استاد حدائق روز چهارشنبه 4 اسفند ماه 1400 همزمان با ایام شهادت امام موسی کاظم(ع) در مسجدالرسول(ص) شیراز به بیان سفارشاتی از آن حضرت درخصوص راه سعادت و خوشبختی انسان ها پرداختند.

 

دانلود

جهت مشاهده ویدئو کلیک کنید

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم­الله الرحمن الرحيم

قال سيدنا و مولانا ابوابراهيم موسی ابن جعفر: «عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع يَقُولُ لَا تَسْتَكْثِرُوا كَثِيرَ الْخَيْرِ وَ لَا تَسْتَقِلُّوا قَلِيلَ الذُّنُوبِ فَإِنَّ قَلِيلَ الذُّنُوبِ يَجْتَمِعُ حَتَّى يَكُونَ كَثِيراً وَ خَافُوا اللَّهَ فِي السِّرِّ حَتَّى‏ تُعْطُوا مِنْ أَنْفُسِكُمُ النَّصَفَ»[1].

من سخنی را که مرحوم شيخ مفيد اعلی­الله مقامه در کتاب امالی نقل نموده مرحوم علامه مجلسی هم در بحار ذکر نموده مرحوم کلينی هم در جلد دوم کافی اين حديث را  نقل نموده، من هفت­تا نصيحت از امام هفتم می­خواهم امشب بدهم تحويل شما عمل کرديد نان­شان را می­خوريد راه سعادت و خوشبختی را امام در اين روايت توصيه­های می­فرمايد اين­ها را  سعی کنيم عمل کنيم به کار بگيريم وجود مقدس حضرت نکته­ای اولی که می­فرمايد: «عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع يَقُولُ لَا تَسْتَكْثِرُوا كَثِيرَ الْخَيْرِ»[2] کارهای خوب شما اگرچه زياد اند زياد به حساب نياوريد کار زياد کرديد زحمت زياد کشيدی خدمت زياد کردی اما بزرگ نمايي برای خودت نکن اين يک، حالا توضيحاتی دارد که من عرض می­کنم.

«وَ لَا تَسْتَقِلُّوا قَلِيلَ الذُّنُوبِ»[3] دو گناهانتان را اگرچه کم اند کم به حساب نياوريد خوبی­ها اگرچه زياد اند زياد حساب نکنيد بدی­ها و گناهان اگرچه کم کم تصور نکنيد بعد دنبال اين فراز دوم حضرت می­­فرمايد: «فَإِنَّ قَلِيلَ الذُّنُوبِ يَجْتَمِعُ حَتَّى يَكُونَ كَثِيراً»[4] گناهان کم اندک اندک، کم کم کنارهم جمع می­شود گناهان بزرگ را رقم می­­زند من دو سه نکته اخلاقی روی همين فرمايش يک و دوی حضرت عرض کنم ببينيد عزيزان کار خوب را مکمل فرمايش حضرت اين جمله لقمان را هم عرض کنم لقمان به فرزندش گفت پسرم دو چيز را در زندگی اصلاً فراموش نکن اين­ها يادمان نرود که متأسفانه يادمان بعضاً می­­رود اين­ها نبايد فراموش بشود يک ياد خدا دو ياد مرگ مردم باورتان باشد که يک روز بايد تشريف ببريد باورتان باشد که خدا شما را می­بيند همين­که آقا موسی ابن جعفر هم اشاره می­فرمايند «وَ خَافُوا اللَّهَ فِي السِّرِّ»[5] در خلوت­ها از خدا بترسيد جايي که کسی نيست دوربين نيست مچ­مان را نمی­توانند بگيرند خدا حاضر است مردم اگر اين دو چيز يادشان نرود نظارت خدا مجازات مردن گناه  نمی­کنند شما يک نفر را پيدا کند بگويد من اين دوتا اصل را اين آقا قبول داشت نافرمانی کرد الآن در ساختار اصلاح جامعه روان­شناس­ها جامعه‌شناس­ها رسيدند به همين سخنان معصومين ما در هزار و چهار صد سال قبل من يک مقاله علمی را از يک همايش انديشمندان جامعه‌شناس در اروپا ديدم اين­ها بعد از روزها جلسه گرفتند افکار را روی هم کردند صحبت کردند به اين نتيجه رسيده بودند اين حرف هشت، نه سال قبل است که برای سلامت يک جامعه دو چيز بايد در آن جامعه شدت و قوت پيدا کند يک اصل نظارت دو اصل مجازات شما ببينيد اگر يک جامعه­ای از نظر ظاهری مسئولين نظارت­شان قوی باشد و به تناسب تخلف مجازات هم صورت بگيرد خلاف کسی نمی­کند ما يک مشکل که امروز در جامعه داريم طرف نافرمانی می­کند می­گويد برو به هرکه می­­خواهی بگوی بگو همينی که هست يعنی نظارت نيست يعنی  مجازات نيست يعنی خيلی قلدر مآبانه قانون را دور می­­زند و عين خيالش هم نيست اين بد است برای يک جامعه جامعه از نظر ساختار ظاهری اگر بخواهد درست بشود دولتمردان نظارت­شان را بايد قوی کنند اين يک و ادامه اين نظارت مجازات اتفاق بيفتد آقا ملياردها خورده و برده ثم ماذا خب چه کرديد با اين؟ اين طرف ده­ها انسان را فريب داده و کلاه سر افراد گذاشته بعدش چه با اين چه کرديد بلی گزارش داده می­­شود تخلف اين خوب است اين يعنی نظارت بوده ولی مجازات هم بايد باشد من يک داستانی را از زمان اميرالمؤمنين برايتان عرض کنم يادم هست خدا رحمت کند آيت­الله يزدی که رئيس قوه قضائيه بود اين داستان مال حدود اشتباه نکنم بيست و هشت سال قبل است اين جريان آيت­الله العظمی گلپايگانی فوت کرده بود آيت­الله يزدی آمد شيراز خدا رحمت کند در دفتر آيت­الله حائری شب جمعه بود يک جلسه­ای بود علمای آن وقت شيراز جمع بودند آيت­­الله يزدی هم رئيس قوه قضائيه بود قاطبه علما را هم که من يادم هست همه رحمت خدا رفتند آيت­الله يزدی گفت آقا بشينيد يک فکری بکنيد گفت ما سابق می­گفتيم دشمن از در وارد می­شود مسئولين مرزها بپايي پدر و مادرها خانه­ها را رفت و آمدها را آن سال ايشان گفت الآن بايد بگوييم دشمن از سقف خانه و آسمان مي­آيد در خانه تازه ماهواره داشت مطرح می­شد هنوز واتساپی نبود انستاگرامی نبود تلگرامی نبود تلفن­های همراه هم به اين وسعت و پيشرفتگی نبود بحث ماهواره بود گفت اين نکته اول که يک فکری بکنيد که مردم خلوت­­هايشان مديريت بشود گفت ما مسئولين قضائی و مسئولين مملکت در جامعه دسترسی داريم در خانه­ها و خلوت­ها که نيستيم بعد يک مسأله فقهی را هم ايشان مطرح کرد گفت آقايون بشينيد يک فکری بکنيد الآن مسائل مستحدثه است ما الآن در زندان­ها درمانگاه­های مجهز داريم اين درمانگاه­های مجهز طرف بايد قصاص بشود عضوی را قطع کرده بايد عضوش قطع بشود وقتی قصاص می­­شود در اين درمانگاه اگر سريع اين عضو قصاص شده را پيوند بزنند سلامتی بر می­­گرده حالا آيا ما مجاز هستيم اين کار را بکنيم يا نه؟ از يک طرف حکم خدا اجرا شد قصاص صورت گرفت آيا بعد از قصاص می­توان اين شخصی که جانی بود جنايت کرده اين عضو قصاص شده را پيوند بزنند دوباره سلامتی را پيدا کند حالا نه به شکل اول ايشان اين را مطرح کرد همان شب هم آقايون نظراتی دادند گفتگوهای شد جرح و تعديل­های شد گذشت تا اين­که يک چند هفته بعد ما قم مشرف بوديم خدمت آيت­الله العظمی مکارم مثل اینکه سؤال از مراجع هم کرده بودند قوه قضائيه حالا همه اين­ها را گفتم برای اين جريان آيت­الله العظمی مکارم گفتند از ما سؤال کردند که برای اين يک نظر فقهی بدهيد آيا مسئولين زندان می­­توانند اين شخصی که جنايت کرده قصاص کرده عضوی کسی را ضايع کرده حالا عضوش را قصاص می­­کنند می­­تواند برود سريع پيوند کند يا نه؟ ايشان فرمودند من به استناد يک جريان از زمان اميرالمؤمنين حکم را دادم گفتم در زمان اميرالمؤمنين زمانی که حضرت خلافت به عهده داشتند کوفه بودند يک آقايي در دعوی گوش يک کسی را کنده بود آدم قلدری بود اين­که می­­گويند گوشتان را دست هرکسی ندهيد در دعوی گوش را کشيده بود گوش طرف کنده شده بود جانی جنايت کار و مجنی عليه آنی که جنايت روش شده بود هردو را آوردند خدمت حضرت آقا رو کردن به آنی که گوشش کنده شده بود گفتند چه کار می­خواهی بکنی رضايت يا قصاص حق توست، گفت آقا قصاص گوشم را کنده آقا فرمدند گوشش را بکنيد: «وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الْأَلْبابِ»[6] اين غلط کرد گوش کند بايد ياد بگيرد بايد جامعه بياموزد اين خشونت نيست اين کنترل خشونت است اين­های که قلم ناصواب­شان را می­­آورند روی کاغذ قصاص اسلام را می­گويند خشونت قصاص اسلام جلوگيری از خشونت است آقا فرمودند گوشش را بکنيد بالاخره اين گرفت و گوش آن جانی اول را کند قصاص اتفاق افتاد اين شخصی که گوش کنده بود حالا گوشش کنده شد اين گوش جدا شده­اش را گرفت از محضر اميرالمؤمنين خارج شد گوش را گذاشت سرجايش خب گوش چون غضروف است سريع التيام پيدا می­کند مدتی گذشت آمدند به اميرالمؤمنين گفتند آقا آنی که گوش طرف را کنده بود بعد قصاص شد اين گوش کنده شده را گذاشته سر جايش جوش خورده و گوشش سالم است آقا فرمودند بياوردش آوردند فرمودند گوشش را بکنيد زير خاک دفن کنيد جامعه بايد درس بگيرد اين جنايت کرده اين يک کسی را از نعمت اين گوش محروم کرده بايد ببينند بايد عبرت بگيرند اين می­شود مجازات اين مجازات جلو جرم را می­گيرد نظارت و مجازات سازنده است حالا در قانون اجتماعی قطعاً مؤثر است شما يک جاهايي که می­رويد نظارت قوی است تخلف پايين است الآن ببينيد تکنولوژی روز مسئولين از همين دوربين­های مدار بسته برای جلوگيری از مجازات استفاده می­کند جلوگيری از جنايت استفاده می­کنند و تخلف همين دوربين­های که شما در اين تقاطع­ها بزرگراه­ها نصب شد طرف می­بينيد ساعت دوی بامداد در تقاطع نگاه می­کند چراغ خطر را رد نمی­کند چرا؟ چون دوربين بالای سرش است سازنده است تو بزرگراه­ها سرعت را تنظيم می­کند جريمه نشود می­­گويد اگر سرعت رفتم دوربين ثبت می­کند جريمه برايم ثبت می­­شود بايد جريمه بدهند مردم بالاتر از اين نظارت و مجازات اجتماعی اگر يادمان نرفت نظارت خدا را اين نظارت­ها محدود است نظارت الهی نامحدود است نظارت الهی اين­جاست: «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ»[7] نظارت الهی اين­جاست: «يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ»[8] نظارت الهی اين­جاست: «يَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْيُنِ»[9] نظارت الهی اينجاست: «وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ»[10] ، اما نظارت­های اجتماعی به اين گستردگی نيست لذا ديد نوع تخلف­­ها و جنايت­ها در خلوت­ها اتفاق می­­افتد به ندرت می­بينيد يک خلافی آشکارا در انظار عموم معمولاً در خلوت­ها بعضی­ها جنايت می­کنند چون می­گويند نظارت نيست اسلام آمده بشريت را به اين فرهنگ برساند آقا هرجا هستی خدا هست اين يادت نرود اين نظارت يادمان نرود و مراقب باش در برابر ذرة المثقال­های کار نيک و شر بايد پاسخگو باشي اين هم مجازات است: «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ»[11] خب اين لقمان به فرزندش گفت پسرم خدا مرگ يادت نرود ولی دو چيز يادت برود اين را مردم از حافظه­ها بکنيد بيرون.

دو چيز را فراموش کنيد که متأسفانه بعضی­ها يادشان نمی­­رود آنی که بايد يادش نرود می­رود اينی که بايد يادش برود نمی­رود آن دو چيزی که عزيزان بايد يادمان برود خوبی­های خودت را به مردم فراموش کن تا رشد کنی، دو بدی­های مردم را هم به خودت فراموش کن تا کينه­ای نشوی انتقامجو نشوی، بعضی­ها ديديد دل پر کينه دارند می­گوين چه­ات است با فلانی؟ می­گويد چهل سال قبل همچون حرفی به من زد بابا يادت برود فراموش کن بدی­ها را از حافظه پاک کن من خدا رحمت کند مرحوم آيت­الله والد ما بارها در بعض مناسبت­ها هم عرض کردم در اولين سفری که ما مشرف حج در خدمت ايشان بوديم يک توصيه­های از آرزوهای من اين بود که حج اول را در خدمت ايشان باشم چون بيش از بيست سفر حج رفته بودند ظرايف  حج را می­دانستند و اعتقادم اين بود که اين شعر حافظ مال همين­جاست:

بی پير مرو تو در خرابات، هرچند سکندر زمانی

بايد با پير رفت  اين مسير را خوب نکات اخلاقی معنوی زيادی ايشان ذکر کردند فرمودند در مکه سيزده­جا جای استجابت قطعی دعاست مثل کليدی که رو قفل خودش می­افتد حالا يک وقتی مکه همديگر را ديديم مسجدالحرام تا بگويم کجا به کجاست؟ چه بايد بگويد؟ چشم ببينيم­ات چشم، سيزده­جا حجرالاسود، حطيم ملتزم، مستجار، رکن يمانی مقام ابراهيم، حجر اسماعيل اين­ها دعا هم دارد صفا، مروه رو کوه صفا رو کوه مروه حالا يکی از توصيه­های ايشان بود می­گفتند بابا يکی از کارها در حج و زيارت اين باشد يک مروری کن روی زندگی­ گذشته­ات ببين کسانی که ناراحتت کردند نگرانت کردند از اين­ها به تعبير حالا عاميانه دلخور هستی برای اين­ها دعا کن برای اين­ها نماز بخوان برای اين­ها به پيغمبر سلام کن اين اخلاق اخلاق پيغمبری است ما می­خواهیم بدی را با بدی جواب بدهيم اين نيست اخلاق اهل­البيت، لذا عزيزان لقمان گفت بدی­­ها بدي­های مردم فراموش کن تا کينه­ای نشوی خوبی­های خودت را هم از نسبت به ديگران فراموش کن تا طلب کار نشوی گاهی اوقات می­نويسيم اين قدر به فلانی داديم در فلان تاريخ ديگر نمی­دهی بدهی هم يک حالت تکبری درت ايجاد می­شود يک حالت طلبکاری درت اتفاق می­افتد يک حالت مطالبه­گری درت شکل می­گيرد اين خيلی بد است.

آقا موسی ابن جعفر فراز اول نصيحت: « لَا تَسْتَكْثِرُوا كَثِيرَ الْخَيْر»[12] خوبی­­هايتان اگرچه زياد است زياد حساب نکنيد: «وَ لَا تَسْتَقِلُّوا قَلِيلَ الذُّنُوبِ»[13] گناهانتان هرچه کم است، کم به حساب نياوريد من يک جريانی را از آيت­­الله العظمی بروجردی نقل کنم نقل می­کنند مرحوم آيت­الله العظمی بروجردی آن ساعات آخر عمر يک وقتی ايشان يک نفس عميقی کشيد و آهی سردی فرمود افسوس بر اين­­که عمری ما گذشت و برای آخرت­مان کاری نکرديم آقايون می­دانيد اين حرف که است؟ حرف شخصيتی است که تمام مراجع امروز شيعه عمدتاً شاگردهای ديروز ايشان بودند آيات عظام مکارم شيرازی، سيستانی مرحوم لطف­الله صافی فاضل لنکرانی مرحوم آيت­الله العظمی بهجت، مقام معظم رهبری شيبری زنجانی وحيدخراسانی اين­­های که هستند علوی گرگانی، اين­ها در کارنامه مراجع نگاه کنيد يک از درخشان­ترين دوران طلبگی­شان شاگردی آيت­­الله العظمی بروجردی بوده صدها مجتهد و مرجع تربيت کرد اين شخصيت با اين همه خدمات علمی خدمات اجتماعی شما يک جلوه خدمت ايشان مسجد اعظم است در نوع بلاد اسلامی ايشان حوزه تأسيس کرد مراکز خير بنا کرد يک شخصيت ذوالفنون جامع الاطراف ايشان می­فرمايد افسوس که عمرما تمام شد و کاری نکرديم کتاب جامع احاديث شيعه و کتاب­های ديگر از آثار قلمی و فکری ايشان می­گويند پدر مرحوم آيت­الله العظمی فاضل مرحوم آيت­الله شيخ حسن فاضل ايشان خيلی با آقا مأنوس بود تا آقا اين حرف را زدند گفت آقا شما کار نکرديد که مثل شما کار کرده؟ که مثل شما زحمت کشيد برای اسلام و مسلمين شما می­گوييد افسوس که عمرم تمام شد و کار نکرديم، آقا اين جمله اميرالمؤمنين را خواند: «وَ أَخْلِصِ الْعَمَلَ فَإِنَّ النَّاقِدَ بَصِير»[14] کارهايتان را مردم پاک کنيد صراف اعمال که خداست خيلی آگاه است خيلی دقيق است ذره­ای رياء در کارها باشد خدا تشخيص می­دهد ما شايد نفهميم ولی خدا می­داند اين همان عمل به روايت موسی ابن جعفر است: «لَا تَسْتَكْثِرُوا كَثِيرَ الْخَيْرِ»[15] خيلی کار کردی خيلی زحمت کشيدی يادت برود اين­ها را فراموش کن خوبی­هايت را از ياد ببر و مرور هم نکن چون اگر کسی خوبی­هايش را يادش نرفت چندتا آفت دارد من اشاره کنم يک ديگر تکرار نمی­کند ديديد می­گويند آقا برای فلان­جا يک کمکی بکن می­گويد ما يکبار کرديم به يک آقايي گفتم فلان گرفتار است يک کمکش کن گفت سه سال و نيم خانه فلانی آقای حاجی فلانی و فلانی و فلانی هم بودند اين قدر بهش دادم رقم را گفت مجلس را گفت زمان را گفت حاضرين را گفت اين خطر است، نباشيم اين طوری، گفتم اينی که بايد يادت می­رفته که نرفت گفتم حاجی خدا وکيلی امروز چندتا غيبت کردی گفت يادم نيست گفتم آنی که بايد يادت نرود ياد می­رود آنی که بايد يادت برود يادت نمی­رود خوبی­­ها را فراموش کنيد بگذاريد در حساب خدا: «لَا تَسْتَكْثِرُوا كَثِيرَ الْخَيْرِ»[16] گرچه کار  هم زياد کرديد فراموش کنيد: «وَ لَا تَسْتَقِلُّوا قَلِيلَ الذُّنُوبِ»[17] کارهای کم­تان را هم گناهان کم را هم کم به حساب نياوريد ببينيد اگر کار خوب فراموش نشد عرض کردم يکی از آفتش اين است که ديگر انجام نمی­دهی يکی از آفات­هايش اين است که غرور پيدا می­کنی يکی از آفتهايش اين است وقتی کار خوبت فراموش نشد در کنار غرور نسبت به بندگان خدا يک حسی تکبر و مطالبه­گری از خدا هم در شما ايجاد می­­شود گاهی اوقات به خدا هم بلی می­گوييم خدايا قدر ما را بدان ما نبوديم کارها زمين بود يا اباعبدالله ببين چه شيعه خوبی داری ما داريم به داد می­رسيم بوده گاهی اوقات افراد مطالبه­گر خدا شدند مطالبه­گر اهل­­البيت دند اين­ها مالی که آدم فراموش نکرده.

از آن طرف اگر گناهان را فراموش کرديم پيوسته تکرار می­شود کسانی که گناهانشان را فراموش می­کنند می­افتند در وادی تکرار و مداومت در گناه بعد آقا موسی ابن جعفر فرمود گناهان کم کم کم شکل می­دهد گناهان بزرگ را اين­های که يک وقتی منشأ فسادهای بزرگ می­شوند شروع کارشان از يک کار جزئی بوده عزيزان در اين شيراز يک آقای اعدام شد حالا خدا از سر تقصيراتش بگذرد داستان مال شايد بيش از بيست سال اين چهارتا قتل مرتکب شده بود دوتا خواهرش را کشته بوده در کمتر از ربع ساعت خدا قاتل آفريده خدا بشر را جانی آفريده يک پيره­مردی گفت آقا حالا فهميدم خدا شمر را از روز ازل شمر آفريد گفتم وای بر اين اعتقادت، تو داری توهين به خدا می­­کني خدا هرکه را آفريد زيبا آفريد هرکه را آفريد خوب آفريد بديها معلول عملکردها تربيت­ها، و رفتارهای ماست اين توهين به خداست که بگوييم خدا شمر را ذاتاً شمر آفريده صدام را ذاتاً صدام آفريده اين آقا چه می­شود بعضی­ها چهار فقره قتل پرونده­ای دادگاهش را آن جلسه دادگاهش را ضبط کرده بودند فرستادند حوزه گفتند آقايون مدرسين و اساتيد آسيب­شناسی جرم کنند چرا اين جوری شده؟ رياست دادگستری آن سال يک نسخه فيلمش را فرستاد گفت آقايون ببينند نظر بدهند من خودم اين فيلم را ديدم در دادگاهش نبودم ولی ديدم  با کمال آسودگی پناه بر خدا آقا امام می­جواد می­­فرمايد از حضرت سؤال کردند گناه کبيره کدام گناه است امام فرمود آن گناهی که راحت انجام می­دهی کبيره است اگر يک وقت ديديد راحت غيبت می­کنيد باکی­تان هم نيست کبيره است اگر يک وقتی ديديد راحت حق را ضايع می­کنيد کبيره است آن که ديگر عظمت الهی نزد انسان شکسته شده انسان خوف ندارد هراس ندارد می­شود کبيره خيلی اين با راحتی هم حرف می­زد در دادگاه بود قاضی ازش پرسيد تعريف کرد قتل اول قتل دوم قتل سوم و چهارم که دوتا خواهر خودش بود در خانه در ربع ساعت اين­ها را سر بريده بود در همين شيراز جنت­تراز قاضی يک سؤال تخصصی ازش پرسيد گفت آقا اولين خلاف زندگي­ات کدام بود گفت چهارده سالم بود در بازار وکيل داشتم رد می­شدم گرسنه بودم پول نداشتم رسيدم در يک مغازه­ای آجيل فروشی چشم صاحب مغازه را پاييدم يک مشت نخودچی از داخل نخودچی يک کف نخودچی دزديدم آمدم منزل پدرم ديدم من دارم يک چيزی می­­خورم گفت چه می­خوری؟ گفتم نخودچی گفت تو که پول نداشتی گفت واقعيت را گفتم که من همان­جا که اين را ديدم گفتم حيف که اين پسر پدری نفهمی داشت و پدری ناسنجيده­ای داشت اگر پدرش عاقل بود اين بچه سالم بود تربيت سوء پدر خرابش کرد گفت پدرم گفت تو پول نداشتی از کجا آوردی نخودچی گفتم گرسنه­ام بود در بازار وکيل داشتم می­آمدم از يک مغازه­ای برداشتم گفت پدرم گفت آفرين بنازم تو آدمی هستی که گلمت را بتواني از اين آب بکشی بيرون تو آينده­ای روشنی داری اين پدر نادان به جای که بگويد پسرم مال حرام مال دزدی نهيش کند تذکر بهش بده بايش بلند شود برود در آن مغازه جبران کند حلال بودی بطلبد گفت من فکر کردم دزدی کردن کار خوبی است گفت فردا يک مشت نخودچی شد دو مشت، دو مشت شد بيشتر نخودچی شد جنس­های ديگر دزدی­های ديگر ضرب و شتم آقايون اميرالمؤمنين فرمود بدترين گناه گناهی است که گوشت بروياند يعنی اين پول حرام بيايد در سلول سلول بدنت بيايد در رگ پوست و استخوان و عصبت بدتر از اين ديگر گناه نيست عاملی که سبب شد کوفی پای قتل امام حسين ايستادند تا حضرت را شهيد کردند لقمه حرام بود من دو سه شب قبل يک روايتی را خواندم در مجلسی امام صادق می­فرمايد شيطان می­­گويد من اگر حريف مردم نشوم سه­جا مردم را ول نمی­کنم مردم حواس­تان باشد اين­جاها ضربه فنی نشويد اين سه­جا شيطان ايستاده بزند زمين گفت يک تلاشم اين است که مردم از حرام پول بدست بياورند پول ناحق کاری نکرده مزد بگيرد زير ميزی رشوه کاری که متأسفانه بعضی­ها را مبتلا کرده درآمد من غير حل از طريق غير حلال شيطان می­گويد اگر نتوانستم اين را اين­جا طرف خيلی قوی است حواسش جمع است پول حرام در خانه نمی­آورد پول زحمتی را تلاش می­کنم که حق خدا را از مالش ندهد ديديد بعضی­ها می­گويند آقا پول زحمت کشی است خمس برای چه بدهيم، زراعت کرديم زحمت کشيديم عرق ريختيم ذکات برای چه بدهيم اين­جا حريف است پول حلال را مانع می­­شود حق خدا ازش خارج بشود بعضی­ها در اين گام دوم زمين می­خورد شيطان می­گويد اگر اين­جا حريف نشدم و نتوانستم کاری بکنم گام سوم من اين است پول حلال خمس داده را وسوسه­اش می­کنم ببرد در حرام خرج کند در اسراف، «وضعه فی غير وجهه»[18]، در جايي که نبايد خرج کند ديديد به بعضی­ها تذکر می­ده آقا نکن می­گويد آقا پول زحمت کشی است می­گويند اسراف است می­گويد مال خودمان است خمسش را هم داديم خيال­مان راحت است بابا مال خداست دست تو مراقب باشيم گناهان کم را کم به حساب نياوريم که گناهان اندک گناهان بزرگ را شکل می­دهد آن آقا در دادگاه گفت من از يک مشت نخودچی دزدی شد قاتل چهار نفر بعد هم اعدامش کردند قاضی هم بهش گفت پيشيمان نيستی گفت نه پناه بر خدا، برسد بشر به جايي که: «لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها»[19].

نصيحت سوم حضرت فرمود: «وَ خَافُوا اللَّهَ فِي السِّرِّ حَتَّى‏ تُعْطُوا مِنْ أَنْفُسِكُمُ النَّصَفَ»[20] از خدا مردم در خلوت­هايتان برسيد ببينيد در اين صحن مسجدالرسول ترس از خدا هنر نمی­­خواهد بنده خودم را می­گويم من برای حفظ آبرو خودم هم که باشد هرکاری جلو شما نمی­­کنم بالاخره می­گويم محترمين نشستند بعد آبرومان می­رود مردم در آن اتاق در بسته در آن­جايي که کسی نيست ولی خدا هست صدايمان ضبط نمی­شود فيلم­مان را نمی­گيرند مثل يوسف عمل کنيم: «وَ خَافُوا اللَّهَ فِي السِّرّ»[21] انچه يوسف را نجات داد از وسوسه­های ذليخا خوف از خدا در خلوت بود: «وَ خَافُوا اللَّهَ فِي السِّرِّ حَتَّى‏ تُعْطُوا مِنْ أَنْفُسِكُمُ النَّصَفَ»[22]امام می­فرمايد اگر از خدا ترسيديد در خلوت انصاف گيرتان می­آيد ديديد بعضی­ها با انصاف­اند اين­ها چون از خدا می­ترسند آدم با انصاف کلاه سر مردم نمی­گذارد ما در همين سفر اخير کربلا که نايب الزيارتتان بوديم خدا رزقنا الله و اياکم جميعاً فی الدفعة المتعدده، خدا نصيب همه بکند اين سفر دوتا صحنه را خدا در کربلا به ما نشان داد دوتا صحنه را خدا در کربلا به ما نشان داد اين­­ها داستانی مال همين بهمن ماه است.

يکی  از حرم قمربنی هاشم آمديم بيرون يک آقايي آمده بود حالا عطر می­فروخت خيلی اصرار می­کرد يره مرده که آقا عطر بخريد عطر بخريد من يک پولی بهش دادم که ازش عطر بگيرم من اشتباه کردم يعنی مقدار پول را من در ذهنم اين بود که مثلاً ارزش اين دوتا شيشه عطر است و حال آن­که خيلی بيشتر از اين بود پول عراقی بود من بهش دادم و او فکر کرد من همه  عطرهايش را بخرم گفتم نه آقا من دوتا شيشه می­­خواهم دوتا شيشه را که گرفتم گفتم تمام شد خلاص ديد دارم می­روم گفت شيخنا قِف بايست اصلاً من متوجه نبودم گفت اين پول خيلی زياد به من دادی اين ترس از خدا من اصلاً يادم نبود ديدم شروع کرد باقی مانده پول را بعد ديدم من اشتباه کردم او هشيار بود و حواسش جمع گفت خدا می­بيند ما را ما در محضر خدا هستيم بعد من بهش گفتم من اشتباه کردم تصورم اين بود که اين پول در حد جنس شماست ولی خب اشتباه از ما بود اين يک صحنه ترس از خدا.

يک­جای هم در ماشين نشسته بودم يک راننده بی­انصافی کرايه­اش يک حد معينی بود اين بنده­ای خدايي با ما پول داد پول شش برابر کرايه معمول بود پول گرفت پس نداد گفتم آقا چه خبر است؟ کرايه­ شما که مشخص است گفت نه کرايه همين است خيلی با قاطعيت ببينيد آن نتيجه خدا فراموش کردن است اين خدا فراموش نکردن که آن آقا اصرار کرد گفت بديم پيش پوليس، اين عصبانی شد با اين ماشين وسط خيابان هی  اين ور می­رفت آن ور گفتيم الآن ما را می­برد عالم آخرت زد ماشين را کنار يک جدولی مثل روانی­ها به زحمت نصف پول را اين آقا از اين گرفت تفاوت کجاست؟ از خدا ترسيديد انصاف نصيب­تان می­شود موسی ابن جعفر می­فرمايد خدا يادتان رفت می­شويد بی­انصاف امروز يک مقدار بی­انصافی در جامعه می­بينيم در همه بخش­ها گاهی اوقات می­بينيد آن انصاف يعنی ديگران مثل خودتان ببينيد عدالت به خرج بدهيد امام می­فرمايد اين حالت انصاف زمينه­ساز با انصاف شده خدا ترسی است طرف قيمت دستش نيست طرف حواسش نيست طرف متوجه نيست خدا که می­داند خدا که متوجه است اين نصيحت سوم.

نصيحت چهارم: «وَ سَارِعُوا إِلَى طَاعَةِ اللَّهِ»[23]امام می­فرمايد سرعت کنيد به سوی طاعت خدا عجله کنيد دوجا سروران عزيز خدا در قرآن امر به عجله کرده يکی در انجام کار نيک طاعت خدا و دوم: «فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ»[24]و دوم در توبه کردن اين­ دوجا عجله ممدوح است توصيف شده در اين حديث هم امام می­فرمايد: «وَ سَارِعُوا إِلَى طَاعَةِ اللَّهِ»[25]هرکاری که طاعت خداست درش عجله کنيد نماز طاعة الله است عجله کنيد روزه طاعة الله است عجله کنيد حج طاعة الله است عجله کنيد خمس طاعة الله است عجله کنيد در هرکاری که نيک است عجله کنيد: «وَ سَارِعُوا إِلَى طَاعَةِ اللَّهِ»[26]اين نصيحت ديگر.

نصيحت ديگر امام می­فرمايد نصيحت پنجم: «وَ اصْدُقُوا الْحَدِيثَ»[27] در گفتارتان هم راستگو باشيد دروغ نگوييم صداقت راستگويي را پيشه خود كنيد: «وَ اصْدُقُوا الْحَدِيثَ»[28]در حرفي كه مي­زنيد سخني كه مي­گوييد وعده­اي كه مي­دهيد راستگويي بشود مبناي زندگي­ شما اصلاً امام صادق در يك حديثي پيغام دادند براي عبدالله ابن ابي­يعفور كه آنچه كه سبب شد علي ابن ابي طالب نزد پيغمبر اين همه عظمت پيدا كرد دو چيز بود يكي راستگويي اميرالمؤمنين دوم امانت، و انّ علياً عليه­السلام حضرت فرمودند: «انظر ما بلغ به عليٌّ عند رسول الله»[29] بعد حضرت فرمودند: «إنَّما بلغ ما بلَغ به عند رسول­الله بصدق الحديث و اداء الامانة»[30] آنچه كه سبب عظمت اميرالمؤمنين نزد رسول­الله شد يك راستگويي علي بود دوم امانتداري اميرالمؤمنين بود در اين حديث هم آقا موسي ابن جعفر مي­فرمايد: «وَ اصْدُقُوا الْحَدِيثَ»[31] نصيحت پنجم.

نصيحت ششم: «وَ أَدُّوا الْأَمَانَةَ»[32] دقيقاً آن دوتا ويژگی که ما در صفات وجود مقدس امام صادق ما می­بينيم حضرت برای اميرالمؤمنين ياد می­فرمايد در اين حديث هم موسی ابن جعفر توصيه می­فرمايد راستگويي امانت داری: «وَ اصْدُقُوا الْحَدِيثَ وَ أَدُّوا الْأَمَانَةَ فَإِنَّ ذَلِكَ لَكُمْ»[33] حضرت می­فرمايد اگر امانتدار بوديد راستگو بوديد در کار خير عجله کرديد سرعت بخشيديد از خدا ترسيديد تمام اين نصيحت­های ششگانه­ای که تا اين­جا گذشت حضرت می­فرمايد همه اين­ها به نفع خودتان است فکر نکنيد اگر راستگو بوديد خدمت به مردم کرديد خدمت به خودتان کرديد اصلاً اين نگاه­مان را هم بايد اصلاح کنيم بعضی­ها فکر می­کنند اگر آدم خوبی باشد دارند به مردم خدمت می­کنند هرچه خوب هستيد خوبی نفعش به خودتان بر می­گرده آقا موسی ابن جعفر هم همين را اشاره می­فرمايد: «فَإِنَّ ذَلِكَ لَكُمْ»[34] شما خوبی­هايتان صدقه دادنتان ذکرتان انصاف­تان خدا ترسی شما ترک گناه شما فراموش کردن نيکی­­ها خودتان اين­ها همه­­اش به نفع­ خودتان است.

و نصيحت پايانی حضرت فرمود: «وَ لَا تَدْخُلُوا فِيمَا لَا يَحِلُّ لَكُمْ فَإِنَّمَا ذَلِكَ عَلَيْكُم‏»[35] مراقب باشيد در کارهای که حلال نيست وارد نشويد مردم دورغ گريبان خوتان را می­گيرد غيبت آسيب به خودتان می­زند اين را مردم اگر يادشان نرود که بدی اول نکبت­شان می­آيد سمت خودشان بی­انصافی اول خود طرف آسيب می­بيند مال فکر می­کنيم اگر بی­انصافی کرديم به طرف ظلم کرديم می­گويند بابا به خودت دارد بر می­گردد اين نگاه نگاه بسيار دقيقی است که ظلم به ديگران بدی به ديگران تعدی نسبت به حقوق ديگران تعدی نسبت به خودماست احساس به ديگران احساس به خودماست، دروغ حاج­آقا سؤال کردند دروغ دروغ شوخی يعنی؟ من سخن اميرالمؤمنين را بخوانم، اميرالمؤمنين فرمود: «لَا يَجِدُ عَبْدٌ طَعْمَ الْإِيمَانِ حَتَّى يَتْرُكَ الْكَذِبَ هَزْلَهُ وَ جِدَّهُ»[36] طعم ايمان را نمی­چشد کسی که دروغ را کنار نگذاشته باشد چه شوخی چه جدی حالا ما اسمش را می­گذاريم سرکاری خالی­بندی، مزاح می­گويد آقا يک چيزی گفتيم باورت شد می­دانيد آثارش کجاست؟ نصف شب پا می­شوي نماز شب می­خوانی با بی­حالی، می­داني آثارش کجاست؟ قرآن می­خوانی مثل اين­­که داری کتابی مثلاً الحسين کرد شبستری می­خوانی نعوذ بالله لذت نمی­بری به وجود ما اين معنويت راه پيدا نمی­­کند دروغ عزيزان شوخی­اش هم حال عبادت را از آدم می­گيرد مزاح کرديم شوخی بوده تعارف دروغ است آقا بفرماييد منزل يک نان بقلمون هست حالا واقعاً بيايند هست من يک وقتی اين داستان را باز از آيت­الله والد نقل کنم تمام کنم يک عرض توسلی به محضر موسی ابن جعفر ابوی می­فرمودند ما درس آيت­الله العظمی بروجردی تمام شد قم سال هزار و سه صد و سی و هفت گفتند از حوزه درس آمديم بيرون با آيت­الله مشکينی بود آقای حاج ميرزا علی مشکينی گفتند در مسير که داشتيم می­آمديم رسيديم در خانه آيت­الله مشکينی آيت­­الله مشکينی می­خواستند بروند در منزل حالا ظهر بود گفتند آقای حدائق اگر می­خواهيد تشريف بياوريد داخل کتاب برای مطالعه هست، خب معمولاً شما ظهر اگر يک کسی همراه­تان باشد تعارف به نهار می­کنيد تعارف به غذا می­کنيد، گفت ايشان فرمودند اگر می­خواهيد بيايد داخل کتاب هست برای مطالعه گفتند پشت سرش خودشان دوباره ادامه دادند فرمودند اين­که من تعارف برای صرف نهار نمی­کنم چون خانواده ما به اندازه خودمان نهار درست کرده آمادگی مهمان هم نداريم و نمی­دانستم امروز ما با شما می­آييم در اين مسير خانواده ما به اندازه خودمان نهار درست کرده آمادگی پذيرايي از مهمان نداريم من هم آيت­­الله مشکينی فرمودند من هم آيت­الله مشکينی فرمودند حوصله ايثار هم ندارم که بگويم خودم امروز نهار نمی­خورم نهارم را می­گذارم جلو شما اين راستگويي است آقا سر و گردن ما در اختيار شما قدم رو تخم چشم ما بگذار، پشت سر می­گويد خدا ريشه­اش بکند اين نفاق نيست اين دروغ نيست حالا بگو السلام عليک يا اباعبدالله بگو تا قيامت با اين بيان چيزی ازش در نمي­آيد حاج آقا می­گفتند وقتی اين صداقت آيت­­­الله مشکينی را ديدم گفتم آقا من هم حوصله کتاب خواندن ندارم ظهر است گرسنه­مان است می­خواهيم برويم نهار بخوريم فعلاً وقت کتاب نيست رفتند، که حاج­آقا می­گفتند من ارادتم به آيت­­الله مشکينی دو صد چندان شد به خاطر اين صداقت در گفتار و صداقت در راستی اينی که حالا دروغ حتی شوخش هم آسيب می­زند لذت عبادت را از انسان­ها ساقط می­کند خدا لعنت کند هارون الرشيد را در سال صد و هفتاد و نه هجری قمری که آمد وارد مدينه شد مرحوم شيخ صدوق اعلی­الله مقامه نقل می­کند آقا موسی ابن جعفر در حرم رسول­الله در مسجد پيغمبر مشغول نماز بود هارون ملعون دستور داد گفت موسی ابن جعفر را از حال نماز خارج کنيد امام داشت نماز می­خواند فرصت هم ندادند که امام نماز را تمام کند مردم اين اسلام راحت امروز من و شما زحمت­هايش را ائمه کشيدند تا حالا ديديد يک کسی در نماز دستش را بکشند بگويد ديگر نمی­خواهد نماز بخوانی اين جوری تا حالا ديديد به امام­تان اين رفتار را کردند آقا را از حال نماز کشيدند بيرون بردند هارون گفت آقا را دستگير کنيد شيعيان گريه کردند اراتمندان دنبال حضرت آمدند حضرت را بردند در يک منزلی تحت الحفظ شب که شد هارون گفت دوتا محمل کجاوه درست کنيد يکی به طرف بصره يکی به طرفه کوفه آن بصره را شبانه بفرستيد حضرت را و مخفيانه آقا را بردند بصره روز برای اين­­که يک خرده آرام کند فضای مدينه را در يک کجاوه سر بسته­­ای گفت موسی ابن جعفر را داريم می­بريم کوفه عده­ای از شيعيان هم راه افتادند دنبال اين کجاوه همراهی کردند اما امام را بردند به منطقه بصره که هارون يک نامه­ای هم نوشت امام را دارد که وقتی حضرت را در حال نماز از حال نماز خارج کردند اشک امام جاری شد و اين جمله را حضرت فرمود: «إِلَيْكَ أَشْكُو يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَلْقَى»[37]، يا رسول­­الله به شما شکوايه می­کنم و شکايت اين­ها را می­­کنم از اين مسائلی که بر ما جاری کردند حضرت را بردند در شهر بصره آن­جا هارون يک دستوری داده بود به حسان سروی می­گويد که روز هفتم ذی­الحجه آقا موسی ابن جعفر رسيدند به شهر بصره امام را سپردند به عيسی ابن جعفر که امير بصره بود گفتند هارون گفته سخت بگيريد بر اين آقا ببردش زندان و کمال شدت در مجازات هم برای آقا داشته باشيد آقايون يک چند ماهی گذشت عيسی ابن جعفر يک نامه­ای برای هارون نوشت گفت اين آقا را يا از من تحويل بگيريد يا آزادش می­کنم بارها شده من پشت در سلول اين آقا به گوش ايستادم اين آقا جز راز و نياز جز دعا برای مردم رفع مشکلات سخنی از او من نشنيدم با اين­که من زندانبان او هستم و امير بصره نفرين از او نسبت به خودم و شما نشنيدم موسی ابن جعفر را تحويل بگيريد ديگر من اين آقا را نگه نمی­داريم تحويل نگرفتيد آزادش می­کنم هارون نامه­ای نوشت و گفت آقا را بفرستيد به سمت بغداد در بغدادذ زندان­ها متعدد و عجيب اين­که تمام اين زندانبان­ها متحول می­­شدند اول حضرت را سپردند به فضل ابن ربيع مدتی آقا در اختيار فضل ابن ربيع بود تحت تأثير معنويت آقا موسی ابن جعفر قرار گرفت رفت به هارون گفت من اين آقا را ديگر نگه نمی­دارم برای چه آقا را زندان کردی؟ گناه اين آقا چه است؟ هارون سپرد حضرت را به فضل ابن يحيي مدت­ها هم فضل ابن يحيي زندانبان بود آن­هم تحت تأثير حضرت قرار گرفت و به هارون گفت که من اين آقا را نگه نمی­دارم و حتی دارد که فضل ابن يحيي به هارون خبر دادند که اين فضل ابن يحيي امام را از آن زندان آورده بيرون در يکجايي  در آسايش و رفاه به سر می­برد که فضل ابن يحيي گفت من اگر آقا را از من تحويل نگيريد من اين آقا را آزاد می­کنم هارون دفعه آخر امام را سپردند به سندی ابن شاهک يهودی ملعون که خود سندی ابن شاهک آمد آقا را تحويل گرفت و اين آخرين دوران زندانی حضرت بود حالا نقل­های متفاوت چهار سال هفت سال يا بيشتر دوران­­های متعددی که امام اين زندان­های متعددی که امام اين زندان­ها را گذراندند ولی آن زندان سندي ابن شاهک چون سندی ابن شاهک از خبثا و ملعونين بود يهودی هم بود عناد هم داشت امام را تحت فشار گذاشتند حتی شکنجه­های روحی زن رقاصه­ای را آوردند در زندان به اين زن خواننده می­گفتند خوانندگی کن رقاصگی کن، موسی ابن جعفر را آزرده خاطر کن که بعد از مدتی آمدند ساعتی ديدند که اين زن هم سر گذاشته رو خاک همنوا شده با آقا موسی ابن جعفر که به اين زن گفتند چرا خوانندگی نکردی؟ گفت من را آزاد بکنيد ببريد نزد هارون الرشيد بگويم اين آقا را برای چه زندانی کرديد؟ که اين خانم آمد ديد شخصی اين آقا صورت رو خاک گذاشته: «يَا مُخَلِّصَ الشَّجَرِ مِنْ بَيْنِ رَمْلٍ وَ طِينٍ وَ مَاءٍ»[38] آن دورانی پايانی زندان حضرت در آن شروع زندان­ها امام در ضمن مناجات به خدا عرض می­کردند يک­­جايي خلوتی می­خواستم با شما راز و نياز کنم شاکرم که اين محيط فراهم شد در يکی از زندان­های حضرت دارد که در يک مقطعی امام کوفه بودند شخصی می­گويد داشتم می­رفتم زندانبان حضرت گفت از اين­جا نگاه کن در آن روزنه­ای گودی ديدم يک روزنه­ای نوری است به اعماق زمين که سردابی است گفت خوب نگاه ببين چه می­بينی؟ گفت ديدم که يک چيزی مثلی اين­که روی زمين افتاده گفتم پارچه­ای است گفت خوب بيشتر دقت کن، گفت نگاه کردم به نظرم آمد که انسانی خوابيده گفتم کسی خوابيده؟ گفت اين خدايي شماست گفتم خداي ­ما نعوذ بالله از اين­که خدا قابل رؤيت باشد گفت اين موسی ابن جعفر است گفتم موسی ابن جعفر امام ماست حجت خداست گفت از اين آقا فقط همين را بگويم مدتی است من زندانبان اين آقا شدم اين آقا از روزها روزه­دار شب­ها متهجد صبح که به بعد از نماز صبح به سجده می­­رود و به اين زندانبان­ها گفته آذان ظهر من را خبر کنيد سر از سجده بردارم اين برای خود من سؤال بود آقا موسی ابن جعفر که نظام کون و مکان تحت نظارت اوست نيازی نيست که يک زنبان بيايد به آقا بگويد وقت ظهر شد اين امام می­­پرسد تا آن طرف جواب بدهد تا من و شما امشب بفهميم مردم امام­تان را در زندانی زندانی کرده بودند که شب و روز تميز داده نمی­شد يعنی به طور متعارف اگر کسی می­خواست وقت شرعی را بفهمد بايد بهش اطلاع می­­دادند ما امشب متوجه بشويم در آن دورانی پايانی زندان حضرت ديگر اين قدر فشار زياد شد که امام در ضمن زمزمه­اش با خدا عرض می­کرد: «مُخَلِّصَ الشَّجَرِ مِنْ بَيْنِ رَمْلٍ وَ طِينٍ وَ مَاءٍ ِخَلِّصْنِي مِنْ يَدَيْ هَارُونَ، وَ يَا مُخَلِّصَ الْوَلَدِ مِنْ بَيْنِ مَشِيمَةٍ وَ رَحِمٍ خَلِّصْنِي مِنْ يَدَيْ هَارُونَ»[39] ای خدای که دانه گياه را از دل خاک نجات می­دهی موسی ابن جعفر را از زندان هارون خلاصی ببخش:

سر شب تا به سحر گوشه­­ای زندان چه کنم؟ دل آشفته چو گيسويي پريشان چه کنم

به خدا آرزويم ديدن روی پسر است، سوختم من به خدا ز آتش هجران چه کنم

شيخ صدوق اعلی­­الله مقامه از حسن ابن محمد ابن بشار نقل می­کند خدا لعنت کند سندی ابن شاهک را هشتاد نفر از بزرگان عالم اسلام را صدا زد گفت بياييد می­خواهم يک شهادتی بدهيد اين­ها را دعوت کرد در منزل خودش موسی ابن جعفر را نشان داد گفت شما شهادت بدهيد اين آقا سالم است اين آقا مشکلی ندارد اين آقا در اين خانه با اين امکانات دارد زندگی می­کند حسن ابن محمد بشار می­گويد يک وقت يکی از بزرگانی که در آن جمع بود می­گويد نگاه کردم به آقا موسی ابن جعفر آقا فرمود راست می­گويند الآن من در اين خانه هستم ولی بدانيد نه دانه خرمای سمی به من خوراندند من تا سه روز ديگر به شهادت می­رسيم به لقاء الهی می­رسم يک وقتی شيعيان آمدند ديدند در آن زندان امام باز است پيکر آقا را رو سريری گذاشتند چهار غلام اين سرير را به دوش گرفتند يک منادی هم ندا می­­دهد هذا امام الرفضه اگر شما نبوديد بغداد شيعيان بغداد ادب کردند آمدند پيکر آقا را کنار جسم بغداد گذاشتند کفنی قيمتی آوردند با احترام و اکرام امام را تشييع کردند در قبرستان سادات قريش بغداد به خاک سپردند اما همه بگوييم صلّی الله عليک يا اباعبدالله صلّی الله عليک يابن رسول­­الله اگر موسی ابن جعفر مظلومانه به شهادت رسيد اما به پيکرش بعد از شهادت اسائه ادب نشد اين بدن را عريان به خاک نسپردند سلام بر آن حسينی که: «ملقی فی الارض جثة بلارأسٍ و لا غسل و لا کفن»[40]؛ سه روز بدون غسل و کفن در برابر آفتاب همه بگوييم يا حسين.

يا ربّ الحسين اشف صدر الحسين بظهور الحجه يا ربّ الحجه اشف صدر الحجه بظهور الحجه؛

پروردگارا به عظمت موسی ابن جعفر و مظلوميت موسی ابن جعفر عواقب امور ما را ختم بخير بفرما.

 

[1] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص288.

[2] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص288.

[3] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص288.

[4] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص288.

[5] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص288.

[6] بقره 179.

[7] ق 16.

[8] انفال 24.

[9] غافر 19.

[10] حدید آیه4

[11] زلزال 7- 8.

[12] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص288.

[13] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص288.

[14] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏13 ص432.

[15] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص288.

[16] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص288.

[17] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص288.

[18] الخصال ج2 ص132

[19] اعراف 179.

[20] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص288.

[21] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص288.

[22] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص288.

[23] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص457.

[24] بقره 148.

[25] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص457.

[26] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص457.

[27] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص288.

[28] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص288.

[29] الکافی ج2 ص104

[30] الکافی ج2 ص104

[31] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص288.

[32] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص457.

[33] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص457.

[34] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص457.

[35] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص457.

[36] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص340.

[37] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏48  ص221.

[38] الأمالي( للصدوق) النص ص377.

[39] الأمالي( للصدوق) النص ص377.

[40] بحارالانوار ج45 ص191

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه