استاد حدائق روز سه شنبه 29 شهریور ماه 1401 در مهدیه بزرگ شیراز به مناسبت ایام دهه پایانی ماه صفر به بیان یکی دیگر از «ویژگی های صالحین» پرداختند.

 

دانلود

جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید

 

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم­الله الرحمن الرحيم

قال اميرالمؤمنين علی ابن ابی طالب: «أَلَا إِنَّهُ مَنْ يُنْصِفِ النَّاسَ مِنْ نَفْسِهِ لَمْ يَزِدْهُ اللَّهُ إِلَّا عِزّاً»[1].

در ادامه عرايض جلسات قبل با محوريت فرمايش اميرالمؤمنين در عهدنامه­ای که حضرت به مالک اشتر توصيه­های را می­فرمايند سخن به اين قسمت از توصيه اميرالمؤمنين رسيد که حضرت مالک را دعوت و امر به انصاف می­کند و امام می­فرمايد مالک انصاف نسبت به خدا و انصاف نسبت به مردم را فراموش نکن، حالا نسبت به بحث انصاف يکی از بحث­های ضروری و اخلاقی مهم جامعه است که حالا نکاتی را از روايات عرض می­کنم که اگر کسی با انصاف زندگی کرد به کجا می­رسد حالا اين­که در روايات داريم انصاف نسبت به خدا يکی از مصاديق انصاف نسبت به خدا با حياء بودن است حاج آقا در خلوتت حياء داشته باش حرمت خدا را حفظ کن، ما گاهی اوقات حرمت يکديگر را حفظ می­کنيم ولی حرمت خدا را فراموش می­کنيم انصاف نسبت به خدا يعنی با حياء بودن يعنی تراز تقوی را نصب‌العين زندگی خود قرار دادن حضرت می­فرمايد آقای مالک نسبت به خدا و نسبت به مردم انصاف را فراموش مکن و نسبت به کسانی که با تو هستند همراه تو هستند، خب در اين بحث انصاف که تعريف هم کرديم انصاف به همان معنای عدالت و رفتاری که شما ديگران را از خودتان جدا نبينيد اين می­شود انصاف در هر قسمتی در جامعه دارم کار می­کنم مردم را از خودم جدا نگاه نکنم ديگران را مثل خودم ببينم اين تربيت دينی است، اگر يک جامعه به اين نگرش برسد عمده مشکلات جامعه حل است در اين فرصت من يک تعدادی از آثار و پيامدهای انصاف را از نگاه اهل­البيت می­خواهم عرض کنم که اگر ما رعايت انصاف کرديم که اميرالمؤمنين به عنوان يک اصل به مالک می­فرمايد تو که حاکم شدی انصاف را بايد رعايت کنی حالا اين نکته­ای ارزشمند اخلاقی که البته کار آسانی هم نيست روز گذشته هم روايتش را خوانديم پيغمبر فرمود سه چيز است که امت اسلام بر نمی­تابند خيلی زيربارش نمی­روند يکش انصاف است و همين طور هم هست، شما می­بينيد بعضی از مسلمان­ها زيارت عاشورايشان تعطيل نمی­شود ولی انصاف هم ندارند در مسائل اقتصادی­شان انصاف ندارند در مسائل اجتماعی­شان انصاف ندارند، در مسائل تربيتی و خانوادگی­شان انصاف ندارند، ذکر زياد می­گويد نماز خوب می­خواند بالاخره زيارت هم می­رود ولی در همان زيارت بی­انصاف است حالا آثار انصاف را من در اين فرصت گفتم عرض کنيم که يک مروری هم بر پيامدهای ارزشمند انصاف شده باشد.

اصلاً از نشانه­های ايمان واقعی ما در روايت داريم انصاف است اگر کسی می­خواهد بفهمد ايمانش ايمان واقعی است يا نه؟ ببينيد چقدر انصاف دارد آقا اميرالمؤمنين می­فرمايد: «إِنَّ أَفْضَلَ الْإِيمَانِ إِنْصَافُ الرَّجُلِ مِنْ نَفْسِهِ»[2]از با فضيلت­ترين جلوه­های ايمان انصاف انسان­ها نسبت به ديگران از نفس خودشان است، اين‌ها نسبت به ديگران چگونه عمل می­کنند رفتارشان نسبت به ديگران چيست؟ دين بايد ما را به اين­جا برساند اگر بنده خودم را عرض می­کنم هنوز نرسيدم در رسيدن به ايمان عقب هستم ايمان يعنی اين­که شما انصافی با ديگران داشته باشيد مرحوم سيدبن طاوس جزء نوادر علمای است که ارتباط­های مستقيم با امام زمان داشت، اينقدر سيدبن طاوس مرتبط بود با امام زمان که ادعا کرده بود صاحب کتاب اقبال الاعمال لحوف، من در بين علمای برجسته شيعه جزء ممتازين در ارتباط با امام زمان حضوراً يکی سيدبن طاوس است فرموده اگر امام زمان پشت ديواری در بين جمعيت مشغول به سخن گفتن باشد من از پشت ديوار صدای امام زمان را در بين جمعيت تشخيص می­دهم چقدر بايد اين گوش با طنين صوت صاحب الزمان مأنوس باشد که از پشت ديوار در بين جمعيت تشخيص می­دهد صدای صاحب الزمان کدام است، اين آقای سيدبن طاوس می­گويند يک ظهری آمد منزل خانواده­ ايشان غذا آماده کرده بود يک فقيری آمد دم در حالا خانواده ايشان رفته بيرون حالا حرم برگردد غذا هم مثلاً روی آن آتش بود هرچه بود، سيد ابن طاوس رفت دم در گفت بفرماييد ديد يک آقای است گفت آقا ما امروز خودم خانمم بچه­هام همه گرسنه هستيم و برای ظهر هيچی نداريم سيد ابن طاوس فرمود صبر کن آمد داخل آن مطبخ­خانه آشپزخانه ديد اين غذای که حاج خانم زحمت کشيده رو آتش است ديگر آماده هم شده غذا را با آن ظرفش برداشت آورد دم در داد به آن فقير گفت بفرماييد حالا ما يک مشکلی هم که داريم کار خير هم می­کنيم ولی خرابش می­کنيم منت هم می­گذاريم آبرويش هم می­بريم می­گوييم ببين نهار خودمان را بهت داديم ديگر حالا ما گرسنگی می­خوريم تو برو سير بشو، خراب شد قرآن می­فرمايد: «لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى‏»[3] مردم اگر کار خيری می­کنيد با منت گذاشتن و اذيت کردن خرابش نکنيد اگر برای خدا داديد ديگر منت نگذار به رخش نکش اظهار نکن، سيد ابن طاوس غذا را داد طرف گرفت و رفت ديگر اين­ها بی­غذا شدند، ولی خدا زيربار منت بشر قرار می­گيرد معاذ الله می­گويند سيد لباسش را پوشيد وضوء گرفت حرم اميرالمؤمنين، رفت يک زيارتی کرد و برگشت خانواده ايشان آمد منزل حالا سيد با اين ذهنيتی که حالا می­آيد خانواده شايد گلايه بکند سيد اين چه کاری بود کردی؟ چراغ که به خانه رواست به مسجد حرام است شما خودمان غذا نداشتيم غذای بچه­ها را دادی به که؟ حالا ما چه کار کنيم امروز؟ سيد با اين ذهنيت آمد منزل ديد خانم با يک روی باز به استقبال سيد آمد گفت جناب سيد ابن طاوس شما يک همچو مريدهای در نجف داشتی ما خبر نداشتيم گفت چه شده؟ گفت من آمدم منزل يک کسی آمد يک سينی معجومه­ای آورد مرغ­های بريان شده و غذاهای عالی گفت ما از ارادتمندان سيدبن طاوس هستيم نهار امروز مهمان ما هستيم:

بنازم خداوند پيروز را، پريروز و ديروز و امروز را

آب­گوشتت را می­دهی مرغ بريان شده و برنجی که در چه مطبخ­خانه پخت شده که خدا می­داند برايت می­آورد اين انصاف است اين نشانه ايمان است، ايمان­هايتان را اگر می­خواهيد نمره بدهيد ببينيد با مردم روابط­تان چقدر خوب است مدير مؤمن مديری است که انصاف داشته باشد تاجر مؤمن تاجری است که انصاف داشته باشد، هرکسی در هر جايگاهی در هر پوستی محک ايمان او انصاف اوست اين نکته اول.

نکته دوم يکی از چيزهای که همه دوست دارند بهش برسند عزت است، خب شب­های يک بحثی داريم ما در مسجدالرسول بحث عزتمندی در سيره امام حسين امام حسين آموخت عزيز زندگی کنيد عزيز به کسی می­گويند که نفوذ ناپذير است آدم عزيز يعنی پول، مقام، قدرت، تهديد تطميع عوضش نمی­کند محکم ايستاده، مثل کوه است جهت صحيح زندگی­اش را ادامه می­دهد می­رود جلو امام حسين اين درس را آموخت مردم برای دنيا خودتان را ذليل نکنيد بميريد با عزت بهتر از اين­ است که بماند با ذلت: «مَوْتٌ فِي عِزٍّ خَيْرٌ مِنْ حَيَاةٍ فِي ذُل‏»[4] کلام سيدالشهداست مرگ با عزت بهتر از زندگی با ذلت است حالا اين عوامل عزت چيست؟ يکی از کارهای که انسان­ها را عزيز می­کند انصاف است، شما مردم را از خودتان جدا نبينيد خدا عزت­تان می­دهد خدا عظمت­تان می­دهد آقا اميرالمؤمنين می­فرمايد: «أَلَا إِنَّهُ مَنْ يُنْصِفِ النَّاسَ مِنْ نَفْسِهِ»[5] آن­های که با مردم انصاف به خرج می­دهند: «لَمْ يَزِدْهُ اللَّهُ إِلَّا عِزّاً»[6] خدا به عزت به اينها افزوده می­کند يعنی آن­جای که آن کارگر را هم مثل خودت می­بينی آن­جایی که آن همکار را مثل خودت می­بينی ديگران را مثل خودت می­بينی که متأسفانه عرض کردم ما جامعه امروز ما از اين جهت بيمار است ما اين انصاف را در بخش­های اجتماع کم رنگ می­بينيم تو بازارتان شما انصاف را خيلی کم می­بينيد، در ادارات­تان انصاف را خيلی کم می­بينيد مدير با انصاف کسی است که ارباب رجوع را خودش ببيند مشکل او را مشکل خودش بداند اين واژه­ای بدی که سر زبان­ها جاری و ساری است مشکل خودت است خودت می­داني به ما ربطی ندارد اين­ها بی­انصاف است، دين اين را نمی­گويد آقا اميرالمؤمنين می­فرمايد اگر با مردم انصاف به خرج داديد مردم را از خودتان جدا نديد خدا عزت­تان می­دهد مردم ديگران را مثل خود ببينيم نگوييم مرگ خوب است برای همسايه، کاستی­ها را برای ديگران نخواهيم، شخصی آمد گفت آقا ما کسالتی پيدا کرديم رفتيم به کسی مراجعه کرديم گفت اين سريع شما بايد عمل بشوی گفتم پول عمل را من الآن ندارم، قسطی هم می­شود گفت برو بسوز و بساز اين را اسمش می­گذاريد انصاف اين يعنی بی­انصافی خودت بودی اين جور بودی اين حرف را می­زدند خوب بود ما در روابط­مان با ناموس­های مردم چگونه رفتار می­کنيم اين خانم اين آقا اين جوان انصاف را به خرج می­دهيم اگر انصاف به خرج داديد حضار محترم خدا عزت­تان را زياد می­کند، حضرت می­فرمايد: «لَمْ يَزِدْهُ اللَّهُ إِلَّا عِزّاً»[7]افزايش می­دهند عزت­تان را اين نکته دوم از برکات انصاف.

نکته ديگر يکی از آرزوهای همه تقرب معنوی به خداست قرب الی الله اين يکی از خواسته­هاست انسان­ها هرچه در  بندگی قدرت و قوت پيدا می­کند تقرب­شان به خدا می­رود بالاتر يکی از کارهای که شما را به خدا نزديک می­کند انصاف است با بنده­ خدا داری مهر می­ورزی خدا به خودش نزديکت می­کند مولای متقيان می­فرمايد: «إِنْ أَنْصَفْتَ مِنْ نَفْسِكَ أَزْلَفَكَ اللَّهُ»[8] اگر با مردم با انصاف برخورد کردی خداوند تو را به خودش نزديک می­کند اين نزديک شدن با مردم نزديک شدن با خداست مهرورزی با خلق تقرب الی الله است.

آقا امام رضا يک نامه­ای به آقای عبدالعظيم حسنی دادند فرمودند اين را به همه شيعيان ما بخوان، طليعه نامه اين بود: «يَا عَبْدَ الْعَظِيمِ أَبْلِغْ عَنِّي أَوْلِيَائِيَ السَّلَامَ»[9] سلام ما را به دوستان ما برسان بعد يک دستورالعمل­های امام در اين نامه دادند هشت­تا دستور يکش را عرض می­کنم هشت دستور از امام هشتم حضرت می­فرمايد آقا عبدالعظيم به شيعيان و دوستداران ما بگو به مردم و دوستداران ما انصاف و احسان به خرج بده که اگر احسان و انصاف به خرج دادی: «فَإِنَّ ذَلِكَ قُرْبَةٌ إِلَيَّ»[10] با مردم خوب بوديد به ما نزديک شديد می­خواهی به امام رضا نزديک بشوی اخلاق اجتماعی­ات را خوب کن روابط اجتماعی­ات را سالم کن انصاف داشته باش با ديگران، البته من گذشته عرض کردم انصاف چندجا موضوعيت دارد انصاف در سخن، پشت سر يکديگر حرف­های بزنيد که اگر همان ادبيات را پشت­سر شما به کار بردند به­تان توهين نشده باشد، بالاخره می­خواهيم صحبت کنيم سخن بگوييم در برخوردهايمان همين ادبياتی که من دارم به اين آقا به کار می­برم با همين ادبيات با من حرف بزنند بدم نمی­آيد اين می­شود انصاف و يک انصاف در عمل است در روابط در کارها در ارتباط­های اجتماعی باز انصاف را ما رعايت کنيم پس وسيله تقرب الهی است انصاف هرچه مردم انصاف را رعايت کنند اين­که اميرالمؤمنين تأکيد می­کند مالک انصاف انصاف انصاف نسبت به خدا انصاف نسبت به مردم.

از نکات ديگری که ثمره انصاف است ما گاهی اوقات فکر می­کنيم با اين لفاظی و پول خرج­ کردند رفيق پيدا می­کنند مردم رفيق­های ثابت و ماندگار و پايدار در گرو رعايت انصاف است آدم­های که اهل انصاف اند اين­ها دوستداران­شان زياد می­شوند حالا شايد طرف می­بينی از نظر عقيده­ای هم همراه نيست با اين فرد ولی می­گويد من اين آدم را قبول دارم من ديدم گاهی اوقات طرف به انقلاب نظر خوبی ندارد من ديدم از اين مردم را ولی به بعضی از افراد می­گويد من به انقلاب و مسائل سياسی همراه نيستم يک آقای آمد گفت من چهل سال از انقلاب گذشت نگاهم به انقلاب منفی بود شهادت سردار سليمانی من را به انقلاب برگرداند خب سليمانی را می­بيند که اسوه انصاف است همين سبب می­شود که اين را وصلش می­کند، وجود مقدس آقا اميرالمؤمنين می­فرمايد: «وَ بِالنَّصَفَةِ يَكْثُرُ الْمُوَاصِلُونَ»[11] انصاف اگر بخرج داديد دوستداران شما زياد می­شوند مردم دوست­تان می­دارند، ما در اين مجموعه دانشگاه دريايي وزارت صنايع در بلوار شهيد چمران صنايع دريايي سال­ها قبل صبح­های دو شنبه يک جلسه­ای سخنرانی داشتيم صبح­های دو شنبه می­رفتيم يک صبح دو شنبه­­ که من رفتم ديدم اين سرباز دم در دارد گريه می­کند در را باز کرديم رفتيم داخل ديدم کارمندها يکی يکی می­روند داخل گريه می­کنند ديديم برنامه آن روز سخنرانی­ام گفتند ديگر آقا امروز اين مجموعه مصيبت زده شده، گفتم چه شده؟ ديدم مدير عامل دارد گريه می­کند مهندس­ها گريه می­کند گفتم چه شده؟ گفتند باغبان مجموعه از دنيا رفته، آقايون در شيراز من آدم ديدم زير تابوت باباش بشکن می­زد خوشحالی می­کرد اين يک باغبان بود در اين مجتمع دريايي وزارت دفاع، پژوهشکده دريايي گفتم باغبان گفتند بلی يک باغبان اين­جا داشت همه عزادار بودند يک آقايي مهندسی آمد گفت آقا اين باغبان بود ولی استاد اخلاق ما بود فرق است بين معرفت و علم، بين سواد و علم بين معرفت و سواد بعضی­ها سواد ندارند ولی معرفت ندارند گفت آدم با معرفتی بود يک مهندسی تعريف کرد يک وقتی من مشکل داشتم با خانواده­ام همين آقای باغبان مشکل ما را حل کرد، مدير عامل گفت حاج آقا اين يک نفر بود کل اين مجموعه را اداره می­کرد تمام اين باغ را رسيدگی می­کرد الآن ما در اين فکر هم هستيم که جای اين يک نفر سه نفر هم که بيايد کار را نمی­تواند انجام بدهد، اميرالمؤمنين فرمود يک جوری زندگی کنيد که وقتی هستيد مردم از بودن شما بهره­مند باشند و وقتی می­رويد مردم احساس کنند چيزی را از دست دادند بعضی­ها رفتن­شان موجب خوشحالی است بعضی­ها رفتن­شان موجب اندوه است رفتن سردار سليمانی را ديديد رفتن امام را ديديد رفتن صدام را هم ديديد چه وضعيتی داشتند مردم، يک باغبان بی­سواد ولی با معرفت چنان مجموعه از صدر تا ذيل همه او را دوست می­داشتند می­گفتند اين آقا نمونه انصاف بود مردم را از خودش جدا نمی­ديد مشکلات ديگران را مشکلات خودش می­ديد اين­جاست که اميرالمؤمنين می­فرمايد انصاف به خرج داديد دوستداران­تان زياد می­شود رفيق می­خواهي پيدا کنی انصاف داشته باش، مشتری می­خواهی داشته باشی با انصاف، افراد با انصاف نفس عمل­شان مردم را جذب می­کند.

مطلب ديگر از آثار و برکات انصاف آرامش در زندگی است اين را هم من يک توضيح اضافی عرض کنم ما متأسفانه آرامش و آسايش را قاطی کرديم، آسايش يعنی امکانات مدرن و به روز اين­ها را می­گويند آسايش فرش اسپليت، پکيج ريموت، ماشين­های تمام اتوماتيک ظرف­شويي و لباسشويي خواهرها اين­ها آسايش است اين­ها آرامش نيست، آقا از ماشينش هم پياده نمی­شود دکمه را می­زند در باز می­شود می­آيد داخل اين آسايش است من سؤالم خدمت شما حضار محترم اين است بعضی­ها آسايش دارند ولی آرامش ندارند شب تا آرام بخش نخورد ديازفام نخورد خوابش نمی­برد، به ظاهر در کاخ دارد زندگی می­کند ولی داغ دارد زندگی می­کند زندگی را به سختی دارد می­گذراند ما نيستيم در بعضی از زندگی­ها من در همين شيراز ملياردر سراغ داشتم به خود من گفت خانه آن آقا رفتم گفت آقای حدائق شب که می­خواهيم بخوابيم من و خانمم در اتاق را از داخل قفل می­کنيم و می­خوابيم گفتم چرا؟ گفت می­ترسيم پسرمان بيايد خفه­مان کند، خانه میلياردی يک ذره آرامش در اين خانه نبود مردم فکر آرامش باشيد نه فکر آسايش امام صادق فرمود دنيای شما اين‌جوری است هرچه زيادتر بشود ولع شما حرص شما را به دنيا بيشتر می­کند يک مثالی امام صادق می­زنند: «مَثَلُ الدُّنْيَا كَمَثَلِ الْبَحْرِ الْمَالِحِ»[12]دنيا مثل آب شور درياست: «كُلَّمَا شَرِبَ الْعَطْشَانُ مِنْهُ ازْدَادَ عَطَشاً حَتَّى يَقْتُلَهُ»[13]آب شور را اگر شما به آدم تشنه دايد سيرابش نمی­کند عطش او را بيشتر می­کند و اين تشنگی­های پی در پی و نوشيدن­های آب شور آن قدر ادامه پيدا می­کند تا طرف را از پا در می­آورد آنچه که آرامش می­آورد: «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب‏»[14]موارد فراوانی ما در قرآن داريم که اينها آرامش آور است از مصاديق موارد آرامش انفاق به نيازمندان و فقراست از مصاديق آرامش امروز اميرالمؤمنين می­فرمايد: «الْإِنْصَافُ رَاحَةٌ»[15]مردم با انصاف برخورد کرديد به آرامش می­رسيد ديديد افرادی که روابط اجتماعی­شان انصاف­شان خوب است آرام اند عذاب وجدان نمی­گيرد طرف می­آيد می­گويد آقا بعد از سال­ها مسأله می­پرسد آقا فلان­جا اين خلاف را کردم حالا پيشيمان هستم دسترس، همين ديروز يک بنده­ خدايي آمده بود از بيست سال قبلش داشت می­پرسيد گفت يک حقی از کسی ضايع کردم الآن نمی­دانم اين­ها کجا هستند سراغ ندارم اين پول را می­توانم صدقه بدهم گفتم برو پيداشان کن، گفت نمی­توانم پيدا کنم گفتم پيداشان نکردي قيامت پيدايت می­کنند می­آيند سراغت برو تا می­توانی اين­ها را پيدا کن حلال بودی بطلب پيدا نکردی و مأيوس مطلق شدی آن وقت مظالم بده، ولی آدم­های با انصاف ببينيد کار نيک کرده دغدغه ندارد اضطراب ندارد خدمت کرده، تازه کارهای که برگرفته از انصاف است انسان لذت می­بد از نظر روحی آرامش پيدا می­کند که خدايا ما اين خدمت را به اين فرد کرديم هر وقت هم يادش می­آيد يک احساس آرامش درونی به او دست می­دهد اين هم از نکات ديگری که ما دنبال آرامش هستيم، يکی از عوامل ايجاد آرامش انصاف با مردم است يعنی مردم را از خودتان جدا نبينيد بيگانه نبينيد آنچه برای خودتان می­پسنديد برای ديگران هم بپسنديد.

نکته ديگر ما روابط­ها و پيوندها اگر می­خواهيد قوی بشود در پرتو انصاف است مولای متقيان می­فرمايد: «بِالنَّصَفَةِ تَدُومُ الْوُصْلَةُ»[16] مردم اگر انصاف آمد در کار ارتباط­ها قوی می­شود پيوندها محکم می­شود اين­که مردم از هم فاصله می­گيرند چون انصاف رنگ باخته چون انصاف نيست وقتی انصاف نشد اختلاف می­آيد خودبينی می­آيد خودخواهی می­آيد ما اگر می­خواهيم پيوند اجتماعی و پيوند خانوادگی را قوی کنيم انصاف را فراموش نکنيم.

نکته ديگر اين به دردی حالا نوع آنهای که امکاناتی در اختيارشان هست، قدرت در اختيارشان است حالا قدرت يک وقت قدرت اجرائی است ميز مديريت و رياست است يک وقت قدرت قدرت اقتصادی است ثروت است، يک وقت قدرت اجتماعی است اعتبار است، يک وقت قدرت قدرت جسمی است زور بازوست، وجود مقدس اميرالمؤمنين می­فرمايد: «زَكَاةُ الْقُدْرَةِ الْإِنْصَاف‏»[17]مردم زکات اين چيزی به­تان دادند انصاف است چيز داری زکاتش را می­خواهی بده، با انصاف برخورد کن می­خواهی اين مديريت برايت بماند، اين آبرو برايت بماند با انصاف باش، می­خواهی اين ثروت برايت پايدار باشد انصاف داشته باش اين زور بازو و تندرستی می­خواهی ماندگار بشود با انصاف با مردم برخورد کن: «زَكَاةُ الْقُدْرَةِ الْإِنْصَاف‏»[18].

من سريع مرور کنم چند مورد ديگر را بحث امروز را در اين سرفصل به اتمام برسانيم از نکات ديگر ارزشمند انصاف تأليف قلوب است ببينيد عزيزان يکی از هنرمندی­های هر مسلمان تأليف قلوب است، يک جمله آقا اميرالمؤمنين دارد می­فرمايد: «قُلُوبُ الرِّجَالِ وَحْشِيَّةٌ»[19]قلب مردم وحشی است هرکه توانست اين قلب را تسخير کند حرفش نافذ است هنر اولياء الهی در تأليف قلوب بود ما قلب را تأليف نکرديم تسخير نکرديم می­خواهيم حرف بزنيم يکی از مشکلاتی که ما در امر به معروف­هايمان و نهی از منکرهايمان داريم همين است تأليف قلوب نمی­کنيم حرف می­زنيم بعد هم با يک ادبيات تند می­گوييم طرف نمی­پذيرد اول بايد دل طرف را به دست آورد، يعنی دل به دست آوردن يعنی چه؟ يعنی محترمانه باش حرف بزن، با احترام به او حرف بزن عيب او را می­­خواهی بگوی جلو جمع بيان نکن، اميرالمؤمنين می­فرمايد اگر کسی را در جمع نصيحت کردی و عيبش را گفتی خرابش کردی: «وَ مَنْ وَعَظَهُ عَلَانِيَةً فَقَدْ شَانَه‏»[20]ما اين رمز امر به معروف و نهی از منکر را رعايت نمی­کنيم عيب طرف را بين صد نفر بلند اعلان می­کنيم خب اين هم جبهه می­گيرد موضع گيری آن هم نمی­پذيرد می­گويد ما را خراب کردی عيب آن را در خلوت به او بگو، آنچه که بايد در جمع گفت، و همه بفهمند خوبی­های مردم است، زيبايي­ها خوبی­ها فضائل را در جمع بگوييد که ديگران ياد بگيرند: «وَ مَنْ وَعَظَهُ عَلَانِيَةً فَقَدْ شَانَه‏»[21] و «مَنْ وَعَظَ أَخَاهُ سِرّاً فَقَدْ زَانَهُ»[22] در خلوت به او گفتی زينتش کردی در جمع گفتی خرابش کردی.

من يک سالی جلسه انجمن اولياء و مربيانی بود در يکی از مدارس شيراز بعد از جلسه يک خانمی آمد گفت حاج ­آقا من خودم حالا فهميدم که ما خودمان فرزندمان را دزد کرديم، گفتم چطور؟ گفت فرزند من کلاس سوم ابتدایی است. گفت سال اول ابتدایي بود اين از مدرسه آمده بود ديدم رفت، خدا بالاخره حالا حسن تربيت به همه­مان بدهد بعضی­ها مادرند تربيت بلد نيستند، پدرند تربيت بلد نيستند، اين بچه­های بیچاره زير دست من نادان بار می­آيد و می­شوند معجون افلاطون، گفت يک روز آمدم منزل، خدا بچه­ها را به پاکی تحويل داده، هر مقداری از خطاکاری فرزندان­مان که به سوء تدبير پدر و مادر بر می­گردد بايد جواب پس بدهند، ولی يک جاهایی خودشان مسير بی­راهه می­روند ما مقصر نيستيم آن­ها بايد جواب بدهند خودشان، اما يک­جايي کوتاهی­های ما اين­ها را خراب کرد، اين خانم گفت که آقا اينی که من حالا عرض کردم بالاخره ما تأليف قلوب بکنيم دل را بايد به دست آورد تأليف قلوب هم اين است که خراب نکنيم طرف را، اين خانم گفت يک روز آمدم ديدم اين بچه ما دختر کلاس اول ابتدائی رفته در اتاق سر لباس پدرش دارد يک اسکناس هزار تومنی برمی­دارد گفت تا من اين را ديدم گفتم دختر مدرسه رفتی دزد شدی درس دزدی بهت می­دهند، بگذار بابايت بيايد به بابايت بگويم، خواجه عبدالله انصاری می­گويد الهی آن را که عقل دادی چه ندادی؟ و آن را که عقل ندادی چه دادی؟ گفت پدرش وقتی آمد منزل گفتم خبر داری اين دخترت دزد شده، داشت از لباس شما، حالا بی­چاره تازه پول ور نداشت غافلگير شد، داشت يک هزار تومنی ور می­داشت گفت پدر هم با نادانی مذمتش کرد و بالاخره تهديدش کرد و آن خواهر و برادرهايش هم فهميدند، گفتم من فردا می­آيم مدرسه ببينم درس دزدی به شما می­دهند گفت رفتم مدرسه به مدير گفتم به معلمش گفتم بچه­ ما دزد نبود حالا بیچاره يک هزار تومنی می­خواسته بردارد اين­هم تازه تو سر بزندگاه رسيدی داری خرابش می­کني، مردم از خدا بخواهيد سر و کارتان به غير خدا نيفتد، به خودتان هم واگذارتان کنند زمين خورديد: «وَ لَا تَكِلْنِي إِلَى نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَداً‏»[23]گفت مدير بچه را آوردند در دفتر بچه کلاس اول ابتدای اين مادر برای خود من تعريف کرد گفت مدير هم مذمتش کرد معلمش سرزنشش کرد دختر چرا اين کار را کردی؟ کاری بدی بود فلان بود، گفت بعد معلم هم رفت سر کلاس به عنوان يک درس برای دانش آموزها بچه­ها حواستان باشد بدون اجازه پدر و مادر دست به اموال اين­ها نزنيد اين دختر فلان، رفته بود بدون اجازه سر لباس باباش می­خواسته، اصلاً جلو دانش هم بچه خراب شد، بیچاره کار نکرده ضايعش کردند اين خانم به من گفت حاج آقا اين بچه الآن کلاس سوم ابتدايي است شده دزد حرفه­ای، در يک جلسه فاميلی يکدفعه کيف چهارتا را می­زند گفتم وای به روزگارت وای به قيامتت وای به آخرتت که بچه را پاک به تو دادند و ناپاک تحويل دادی برو ياد بگير تربيت کردن را تو خراب کردی او را تو ضايع کردی او را، دزد حرفه­ای شده تو حرفه­ای­اش کردی، خدا اين جوری به بندهايش عمل می­کند خدا به حضرت موسی فرمود موسی عرض کردم خدايا چرا فرعون را ديگر شرش را جمع نمی­کنی، خطاب شد موسی فرعون وظيفه بندگی را فراموش کرده من که خدايي فرعون هستم وظيفه خدايي ام را فراموش نمی­کنم مردم از خدا ياد بگيريد با دو تا گناه طرف را می­کنيم مرتد الی الابد بابا خدای ارحم الرحمين وصلش کنيد به خدا برش گردانيد به سوی معنويت تأليف قلوب هنر کسانی است که انصاف دارند آنهای که انصاف دارند ديديد طرف می­گويد آقا من حرف فلانی را قبول دارم چون آدم با انصافی است می­گويد هرچه اين بگويد ما می­پذيريم سخن اين را ما قبول می­کنيم چون انصاف اين را ديده.

نکته­ديگر از آثار ارزشمند انصاف در روايت اميرالمؤمنين می­فرمايد اصلاً اساس دينداری در انصاف است، ما ديندار هستيم مسلمان هستيم مؤمن هستيم به کجا بايد برسيم، علي عليه السلام می­فرمايد: «نِظَامُ الدِّينِ خَصْلَتَانِ»[24] نظام دين دوتا صفت است يعنی خروجی مسلمانی و بندگی خدا و درخانه اهل­البيت در زدن شما را به اين­ دوجا برساند يک: «إِنْصَافُكَ مِنْ نَفْسِكَ، وَ مُوَاسَاةُ إِخْوَانِكَ.»[25]با مردم از نفس خودتان انصاف بدهيد يعنی مردم را جدای از خود نبينيد روابط با ديگران آن باشد که با خود دوست داريد «وَ مُوَاسَاةُ إِخْوَانِكَ.»[26]در روابط اجتماعی هم ديگران را مواسات داشته باشيم باز مواسات يعنی آن­­ها را در تراز خود ديدن، آقا احترام خوب است احترام بگذار فرصت خوب است فرصت بده، هرچه برای خودت می­پسندی برای ديگران هم بپسند اين هم نکته ديگر، جزء بهترين خصلت­ها انصاف است.

باز درکلام مولاست: «ألإنصاف أفضل الشّيم‏»[27] بهترين خصلت­ها انصاف است يعنی آن­های که واقعاً انصاف دارند حالا شايد ما يک کاستی­های ازشان می­بنيم در يکی از موکب­های عذاداری در ايام فاطميه گذشته، اين موکب گروه فرهنگی جهادی عمار عرض شود که ما يک شب رفتيم دعوت شديم برای، گفتند يک صحبتی هم برای مردم بکنيد من داشتم صحبت می­کردم در موکب داشتند توزيع غذا هم می­کردند بالاخره يک طرف هم ايستاده بودند داشتند غذا می­دادند به افراد من ديدم يک آقايي قيافه­اش حالا خدا همه­مان را ببخشد من هرچه اين کارتون خواب­ها و معتادها را در شهر می­بينم می­گويم: «استغفر الله ربی و اتوب اليه» خدايا ما را ببخش خدا اگر ما داريم کوتاهی می­کنيم از سر تقصيرات ما در گذر يک وقت هم می­بينيم حاج آقا پول تو در کار نيامد زبان من در کار نيامد قدرت آن مسئول کمک نکرد اين­ها اين جوری شدند اين­ها هم بنده خدا هستند، من داشتم صحبت می­کردم ديدم که يک آقايي که حالا ظاهرش می­خورد به اعتياد باشد، امام رضا می­فرمايد هيچ وقت­ به ظاهرها نگاه نکنيد ظاهرها يک وقت می­بينی آلوده است باطن­ها پاک است يک وقتی بنده ظاهرم پاک است باطنم آلوده است اين هم ايستاده بود در صف داشتند غذا می­دادند يکدفعه آنی که ضابط بود داشت غذا توزيع می­کرد گفت ديگر آقا کسی در صف نايستد غذا ديگر تمام می­شود تذکر بدهيد ديگر در صف غذا کسی نايستد خب تذکر هم دادند که ديگر غذا تمام می­شود همين­های که در صف هستند بيايند جلو، من باز مشغول صحبت بودم، ببينيد من روی منبر حواسم به همه­تان هست بالاخره از اين­جا مراقب هستيم، من حواسم بود آن آقا را هم می­ديدم يکدفعه ديدم که يک پيرزنی آمد گفت به ما هم غذا بدهيد، گفتند ديگر غذا تمام شد ديگر در صف کسی نايستد، ديگر همين­های که هستند بدهيد، يکدفعه من ديدم آن آقای که حالا ظاهرش به معتادها می­خورد نوبت غذايش را رسيد غذايش را گرفت رفت يک­جا داد به آن پيرزن داد و رفت تا داد و رفت به يکی گفتم آن آقا را بگوييد بيايد آمد، گفتم بايست من کارت دارم صحبتم که تمام شد گفتم غذايت را دادي رفت، آقايان بعضی­ها ظاهرش معتاد است:

کس نمی­داند در اين بحر عميق، سنگريزه قرب دارد يا عقيق

گفت آقا اين را هم من گفتم مادر ماست، اين هم مثل مادر من، گفتم اگر مادر من بود می­آمد غذا من غذای خودم را بهش نمی­دادم، من دادم به اين خدا کريم است آقا تا اين را گفت اين­های که بودند گفتم غذا به کدام­تان دادند می­خواهيد ببريد خانه من گردن می­گيرم ثواب اين غذا به اين دادن از بردن خانه­تان بيشتر است به جای يک پرس هم دو پرسش بدهيد و خدا جواب می­دهد اين را می­گويند انصاف، که آن پيره زن را مثل مادر خودت ببينيد اميرالمؤمنين می­فرمايد جزء بهترين خصلت­ها رعايت انصاف است و يکی دوتا نکته ديگر را عرض کنم برای مسئولين ما و زمامداران ما حضرت می­فرمايد: «الْإِنْصَافُ زَيْنُ الْإِمْرَةِ»[28] آنهای که امارت دست آنهاست قدرت دست آنهاست زينت آنها انصاف است يعنی خدا خيلی انتظار دارد مديرکل­ها استاندارها شهردارها وزيرها وکيل­ها آنهای که پوست­های کليدی دست­شان است انصاف داشته باشد زينت اين­ها انصاف است لذا بعضی از مسئولين را هم ديديد اين­ها وقتی که بازنشست می­شوند هنوز بر دلها حاکم اند من در همين شيراز در دوتا جلسه توديع و معارفه دعوت شديم يک جلسه توديع و معارفه يک مسئولی بود، مسئول رفت پشت تريبون برای خدا حافظی خودم شاهد بودم تا شروع کرد به صحبت ديدم کارمندان که نشسته بودند در سالن شروع کردند گريه کردن که گفتند رفتن اين برای ما خسران است حيف است اين آقا يک جلسه ديگر هم شرکت کردم مدير ديگری داشت توديع می­شد رفت برای صحبت، کارمندهایی که نشسته بودند داشتند بشکن می­زدند خوشحالی می­کردند که الحمدلله رفت مردم يک جوری زندگی کنيد که وقتی شما را می­برد از اين دنيا مردم عزادار شوند حرفی که امام به استاندار کربلا زد حالا داستانش را فردا برايتان می­گويم خدا رحمت کند مرحوم آيت­الله کشفی می­گفت من خودم بودم سال هزار و سه صد و چهل و شش آمدن استاندار کربلا در خانه امام نجف و امام آن نصيحت را به استاندار کربلا کرد قطعاً اگر انسان با انصاف زندگی کرد رفتنش برای مردم گران تمام می­شود حضورش برای مردم برکت است.

و نکته پايانی هم عرض کنم ما اگر می­خواهيم اختلافات برچيده بشود و اگر  می­خواهيم الفت و همبستگی گسترش پيدا کند راهش در انصاف است اميرالمؤمنين می­فرمايد: «الْإِنْصَافُ يَرْفَعُ الْخِلَافَ»[29]مردم انصاف اختلافات را از بين می­برد اين اختلافات می­دانيد مال چه است؟ مالی که من می­گويم من آقا می­گويد من ما همه می­گوييم حرف خودمان انصاف هم نداريم خدا را هم در نظر نمی­گيريم خودخواهی منيت استبداد رأی آمده اين­جا مانع شده، اين می­شود اختلافات و اگر وحدت باشد اگر انصاف باشد بابا همه مسلمان هستيم همه شيعه هستيم نظام اينی که من با اين نگاه مخالف هستم آقا چپ، راست، اين هيئت آن هيئت اين هيئت با آن هيئت زاويه بگيرد اين گروه با آن گروه، بابا همه می­گوييم لا اله الا الله، همه معتقد هستيم به رسالت پيغمبر هم در نظام جمهوری اسلامی همه تابع ولايت اين خودخواهی­ها را بگذار کنار انصاف داشته باش، چون انصاف نيست حالا شايد کسی بگويد من انصاف دارم مقابل من انصاف ندارد خوب بلی اين مشکل ايجاد می­شود اين می­شود اختلافات اگر همه ما با انصاف من همين دانشگاه مهدويت همين ساختمان در سال­های شروعش يک آقایی آمد گفت که آقا اين کسانی که در کار هستند دارند اينجا را می­سازند چپی هستند يا راستی­اند، ببين اين­ها درد جامعه ماست يک نگاهش کردم گفتم من يک سؤال ازت می­پرسم گفتم امام زمان چپی است يا راستی؟ ساکت شد گفتم خجالت بکش از اين حرفت تو اينقدر اين سياست را آوردی که در مهدويت هم می­خواهی اين را بکنی مايه افتراق امام زمان امام بشريت است نه امام مسلمان­ها امام زمان ولی­عصر می­گويد آقا اين­جا چپیها هستند يا راستی‌ها هستند، بابا اين­جا شيعيان می­آيد ارادتمندان به امام زمان می­آيد اين­ها آثاری بود از برکات انصافی که اميرالمؤمنين به مالک اشتر می­فرمايد: «أَنْصِفِ اللَّهَ وَ أَنْصِفِ النَّاسَ»[30] با خدا با انصاف رفتار کن و با مردم با انصاف باشد بسنده کنيم.

صلّی الله عليک يا اباعبدالله

کاروان اسراء در مراجعت به مدينه ورودی به مدينه آقا توقفی داشتند حضرت زين­العابدين فرمودند خيمه­ها را برپا کنيد، مردم مدينه بايد آماده بشوند بفهمند که اسراء دارند می­آيند اين مردم خيلی کم لطفی کردند سيدالشهداء شبانه و غريبانه از مدينه رفت حالا بايد بفهمند که امام­شان را شهيد کردند آقا فرمودند خيمه بزنيد مردم مدينه آماده بشوند بشر ابن جذلم آمد خدمت حضرت آقا فرمودند بشير خدا رحمت پدرت طبع شعر داشت تو هم طبع شعر داری گفت بی­بهره نيستم آقا فرمودند برو خبر آمدن ما را به مردم مدينه برسان بشير آمد يک پرچم مشکی دست گرفت در کوچه­های مدينه شروع کرد چرخيدن و صدا می­زد مردم من حامل يک پيغامی هستم اما اين پيغام را کنار قبر پيغمبر به شما می­دهم همه بيايد کنار قبر رسول­ الله مردم را کنار قبر پيغمبر جمع کرد رفت روی منبر رسول­الله دو بيت شعر خواند آتش به جان مردم مدينه زد انشاءالله وعده ديدار همه ما علمای محترم متدينين و متدينات در جوار بارگاه ملکوتی سيدالشهداء بعضی از زائران از کربلا برگشته امام حسين و اربعين هم در مجلس اند بوی عطر زيارت حسين فضای مجلس ما را معطر کرده صدازد: «يا أهل يثرب لا مقام لكم بها»[31] مردم مدينه ديگر مدينه نمانيد چرا؟ «قتل الحسين فأدمعي مدرارُ»[32] حسين را کشتند اشک از ديدگان من جاری است اين­جا صدای ناله­ها بلند شد بيت دوم را که خواند: «فضجّاً لا ضجاً»، صدای ضجه­ها سربلند کرد يک گزارشی از پيکر امام حسين داد گفت آقا را شهيد کردند چگونه شهيد کردند:

«الـجـسـم مـنـه بـكـربـلـاء مضرّج، و الرأس منه على القناة يدار»[33] پيکرش در کربلا زير اسم اسب­ها پامال سم ستران شد سر مبارکش بر فراز نيزه از اين شهر به آن شهر به نمايش گذاشته شد، بشير می­گويد ناله­ها در هم آميخته شد مردم ناله و افغان می­کردند يک وقت ديدم مردم دارند راه باز می­کنند کوچه باز می­کنند ديدم يک خانم مجلله­ای می­آيد سمت من دست يک آقازاده خردسال هم دستش است اين خانم که است؟ گفتند اين مادر چهار شهيد کربلاست اين ام­البين است می­گويد ترسيدم وحشت کردم خدايا چگونه خبر شهادت چهار عزيز به يک مادر بدهم، ام­البنين آمد مقابل من درود و صلوات خدا بر اين بزرگ بانو صدا زد: يا بشير «اخبرني عن ابي عبد الله الحسين»[34]، بشير از مولايم حسين چه خبر؟ گفتم خانم چرا سراغ عباس را نمی­گيری، چرا سراغ پسرهايت را نمی­گيری؟ فرمود يا بشير « اولادي و من تحت الخضراء كلهم فداء لأبي عبد اللّه الحسين»[35] بشير تمام بچه­هايم، عباسم، هرچه زير آسمان است همه به فدای حسين، گفتم خانم حسين را کشتند صدای ناله ام­البنين بلند شد همه بگوييم يا حسين.

يا ربّ الحسين اشف صدر الحسين بظهور الحجه

يا ربّ الحجه اشف صدر الحجه بظهور الججه

اللهم عجل لوليک الفرج و سهل له المخرج و اوسع له المنهج.

 

[1] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص144.

[2] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص142.

[3] بقره 264.

[4] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏44 ص192.

[5] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص144.

[6] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص144.

[7] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص144.

[8] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص172.

[9] الإختصاص النص ص247.

[10] الإختصاص النص ص247.

[11] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص508.

[12] الزهد النص ص48.

[13] الزهد النص ص48.

[14] رعد 28.

[15] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص35.

[16] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص187.

[17] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص275.

[18] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص275.

[19] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص477.

[20] تحف العقول النص ص489.

[21] تحف العقول النص ص489.

[22] تحف العقول النص ص489.

[23] مصباح المتهجد و سلاح المتعبد ج ‏ص116.

[24] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص498.

[25] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص498.

[26] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص498.

[27] غرر الحكم و درر الكلم ص53.

[28] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص31.

[29] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص26.

[30] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص428.

[31] مع الرکب الحسیني من المدینة إلی المدینة ج ۶ صفحه۳۹۸.

[32] مع الرکب الحسیني من المدینة إلی المدینة ج ۶ صفحه۳۹۸.

[33] دانشنامه شعر عاشورایی جلد۱ صفحه۵۲.

[34] أدب الطف ج۱ ص۷۳.

[35] أدب الطف ج۱ ص۷۳.

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه