استاد حدائق روز چهارشنبه 23 شهریور ماه 1401 در مسجدالنبی(ص) شیراز به مناسبت ایام اربعین حسینی به بیان یکی دیگر از «درس های نهضت سیدالشهدا(ع)» پرداختند.
جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسمالله الرحمن الرحيم
قال سيدنا و مولانا اميرالمؤمنين علیبن ابیطالب: «المؤمن عزه ترک القيل و القال»
خب در دامه عرائضی شبهای گذشته با محوريت بحث عزتمندی به عنوان يکی از درسهای آموزنده از نهضت حضرت سيدالشهداء که امام حسين آموخت در دوران زندگی دنيايتان عزيز زندگی کنيد نفوذ ناپذير عزيز يعنی انسانی که قدرتمند است ولو به ظاهر قدرت هم دستش نيست روحش قوی است روح او قوی است نفوذ ناپذير است و قوتی خدا به او میدهد که در برابر فراز و فرودهای دنيا استقامت به خرج میدهد اين از درسهای مهم نهضت عاشوراست سخن به اينجا بود که راه رسيدن به اين عزتمندی کجاست؟ مواردی را شب گذشته محضر عزيزان از روايات عرض کرديم که ذکر شد موارد ديگری را هم من امشب عرض کنم اساساً بندگی خدا انسانها را عزيز میکند هرچه در پيشگاه خدا فروتنی و افتادگی کنيد در جامعه بزرگ میشويد عليهالسلام عرض میکند:
«إِلَهِي كَفَى لِي عِزّاً أَنْ أَكُونَ لَكَ عَبْداً»[1] خدايا برای من عالیترين درجه عزت همين بس که بنده تو باشم يعنی عزتی بالاتر از اين نيست، گاهی اوقات میگويند آقا نماز میخوانيم به کجا میرسيم؟ مؤمن به عزت میرسی روحت بزرگ میشود ديگر پول و اسکناس عوضت نمیکند مقام جا به جايت نمیکند ديديد بعضیها روح ضعيفی دارد با يک مختصر تطميعی وعدهای يکدفعه میبينيد رنگ میبازند، بعضیها بزرگاند اصل اين بندگی نانش را خودتان میخوريد کسانی که بندگی خدا میکنند يکی از آثار بندگی عزتمندی است، هرچه انسان در پيشگاه الهی فروتنی بندگی کند با خدا وصل شود دنيا نزدش کوچک میشود خدا هرچه نزد شما بزرگتر شد دنيا پايينتر میآيد هرچه بيشتر از خدا ترسيديد مردم از شما بيشتر حساب میبرند هرچه خدا را فراموش کرديد از سايه خودت هم میترسی. امام صادق میفرمايد: «مَنْ خَافَ اللَّهَ أَخَافَ اللَّهُ مِنْهُ كُلَّ شَيْءٍ»[2] اگر از خدا ترسيديد خدا همه را از شما میترساند يعنی حساب میبرد اما اگر از خدا نترسيديد: «أَخَافَهُ اللَّهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ»[3] از همه چيز میترسيد اين نتيجهای بندگی است، لذا در پاسخ به اينهای میگويند آقا نماز بخوانيم به کجا برسيم میگوييم يکش به عزت برسيم يعنی به يک قدرتی به يک نيروی نفوذ ناپذيری که در عين حالی که شايد کاری هم دستت نيست ثروتی هم نداری ولی روح بلند داری.
نکته ديگر از آثار ارزشمند راه رسيدن به عزتمندی وجود مقدس آقا رسولالله میفرمايد: «مَنْ أَرَادَ عِزّاً بِلَا عَشِيرَةٍ، وَ هَيْبَةً مِنْ غَيْرِ سُلْطَانٍ، وَ غِنًى مِنْ غَيْرِ مَالٍ، وَ طَاعَةً مِنْ غَيْرِ بَذْلٍ، فَلْيَتَحَوَّلْ مِنْ ذُلِّ مَعْصِيَةِ اللَّهِ إِلَى عِزِّ طَاعَتِهِ»[4] رسولالله میفرمايد هرکسی که دوست دارد به يکجايگاه و موقعيت و هيبتی برسد بدون قدرت ببينيد يک بخشی از اين هيبتها به خاطر ميز رياستهاست تا بهش میگويند آقای مدير ازش حساب میبرند، فردا از مديريت رفت کنار میبينيد همکارش جواب سلامش هم نمیدهد.
من يک وقتی در ايام حج خدا صحنهای را با فاصله سه سال به ما نشان داد يک آقايي را ديدم يکی از وزرا بود در يکی از دولتهای گذشته، اين آمده بود حج. در ايام دهه اول ذی الحجه بود داشت طواف میکرد گروهی از اين محافظی سعودی دور اين را گرفته بودند در يک حلقهای از اينها بدون زحمت داشت طواف میکرد جمعيت فشرده اين آقا به راحتی، يک بندهای میگفت که آقا خدا شانس بده، ببين اين آقا چطور دارد طواف میکند با آرامش دورش را هم گرفتند، گفتم حالا معلوم هم نيست که طواف ايشان قبولتر از طواف شما باشد سه سال گذشت آن دولت تغيير کرد اين را من خودم ديدم، همان آقا را دوباره آمده بود حج ولی ديگر وزير نبود ديدم وسط جمعيت افتاده بود پیچانده بودنش بهم يکی همراه من بود. گفتم اين آقا را میبينی سه سال قبل وزير بود گروهی از محافظين سعودی دورش بودند با يک ترکيبی داشت طواف میکرد الآن افتاده وسط جمعيت، يک مقدار از اين بگير و ببندها و بلند شدنها و بنشينها به خاطر رياستهاست باز نشست که شدی جواب سلامت را نمیدهد از مديريت رفتی کنار در فاميلت هم يک نگاه ديگری میکنند يک بخشی از اين عزتها عزتهای مجازی است فعلاً به او میگويند آقای مهندس چون قلمش کار میکند فردا که باز نشست شد نگاهش نمیکنند اين میشود هيبتی که به اعتبار سلطان و قدرت است رسولالله میفرمايد میخواهيد برسيد به يک هيبت احترام جايگاهی که قدرت آن را برايتان نياورد يعنی اين اعتبار برايت بماند کاری هم به رياست و قدرت نداشته باشد میخواهيد به يک بینيازی برسيد بدون ثروت، بعضیها با پول احساس بینيازی میکند میگويد آقا پول داريم نيازی نداريم بعضیها پول ندارند و نياز ندارند میشود اباذر، اباذر غنی بلا مال، اباذر را تبعيد کردند در دولت عثمان به شام، در شام معاويه حاکم بود، يک چند روزی اباذر خسته سفر بود استراحت کرد بعد رفت در کاخ معاويه شروع کرد امر به معروف و نهی از منکر معاويه اين چه کاری است میکني؟ معاويه اين چه برنامهای است؟ اين چه حرفی است زدی؟ از صحابه برجسته پيغمبر بود مردم رويش حساب باز میکردند معاويه ديد نه کارش نمیشود اين اباذر اگر بناست صبح تا شب بيايد اينجا بنشيند هی ايراد بگيرد کلاه معاويه پس معرکه است معاويه با همان شيطنتی که داشت فکر کرد اين هم مثل بقيه قماش مردم است به يک غلامی رند خودش هزار سکه طلا داد گفت اين را شبانه که کسی هم نباشد و کسی هم نبيند مخفيانه ببر منزل اباذر از طرف ما بهش هديه بده، بعضیها ديگر شخصيتشان را میفروشند من يک جمله بگويم امشب در خلوتتان به خودتان قيمت بدهيد اين از اميرالمؤمنين است میخواهيد بدانيد چقدر میارزيد اميرالمؤمنين راهش را بيان کرده حالا ما جلو همديگر تعارف میکنی جا نماز آب میکشيم اما در خلوت ديگر به خودم نبايد دروغ بگويم، اميرالمؤمنين میفرمايد: «قيمة كل امرء ما يحسنه»[5] قيمت هرکسی در گرو آن چيزی است که برايش ارزش قائل است در زندگیات چه مهم است قيمتت همان است بعضیها يک خانه شش دنگ، بعضیها يک ماشين آخرين سيستم بعضیها هم میگويند آقا ما فلان مقدار ثروت به دست بياوريم فلان چيز را بخريم ديگر غمی نداريم قيمتت بيشتر از اين نيست بعضیها نرخشان قابل محاسبه نيست چون ارزش برای آنها خداست خود اميرالمؤمنين، اميرالمؤمنين به خدا عرض میکند: «إِلَهِي كَفَى لِي عِزّاً أَنْ أَكُونَ لَكَ عَبْداً وَ كَفَى بِي فَخْراً أَنْ تَكُونَ لِي رَبّاً»[6] چه افتخاری بالاتر از اينکه شما خدای ما باشيد افتخار در ربوبيت خداست عزت در بندگی بنده است حالا مردم قيمتهايشان مختلف است در کربلا هم همين طور بود بعضیها برای يک من گندم بعضیها برای حکومت ری قيمتهای متفاوت در قتل امام حسين شرکت کردند امروز هم شما بعضیها میبيند با يک پولی با يک وعدهای سقوط میکند ظلم میکند جنايت میکن حق را ناحق میکند اين قيمتش همين است، بعضیها جان بدهند ريالی حرم تصرف نمیکنند اينها نمیشود برايشان قيمت گذاشت لذا ما ببينيم چه در زندگیمان ارزشمند است حاج آقا حاج خانم همان که در زندگیات ارزشمند است قيمت شماست، يک آقايي از دوستان ما میگفت يک سالی ما حج بوديم به زحمت خودم را رساندم به حجرالاسود میگفت ديدم يک آقای سرکرده بود در حجر آدمی قوی هيکلی بود دو طرف حجر را هم گرفته بود، هی میگفت خدايا تا حاجتم را روی نکنی سر از حجر بيرون نمیآوردم گفت هرچه هم میگفتيم بوسيدی بيا سر بياور بيرون ديگران میخواهند استيلام کنند اين اعتنا نمیکردم گفت زدم به پهلويش گفتم آقا حاجتت چه است که سر بيرون نمیآوری گفت من آمدم اينجا يک صد هزار تومنی خدا به من بده، حرفی بيست سال قبل است گفت تا اين را گفت گفتم سرت را بياور بيرون من بيشتر از صد هزار تومن بهت میدهم ما کارهای بيشتر از اين با خدا داريم ما گاهی اوقات قيمتمان همين است.
اين را بگويم بشنويد آقا امام باقر آمده بودند حج حضرت وارد شدند در مسجدالحرام تا حضرت وارد شدند از در ديگری هشام ابن عبدالملک خليفه اموی وارد شد، هشام هم با امراء بنی اميه وارد شد، همان سال والی مدينه يکی از باغات امام باقر را به ظلم مصادره کرده بود، يکی از باغات امام باقر را گرفته بودند حکومت ظلم مصادره کرده بودند، يکی از ياران امام باقر گفت آقا فرصت خوبی است خليفه الآن در مسجدالحرام است برويد پيش خليفه بگوييد اين باغ ما را با ظلم بردند خب باغ را برگردانيد يقيناً امام باقر اگر میرفت میفرمود هشام برای ظاهر سازی هم که شده بود عوام فريبی مردم حرف امام باقر را اهميت میداد و بر میگرداند تا به حضرت آن يار حضرت صحابی حضرت گفت آقا برويد و به هشام بگوييد باغ را برگرداند، آقا فرمودند: ويحک وای بر تو من در مسجدالحرام از خدا هم نمیخواهم که باغم را برگرداند چه برسد به هشام، طرف تعجب کرد گفت آقا پس مسجدالحرام آمديد برای چه؟ ما گيرمان اينجاست کربلا میرويم تو ماديات مشهد میرويم چک فور خوردهمان درست بشود قسط عقبماندهمان من نمیگويم اينها را نخواهيد ولی مردم اصل را بخواهيد اصل را بخواهيد اينها قيمتهاست امام رضا را میخواهيم برای جهزيه دخترمان، امام رضا را میخواهيم برای سر کار رفتن پسرمان همين بالاتر از اين ديگر حاجتی نيست ياد بگيريم از امام باقر اين را من میگويم مکه مشرف شديد يادمان کنيد کنار کعبه اين را بخواهيم اين حوائج سر دستی دنيايت را بريز کنار چون که صد آمد نود هم پيش ماست، طرف گفت آقا شما آمديد مسجدالحرام از خدا چه میخواهی؟ قيمت يعنی اين، آقا فرمود من آمدهام در مسجدالحرام از خدا خدا را بخواهم، اين را بخواه مؤمن، يک لحظه از او جدا نشويد همان که سيدالشهداء لحظات آخر زندگی فرمود: «الهي رضا بقضائك و تسليما لأمرك»[7] «لا معبود سواك، يا غياث المستغيثين»[8] آقا فرمود من آمدم از خدا خدا را بخواهم با خدا بودی همه چيز بهت میدهند: «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون»[9] جزئيات و اصل را بگيريد اصل را بهت دادند همه اينها، چون که صد آمد نود هم پيش ماست لذا پيغمبر میفرمايد میخواهيد به يک بینيازی بدون ثروت برسيد مگر کسی بدون ثروت هم بینياز میشود؟ بلی اباذر! اين مأمور معاويه هزار سکه را نيمه شب آورد خانه اباذر در زد وارد شد آن موقع دوربين هم نبود که بگويند فيلمت را بگيرند صدايت را ضبط میکنند اين چيزهای امروزی هم نبود آمد کيسه هميانی هزار طلا را گذاشت جلو اباذر میبينيد بزرگ اباذر است عزتمند اباذر است نفوذ ناپذير اباذر است اينها هم خدا حوالهای عوضی نمیدهد کار کردند رسيدهاند هزار سکه را گذاشت اباذر گفت اين چه است؟ گفت اين اهدائی معاويه است برای شما، مردم هر پولی هم که برايتان آوردند زودی قبول نکنيد مال که است؟ از کجا آوردند؟ که داده؟ سريع بگوييم آقا اين رسيده يک آقای از متدينين الآن هم داريم اين نيکان در يکی از شهرستانهاست يک وقت ديدم چهار صد مليون تومن پول اشتباهی آمد در حساب ما، گفت رفتم بانک گفتند از تهران آمده مربوط به کدام ارگان، فلان ارگان آمدم در شيراز اداره کل کل همان مجموعه گفتند آقا ما اطلاع نداريم گفت چند ماه میدويدم میگفتند آقا يک پول آمده در حسابت حالا گفتم بابا اين پول مال که بوده آمده در حساب ما، گفت به امام جمعه شهرستان متوسل شدم گفت آخرالامر رفتم در آن اداره کل گفتم يا يک حسابی میدهيد اين پول را بريزيم به آن حساب اداره يا اينکه من يک چيکی میخواهم بکشم اين را به عنوان مجهول المالک در اختيار علماء قرار میدهم خرج فقراء کند حالا يک آدم ضعيف الايمان گفت بابا خدا برايت خواسته حضرت ابالفضل هم امضاء کرده پول آمده اسب پيشکش دندانش را نمیشمارند، مؤمن اين است مؤمن اباذر است اباذر اين هزار سکه را معاويه از چه محلی فرستاده برای ما از پول شخصی اوست يا از پول بيتالمال است آن غلام گفت نه آقا پول شخصی معاويه کجا بود هزار سکه اين از بيتالمال مسلمين است، گفت اين هزار سکه را برای من فرستاده يا برای تمام مردم شام نفر هزار سکه دادند گفت نه آقا مردم شام که اند؟ شما اباذر هستيد شما صحابه پيغمبر هستيد به احترام شما فرستادند گفت پول را برگردانيد به معاويه بگوييد اگر روزی به تمامی مردم شام نفر هزار سکه طلا داديد من هم يکی از آنها بيتالمال است ما در برابر بيتالمال علی رؤسهم مساوی هستيم، غلام خيلی غلام رندی بود معاويه بهش گفته بود هر جوری شده اباذر راضی کن که قبول کند گفت آقای اباذر حالا شما بيا به خاطری که خدمتی به ما کرده باشی، معاويه گفته اگر اباذر اين پولها را قبول کرد، از قيد بندگی تو را آزاد میکنم گفت اين برای رضای خدا قبول کن تا معاويه هم ما را آزاد کند، مردم کلاه سرمان نرود يک جاهای قربتاً الی اللهها قربتاً الی الشيطان میشود تا اين را گفت اباذر گفت خدا راضی نيست من تو را از قيد بندگی رها کنم و خودم به قيد بندگی معاويه در آيم من اگر بتوانيم تو را آزاد کنم خودم اسير نشوم خوب است اين نکته است که بعضیها حالیشان نيست، يک کسی آمد به رسولالله گفت يا رسولالله میخواهم خدا رحمم کند چه کار کنم؟ پيغمبر فرمود به خودت رحم کن ما گاهی اوقات به خودمان رحم نمیکنيم اين قدری که به فکر ديگران هستيم فکر خودمان و اعمالمان و عملکردمان نيستيم بعضیها اين قدری که دنبال زندگی و اولاد و زن و رفيق میدوند به چه قيمتی؟ نمازهای قضاء شده واجبات انجام نشده کارهای زمين مانده خودش فکر خودش نيست اباذر گفت من بتوانم شما را آزاد کنم و خودم اسير نشوم ارزش است بعد اين گفت آقای اباذر شما در اين اتاق ساده نشستيد چيزی نداريد خب اين پول به دردت میخورد بگير، گفت آن خمره را میبينی کنار اتاق گفت ثروت من در آن خمره است غنای من در آن خمره است، اين غلام چون پولکی بود فکر کرد اين خمره مالا مالا سکههای طلاست مثلاً هزاران سکه در اين خمره است اين هزارتا را به نظر در میآورد اباذر رفت سر خمره، سر خمره را باز کرد ديد دوتا قرص نان در خمره است اين همانی است که پيغمبر میفرمايد میخواهيد بینياز بشويد بدون پول، روحت بلند بشود راهش پيغمبر میفرمايد در بندگی خداست غلام گفت در اينکه دو قرص نان بيشتر نيست شما میگوييد که غنای من در اين خمره است؟ گفت اين دو قرص يکش خوراک امشب من است يکش هم خوراک فردای من اگر زنده باشم منی که امشب و فردا آذوقهام آماده است زير بار منت معاويه نمیروم آقايون بعضیها تا پنجا سال ديگرشان جمع کردند، فقيرتر از يک فقير به دنبال دنيا بودند، حريصتر از يک محتاج به دنبال میدوند تا پنجا سال ديگر کار نکند دارد، آنهم به چه قيمتی؟ نمازهای قضاء شده صله رحم ترک شده واجبات تعطيل شده روح گداست روح فقير است بعضیها روح بینياز است روح غنی است رسولالله میفرمايد به بینيازی بدون ثروت میخواهيد برسيد: «فَلْيَتَحَوَّلْ مِنْ ذُلِّ مَعْصِيَةِ اللَّهِ إِلَى عِزِّ طَاعَتِهِ»[10]از ذلت گناه خودتان را به عزت طاعت منتقل میکنيد اين قسمت پايانی روايت دوتا نکته لطيف درش هست طبيعت گناه ذلت است طبيعت طاعت عزت است اين نمازی که شما امشب خوانديد به همين اندازه عزيزتان میکند اگر يک کسی نمازش ترک شد به همان نسبت ذليل میشود روحش افت میکند، مردم به همان نسبتی که طاعت خدا را داريد به جا میآوريد تقويت میشويد از نظر روحی از نظر اجتماعی از نظر خانوادگی عزتمند میشويد پس دوری از گناه انسانها را عزيز میکند اگر ما میگوييم سيدالشهداء آموزگار عزتمندی است تمام کسانی که با سيدالشهداء به شهادت رسيدند اسوه در اين مطلب بودند شب عاشورای اصحاب الحسين شب عبادت بود شب تلاوت قرآن بود شب استغفار بود شب راز و نياز بود آن عبادتها عزت آفرين شد برای اينها، اين هم نکته ديگر.
از موارد ديگری که در عزتمندی مؤثر است صداقت و راستگويي است اصلاً خود اين صداقت راستگويي انسانها را عزيز میکند امام صادق فرمود: «وَ الصِّدْقُ عِزٌّ وَ الْجَهْلُ ذُل»[11] صدق و راستی عزت آفرين است جهالت ذلت آفرين است، افرادی که صادق اند افرادی که راست میگويند اينها را خدا عزيزشان میکند يک آقايي است از بازاریهای يکی از همين خيابانهای شيراز مايحتاج خوراکی میفروشد سالها قبل گفت آقای حدائق يک کسی آمد در مغازه ما قيمت گرفت، برنج داشتم گفت حاجی از اين برنج بهتر هم داری؟ گفتم از اين برنج بهتر هست ولی من ندارم بابا خدا رازق است مشتری که است تو راستش را بگو ببين خدا چه میکند، گفت گفتم از اين برنج البته بهتر هم هست ولی من ندارم گفت کجا دارند؟ گفتم از مغازه من برو بيرون سمت راست صد متر پايينتر از مغازه ديگری است بهتر از من هم دارد گفت رفت ديدم ربع ساعت بعد برگشت، گفت حاجی راست گفتی برنج بهتر از تو را او داشت، من از شهرستان آمدم برای هيئت میخواهم برنج بخرم برای مجلس عزای امام حسين اين کار ديگر خداست، چند تن از اين برنج میخواهم رفتم در فکر ديدم شما آدم راستگو و صادقی هستيد اين تقليب قلوب کار اوست: «يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ»[12] گفت من آمدم اين برنج را ولو برنج شما يک درجه ضعيفتر است ولی چون آدم راستگويي هستی اين برنج برای هيئت میارزد پخت بشود از تو بايد خريد گفت آمد، گفت چند تن میخواهم بعد گفت حاج آقا من سفارشت را هم در شهرستان میکنم چندتا هيئت ديگر دنبال برنج اند اينها میشود مشتری گفت به خاطر يک راست گفتن بيش از دهتن برنج اينها آمدند از ما خريدن:
بنازم خداوند پيرور زا، پريروز و ديروز و امروز را
حالا میگويد آقا راست بگوييم میگويد عقب است، خب چرا میگويي عقب؟ خدا زيربار منت تو میماند امام صادق میفرمايد راستگويي عزت است و عزت آفرين «وَ الْجَهْلُ ذُل»[13].
نکته ديگر ترک طمع از عوامل عزت آفرين است امام باقر میفرمايد: «الْيَأْسُ مِمَّا فِي أَيْدِي النَّاسِ عِزُّ الْمُؤْمِنِ فِي دِينِهِ»[14]مردم نگاه به اموال يکديگر نداشته باشيد به آنچه که دست اين و آن است خيلی دل خوش نکنيد آقا فلانی موقعيتی دارد پولی دارد خانهای دارد امکاناتی دارد کمکی به ما میکند کاری از دستش بر بيايد چشمتان به دست مخلوق نباشد امام پنجم میفرمايد اگر از آنچه دست مردم هست مأيوس شدی در دينت عزيز میشوی مردم دارند داشته باشد ما گاهی ديديم همين سبب میشود که انسانها طمع پيدا میکند لذا اگر از داشتههای مردم، و امکانات مردم حالا اين امکانات يا امکانات اقتصادی است يا امکانات اجتماعی است آقا موقعيتی دارد ثروتی دارد، شما بالا دست همه اينها را ببينيد خدا مصدر همه قدرتها و موهبتهاست، اگر از آنچه دست مردم است مأيوس شديد عزتمند میشويد در مسائل دينیتان: «الْيَأْسُ مِمَّا فِي أَيْدِي النَّاسِ عِزُّ الْمُؤْمِنِ»[15] از آن چيزی که دست مردم است مأيوس بشويد، خيلی دل به اينها دل نبنديد، همان خدايي که به اينها داده خدا میتوند به شماها هم عنايت کند و تفضل کند و کرامت نمايد.
نکته ديگر از عوامل عزت آفرين اينها همهاش در امام حسين در اوج کلمه بود، در اصحاب الحسين میدرخشيد اين صفات.
يک نکته ديگر ذليل کردن نفس اين هم يک خورده عنايت بيشتری داشته باشيد ذلت در پيشگاه مردم خوب نيست هيچگاه خودتان را نزد مردم ذليل نکنيد، تواضع با ذلت فرق میکند تواضع يعنی فروتنی افتادگی احترام ادب ذلت يعنی آدم میبينيد بعضیها آقا ما همه چيز ما از شماست ما وامدار شما هستيم نبوديد نبوديم اينها بد است مؤمن بايد عزيز باشد نه ذليل اما يکجا ذلت خيلی خوب است از خدا بخواهيد به اين ذلت برسيد ذلت درونی ذلت نفسانی، در پيشگاه خدا، از خدا بخواهيد در پيشگاه خدا ذليل باشيم خودمان را گم نکنيم بعضیها ديديد تا يک موقعيتی پيدا میکنند يکدفعه میخواهد برود به جنگ خدا میشود شداد میگويند بابا بندگی کن بهشت میگويد من همينجا بهشت میسازم نيازی به بهشت خدا نيست غرور پيدا میکند اين دعای قنوت حضرت زهراء را بگويم اين را هم در قنوتهای نماز شبتان بخوانيد اين دعای حضرت زهرای مرضيه در قنوت نماز شب است: «اللَّهُمَّ ذَلِّلْ نَفْسِي فِي نَفْسِي»[16] خدايا خودم را در خودم پايين بياور: «وَ عَظِّمْ شَأْنَكَ فِي نَفْسِي»[17]خودت را در خودم بالا ببر، اين را از خدا بخواهيم در خودتان بياييد پايين، اما آنچه که در شما برود بالا عظمت خداست اين ذلت نفسانی خيلی خوب است انسان ديگر متکبر نمیشود ببينيد امام زينالعابدين در آن دعای شريف عرض میکند: «وَ أَنَا بَعْدُ أَقَلُّ الْأَقَلِّينَ، وَ أَذَلُّ الْأَذَلِّين»[18]خدايا کمترين کمترها من هستم، امام زينالعابدين نوه اميرالمؤمنين ذريه رسولالله به خدا عرض میکند خدايا کمترين کمترها من هستم: «و مثل الذرة»[19]، بلکه ذرهای بيش نيستم: «بل دونها»[20] ، آن ذره هم نيستم، حالا ما گاهی اوقات میبينيد با دوتا سفر زيارتی چهار رکعت نماز طلبکار خدا هم هستيم اين ذلت درونی عزت میآورد لذاست ذليل کردن نفستان را در پيشگاه خدا ذليل کنيد يک وقتی عبادت ما را مغرور نکند کارهای خير ما سرگرم نکند، پيغمبر فرمود: «وَ ذُلُّ النَّفْسِ»[21] ذلت باطنی «لَا يَزِيدُ اللَّهُ بِهِ إِلَّا عِزّاً»[22] آنهایی که نفسشان را ذليل کردند در پيشگاه خدا، خدا اينها را عزت میدهد لذا عرض کردم ذلت فقط در پيشگاه خدا ارزش دارد نه در پيشگاه غير خدا، بلی در پيشگاه متکبر نباشيد اما ذليل هم نباشيد تو انسانی محترم هستی، نفست را در برابر، ما گاهی اوقات يک حرفهای به همديگر میزنيم که درصد از اينها را به خدا تحويل نمیدهيم آقا نبوديد ما زندگیمان فشل و فلج بود ما وامدار شما هستيم، همين حرفهای که بايد به خدا تحويل داد داريم به خلق خدا تحويل میدهيم، لذا يکی از راههای رسيدن به عزتمندی ذلت نفسانی است خودمان را پايين بياوريم خودمان را در پيشگاه خدا کوچک کنيم اين فلسفه سجده رفتن و صورت را به خاک ساييدن همين است يعنی اين سر متکبر را اين هيکل پر تم تراق را در پيشگاه به سجده بيندازد و در پيشگاه خدا زمزمه کن خدا عزيزت میکند هرچه در پيشگاه خدا ذليلتر شديد عزتمندتر میشويد حالات مرحوم آيتالله حاج ميرازجواد آقای ملکی نقل کردند که اين بزرگان نيمه شبهايشان چه حالاتی داشتند و شخصيتهای که نيمه شب در پيشگاه خدا حالت ذلت تواضع فروتنی روز خدا به اينها عزت میدهد و نوع اينهای هم که خدا عزيزشان کرده در پيشگاه خدا ذليل بودند، ابیدرداء زمان پيغمبر بود نيمه شبی در نخلستان بنی النجار مدينه لا به لای درختهای نخل صدای زمزمهای آميخته با گريه کسی را شنيدم که اشک میريخت زمزمه میکرد و من ايستاده بودم گوش میکردم تا رسيد به اينجا: «آهِ آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ، وَ بُعْدِ السَّفَرِ، وَ خَشْيَةِ الطَّرِيقِ»[23]آه از اين زاد و توشه اندک آرزوهای طولانی و راه دور و دراز میگويد يک وقت ديدم صدا خاموش شد آمدم ديدم علیبن ابیطالب مثل چوب خشک افتاده رو زمين! ابیالدرداء میگويد من فکر کردم حضرت علی فوت کرده، آمدم در خانه اميرالمؤمنين در زدم حضرت زهراء آمد دم در گفتم دختر رسولخدا تسليت میگويم شوهر شما در نخلستان بنیالنجار از خوف خدا آن قدر گريست که تمام کرد، گفت حضرت زهراء فرمود ابیدرداء اين کار هر شب علی است، علی ابن ابیطالب دومين شخصيت نظام خلقت اسوه عصمت:
شب شنيده است مناجات علی، جوشيش چشم فيض ازلی
ابیالدرداء میگويد تا فهميدم حضرت بیهوش شده از خوف خدا برگشتم نخلستان سر علی را به دامن گرفتم شروع کردم گريه کردن که علیبن ابیطالب چشمها را گشود فرمود که هستی؟ گفتم ابیالدرداء آقا فرمود چرا گريه میکنی؟ گفت آقا شما با اين مقام با اين موقعيت داماد رسولالله علیبن ابی طالب اين گونه در خانه خدا اشک میريزيد آقا فرمود ابیالدرداء امشب علی گريه دارد يا اگر ببينی در قيامت خدا به مأمورهای عذاب بگويد علی را غول و زنجير کنيد و به سمت دوزخ ببريد ما نيمه شبهايمان اين حالها را داريم اين زمزمهها را داريم آن بندگی و آن ذلت در پيشگاه خدا انسانها را عزيز میکند از خدا بخواهيد در خودتان در پيشگاه خدا بياييد پايين و خدا در وجود شما عظمت پيدا کند اين نتيجهاش میشود همان عزتمندی که انسانها به آن خواهند رسيد.
نکته ديگری هم من عرض کنم و عرايض را تمام کنم از نکات ديگری که موجب عزتمندی میشود قناعت است، اميرالمؤمنين میفرمايد: «الْقَنَاعَةُ تُؤَدِّي إِلَى الْعِز»[24] آدمهای که قانع اند اين خود قناعت اينها را به عزت میرساند يعنی به آنچه خدا به آنها عطا کرده راضیاند حريص نيستند: «قَانِعاً بِمَا رَزَقَهُ اللَّهُ»[25] خود اين روحيه قناعت انسانها را بزرگ میکند میشود اباذر در برابر تسويلات معاويه فريب نمیخورد: «تُؤَدِّي إِلَى الْعِز»[26] اگر قانع شدید شما را به عزتمندی خواهد رساند و پيامبر عرض پايانیام میفرمايد: «لَيْسَ لِلْمُؤْمِنِ أَنْ يُذِلَّ نَفْسَهُ»[27] شايسته نيست مؤمن خودش را ذليل کند مؤمن عزيز است اينها راهکارهای رسيدن به همان عزتمندی بود که در نهضت سيدالشداء ما برجسته میبينيم اين پيام عزتمندی و عزيز زيستن را.
يک بحثی اينجا میماند يک سری اموراتی است که اينها موجب ذلت میشود اينها مواردی بود که عزتمندی را رقم میزد و انسانها در صورت رعايت کردن آنها عزيز میشوند يک سری کارهای هم نقطه مقابل است که انسان را از عزت دور میکند و ذليل میکند اين هم انشاءالله فرصت ديگر محضر عزيزان نکاتی را عرض خواهيم کرد.
شب پنج شنبه است و يک عرض ادبی به ساحت مقدس قمر بنیهاشم حضرت ابالفضل العباس پيدا کنيم، وجود مقدس ابالفضل ببينيد عزتمندی را در خود زندگی حضرت ابالفضل العباس چقدر انسان بزرگ میشود تشنه است به فرات وارد میشود آب در دست حضرت است ولی آب نمینوشد آب را روی آب میريزد به احترام لب تشنه برادر و به احترام عطش برادر زادهها و اطفال:
به دريا پا نهاد و خشک لب بيرون شد از دريا، مروت بين جوانمردی نگر غيرت تماشا کن
باز عزت حضرت ابالفضل را ببينيد دست راست را میزنند ايستاده دست چب را میزنند ايستاده تيرباران میکنند او را مقاوم است آقا امام حسين وقتی آمدند بالای سر ابالفضل اين سرداری که تيرباران شده بود دستها از بدن جدا، عمود به فرق مبارکش اصابت کرده لحظههای آخر عمر قمر بنیهاشم بود:
نه دست در بدن مرا، نه حالت سخن مرا
نه غسل و نه کفن مرا، بيا حسين برادرم
آقا وقتی آمدند کنار اين پيکر قطعه قطعه تيرباران شدهای که چهار هزار تيرانداز اين پيکر را هدف رفته بودند حضرت وقتی کنار پيکر ابالفضل قرار گرفتند که اول خود حضرت سيدالشهداء صدای گريهشان بلند شد مرحوم آيتالله شوشتری مینويسد يک وقت امام حسين ديدند ابالفضل دارد گريه میکند عباسی که دست از بدنش جدا شد خم به ابرو نياورد، فرمودند برادر چرا گريه میکنی؟ عرض کردم برادرجان گريه من برای غربت شما و مظلوميت شماست اگر من در حال جان دادن هستم سر در کنار قدم شما سپردم گريه میکنم ساعت ديگر کسی نيست سر شما را به دامن بگيرد عباس برای خودش گريه نمیکرد برای امام مظلومش گريه میکرد، زبان حال امام حسين را در يکی دو بيت و انشاءالله به فيض برسانند:
ديدی که فلک با ما چهها کرد، برادر که دست تو از بدن جدا کرد
ما را به غم تو مبتلی کرد، عباس جوان برادر من
گفتم که در اين جهان فانی، شايد تو ز بعد من بمانی
زينب به سوی وطن رسانی، عباس جوان برادر من
آقا جملهای نقل شده فرمود دل شيعه را آتش زدهايد آقا فرمود برادر الآن چشمهای را بستی که تا بيدار بود دشمن خواب نداشت چشمهای را بستی که تا بيدار بود بانوان حرم آسوده بودند اما امشب ديگر بانوان حرم خواب ندارد همه بگوييم يا حسين.
[1] الخصال ج2 ص420.
[2] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص68.
[3] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص68.
[4] الأمالي (للطوسي) النص ص524؛ از امام علی(ع) و امام صادق(ع) نقل شده نه از رسولالله.
[5] تفسير نور الثقلين ج2 ص426.
[6] الخصال ج2 ص420.
[7] موسوعه عاشورا ص75.
[8] تاريخ امام حسين عليه السلام= موسوعه الامام الحسين عليه السلام ج4 ص609.
[9] يس 82.
[10] الأمالي (للطوسي) النص ص524.
[11] الكافي (ط - الإسلامية) ج1 ص26.
[12] كمال الدين و تمام النعمة ج2 ص352.
[13] الكافي (ط - الإسلامية) ج1 ص26.
[14] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص149.
[15] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص149.
[16] مهج الدعوات و منهج العبادات ص141.
[17] مهج الدعوات و منهج العبادات ص141.
[18] الصحيفة السجادية دعای.
[19] الصحيفة السجادية دعای.
[20] الصحيفة السجادية دعای.
[21] مشكاة الأنوار في غرر الأخبار، النص ص225.
[22] مشكاة الأنوار في غرر الأخبار، النص ص225.
[23] الأربعون حديثا (للرازي) ص86.
[24] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص45.
[25] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص47.
[26] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص45.
[27] كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج2 ص896.