استاد حدائق روز سه شنبه 13 مهر 1400 مصادف با روز بیست و هشتم صفر در بیت الحسن(ع) شیراز به ادامه سلسله مباحث "سبک زندگی مهدوی" پرداختند.

 

دانلود

جهت مشاهده ویدئو کلیک کنید

 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

یک وقتی در همین شیراز یک آقایی از هیئتی‌ها هم بود خدا رحمتش کند آدم محترمی هم بود، این رفته بود در اطراف شیراز یک جایی برای تفریح روز جمعه، بعد از جلسه دعای ندبه رفته بود منزل با خانمش، خانواده گفته بود ما می‌خواهیم برویم بیرون تابستان است یک هوایی بخوریم، این هم خسته بود، گفته بود من خسته‌ام حال ندارم شما بروید. خانمش گفت من خیلی بهش اصرار کردم گفتم شما دعای ندبه‌ات را رفتی کارهایت را انجام دادی ما هم حق داریم. می‌گفت خسته‌ام شما خودتان بروید، می‌گفت به اصرار سرخط کردیم حاجی را، وسائل را در ماشین گذاشتیم، رفتیم در اطراف بند بهمن، گفت یک جایی آب جاری بود رودخانه در حرکت، گفت تا پیاده شدیم پسر 16 ساله‌ی ما تا آب را دید لباسش را درآورد هنوز وسائل پیاده نشده بود، پرید در آب، رفت در آب و رفت پایین و بالا نیامد.

گفت پدر داشت می‌دید، تا پدر دید این بچه رفت در آب بالا نیامد حاجی هم پرید، حاجی هم رفت پایین و بالا نیامد. گفت بعد از نیم ساعت در مسیر امتداد رودخانه جسد این‌ها بدستمان رسید. این خانم داشت روانی می‌شد. آمدند گفتند آقا این زن دیگر دارد دیوانه می‌شود، برای عرض تسلیت چند نفری رفتیم منزل این‌ها. این خانم گفت من در خدا ماندم، گفتم حالا شما که سهلید پیغمبران در کار خدا ماندند، ما کی هستیم! انبیا سر در نمی‌آوردند، موسی شگفت‌زده می‌شد از کارهای الهی، ما که خاک پای این انبیا نیستیم. بشر با این عقل کمت دانش اندکت می‌خواهی از کار خدا سر در بیاوری!

گفت این آقای حاجی از دعای ندبه آمده بود، آدم پاک، فرزندم جوان 16 ساله اهل نماز، آیا حق او این بود؟ مگر ما می‌خواستیم گناه کنیم، ما آمده بودیم جمعه برای تفریح، باید این‌طور شود! چرا برای من این مصیبت رسید؟ و بعد گفت که آقا من در ذهنم دارم این مطلب را پرورش می‌دهم، بالاخره ما را رها کرده، یا خدا جواب نمی‌ده یا خدا نعوذ بالله بی‌توجه است. چرا این‌جوری باید سر ما بیاید؟ بعضی‌ها می‌گویند شما که اهل مذهب و هیئت و نماز و عبادت و ورع و حجاب هستید این‌جوری باید سرتان بیاید! گفتم خانم با یک جمله ساکتتان می‌کنم. گفتم مقام تو در خانه‌ی خدا بیش‌تر است یا زینب؟ ساکت شد گفت من کجا زینب کجا؟ گفتم مصیبتی که تو دیدی سخت‌تر بود یا آن‌که زینب دید؟ در یک صبح تا غروب داغ هفت برادر دو فرزند سی خواهر زاده و برادر زاده آن‌هم با آن وضعی که ایجاد کرده بودند. زینب در شام عاشورا، شب یازدهم نماز شبش ترک نشد. این‌طور نیست که مصیبت برای همه تادیب باشد مشکلات برای همه عقوبت باشد، ببین آن‌که برایش مشکل رسیده چکاره است؟ اگر او دارد خوب می‌درخشد این مثوبه است به کلام امیرالمومنین، رشد است ترقی است تعالی است.

گفتم خواهر محترمه

اصرار از را نه تو دانی و نه من، وین حرف معما را نه تو خوانی و نه من

چه حکمتی است چه مسئله‌ای است؟ یک پرتو همین هم آن آقا را بردند به اعلا علیین، هم تو را می‌برند هم جوانت را، ما پشت پرده خبر نداریم، لذا امیرالمومنین فرمود اگر افرادی در فقر اقتصادی اطاعت خدا را کنار نگذاشتند، معلوم است که این مشکلات اقتصادی برای آن‌ها ثواب است.

و یک نکته‌‌ی دیگر را هم حضرت فرمود: «و لایشکو حاله»[1] شکایت از حال خودش هم نکرد «و یشکر الله تعالی علی فقره»[2] خدا را بر این فقرش سپاس‌گذاری کرد، ندارد می‌گوید الحمد لله رب العالمین، ناسپاسی نمی‌کند کفران نعمت نمی‌کند، در همان مشکلات اقتصادی هم حمد خدا را می‌کند و سپاس می‌گوید. این فقری است که در کلام امیرالمومنین مثوبه است. اما پناه بر خدا اگر افرادی مبتلای به این اوصاف بشوند این فقر عقوبت است.

حضرت فرمود «و من علاماته اذا کان عقوبة»[3] اول «ان یسوء علیه خُلقُه»[4] اگر کسی فقیر شد بداخلاق هم شد، این فقر عقوبت اوست. بی‌پولی بداخلاقش کرد، «ان یسوء علیه خلقُه» این معلوم است عقوبت است دیگر مثوبه نیست. «و یأسی رَبَّه بترک طاعته» نافرمانی خدا می‌کند با کنار گذاشتن نماز و اطاعت و بندگی. می‌گوید ما این‌همه نماز خواندیم به کجا رسیدیم؟ حالا که خدا ازمان گرفت ما هم انجام نمی‌دهیم. یک تعبیرهای بی‌ادبانه‌ای، حال خدا را می‌خواهیم بگیریم! این نشانه‌ی فقر عقوبت است. «و یکثر الشکایة»[5] شکایتش زیاد می‌شود، بالاخره این شکایت کردن از خدا از دین از اولیا، «و یسخط القضا»[6] نسبت به قضا و قدر الهی هم سخط پیدا می‌کند، از این مقدرات الهی متاسفانه با سخط یاد می‌کند. این از مصادیق فقرهایی است که عقوبت است.

آیه‌ای که تلاوت شد، آیه 155 سوره مبارکه‌‌ی البقره است. خداوند پنج نوع آزمون را در زندگی برای انسان‌ها نام می‌برد. یک وقتی امکان دارد فرد با همه‌ی انسان‌ها آزموده شود یک وقت با بخشی از این‌ها آزموده شود. «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ»[7] خدا می‌فرماید ما می‌آزمایی شما را گاهی اوقات با ترس و وحشت، یک وقت در زندگی‌ات یک ترس و وحشتی اضطرابی می‌آید ببینند تا کجا پای دین هستی؟ یک جایی می‌ترسی، آن‌جایی که ترس می‌آید سراغت خدا را فراموش نمی‌کنی، آن‌جا خدا در حاشیه نمی‌‌رود؟

یک فیلمی را من از سردار سلیمانی دیدم در جبهه‌‌ی سوریه، وسط میدان جنگ با داعشی‌ها ظهر شد، سردار سلیمانی وسط جبهه ایستاد نمازش را خواند، ما در اوج آرامش هستیم نمازمان قضا می‌شود. این آقا نشود سردار سلیمانی عجیب است. این تجلیلی که بشریت از او کرد پاداش بندگی اوست. ما در خانه‌ی خودمان گاهی اوقات در آرامش محض توجهی به امر الهی نداریم، خوف از امتحانات الهی است.

از امتحانات دیگر خدا می‌فرماید گرسنگی است، گرسنگی هم امتحانات است، «وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ»[8] از امتحانات دیگر است، یک وقتی در گرسنگی شما را می‌آزماید یک وقتی در نقص ثروت شما را مورد آزمون قرار می‌دهند یک وقتی در نقص انفس، یک روز سالمی یک روز کسالت داری، یک شب می‌خوابی تا صبح به سلامتی یک شب انسان نمی‌‌خوابد تا صبح با درد و رنج.

در یک جلسه‌ای عرض کردم یک وقتی در یک مجلسی بودیم یکی از پهلوان‌‌های قدیم شیراز کنار دست ما روی صندلی نشسته بود، معروف هم بود، خدا رحمتش کند، این آمد بلند شود، دستش را گذاشت دو طرف صندلی یک مقدار بلند شد افتاد روی صندلی. دیدم اشک از چشمانش جاری شد. گفتم حاج آقا بدنت درد گرفت؟ گفت گریه می‌کنم از روزگار. من کسی بودم که وزنه‌‌های 160 و 170 کیلیویی را یک ضرب بلند می‌کردم، پهلوانی، ثروتمندی، مدیر کلی، ذهنت کامپیوتر است؟ فیتله‌ات را می‌کشند پایین. روزگاری می‌رسد که باید اداره کنند ما را، البته خدا کند که این دعای امیرالمومنین در حق ما به اجابت برسد. امیرالمومنین به خدا عرض می‌کند «اللهم اجعل نفسی اوَّل کریمة تنتزعُها من کرائمی»[9] خدایا اول نعمتی که در دنیا از من می‌خواهی بگیری جانم باشد، یعنی در کمال سلامت بروم، در کمال صحت بروم. نگویند حاجی آلزایمر گرفت یک چیزهای عجیب و غریبی می‌گفت. دیدید گاهی اوقات پناه بر خدا، خدایا به عظمت امروز و صاحبان امروز همه‌ی بیماران را شفا بده، گاهی اوقات دیگران تصمیم بگیرند دیگران مدیریت کنند زندگی را، یک وضعی بشود که وقتی طرف می‌رود همه خوشحالند، می‌گویند نجات پیدا کردیم.

دیدن یک آدم محترمی رفته بودم در مرودشت سال‌ها قبل، حدود 15 سال قبل، عده‌ای دور بسترش بودند یک کسی بود برای خودش زمان سلامتی‌اش. یک چند نفر کنار بستر ایستاده بودیم، سکته‌ی مغزی کرده بود می‌دید می‌شنید ولی حرف نمی‌توانست بزند. یک‌دفعه پسر بزرگش رو کرد به ما گفت حاج آقا دعا کنید خدا مرگش بدهد. تا این را گفت دیدم اشک از چشمان این پدر جاری شد. ما هم یک دعایی کردیم که دعا گرفت، چون در برگشتن به شیراز زنگ زدند گفتند حاجی به رحمت خدا رفته. گفتم خدایا بیش از این ذلت این آدم را نپسند. فرزندی که جلوی همه بگوید خدایا مرگش بده. مردم این روزگار را پیش‌ رو داریم. بنا نیست کبدت همیشه سالم باشد قلبت همیشه سالم باشد. یک وقت می‌روی در آزمون بیماری، این از امتحانات خداست. امام خمینی هم سرطان گرفت، ببینید امام چه امتحانی پس داد؟ امام شب قبل از عمل نماز شبش با سُن و سرم تعطیل نشد! این نشانه‌ی موفقیت است که انسان خودش را برای خدا بخواهد نه خدا را برای خودش. خودتان را برای خدا هزینه کنید، سلامتی‌تان عزتتان آبروتان ثروتتان اگر برای او برود انسان راضی است. همان درسی که سیدالشهدا در کربلا به بشریت آموخت. 

«وَ الثَّمَراتِ»[10] ثمرات هم یعنی محصول یک عمر زندگی‌‌ات را یک‌دفعه می‌برند، یک‌دفعه یک‌جا می‌برند. حالا مرحوم آیت الله شوشتری می‌فرماید از وجوه ثمرات یکیش داغ جوان است.

من چند تا نکته در این آیه محضر عزیزان عرض کنم، یک حدیث قدسی است که رسول الله ذکر می‌فرماید ذیل همین آیات که چه می‌کند خدا با انسان‌هایی که صبر می‌کنند. اصلا پاداشی که خدا می‌فرماید می‌دهیم در حدیث قدسی دارد خدا می‌فرماید سه تا پاداش می‌دهم، یکیش را بدهم به ملائکه‌ها راضی هستند، سه‌تایش را یک‌جا می‌دهم به انسان‌های صبور.

خوب در این آیه اول، از مطالبی که در این آیه حائز اهمیت است این است که آزمایش وسیله‌ای برای پرورش انسان‌هاست نه برای امتحان که بگوییم خدا نمی‌داند می‌خواهد ما را امتحان کند. بشر می‌خواهم رشدت بدهم. آهن را می‌برم در کوره‌ی آتش حرارت می‌بیند شکل می‌گیرد.

هیچ آهن خنجر تیزی نشد، این‌ها کوره دیدند حرارت دیدند، این آزمایش‌ها رشد می‌دهد انسان‌ها را. این نکته‌ی اول و خود این آزمایش هم سنت حتمی الهی است. در همه‌ی اعصار زندگی بشریت این آزمایش‌ها بوده است. اصلا همین آیه‌ای که من تلاوت کردم بزرگان می‌گویند پنج امتحانش را امام حسین پس داده است. اولیای الهی در این آزمون‌ها سربلند بیرون آمدند. البته مقاومت و استقامت در برابر این ناملایمات زندگی سبب رشد انسان‌ها می‌شود سبب پرورش انسان‌ها می‌شود. و صفاتی مثل صبر تسلیم رضا قناعت ظلم تقوا حلم، این فضائل اخلاقی در پرتو همین استقامت‌ها اتفاق می‌افتد. می‌گویند آقا فلانی آدم حلیمی است، فلانی آدم زاهدی است کار کرده روی خودش، پرورش داده خودش را، فلانی راضی است به رضای الهی. این‌ها کار ساده‌ای نیست. انسان چنان بر خودش مسلط شود که فضائل اخلاقی تراز اول زندگی او قرار بگیرد. در اوج دشواری‌ها و ناملایمات رضایت الهی را فراموش نکند. البته در این آیه ریشه‌ی صبر ایمان به پروردگار است. قطعا کسانی که می‌خواهند در برابر همه دشواری‌ها مخصوصا صبر در برابر فقر که مورد بحث ماست، ایمان هر چه قوی‌تر بشود شکیبایی و صبر انسان‌ها بیش‌تر می‌شد. بارها شما دیدی افرادی را که شاید در نهایت تنگدستی هستند، اما به وظائف خدوشان در برابر پروردگار عمل می‌کنند.

در حالات حضرت یونس پیغمبر دارد که یک وقتی به خدا عرض کرد خدایا یکی از همسایگان بهشتی ما را نشان بده، خطاب شد فردا وقت غروب برو دم دروازه‌ی شهر یک پیرمرد خارکشی می‌آید پشته‌ی خار روی دوش اوست، او همسایه‌ی بهشتی اوست. پیغمبر خدا را حواله می‌دهند به یک پیرمرد خارکش به حسب ماها بی‌سواد و گمنام. حضرت رفت دم دروازه شهر و ساعت عصر شد، یک پیرمردی پشته‌‌ی خاری بر دوش، آمد خمیده لنگ لنگان قدم برمی‌دارد اما هی ذکر خدا می‌گوید. حضرت رفت جلو گفت آقا می‌خواهم با شما یک نیم ساعتی یک ساعتی صحبت کنیم، گفت این‌جا جایش نیست، اول بگذار من بروم متاعم را بفروشم و برویم منزل من در خدمت شما هستم. کل سرمایه‌اش همین هیزم و خاری بود که در پشش بود. حالا ما غرق در نعمت خدا هستیم یک الحمدلله سر این زبان نمی‌آید. رفتند در بازار و یک مشتری آمد این پشته‌ی خار را به یک مبلغی که ارزش آن پشته‌ی هیزم بود فروخت، یک مقداری گندم در بازار پول داد خرید، آمد منزل به حضرت یونس گفت شما مهمان ما هستید، اول من باید از شما ضیافت کنم آداب ضیافت را رعایت کنم. گندم را آرد کرد خمیر کرد دو تا قرص نان پخت، یکی را جلوی پیغمبر خدا و یکی را جلوی خودش. حالا یونس دارد او را نگاه می‌کند که او چکار کرده که لیاقت همسایگی پیغمبر خدا را پیدا کرده، هیچ اتفاقی اتفاقی نیست. زحمت کشیده دارد می‌رسد به این مقامات. نانش را که خورد رفت سجده، شروع کرد شکر کردن، آن هم برایش صبح تا عصر عرق ریخته، زحمت کشیده، خار و هیزم در صحرا جمع کرده، خدایا با چه زبانی تو را باید سپاس گفت، گفت گفت گفت، حضرت یونس پیغمبر زد در شانه‌اش آقا مگر چه خورده‌ای؟ چه کردی؟ صبح تا عصر رفتی زحمت کشیدی خارکشی، محصول زحمتت را یک مقدار گندم گرفتی این هم شده دو تا قرص نان، یک قرص نان که بیش‌تر نخوردی این‌همه شکر می‌کنی! گفت یک قرص نان؟ شروع کرد الطاف خدا را نام بردن که بعضی از مردم چشمشان را به این‌ها بسته‌اند.

گفت بزرگترین نعمتی که خدا به من داده نعمت سلامتی است. امروز آمدید این‌جا این نعمت شکر ندارد؟ سلامتی شکر ندارد؟ این را نباید دید؟ گفت خدا به من بدن سالم چشم سالم دست سالم داده که محتاج خلق نیستم. این‌ها نعمت‌هایی است که خدا به من داده رفتم در بیابانی که خدا در آن بیابان خدا زارعش بوده خدا آبیاری کرده خدا کشت کرد، حالا این خار و هیزم محصول زحمات خداست، ما پای سفره‌اش رفتیم آن را جمع کردیم آوردیم در بازار. ببینید نگاه توحیدی را، مشتری را خدا رسانده، یک وقتی می‌بینیم آقا روز خوبی بود، امروز نمی‌دانیم روی کدام دستمان بلند شدیم گرفت برایمان، گرفت؟ بگو الحمدلله رب العالمین.

گفت مشتری را خدا رساند، جنسم فروش رفت، گندمی خریدم، هزاران نفر در صدد تهیه‌‌ی آن بودند، یکی از جاهایی که خدا نباید یادمان برود پای سفره است. «أَ فَرَءَيْتُمُ الْمَاءَ الَّذِى تَشْرَبُون»[11] این آبی که دارید می‌خورید این غذایی که دارید می‌خورید کار کیست؟ از جلوات توحیدی الهی سفره‌‌ی غذاست. گاهی اوقات طرف یک غذا می‌خورد یک الحمدلله هم نمی‌‌گوید.

بعد شروع کرد از مراحل پدید آمدن گندم برای این‌ پیغمبر خدا. حضرت زد روی شانه‌‌ی او و گفت حقا که همسایه‌ی بهشتی ما تو هستی. ببنید عزیزان ایمان به خدا و ایمان به معاد اگر آمد امید به دریافت پاداش الهی هم رقم خواهد خورد.

دنباله‌ی آیه را خدا می‌فرماید «الَّذينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون»[12] ‌وقتی مصیبتی سراغ انسان‌های صبور می‌رسد در این آزمون‌های پنج‌گانه، این‌ها پیامشان و نگاهشان این است که از خداییم و بازگشتمان به سوی خداست. چند تا نکته دارد در این آیه شریفه که این نکات بماند، و یک حدیث قدسی که خدا چه می‌کند با کسی که در برابر این سختی‌ها صبوری کند. استقامت؛ مقام معظم رهبری می‌فرمودند بعضی‌ها صبر را تحمل می‌گویند ولی آن‌‌چه از روایات برمی‌آید صبر یعنی استقامت، یعنی خودتان بپرورانید در برابر این مشکلات، در برابر این ناملایمات. یک خاطره از این شکیبایی و صبر بگویم توسلی پیدا کنیم.

خدا رحمت کند علامه جعفری را. ایشان شیراز می‌‌آمدند سالی یکی دو مرتبه مهمان آقای حاج حسین آقای نجات می‌شدند، یکی از دامادهای علامه جعفری شیرازی بود، فرزند مرحوم آقای مجرب داماد ایشان بود، آقای مهندس مجرّب. می‌آمد مهمان حاج آقای نجات هم محبت داشت گاهی اوقات ما را صدا می‌زد، می‌گفت علامه جعفری آمده شب بیایید منزل. خاطرات زیادی من از خود علامه جعفری شنیدم یکی را برایتان بگویم. می‌خواهم صبر را بگویم، شکیبایی بردباری چقدر انسان‌ها را بزرگ می‌کند. این‌که امیرالمومنین فرمود ببینید در حالات مثوبه هستید؟ در این مشکلات شکرت زیاد شده بندگی خدایت زیاد شده یا ناسپاسی، اگر شکرت زیاد شده این رشد و ترقی است برای شما.

ایشان فرمودند ما تهران که بودیم دوران جوانی قبل از انقلاب، جلسات هفتگی داشتیم با بعضی از علمای تهران پنجشنبه‌ها دور هم جمع می‌شدیم یکی از اعضای ثابت جلسه آیت الله حاج شیخ مهدی حائری بود، صاحب کتاب اخلاق اسلامی. گفتند آقای شیخ مهدی حائری بیمار شد ظاهرا سرطان معده می‌گیرد در تهران، مدتی تحت مداوا و مراقبت، بعد هم بیمارستان ایشان را مرخص می‌کند دیگر ناامید می‌شوند از درمانش. بارها هم من گفتم اطبای محترم در حد سوادشان کار می‌کنند خدا در حد توانش کار می‌کند. دیدید می‌گویند دیگر امیدی به این مریض نیست بروید دعا کنید، بارها من از فوق تخصص‌های پزشکی من این را شنیده‌ام، دستشان را می‌گیرند بالا می‌گویند ما دیگر نمی‌توانیم کاری کنیم. آقای حاج شیخ مهدی حائری را می‌فرستند منزل می‌‌گویند ایشان دیگر امید به بهبودی ندارند.

علامه جعفری گفت یک پنجشنبه‌ای بود روی حساب جلسات هفتگی یاد ایشان افتادم که ایشان مریض است و یک احوالی بگیرم. و این را خدمت همه عزیزان عرض کنم، یکی از نشانه‌های رفیق خوب، امام صادق می‌فرماید «لایسلمک عند النکبات»[13] در گرفتاری‌ها ولت نمی‌کند. ببینید وقتی مریض می‌شوید چه کسی سراغت نمی‌آید. طرف یک‌دفعه آگهی را می‌بیند، می‌‌گوید به رحمت خدا رفت! می‌گویند بابا این آگهی سالش است، تو چه رفیقی هستی؟ فلانی هم فوت کرد؟ می‌گویند سال‌هاست فوت کرده. ما در گرفتاری‌ها و مشکلات به داد یکدیگر برسیم، وقتی طرف مشکل ندارد که ندارد. گرفتاری اجتماعی گرفتاری اقتصادی، مشکلات و بیماری‌ها، علامه جعفری می‌گوید من زنگ زدم منزل آیت  الله آقا شیخ مهدی حائری، آقازاده‌شان گوشی را برداشت، جویای حال شدم گفتم پدر چطور است؟ گفتند پدرم خیلی حالش بد شده است، تب دیگر ایشان را رها نمی‌کند، درد ایشان را رها نمی‌کند. گفتم می‌شود گوشی تلفن را ببرید کنار بسترشان و من تلفنی احوالشان را بپرسم. چه می‌کند صبر!

گفت گوشی تلفن را بردند دیدم صدای خسته‌ی دردآلود این عالم بزرگ پشت گوشی شنیده شد، من سلام کردم جواب داد، ایشان گفت من یک سوال کردم گفتم آقای حائری حالتان چطور است؟ گفت آقای جعفری حال روحم را می‌پرسی یا حال مزاجم؟ گفتم هر دو. خوب ما دو جور حال داریم، بعضی‌ها حال جسمشان خوب است، حال روحشان ول است. سالم است، رفته چکاب هم داده گفتند هیچ مشکلی ندارد، ولی تارک الصلاة است، بداخلاق است، روحاً این آدم بیمار است. بعضی‌ها را می‌بینی روح سالم است جسم بیمار است. خدا انشاءالله روح و جسم همه را سالم نگه‌دارد. گفت حال روحم یا حال جسمم؟ گفتم هر دو.

 گفت اگر حال جسمم را می‌پرسی دیگر حالی ندارم، در آستانه‌ی رفتنم، درد و بیماری و تب با ما همراه شده، اما اگر حال روحم را می‌پرسی تازه شدم مثل یک نوجوان 14 ساله، لحظه شماری می‌کنم برای ساعت لقاء با حضرت رب الارباب، خیلی عجیب است! در اوج بیماری می‌گوید شدم مثل یک جوان 14 ساله، به نشاط آمدم. البته این را هم عرض کنم، این را باید رسید بهش تا فهمید. یُدرَک و لایُوصف، امیرالمومنین می‌فرماید اگر کسی ایمان داشته باشد به خدا، در اوج مصیبت‌ها می‌شود لذت. اوج مصیبت‌ها می‌شود لذت. لذا در مراتب صبر، می‌گویند صبر تصبُّر زهد رضا و شکر، پنج مرحله را نام می‌برند، من مرحله نهایی را بگویم، عالی‌ترین مرحله‌‌ی صبر مقام شکر است، مقام شکر چه مقامی است؟ در اثر بندگی تمرین و ممارست بعضی‌ها می‌رسند به جایی که سختی بیماری و مشکلات نه تنها آن‌ها را رنج نمی‌دهد بلکه لذت‌آفرین است.

می‌گویند آن داعشی ملعونی که سر حججی را برید، گرفتند بعد با او صحبت کردند چرا سر آن جوان را بریدید؟ گفت خودش سبب شد، او را گرفته بودیم همش تبسم می‌کرد! آقایان چه عادتی است که طرف از کشته شدن نمی‌ترسد، از خنجر به حنجر کشیدن هراس ندارد، چه لذتی است که خدا به بعضی‌ها می‌دهد که سرطان دارد می‌گوید شدم مثل یک جوان 14 ساله، شکوه نمی‌‌کند! این را امیرالمومنین جواب می‌‌دهد، حضرت می‌فرماید اگر خوب بندگی کردی، اوج ناملایمات برایت کنترل و تحلمش آسان است. یک جمله را بعضی از بزرگان می‌گویند، می‌گویم و می‌گذرم، بعضی‌ها می‌گویند بهترین و عزیزترین ساعات زندگی سیدالشهدا همان ساعات روز عاشورا بود زیر تیغ شمر! یعنی معرفت اگر رفت بالا، می‌‌بینید دارید همه چیزتان را برای خدا می‌دهید، لذت می‌برید. ما می‌گوییم روی منبر و می‌‌شنویم علی اصغر هدف تیر قرار گرفته می‌گوید «هونٌ علیَّ»[14] تحملش آسان است. این ایمانی است که خدا به واسطه‌ی زحمات و صابرین کشیده‌اند می‌دهد.

صلی الله علیک یا رسول الله

درود بر اسوه صبر و شکیبایی پیامبر که در برابر تمام ناملایماتی که در تاریخ زندگی رسالتش اتفاق افتاد صبر کرد، به پیامبر ساحر گفتند مجنون گفتند، اموال پیغمبر را در مکه مصادره کردند جان پیغمبر در خطر بود حضرت هجرت کرد به مدینه، و در مدینه چه جوسازی‌هایی چه شیطنت‌هایی! این رسول الهی مثل امروز که در بستر بیماری بود و دیگر اجازه ملاقات هم نمی‌دادند، یک وقتی درب خانه کوبیده شد، شخصی صدا زد «غریبٌ یستأذن رسول الله أتأذنون الغربا»[15] غریبی می‌خواهد خدمت پیغمبر برسد اجازه می‌‌دهید؟ حضرت زهرا فرمود پدرم حال مساعدی ندارد بروید وقت دیگری بیایید. لحظاتی بعد دوباره در کوبیده شد حضرت زهرا همین جمله را فرمود. یک وقت پیغمبر فرمود دخترم در را باز کن، این شخص غریب «مفرِّق الجماعات»[16] است «منغِّص اللذات»[17] است، این کسی است که جمعیت‌ها را بهم می‌ریزد، متفرق می‌کند، لذت‌ها را می‌‌شکند، این ملک الموت است دخترم تاکنون برای قبض روح احدی اجازه نگرفته، از این به بعد هم نخواهد گرفت. حضرت زهرا در را گشود، مثل نسیمی ملک الموت وارد شد بر پیغمبر سلام کرد. عرض کرد یا رسول الله اگر اجازه بدهید قبض روح کنم برگردم اگر اجازه ندهید عیادت کنم برگردم، حضرت فرمود به آن‌چه ماموری عمل کن، گفت مامور به قبض روح هستم، آقا فرمود اجازه بده برادرم جبرئیل هم بیاید، یک مقداری تاخیر افتاد در آمدن جبرئیل، جبرئیل آمد، پیامبر فرمود برادرم جبرئیل کجا بودی در این لحظه حساس کنار ما نبودی؟ عرض کرد یا رسول الله در ملکوت فرشتگان آماده‌ی تشریف فرمایی شما هستند، آسمان‌ها را زینت بسته‌اند، لحظه شماری می‌کنند برای حضور شما در جمع ملائکة الله. پیغمبر یک اندوهی بر سینه‌اش سنگینی می‌کرد، حضرت فرمودند جبرئیل برای امتم چه آوردی؟ «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمين»[18] این پیامبر رحمة للعالمین است. عرض کرد یا رسول الله خدا می‌‌فرماید در قیامت آن‌قدر دست شما را باز می‌گذاریم که از ما راضی شوی، «وَ لَسَوْفَ يُعْطيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى»[19] کجا رسول الله رضایت می‌‌دهد عزیزانی که برای نور چشمان پیامبر حسن و حسین اشک ریختند خدمت کردند، این‌ها را پیغمبر در قیامت رها کند. بعد پیغمبر فرمودند آماده‌اند، سر رسول خدا در دامن امیرمومنان، جبرئیل جانب راست، میکائیل جانب چپ، یک وقت صدای گریه‌‌ی فاطمه زهرا برخواست.

تا پیامبر بود زهرا داشت قدر و احترام، رفت بعد از او همه عز و وقار فاطمه

در عزای باب خود از بس که اشک از دیده ریخت، چرخ گفتا رود جیحون شد کنار فاطمه

برای عرض ادب به محضر رسول الله عرض کنم یا رسول الله، اگر شما روحتان به ملکوت اعلی پیوست، به پیکر شما اسائه‌ی ادب نشد، پیکر و تابوت شما را تیرباران نکردند، اما یا رسول الله روزگاری رسید مثل چنین روزی، آن حسنی که فرمودی نور چشم من است، آن حسنی که این‌همه محبوب رسول الله است، یا رسول الله تشییع جنازه مجتبی حسن تابوت را تیرباران کردند

همه بگوییم مظلوم حسن

 

[1] وسائل الشیعه ج15 ص194

[2] احیاء العلوم ج4 ص301

[3] احیاء العلوم ج4 ص301

[4] احیاء العلوم ج4 ص301

[5] احیاء العلوم ج4 ص301

[6] احیاء العلوم ج4 ص301

[7] بقره آیه155

[8] بقره آیه155

[9] نهج‌البلاغه ص215

[10] بقره آیه155

[11] واقعه آیه68

[12] بقره آیه156

[13] الکافی ج2 ص639

[14] لهوف (ترجمه فهری) ص117

[15] منافب ابن‌شهرآشوب ج3 ص336

[16] منافب ابن‌شهرآشوب ج3 ص336

[17] منافب ابن‌شهرآشوب ج3 ص336

[18] انبیا آیه107

[19] ضحی آیه5

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه