استاد حدائق روز دوشنبه 11 بهمن 1400 در مسجدالنبی(ص) شیراز به ادامه سلسله مباحث "سبک زندگی مهدوی" پرداختند.

 

دانلود

جهت مشاهده ویدئو کلیک کنید

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم­الله الرحمن الرحيم

قال الله الحکيم فی کتابه الکريم: «أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرى‏»[1].

در ادامه عرايض هفته­های گذشته سخن به اين قسمت از فرمايشات امام عصر ارواحنا له الفداء رسيد: «وَ عَلَى الرَّعِيَّةِ بِالْإِنْصَافِ وَ حُسْنِ السِّيرَةِ»[2]وجود مقدس امام زمان برای عامه مردم دو مطلب را از خدا تقاضا نمودند يکی رعايت انصاف و دوم حسن سيرت آن درون نيکو، باطن پاک، دور از نفاق دور از دورويي که بر رفتار و افکار انسان­ها حاکم شود.

سخن در رابطه با انصاف بود عرض کرديم که در چندجا انسان­ها بايد رعايت انصاف را بکنند، که گفتيم انصاف هم به معنای رعايت عدالت هم به معنای اعطاء حق، هم به معنای جدا نديدن مردم از خود اين حالت حالت انصاف است که انسان ديگران را از خود جدا نبيند، درد مردم را درد خودش و خوشی مردم را خوشی خودش بداند. پيامبر فرمود اگر کسی صبح کند به مسائل مسلمانان بی­توجه باشد: «فَلَيْسَ بِمُسْلِم‏»[3] لذا اين روحيه بی­خيالی، بی­تفاوتی اين عبارت غلطی که بعضی­ها سر زبان­شان جاری می­شود مشکل خودت است خودت می­دانی، خب اين حرف حرف خوبی نيست حالا اين مشکل اين بنده خدا هست شما می­توانی مشکل گشايي کنی يا نه؟ می­توانی رفع گرفتاری بکنی، با فکرت با قلمت، با موقعيتت، با ثروتت، بايد کمک کنيد روحيه تعاون و همکاری بايد در انسان­ها نسبت به يکديگر باشد، حتی محبت و اکرام نسبت به حيوانات هم، نسبت به حيوانات اين­ها حائز اهميت است، يک وقتی جبرئيل بر حضرت موسی نازل شد گفت موسی می­دانی آنچه که سبب شد دارای اين جايگاه رفيع در پيشگاه خدا شدی چه بود؟ خاطرت می­آيد زمانی که چوپان شعيب می­کردی، مردم اين­ها در خانه خدا گم نمی­شود اين­ها را خدا نمره می­دهد موسی را می­کند کليم الله ما به هم نوع خودمان طرف به پدر خودش به فرزند خودش، به همسر خودش رحم نمی­کند بعد می­گويد آقا چرا ما درمانده شديم، چرا ما درجا می­زنيم، خب بايد هم بزنی با اين اخلاق! گفت زمانی که شما چوپان شعيب بودی يادتان می­آيد يک وقتی گله گوسفند شعيب را برای چرا برده بودی بيابان، يکی از گوسفندها از گله فاصله گرفت شما به دنبال اين گوسفند که برگردانيد او را به گله يک نيم روز می­دويدی و اين گوسفند هم فرار می­کرد امانت شعيب بود، يک نيم روز اين گوسفند شما را در صحرا و کوه و دشت شما را دواند، گفتم حالا اگر يک چوپان بی­معرفتی بود همين چماق را ول می­کرد در دست و پای گوسفند دست و پايش را می­شکاند، بعد از يک نيم روز موسی خسته رسيد به اين گوسفند، گوسفند را در آغوش گرفت نوازش کرد گفت چرا هم خودت را خسته کردی هم ما را خسته کردی؟ بعد حضرت موسی به گوسفند خطاب کرد، گفت خسته شدی، اين فاصله طولانی که از گله فاصله گرفتي ديگر حال راه رفتن نداری، گوسفند را بغل کرد، اين مسير طولانی آورد رساند به گله، مردم اين­ها را خدا می­بيند انصاف ولو به حيوان، آيت­الله کلباسی اگر کلباسی شد به خاطر انصاف به يک سگ، نجف قحطی آمده بود مردم در معرض مرگ و مير شديد، درس­ها تعطيل شده، مرحوم آيت­الله کلباسی می­گويد درس­ها تعطيل شده بود اساتيد درس نمی­گفتند هر کسی دنبال معاشی بود پر کردن شکم بود، نان گير نمی­آمد ايشان می­فرمايد يک روزی من رفتم در يکی از قبايل اطراف نجف، به زحمت يک ظرف شيری گيرم آمد و يک مقدار نان خشک اين­ها را گفتيم بياوريم برای زن و بچه­مان امروزمان هم  بگذرد تا ببينيم فردا چه می­شود، می­گويد ورودی به نجف ديدم يک سگی اين طرف دروازه نجف افتاده سگ ماده­ای دارد ناله می­کند از شدت گرسنگی، قدرت بلند شدن و حرکت ندارد آن طرف جاده هم چندتا توله سگ افتادند آن­ها هم دارند ناله می­کنند، نه آنها می­توانند بيايند طرف مادر نه اين مادر سگ­ها می­تواند برود آن طرف، اين اين طرف ناله می­کند آنها آن طرف زوزه و ناله می­کشد شير هم در پستان اين سگ هست ولی قدرت حرکت ندارد، مرحوم کلباسی می­گويد يک لحظه ايستادم با خودم صحبت کردم ببينيد اين انصاف است امام زمان می­گويد خدايا به مردم اين انصاف را بده، ما خيلی­هايمان بی­انصافی می­کنيم در خيلی از روابط­مان در حرف زدن­مان، در معاشرت­مان، در داد و ستدمان در همه زوايای زندگی می­بينيد رنگ انصاف پريده ايشان می­گويد من يک توقفی کردم به خودم، کلباسی، سگ است نجس العين است اما مخلوق خداست، خدا دوستش می­داشته خلقش کرده اگر خدا اين حيوان را دوست نمی­داشت نمی­آفريد، کلباسی تو در آستانه مردن نيستی، اما اين سگ و توله­هايش به­شان نرسند اين­ها تا ساعات ديگر از بين می­روند می­گويند نشستم نان­های خشک را در آن ظرف شير خيساندم گذاشتم نزد آن سگ، آن سگ ماده همه را با ولع خورد يک جانی در پيکر او ايجاد شد بلند شد رو چهار دست و پا ايستاد، يک سری به آسمان بلند کرد می­گويد ديدم دوتا قطره­ای اشک از کنار چشمان اين سگ غلطيد افتاد روی خاک، می­گويد همان لحظه ديدم در من يک تحولی ايجاد شد، من اين را با جرأت می­گويم نوع کسانی که در عرصه علم در حوزه­های شيعه و در عرصه خدمت گذاری درخشيدند حواله در استعداد نگرفتند، حواله در پرکاری نگرفتند، يک جای ديگر حواله گرفتند، امامی که امشب ياد و خاطره او را زنده نگه می­داريد شب دوازدهم بهمن است، مرحوم آيت­الله شهيد بهشتی می­فرمايد امام مسجد سلماسی قبل از سال چهل و دو درس می­گفتند سطوح عاليه يک وقت فرموده بودند آقايون طلاب اين چيزهايي که من دارم برايتان می­گويم خودم پيش استاد نخواندم اما دارم درسش را می­دهم: «وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّه‏»[4] پرهيزکار باشيد خدا می­شود معلم، اين­ها يک جای ديگر حواله می­گيرند، مرحوم کلباسی می­گويد يک تحولی در من ايجاد شد ديدم خيلی چيزها بلد هستم، خيلی مسائل الآن مطلع شدم می­گويد از آن به بعد هر کتابی باز کردم مثل اين­ بود که قبلاً آن را خوانده‌ام، و خدا يک گشايشی در زندگی ما ايجاد کرد که از آن به بعد ديگر نياز به خلق پيدا نکردم آقا اميرالمؤمنين فرمود: «ارْحَمْ مَنْ دُونَكَ يَرْحَمْكَ مَنْ فَوْقَكَ»[5] مردم همه­تان يک زيردستی داريد، به زير دست­هايتان رحم کنيد تا بالا دست­هايتان رحم کند، بالا دست مطلق همه خدا است، بالاخره يک موقعيتی داريد چهار نفر زير دست شما هستند به اين­ها رحم کنيد، آدم زير دستت نيست حيوان زير دستت است، آقای کلباسی اين سگ الآن زير دست تو هست، رحم کن: «ارْحَمْ تُرْحَمْ»[6]تا رحمت کنند اين می­شود انصاف، حتی انصاف نسبت به حيوانات را خدا بی­پاسخ نمی­گذارد.

در تبيين مراتب انصاف عرض کرديم که از اقسام انصاف انصاف در برابر خداوند که يکی از مصادق انصاف در برابر خداوند حيا بود، آدم­های با انصاف در پيشگاه خدا حيا می­کنند خجالت می­کشند، هر حرفی را نمی­زنند هر کاری نمی­کنند، هر کسی که آزادانه بی­دغدغه گناه می­کند به هر نوعی اين آدم بی­انصافی است حرمت داری نمی­کند، حرمت پروردگار را رعايت نمی­کند، لذا از مصاديق انصاف اين­که امام عصر عرض می­کند خدايا به رعيت انصاف بده، يک جلوه انصاف انصاف در برابر خداست، چطور شما برای خودتان نمی­پسنديد يک جايي حرمت شما را بشکنند، می­گويي آقا رعايت ما نکردند، موقعيت ما را در نظر نگرفتند، ما چقدر موقعيت خدا را در نظر می­گيريم، چقدر با حيا عمل می­کنيم در پيشگاه پروردگار، مرحوم امام اين جمله حکيمانه از امام که عالم محضر خداست، در محضر خدا معصيت نکنيد: «أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرى‏»[7]بشر نمی­دانی خدا تو را می­بيند.

از مصاديق ديگر انصاف در پيشگاه پروردگار رضای بنده در برابر خداست، اين هم جلوه­ای از انصاف است رضايتمندی بشر از خدا، خشنودی بنده از حق تعالی و اراده خدا را و مقدرات خداوند را در باطن قلب اعتراضی نداشته باشد نه به احکام الهی، نه به دستورات الهی کسانی که اين جوری هستند با انصاف اند، اگر يک وقت حاج آقا ديدی سخت برايت می­آيد حکم خدا، خواهرم يک وقت گران برايت تمام می­شود احکام الهی آقا چرا خدا اين حکم را وضع کرده؟ چرا خدا اين جوری فرموده؟ اين يعنی رضايت به احکام و مقدرات الهی نداريم يعنی يک نوع  بی­انصافی است در برابر تدبير الهی، تصميم الهی ما لب به اعتراض می­گشاييم.

در بحث رضا من چند روايت را محضر عزيزان تقديم کنم، يک حديث قدسی است که خداوند به حضرت داود می­فرمايد، ببينيد انصافاً از مصاديق انسان­های به مقام رضا رسيده­ای در عصر معاصر ما حضرت امام بود حضرت امام اسوه بود در رضا، امام رضوان الله تعالی عليه حاج آقا مصطفی را خيلی دوست می­داشتند، مرحوم آيت­الله آقای حاج سيدمصطفی خمينی ثمره زندگی امام بود، آقا مصطفی را در نجف مرگ مشکوکی اتفاق افتاد حالا مسموم کردند ايشان را چه شد؟ شب آقا مصطفی را بردند بيمارستان نجف، امام هم مطلع شدند که آقا مصطفی را بردند بيمارستان، صبح آقا مصطفی فوت کرد، آقای دعايي می­گويد من آمدم منزل امام در زدم انتظارم اين بود که خادم در را باز کند، يک وقت ديدم امام در را باز کردند، اول صبح، گفت سلام کردم به امام، امام فرمودند از مصطفی چه خبر؟ آقای دعايي می­گويد من خودم را گرفتم نمی­خواستم خلاف بگويم، نمی­خواستم خبر را به امام بگويم امام بيماری قلبی داشت، عارضه قلبی داشتند برای امام خبر سخت اين جوری گران بود، گفت سکوت کردم گفت امام فرمودند برای مصطفی اتفاقی افتاد؟ آقای دعايي می­گويد بغض راه سخن گفتن بر من بسته بود، شروع کردم آهسته به اشک ريختن امام فرمودند مصطفی فوت کرد؟ «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون‏»[8] رفتند داخل، مردم اين­ها گفتنش خيلی راحت است شنيدنش هم راحت است، در مقام عمل انسان برسد به جايي که مقام رضا داشته باشد عزيزترين کسش را می­گيرند خم به ابرو نمی­آورد گفت امام رفتند داخل تشييع جنازه شد در صحن اميرالمؤمنين آيت­الله العظمی خويي نماز خواندند بر پيکر آيت­الله حاج آقا مصطفی امام هم حضور داشتند، نماز که تمام شد، پيکر آقا مصطفی را بردند در ايوان زير گلدسته دفن کنند، امام هم از در ديگر رفتند خارج شدند، حتی روز خاکسپاری آيت­الله حاج آقا مصطفی امام درس را تعطيل نکرد، اين­ها يک خرده هضمش برای ما ثقيل است، آقا يک مصيبتی می­بيند ديگر خانه نشين می­شود امام شب آخر قبل از عمل جراحی نماز شبش را ايستاده خواند، ما هنوز باک­مان نشده واجبات مان يک خط در ميان می­شود تا يک مختصر کسالتی پيدا می­کنيم اميرالمؤمنين به امام حسن فرمود، پسرم کسالتت را ببر در گناه، نشاطت را ببر در عبادت، به گناه بگو حال ندارم نه به عبادت، به نماز خواندنت به روزه رفتنت، به کار خيرت نگو بی­حالم اين بی­حالی را ببر در نافرمانی خدا هزينه کن، اين امام جلوه از رضاست شخصيتی است که به مقام رضا رسيده و لذا اين جمله از امام نقل شد که مرگ مصطفی از الطاف خفيه حق بود من اين را خودم از مرحوم حجت الاسلام آقای کوثری شنيدم يک وقتی تهران شايد سی سالی قبل جلسه­ای بود آقای کوثری داشت يک خاطراتی نقل می­کرد حالا هم شب دوازده بهمن هم هست ما مصداق عملی رضا را بايد نام ببريم، آقای کوثری گفت اربعين حاج آقا مصطفی رسيدم نجف، گفت اعضای بيت امام گفتند آقا خوب شد آمدی، امام آقا مصطفی فوت کرده، خيلی صبوری و شکيبايي به خرج داده و ما نگران حال امام هستيم، خواهش مان اين است که ما يک مجلسی می­گيريم شما امام را به گريه بينداز اشک امام جاری بشود امام آرامش بگيرد، گفتم جلسه بگيريد، اين را من خودم شنيدم از ايشان، گفت جلسه­ای گرفتند به امام گفتند آقای کوثری آمده، گفت امام نشسته بودند در بيت­شان نجف، ما آمديم گفت حدود يک ده دقيقه­ای فقط روضه آقا مصطفی را می­خواندم اماما يادتان هست سال گذشته آقا مصطفی کنار دست شما بود اين مسأله را گفت شما اين حرف را گفتيد، يادتان هست در فلان مجلس آقا مصطفی اين نظر را داد، گفت هرچه خاطره از ايشان يادم بود هی تکرار کردم، ما گاهی اوقات افراد عزيزی را از دست دادند يک دفعه يک خاطره يادشان می­آيد عواطف، احساسات تحريک می­شود اشک جاری می­شود منقلب می­شوند گفت اعضای دفتر اين­ها داشتند گريه می­کردند امام نشسته بودند فقط گوش می­کردند گفت خسته شدم ديدم امام متأثر نشد با صلابت نشسته است و استماع می­کند، گفت يک دفعه گفتم: «صلّی الله عليک يا اباعبدالله» گفت ديدم امام دست کردند در جيب­شان دستمال در آوردند گفت يک روضه امام حسين خواندم و امام زار زد آقا مريض می­شود خدا چرا اين جوری؟ در کار خدا مانديم می­خواهی در کار خدا سر در بياری، چرا مريضی برای ما؟ فضولی موقوف، چرا ما مشکل پيدا کنيم؟ به تو مربوط نيست، تو وظيفه­ات را انجام بده راضی باش به رضای الهی اگر کوتاهی نکرده­ای، هرچه برای تو مؤمن می­رسد خير است، امام صادق فرمود مؤمن اگر در دنيا در اوج رفاه و خوشی باشد خير اوست، در نهايت سختی و مشکلات هم باشد خير اوست، که بايد تسليم بود مقابل پروردگار اين روايت را من، حديث شريف قدسی را که خداوند به حضرت داود می­فرمايد يا داود، خيلی روايت عجيبی است، کلام خدا به حضرت داود: «يَا دَاوُدُ تُرِيدُ وَ أُرِيدُ»[9] داود يک چيزی تو می­خواهی يک چيزی من خدا می­خواهم، يک چيزی تو دنبالش هستی، يک چيزی خدا در صدد انجام است: «وَ لَا يَكُونُ إِلَّا مَا أُرِيدُ»[10] نمی­شود مگر آنچه خدا می­خواهد دنيا تا به اين شب بر وفق دنيا پرستان گذشت، يا بر طبق رضای خدا، ثروتمندها کجا رفتند؟ قدرتمندها کجا رفتند؟ مستکبرين عالم کجا رفتند؟ «وَ لَا يَكُونُ إِلَّا مَا أُرِيدُ»[11]نمی­شود مگر آنچه که من می­خواهم: «فَإِنْ أَسْلَمْتَ لِمَا أُرِيدُ أَعْطَيْتُكَ مَا تُرِيدُ»[12] خدا می­فرمايد جناب داود اگر تسليم شدی در برابر آنچه خدا می­خواهد به تو عطا می­کنم آنچه را که می­خواهی، مردم می­خواهيد به خواسته­ها برسيد در برابر خواسته­ها تسليم بشويد، موم بشويد در پيشگاه الهی تا هستی را برای شما موم کند، امام دهم می­فرمايد: «وَ مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ يُطَاعُ»[13]از خدا اطاعت کردی اطاتت می­کنند: «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون‏»[14]امر خدا را اطاعت کردی، تفويض قدرت بهت می­کنند، خدا به حضرت داود می­فرمايد داود اگر تسليم شدی نسبت به خواسته خدا: «فَإِنْ أَسْلَمْتَ لِمَا أُرِيدُ»[15]يعنی چه؟ يعنی مؤمن واجباتت را انجام بده، مؤمن حرام مرتکب مشو، برادر و خواهر هرچه خدا می­پسندد به جا بياور، اگر چنين شدی خدا می­فرمايد: «فَإِنْ أَسْلَمْتَ لِمَا أُرِيدُ أَعْطَيْتُكَ مَا تُرِيدُ»[16] من به تو عطا می­کنم هرچه که می­خواهی، تو بندگی خوب بکن ببين خدا چگونه خدايي می­کند، اين­های که خدا ولايت تکوينی به ايشان عطا کرده يعنی هستی تحت فرمان اين­هاست عالم هم از اين­ها حرف شنوی دارد، اين­ها چون تسليم خدا شدند، تسليم خدا شديد هستی تسليم­تان می­شود تسليم خدا نشديد عالم تسليم شما نمی­شود: «فَإِنْ أَسْلَمْتَ لِمَا أُرِيدُ أَعْطَيْتُكَ مَا تُرِيدُ»[17]عطا می­کنم به تو آنچه را که تو می­خواهی: «وَ إِنْ لَمْ تُسْلِمْ لِمَا أُرِيدُ أَتْعَبْتُكَ فِيمَا تُرِيدُ»[18] اما جناب داود اگر تسليم نشدی در برابر آنچه من اراده کردم، به زحمت می­اندازم تو را نسبت به چيزی که می­خواهی، يعنی مردم دنيا با دور زدن خدا، مقام با پشت سر گذاشتن رضايت الهی، جز زحمت، جز رنج، جز گرفتاری چيز ديگری نيست، ما يک ظاهری از دنيا بعضی­ها می­بينيم، آقا فلانی خانه، فلانی ثروت، فلانی فلان، ولی در زندگی اين­ها هستيد اين­ها خواب آرام ندارند، آسايش ندارند، تعب دارند رنج دارند، خدا می­فرمايد جناب داود اگر تسليم خواسته من نشدی به زحمت می­افکنم تو را در آن چيزی که دنبالش هستی: «ثُمَّ لَا يَكُونُ إِلَّا مَا أُرِيدُ»[19]سپس آنچه می­شود که خدا می­خواهد قدرت با بيگانگی با خدا، ثروت با بيگانگی با خدا، ثروت با تقلب، ثروت با ظلم، ثروت با احتکار اين ثروت تو را به زحمت می­اندازد اين ثروت می­شود سوهان روحت، مقام با ظلم، اين مقام می­شود سوهان روح تو، آسايش نمی­آورد برايت، آرايش نمی­آورد لذا مردم اگر دنيا را طلب کرديد با در نظر نگرفتن رضايت خدا اين دنيا جز زحمت و فلاکت چيز ديگری نخواهد بود، ظاهرش ظاهر فريبنده­ای است می­گويد آقا چه چيزهايي دارد امکاناتی اما در کنه مطلب می­روی می­بينی آرامش نيست، اين حديث شريف قدسی که خداوند به حضرت داود می­فرمايد که از اين حديث استفاده می­شود تسليم خدا شديد عالم در برابر شما تسليم است، از خدا تبعيت نکردی هستی در برابر شما زاويه می­گيرند.

سخن ديگر از آقا زين­العابدين تقديم کنم، امام سجاد می­فرمايد: «أَعْلَى دَرَجَةِ الزُّهْدِ»[20] عالی­ترين درجه زهد، مقام زهد مقام عدم وابستگی است، زاهد به کسی می­گويند که وابستگی به دنيا ندارد، دل به دنيا نسپرده، اما بعضی­ها دل نسپردند ولی به مقم رضا هم نرسيدند وابسته به پول نيست ولی راضی هم به هرچه برايش رقم می­خورد نيست، ببين مقام رضا مقام حضرت ايوب، حضرت ايوب از ثروتمندان بزرگ زمان خودش بود، مقام رضا يعنی اين، شيطان يک وقتی به خداوند عرض کردم خدايا اين ايوب که اين همه عبادت می­کند فرزندان متعددی، بهش داديد، ثروت فراوانی داديد، هکتارها زمين زراعی زير کشت، هزاران دام، گوسفند، شتر، اسب خب هرکسی اين­ها را داشته باشد شما را می­پرستد، اين­ها اگر ازش گرفته شود ايوب سپاسگزاری نمی­کند، از طرف پروردگار خطاب آمد برای اين­که بدانی ايوب ما را برای دنيا نمی­خواهد، حضرت ايوب عصری بود نشسته بود يک کسی خبر آورد، گفت جناب ايوب فرزندانت همه نشسته بودند در يک جايي سقف خراب شد رو سر همه، همه درجا مردند حضرت ايوب فرمود: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون‏»[21]همه اين­ها مال خدا بود رفتند پيش خدا، خم به ابرو نياورد اين مقام مقام رضاست، ما يک شب بچه­مان مريض می­شود نماز يادمان می­رود بخوانيم، تازه می­خواهيم التيماتم بدهيم، می­خواهی تلافی بکنيم، می­گوييم حالا که اين طور شد حالی می­خواهيم بگيريم حال خدا را بگيريم، به ائمه التيماتم می­دهيم، حضرت ايوب آرام ساعتی گذشت، گفت جناب ايوب اين کلدانی­ها حمله کردند تمام مزارع زير کشت شما را به آتش کشيدند، هکتارها زمين زراعی شما را سوزاندند حضرت ايوب فرمود اموال مال خداست رفت مال ما نيست، هنوز زمانی نگذشته بود کس ديگری رسيد گفت ايوب باغ­های شما را به غارت بردند دام­هاي شما را هم هزاران رأس گوسفند و گاو و شتر کلدانی­ها دزديدند و بردند، يعنی از حيز انتفاع ساقط شده، ما بوديم چه کار می­کرديم؟ می­گفتيم خدايا مزد نماز خواندنمان است نمی­گوييم اين حرف­ها را ديديد بعضی­ها دم پيری عاقبت به شر می­شوند می­گويد هفتاد سال نماز خوانديم اين جوری بايد سرمان بيايد اين خداست اي وای به حالت، تو خدا را برای خودت می­خواستی نه خودت را برای خدا، تو از آغاز داری ثابت می­کنی که من خدا را برای خودم می­خواستم، هرجا خدا با منافع من همراه بود خدا را می­پرستيدم اما مقام رضا يعنی خودتان را برای خدا بخواهي که از طرف پروردگار به ابليس خطاب شد اين ايوب است همه چيزش رفت استوار، بيمار سخت شد در عبادتش اثری ايجاد نشد، از آن منطقه مردم بيرونش کردند رفت در خرابه عبادتش تغيير نکرد، بعضی­ها با يک سردرد با يک بيماری، با يک آزمايش زاويه می­گيرد ما حق­مان اين نبود ما نبايد اين جوری سرمان می­آمد ببينيد حضرت زينب اسوه رضاست در مجلس ابن زياد وقتی ابن زياد روز دوازدهم محرم گفت خانم ديديد خدا با شما چه کرد؟ حضرت زينب فرمود: «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلا»[22]ما از خدا جز زيبايي چيزی نديديم اين­ها برای شما زشت است، برای ما اسارت زيباست شلاق خوردن زيباست، سر بريده بالای نيزه رفتن برای خدا پيروزی است، برای شما زشت است، اين مقام مقام رضاست، در سلامتی و در بيماری­تان يک جور هستيد، در جوانی و پيری، در فراخ دستی و تهی دستی، مقام رضا يعنی در هر حالی هستی بگويي خدا، اولاد گيرت نيامده بندگی کن، اولاد بهت دادند، شکر کن و بندگی کن، به ثروت رسيدی: «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين‏»[23] دستت تهی است صبور باش، امام سجاد می­فرمايد: «أَعْلَى دَرَجَةِ الزُّهْدِ أَدْنَى دَرَجَةِ الْوَرَعِ»[24]عالی­ترين درجه زهد پايين­ترين درجه ورع است، اين حديث را خوب عنايت کنيد، مقام رضا را ببينيد در اين حديث کجا قرار گرفته، بالاترين درجات زاهدين پايين­ترين درجات اهل ورع است، يعنی عالی­ترين کلاس زهد ابتدایی­ترين کلاس ورع است، بعد حضرت می­فرمايد: «وَ أَعْلَى دَرَجَةِ الْوَرَعِ»[25] عالی­ترين درجه پارسايي و ورع، پايين­ترين درجه يقين است، يعنی اين­هایی که در ورع و ترک گناه اوج گرفتند اين­ها تازه وارد مرحله ادنی مراتب يقين شدند، بعد امام سجاد می­فرمايد: «وَ أَعْلَى دَرَجَةِ الْيَقِينِ»[26] عالی­ترين درجه يقين پايين­ترين درجه رضاست، رضا يعنی مراحلی مثل زهد، مثل مرحله ورع، يقين را بايد گذرانده باشی برسی به مقام رضا، به جای برسي که ديگر  برای تو مصيبت، عروسی، عزا، فقر، ثروت، مريضی، سلامتی، شهرت، گمنامی يکی باشد، اصلاً اين­ها در روحيه­ات اثر نگذارد.

مقام معظم رهبری نقل کرده بودند يک وقتی با امام در جماران امام آمدند روی همان بالکنی که می­آمدند برای سخنرانی تا امام آمدند همه جمعيت بلند شدند روح منی خمينی، بت شکنی خمينی، امام هم به عواطف مردم داشتند توجه می­کردند دست­شان را سمت مردم به پاس سپاس و تشکر، يک لحظه رو می­کنند به مقام معظم رهبری می­فرمايند آقای خامنه­ای اگر تمام مردمی که يکپارچه دارند می­گويند روح منی خمينی، يکپارچه بر عليه من شعار بدهند، نه اين شعار در تأييد من در من اثر می­گذارد نه آن شعاری بر عليه من در روحيه من، اين رضاست اين مقام مقام رضاست، امام صادق می­فرمود با تعريف مردم خوشحال نشويد، با مذمت مردم هم نا اميد نشويد، مراقب باشيد مورد تأييد خدا باشيد، در همان سال پنجاه و هفت اين صحنه را سيمای جمهوری اسلامی نشان دادند، حالا شايد فردا هم يا امشب به مناسبتی نشان بدهند، امام هواپيمايشان وقتی رسيد روی آسمان مملکت ايران يک خبرنگاری آمد کنار آمد، صندلی امام قطب­زاده کنار دست امام نشسته بود آن خبرنگار يک سؤالی کرد قطب­زاده ترجمه کرد، گفت اماما می­گويد که شما بعد از پانزده سال با عزت داريد به مملکت بر می­گرديد مليون­ها نفر در تهران از فرودگاه تا قبرستان بهشت زهراء منتظر شما هستند، با آن وضع امام را تبعيد کردند غريبانه و مظلومانه با اين وضع امام برگشت با عزت و سربلندی، او خبرنگار سؤال کرد که الآن چه حالی داری؟ امام فرمودند هيچی، که من يادم است همان زمان بعضی از اين جرائد و مطبوعات غربی سوء استفاده کردند گفتند امام به عواطف مردم پاسخ نداد، به احساسات مردم توجه نداشت، امام از حال خودشان فرمودند نه نسبت به عواطف مردم، عواطف مردم را که امام در بهشت زهراء روز دوازده بهمن پنجاه و هفت تقدير کرد، تشکر نمود از مردم، امام نسبت به حال خودشان فرمودند هيچی، ما بعضی­هايمان با يک زنده باد می­رويم عرش، با يک مذمت و مرده باد می­آييم رو فرش اين مال اين­که مقام رضا نيست، مقام رضا اگر آمد انسان اين استقبال­ها استدبارها، فراز و نشيب­ها اصلاً در روحيه او اثر نمی­گذارد.

باز سخن ديگری از حضرت زين­العابدين در جلد هشتاد و دو بحارالانوار، امام سجاد می­فرمايد: «الرِّضَا بِمَكْرُوهِ الْقَضَاءِ مِنْ أَعْلَى دَرَجَاتِ الْيَقِين‏»[27]اگر کسی راضی بشود به آن قضا و قدری که نمی­پسندد ببين يک اتفاقاتی در زندگی ما می­افتد شايد برای ما خوشايند نيست ولی اگر راضی بودی به مقدرات الهی اين از عالی­ترين درجات يقين است، خدا رحمت کند، مرحوم آيت­الله آقای حاج ميرزا جواد آقای ملکی تبريزی استاد امام، استاد آيت­الله العظمی اراکی، شخصيت بزرگی که امام می­فرمودند، پيکر اين شخصيت بزرگ در قبرستان شيخان، ارباب حوائج خدمتش می­روند، امام خيلی از مرحوم آيت­الله حاج ميرزا جواد آقای ملکی، تأسی گرفته بود و درس گرفته بود، آيت­الله اراکی يک جريانی نقل می­کند در حالات خودشان، که يک روزی ميلاد امام رضا بود يازدهم ذی القعده جمعيتی از بزرگان تبريز آمده بودند قم مهمان آيت­الله حاج ميرزا جواد آقای ملکی بودند اين­ها ظهر نشسته بودند در آن اتاقی که نشسته بودند ديگر تقريباً وقت صرف غذا بود که بايد سفره می­آوردند، پهن می­کردند اين­ها غذا می­خوردند يک دفعه صدای شيون اهل منزل بلند شد، صدای فرياد خانم­ها از درون حياط حالا روز ميلاد امام رضا، آيت­الله حاج ميرزا جواد آقا با عجله بلند می­شوند از اتاق می­آيند بيرون مواجه با يک صحنه بسيار تلخی می­شوند يک آقازاده­ای داشتند پانزده ساله اين آقازاده افتاده بود در حوض آب حوض آب عميق بود خفه شده بود جسد آمده بود رو آب، خانم­های در منزل و مادر اين بچه دور اين حوض شيون می­کردند و به سر و صورت می­زدند که روز عيد، حالا آدم کم جنبه­ای باشد بگويد خدايا خوب عيدی دادی، ما که داريم پذيرايي از مؤمنين می­کنيم بايد بچه­مان خفه بشود، اين مزد ماست، مقام رضا آيت­الله حاج ميرزا جواد آقا تا می­آيد بيرون می­بيند اين جسد فرزندش روی آب است، خانم­ها هم بی­تابی می­کنند، جسد فرزند را از روی آب می­گيرد می­فرمايد برويد به کارهايتان بپردازيد امانت خدا بود چند صباحی دست ما بود از ما گرفتند، اين مقام رضاست، جسد را می­برد در يکی از اتاق­های منزل می­گذارد در را می­بندد، به خانم و خانم­های در منزل هم می­گويد شما اسباب پذيرايي را فراهم کنيد، سفره نهار را بيندازيد، آقا بر می­گردد در اتاق، مهمان­ها می­شنوند صدای شيونی بلند شد و صدا ساکت شد، اما نمی­فهمند برای چه؟ آيت­الله آقای حاج ميرزا جواد آقای ملکی هم بدون اين­که ناراحتی بکند اخمی بکند، خب روز ميلاد امام رضا هم بوده بعضی­ها شايد شعری می­خواندند ادخال سروری می­کردند، مجلس مجلس شادی بوده، سفره پهن می­شود غذا می­آورد مهمان­ها غذايشان را می­خورند بعد يکی يکی بلند می­شوند از منزل می­روند، ايشان به يکی دو نفر از اين­هايي که از خصصين ايشان بودند می­خواستند بروند می­گويد آقا شما باشيد من کارتان دارم، اين­ها می­مانند مرحوم حاج ميرزا جواد آقا وقتی همه رفتند به آن دو نفر ببينيد با چه بيانی؟ می­فرمايد امروز روز ميلاد امام هشتم بود خداوند به ما عيدی مرحمت کرد، چرا نیمه خالی ليوانت را می­بينی؟ چرا پوری ليوانت را نمی­بينی؟ چرا در مصيبت فقط مصيبت را می­بينی؟ چرا کم نشدن مسئوليتت را نمی­بينی؟ چرا وقتی می­گذارنت از يک مقامت کنار، کنار گذاشتن را می­بينی؟ آن روی سکه را هم ببين بگو الحمدلله نخواستند ما بار مسئوليت­مان سبک­تر آن روی سکه را ببينيم ظرفيت پور را ببينيم ما همه­اش کمبودها را می­بينيم ايشان فرموده بود امروز روز ميلاد امام هشتم بود خدا به ما عيدی مرحمت کرد آن دو نفر می­گويند آقا چه عيدی خدا به شما داد؟ می­فرمايد امانتی که پانزده سال بار مسئوليتش را به ما سپرده بودند امروز اين بار مسئوليت ما را سبک کردند، بازهم اين­ها نمی­فهمند می­گويند آقا چه امانتی؟ آقا می­فرمايد پسر ما از دنيا رفت بياييد کمک کنيم غسلش بدهيم کفن کنيم، برويم دفنش کنيم، آيت­الله اراکی می­فرمايد همان بعد از ظهر روز ميلاد امام رضا در خانه اين پسر را غسل دادند کفن کردند همان عصر بی سر و صدا بردند قبرستان دفن کردند فردای آن روز آيت­الله حاج ميرزا جواد آقا آمد حوزه درس، درسش را هم گفت، طلبه­ها هم نمی­دانستند درس که تمام شد رو کرد به طلاب فرمود آقايان طلاب پسر ما هم رفت، که آيت­الله اراکی می­فرمايد من نفهميدم، يکی از طلبه­ها گفت آقای حاج شيخ محمداراکی می­دانيد فرزند استاد کجا رفت؟ گفتم نه، گفت سفر آخرت، يکی از مصاديق انصاف نسبت به پروردگار راضی بودن به تصميمات خداست، راضی بودن به مقدرات الهی است، و عرضم را تمام کنم با اين جمله نورانی اميرالمؤمنان علی عليه­السلام که حضرت می­فرمايد: «أصل الرّضا حسن الثّقة باللّه‏»[28]اصل رضا در حسن اعتماد به خداست، آدم­هايي که به مقام رضا رسيدند به خدا اعتماد دارند حسن الثقه دارند اين­ها نشان می­دهند که مقام مقام رضا برای اين­ها رقم خورده، اين هم نکته ديگر از مصاديق انصاف در پيشگاه پروردگار يک جمله و عرضم تمام.

از مصاديق ديگر انصاف نسبت به پروردگار مقام شکر است، سپاسگزاری، اگر شاکر بوديد نسبت به خدا انصاف داريد، عزيزان قاعده اين است، خدا می­فرمايد: «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابي‏ لَشَديد»[29]شکر کرديد نعمت را زياد می­کنيم کفران کرديد عذاب ما شديد است، آدم­های شاکر آدم­های با انصافی هستند، آنهايي که در برابر پروردگار و پيشگاه الهی زبان شکر و سپاسگزاری دارند، بعضی­ها غرق در نعمت خدا هستند يک الحمدلله سرزبانشان نمی­آيد بعضی­ها هم به حسب ظاهر هيچ ندارند، اما انسان­های با انصافی­اند اين نکته پايانی را هم بشنويد، يک وقتی جبرئيل بر موسی نازل شد، جناب موسی خدا می­فرمايد يکی از بنده­های شاکرم را می­خواهم به شما نشان بدهم، فردا از فلان قسمت شهر خارج بشويد در فلان قسمت در بيابان يک چادر سياهی برپاست يک خانمی در اين چادر است که فلج است دست و پا ندارد، در بستر افتاده اين بنده شاکر ماست، يکی از بهترين بندگان شاکر من، حضرت موسی رفت فردای آن روز همان قسمت بيابان و آن چادر را پيدا کرد وارد چادر شد، ديد يک خانمی که دست و پا فلج، ده­ها مگس و حشره دور صورت و لب و چشم او دارند وزوز می­کنند و اين قدرت حرکت دادن اين­ها را هم ندارد، و پيوسته لب اين زن دارد حمد خدا را به جا می­آورد، ما غرق در نعمت هستيم يک الحمدلله زورمان می­آيد بگوييم، غرق در الطاف الهی هستيم يک نمازی می­خواهيم بخوانيم مثلی اين­که چوب­مان می­زنند اين زن فلج در جا افتاده قدرت حرکت دادن هی پيوسته حمد می­کند خدا را حضرت موسی نشست بعد از سلام و احوالپرسی، می­خواست ببينيد اين خانم اين حمدش با معرفت است، اين شکرش آميخته از معرفت است يا عادت است؟ گفت خانم اين همه شکر خدا را می­کنی خدا مگر چه کرده با تو که اين همه شکر می­کنی؟ تو که نه سلامتی دارد، نه دست داری، نه پا داری، امکانات زندگی­ات امکانات بسيار ضعيف در يک چادری افتادی وسط بيابان، يکدفعه اين زن لب به سخن گشود گفت خدا چه نکرده برای من؟ گفت من را آفريده، خدا من را خلق کرده، خدا من را قابل دانست که حيات به من داد، چرا اين را نمی­بينيم؟ چرا خدا ما را خلق کرده؟ چرا خلق کرده؟ عزتت دادند، آبرويت دادند، آفريدند تو را ای ناسپاس می­گويی چرا؟ آوردند تو را در اين دنيا که ابدی بشوی در سرای آخرت، اين را نمی­بينی، تو را با نگاه خليفة اللهی آفريدند، اين خانم گفت که خدا ما را قابل دانسته من را خلق کرده، بعد شروع کرد گفتن، گفت از روز تولدم تا به امروز خدا من را تأمين کرده، خدا رزقم داده، مردم تا امشب که اداره­تان کرده، خودتان، فکرتان، از شما بگيرند اسم خودتان يادتان می­رود، زرنگی شما رسانده شما را به اين مقام، آدم زيرکی هستی؟ يک لحظه نظر عنايت الهی ازت برداشته بشود همه طردت می­کنند، اين زن شروع کرد توصيف کردن از الطاف الهی، که از بدو خلقت خدا من را رزق داد، ببينيد دست و پای فلجش را حرف نمی­زند، هزاران نعمتی که ما فراموش کرديم فقط نداشته­هايمان را می­بينيم خدا رحمت کند مرحوم آيت­الله شهيد مطهری فرمود، بعضی­ها هی می­گويند خدايا بده، بده بده، يک خرده هم بگو خدايا بگير، بگو خدايا تکبرم را بگير، خدايا حرصم را بگير، خدايا بخلم را بگير، خدايا ناسپاسی­ام را بگير، هی­می­گوييم خدايا پول بده، خدايا فلان بده، خدايا فلان بده، اين خانم شروع کرد از الطاف الهی بازگو کردن گفت گفت، گفت تا به اين لحظه خدا من را اداره کرده و معرفت خودش را به من داده، من همين­جا عرض کنم شب دوازده بهمن است مردم يکی از شکرگزاری­های امام حسين در صحرای عرفات در دعای عرفه شکر در حکومت اسلامی اين را ما چقدر شکر می­کنيم، سيدالشهداء عرض می­کند خدايا تو را سپاس می­گويم که در دولت ائمه کفر من را نيافريدی، ما الحمدلله می­گوييم برای اين، حالا سعدی گرچه زيبا می­گويد:

بنده همان به که ز تقصير خويش، عذر به درگاه خدای آورد

ورنه سزاوار خداونديش، کس نتواند که به جای آورد.

چه کسی می­تواند خدا را شکر کند، چه کسی می­تواند حقاً شاکر باشد، ولی بشر با اين ظرفيت محدود سپاسگزاری يادت نرود، بعد حضرت موسی گفت خانم، که به شما رسيدگی می­کند، تو که دست و پا نداری، چه کسی خوراکت می­دهد، چه کسی تر و خشکت می­کند؟ گفت يک دختری دارم خيلی اين دختر مهربان است، روزی چند مرتبه می­آيد روستای آن طرف منزلشان هست، به من رسيدگی می­کند، سرآوری می­کند، حضرت موسی فرمود، حاجتی هم از خدا داری؟ گفت فقط يک حاجت دارم و آن حاجتم هم اين است که خدا اين دختر را ببرد پيش خودش، حضرت موسی تعجب کرد گفت يکدانه دختر داری اين­ هم دارد بهت رسيدگی می­کند اين ايمان است اين همان بالاتر از يقين است، اين همان حالتی است که يقين می­شود کلاس ابتدائی اين رضا، حضرت موسی گفت اين دختر اگر رفت که به تو رسيدگی می­کند؟ گفت خدا، ما گاهی اوقات به پول داخل کارتمان بيشتر ايمان داريم تا وعده خدا، گاهی اوقات طرف می­آيد راهکار برون رفت و فرار از خمس را می­پرسد، آقا ما اين کار را بکنيم می­شود خمس ندهيم، اين کار را بکنيم، يعنی تو ايمانت به پولت، از ايمانی به صاحب اين پول که بهت داده بيشتر است، حالی‌مان هم نيست حواسمان هم پرت است باورمان هم نمی­شود گفت خدا رسيدگی می­کند، حضرت موسی فرمود چرا می­خواهی اين دختر برود؟ گفت اين دختر خيلی دختر خوبی است من ترسم از اين است رفته رفته محبت اين دختر در وجود من دارد شکل می­گيرد زياد می­شود می­ترسم از اين­که محبت اين دختر در وجود من جای محبت خدا را پر کند، حضرت موسی می­فرمايد از چادر آمدم بيرون يک مقدار به سمت شهر آمدم ديدم يک دختری در وسط بيابان نقش زمين شده و از دنيا رفته برگشتم سراغ آن چادر، گفتم خواهر اين دعايت هم مستجاب شد، و دخترت رفت پيش خدا، بچه­مان را برای خدا بخواهيم، پول برای خدا، ميز رياست برای خدا، شهرت برای خدا، خودمان برای خدا، اميرالمؤمنين می­فرمايد آدم­های با تقوا اگر يک جایی اشتباه کردند: «فَهُمْ لِأَنْفُسِهِمْ مُتَّهِمُونَ»[30]خودش را می­برد زير سؤال، چرا اين کار را کردی؟ چرا اين حرف را زدی؟ چرا اين اقدام را کردی؟ آدم­های با تقوا زمانی از خودشان راضی‌اند که نافرمانی خدا نکنند، زمانی که نافرمانی خدا کرده با خودش قهر می­شود به خاطر خدا.

پروردگارا به عظمت اهل­ البيت و به عظمت وجود مقدس ولی عصر توفيق نصيحت و خيرخواهی بودن را در پيشگاه مقدست در مقام رضا، در مقام شکر، به همه ما عنايت و مرحمت بفرما.

 

[1] علق14.

[2] البلد الأمين و الدرع الحصين النص ص350.

[3] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص163.

[4] بقره282.

[5] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص77.

[6] الأمالي( للصدوق) النص ص209.

[7] علق14.

[8] بقره156.

[9] التوحيد (للصدوق) ص337.

[10] التوحيد (للصدوق) ص337.

[11] التوحيد (للصدوق) ص337.

[12] التوحيد (للصدوق) ص337.

[13] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏1ص138.

[14] يس82.

[15] التوحيد (للصدوق) ص337.

[16] التوحيد (للصدوق) ص337.

[17] التوحيد (للصدوق) ص337.

[18] التوحيد (للصدوق) ص337.

[19] التوحيد (للصدوق) ص337.

[20] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص62.

[21] بقره156.

[22] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص160.

[23] فاتحه2.

[24] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص62.

[25] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص62.

[26] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص62.

[27] مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل ج‏2 ص413.

[28] غرر الحكم و درر الكلم ص198.

[29] ابراهيم7.

[30] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص304.

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه