استاد حدائق روز دوشنبه 14 شهریورماه 1401 در مسجدالنبی(ص) شیراز به بیان پاسخ به این سوال که «علت عقب ماندگی مسلمانان چیست؟» پرداختند

 

دانلود

جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

قال الله تبارک و تعالی فی محکم کتابه القرآن الحکیم «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آَمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ وَلَكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ»[1]

صدق الله العلی العظیم

عزیزی سوال پرسید و بحث امشب ما در پاسخ به آن سوال است که چرا ما مسلمان‌ها اینقدر گرفتاریم! چرا اینقدر مشکلات داریم! ما می‌گوییم حق هستیم و در مسیریم، مشکلات اقتصادی، مشکلات خانوادگی فراوان داریم! ولی می‌بینیم کشورهای کفر یک آسایش‌ها و رفاه‌های ظاهری دارند! من می‌خواهم این را امشب در حد وقت جلسه یک مروری کنم که شیطان کلاه سرمان نگذارد.

اولا ما از آن سر دنیا نیامده‌ایم بفهمیم آنطرف چخبر است، آنهایی که رفتند و دیدند و می‌آیند و نقل می‌کنند هم بشنوند، من کرارا با کسانی که با آن سر دنیا در ارتباطند می‌روند و می‌آیند در ارتباط بودم، این‌ها در مقام مقایسه می‌گویند شرایط زندگی در کشورهای اسلامی خیلی بهتر از کشورهای کفر است. درِ باغِ سبزی باز کردند، ما نیستیم در آن جامعه و آن محیط.

همین مدتی قبل یک آقایی از آلمان آمده بود، با پدرش آمد پیش من. گفت آقای حدائق من پنج هزار مارک آلمانی حقوق ماهانه‌ام است، دو هزار و پانصد مارک آنرا درجا دولت برمی‌دارد بعنوان مالیات. گفت آن دو هزار و پانصدتای دیگری که می‌ماند ما با زحمت زندگی را می‌گذرانیم. یعنی صبح تا شب باید بدویم تا یک چیزی بخور و نمیر دربیاوریم. گفتم خوب برگرد ایران مرد مومن! گفت آنجا یک تعهداتی داریم و گرفتار شدیم! آقا اینجا برای خودش مسئولیت، جایگاه و پست، در یک اداره‌ای موقعیت عالی دارد، حالا رفته آنجا در یک شرکت استخدام شده و با آژانس هم دارد کار می‌کند! عزت امروزش را فروخت به ذلت آنجا! یک جمله از امام رضا به شما بگویم، امام رضا می‌فرماید: مومن ذلت با خدا بودن را به عزت با دشمنان خدا بودن را ترجیح می‌دهد. شعار ندهیم ولی در مقام عمل طور دیگر عمل کنیم! مومن می‌گوید با خدا بودن و رضایت خدا و دوستان خدا ولو در سختی‌ها باشد را ترجیح می‌دهم به بادشمنان خدا بودن در رفاه، که آنهم در رفاه بودن نیست.

یک شب جلسه‌ای بود، آیت الله والد بودند، خدا رحمت کند آیت الله شیخ مجدالدین محلاتی هم بود، داستان مال بیش از بیست سال قبل است. جمعی نشسته بودیم، یک آقای استاد دانشگاهی هم بود از امریکا آمده بود و در جلسه حضور داشت، با صاحب مجلس رفیق بود و صاحب مجلس دعوت کرده بود و او هم آمده بود. این آقا نشسته بود و به آقایان نگاه می‌کرد و ساکت هم بود. خدا رحمت کند منزل آقای حاج علی محمد آذرپیرا بود، ایشان هم به رحمت خدا رفته است، خیلی از آنهایی که در جلسه بودند فوت کرده‌اند. بعد آقای آذرپیرا گفت آقایان می‌دانید این آقا چه می‌گوید؟ گفتیم چه می‌گوید؟ گفت ایشان می‌گوید اینجا خیلی وفور نعمت است، حالا پذیرایی کرده بودند و صاحب مجلس جلوی هر کسی سه چهار جور میوه در ظرف گذاشته بود یک ظرف هم هندوانه آورده بود در مجلس. گفت اینجا خیلی وفور نعمت است! این آقا استاد دانشگاه بود در امریکا، گفت من می‌روم دم میوه فروشی می‌بینم طرف با موتور می‌آید سه چهار تا هندوانه می‌گذارد در خرجین موتور و می‌رود، گفت ما در امریکا هندوانه را برشی می‌خریم، میوه را دانه‌ای می‌خریم! اینجوری نیست که اگر کسی آمد چند رقم میوه جلویش بگذارند، یک رقم می‌گذارند جلوی هر کس، نه اینکه این‌ها می‌خواهند اصراف نکنند، نیست که بخورند! ما پای سفره اهلبیت نشستیم، و گاهی اوقات ناسپاسی هم می‌کنیم. بله فقر در جامعه هست گرسنگی هست، کارتن‌خواب هست، پلاستیک جمع کن هست و ما مسئولیم. ما یعنی همه‌مان، پولدارهایمان مسئولند، قیامت سختی بعضی‌هایمان داریم.

رسول الله فرمود اگر فقیری دیدید گرسنه ماند فقیری دیدید برهنه ماند، فقیری را دیدید آخرتش را به دنیایش فروخت «فبمنعهم الاغنیاء». خدا یک بخشی از اموال بعضی‌‌ها را داده دست کس دیگر. پدر رزق زن و بچه را داده دست مرد خانه و او بُخل می‌کند و خرج نمی‌کند، خوب این آدم مقصر است! خوب این نگاه اول بود عزیزان، من باز یاد کنم، خدا رحمت کند گذشتگان را، آقایی بود دکتر آزمایشگاه بود، ایشان سال‌ها در امریکا طبابت داشت، تدریس داشت، اواخر عمرش آمد شیراز، یک وقتی در جلسه‌ای بود گفت خدا را شکر می‌کنم آخر عمرم عاقبت بخیر شدم برگشتم ایران، برگشتم زادگاهم برگشتم مملکت خودم، بعد ایشان تعریف می‌کرد، از سال‌‌ها خدمتش در آنجا که متاسف هم بود! تعبیرش این بود: می‌گفت ما مثل گاوهای شیردهی بودیم که دستگاه به ما بسته بودند و از ما می‌دوشیدند. می‌گفت ما در یک مجموعه علمی پژوهشی یکی از دانشگاه‌های بزرگ امریکا بودیم، شش هزار استاد صبح می‌آمدند و شب برمی‌گشتند، این‌ها مثل گاوهای شیردهی بودند که فقط از محصولات علمی این‌ها استفاده می‌کردند و بهره‌اش را هم دشمن می‌برد!

حالا من عرضم این است: بعضی‌ها می‌گویند چرا مسلمان‌ها پیشرفت نمی‌کنند؟ اولا مسلمان‌ها همه مسئولیم. یک فرشی را بخواهیم از روی زمین بلند کنیم، اطرافش را همه باید بگیرند، در یک خانه پدر سلمان فارسی باشد ولی همسر همکاری نکند، اصلا پدر نوح پیغمبر باشد، زن بشود زنِ نوح، پسر می‌شود کنعان و از دست می‌رود. حاج آقا دیگر خاکِ پای حضرت نوح نیستیم! نوح یکی از پنج پیغمبر برجسته‌ی تاریخ بود، همسرش با او همکاری نکرد و پسرشان از دست رفت. زن حضرت آسیه باشد، شوهر فرعون باشد، خروجی چیز خوبی نمی‌شود. در تربیت باید همه کار کنند، در رفع مشکلات باید همه کار کنند، اینکه پیغمبر فرمود «کلکم راع و کلکم مسئول»[2] یعنی همه باید بیایید در صحنه، اما همه به نسبت امکاناتشان، بله خدا قطعا از یک میلیاردر یک انتظار دارد، از یک کارگر یک انتظار دارد از یک عالم یک انتظار دارد از یک استاد یک انتظار دارد از استاندار یک انتظار دارد از شهردار یک انتظار دارد، هر کسی باید به فراخور امکاناتش باید خدمت کند.

آیه‌ای که تلاوت شد پاسخ به خیلی از این شبهات بود، این قاعده‌ی کلی الهی است. قرآن می‌فرماید: «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آَمَنُوا وَاتَّقَوْا»[3] ‌اگر مردم شهرها و روستانها و بلاد ایمان پیشه می‌گزیدند و تقوا را رعایت می‌کردند، ایمان و تقوا «لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ»[4] ما برکات را از آسمان و زمین ‌نازل می‌کردیم، اصلا  این‌ها در زحمت نمی‌افتادند. آقایان مشکلات اقتصادی علت دارد، علتش بی‌ایمانی است، در بی‌تقوایی است! من الان در محضر شما عزیزان خدا را شاهد می‌گیرم تا این لحظه در عمر خودم یک نفر را ندیدم، شما دیدید بگویید، کسی را ندیدم بگوید لله و فی الله با خدا راه آمدم و خدا همکاری نکرد! دروغ می‌گویند بعضی‌ها! ادعا می‌کند که من اخلاص دارم، ولی اخلاص ندارد. بله در نماز می‌گوید «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ»[5] ‌این باید حکایت از اخلاص کند، یعنی خدایا فقط خالصانه شما، ولی خارج از نماز همه را صدا می‌زنیم جز خدا. شما یک نفر را دیدید بگوید من خدا را اطاعت کردم و همراهی کردم و خدا همراهی نکرد! من که سراغ ندارم. هر کجا حرف خدا را شنیدید حرف شما را شنیدند، هر کجا وقت گذاشتید کمکتان کردند. ما آنجاهایی که داریم آسیب می‌بینیم چون خودمان فاصله گرفتیم، این بشارت قرآن است. ما را آوردند در دنیا که زجر بکشیم! دنیا مزرعه‌ی آخرت است، خدا می‌فرماید اول از ما دنیای حسنه طلب کنید بعد آخرت حسنه. امام صادق می‌فرماید از مصادیق دنیای حسنه یکی همسر خوب است، خانه‌ی خوب و مرکب خوب. اسلام که موافق نیست که طرف خانه بدوشی کند، دنیای حسنه یعنی یک آرامشی داشته باشی در این دنیا، چرا نداشته باشی؟ چون اینجا «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آَمَنُوا وَاتَّقَوْا»[6] ‌لنگ می‌زند. در ایمان مشکل داریم، در تقوا مشکل داریم. خدا می‌فرماید اگر ایمان و تقوا باشد «لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ وَلَكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ»[7] خوب تکذیب کردند مردم و نتیجه‌ی تکذیب هم گریبان این‌ها را گرفت و این‌ها را درگیر همان رفتارهای غلط کرد.

من اینجا را چند نکته را عرض کنم: اینجا که خدا می‌فرماید ما برکات می‌دهیم، برکات به نعمت‌های پایدار می‌گویند، گاهی اوقات دیدید می‌گویند فلان چیز برایمان برکت کرد، یعنی ماند، یعنی زیاد شد، می‌گوید آقا این درخت بابرکتی است، هر چه از ثمره‌اش استفاده می‌کنیم کم نمی‌شود. فلان کار کار بابرکتی بود، این برکت بمعنای همان موهبت ثابت و پایدار بود، فزونی و کثرت است که هم می‌تواند در مادیات باشد و هم در معنویات. برکت می‌تواند هم برکت مادی و هم برکت معنوی باشد. برکت معنوی مانند عمر. بعضی‌ها عمرشان بابرکت است، گاهی اوقات می‌بینید کسی در ایام گذر عمر منشأ خیرات و خدمات می‌شود و از چیزهایی که خدا داده در حد خودش خوب استفاده کرده است.

یک خاطره‌ای را دوران ریاست جمهوری آقای خاتمی بگویم، می‌خواهم برکت معنوی را به شما بگویم. از خدا بخواهید که برکت‌ها زیاد شود، زیاد شدنش هم دست خود ماست، ایمان و تقوا.

سال 78 بود، یعنی حدود 23 سال قبل. تهران یک جلسه‌ای بود و عده‌ای از روحانیون کشور دعوت بودند برای دیداری با مقام معظم رهبری و رئیس جمهور و رئیس مجلس. حدود 200 نفر از روحانیون کشور دعوت شده بودند. در دیدار رئیس جمهور که آن موقع رئیس جمهور آقای سید محمد خاتمی بود و جلسه در مسجد حجت‌بن الحسن تهران بود. رئیس جمهور هم آمد در کنار آن دیداری که روحانیون کشور داشتند و از فارس هم سه چهار نفر دعوت شده بودند، یک آقایی را معرفی کردند بعنوان برجسته‌ترین خیِّر مسجدساز کشور! یک پیرمردی بود مال استان مازندران بود، این آقای را اعلام کرد مجری، آقای رئیس جمهور هم حضور داشتند، گفت ما یکی از موفق‌ترین خیِّرین مسجدساز کشور را امروز آوردیم از او تجلیل شود و از دست رئیس جمهور هم لوح تقدیر گرفت. بعد این آقا چند دقیقه‌ای صحبت کرد. پیرمرد ساده‌ی روستایی بود، یک عرقچین هم سرش بود، خیلی ساده هم حرف می‌زد، مال یکی از روستاهای استان مازندران بود. از خدا بخواهید عمرتان بابرکت باشد، گاهی اوقات پول داریم، اعتبار داریم، قلممان کار می‌کند اما برکت درش نیست. روزمان می‌شود شب، شبمان می‌شود روز ولی چیزی درش وجود ندارد. ولی بعضی‌ها لحظه به لحظه‌ی زندگی‌شان خیر است، راه می‌رود برکت می‌بارد، معاشرت می‌کند برکت دارد، هدایت است، تربیت است. مجری گفت این آقا صد مسجد در استان مازندران ساخته است. بعضی‌ها را خدا بهشان هم داده ولی یک آجر را هم روی آجر نمی‌گذارند. ولی این را هم بگویم هیچ اتفاقی اتفاقی نیست، هر پولی هم لیاقت هزینه شدن در کارهای خیر را ندارد، بنده خودم را هم عرض می‌کنم و به خودم خطابم است: من اگر پولم در کار خیر هزینه نمی‌شود ببینم گیر کارم در کجاست. پول هست، همت نیست، توفیق نیست! آقا امام زمان در آن دعای شریف اول چیزی که از خدا طلب می‌کند توفیق است «اللهم ارزقنا توفیق الطاعة»[8] ‎خدایا این توفیق را بما بده.

این پیرمرد آمد صحبت کرد و از او تجلیل شد و بعنوان یکی از موفق‎ترین خیرین مسجدساز در آن سال از او تجلیل شد. جلسه که تمام شد من رفتم پیش ایشان و این سوالات را از ایشان کردم. گفتم آقا سلام علیکم شما کارخانه‎داری؟ گفت خیر. گفتم مَلاکی؟ گفت خیر. گفتم سرمایه‎داری؟ گفت خیر. گفتم چه داری شما؟ گفت من سه هکتار زمین شالیکاری در فلان روستای مازندران دارم. گفتم شما صد مسجد ساختی؟ گفت این صد مسجد از صفر تا صدش کار من نبوده، ولی من واسطه‎ی خیر شدم، این می‎شود برکت! برکت در عمر همش پول نیست. «الدال علی الخیر کفاعله»[9] راهنمایی کنید مردم را به کار خیر مثل این است که خودتان انجام دادید. تشویق کنید، پول ندارید زمین که دارید. قدرت ندارید می‎توانید زبان خیر بگذارید و راهنمای بقیه شوید. گفت ما در روستایمان مسجد نداشتیم، گفت یک سالی یک مبلِّغی آمد در روستای ما و شروع کرد به صحبت کردن، گفت مردم مسجد ضامن اخلاق و معنویت و سلامت روحی و فکری و جسمی بچه‎هایتان است، یک مسجدی در روستایتان بسازید، گفت خیلی تشویق کرد این روحانی مبلِّغ و رفت. گفت وقتی که رفت این صحبتش ما را به حرکت درآورد. گفت من رفتم بزرگان روستا را جمع کردم، گفتم بیایید یک مسجدی بسازید. گفتند بابا پول نداریم، زمینش نیست، گفت من گفتم من یک زمین پانصد متری دارم این زمین را می‎دهم، شما هم بیایید پای کار. آقا امیرالمومنین می‎فرماید کل قرآن را خواندم و ‌از کل قرآن این آیه را انتخاب کردم. یعنی این جمله از آیه سوم سوره طلاق عصاره‌ی قرآن است، یعنی مومن قرآن باید برساند شما را به اینجا، رسیدید بگو الحمدلله، نرسیدی بگو خدایا در این ایام باقیمانده فرصت بده برسیم. حضرت فرمود «و قرأت القرآن و اخترتُ من الفرقان وَمَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ» قرآن باید شما را برساند به اینجا، وصل بشوید به خدا، توکلتان فقط به خدا باشد، اعتمادتان فقط به خدا باشد و خدا کسی که به او توکل کند او را کفایت می‌کند.

گفت بزرگان روستا را جمع کردیم آوردیم پای زمین و کلنگ روستا را زدیم. گفت یک مهندسی هم پیدا کردیم مال یکی از شهرهای مازندران و او هم گفت من مهندسی این را فی سبیل الله برای شما انجام می‌دهم. اصلا خدا می‌فرماید شما بیایید و من راه را برای شما باز می‌کنم «وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا»[10] ‌تو حرکت بکن و برکت با ما. تو شروع بکن پایان با ما. آن مهندس که آمد، بعضی از اهالی روستا هم گفتند مثلا ما ده روز پنج روز کارگری مجانی می‌کنیم بدون حقوق. گفت یک آقایی آمد گفت من یک ماشین آجر می‌دهم، یکی گفت سیمان می‌دهم، گفت با دست خالی این مسجد در شش ماه ساخته شد.

بنازم خداوند پیروز را، پریروز و دیروز و امروز را

این آقای پیرمرد دانشگاه درس نخوانده بود، حوزه‌ی علمیه ندیده بود، اما بامعرفت بود، یک پیرمرد باسواد. گفت بعد از شش ماه که مسجد ساخته شد دیدم کار با خدا خیلی راحت است، گفت بلند شدم رفتم روستای مجاور که آنها هم مسجد نداشتند. ما برای دین چقدر وقت می‌گذاریم! می‌گویند جوان در فامیلت دارد لامذهب می‌شود می‌گویی بمن چه! لااقل گوشی تلفنت را بردار و چند کلمه با او صحبت کن، وقت نداریم! این عمر بی‌برکت است. کار ازمان می‌آید و انجام نمی‌دهیم. گفت بلند شدم رفتم روستان مجاور بزرگان روستا را جمع کردم. گفتم چرا مسجد نمی‌سازید! گفتند نداریم پولی، اعتبار نیست، امکانات نیست. گفتم ما با دست خالی شروع کردیم خدا رساند، شما هم شروع کنید یکی پیدا شود زمین بدهد، من هم تجربه‌ی یک مجسد ساختن را دارم، یک آقای مهندسی داریم او فی سبیل الله نظارتش را می‌کند. مردم هم بیایند پای کار. گفت آقا مسجد دوم هم شروع شد و در یک محدوده‌ی زمانی کوتاهی هم تمام شد. گفت مسجد سوم گفت مسجد چهارم... آقایان سال 78 مسجد حجت‌بن الحسن، آن پیرمرد تا آن سال 100 مسجد را در استان مازندران ساخته بود. ما برای حل مشکلات خانه‌ی خدا چقدر زمان خیر وسط گذاشتیم. کار هم می‌توانیم انجام دهیم و همش پول نیست!

من یک جایی برای مهدویت صحبت کردم، بعد از مدتی دیدم یک جوانی آمد هزار دلار پول آورد گفت حاج آقا من یک جوان دانش‌آموزی هستم شما که نسبت به مهدویت صحبت کردید، عمویی دارید در امریکا، به عمویم تماس گرفتم، این کلام بابرکت است، این عمر بابرکت است. گفتم عمو یک مجموعه‌ای بنام امام زمان دارند می‌سازند، خدا که به شما داده، شما هم مشارکت کن. آن عمو هم پولش بابرکت است. گفت عمویم هزار دلار حواله کرد، این هزار دلار را می‌خواهم بدهم برای مهدویت. خودش پول نداشت.

گفتم این را بهت بگویم یقینا مثل این است که خودت کمک کردی چون رسول الله فرمود «الدال علی الخیر کفاعله»[11]‌ لذا عزیزان اینکه خدا می‌فرماید برکت می‌دهیم برکت هم در معنویات است و هم در مادیات. در مادیات هم برکت می‌دهند. یک سوالی هم یکی از عزیزان پرسید: عوامل افزایش روزی در زندگی، اسلام برای این‌ها برنامه دارد. کجاها اگر ما خوب عمل کنیم خدا خوب برکت می‌دهد به زندگی‌مان، به مالمان به درآمدمان به روزی‌مان؟ بعضی‌ها پرثروت کم روزی هستند و بعضی‌ها کم‌ثروت پر روزی هستند. طرف میلیاردر است هنوز زیارت امام حسین نرفته است من نرفتم، در همین شیراز. طرف را هم می‌بینید یک جوان کارگری است می‌آید می‌گوید من دارم می‌روم پیاده روی اربعین کربلا. چرا بعضی‌ها روزی‌شان کم است، بعضی‌ها روزی‌شان زیاد است. روزی یعنی آن بهره‌مندی‌های زندگی، این‌ها راهکار دارد. یکی از راهکارهای افرایش روزی در روایت داریم صله‌ی رحم. می‌گویند مردم راه پولدار شدن را هم گم کردند. فکر می‌کنند اگر رفت خانه‌ی برادر خواهر پدر مادر وقت گذاشت...، بابا تو نیم ساعت وقت گذاشتی، خدا برکاتش را در زندگی اقتصادی تو می‌آورد. رها کردیم که رها شدیم. خوب این‌ها یکسری برکاتی است که این‌ها افزایش برکت در روزی ما، زندگی ما و اقتصاد ما می‌آورد، این چیزهایی است که ما فرداشب اشاره می‌کنیم. اما چند تا پیام از این آیه خدمت عزیزان عرض کنم.

ایمان به تنهایی کافی نیست باید تقوا هم باشد. قرآن می‌فرماید «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آَمَنُوا وَاتَّقَوْا»[12] ایمان یعنی باور به اینکه خدا یکی است، ایمان یعنی اعتقاد به رسالت پیغمبر، ایمان یعنی اعتقاد به ولایت ائمه‌ی معصومین، تقوا یعنی دور شدن از هر چه که خدا نمی‌پسندد. بعضی‌ها در این اعتقاد ایمانی ایمان دارند، در رفتار و کردار عملکردشان درست نیست. برای امام حسین گریه می‌کنند اما درآمدش هم درآمد شبهه‌ناک است. می‌بینید نسبت به خدا می‌گوید خدا یکی است، خدا را قبول دارم، نماز هم می‌خواند، اما ظلم هم می‌کند، این تقوا ندارد، قرآن می‌فرماید ایمانی درست است که بدنبالش تقوا باشید. تقوا را امام صادق فرمود «لایراک الله حیث نهاک»[13] تقوا یعنی خدا شما را در کاری که نهیتان کرده نبیند، آدم باتقوا را در گناه پیدا پیدایش نمی‌کنند «و لایفقدک عند طاعة أمرک الله»[14] آدم باتقوا واجبش فوت نمی‌شود، این بی‌تقوایی است که نماز باتقوایی بجا می‌گذاریم، بی‌‌تقوایی است که حج از انسان فوت می‌شود. قرآن می‌فرماید اگر ایمان داشتی تقوا هم داشتی ما برکات را بر شما ساری و جاری می‌کنیم.

یک نکته هم اینجا بگویم، همه ما توجه به این مسئله‌ی دقیق و لطیف داشته باشیم، مخصوصا کسانی که کار دستشان است، مسئولین در فراز اول، ثروتمندان، شاخصین، آنهایی که می‌توانند در جامعه اثر بگذارند، اصلا راه اصلاح جامعه سرمایه‌گذاری در معنویت جامعه است. اگر معنویت جامعه را پربار کردید بازدهی و آثار اقتصادی‌اش را می‌بینی. ما متاسفانه روی این کار نمی‌کنیم! من مدتی قبل همینجا عرض کردم، در 28 آیه قرآن خداوند می‌فرماید نماز بعد می‌فرماید زکات. در هر 28 مورد خدا می‌فرماید صلاة بعد می‌فرماید زکات. یعنی اول کار معنوی عبادی و تربیتی، بعدا کار اقتصادی. «الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآَتَوُا الزَّكَاةَ»[15] «الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ»[16] تقدم با کار معنوی است، فرهنگ جامعه را باید بالا برد. ما امروز یک بخشی از مشکلاتمان این است که فرهنگ معنوی‌مان پایین است. شما هر جایی تخلف می‌بینید، هر جا اختلاص می‌بینید، هر کجا کارشکنی می‌بینید، شما یک مورد آدم متخلف را نام ببرید و بگویید این دیندار واقعی است، من که ندیدم. ربا چه کسانی می‌خورند، کم‌کاری چه کسانی می‌کنند، اختلاس کار چه کسانی است؟ آقا فلانی محاسن دارد! شمر هم محاسن دارد، ابن‌ملجم هم محاسن داشت، محاسن امتیاز است ولی شرط دینداری نیست. آقا فلانی زیارت عاشورا می‌خواند، بخواند! زیارت عاشورا مستحب است، در انجام عملش چگونه دارد موفق کار می‌کند! در اخلاق فردی و اجتماعی‌‌اش چگونه است! ما در معنویت اگر درخشیدیم در اقتصاد خدا وعدهداده با من! خدا می‌فرماید معنویت با شما اقتصادتان با من. «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آَمَنُوا وَاتَّقَوْا»[17] شما به ‌این عمل کنید، به وظیفه عمل کنید، نتیجه این می‌شود: «لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ»[18] ما نتیجه می‌دهیم، ما پاکی شما را بی‌پاسخ نمی‌گذاریم، و لذا عرض کردم در ابتدای منبر، من خودم تا حالا ندیدم کسی بگوید من خالصانه برای خدا قدمی برداشتم خدا حمایت نکرد! محال است که شما برای خدا اقدامی بکنید و خدا جواب ندهد.

من یک خاطره از مرحوم آیت الله والد برایتان بگویم؛ خدا رحمت کند ایشان را، این را هم جوان‌هایی که مجرد هستید و ازدواج نکردید بشنوید که متاسفانه در جلسه‌ی ما کم است. این هم یک آسیب است، در جلساتتان جوان‌ها را تشویق کنید به آمدن، عقبه‌ی جلسات شما جوان‌ها هستند و نوجوان‌ها. این‌ها را باخودتان بیاورید، آینده‌تان با بچه‌های امروزتان است. این‌ها با معارف دینی آشنا نشوند شما را می‌گذارند در خانه‌ی سالمندان. خدا رحمت کند حاج آقا می‌گفتند پدرم بمن گفتند ازدواج کن. گفتند 20 سالم بود، اخوی من هم فوت کرده بودند، حسین آقا که آدم عجیبی هم بود، حالا این بماند. گفتند پدر من به من اصرار به ازدواج کرد، گفتم آقا ما دستمان خالی است، یک طلبه‌ای هستم جایی ندارم، گفتند پدر من گفت من بنا می‌آورم بالای طبقه‌ی منزلمان (خانه‌ی قدیمی ایشان) حالا شاید بعضی‌ها دیده باشند منزل حاج شیخ را، گفتند بنا می‌آوریم یک اتاقی پشت بام می‌سازیم و می‌دهیم دست شما. بابا زندگی را آسان بگیرید، اصلا یک جوری دیگر شدیم! آقا خانه‌ات کجاست! واحدت چند خوابه است؟ یک جوانی گفت رفتم خواستگاری، گفت پدر دختر گفت خانه داری؟ گفتم بله، کجا؟ فلان جا. ماشین هم داری؟ بله، چکار می‌کنی؟ کارمندم هستم اینقدر هم حقوق می‌گیرم. گفت دیگر چه داری؟ گفت می‌خواستم به او بگویی ماشاءالله به این اشتها! خوب بی‌انصاف، پدرزنِ امروز، تو که داماد دیروز بودی، وقتی رفتی خواستگاری چی داشتی؟ انصاف بدهیم! چند درصد از پدرهای امروز روزگاری که خودشان داماد بودند همه چیزشان فراهم بود؟ گفت خدا می‌فرماید کمک می‌کنیم، شما هم کمک کن امروز که پدری. حاج  آقا می‌گفتند پدر ما یک اتاقی روی پشت بام منزل قدیمی‌شان ساختند، بنا آوردند و تیر و در و یک اتاق ساختند در پشت‌بام، گفتند بابا این هم اتاق. حاج آقا تا 5 فرزندشان در آن اتاق بود، تا 5 تا بچه. حالا من که در آن خانه بودم، دیده بودم، خانه‌ی جدمان در طرح تعریض بین‌الحرمین خراب شد. پول آن خانه را صاحب‌الزمان رساندند که آن هم حالا داستان مفصلی دارد. حاج آقا می‌گفتند تا 5 تا فرزند ما در آن اتاق بودیم، زن و شوهر و 5 فرزند. گاهی اوقات والده‌ی ما می‌گفتند من در حیاط داشتم لباس می‌شستم یکدفعه این بچه‌ها خواب بودند از اتاق می‌آمدند بیرون، لب پشت‌بام یک سنگ‌هایی بود این‌‌ها دست می‌گذاشتند روی سنگ‌ها می‌ایستادند، همه وحشت می‌کردند که این بچه‌ الان پرتاب می‌شود. می‌گفتند بعضی‌ها پارچه می‌گرفتند که اگر این بچه ول شد افتاد روی پارچه بیفتند و من هم با عجله می‌رفتم بالا بچه را می‌گرفتم. می‌گفتند زندگی اینطور بود.

گفتند بعد از سال‌ها زندگی در آن اتاق، کنار خانه‌ی مرحوم جد ما خانه‌ای بود که حاج آقا می‌خرند به نه‌هزار تومن، پنج هزار تومن پولش را می‌دهند، چهار هزار تومن بدهکار می‌شوند که آینده تدریجاً بپردازند، گفتند یک ماه رمضان رفتم این روستای کوشک بیدک میان‌رود، طرف کبار؛ گفتند پدر ما به ما سفارش کرده بودند تبلیغ که رفتی مردم اگر وجوهاتی آوردند سهم امامش را بده به فقرای منطقه، سهم ساداتش را به سادات منطقه، مظالم را هم بین فقرا تقسیم کن، چیزی از مردم بعنوان تبلیغ نگیر بابت وجوهات. گفتند من هم اخلاقم همین بود، گفتند روز عید فطر نماز عید را خواندم، حالا چهار هزار تومن بدهی داشتم، یک ماه آمدم تبلیغ، پنج فرزند دارم، در یک اتاق هم زندگی می‌کردم.

حالا می‌خواهم بگویم خدا زیر بار منت‌ها قرار نمی‌گیرد، خدا می‌رساند.

تو بندگی چو گدایان بشرط مزد نکن، که خواجه خود روش بنده‌پروری داند

گفتند از روستا که داشتم می‌آمدم بیرون کدخدای روستا، آقای حاج محمد علی کشاورزی بود، خدا رحمتش کند، فرد بسیار وارسته‌ای بود، من این آقا را دیده بودم، گفتند این آمد بدرقه‌ی ما تا یک مسافتی ما را بدرقه کرد بعد یک پاکتی به ما داد، گفت آقای حدائق این نه سهم امام است، نه مظالم است نه زکات است، این هدیه‌ی من است به شما. این را دوباره اینجا برش نگردان، این مال شماست. گفتند خیلی هم اصرار کرد تا ما این صد تومن را از او قبول کردیم. داستان مال شاید هفتاد سال قبل است. گفتند من آمدم شهر، حالا چهار هزار تومن بدهکاریم، صد تومن گیرمان آمده، یعنی یک چهلم بدهی. مردم نگاه به جیبتان نکنید، نگاه به قدرت خدا کنید. گفتند داشتند می‌رفتم منزل، در راه یک آقای مومن علیرضای نجاری بود، نمی‌دانم کسی ایشان را دیده بود، این از اوتاد شیراز بود، آدم عجیبی بود، این آدمی بود نجار بود، این‌هایی که می‌گویم کارهای سردستی هر روزش بود، زیارت عاشورا با صد لعن و سلام، نماز استغاثه به امام زمان، زیارت جامعه‌ی کبیره، روزی یک جزء قرآن. کار هم می‌کرد، نجاری هم می‌کرد و جلوی مدرسه‌ی منصوریه هم مغازه‌اش بود. ما می‌دیدیم، کودکی بودیم، در مغازه‌ بود مشتری نداشت قرآن می‌خواند، یکدفعه می‌دیدی در مغازه ایستاده دارد نماز می‌خواند. حاج آقا می‌گوید داشتم می‌رفتم منزل آقای مومن علیرضا من را دید، گفت آقای حدائق آقای فلانی که اسمش را نمی‌آورم، یکی از روحانیون اهل علم ساداتی که امام جماعت یکی از مساجد شیراز بود، او مدت‌ها مریض شده بود و در بستر افتاده بود! و مردم بهتان بگویم نشانه‌ی رفیق خوب این است که در گرفتاری‌ها بدادتان برسند. دوستانتان نمی‌آیند کجا هستند؟ احوال مریض‌ها را می‌پرسید، احوال گرفتارها را می‌پرسید؟ یکدفعه آگهی را روی دیوار می‌بینید، خدا رحمتش کند حاجی فوت کرد؟ می‌گویند او یکمین سالش است، کجایی؟ یک سال است رحمت خدا رفته حالا می‌فهمی؟ در گرفتاری‌ها چقدر بداد هم می‌رسید؟

گفتند آقای حدائق آقای فلانی در ماه رمضانی که شما نبودید چند مرتبه سراغ شما را گرفت، گفتند آقای حدائق که نیستند کجا هستند؟ گفتم در ماه رمضان رفته تبلیغ. گفت اگر رسیدید یک سری هم به این سید بزنید مریض است، در بستر است و حال خوشی ندارد. حاج آقا گفتند رسیدم منزل، با پدرم سلام کردم، والده، خانواده، بچه‌ها را که دیدم، یک ساعتی که گذشت، گفتم بروم این سید اولاد پیغمبر را ببینم چکار دارد، با اینکه خسته‌ی سفر بودم لباس را درنیاوردم بلند شدم رفتم پیش آن آقا. گفت رفتم داخل منزل آن آقا نشستم کنار بسترش، احوالپرسی کردم، گفتم سراغ من را گرفتی من شیراز نبودم ماه رمضان، کاری داشتید؟ گفتند دیدم این گوشه‌ی بالشتش را زد بالا، دیدم یک دسته‌ی نسخه دکتر از زیر بالشتش آورد بیرون. گفت آقای حدائق دکتر می‌آید نسخه می‌نویسد ما می‌گذاریم زیر بالشت، یعنی چی؟ یعنی پول نیست، محترمانه. روایت داریم اگر کسی آمد به شما اظهار نیاز کرد و بهش دادید پول آبرویش را دادید، هنر این است که تا نگفته بدهید. گفت گیرم و دادید دیگر او آبرویش را دادید. گفتند خیلی محترمانه بالشتش را زد بالا، گفت دکتر نسخه می‌دهند و ما می‌گذاریم اینجا. حاج آقا گفتند من همانجا نیت کردم گفتم خدایا این صد تومنی که کدخدای روستا به ما هدیه داد و گفت متعلق به شماست این صد تومن را می‌دهم به این و حال اینکه چهل برابرش را بدهکارم، ولی خدایا شما قادرید و از خزانه‌ی غیبت به شما برسانید. گفتند من به این آقا گفتم من عصری می‌رسم خدمتتان. بلند شدم از خانه‌اش آمدم بیرون، آقایان دو جا خدا در قرآن می‌فرماید عجله کنید، عجله عموما کار خوبی نیست، اما دو جا بسیار خوب است، یکی در توبه کردن «وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ»[19] دوم در کار خیر. در کار خیر اگر عجله نکردی شیطان پشیمانت می‌کند. خیلی‌ها می‌خواهند کارهای خوب بکنند اما شیطان راهشان را می‌بندد. آقا کی؟ حالا صبر کن، نه تو پیری نه خدا بخیل، چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است. بقول حضرت امام شیطان یک توجیهاتی می‌کند و یک کلاهی سر بعضی‌ها می‌گذارد که تا گوششان را می‌پوشاند. شیطان گنهکارها را با توجیه می‌آورد در گناه. کوفی‌ها را با توجیه آورد در قتل امام شرکت کردند، گفتند ما قربة الی الله می‌خواهیم حسین را بکشیم. گفتند دیدم شیطان شروع کرد وسوسه کردن که تو چکاره‌ی این شهری؟ شهر عادل دارد، این همه علما هستند، تو یک طلبه‌ای هستی، پنج تا بچه داری، اول زندگی‌ات است، چهار هزار تومن بدهکاری، یک ماه زحمت کشیدی، صد تومن به تو دادند، این را هم می‌خواهی بدهی به این آقا سید! اگر مسئولیتی است گردن این بزرگان علما و متمکنین است نه گردن تو، حاج آقا می‌گفتند داشتم می‌رفتم منزل دیدم تا عصر شیطان نمی‌گذارد این پول را بیاورم، گفتند تا رسیدم منزل رفتم سر آن ساکم، آن بسته‌ی پول را برداشتم دوباره رفتم خانه‌ی آن آقا سید. گفتند در زدم رفتم داخل، آن آقا سید خدا رحمتش کند، گفت آقا قرار بود عصر بیایید، گفتم دیدم شاید عصر نرسم همین الان آمدم، پاکت صد تومن را گذاشتم زیر بالشت. کی اینجوری کردید خدا جواب نداد! کی اینگونه همت بخرج دادید و خدا شرمنده‌ی کار شما شد! حاج آقا گفتند این را گذاشتم و آمدم، به هیچکس هم نگفتم، بعدها هم بمن گفتند که می‌گویم که باورت شود صاحب داری، خدایی است که بی‌جواب نمی‌گذارد کارها را. این‌ها را برای تربیت ما گفتند، گفتند آن روز شد شب، شب شد نیمه شب، نیمه شب بود گفتند در همان اتاق بالاخانه من مشغول نافله شب بودم، یکدفعه دیدم پشت در اتاق را دارند در می‌زنند، آمدم دم در دیدم پدرم هستند، مرحوم آیت الله حاج شیخ ابوالحسن حدائق. این را هم بگویم مرحوم شیخ ابوالحسن اخلاقشان این بود، شهریه‌ای که به حاج آقا می‌دادند همان شهریه‌ای بود که به بقیه می‌دادند، یعنی بین فرزندشان و بقیه نمی‌گذاشتند، می‌گفتند بابا همان چیزی که من به دیگران می‌دهم به شما هم می‌دهم. آقای حاج شیخ اخلاق دیگرشان هم این بود وجوهات را شب نگه نمی‌داشتند، می‌گفتند شاید تا صبح زنده نمانم، این حق ضعفاست حق فقراست دست ما، و ما مسئولیم و حال اینکه بعضی‌هایمان سال‌ها از عمرمان می‌گذرد و خمس نمی‌دهیم! حق سادات یتیم و فقرا و گرفتاران در اموالمان است، قیامت هم باید پاسخ دهیم.

این آقای تیمسار جمشیدی گفت یک شب پدر ما آمد وجوهات بدهد در مدرسه‌ی منصوریه، حاج شیخ قبول نکردند، گفتند معلوم نیست من تا صبح زنده باشم، گفت پدر ما بلند شد از مدرسه‌ی منصوریه آمد بیرون دوباره برگشت، گفت آقای حاج شیخ من دارم می‌روم حج، در این شهر شما را قبول دارم، وجوهات را از من قبول نکردید دیگر به کسی هم نمی‌دهم، قیامت می‌گویم بردم حاج شیخ قبول نکرد. حاج شیخ شروع کرد به گریه کردن، گفت بار مسئولیت ما را سنگین کردی. آقای جمشیدی می‌گفت پدرتان را صدا زدند گفتند بابا بیا، این پول‌ها را بگیر، این ببر بده به فلانی، این را ببر بده به فلانی، این را ببر بده به فلانی تقسیم کن و برگرد. حالا می‌خواهم بگویم روحیه‌ی جناب حاج شیخ اینجوری بود و پول نگه نمی‌داشتند خیلی حساس بودند روی بیت‌المال، حاج آقا می‌گفتند نیمه‌شب بود دیدم پدرم در زد، آمدم دیدم پدرم آمده پشت در اتاق روی پشت‌بام، سلام کردم گفتم آقا امری دارید؟ دیدم یک بسته‌ای دستشان است گفتند بابا شما بدهکاری برو بدهی‌ات را بده. گفتم پدر ما نمی‌دانست من چقدر بدهکارم، گفتند این بسته را گذاشتند بعد که باز کردم چهار هزار تومن پول در این بسته بود. صبح صد تومن دادم شب تمام بدهی را خدا پرداخت.

تو بندگی چو گدایان بشرط مزد نکن، که خواجه خود روش بنده‌پروری داند.

قرآن می‌فرماید گشایش و بستن دست ماست، «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آَمَنُوا وَاتَّقَوْا»[20] این گشایش: «لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ»[21]. بستن: «وَلَكِنْ كَذَّبُوا»[22] شما زیر بار نمی‌روید «فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ»[23] ‌من بسنده کنم به همین اندازه.

پس هر نعمتی و هر ‌رفاهی معلول ایمان و تقواست، امروز هم ما در جامعه‌مان اگر بخواهیم آن زندگیِ ایده‌آل و مدینه‌ی فاضله اتفاق بیفتد اول از خودمان باید شروع کنیم: «قُوا أَنْفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ ناراً»[24] رعایت ایمان و تقوا در تمام شئونات اجتماعی و خانوادگی. قطعا آن برکات اقتصادی و برکات هم رقم خواهد خورد.

صلی الله علیک یا اباعبدالله، صلی الله علیک یابن رسول الله.

اشعاری از حاج محمود آقای سیفی تقدیم کنیم

من گدایم گدای حسینم، عاشق کربلای حسینم

خیلی‌ها دارند می‌روند کربلا، همین امشب هم قبل از مغرب خانمی و آقایی آمدند خداحافظی کردند گفتند عازم کربلا هستیم در اربعین. دوستان می‌آیند التماس دعا می‌خواهند، مشرف هستند، قطعا دل‌های شما هم اربعینی است، یک بخشی دارید می‌روید یک بخشی هم دلتان دارد می‌رود. همانی که جابر خطاب به امام حسین عرض کرد و بعد به عطیه توضیح داد که از پیغمبر شنیدم که رسول الله فرمود «من أحبَّ عمَلَ قومٍ اُشرِک فی عملهم» کسی که کار جمعیتی را دوست بدارد در کار آنها شریک است. طبق این سخن پیغمبر هر کسی دوست دارد که الان می‌توانست می‌رفت کربلا اربعین، یقینا ثواب کربلا را بهتان می‌دادند. نیت مومن است، نیة المومن خیر من عمله.

من گدایم گدای حسینم، عاشق کربلای حسینم

این جلساتی که امروز شما به این وسع و یُسر برگزار می‌کنید، من از پدربزرگ مادری‌ام شنیدم، حاج آقا مؤید الاسلام، می‌فرمود یک زمانی محرم رسید در زمان رضاخان قُلدر، روضه‌ها بالکل تعطیل شد. مردم روضه‌های امروز شما مدیون تلاش‌های دیروز گذشتگان شماست، کسی جرأت نداشت مجلس بگیرد، کسی جرأت نداشت یا حسین بگوید! حوزه‌های علمیه تعطیل شد، حجاب از سر خانم‌ها به تاراج رفت، حاج آقای مؤید الاسلام می‌گفتند: آقای حاج ملاعلی سیف روز تاسوعا بود ما را دید، گفت حاج آقای مؤید دارم دق می‌کنم، 9 روز از محرم گذشت یک یاحسینی نتوانستیم بگوییم یک روضه‌ای نشد بشنویم. گفت امشب خانه‌ی یکی از دوستانم قرار گذاشتیم دور از چشم زن و بچه‌اش، اینقدر خفقان بود که جرأت نمی‌کردند جلوی زن و بچه‌ها مجلس بگیرند. گفت این آقا یک پستویی دارد در خانه‌اش، من و شما و صاحب‌خانه، سه نفری برویم در آن پستو، شما یک روضه‌ای بخوانید ما یک دمی بگیریم و خودمان را راحت کنیم. خدا رحمت کند حاج آقای مؤیدالاسلام را، گفتند شب عاشورا ما رفتیم منزل آن آقا، بطور مخفیانه رفتیم در آن اتاق پستو، من در تاریکی یک السلام علیک یا اباعبدالله و یک روضه‌ی شب عاشورای خیلی آرام و آهسته خواندم، آقای ملاعلی سیف و صاحب‌خانه هم اشک می‌ریختند گریه می‌کردند، مرحوم حاج آقای سیف هم یک دم آهسته‌ای گرفت و شب عاشورا خودمان را اینجوری آرام کردیم. حالا ما با عزت آمدیم نشستیم گریه می‌کنیم ندبه می‌کنیم.

من گدایم گدای حسینم، عاشق کربلای حسینم

من که جز او پناهی ندارم، غیر عشقش گواهی ندارم

مولا جان، این زبان حال همه‌ی پدرها و مادرهای مجلس است.

نوجوان بودم و پیر گشتم، عبد دولت سرای حسینم

جانم حسین جانم حسین

 

[1] اعراف آیه96

[2] نهج‌الفصاحه ص611

[3] اعراف آیه96

[4] اعراف آیه96

[5] حمد آیه5

[6] اعراف آیه96

[7] اعراف آیه96

[8] مفاتیح الجنان، دعای حضرت مهدی

[9] الکافی ج4 ص27

[10] عنکبوت آیه69

[11] الکافی ج4 ص27

[12] اعراف آیه96

[13] تحف‌العقول ص359

[14] تحف‌العقول ص359

[15] حج آیه41

[16] نمل آیه3

[17] اعراف آیه96

[18] اعراف آیه96

[19] آل‌عمران آیه133

[20] اعراف آیه96

[21] اعراف آیه96

[22] اعراف آیه96

[23] اعراف آیه96

[24] تحریم آیه6

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه