استاد حدائق روز چهارشنبه 4 اسفند ماه 1400 همزمان با ایام شهادت امام موسی کاظم(ع) در مسجدالرسول(ص) شیراز به بیان سفارشاتی از آن حضرت درخصوص راه سعادت و خوشبختی انسان ها پرداختند.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسمالله الرحمن الرحيم
قال سيدنا و مولانا ابوابراهيم موسی ابن جعفر: «عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع يَقُولُ لَا تَسْتَكْثِرُوا كَثِيرَ الْخَيْرِ وَ لَا تَسْتَقِلُّوا قَلِيلَ الذُّنُوبِ فَإِنَّ قَلِيلَ الذُّنُوبِ يَجْتَمِعُ حَتَّى يَكُونَ كَثِيراً وَ خَافُوا اللَّهَ فِي السِّرِّ حَتَّى تُعْطُوا مِنْ أَنْفُسِكُمُ النَّصَفَ»[1].
من سخنی را که مرحوم شيخ مفيد اعلیالله مقامه در کتاب امالی نقل نموده مرحوم علامه مجلسی هم در بحار ذکر نموده مرحوم کلينی هم در جلد دوم کافی اين حديث را نقل نموده، من هفتتا نصيحت از امام هفتم میخواهم امشب بدهم تحويل شما عمل کرديد نانشان را میخوريد راه سعادت و خوشبختی را امام در اين روايت توصيههای میفرمايد اينها را سعی کنيم عمل کنيم به کار بگيريم وجود مقدس حضرت نکتهای اولی که میفرمايد: «عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع يَقُولُ لَا تَسْتَكْثِرُوا كَثِيرَ الْخَيْرِ»[2] کارهای خوب شما اگرچه زياد اند زياد به حساب نياوريد کار زياد کرديد زحمت زياد کشيدی خدمت زياد کردی اما بزرگ نمايي برای خودت نکن اين يک، حالا توضيحاتی دارد که من عرض میکنم.
«وَ لَا تَسْتَقِلُّوا قَلِيلَ الذُّنُوبِ»[3] دو گناهانتان را اگرچه کم اند کم به حساب نياوريد خوبیها اگرچه زياد اند زياد حساب نکنيد بدیها و گناهان اگرچه کم کم تصور نکنيد بعد دنبال اين فراز دوم حضرت میفرمايد: «فَإِنَّ قَلِيلَ الذُّنُوبِ يَجْتَمِعُ حَتَّى يَكُونَ كَثِيراً»[4] گناهان کم اندک اندک، کم کم کنارهم جمع میشود گناهان بزرگ را رقم میزند من دو سه نکته اخلاقی روی همين فرمايش يک و دوی حضرت عرض کنم ببينيد عزيزان کار خوب را مکمل فرمايش حضرت اين جمله لقمان را هم عرض کنم لقمان به فرزندش گفت پسرم دو چيز را در زندگی اصلاً فراموش نکن اينها يادمان نرود که متأسفانه يادمان بعضاً میرود اينها نبايد فراموش بشود يک ياد خدا دو ياد مرگ مردم باورتان باشد که يک روز بايد تشريف ببريد باورتان باشد که خدا شما را میبيند همينکه آقا موسی ابن جعفر هم اشاره میفرمايند «وَ خَافُوا اللَّهَ فِي السِّرِّ»[5] در خلوتها از خدا بترسيد جايي که کسی نيست دوربين نيست مچمان را نمیتوانند بگيرند خدا حاضر است مردم اگر اين دو چيز يادشان نرود نظارت خدا مجازات مردن گناه نمیکنند شما يک نفر را پيدا کند بگويد من اين دوتا اصل را اين آقا قبول داشت نافرمانی کرد الآن در ساختار اصلاح جامعه روانشناسها جامعهشناسها رسيدند به همين سخنان معصومين ما در هزار و چهار صد سال قبل من يک مقاله علمی را از يک همايش انديشمندان جامعهشناس در اروپا ديدم اينها بعد از روزها جلسه گرفتند افکار را روی هم کردند صحبت کردند به اين نتيجه رسيده بودند اين حرف هشت، نه سال قبل است که برای سلامت يک جامعه دو چيز بايد در آن جامعه شدت و قوت پيدا کند يک اصل نظارت دو اصل مجازات شما ببينيد اگر يک جامعهای از نظر ظاهری مسئولين نظارتشان قوی باشد و به تناسب تخلف مجازات هم صورت بگيرد خلاف کسی نمیکند ما يک مشکل که امروز در جامعه داريم طرف نافرمانی میکند میگويد برو به هرکه میخواهی بگوی بگو همينی که هست يعنی نظارت نيست يعنی مجازات نيست يعنی خيلی قلدر مآبانه قانون را دور میزند و عين خيالش هم نيست اين بد است برای يک جامعه جامعه از نظر ساختار ظاهری اگر بخواهد درست بشود دولتمردان نظارتشان را بايد قوی کنند اين يک و ادامه اين نظارت مجازات اتفاق بيفتد آقا ملياردها خورده و برده ثم ماذا خب چه کرديد با اين؟ اين طرف دهها انسان را فريب داده و کلاه سر افراد گذاشته بعدش چه با اين چه کرديد بلی گزارش داده میشود تخلف اين خوب است اين يعنی نظارت بوده ولی مجازات هم بايد باشد من يک داستانی را از زمان اميرالمؤمنين برايتان عرض کنم يادم هست خدا رحمت کند آيتالله يزدی که رئيس قوه قضائيه بود اين داستان مال حدود اشتباه نکنم بيست و هشت سال قبل است اين جريان آيتالله العظمی گلپايگانی فوت کرده بود آيتالله يزدی آمد شيراز خدا رحمت کند در دفتر آيتالله حائری شب جمعه بود يک جلسهای بود علمای آن وقت شيراز جمع بودند آيتالله يزدی هم رئيس قوه قضائيه بود قاطبه علما را هم که من يادم هست همه رحمت خدا رفتند آيتالله يزدی گفت آقا بشينيد يک فکری بکنيد گفت ما سابق میگفتيم دشمن از در وارد میشود مسئولين مرزها بپايي پدر و مادرها خانهها را رفت و آمدها را آن سال ايشان گفت الآن بايد بگوييم دشمن از سقف خانه و آسمان ميآيد در خانه تازه ماهواره داشت مطرح میشد هنوز واتساپی نبود انستاگرامی نبود تلگرامی نبود تلفنهای همراه هم به اين وسعت و پيشرفتگی نبود بحث ماهواره بود گفت اين نکته اول که يک فکری بکنيد که مردم خلوتهايشان مديريت بشود گفت ما مسئولين قضائی و مسئولين مملکت در جامعه دسترسی داريم در خانهها و خلوتها که نيستيم بعد يک مسأله فقهی را هم ايشان مطرح کرد گفت آقايون بشينيد يک فکری بکنيد الآن مسائل مستحدثه است ما الآن در زندانها درمانگاههای مجهز داريم اين درمانگاههای مجهز طرف بايد قصاص بشود عضوی را قطع کرده بايد عضوش قطع بشود وقتی قصاص میشود در اين درمانگاه اگر سريع اين عضو قصاص شده را پيوند بزنند سلامتی بر میگرده حالا آيا ما مجاز هستيم اين کار را بکنيم يا نه؟ از يک طرف حکم خدا اجرا شد قصاص صورت گرفت آيا بعد از قصاص میتوان اين شخصی که جانی بود جنايت کرده اين عضو قصاص شده را پيوند بزنند دوباره سلامتی را پيدا کند حالا نه به شکل اول ايشان اين را مطرح کرد همان شب هم آقايون نظراتی دادند گفتگوهای شد جرح و تعديلهای شد گذشت تا اينکه يک چند هفته بعد ما قم مشرف بوديم خدمت آيتالله العظمی مکارم مثل اینکه سؤال از مراجع هم کرده بودند قوه قضائيه حالا همه اينها را گفتم برای اين جريان آيتالله العظمی مکارم گفتند از ما سؤال کردند که برای اين يک نظر فقهی بدهيد آيا مسئولين زندان میتوانند اين شخصی که جنايت کرده قصاص کرده عضوی کسی را ضايع کرده حالا عضوش را قصاص میکنند میتواند برود سريع پيوند کند يا نه؟ ايشان فرمودند من به استناد يک جريان از زمان اميرالمؤمنين حکم را دادم گفتم در زمان اميرالمؤمنين زمانی که حضرت خلافت به عهده داشتند کوفه بودند يک آقايي در دعوی گوش يک کسی را کنده بود آدم قلدری بود اينکه میگويند گوشتان را دست هرکسی ندهيد در دعوی گوش را کشيده بود گوش طرف کنده شده بود جانی جنايت کار و مجنی عليه آنی که جنايت روش شده بود هردو را آوردند خدمت حضرت آقا رو کردن به آنی که گوشش کنده شده بود گفتند چه کار میخواهی بکنی رضايت يا قصاص حق توست، گفت آقا قصاص گوشم را کنده آقا فرمدند گوشش را بکنيد: «وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الْأَلْبابِ»[6] اين غلط کرد گوش کند بايد ياد بگيرد بايد جامعه بياموزد اين خشونت نيست اين کنترل خشونت است اينهای که قلم ناصوابشان را میآورند روی کاغذ قصاص اسلام را میگويند خشونت قصاص اسلام جلوگيری از خشونت است آقا فرمودند گوشش را بکنيد بالاخره اين گرفت و گوش آن جانی اول را کند قصاص اتفاق افتاد اين شخصی که گوش کنده بود حالا گوشش کنده شد اين گوش جدا شدهاش را گرفت از محضر اميرالمؤمنين خارج شد گوش را گذاشت سرجايش خب گوش چون غضروف است سريع التيام پيدا میکند مدتی گذشت آمدند به اميرالمؤمنين گفتند آقا آنی که گوش طرف را کنده بود بعد قصاص شد اين گوش کنده شده را گذاشته سر جايش جوش خورده و گوشش سالم است آقا فرمودند بياوردش آوردند فرمودند گوشش را بکنيد زير خاک دفن کنيد جامعه بايد درس بگيرد اين جنايت کرده اين يک کسی را از نعمت اين گوش محروم کرده بايد ببينند بايد عبرت بگيرند اين میشود مجازات اين مجازات جلو جرم را میگيرد نظارت و مجازات سازنده است حالا در قانون اجتماعی قطعاً مؤثر است شما يک جاهايي که میرويد نظارت قوی است تخلف پايين است الآن ببينيد تکنولوژی روز مسئولين از همين دوربينهای مدار بسته برای جلوگيری از مجازات استفاده میکند جلوگيری از جنايت استفاده میکنند و تخلف همين دوربينهای که شما در اين تقاطعها بزرگراهها نصب شد طرف میبينيد ساعت دوی بامداد در تقاطع نگاه میکند چراغ خطر را رد نمیکند چرا؟ چون دوربين بالای سرش است سازنده است تو بزرگراهها سرعت را تنظيم میکند جريمه نشود میگويد اگر سرعت رفتم دوربين ثبت میکند جريمه برايم ثبت میشود بايد جريمه بدهند مردم بالاتر از اين نظارت و مجازات اجتماعی اگر يادمان نرفت نظارت خدا را اين نظارتها محدود است نظارت الهی نامحدود است نظارت الهی اينجاست: «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ»[7] نظارت الهی اينجاست: «يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ»[8] نظارت الهی اينجاست: «يَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْيُنِ»[9] نظارت الهی اينجاست: «وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ»[10] ، اما نظارتهای اجتماعی به اين گستردگی نيست لذا ديد نوع تخلفها و جنايتها در خلوتها اتفاق میافتد به ندرت میبينيد يک خلافی آشکارا در انظار عموم معمولاً در خلوتها بعضیها جنايت میکنند چون میگويند نظارت نيست اسلام آمده بشريت را به اين فرهنگ برساند آقا هرجا هستی خدا هست اين يادت نرود اين نظارت يادمان نرود و مراقب باش در برابر ذرة المثقالهای کار نيک و شر بايد پاسخگو باشي اين هم مجازات است: «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ»[11] خب اين لقمان به فرزندش گفت پسرم خدا مرگ يادت نرود ولی دو چيز يادت برود اين را مردم از حافظهها بکنيد بيرون.
دو چيز را فراموش کنيد که متأسفانه بعضیها يادشان نمیرود آنی که بايد يادش نرود میرود اينی که بايد يادش برود نمیرود آن دو چيزی که عزيزان بايد يادمان برود خوبیهای خودت را به مردم فراموش کن تا رشد کنی، دو بدیهای مردم را هم به خودت فراموش کن تا کينهای نشوی انتقامجو نشوی، بعضیها ديديد دل پر کينه دارند میگوين چهات است با فلانی؟ میگويد چهل سال قبل همچون حرفی به من زد بابا يادت برود فراموش کن بدیها را از حافظه پاک کن من خدا رحمت کند مرحوم آيتالله والد ما بارها در بعض مناسبتها هم عرض کردم در اولين سفری که ما مشرف حج در خدمت ايشان بوديم يک توصيههای از آرزوهای من اين بود که حج اول را در خدمت ايشان باشم چون بيش از بيست سفر حج رفته بودند ظرايف حج را میدانستند و اعتقادم اين بود که اين شعر حافظ مال همينجاست:
بی پير مرو تو در خرابات، هرچند سکندر زمانی
بايد با پير رفت اين مسير را خوب نکات اخلاقی معنوی زيادی ايشان ذکر کردند فرمودند در مکه سيزدهجا جای استجابت قطعی دعاست مثل کليدی که رو قفل خودش میافتد حالا يک وقتی مکه همديگر را ديديم مسجدالحرام تا بگويم کجا به کجاست؟ چه بايد بگويد؟ چشم ببينيمات چشم، سيزدهجا حجرالاسود، حطيم ملتزم، مستجار، رکن يمانی مقام ابراهيم، حجر اسماعيل اينها دعا هم دارد صفا، مروه رو کوه صفا رو کوه مروه حالا يکی از توصيههای ايشان بود میگفتند بابا يکی از کارها در حج و زيارت اين باشد يک مروری کن روی زندگی گذشتهات ببين کسانی که ناراحتت کردند نگرانت کردند از اينها به تعبير حالا عاميانه دلخور هستی برای اينها دعا کن برای اينها نماز بخوان برای اينها به پيغمبر سلام کن اين اخلاق اخلاق پيغمبری است ما میخواهیم بدی را با بدی جواب بدهيم اين نيست اخلاق اهلالبيت، لذا عزيزان لقمان گفت بدیها بديهای مردم فراموش کن تا کينهای نشوی خوبیهای خودت را هم از نسبت به ديگران فراموش کن تا طلب کار نشوی گاهی اوقات مینويسيم اين قدر به فلانی داديم در فلان تاريخ ديگر نمیدهی بدهی هم يک حالت تکبری درت ايجاد میشود يک حالت طلبکاری درت اتفاق میافتد يک حالت مطالبهگری درت شکل میگيرد اين خيلی بد است.
آقا موسی ابن جعفر فراز اول نصيحت: « لَا تَسْتَكْثِرُوا كَثِيرَ الْخَيْر»[12] خوبیهايتان اگرچه زياد است زياد حساب نکنيد: «وَ لَا تَسْتَقِلُّوا قَلِيلَ الذُّنُوبِ»[13] گناهانتان هرچه کم است، کم به حساب نياوريد من يک جريانی را از آيتالله العظمی بروجردی نقل کنم نقل میکنند مرحوم آيتالله العظمی بروجردی آن ساعات آخر عمر يک وقتی ايشان يک نفس عميقی کشيد و آهی سردی فرمود افسوس بر اينکه عمری ما گذشت و برای آخرتمان کاری نکرديم آقايون میدانيد اين حرف که است؟ حرف شخصيتی است که تمام مراجع امروز شيعه عمدتاً شاگردهای ديروز ايشان بودند آيات عظام مکارم شيرازی، سيستانی مرحوم لطفالله صافی فاضل لنکرانی مرحوم آيتالله العظمی بهجت، مقام معظم رهبری شيبری زنجانی وحيدخراسانی اينهای که هستند علوی گرگانی، اينها در کارنامه مراجع نگاه کنيد يک از درخشانترين دوران طلبگیشان شاگردی آيتالله العظمی بروجردی بوده صدها مجتهد و مرجع تربيت کرد اين شخصيت با اين همه خدمات علمی خدمات اجتماعی شما يک جلوه خدمت ايشان مسجد اعظم است در نوع بلاد اسلامی ايشان حوزه تأسيس کرد مراکز خير بنا کرد يک شخصيت ذوالفنون جامع الاطراف ايشان میفرمايد افسوس که عمرما تمام شد و کاری نکرديم کتاب جامع احاديث شيعه و کتابهای ديگر از آثار قلمی و فکری ايشان میگويند پدر مرحوم آيتالله العظمی فاضل مرحوم آيتالله شيخ حسن فاضل ايشان خيلی با آقا مأنوس بود تا آقا اين حرف را زدند گفت آقا شما کار نکرديد که مثل شما کار کرده؟ که مثل شما زحمت کشيد برای اسلام و مسلمين شما میگوييد افسوس که عمرم تمام شد و کار نکرديم، آقا اين جمله اميرالمؤمنين را خواند: «وَ أَخْلِصِ الْعَمَلَ فَإِنَّ النَّاقِدَ بَصِير»[14] کارهايتان را مردم پاک کنيد صراف اعمال که خداست خيلی آگاه است خيلی دقيق است ذرهای رياء در کارها باشد خدا تشخيص میدهد ما شايد نفهميم ولی خدا میداند اين همان عمل به روايت موسی ابن جعفر است: «لَا تَسْتَكْثِرُوا كَثِيرَ الْخَيْرِ»[15] خيلی کار کردی خيلی زحمت کشيدی يادت برود اينها را فراموش کن خوبیهايت را از ياد ببر و مرور هم نکن چون اگر کسی خوبیهايش را يادش نرفت چندتا آفت دارد من اشاره کنم يک ديگر تکرار نمیکند ديديد میگويند آقا برای فلانجا يک کمکی بکن میگويد ما يکبار کرديم به يک آقايي گفتم فلان گرفتار است يک کمکش کن گفت سه سال و نيم خانه فلانی آقای حاجی فلانی و فلانی و فلانی هم بودند اين قدر بهش دادم رقم را گفت مجلس را گفت زمان را گفت حاضرين را گفت اين خطر است، نباشيم اين طوری، گفتم اينی که بايد يادت میرفته که نرفت گفتم حاجی خدا وکيلی امروز چندتا غيبت کردی گفت يادم نيست گفتم آنی که بايد يادت نرود ياد میرود آنی که بايد يادت برود يادت نمیرود خوبیها را فراموش کنيد بگذاريد در حساب خدا: «لَا تَسْتَكْثِرُوا كَثِيرَ الْخَيْرِ»[16] گرچه کار هم زياد کرديد فراموش کنيد: «وَ لَا تَسْتَقِلُّوا قَلِيلَ الذُّنُوبِ»[17] کارهای کمتان را هم گناهان کم را هم کم به حساب نياوريد ببينيد اگر کار خوب فراموش نشد عرض کردم يکی از آفتش اين است که ديگر انجام نمیدهی يکی از آفاتهايش اين است که غرور پيدا میکنی يکی از آفتهايش اين است وقتی کار خوبت فراموش نشد در کنار غرور نسبت به بندگان خدا يک حسی تکبر و مطالبهگری از خدا هم در شما ايجاد میشود گاهی اوقات به خدا هم بلی میگوييم خدايا قدر ما را بدان ما نبوديم کارها زمين بود يا اباعبدالله ببين چه شيعه خوبی داری ما داريم به داد میرسيم بوده گاهی اوقات افراد مطالبهگر خدا شدند مطالبهگر اهلالبيت دند اينها مالی که آدم فراموش نکرده.
از آن طرف اگر گناهان را فراموش کرديم پيوسته تکرار میشود کسانی که گناهانشان را فراموش میکنند میافتند در وادی تکرار و مداومت در گناه بعد آقا موسی ابن جعفر فرمود گناهان کم کم کم شکل میدهد گناهان بزرگ را اينهای که يک وقتی منشأ فسادهای بزرگ میشوند شروع کارشان از يک کار جزئی بوده عزيزان در اين شيراز يک آقای اعدام شد حالا خدا از سر تقصيراتش بگذرد داستان مال شايد بيش از بيست سال اين چهارتا قتل مرتکب شده بود دوتا خواهرش را کشته بوده در کمتر از ربع ساعت خدا قاتل آفريده خدا بشر را جانی آفريده يک پيرهمردی گفت آقا حالا فهميدم خدا شمر را از روز ازل شمر آفريد گفتم وای بر اين اعتقادت، تو داری توهين به خدا میکني خدا هرکه را آفريد زيبا آفريد هرکه را آفريد خوب آفريد بديها معلول عملکردها تربيتها، و رفتارهای ماست اين توهين به خداست که بگوييم خدا شمر را ذاتاً شمر آفريده صدام را ذاتاً صدام آفريده اين آقا چه میشود بعضیها چهار فقره قتل پروندهای دادگاهش را آن جلسه دادگاهش را ضبط کرده بودند فرستادند حوزه گفتند آقايون مدرسين و اساتيد آسيبشناسی جرم کنند چرا اين جوری شده؟ رياست دادگستری آن سال يک نسخه فيلمش را فرستاد گفت آقايون ببينند نظر بدهند من خودم اين فيلم را ديدم در دادگاهش نبودم ولی ديدم با کمال آسودگی پناه بر خدا آقا امام میجواد میفرمايد از حضرت سؤال کردند گناه کبيره کدام گناه است امام فرمود آن گناهی که راحت انجام میدهی کبيره است اگر يک وقت ديديد راحت غيبت میکنيد باکیتان هم نيست کبيره است اگر يک وقتی ديديد راحت حق را ضايع میکنيد کبيره است آن که ديگر عظمت الهی نزد انسان شکسته شده انسان خوف ندارد هراس ندارد میشود کبيره خيلی اين با راحتی هم حرف میزد در دادگاه بود قاضی ازش پرسيد تعريف کرد قتل اول قتل دوم قتل سوم و چهارم که دوتا خواهر خودش بود در خانه در ربع ساعت اينها را سر بريده بود در همين شيراز جنتتراز قاضی يک سؤال تخصصی ازش پرسيد گفت آقا اولين خلاف زندگيات کدام بود گفت چهارده سالم بود در بازار وکيل داشتم رد میشدم گرسنه بودم پول نداشتم رسيدم در يک مغازهای آجيل فروشی چشم صاحب مغازه را پاييدم يک مشت نخودچی از داخل نخودچی يک کف نخودچی دزديدم آمدم منزل پدرم ديدم من دارم يک چيزی میخورم گفت چه میخوری؟ گفتم نخودچی گفت تو که پول نداشتی گفت واقعيت را گفتم که من همانجا که اين را ديدم گفتم حيف که اين پسر پدری نفهمی داشت و پدری ناسنجيدهای داشت اگر پدرش عاقل بود اين بچه سالم بود تربيت سوء پدر خرابش کرد گفت پدرم گفت تو پول نداشتی از کجا آوردی نخودچی گفتم گرسنهام بود در بازار وکيل داشتم میآمدم از يک مغازهای برداشتم گفت پدرم گفت آفرين بنازم تو آدمی هستی که گلمت را بتواني از اين آب بکشی بيرون تو آيندهای روشنی داری اين پدر نادان به جای که بگويد پسرم مال حرام مال دزدی نهيش کند تذکر بهش بده بايش بلند شود برود در آن مغازه جبران کند حلال بودی بطلبد گفت من فکر کردم دزدی کردن کار خوبی است گفت فردا يک مشت نخودچی شد دو مشت، دو مشت شد بيشتر نخودچی شد جنسهای ديگر دزدیهای ديگر ضرب و شتم آقايون اميرالمؤمنين فرمود بدترين گناه گناهی است که گوشت بروياند يعنی اين پول حرام بيايد در سلول سلول بدنت بيايد در رگ پوست و استخوان و عصبت بدتر از اين ديگر گناه نيست عاملی که سبب شد کوفی پای قتل امام حسين ايستادند تا حضرت را شهيد کردند لقمه حرام بود من دو سه شب قبل يک روايتی را خواندم در مجلسی امام صادق میفرمايد شيطان میگويد من اگر حريف مردم نشوم سهجا مردم را ول نمیکنم مردم حواستان باشد اينجاها ضربه فنی نشويد اين سهجا شيطان ايستاده بزند زمين گفت يک تلاشم اين است که مردم از حرام پول بدست بياورند پول ناحق کاری نکرده مزد بگيرد زير ميزی رشوه کاری که متأسفانه بعضیها را مبتلا کرده درآمد من غير حل از طريق غير حلال شيطان میگويد اگر نتوانستم اين را اينجا طرف خيلی قوی است حواسش جمع است پول حرام در خانه نمیآورد پول زحمتی را تلاش میکنم که حق خدا را از مالش ندهد ديديد بعضیها میگويند آقا پول زحمت کشی است خمس برای چه بدهيم، زراعت کرديم زحمت کشيديم عرق ريختيم ذکات برای چه بدهيم اينجا حريف است پول حلال را مانع میشود حق خدا ازش خارج بشود بعضیها در اين گام دوم زمين میخورد شيطان میگويد اگر اينجا حريف نشدم و نتوانستم کاری بکنم گام سوم من اين است پول حلال خمس داده را وسوسهاش میکنم ببرد در حرام خرج کند در اسراف، «وضعه فی غير وجهه»[18]، در جايي که نبايد خرج کند ديديد به بعضیها تذکر میده آقا نکن میگويد آقا پول زحمت کشی است میگويند اسراف است میگويد مال خودمان است خمسش را هم داديم خيالمان راحت است بابا مال خداست دست تو مراقب باشيم گناهان کم را کم به حساب نياوريم که گناهان اندک گناهان بزرگ را شکل میدهد آن آقا در دادگاه گفت من از يک مشت نخودچی دزدی شد قاتل چهار نفر بعد هم اعدامش کردند قاضی هم بهش گفت پيشيمان نيستی گفت نه پناه بر خدا، برسد بشر به جايي که: «لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها»[19].
نصيحت سوم حضرت فرمود: «وَ خَافُوا اللَّهَ فِي السِّرِّ حَتَّى تُعْطُوا مِنْ أَنْفُسِكُمُ النَّصَفَ»[20] از خدا مردم در خلوتهايتان برسيد ببينيد در اين صحن مسجدالرسول ترس از خدا هنر نمیخواهد بنده خودم را میگويم من برای حفظ آبرو خودم هم که باشد هرکاری جلو شما نمیکنم بالاخره میگويم محترمين نشستند بعد آبرومان میرود مردم در آن اتاق در بسته در آنجايي که کسی نيست ولی خدا هست صدايمان ضبط نمیشود فيلممان را نمیگيرند مثل يوسف عمل کنيم: «وَ خَافُوا اللَّهَ فِي السِّرّ»[21] انچه يوسف را نجات داد از وسوسههای ذليخا خوف از خدا در خلوت بود: «وَ خَافُوا اللَّهَ فِي السِّرِّ حَتَّى تُعْطُوا مِنْ أَنْفُسِكُمُ النَّصَفَ»[22]امام میفرمايد اگر از خدا ترسيديد در خلوت انصاف گيرتان میآيد ديديد بعضیها با انصافاند اينها چون از خدا میترسند آدم با انصاف کلاه سر مردم نمیگذارد ما در همين سفر اخير کربلا که نايب الزيارتتان بوديم خدا رزقنا الله و اياکم جميعاً فی الدفعة المتعدده، خدا نصيب همه بکند اين سفر دوتا صحنه را خدا در کربلا به ما نشان داد دوتا صحنه را خدا در کربلا به ما نشان داد اينها داستانی مال همين بهمن ماه است.
يکی از حرم قمربنی هاشم آمديم بيرون يک آقايي آمده بود حالا عطر میفروخت خيلی اصرار میکرد يره مرده که آقا عطر بخريد عطر بخريد من يک پولی بهش دادم که ازش عطر بگيرم من اشتباه کردم يعنی مقدار پول را من در ذهنم اين بود که مثلاً ارزش اين دوتا شيشه عطر است و حال آنکه خيلی بيشتر از اين بود پول عراقی بود من بهش دادم و او فکر کرد من همه عطرهايش را بخرم گفتم نه آقا من دوتا شيشه میخواهم دوتا شيشه را که گرفتم گفتم تمام شد خلاص ديد دارم میروم گفت شيخنا قِف بايست اصلاً من متوجه نبودم گفت اين پول خيلی زياد به من دادی اين ترس از خدا من اصلاً يادم نبود ديدم شروع کرد باقی مانده پول را بعد ديدم من اشتباه کردم او هشيار بود و حواسش جمع گفت خدا میبيند ما را ما در محضر خدا هستيم بعد من بهش گفتم من اشتباه کردم تصورم اين بود که اين پول در حد جنس شماست ولی خب اشتباه از ما بود اين يک صحنه ترس از خدا.
يکجای هم در ماشين نشسته بودم يک راننده بیانصافی کرايهاش يک حد معينی بود اين بندهای خدايي با ما پول داد پول شش برابر کرايه معمول بود پول گرفت پس نداد گفتم آقا چه خبر است؟ کرايه شما که مشخص است گفت نه کرايه همين است خيلی با قاطعيت ببينيد آن نتيجه خدا فراموش کردن است اين خدا فراموش نکردن که آن آقا اصرار کرد گفت بديم پيش پوليس، اين عصبانی شد با اين ماشين وسط خيابان هی اين ور میرفت آن ور گفتيم الآن ما را میبرد عالم آخرت زد ماشين را کنار يک جدولی مثل روانیها به زحمت نصف پول را اين آقا از اين گرفت تفاوت کجاست؟ از خدا ترسيديد انصاف نصيبتان میشود موسی ابن جعفر میفرمايد خدا يادتان رفت میشويد بیانصاف امروز يک مقدار بیانصافی در جامعه میبينيم در همه بخشها گاهی اوقات میبينيد آن انصاف يعنی ديگران مثل خودتان ببينيد عدالت به خرج بدهيد امام میفرمايد اين حالت انصاف زمينهساز با انصاف شده خدا ترسی است طرف قيمت دستش نيست طرف حواسش نيست طرف متوجه نيست خدا که میداند خدا که متوجه است اين نصيحت سوم.
نصيحت چهارم: «وَ سَارِعُوا إِلَى طَاعَةِ اللَّهِ»[23]امام میفرمايد سرعت کنيد به سوی طاعت خدا عجله کنيد دوجا سروران عزيز خدا در قرآن امر به عجله کرده يکی در انجام کار نيک طاعت خدا و دوم: «فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ»[24]و دوم در توبه کردن اين دوجا عجله ممدوح است توصيف شده در اين حديث هم امام میفرمايد: «وَ سَارِعُوا إِلَى طَاعَةِ اللَّهِ»[25]هرکاری که طاعت خداست درش عجله کنيد نماز طاعة الله است عجله کنيد روزه طاعة الله است عجله کنيد حج طاعة الله است عجله کنيد خمس طاعة الله است عجله کنيد در هرکاری که نيک است عجله کنيد: «وَ سَارِعُوا إِلَى طَاعَةِ اللَّهِ»[26]اين نصيحت ديگر.
نصيحت ديگر امام میفرمايد نصيحت پنجم: «وَ اصْدُقُوا الْحَدِيثَ»[27] در گفتارتان هم راستگو باشيد دروغ نگوييم صداقت راستگويي را پيشه خود كنيد: «وَ اصْدُقُوا الْحَدِيثَ»[28]در حرفي كه ميزنيد سخني كه ميگوييد وعدهاي كه ميدهيد راستگويي بشود مبناي زندگي شما اصلاً امام صادق در يك حديثي پيغام دادند براي عبدالله ابن ابييعفور كه آنچه كه سبب شد علي ابن ابي طالب نزد پيغمبر اين همه عظمت پيدا كرد دو چيز بود يكي راستگويي اميرالمؤمنين دوم امانت، و انّ علياً عليهالسلام حضرت فرمودند: «انظر ما بلغ به عليٌّ عند رسول الله»[29] بعد حضرت فرمودند: «إنَّما بلغ ما بلَغ به عند رسولالله بصدق الحديث و اداء الامانة»[30] آنچه كه سبب عظمت اميرالمؤمنين نزد رسولالله شد يك راستگويي علي بود دوم امانتداري اميرالمؤمنين بود در اين حديث هم آقا موسي ابن جعفر ميفرمايد: «وَ اصْدُقُوا الْحَدِيثَ»[31] نصيحت پنجم.
نصيحت ششم: «وَ أَدُّوا الْأَمَانَةَ»[32] دقيقاً آن دوتا ويژگی که ما در صفات وجود مقدس امام صادق ما میبينيم حضرت برای اميرالمؤمنين ياد میفرمايد در اين حديث هم موسی ابن جعفر توصيه میفرمايد راستگويي امانت داری: «وَ اصْدُقُوا الْحَدِيثَ وَ أَدُّوا الْأَمَانَةَ فَإِنَّ ذَلِكَ لَكُمْ»[33] حضرت میفرمايد اگر امانتدار بوديد راستگو بوديد در کار خير عجله کرديد سرعت بخشيديد از خدا ترسيديد تمام اين نصيحتهای ششگانهای که تا اينجا گذشت حضرت میفرمايد همه اينها به نفع خودتان است فکر نکنيد اگر راستگو بوديد خدمت به مردم کرديد خدمت به خودتان کرديد اصلاً اين نگاهمان را هم بايد اصلاح کنيم بعضیها فکر میکنند اگر آدم خوبی باشد دارند به مردم خدمت میکنند هرچه خوب هستيد خوبی نفعش به خودتان بر میگرده آقا موسی ابن جعفر هم همين را اشاره میفرمايد: «فَإِنَّ ذَلِكَ لَكُمْ»[34] شما خوبیهايتان صدقه دادنتان ذکرتان انصافتان خدا ترسی شما ترک گناه شما فراموش کردن نيکیها خودتان اينها همهاش به نفع خودتان است.
و نصيحت پايانی حضرت فرمود: «وَ لَا تَدْخُلُوا فِيمَا لَا يَحِلُّ لَكُمْ فَإِنَّمَا ذَلِكَ عَلَيْكُم»[35] مراقب باشيد در کارهای که حلال نيست وارد نشويد مردم دورغ گريبان خوتان را میگيرد غيبت آسيب به خودتان میزند اين را مردم اگر يادشان نرود که بدی اول نکبتشان میآيد سمت خودشان بیانصافی اول خود طرف آسيب میبيند مال فکر میکنيم اگر بیانصافی کرديم به طرف ظلم کرديم میگويند بابا به خودت دارد بر میگردد اين نگاه نگاه بسيار دقيقی است که ظلم به ديگران بدی به ديگران تعدی نسبت به حقوق ديگران تعدی نسبت به خودماست احساس به ديگران احساس به خودماست، دروغ حاجآقا سؤال کردند دروغ دروغ شوخی يعنی؟ من سخن اميرالمؤمنين را بخوانم، اميرالمؤمنين فرمود: «لَا يَجِدُ عَبْدٌ طَعْمَ الْإِيمَانِ حَتَّى يَتْرُكَ الْكَذِبَ هَزْلَهُ وَ جِدَّهُ»[36] طعم ايمان را نمیچشد کسی که دروغ را کنار نگذاشته باشد چه شوخی چه جدی حالا ما اسمش را میگذاريم سرکاری خالیبندی، مزاح میگويد آقا يک چيزی گفتيم باورت شد میدانيد آثارش کجاست؟ نصف شب پا میشوي نماز شب میخوانی با بیحالی، میداني آثارش کجاست؟ قرآن میخوانی مثل اينکه داری کتابی مثلاً الحسين کرد شبستری میخوانی نعوذ بالله لذت نمیبری به وجود ما اين معنويت راه پيدا نمیکند دروغ عزيزان شوخیاش هم حال عبادت را از آدم میگيرد مزاح کرديم شوخی بوده تعارف دروغ است آقا بفرماييد منزل يک نان بقلمون هست حالا واقعاً بيايند هست من يک وقتی اين داستان را باز از آيتالله والد نقل کنم تمام کنم يک عرض توسلی به محضر موسی ابن جعفر ابوی میفرمودند ما درس آيتالله العظمی بروجردی تمام شد قم سال هزار و سه صد و سی و هفت گفتند از حوزه درس آمديم بيرون با آيتالله مشکينی بود آقای حاج ميرزا علی مشکينی گفتند در مسير که داشتيم میآمديم رسيديم در خانه آيتالله مشکينی آيتالله مشکينی میخواستند بروند در منزل حالا ظهر بود گفتند آقای حدائق اگر میخواهيد تشريف بياوريد داخل کتاب برای مطالعه هست، خب معمولاً شما ظهر اگر يک کسی همراهتان باشد تعارف به نهار میکنيد تعارف به غذا میکنيد، گفت ايشان فرمودند اگر میخواهيد بيايد داخل کتاب هست برای مطالعه گفتند پشت سرش خودشان دوباره ادامه دادند فرمودند اينکه من تعارف برای صرف نهار نمیکنم چون خانواده ما به اندازه خودمان نهار درست کرده آمادگی مهمان هم نداريم و نمیدانستم امروز ما با شما میآييم در اين مسير خانواده ما به اندازه خودمان نهار درست کرده آمادگی پذيرايي از مهمان نداريم من هم آيتالله مشکينی فرمودند من هم آيتالله مشکينی فرمودند حوصله ايثار هم ندارم که بگويم خودم امروز نهار نمیخورم نهارم را میگذارم جلو شما اين راستگويي است آقا سر و گردن ما در اختيار شما قدم رو تخم چشم ما بگذار، پشت سر میگويد خدا ريشهاش بکند اين نفاق نيست اين دروغ نيست حالا بگو السلام عليک يا اباعبدالله بگو تا قيامت با اين بيان چيزی ازش در نميآيد حاج آقا میگفتند وقتی اين صداقت آيتالله مشکينی را ديدم گفتم آقا من هم حوصله کتاب خواندن ندارم ظهر است گرسنهمان است میخواهيم برويم نهار بخوريم فعلاً وقت کتاب نيست رفتند، که حاجآقا میگفتند من ارادتم به آيتالله مشکينی دو صد چندان شد به خاطر اين صداقت در گفتار و صداقت در راستی اينی که حالا دروغ حتی شوخش هم آسيب میزند لذت عبادت را از انسانها ساقط میکند خدا لعنت کند هارون الرشيد را در سال صد و هفتاد و نه هجری قمری که آمد وارد مدينه شد مرحوم شيخ صدوق اعلیالله مقامه نقل میکند آقا موسی ابن جعفر در حرم رسولالله در مسجد پيغمبر مشغول نماز بود هارون ملعون دستور داد گفت موسی ابن جعفر را از حال نماز خارج کنيد امام داشت نماز میخواند فرصت هم ندادند که امام نماز را تمام کند مردم اين اسلام راحت امروز من و شما زحمتهايش را ائمه کشيدند تا حالا ديديد يک کسی در نماز دستش را بکشند بگويد ديگر نمیخواهد نماز بخوانی اين جوری تا حالا ديديد به امامتان اين رفتار را کردند آقا را از حال نماز کشيدند بيرون بردند هارون گفت آقا را دستگير کنيد شيعيان گريه کردند اراتمندان دنبال حضرت آمدند حضرت را بردند در يک منزلی تحت الحفظ شب که شد هارون گفت دوتا محمل کجاوه درست کنيد يکی به طرف بصره يکی به طرفه کوفه آن بصره را شبانه بفرستيد حضرت را و مخفيانه آقا را بردند بصره روز برای اينکه يک خرده آرام کند فضای مدينه را در يک کجاوه سر بستهای گفت موسی ابن جعفر را داريم میبريم کوفه عدهای از شيعيان هم راه افتادند دنبال اين کجاوه همراهی کردند اما امام را بردند به منطقه بصره که هارون يک نامهای هم نوشت امام را دارد که وقتی حضرت را در حال نماز از حال نماز خارج کردند اشک امام جاری شد و اين جمله را حضرت فرمود: «إِلَيْكَ أَشْكُو يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَلْقَى»[37]، يا رسولالله به شما شکوايه میکنم و شکايت اينها را میکنم از اين مسائلی که بر ما جاری کردند حضرت را بردند در شهر بصره آنجا هارون يک دستوری داده بود به حسان سروی میگويد که روز هفتم ذیالحجه آقا موسی ابن جعفر رسيدند به شهر بصره امام را سپردند به عيسی ابن جعفر که امير بصره بود گفتند هارون گفته سخت بگيريد بر اين آقا ببردش زندان و کمال شدت در مجازات هم برای آقا داشته باشيد آقايون يک چند ماهی گذشت عيسی ابن جعفر يک نامهای برای هارون نوشت گفت اين آقا را يا از من تحويل بگيريد يا آزادش میکنم بارها شده من پشت در سلول اين آقا به گوش ايستادم اين آقا جز راز و نياز جز دعا برای مردم رفع مشکلات سخنی از او من نشنيدم با اينکه من زندانبان او هستم و امير بصره نفرين از او نسبت به خودم و شما نشنيدم موسی ابن جعفر را تحويل بگيريد ديگر من اين آقا را نگه نمیداريم تحويل نگرفتيد آزادش میکنم هارون نامهای نوشت و گفت آقا را بفرستيد به سمت بغداد در بغدادذ زندانها متعدد و عجيب اينکه تمام اين زندانبانها متحول میشدند اول حضرت را سپردند به فضل ابن ربيع مدتی آقا در اختيار فضل ابن ربيع بود تحت تأثير معنويت آقا موسی ابن جعفر قرار گرفت رفت به هارون گفت من اين آقا را ديگر نگه نمیدارم برای چه آقا را زندان کردی؟ گناه اين آقا چه است؟ هارون سپرد حضرت را به فضل ابن يحيي مدتها هم فضل ابن يحيي زندانبان بود آنهم تحت تأثير حضرت قرار گرفت و به هارون گفت که من اين آقا را نگه نمیدارم و حتی دارد که فضل ابن يحيي به هارون خبر دادند که اين فضل ابن يحيي امام را از آن زندان آورده بيرون در يکجايي در آسايش و رفاه به سر میبرد که فضل ابن يحيي گفت من اگر آقا را از من تحويل نگيريد من اين آقا را آزاد میکنم هارون دفعه آخر امام را سپردند به سندی ابن شاهک يهودی ملعون که خود سندی ابن شاهک آمد آقا را تحويل گرفت و اين آخرين دوران زندانی حضرت بود حالا نقلهای متفاوت چهار سال هفت سال يا بيشتر دورانهای متعددی که امام اين زندانهای متعددی که امام اين زندانها را گذراندند ولی آن زندان سندي ابن شاهک چون سندی ابن شاهک از خبثا و ملعونين بود يهودی هم بود عناد هم داشت امام را تحت فشار گذاشتند حتی شکنجههای روحی زن رقاصهای را آوردند در زندان به اين زن خواننده میگفتند خوانندگی کن رقاصگی کن، موسی ابن جعفر را آزرده خاطر کن که بعد از مدتی آمدند ساعتی ديدند که اين زن هم سر گذاشته رو خاک همنوا شده با آقا موسی ابن جعفر که به اين زن گفتند چرا خوانندگی نکردی؟ گفت من را آزاد بکنيد ببريد نزد هارون الرشيد بگويم اين آقا را برای چه زندانی کرديد؟ که اين خانم آمد ديد شخصی اين آقا صورت رو خاک گذاشته: «يَا مُخَلِّصَ الشَّجَرِ مِنْ بَيْنِ رَمْلٍ وَ طِينٍ وَ مَاءٍ»[38] آن دورانی پايانی زندان حضرت در آن شروع زندانها امام در ضمن مناجات به خدا عرض میکردند يکجايي خلوتی میخواستم با شما راز و نياز کنم شاکرم که اين محيط فراهم شد در يکی از زندانهای حضرت دارد که در يک مقطعی امام کوفه بودند شخصی میگويد داشتم میرفتم زندانبان حضرت گفت از اينجا نگاه کن در آن روزنهای گودی ديدم يک روزنهای نوری است به اعماق زمين که سردابی است گفت خوب نگاه ببين چه میبينی؟ گفت ديدم که يک چيزی مثلی اينکه روی زمين افتاده گفتم پارچهای است گفت خوب بيشتر دقت کن، گفت نگاه کردم به نظرم آمد که انسانی خوابيده گفتم کسی خوابيده؟ گفت اين خدايي شماست گفتم خداي ما نعوذ بالله از اينکه خدا قابل رؤيت باشد گفت اين موسی ابن جعفر است گفتم موسی ابن جعفر امام ماست حجت خداست گفت از اين آقا فقط همين را بگويم مدتی است من زندانبان اين آقا شدم اين آقا از روزها روزهدار شبها متهجد صبح که به بعد از نماز صبح به سجده میرود و به اين زندانبانها گفته آذان ظهر من را خبر کنيد سر از سجده بردارم اين برای خود من سؤال بود آقا موسی ابن جعفر که نظام کون و مکان تحت نظارت اوست نيازی نيست که يک زنبان بيايد به آقا بگويد وقت ظهر شد اين امام میپرسد تا آن طرف جواب بدهد تا من و شما امشب بفهميم مردم امامتان را در زندانی زندانی کرده بودند که شب و روز تميز داده نمیشد يعنی به طور متعارف اگر کسی میخواست وقت شرعی را بفهمد بايد بهش اطلاع میدادند ما امشب متوجه بشويم در آن دورانی پايانی زندان حضرت ديگر اين قدر فشار زياد شد که امام در ضمن زمزمهاش با خدا عرض میکرد: «مُخَلِّصَ الشَّجَرِ مِنْ بَيْنِ رَمْلٍ وَ طِينٍ وَ مَاءٍ ِخَلِّصْنِي مِنْ يَدَيْ هَارُونَ، وَ يَا مُخَلِّصَ الْوَلَدِ مِنْ بَيْنِ مَشِيمَةٍ وَ رَحِمٍ خَلِّصْنِي مِنْ يَدَيْ هَارُونَ»[39] ای خدای که دانه گياه را از دل خاک نجات میدهی موسی ابن جعفر را از زندان هارون خلاصی ببخش:
سر شب تا به سحر گوشهای زندان چه کنم؟ دل آشفته چو گيسويي پريشان چه کنم
به خدا آرزويم ديدن روی پسر است، سوختم من به خدا ز آتش هجران چه کنم
شيخ صدوق اعلیالله مقامه از حسن ابن محمد ابن بشار نقل میکند خدا لعنت کند سندی ابن شاهک را هشتاد نفر از بزرگان عالم اسلام را صدا زد گفت بياييد میخواهم يک شهادتی بدهيد اينها را دعوت کرد در منزل خودش موسی ابن جعفر را نشان داد گفت شما شهادت بدهيد اين آقا سالم است اين آقا مشکلی ندارد اين آقا در اين خانه با اين امکانات دارد زندگی میکند حسن ابن محمد بشار میگويد يک وقت يکی از بزرگانی که در آن جمع بود میگويد نگاه کردم به آقا موسی ابن جعفر آقا فرمود راست میگويند الآن من در اين خانه هستم ولی بدانيد نه دانه خرمای سمی به من خوراندند من تا سه روز ديگر به شهادت میرسيم به لقاء الهی میرسم يک وقتی شيعيان آمدند ديدند در آن زندان امام باز است پيکر آقا را رو سريری گذاشتند چهار غلام اين سرير را به دوش گرفتند يک منادی هم ندا میدهد هذا امام الرفضه اگر شما نبوديد بغداد شيعيان بغداد ادب کردند آمدند پيکر آقا را کنار جسم بغداد گذاشتند کفنی قيمتی آوردند با احترام و اکرام امام را تشييع کردند در قبرستان سادات قريش بغداد به خاک سپردند اما همه بگوييم صلّی الله عليک يا اباعبدالله صلّی الله عليک يابن رسولالله اگر موسی ابن جعفر مظلومانه به شهادت رسيد اما به پيکرش بعد از شهادت اسائه ادب نشد اين بدن را عريان به خاک نسپردند سلام بر آن حسينی که: «ملقی فی الارض جثة بلارأسٍ و لا غسل و لا کفن»[40]؛ سه روز بدون غسل و کفن در برابر آفتاب همه بگوييم يا حسين.
يا ربّ الحسين اشف صدر الحسين بظهور الحجه يا ربّ الحجه اشف صدر الحجه بظهور الحجه؛
پروردگارا به عظمت موسی ابن جعفر و مظلوميت موسی ابن جعفر عواقب امور ما را ختم بخير بفرما.
[1] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص288.
[2] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص288.
[3] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص288.
[4] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص288.
[5] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص288.
[6] بقره 179.
[7] ق 16.
[8] انفال 24.
[9] غافر 19.
[10] حدید آیه4
[11] زلزال 7- 8.
[12] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص288.
[13] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص288.
[14] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج13 ص432.
[15] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص288.
[16] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص288.
[17] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص288.
[18] الخصال ج2 ص132
[19] اعراف 179.
[20] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص288.
[21] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص288.
[22] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص288.
[23] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص457.
[24] بقره 148.
[25] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص457.
[26] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص457.
[27] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص288.
[28] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص288.
[29] الکافی ج2 ص104
[30] الکافی ج2 ص104
[31] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص288.
[32] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص457.
[33] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص457.
[34] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص457.
[35] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص457.
[36] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص340.
[37] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج48 ص221.
[38] الأمالي( للصدوق) النص ص377.
[39] الأمالي( للصدوق) النص ص377.
[40] بحارالانوار ج45 ص191