استاد حدائق روز سه شنبه 22 شهریور ماه 1401 به مناسبت ایام اربعین حسینی به بیان یکی دیگر از «درس های نهضت سیدالشهدا(ع)» پرداختند.

 

دانلود

جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید

 

اعوذبالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

قال الله الحکیم فی کتابه الکریم «وَلَا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ»[1]

در ادامه‌ی عرائض جلسه‌ی قبل عرض کردیم یکی از درس‌های مهم نهضت حضرت سیدالشهداء درس عزت‌مندی است که امام حسین که به بشریت آموخت شخصیت یک انسان و بهاء یک انسان قابل مقایسه با موارد دنیایی نیست، عزت را هم تعریف کردیم از نگاه علماء و بزرگان علم اخلاق به معنای نفوذناپذیری است و آدم عزیز به کسی می‌گویند که نفوذناپذیر است با پول، با مقام، با تهدید این تسلیم نمی‌شود مثل شخص رسول الله و معصومین یک معنای عزت همان نفوذناپذیری است، قوت و قدرت این‌ها از جلوه‌های عزت است آدمی که عزیز شد عظمت پیدا می‌کند و قدرت نفوذی پیدا می‌کند، قوت پیدا می‌کند خدا رحمت کند حضرت امام بعد از آن سخنرانی در فیضیه امام در آن سخنرانی یک جمله‌ای را بعد از جریان یورش به فیضیه و سخنرانی که امام بعد از جریان فرمودند آن آقایی که دستور حمله به فیضیه و ضرب و شتم مردم و طلاب را داد که به وصف خودش دستور خواهم داد گوشش را ببرند، امام صحبت‌ها را کردند در آثار امام هم این  عبارت است و بعد امام را نیمه شب گرفتند و به تهران بردند و در همین جایی که الان دفتر مقام معظم رهبری در قم است بیت امام، نیمه شب ریختند و افراد را کتک می‌زدند که امام خمینی در اندرونی بودند و با لباس داخل منزل و لباس عربی می‌آیند و می‌بینند که افراد را کتک می‌زنند و گفتند: ما دنبال خمینی هستیم و امام گفت: من هستم و این‌ها را رها کنید. گفتند: با ما باید بیایید، امام فرمود: صبر کنید الان می‌آیم. نیمه شب او را سوار می‌کنند و عکسش هم هست در یک ماشین فلوکس مشکی امام را سوار می‌کنند و خود امام فرموده بودند: من یک افسر، سرباز و یک راننده بود این‌ها از جاده‌ی انحرافی ما را به تهران بردند و از بیراهه‌ها یک وقتی مردم در تعقیب به امام نرسند و آزاد کنند، امام فرمودند من در ماشین و آنها سه نفر و ما یک نفر، به خودم رجوع کردم ذره‌ای ترس نداشتم. اسیر در دست دشمن و دشمن در دست او اسیر، مؤمن ضریب ایمانت را بالابردی اینگونه می‌شوی و زینب می‌شوی که بنی‌امیه را به تسخیر می‌کشد و به یزیدی که مردم با وحشت امیرالمؤمنین می‌گویند، ولی زینب اقتدار بنی امیه را فرو می‌کشاند.

امام فرمود: در من ذره‌ای ترس نبود و حالا ما را سمت ناکجاآباد می‌برند، وقت نماز صبح شد به آن افسر گفتم: ماشین را کنار بزنید من یک نماز صبح بخوانم و بعد برویم و گفتند آقا نمی‌شود، گفتم: ماشین را نگه دارید من پیاده بشوم یک تیمم کنم و نماز را در ماشین می‌خوانم، گفتند: نمی‌شود چون می‌ترسید مردم به ما برسند. امام فرمود: اجازه بدید و ماشین را نگه دارید و من پیاده نمی‌شوم و خم می‌شوم و کنار جاده یک تیمم می‌کنم و آنها به همین اندازه راه آمدند و ماشین را نگه داشتند و من در همین حد من یک تیممی کردم و نماز صبح آن صبح را در ماشین و در حال حرکت خواندم. حالا عرضم اینجاست امام فرمودند: من را در یک زندان انفرادی بردند و معلوم نبود سرنوشت ما چیست. اولین کسی که به دیدن امام آمد سرهنگ مولوی ملعون بود این همان بود که دستور حمله به فیضیه داده بود و امام هم صحبت کرده بود آن کسی که دستور حمله را داد به وقتش دستور خواهم داد گوشش را ببرند، امام فرمودند: دیدم سرهنگ مولوی با اسلحه‌ی کمری وارد سلول شد و خود امام فرمود: من اعتقادم این بود اگر مولوی من را در زندان می‌کشت شاه به او ترفیع درجه می‌داد، با تمسخر رو کرد به من گفت: حضرت آیت الله اخیراً دستور ندادند گوش کسی را ببرند، این چه حرفی بود در قم زدی؟ یک تعدادی طلبه و پامنبری دیدی اینطوری حرف می‌زنی؟

این کنایه‌ها را زد و امام فرمودند: من رو به مولوی گفتم هنوز وقتش نرسیده است وقتش رسید دستور خواهم داد گوشش را ببرند، سرخجالت پایین انداخت و از سلول خارج شد.

ما یک جایی تازه جان‌مان در خطر نیست حرف نمی‌زنیم اینقدر ملاحظه‌ی دیگران می‌کنیم یک جایی نشستیم کفریات می‌گویند دفاع از دین نمی‌کنیم و انتظار نداشته باشیم با امام در قیامت در بهشت در یک طراز قرار بگیریم، این‌ها چه کار کردند اینقدر قوی و عزیز شدند واینقدر نفوذناپذیر شدند؟ که جان در خطر است حق را می‌گوید و ملاحظه‌ی هیچ کسی جز خدا نمی‌کند این‌ها تربیت‌یافتگان مکتب اهل‌البیت هستند و از این موارد ما در سیره‌ی بزرگان و علماء زیاد داریم و خدا رحمت کند آیت الله شهید حاج شیخ فضل الله نوری در جریان مشروطه حالات شیخ فضل الله نوری را می‌خواندم از طرف سفارت روسیه یک پرچمی را آورده بودند که قائله داشت شکل می‌گرفت که شیطنت و جوسازی برعلیه شیخ فضل الله نوری که بگویند نماینده‌ی دولت روسیه یک پرچمی را آورد و گفت: آقا نماینده‌ی دولت روسیه گفته است این پرچم را سردر خانه‌تان بزنید و قائله دارد رقم می‌خورد و شما را می‌کشد و این پرچم را بالای خانه‌ات بزن کسی جرأت نمی‌کند به منزل شما حمله کند. ببین انسان چقدر بزرگ می‌شود می‌گویند شیخ فضل الله نوری به آن رابط گفت: برو آن گوشه‌ی اتاق یک جعبه‌ای است باز کن و آن شخص آن جعبه را باز کرد و دید پرچم کشور انگلیس است و گفت: قبل از شما از طرف دولت انگلیس برایم پرچم آوردند و من یک عمر زیر پرچم اسلام بودم و این ننگ نیست که آخر عمر زیر پرچم کفر بروم، آقایان ساعتی بعد ریختند و شیخ فضل الله نوری گرفتند و دارش زدند و حالا من نمی‌گویم که با پیکرش چه توهین‌هایی کردند و چه وضعی اتفاق افتاد ولی این بزرگ عادل ایستاد. می‌گویند جانت در خطر است این جان نیست؟ آبرو چیست؟ برای دین است و این درسی است که امام حسین در کربلا آموخت سیدالشهداء آموخت عزیز شدید عزیزانت را می‌گیرند و خم به ابرو نمی‌آوری، آبرو‌ات را می‌برند خم به ابرو نمی‌آوری، قرآن سوره‌ی یونس آیه‌ی 65 به پیغمبر می‌فرماید: «وَلَا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ»[2] رسول الله از این توهین‌ها و شیطنت‌ها، تخریب‌ها محزون نباش، همه‌ی عزت از آن خداست خدا هم شنواست و آگاه و عالم است.

یاد خدا انسان را عزیز می‌کند، من وعده کردم امشب مواردی را از روایات محضر عزیزان در عوامل عزت عرض کنم یکی از مهم‌ترین عوامل عزت‌مندی مثل سیدالشهداء و اولیاء الهی مظهر عزت‌مندی بودند، تربیت‌یافتگان مکتب اهل‌البیت این چنین بودند، این‌ها چه کردند اینجوری شدند و ما چه کنیم اینگونه بشویم من چند نسخه می‌خواهم بپیچم 1ـ تقوا، مردم تقوا عزیزتان می‌کند هر چه به سمت تقوا پیش بروید و مقتدی‌تر باشید روح‌تان بزرگ‌تر می‌شود، نفوذناپذیری‌ها در شما کمتر می‌شود عظمت شما را خدا بیشتر می‌کند آقا رسول الله می‌فرماید: «من أراد أن یکون اعز الناس فلیتق الله»[3] هر کس دوست دارد عزیزترین مردم باشد تقوا پیشه کند.شاعر هم می‌گوید

 بندگی کند تا که سلطانت کنند، تن رهاکند تا غم جانت کنند

متقی شدی عزت پیدا می‌کنی و تقوا هم همان که امام صادق فرمود: «لا یریک الله حیث نهاک و لایفقدک حیث أمرک»[4] آنچه امرت کردند از تو فوت نشود و آنچه نهی کردند از تو سر نزند، ترک محرمات و انجام واجبات، مثلا می‌گوید بچه‌هایم حرفم را گوش نمی‌کنند و تو هم حرف خدا را گوش نمی‌کنی شما یک نفر را پیدا کنید و بگوید من حرف خدا را گوش کردم ولی حرف من زمین خورد، خب یک جا‌هایی کم‌کاری می‌کنید و کم می‌گذارید و آقایی هم در این شیراز فوت کردند و فرزندانش هم اساتید دانشگاه بود من ایشان را نمی‌شناختم آن آقایی که آمد و داستان مال بیست و چندسال قبل بود و مجلس فاتحه و ترحیم ایشان بود وقتی دعوت کرد این آقای فلانی کارمند بازنشسته‌ی فلان اداره بود اما خیلی‌ها معتقد بودند مهره‌ی مار پیشش بود گفتم: آقا مهره‌ی مار خرافات است کنار بگذار، مهره‌ی مار چیست؟ گفت: این آدم عجیبی بود و دنبال هر کاری می‌رفت و در هر کاری قدم برمی‌داشت کار انجام می‌شد. گفتم: هیچ اتفاقی اتفاقی نیست از خصوصیات اعتقادی این شخص بگو. گفت: یک آدم بسیار پاک و باتقوا و نماز اول وقت و دقت مسائل شرعی بسیار مثلا یک آقایی پیشش آمد و بازنشست شده بود و گفت: فرزندم دراستان سیستان و بلوچستان در ارتش است دوست داریم انتقالش بدهیم به استان فارس چون مادرش مریض است و این آقا گفت: فردا بیا برویم ارتش پیش فرمانده. بشر بندگی کن خدا به تو عزت می‌دهد، رسول الله می‌فرماید: می‌شوی «أعز الناس» عزیز مردم می‌شوی عزت و جایگاه به تو می‌دهند ولو کارمند بازنشسته‌ای باشی و کسی هم تو را نشناسد و آن آقای رابط گفت: حاج آقا من همراهش بودم و دم همین دژبانی ارتش بودیم و به آن عمر نگهبان دم در گفت: فرمانده هستند و گفتند: بله شما؟ گفت: فلانی هستم و می‌خواهم ایشان را ببینم و مشکلی را حل کنند، سرباز گفت: اجازه بدهید زنگ بزنم دفتر فرماندهی، گفت: زنگ زد و گفتند بفرمایید.

به دفتر این فرمانده رفت و سردفتر گفت: اجازه بدهید به اتاق فرمانده بروم و کارشان دارم برای راه‌اندازی کار بنده‌خدایی آمدم و این آقا رفت داخل و درها یکی یکی باز می‌شد و امیر و فرمانده گفت: بفرمایید و این آقا گفت: این سرباز منتقل کنید به شیراز مادرش مریض است و امیر گفت: بله موافقت می‌شود و یک تقاضانامه بنویسید، خوب بندگی کردی خدا خوب خدایی نکرد؟! آقا هر چه دعا می‌کنیم فایده ندارد ببینید کجا لنگ می‌زنی؟! این‌هایی که مستجاب الدعوه هستند در تقوا کم نگذاشتند و خدا هم برایشان کم نمی‌گذارد.

جبرئیل بر رسول خدا نازل شد: یا رسول الله خدا می‌فرماید: می‌خواهید بدانید نزدیک ما چه جایگاهی دارید؟ به خودتان رجوع کنید ببینید خدا نزد شما چه جایگاهی دارد، به همان اندازه برای خدا ارزش قائل هستید در خانه‌ی خدا ارزش دارید. وقت نماز می‌شود کار و زندگی و جلسه برای‌مان چگونه است؟ به همان اندازه که ارزش‌های الهی برای ما اهمیت پیدا کرده ما در خانه‌ی خدا ارزش داریم، تعبیر عوام این است هر چقدر نون و پول بدهی آش می‌خوری. شیراز هم الحمدالله آشش معروف است مردم هر مقداری که تقوا بالارفت عزت‌تان بیشتر است بعد آن آقا گفت: یک کسی در شهرداری مشکل داشت این آدمی بود دنبال رفع مشکل همه بود، عزیزان این فرصت‌ها تمام می‌شود و دوره‌ی ما هم منتهی می‌شود چه خوب کسانی که با زبانش، بابدنش، با پولش و اعتبارش گره‌گشایی کند.

خلاصه یک کسی آمد و گفت: من باشهرداری مشکل دارم این آقا گفت برویم پیش شهرداری، و دم در به راحتی راهش دادند و اتاق شهردار رفتیم و به رئیس دفتر شهردار گفت: با شهردار کار داریم و گفت بفرمایید، به شهردار گفت این بنده‌ی خدا مشکل دارد گفتند کار حل شده است، این عزت است بعضی‌ها فکر می‌کنند آدم خوبی شدند برای قیامت خوب است نه اول دنیای‌تان موفق هستید و در همین دنیا کارتان پیش می‌رود و سامان پیدا می‌کند لذا یکی از عواملی که انسان‌ها را عزت‌مند می‌کند تقوا است شما آدم‌های باتقوا را ببینید دیگران رویش حساب باز می‌کنند و برایش احترام دارند.

از عواملی که ایجاد عزت‌مندی می‌کند این‌ها در سیره‌ی معصومین ما می‌درخشد و بزرگانی که عزت‌مند هستند این اوصاف را داشتند و آن اخلاق حسنه است، آقا امیرالمؤمنین می‌فرماید: «رُبَّ‏ عَزِيزٍ أَذَلَّهُ خُلُقُهُ وَ ذَلِيلٍ أَعَزَّهُ خُلُقُه‏»[5] چه بسیارند انسان‌هایی که بر حسب ظاهر جایگاه و موقعیت و عزتی داشتند مثل ریاست، ثروت وشهرت و بداخلاقی ذلیلش کرده است و بعضی‌ها به حسب ظاهر جایگاهی ندارند ولی اخلاق خوب این‌ها را عزیز کرده است، آن چیزی که انسان‌ها را عزت می‌بخشد اخلاق است خدا خطاب به پیغمبر بعد از جنگ احد این آیه را علامه طباطبایی می‌فرماید بعد از احد نازل شد «فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ»[6] رسول الله اخلاق خوب شما سبب شده است که با مردم نرم هستید اگر یک آدم سخت و خشنی بودی مردم از دورت پراکنده می‌شدند امروز مادر و پدر موفق، روحانی موفق، تاجر موفق و شهروند موفق آدم بااخلاق است و اخلاق هم از عوامل عزت است و ما اهل‌البیت تجلی واقعه‌ی اخلاق می‌دانیم ائمه را شما در مسائل اخلاقی ممتازترین انسان‌ها می‌بینید مثلا طرف پیرمرد شامی که تحت تبلیغات بنی امیه است و در مدینه آمده است و دنبال امام حسن می‌گشت و تا به امام حسن رسید هر چه شایسته‌ی خودش بود به امام گفت و امام فرمود: گویا در این شهر غریب هستی اگر جایی نداری خانه‌ی من در اختیار توست و اگر مشکل مالی داری از تو حمایت می‌کنم و اگر گرفتاری در مدینه داری از تو حمایت می‌کنم، پیرمرد شامی تا این اخلاق امام حسن را دید و آن تبلیغات سوء بنی امیه و این عملکرد متخلف به اخلاق امام حسن و به آقا گفت: من مدینه وارد نشدم تا اینکه منفورترین افراد در زمین شما بودید و الان که از شما جدا می‌شوم محبوب‌ترین افراد نزد من شما هستید، اخلاق خوب!

بعضی‌ها بداخلاق هستند نماز شب هم می‌خواند و نگاهش می‌کنی باید نماز وحشت بخوانی، امیرالمؤمنین فرمود: مؤمن باید شادی در چهره‌اش باشد. این اخلاق اسلامی است از موارد دیگری که موجب عزت می‌شود و عزت‌مندی را رقم می‌زند در روایت داریم خود حلم و بردباری، حلم به معنای تثّبت در امور است انسان یکدفعه از مسیر اعتدال خارج نشود و سخنی ناشایسته نگوید و صبر و شکیبایی را از دست ندهد، «تثّبت فی الأمور»[7] ثابت بودن در امور یعنی حلیم و این حلم و بردباری امیرالمؤمنین می‌فرماید: «لا عزّ أرفع من الحلم»[8] هیچ عزتی رفعت‌بخشی نمی‌کند به جز حلم، یعنی در عزت‌مندی شما حلم خیلی شما را بالا می‌برد، مقام ارفع را به شما عنایت می‌کند ما در سیره‌ی ائمه حلم را می‌بینیم، اخلاق را می‌بینیم و در رفتار خود امام حسین و به این برخوردیم که حضرت از آغاز سفر تا شهادت داشتند شما اخلاق را و حلم را و برخورد حضرت با حر در منزلگاه شراق دشمن را آب دادن، و خود حضرت مشک به دست گرفتن و به دشمن آب رساندن این‌ها عزت می‌آورد. امروز که شما می‌بینید و اربعین و کربلا و ارادت مردم به سیدالشهداء که امروز در گزارش‌ها اعلام کردند اهل سنت موکب زدند، مسیحی و یهودی و آذری‌ها در مراسم امام حسین عرض ادب می‌کنند.

نکته‌ی دیگری که در عزت‌مندی مؤثر است و انسان‌ها را عزیز می‌کند کنترل زبان است، این زبان تندروی و سخن‌های ناشایست انسان را پایین می‌آورد، با زبان تند مهرت از دل دیگران بیرون می‌رود، روایت از آقا موسی بن جعفر هست حضرت می‌فرماید: «احفظ لسانک تعزّ» زبانت را مدیریت کن تا به عزت برسی، کنترل زبان در حرف‌ها امام صادق به بصری فرمود: اگر کسی به تو گفت اگر یکی گفتی ده تا می‌شنوی تو پاسخ بده که اگر ده تا بگویی یکی هم نمی‌شنوی.

اینکه سریع جواب بدهیم که کم نمی‌آوریم! گفتی می‌شنوی! این‌ها هنر نیست. کسانی که زبان را مدیریت می‌کنند و کنترل می‌کنند هنر در اینجاست. این مدیریت زبان و کنترل زبان است

خدا رحمت کند مرحوم آیت والد را فرمودند خدمت استادمان آیت الله العظمی شیخ بهاءالدین محلاتی نشسته بودیم یک کسی آمد البته این کار خوبی نیست یعنی این سوء خلق حساب می‌آید که ما حرف‌های بدگویی دیگران را به طرف مقابل برسانیم مثلا بگویم فلانی پشت سرت این حرف را زد این کار نفاق و کدورت ایجاد می‌شود و تیرگی دل ایجاد می‌کند، حالا همه نشسته بودند و یک آقایی آمد و گفت: در فلان مجلس فلانی پشت سر شما این حرف را زد، آقا حرفی زده بود و توهین کرده بود ببینید عزت و بزرگی آداب دارد، یک روشش هم کنترل زبان است گفتند تا این حرف را زد علی القاعده باید ایشان می‌گفتند غلط کرد و بیخود کرد و دو تا فحش می‌دادند، حاج آقا گفتند دیدیم استادمان آیت الله محلاتی گفتند بروید به این آقا بگویید ما به قیامت معتقد هستیم، ما به روز جزاء ایمان داریم و بس. دیگر هیچ نگفت.

آقا کسی که بد می‌گوید تو اصلاحش کن آیت الله والد می‌فرمود: جهنم پر کردن هنر نیست بهشت پر کردن هنر است در دعای ابوحمزه می‌خوانیم «فإن ادخلت الجنة  ففی ذلک سرور نبیّک»[9] خدایا اگر ما را در بهشت داخل کردی پیغمبر خوشحال است و اگر در جهنم بردی شیطان خوشحال است و خدایا به خودت سوگند می‌دانم خوشحالی پیغمبر و سرور پیغمبر از خوشحالی شیطان نزد شما محبوب‌تر است.

حالا این طرف گمراه است شما با اخلاق هدایتش کن، بدی را اگر با بدی پاسخ بدهی امیرالمؤمنین مقابله با مثل کردی و حق اعتراض را از خود گرفتی و اگر دشمنام داد و دشمنام دادی و حق اعتراض نداری، اگر نیامدن آن‌ها عیب است چرا شما مقابله‌ی با مثل می‌کنید.

من بدکنم تو بد مکافات کنی، پس فرق میان من و تو چیست

لذا عزیزان خود این حفظ زبان عزت می‌آورد احفظ لسانک تعزّ زبان را مدیریت کنید و اولیاء الهی چنین بودند زبان مدیریت شده بود و هر حرفی نمی‌زدند و هر سخنی را بر زبان جاری نمی‌کردند گاهی اوقات یک کلمه از این زبان خارج می‌شود یک روایتی از رسول خدا پیامبر می‌فرماید: در قیامت «یعذِّبُ اللسانُ بعذابٍ لایعذبُ به شیءٌ من الجوارح»[10] عذاب زبان انسان گناه‌کار سخت‌ترین عذاب‌ها در قیامت است نسبت به بقیه‌ی اعضاء و جوارح، بعد پیامبر می‌فرماید: این شخص در قیامت وقتی حاضرش می‌کنند زبان اعتراض می‌کند خدایا چرا ما عذاب سخت می‌کنی چشم و گوش را عذاب نمی‌کنی و پای و دست آن طرف را عذاب نمی‌کنی و خطاب می‌شود: حرفی از دهان تو خارج شد و بلغت مشارق الارض و مغاربها، به مغرب و مشرق عالم رسید و آبرویی را برد و زندگی را بهم زد و شخصیتی را خراب کرد گاهی اوقات یک کلمه و حرف زدن انسان‌ها را نابود می‌کند این سبب می‌شود که طرف از همه جا غیب می‌شود، امروزه طرف با گوشی تلفن آن سر دنیا حرف می‌زند و با یک بله و نه گفتن ناگهان زندگی کسی را آسیب می‌زند.

خدارحمت کند یک سالی در حج بودیم، این داستان مال 20 سال قبل است، یک آیت الله موسوی خوانساری بود ایشان آن سال مهمان آیت الله العظمی مکارم بود ایشان می‌گفت من خودم با سلسه‌ی سند نقل می‌کرد این جریان را، از یکی بزرگان علماء و آن دیگری تا به مرحوم میرزای شیرازی می‌رسید، گاهی اوقات عزیزان یک کلمه است و نمی‌دانم آبروی کسی را می‌برد حواس‌تان به حرف زدن‌تان باشد، ایشان نقل می‌کرد زمان مرحوم میرزا جماعتی از ایران عازم حج بودند خب سابق حج قافله‌ها زمینی می‌رفتند و این‌ها اول عتبات و یک زیارت می‌کردند و از آنجا و عراق از طریق مرز زمینی عربستان می‌رفتند بعد از عربستان دوباره عتبات و ایران برمی‌گشتند و چندین ماه در سفر بودند خب در بین این‌ها یک تاجر جوانی بود، این تاجر جوان یک مقداری پول با خودش آورده بود و در عراق وقتی سامرا محضر میرزا بودند دید این پول شاید ضرورت ندارد با خودش به مکه ببرد و برگرداند خدمت میرزای شیرازی رسید و گفت: اقا من یک پولی با خودم آوردم و کل سرمایه‌ی زندگی‌ام هست می‌خواهم امانت نزد شما برسم و من به حج بروم و از حج که برگشتم آن را تحویل بگیرم، مرحوم میرزا یک حاج جعفری داشته که این امانت‌دار میرزا در مسائل مالی بود و مورد اعتماد میرزای بزرگ بود و میرزا فرمود: پول‌هایتان را دست حاج جعفر امین بسپار و مورد اعتماد ماست . این جوان هم پولش را به حاج جعفر سپرد و رسید هم گرفت. این‌ها حج رفتند و بعد از چند ماه از حج برگشتند این جوان به سامرا آمد سراغ حاج جعفر امین را گرفت و گفتند ایشان از دنیا رفته است و پسرش متولی کارهای این‌هاست و پیش پسر ایشان رفت و گفت: من قبل از سفر حج مقدار زیادی درهم و دینار به پدر شما امانت دادم و این هم رسیدش است و پول‌های ما را بدهید، پسر رفت و آمد و گفت: چیزی اینجا نیست، جایی که پدر ما امانات را نگه می‌داشت و این دست خط پدر ماست اما پولی در آن قسمت امانات نگه داری می‌شد نیست، این جوان بیچاره محضر میرزای بزرگ و گفت: شما فرمودید پول دست حاج جعفر بسپاریم و پسر ایشان انکار می‌کند، میرزا محمد حسن شیرازی فرستادند دنبال پسر حاج جعفر که آقا پول ایشان چی شده است و رسید هم که دارد؟ پسر گفت: درست است این دست خط پدر ماست ولی آن قسمتی که پول امانات نگه داری می‌شود پولی نیست و ما نمی‌دانیم علت چیست. میرزا چون معتقد به حاج جعفر بوده است و می‌دانست آدم درستی بوده است و گفت: یک اشکالی پیش آمده است و می‌گویند میرزا یکی از شاگردان خودش را صدا زد با این جوان حرکت کنند و به نجف بروند و صبح جمعه بین الطلوعین وادی‌السلام نجف یک نمازی را مرحوم میرزا به آن شاگرد خودش تعلیم می‌کند و این نماز را بخوان و بعد از نماز سه مرتبه حاج جعفر را صدا بزن، حاج جعفر حاضر می‌شود و بگویید پول کجاست. در روایت هم داریم بهشت روی زمین وادی‌السلام نجف است و جهنم روی زمین سرزمین برهوت در صنعان است. می‌گویند این تاجر و آن همراه رفتند در وادی سلام و آن بین الطلوعین شاگرد میرزا آن آدابی که میرزا فرموده بود انجام داد و سه مرتبه حاج جعفر امین صدا زدند ولی اتفاقی نیفتاد و این‌ها به سامرا برگشتند و گفتند ما نتیجه‌ای نگرفتیم. میرزا محمد حسن خیلی ناراحت شد اگر حاج جعفر در زمین وادی سلام نیست در برهوت است و یک حرکتی کنید و به سمت صنعا بروید و یک صبح جمعه بین الطلوعین همین نماز را آنجا بخوانید و صدا بزنید حاج جعفر تا تکلیف ایشان مشخص بشود و این‌ها رفتند در سرزمین یمن و در صحرای برهوت بعضی از بزرگان را دیدم که می‌گویند این سرزمین بسیار دلگیر و وحشتناکی است و بین الطلوعین شاگرد میرزا آن نماز را خواند و صدا زد حاج جعفر امین، دیدند زمین شکافته شد یک تنوری از آتش از دل خاک بیرون آمد و از داخل تنور آتش شعله ور بود و دیدند حاج جعفر داخل تنور است و آن واسطه گفت: آقای حاج جعفر میرزا می‌فرماید: پول این تاجر چی شد؟ پول این تاجر چون زیاد بود و من خوف از این داشتم که فرزندان من وسوسه نشوند و دست به این پول بزنند، پولش را داخل صندوقچه در باغچه‌ی حیاط منزل زیر فلان درخت دفن کردم و صندوق را خارج کنید و پولش را بدهید و اما به میرزای شیرازی بگویید امان از آن زن و مرد قصاب، مردم کار حساب دارد چاک دهانت را باز می‌کنید و هر چه خواستی می‌گویی و نماز شب هم می‌خوانی؟ از دهانت حرف بیرون می‌اید باید پاسخش را بدهی این‌ها ثبت می‌شود. «مَا يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ»[11] «وَإِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ كِرَامًا كَاتِبِينَ»[12] این‌ها برگشتند به سامرا آمدند و گزارش سفر را دادند و میرزای شیرازی گفتند مال این بنده خدا را بدهید و زمین را کندند و صندوق بیرون آمد و پول‌ها بدون کم و کاست تحویل جوان داده شد.

مرحوم میرزا پسر حاج جعفر امین را خواست گفت: شما در فامیل‌تان قصاب دارید؟ گفت: خیر. آقایان رفیق خوب امام صادق 5 تا ویژگی برایش نام می‌برد یکی از این‌ها این است در گرفتاری‌ها رهایت نکند از نشانه‌اش این است وقتی از دنیا رفت و دستش کوتاه هست به دادش برسد. زمانی که سالم هستید و مشکل ندارید اطرافتان هست هنر نیست، آن زمانی که بیماری و مشکل داری و درمانده هستی رفیقی را که می‌داند پشتت هست یا نیست؟ میرزا گفت: پدرت رفیق قصاب داشت؟ گفت: خیر. فقط در همسایگی‌هایمان یک خانواده داریم که قصاب هستند میرزا فرمود: بروید به آنها بگویید ما عصر خدمت این‌ها می‌آییم، مرحوم میرزا با آن تاجر جوان ایرانی و چند نفر از اعضاء دفتر میرزا عصر منزل آن قصاب نشستند و بعد از احوال‌پرسی فرمود: شما با حاج جعفر امین که همسایه‌تان بود با ایشان ارتباط داشتید، گفت: خدا لحظه به لحظه عذابش را زیاد کند، تا این را گفت، میرزا گفت: آقا این فوت کرده است «اذکروا موتاکم بالخیر»[13] این دستش از دنیا کوتاه شده است، گفت: جناب میرزا لحظه‌ای نیست که من و خانمم او را لعنت نکنیم، میرزا فرمود: چرا؟ گفت: آقا یک دامدار موصلی این برای ما هر ماه یک تعداد گوسفند می‌فرستاد و ما این‌ها را در مغازه ذبح می‌کنیم و گوشت‌ها را می‌فروشیم و ایشان هر ماه می‌امد و تصفیه حساب می‌کرد و اهل موصل بود، چند سال قبل این برای حسابرسی آمد و با خانمش به منزل ما آمد و بعد خانم این به دامدار موصلی گفت این آقای قصاب دختر خوبی هم دارد ما هم یک پسری داریم و دنبال عروس می‌گردیم و این هم دختر دارد و این همکارت هست دختر این را برای پسر خودمان بگیریم و این موضوع مطرح شد که دختر شما برای پسر خودمان و این دامدار گفت: من به موصل می‌روم و جلسه‌ی بعد با چند تا از فامیل می‌آییم برای نهایی کردن کار و خواستگاری، ما برگشتیم موصل در موصل با بعضی از بستگان مشورت گرفتیم گفتند: عجله نکنید شما یک تحقیقی هم قبل از اینکه بروید داشته باشید. این دامدار موصلی مخفیانه بلند می‌شود یک وقتی به سامرا می‌آید و یکی از کسانی که می‌توان سؤال پرسید حاج جعفر امین بوده است و امین است و در همسایگی این خانه‌ی قصاب است و بی‌خبر درخانه‌ی حاج جعفر امین در زدند و آن دامدار موصلی عنوان کرده بود که در زدم و حاج جعفر دم در آمد و گفت: من این آقای قصاب همسایه‌ دختری دارد برای پسرم می‌خواهم شما که همسایه این ایشان هستید این دختر مورد تأیید هست؟ همان زمان حاج جعفر پسری داشت و برای پسرش دنبال دختر بود این‌ها نیت‌شان این بود که دختر قصاب را برای پسر خودشان بگیرند حاج جعفر می‌بیند اگر بگوید دختر خوبی است فرصت را از دست می‌دهد و مرغ از قفس می‌برد، حاج جعفر می‌گوید: نمی‌دانم در حالی که می‌دانست این دختر باایمانی است. این نمی‌دانم حاج جعفر امین، در دل دامدار موصلی شک می‌افتد چون حاج جعفر آدم متدینی است و شاید می‌خواسته وارد غیبت نشود و محترمانه گفته نمی‌دانم و دیگر نمی‌خواسته جزئیات را بگوید این‌ها از این دختر منصرف می‌شود و برای فرزندشان جای دیگر عروس می‌گیرند این خبر هم که حاج جعفر امین می‌خواست دختر این آقای قصاب را بگیرد و نگرفت سبب شد دیگر کسی رغبت به دختر این‌ها نکرد و بعد این آقای قصاب گفت: من این دامدار را یک وقتی در بازار بغداد دیدم و گفتم فلانی تو با رفیق بودی و سالها همکار بودیم تو رفتی موصل که با خانواده و بستگان بیایی برای تمام کردن ازدواج و دیگر رفتی و نیامدی و ارتباط کاری‌ات را با ما قطع کردی و جریان را تعریف کرد که گفته نمی‌دانم و من هم حمل بر این کردم که شاید این دختر صلاحیت ندارد و حاج جعفر خواسته غیبت نکند و این طوری گفته، جناب میرزا با آن نمی‌دانم دختر ما خانه‌نشین شد و دیگر کسی سراغ این دختر نیامد و این دختر سالهاست در خانه است ما هر وقتی این دختر را می‌بینیم حاج جعفر امین را لعنت می‌کنیم، آن تاجر جوان مال‌باخته بود به میرزا گفته بود که من یک همسر خوبی را اگر شما تأیید کنید من ازدواج می‌کنم، میرزا فرصت را محترم می‌داند و می‌گوید دختر این آقای قصاب را بگیر، دختری که به خاطر نمی‌دانم در خانه مانده است، با او ازدواج کن.

مثلا یک نه گفتن یک تأیید نابجا کردن زبان کنترل نبودن یک وقت دیدید آبروی کسی را برد، موقعیت کسی را نابود کرد، مال کسی را نابود کرده است، خیلی حواستان باشد آن‌هایی که زبانشان کنترل هست عزیز هستند نفوذناپذیر هستند، وقتی برنامه‌ی ازدواج این دختر قصاب با آن جوان تاجر سر گرفت، یک شب حاج جعفر امین به خواب میرزا آمد و گفت: آقایی را تمام کردی من در انجام واجباتم هیچ مشکلی نداشتم نماز قضا نداشتم، روزه‌ی قضا نداشتم، حج را رفته بودم، خمس‌هایم را داده بودم، مشکل من همین نمی‌دانم بود که آبروی کسی را ریخت و دختری را خانه‌نشین کرد، این کنترل زبان که امام کاظم می‌فرماید: زبان‌هایتان را کنترل کنید تاعزیز باشید. در حالات آقا امام باقر سلام الله علیه هست حالا موارد دیگری هم هست انشاءالله جلسات آینده در عوامل عزت‌مندی که یکی از درس‌های عزت‌مندی است این عوامل که در سیره‌ی خود اهل بیت هم می‌درخشد، مرحوم محدث قمی گفت: یک نصرانی خدمت امام باقر علیه السلام آمد قصدش توهین به حضرت بود و گفت: آقا شما باقر هستید یا بقر؟ زبانت را حفظ کردی عزیز می‌شوی، مرحوم ابوی ما می‌گوید: بزرگ شدن خمره‌ی رنگریزی نیست بزند درآرند آدم بزرگی بشوی باید کار بزرگ کرد، امام باقر این گونه می‌درخشد که این گونه عزت پیدا می‌کند انصافا به ما همچین توهینی کنند که بگویند فلانی هستی یا گاو، هنوز نگفته افراد را بدهکار می‌دانیم، تا به حضرت این حرف را زد آقا فرمودند: پدرم نام مرا باقر نامیده است من باقر هستم و بقر نیستم. «احفظ لسانک»[14] طرف قصدش ناراحت کردن حضرت بود و جمله‌ی دومی را گفت: شما فرزند آن خانمی هستید که در آشپزخانه کار می‌کرد یعنی می‌خواست موقعیت مادر امام باقر را پایین می‌آورد در حالی که من عرض کنم که امام صادق فرمود: در دودمان امام حسن شخصیتی مثل فاطمه بنت الحسن دیده نشد «لم یر فی آل الحسن مثلها»[15] این کلام امام صادق است و برجسته‌ترین آثار باقی‌مانده امام مجتبی فاطمه بنت الحسن بود مادر امام باقر، عروس امام، دختر امام، نوه‌ی امام، همسر امام، مادربزرگ امام. این موقعیت فاطمه بنت الحسن در مادران ائمه ما نداریم شما کدام خانم را دارید پدرش، پدربزرگش امام، شوهرش امام، فرزندش امام، نوه‌ی او امام باشد و لذا بزرگان می‌فرماید امام باقر الخیرة بین الخیرتین برگزیده از دو برگزیده‌ی الهی است خدا رحمت کند آیت الله والد را که می‌گفتند: از امام باقر به بعد به هر کدام از ائمه سلام کنید السلام علیک یابن الحسن و یابن الحسین درست گفتید، امام باقر هم سید حسنی و حسینی است، امام رضا هم سید حسنی و هم حسینی است، صاحب الزمان هم سید حسنی است و هم سید حسینی است، یک شخصیت بزرگی مثل امام باقر که مادر فاطمه بنت الحسن است و آن نصرانی می‌گوید در آشپزخانه کار می‌کند، آقا فرمودند: این حرفه‌ی مادرما بوده است و کسر شأن نیست. حرف سومی زد: شما فرزند آن خانم بداخلاق بدزبان و دو سه تا توهین کرد، آقا فرمودند: بس کن. حالا اگر ما تا اینجا صبر می‌کردیم اگر به مادر ما توهین می‌کردند صبر نمی‌کردیم، آقا فرمودند: اگر این حرف‌هایی که پشت سر مادر ما زدی اگر درست باشد خدا مادر ما را ببخشد و بیامرزد و اگر این حرف‌هایی که زدی در مادر ما نیست خدا تو را ببخشد و بیامرزد، این بهشت پر کردن است؟ نگفتند واگذارت به خدا؟! بلکه گفت: خدا هدایتت کند. تا این را حضرت فرمود نصرانی منقلب و متنبّه شد و عرض کرد یابن رسول الله این حرف‌هایی که زدم خودم شایسته‌اش هستم خاندان شما مبرّا هستند و زبان‌مان را کنترل کنیم هنوز به ما حرف نزدند جواب می‌دهیم چته؟! چرا نگاه می‌کنی؟

«احفظ لسانک»[16] زبانتان را کنترل کنید ائمه اینگونه بودند و زبان را مدیریت می‌کردند و این عزت نتیجه‌ی آن کنترل زبان است. بسنده کنیم عرائضم را و نام امام باقر آمد عرض ادب به محضر حضرت کنیم یکی از شاهدان عینی در واقعه‌ی عاشورا وجود مقدس امام باقر علیه السلام بود که خود در کربلا بود.

خودم دیدم حسینم تشنه جان داد

چه جانی بر لب آب روان داد

خودم دیدم زبالای بلندی که محبوب خدا را سربریدند

خودم دیدم علی اکبرم را خودم در بر گرفتم اصغرم را

آقا امام باقر خودش شاهد این جریانات عاشورا بود این جنایات را از نزدیک شاهد بود و مشاهده کرد و دید چه کردند به اهل حرم زمانی که آتش به خیام حرم افکنده شد بعضی از این کودکان و نونهالان جامه‌ها آتش گرفته بودند و همه به صحرا فرار می‌کردند همه بگوییم یا حسین

 

[1]. یونس، آیه 65

[2]. یونس، آیه 65

[3] وسائل الشیعه ج27 ص169

[4] تحف العقول ص359

[5] بحارالانوار ج68 ص396

[6].آل عمران، آیه159

[7] الخصال ص29

[8] الکافی ج8 ص19

[9] اقبال الاعمال ج1 ص75

[10] مستدرک الوسائل ج9 ص23

[11] ق آیه18

[12] انفطار آیات 10 و 11

[13] الصوارم المهرقة فی نقد الصواعد المحرقة ص49

[14] الکافی ج1 ص113

[15] بحارالانوار ج46 ص21

[16] الکافی ج1 ص113

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه