بود شهادت سردار سليمانی من را به انقلاب برگرداند خب سليمانی را میبيند که اسوه انصاف است همين سبب میشود که اين را وصلش میکند، وجود مقدس آقا اميرالمؤمنين میفرمايد: «وَ بِالنَّصَفَةِ يَكْثُرُ الْمُوَاصِلُونَ»[11] انصاف اگر بخرج داديد دوستداران شما زياد میشوند مردم دوستتان میدارند، ما در اين مجموعه دانشگاه دريايي وزارت صنايع در بلوار شهيد چمران صنايع دريايي سالها قبل صبحهای دو شنبه يک جلسهای سخنرانی داشتيم صبحهای دو شنبه میرفتيم يک صبح دو شنبه که من رفتم ديدم اين سرباز دم در دارد گريه میکند در را باز کرديم رفتيم داخل ديدم کارمندها يکی يکی میروند داخل گريه میکنند ديديم برنامه آن روز سخنرانیام گفتند ديگر آقا امروز اين مجموعه مصيبت زده شده، گفتم چه شده؟ ديدم مدير عامل دارد گريه میکند مهندسها گريه میکند گفتم چه شده؟ گفتند باغبان مجموعه از دنيا رفته، آقايون در شيراز من آدم ديدم زير تابوت باباش بشکن میزد خوشحالی میکرد اين يک باغبان بود در اين مجتمع دريايي وزارت دفاع، پژوهشکده دريايي گفتم باغبان گفتند بلی يک باغبان اينجا داشت همه عزادار بودند يک آقايي مهندسی آمد گفت آقا اين باغبان بود ولی استاد اخلاق ما بود فرق است بين معرفت و علم، بين سواد و علم بين معرفت و سواد بعضیها سواد ندارند ولی معرفت ندارند گفت آدم با معرفتی بود يک مهندسی تعريف کرد يک وقتی من مشکل داشتم با خانوادهام همين آقای باغبان مشکل ما را حل کرد، مدير عامل گفت حاج آقا اين يک نفر بود کل اين مجموعه را اداره میکرد تمام اين باغ را رسيدگی میکرد الآن ما در اين فکر هم هستيم که جای اين يک نفر سه نفر هم که بيايد کار را نمیتواند انجام بدهد، اميرالمؤمنين فرمود يک جوری زندگی کنيد که وقتی هستيد مردم از بودن شما بهرهمند باشند و وقتی میرويد مردم احساس کنند چيزی را از دست دادند بعضیها رفتنشان موجب خوشحالی است بعضیها رفتنشان موجب اندوه است رفتن سردار سليمانی را ديديد رفتن امام را ديديد رفتن صدام را هم ديديد چه وضعيتی داشتند مردم، يک باغبان بیسواد ولی با معرفت چنان مجموعه از صدر تا ذيل همه او را دوست میداشتند میگفتند اين آقا نمونه انصاف بود مردم را از خودش جدا نمیديد مشکلات ديگران را مشکلات خودش میديد اينجاست که اميرالمؤمنين میفرمايد انصاف به خرج داديد دوستدارانتان زياد میشود رفيق میخواهي پيدا کنی انصاف داشته باش، مشتری میخواهی داشته باشی با انصاف، افراد با انصاف نفس عملشان مردم را جذب میکند.
مطلب ديگر از آثار و برکات انصاف آرامش در زندگی است اين را هم من يک توضيح اضافی عرض کنم ما متأسفانه آرامش و آسايش را قاطی کرديم، آسايش يعنی امکانات مدرن و به روز اينها را میگويند آسايش فرش اسپليت، پکيج ريموت، ماشينهای تمام اتوماتيک ظرفشويي و لباسشويي خواهرها اينها آسايش است اينها آرامش نيست، آقا از ماشينش هم پياده نمیشود دکمه را میزند در باز میشود میآيد داخل اين آسايش است من سؤالم خدمت شما حضار محترم اين است بعضیها آسايش دارند ولی آرامش ندارند شب تا آرام بخش نخورد ديازفام نخورد خوابش نمیبرد، به ظاهر در کاخ دارد زندگی میکند ولی داغ دارد زندگی میکند زندگی را به سختی دارد میگذراند ما نيستيم در بعضی از زندگیها من در همين شيراز ملياردر سراغ داشتم به خود من گفت خانه آن آقا رفتم گفت آقای حدائق شب که میخواهيم بخوابيم من و خانمم در اتاق را از داخل قفل میکنيم و میخوابيم گفتم چرا؟ گفت میترسيم پسرمان بيايد خفهمان کند، خانه میلياردی يک ذره آرامش در اين خانه نبود مردم فکر آرامش باشيد نه فکر آسايش امام صادق فرمود دنيای شما اينجوری است هرچه زيادتر بشود ولع شما حرص شما را به دنيا بيشتر میکند يک مثالی امام صادق میزنند: «مَثَلُ الدُّنْيَا كَمَثَلِ الْبَحْرِ الْمَالِحِ»[12]دنيا مثل آب شور درياست: «كُلَّمَا شَرِبَ الْعَطْشَانُ مِنْهُ ازْدَادَ عَطَشاً حَتَّى يَقْتُلَهُ»[13]آب شور را اگر شما به آدم تشنه دايد سيرابش نمیکند عطش او را بيشتر میکند و اين تشنگیهای پی در پی و نوشيدنهای آب شور آن قدر ادامه پيدا میکند تا طرف را از پا در میآورد آنچه که آرامش میآورد: «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب»[14]موارد فراوانی ما در قرآن داريم که اينها آرامش آور است از مصاديق موارد آرامش انفاق به نيازمندان و فقراست از مصاديق آرامش امروز اميرالمؤمنين میفرمايد: «الْإِنْصَافُ رَاحَةٌ»[15]مردم با انصاف برخورد کرديد به آرامش میرسيد ديديد افرادی که روابط اجتماعیشان انصافشان خوب است آرام اند عذاب وجدان نمیگيرد طرف میآيد میگويد آقا بعد از سالها مسأله میپرسد آقا فلانجا اين خلاف را کردم حالا پيشيمان هستم دسترس، همين ديروز يک بنده خدايي آمده بود از بيست سال قبلش داشت میپرسيد گفت يک حقی از کسی ضايع کردم الآن نمیدانم اينها کجا هستند سراغ ندارم اين پول را میتوانم صدقه بدهم گفتم برو پيداشان کن، گفت نمیتوانم پيدا کنم گفتم پيداشان نکردي قيامت پيدايت میکنند میآيند سراغت برو تا میتوانی اينها را پيدا کن حلال بودی بطلب پيدا نکردی و مأيوس مطلق شدی آن وقت مظالم بده، ولی آدمهای با انصاف ببينيد کار نيک کرده دغدغه ندارد اضطراب ندارد خدمت کرده، تازه کارهای که برگرفته از انصاف است انسان لذت میبد از نظر روحی آرامش پيدا میکند که خدايا ما اين خدمت را به اين فرد کرديم هر وقت هم يادش میآيد يک احساس آرامش درونی به او دست میدهد اين هم از نکات ديگری که ما دنبال آرامش هستيم، يکی از عوامل ايجاد آرامش انصاف با مردم است يعنی مردم را از خودتان جدا نبينيد بيگانه نبينيد آنچه برای خودتان میپسنديد برای ديگران هم بپسنديد.
نکته ديگر ما روابطها و پيوندها اگر میخواهيد قوی بشود در پرتو انصاف است مولای متقيان میفرمايد: «بِالنَّصَفَةِ تَدُومُ الْوُصْلَةُ»[16] مردم اگر انصاف آمد در کار ارتباطها قوی میشود پيوندها محکم میشود اينکه مردم از هم فاصله میگيرند چون انصاف رنگ باخته چون انصاف نيست وقتی انصاف نشد اختلاف میآيد خودبينی میآيد خودخواهی میآيد ما اگر میخواهيم پيوند اجتماعی و پيوند خانوادگی را قوی کنيم انصاف را فراموش نکنيم.
نکته ديگر اين به دردی حالا نوع آنهای که امکاناتی در اختيارشان هست، قدرت در اختيارشان است حالا قدرت يک وقت قدرت اجرائی است ميز مديريت و رياست است يک وقت قدرت قدرت اقتصادی است ثروت است، يک وقت قدرت اجتماعی است اعتبار است، يک وقت قدرت قدرت جسمی است زور بازوست، وجود مقدس اميرالمؤمنين میفرمايد: «زَكَاةُ الْقُدْرَةِ الْإِنْصَاف»[17]مردم زکات اين چيزی بهتان دادند انصاف است چيز داری زکاتش را میخواهی بده، با انصاف برخورد کن میخواهی اين مديريت برايت بماند، اين آبرو برايت بماند با انصاف باش، میخواهی اين ثروت برايت پايدار باشد انصاف داشته باش اين زور بازو و تندرستی میخواهی ماندگار بشود با انصاف با مردم برخورد کن: «زَكَاةُ الْقُدْرَةِ الْإِنْصَاف»[18].
من سريع مرور کنم چند مورد ديگر را بحث امروز را در اين سرفصل به اتمام برسانيم از نکات ديگر ارزشمند انصاف تأليف قلوب است ببينيد عزيزان يکی از هنرمندیهای هر مسلمان تأليف قلوب است، يک جمله آقا اميرالمؤمنين دارد میفرمايد: «قُلُوبُ الرِّجَالِ وَحْشِيَّةٌ»[19]قلب مردم وحشی است هرکه توانست اين قلب را تسخير کند حرفش نافذ است هنر اولياء الهی در تأليف قلوب بود ما قلب را تأليف نکرديم تسخير نکرديم میخواهيم حرف بزنيم يکی از مشکلاتی که ما در امر به معروفهايمان و نهی از منکرهايمان داريم همين است تأليف قلوب نمیکنيم حرف میزنيم بعد هم با يک ادبيات تند میگوييم طرف نمیپذيرد اول بايد دل طرف را به دست آورد، يعنی دل به دست آوردن يعنی چه؟ يعنی محترمانه باش حرف بزن، با احترام به او حرف بزن عيب او را میخواهی بگوی جلو جمع بيان نکن، اميرالمؤمنين میفرمايد اگر کسی را در جمع نصيحت کردی و عيبش را گفتی خرابش کردی: «وَ مَنْ وَعَظَهُ عَلَانِيَةً فَقَدْ شَانَه»[20]ما اين رمز امر به معروف و نهی از منکر را رعايت نمیکنيم عيب طرف را بين صد نفر بلند اعلان میکنيم خب اين هم جبهه میگيرد موضع گيری آن هم نمیپذيرد میگويد ما را خراب کردی عيب آن را در خلوت به او بگو، آنچه که بايد در جمع گفت، و همه بفهمند خوبیهای مردم است، زيباييها خوبیها فضائل را در جمع بگوييد که ديگران ياد بگيرند: «وَ مَنْ وَعَظَهُ عَلَانِيَةً فَقَدْ شَانَه»[21] و «مَنْ وَعَظَ أَخَاهُ سِرّاً فَقَدْ زَانَهُ»[22] در خلوت به او گفتی زينتش کردی در جمع گفتی خرابش کردی.
من يک سالی جلسه انجمن اولياء و مربيانی بود در يکی از مدارس شيراز بعد از جلسه يک خانمی آمد گفت حاج آقا من خودم حالا فهميدم که ما خودمان فرزندمان را دزد کرديم، گفتم چطور؟ گفت فرزند من کلاس سوم ابتدایی است. گفت سال اول ابتدایي بود اين از مدرسه آمده بود ديدم رفت، خدا بالاخره حالا حسن تربيت به همهمان بدهد بعضیها مادرند تربيت بلد نيستند، پدرند تربيت بلد نيستند، اين بچههای بیچاره زير دست من نادان بار میآيد و میشوند معجون افلاطون، گفت يک روز آمدم منزل، خدا بچهها را به پاکی تحويل داده، هر مقداری از خطاکاری فرزندانمان که به سوء تدبير پدر و مادر بر میگردد بايد جواب پس بدهند، ولی يک جاهایی خودشان مسير بیراهه میروند ما مقصر نيستيم آنها بايد جواب بدهند خودشان، اما يکجايي کوتاهیهای ما اينها را خراب کرد، اين خانم گفت که آقا اينی که من حالا عرض کردم بالاخره ما تأليف قلوب بکنيم دل را بايد به دست آورد تأليف قلوب هم اين است که خراب نکنيم طرف را، اين خانم گفت يک روز آمدم ديدم اين بچه ما دختر کلاس اول ابتدائی رفته در اتاق سر لباس پدرش دارد يک اسکناس هزار تومنی برمیدارد گفت تا من اين را ديدم گفتم دختر مدرسه رفتی دزد شدی درس دزدی بهت میدهند، بگذار بابايت بيايد به بابايت بگويم، خواجه عبدالله انصاری میگويد الهی آن را که عقل دادی چه ندادی؟ و آن را که عقل ندادی چه دادی؟ گفت پدرش وقتی آمد منزل گفتم خبر داری اين دخترت دزد شده، داشت از لباس شما، حالا بیچاره تازه پول ور نداشت غافلگير شد، داشت يک هزار تومنی ور میداشت گفت پدر هم با نادانی مذمتش کرد و بالاخره تهديدش کرد و آن خواهر و برادرهايش هم فهميدند، گفتم من فردا میآيم مدرسه ببينم درس دزدی به شما میدهند گفت رفتم مدرسه به مدير گفتم به معلمش گفتم بچه ما دزد نبود حالا بیچاره يک هزار تومنی میخواسته بردارد اينهم تازه تو سر بزندگاه رسيدی داری خرابش میکني، مردم از خدا بخواهيد سر و کارتان به غير خدا نيفتد، به خودتان هم واگذارتان کنند زمين خورديد: «وَ لَا تَكِلْنِي إِلَى نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَداً»[23]گفت مدير بچه را آوردند در دفتر بچه کلاس اول ابتدای اين مادر برای خود من تعريف کرد گفت مدير هم مذمتش کرد معلمش سرزنشش کرد دختر چرا اين کار را کردی؟ کاری بدی بود فلان بود، گفت بعد معلم هم رفت سر کلاس به عنوان يک درس برای دانش آموزها بچهها حواستان باشد بدون اجازه پدر و مادر دست به اموال اينها نزنيد اين دختر فلان، رفته بود بدون اجازه سر لباس باباش میخواسته، اصلاً جلو دانش هم بچه خراب شد، بیچاره کار نکرده ضايعش کردند اين خانم به من گفت حاج آقا اين بچه الآن کلاس سوم ابتدايي است شده دزد حرفهای، در يک جلسه فاميلی يکدفعه کيف چهارتا را میزند گفتم وای به روزگارت وای به قيامتت وای به آخرتت که بچه را پاک به تو دادند و ناپاک تحويل دادی برو ياد بگير تربيت کردن را تو خراب کردی او را تو ضايع کردی او را، دزد حرفهای شده تو حرفهایاش کردی، خدا اين جوری به بندهايش عمل میکند خدا به حضرت موسی فرمود موسی عرض کردم خدايا چرا فرعون را ديگر شرش را جمع نمیکنی، خطاب شد موسی فرعون وظيفه بندگی را فراموش کرده من که خدايي فرعون هستم وظيفه خدايي ام را فراموش نمیکنم مردم از خدا ياد بگيريد با دو تا گناه طرف را میکنيم مرتد الی الابد بابا خدای ارحم الرحمين وصلش کنيد به خدا برش گردانيد به سوی معنويت تأليف قلوب هنر کسانی است که انصاف دارند آنهای که انصاف دارند ديديد طرف میگويد آقا من حرف فلانی را قبول دارم چون آدم با انصافی است میگويد هرچه اين بگويد ما میپذيريم سخن اين را ما قبول میکنيم چون انصاف اين را ديده.
نکتهديگر از آثار ارزشمند انصاف در روايت اميرالمؤمنين میفرمايد اصلاً اساس دينداری در انصاف است، ما ديندار هستيم مسلمان هستيم مؤمن هستيم به کجا بايد برسيم، علي عليه السلام میفرمايد: «نِظَامُ الدِّينِ خَصْلَتَانِ»[24] نظام دين دوتا صفت است يعنی خروجی مسلمانی و بندگی خدا و درخانه اهلالبيت در زدن شما را به اين دوجا برساند يک: «إِنْصَافُكَ مِنْ نَفْسِكَ، وَ مُوَاسَاةُ إِخْوَانِكَ.»[25]با مردم از نفس خودتان انصاف بدهيد يعنی مردم را جدای از خود نبينيد روابط با ديگران آن باشد که با خود دوست داريد «وَ مُوَاسَاةُ إِخْوَانِكَ.»[26]در روابط اجتماعی هم ديگران را مواسات داشته باشيم باز مواسات يعنی آنها را در تراز خود ديدن، آقا احترام خوب است احترام بگذار فرصت خوب است فرصت بده، هرچه برای خودت میپسندی برای ديگران هم بپسند اين هم نکته ديگر، جزء بهترين خصلتها انصاف است.
باز درکلام مولاست: «ألإنصاف أفضل الشّيم»[27] بهترين خصلتها انصاف است يعنی آنهای که واقعاً انصاف دارند حالا شايد ما يک کاستیهای ازشان میبنيم در يکی از موکبهای عذاداری در ايام فاطميه گذشته، اين موکب گروه فرهنگی جهادی عمار عرض شود که ما يک شب رفتيم دعوت شديم برای، گفتند يک صحبتی هم برای مردم بکنيد من داشتم صحبت میکردم در موکب داشتند توزيع غذا هم میکردند بالاخره يک طرف هم ايستاده بودند داشتند غذا میدادند به افراد من ديدم يک آقايي قيافهاش حالا خدا همهمان را ببخشد من هرچه اين کارتون خوابها و معتادها را در شهر میبينم میگويم: «استغفر الله ربی و اتوب اليه» خدايا ما را ببخش خدا اگر ما داريم کوتاهی میکنيم از سر تقصيرات ما در گذر يک وقت هم میبينيم حاج آقا پول تو در کار نيامد زبان من در کار نيامد قدرت آن مسئول کمک نکرد اينها اين جوری شدند اينها هم بنده خدا هستند، من داشتم صحبت میکردم ديدم که يک آقايي که حالا ظاهرش میخورد به اعتياد باشد، امام رضا میفرمايد هيچ وقت به ظاهرها نگاه نکنيد ظاهرها يک وقت میبينی آلوده است باطنها پاک است يک وقتی بنده ظاهرم پاک است باطنم آلوده است اين هم ايستاده بود در صف داشتند غذا میدادند يکدفعه آنی که ضابط بود داشت غذا توزيع میکرد گفت ديگر آقا کسی در صف نايستد غذا ديگر تمام میشود تذکر بدهيد ديگر در صف غذا کسی نايستد خب تذکر هم دادند که ديگر غذا تمام میشود همينهای که در صف هستند بيايند جلو، من باز مشغول صحبت بودم، ببينيد من روی منبر حواسم به همهتان هست بالاخره از اينجا مراقب هستيم، من حواسم بود آن آقا را هم میديدم يکدفعه ديدم که يک پيرزنی آمد گفت به ما هم غذا بدهيد، گفتند ديگر غذا تمام شد ديگر در صف کسی نايستد، ديگر همينهای که هستند بدهيد، يکدفعه من ديدم آن آقای که حالا ظاهرش به معتادها میخورد نوبت غذايش را رسيد غذايش را گرفت رفت يکجا داد به آن پيرزن داد و رفت تا داد و رفت به يکی گفتم آن آقا را بگوييد بيايد آمد، گفتم بايست من کارت دارم صحبتم که تمام شد گفتم غذايت را دادي رفت، آقايان بعضیها ظاهرش معتاد است:
کس نمیداند در اين بحر عميق، سنگريزه قرب دارد يا عقيق
گفت آقا اين را هم من گفتم مادر ماست، اين هم مثل مادر من، گفتم اگر مادر من بود میآمد غذا من غذای خودم را بهش نمیدادم، من دادم به اين خدا کريم است آقا تا اين را گفت اينهای که بودند گفتم غذا به کدامتان دادند میخواهيد ببريد خانه من گردن میگيرم ثواب اين غذا به اين دادن از بردن خانهتان بيشتر است به جای يک پرس هم دو پرسش بدهيد و خدا جواب میدهد اين را میگويند انصاف، که آن پيره زن را مثل مادر خودت ببينيد اميرالمؤمنين میفرمايد جزء بهترين خصلتها رعايت انصاف است و يکی دوتا نکته ديگر را عرض کنم برای مسئولين ما و زمامداران ما حضرت میفرمايد: «الْإِنْصَافُ زَيْنُ الْإِمْرَةِ»[28] آنهای که امارت دست آنهاست قدرت دست آنهاست زينت آنها انصاف است يعنی خدا خيلی انتظار دارد مديرکلها استاندارها شهردارها وزيرها وکيلها آنهای که پوستهای کليدی دستشان است انصاف داشته باشد زينت اينها انصاف است لذا بعضی از مسئولين را هم ديديد اينها وقتی که بازنشست میشوند هنوز بر دلها حاکم اند من در همين شيراز در دوتا جلسه توديع و معارفه دعوت شديم يک جلسه توديع و معارفه يک مسئولی بود، مسئول رفت پشت تريبون برای خدا حافظی خودم شاهد بودم تا شروع کرد به صحبت ديدم کارمندان که نشسته بودند در سالن شروع کردند گريه کردن که گفتند رفتن اين برای ما خسران است حيف است اين آقا يک جلسه ديگر هم شرکت کردم مدير ديگری داشت توديع میشد رفت برای صحبت، کارمندهایی که نشسته بودند داشتند بشکن میزدند خوشحالی میکردند که الحمدلله رفت مردم يک جوری زندگی کنيد که وقتی شما را میبرد از اين دنيا مردم عزادار شوند حرفی که امام به استاندار کربلا زد حالا داستانش را فردا برايتان میگويم خدا رحمت کند مرحوم آيتالله کشفی میگفت من خودم بودم سال هزار و سه صد و چهل و شش آمدن استاندار کربلا در خانه امام نجف و امام آن نصيحت را به استاندار کربلا کرد قطعاً اگر انسان با انصاف زندگی کرد رفتنش برای مردم گران تمام میشود حضورش برای مردم برکت است.
و نکته پايانی هم عرض کنم ما اگر میخواهيم اختلافات برچيده بشود و اگر میخواهيم الفت و همبستگی گسترش پيدا کند راهش در انصاف است اميرالمؤمنين میفرمايد: «الْإِنْصَافُ يَرْفَعُ الْخِلَافَ»[29]مردم انصاف اختلافات را از بين میبرد اين اختلافات میدانيد مال چه است؟ مالی که من میگويم من آقا میگويد من ما همه میگوييم حرف خودمان انصاف هم نداريم خدا را هم در نظر نمیگيريم خودخواهی منيت استبداد رأی آمده اينجا مانع شده، اين میشود اختلافات و اگر وحدت باشد اگر انصاف باشد بابا همه مسلمان هستيم همه شيعه هستيم نظام اينی که من با اين نگاه مخالف هستم آقا چپ، راست، اين هيئت آن هيئت اين هيئت با آن هيئت زاويه بگيرد اين گروه با آن گروه، بابا همه میگوييم لا اله الا الله، همه معتقد هستيم به رسالت پيغمبر هم در نظام جمهوری اسلامی همه تابع ولايت اين خودخواهیها را بگذار کنار انصاف داشته باش، چون انصاف نيست حالا شايد کسی بگويد من انصاف دارم مقابل من انصاف ندارد خوب بلی اين مشکل ايجاد میشود اين میشود اختلافات اگر همه ما با انصاف من همين دانشگاه مهدويت همين ساختمان در سالهای شروعش يک آقایی آمد گفت که آقا اين کسانی که در کار هستند دارند اينجا را میسازند چپی هستند يا راستیاند، ببين اينها درد جامعه ماست يک نگاهش کردم گفتم من يک سؤال ازت میپرسم گفتم امام زمان چپی است يا راستی؟ ساکت شد گفتم خجالت بکش از اين حرفت تو اينقدر اين سياست را آوردی که در مهدويت هم میخواهی اين را بکنی مايه افتراق امام زمان امام بشريت است نه امام مسلمانها امام زمان ولیعصر میگويد آقا اينجا چپیها هستند يا راستیها هستند، بابا اينجا شيعيان میآيد ارادتمندان به امام زمان میآيد اينها آثاری بود از برکات انصافی که اميرالمؤمنين به مالک اشتر میفرمايد: «أَنْصِفِ اللَّهَ وَ أَنْصِفِ النَّاسَ»[30] با خدا با انصاف رفتار کن و با مردم با انصاف باشد بسنده کنيم.
صلّی الله عليک يا اباعبدالله
کاروان اسراء در مراجعت به مدينه ورودی به مدينه آقا توقفی داشتند حضرت زينالعابدين فرمودند خيمهها را برپا کنيد، مردم مدينه بايد آماده بشوند بفهمند که اسراء دارند میآيند اين مردم خيلی کم لطفی کردند سيدالشهداء شبانه و غريبانه از مدينه رفت حالا بايد بفهمند که امامشان را شهيد کردند آقا فرمودند خيمه بزنيد مردم مدينه آماده بشوند بشر ابن جذلم آمد خدمت حضرت آقا فرمودند بشير خدا رحمت پدرت طبع شعر داشت تو هم طبع شعر داری گفت بیبهره نيستم آقا فرمودند برو خبر آمدن ما را به مردم مدينه برسان بشير آمد يک پرچم مشکی دست گرفت در کوچههای مدينه شروع کرد چرخيدن و صدا میزد مردم من حامل يک پيغامی هستم اما اين پيغام را کنار قبر پيغمبر به شما میدهم همه بيايد کنار قبر رسول الله مردم را کنار قبر پيغمبر جمع کرد رفت روی منبر رسولالله دو بيت شعر خواند آتش به جان مردم مدينه زد انشاءالله وعده ديدار همه ما علمای محترم متدينين و متدينات در جوار بارگاه ملکوتی سيدالشهداء بعضی از زائران از کربلا برگشته امام حسين و اربعين هم در مجلس اند بوی عطر زيارت حسين فضای مجلس ما را معطر کرده صدازد: «يا أهل يثرب لا مقام لكم بها»[31] مردم مدينه ديگر مدينه نمانيد چرا؟ «قتل الحسين فأدمعي مدرارُ»[32] حسين را کشتند اشک از ديدگان من جاری است اينجا صدای نالهها بلند شد بيت دوم را که خواند: «فضجّاً لا ضجاً»، صدای ضجهها سربلند کرد يک گزارشی از پيکر امام حسين داد گفت آقا را شهيد کردند چگونه شهيد کردند:
«الـجـسـم مـنـه بـكـربـلـاء مضرّج، و الرأس منه على القناة يدار»[33] پيکرش در کربلا زير اسم اسبها پامال سم ستران شد سر مبارکش بر فراز نيزه از اين شهر به آن شهر به نمايش گذاشته شد، بشير میگويد نالهها در هم آميخته شد مردم ناله و افغان میکردند يک وقت ديدم مردم دارند راه باز میکنند کوچه باز میکنند ديدم يک خانم مجللهای میآيد سمت من دست يک آقازاده خردسال هم دستش است اين خانم که است؟ گفتند اين مادر چهار شهيد کربلاست اين امالبين است میگويد ترسيدم وحشت کردم خدايا چگونه خبر شهادت چهار عزيز به يک مادر بدهم، امالبنين آمد مقابل من درود و صلوات خدا بر اين بزرگ بانو صدا زد: يا بشير «اخبرني عن ابي عبد الله الحسين»[34]، بشير از مولايم حسين چه خبر؟ گفتم خانم چرا سراغ عباس را نمیگيری، چرا سراغ پسرهايت را نمیگيری؟ فرمود يا بشير « اولادي و من تحت الخضراء كلهم فداء لأبي عبد اللّه الحسين»[35] بشير تمام بچههايم، عباسم، هرچه زير آسمان است همه به فدای حسين، گفتم خانم حسين را کشتند صدای ناله امالبنين بلند شد همه بگوييم يا حسين.
يا ربّ الحسين اشف صدر الحسين بظهور الحجه
يا ربّ الحجه اشف صدر الحجه بظهور الججه
اللهم عجل لوليک الفرج و سهل له المخرج و اوسع له المنهج.
[1] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص144.
[2] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص142.
[3] بقره 264.
[4] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج44 ص192.
[5] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص144.
[6] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص144.
[7] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص144.
[8] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص172.
[9] الإختصاص النص ص247.
[10] الإختصاص النص ص247.
[11] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص508.
[12] الزهد النص ص48.
[13] الزهد النص ص48.
[14] رعد 28.
[15] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص35.
[16] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص187.
[17] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص275.
[18] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص275.
[19] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص477.
[20] تحف العقول النص ص489.
[21] تحف العقول النص ص489.
[22] تحف العقول النص ص489.
[23] مصباح المتهجد و سلاح المتعبد ج ص116.
[24] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص498.
[25] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص498.
[26] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص498.
[27] غرر الحكم و درر الكلم ص53.
[28] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص31.
[29] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص26.
[30] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص428.
[31] مع الرکب الحسیني من المدینة إلی المدینة ج ۶ صفحه۳۹۸.
[32] مع الرکب الحسیني من المدینة إلی المدینة ج ۶ صفحه۳۹۸.
[33] دانشنامه شعر عاشورایی جلد۱ صفحه۵۲.
[34] أدب الطف ج۱ ص۷۳.
[35] أدب الطف ج۱ ص۷۳.