استاد حدائق روز چهارشنبه 24 شهریور 1400 مصادف با شب نهم صفر در مسجدالنبی(ص) شیراز به ادامه سلسله مباحث "سبک زندگی مهدوی" پرداختند.

دانلود

جهت مشاهده ویدئو کلیک کنید

 

بسم الله الرحمن الرحیم

جهت شادی و ترویح ارواح طیبه علما شهدا روح ملکوتی حضرت امام اعلی الله مقامه شهدای فجر انقلاب شهدای دفاع مقدس و دفاع از حرم شهدای عزیزی که از این مسجد به لقاء الهی واصل شدند درگذشتگان از این جمع محترم نمازگزاران این مسجد مرحوم حضرت آیت الله حدائق بنیانگذاران این بنای مقدس منسوبین به حضار محترمی‏که در مجلس شرف حضور دارید، یکی از برکات ازدواج همین است امام صادق فرمود اگر برای ازدواج هیچ اثری نبود جز اینکه ماندگارتان می‏کند الآن من در دعای خودم گفتم چه؟ منسوبین به حضار محترم، یعنی تمام بستگان شما امشب مشمول برکات این مجلس می‏شوند. در این دعا پدر، مادر، نیاکانتان بستگان سببی‏تان نسبی‏تان اگر گذشتگان ما ازدواج نکرده بودند ما نبودیم امشب، این خیر به گذشتگان ما نمی‏رسید. گاهی اوقات دید یکی را می‏بیند می‏گوید خدا رحمت کند مادرت، خدا رحمت کند پدرت، این برکت ازدواج است جوان‏ها بشنوید. یکی از برکات ازدواج این است که آینده بچه های‏تان را می‏بینند و یادتان می‏کنند و می‏مانید تمام جمع حاضر امشب تا حضرت آدم ابوالبشر نیاکانی داشتیم. هر جا در مجلسی هستید می‏گوید درگذشتگان از جمع حاضر یعنی تا آدم ابوالبشر اجداد شما مشمول رحمت شدند. خدا رحمت کند همه نیاکان و درگذشتگان جمع محترم را سببا و نسبا الی آدم ابی البشر خدا رحمت کند مرحوم آقای حاج ملا علی سیف حاج علی اصغر سیف، مرحوم آقای حاج صدر الله جوانمردی و حاج مسعود جوانمردی مرحوم حاج کریم آقای صدری درگذشتگان از این فامیل محترم که این شب‏ها مجلس به یاد عزیزان از این فامیل منعقد است. روح همه را شاد کنیم تقدیم به محضر مقدس سالار شهیدان صلوات غراتری ختم نمایید.

قبل از ورود به بحث یک خاطره یادم آمد حیف است اینها حکایت‏های سینه به سینه است بگذارید بیاید بیرون شما بشنوید. در همین دفتر. در همین دفتر. یک شب یکی آمد خدمت مرحوم آیت الله والد گفت آقا من دیشب یک کار خیری کردم ثوابش را گفتم خدایا برسد به روح پدرم و مادرم و نیاکانم تا آدم ابوالبشر. یک کاری بود کار خیلی بزرگی نبود کار خوب اخلاص شرط خوبیش است. خدا نگاه به کمیت کارهای‏تان نمی‏کند خدا نگاه به کیفیت کارهای‏تان می‏کند. یک هزار تومنی با اخلاص بده می‏ارزد با یک میلیون تومن ریاکارانه. آن حضرت تومن بارت را بلند می‏کند یک ذکر با اخلاص می‏ارزد از یک دور مفاتیح را از اول تا آخر خواندن ولی ریایی. «إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِين»[1] به حاج آقا گفت من این کار را نیت کردم برسد به روح پدرم و نیاکانم تا آدم ابوالبشر. گفت بعد رفتم تو فکر یعنی می‏رسد؟ کارم خالصانه انجام داه بودم گفت شب خواب دیدم. خواب دیدم صفی است سر صف پدرم است بعد از پدر، پدر بزرگم است گفت اینها را دیده بودم و می‏شناختم بعد از پدر بزرگم کسی دیگر ایستاده بود قیافه‏اشرا نشناختم پدر بزرگ باباش بوده خوب این او را ندیده بوده گفت انتهای صف پیدا نبود. اینها طولی ایستاده بودند بعضی‏ها قد بلند بعضی‏ها متوسط بعضی‏ها چهره روشن بعضی‏ها چهره تیره، گفت همه دست‏ها در سینه شان بود هی سر می‏آوردند پایین می‏بردند بالا یعنی این کارت به ما رسید. در خانه خدا فایل را نبندید. ما توانمان کم است خدا قدرتش لایتناهی است. اگر یک کار خیری کردی بگو خدایا برسد به روح همه گذشتگان ما تا آدم ابوالبشر. طرف خداست. طرف من و شما نیستیم که امکانات محدود باشد این هم یادم آمد مجددا شادی روح همه درگذشتگان جمع حاضر صلوات دیگری ختم نمایید.

سخن در شب‏های گذشته مجلس پیرامون موانع شکوفایی جوان از نگاه آیات و روایات بود. این فصلی گرانبها و طلایی دوران جوانی چه چیزهایی می‏شود آفت و مانع پیشرفت مطالبی در شب‏های قبل عرض شد محوریت بحث ما دعای امام عصر بود «و علی الشباب بالانابة و التوبة»[2] یکی از موانع شکوفایی در زندگی جوان تبعیت از هوای و هوس است. هوسرانی شهوترانی دنبال خواسته‏های نفسانی رفتن. این می‏شود آفت. این مانع پیشرفت است. یک وقت یکی از بزرگان علم اخلاق می‏فرمود جوان اگر در جوانی مراقبت کند حال خودش را می‏رسد به مقام اولیاء الله. می‏برندش تا اعلا علیین. پاک است توانمند است جوان است سالم زندگی کنید. کم نبودند کسانی که در جوانی رهی صد ساله را یک شبه رفتند. آیت الله العظمی‏شیخ عبد الکریم حائری یزدی را امام حسین حواله دادند سمت یک جوان 18 – 19 ساله این در آستانه مراجعت به ایران از امام حسین مرحوم آقای حاج شیخ عبدالکریم که امام را تربیت کرد فقهای بزرگی را پرورش داد مثل آیت الله العظمی‏اراکی گلپایگانی مرعشی این آقای حاج شیخ عبدالکریم می‏گوید من از امام حسین یک الگوی کامل خواستم سه ماه نجف به حضرت امیرالمؤمنین عرض کرده بود سه ماه کربلا حالا شرحش مفصل من همین اندازه را بگویم بعد از شش ماه توسل امام حسین حواله‏اش می‏دهد سمت یک جوانی 18 – 19 ساله 18 – 19 سالت باشه. حضرت موسی پیغمبر 18 سالگی پیغمبر شد گذشته عرض کردم جوان‏ها آقا ما هنوز بچه‏ایم، بچه‏ایم یعنی چه؟ موسی اولوالعزم در 18 سالگی «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى‏ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً»[3] این مربوط به حضرت موسی است موسی در 18 سالگی زعامت هدایت امت را به عهده گرفت. آقا ما هنوز در حاشیه‏ایم جوان خوب بدرخشد در جوانی می‏تواند سرچشمه خدمت و برکات باشد. اما از آن طرف و آن جوان یک نصیحتی به حاج شیخ عبدالکریم حائری کرد که مرحوم حاج شیخ فرموده بود این شد چراغ راه زندگی من. نصیحتش هم این بود دنیا عاریتی است. مردم پست‏تان عاریتی است عمرتان عاریتی است خانه های‏تان عاریتی است این مسجد را می‏بینید عاریتی است. این منبر عاریتی است. خیلی‏ها روی این منبر، منبر رفتند الان زیر خروارها خاکند خیلی‏ها جای شما نشستند الان زیر خروارها خاکند مردم هرچه دارید عاریتی است دست به دست می‏چرخد این مغازه امروز دست شماست فردا مال کسی دیگر است دیروز دست کسی دیگری بود. خانه‏ها را دیدید گاهی اوقات من در شهر رد می‏شوم می‏بینم خانه‏ی که شخص محترمی‏بود الآن زدنش زمین کردنش مجتمع تجاری. این ملک که می‏بینید گاه از تو و گاه از من جاوید نخواهد ماند خواه از تو و خواه از من

نگاه‏تان به دنیا این باشد. نگاه عاریه. نگاه امانت اگر نگاه‏تان به امکانات‏تان شد امانت مغرور نمی‏شوید. وابسته نمی‏شوید. دیدید شما به مال عاریه‏ای وابسته نمی‏شوید یک جایی که می‏دانید مال شما نیست به آن خانه به آن اتاق به آن امکانات وابسته نمی‏شوید به آن فرش به آن ظرف اما وقتی احساس مالکیت کردید ساعت پشت دستت از خدا می‏گیردت. یک کتاب از خدا جدایت می‏کند چون حب پیدا کردی. وابسته شدی. آن نصیحت آن جوان با حاج شیخ عبدالکریم این بود نگاه‏تان به دنیا عاریه باشد چشمت عاریه است زبانت عاریه است کبدت عاریه است مال تو نیست امانت‏داری چند صباحی دست تو است سلامتیت امتحان بیماریت امتحان ثروت امتحان فقر و تهی دستی امتحان همه چیز از اوست «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ»[4] خوب عزیزان یکی از خطرها و تهدیدها برای عموم مردم خاصه جوان‏ها شهوترانی است. دلم می‏خواهد دوست دارم دلمان می‏کشد اینها هوسرانی است. من چند تا روایت را تقدیم کنم بعد این دو آیه شریفه که از سوره مبارکه نازعات آیه 40 و 41 زینت بخش مجلس قرار گرفت نکاتی هم در این آیه ذکر کنم.

اما نسبت به تبعیت از هواپرستی ببنید عزیزان بارها گاهی اوقات من به جوان‏ها عرض کردم می‏گویم جایی که اسلام می‏گوید نکنید نگویید این راه را نروید نکنی خیرش را می‏بینی انجام دادی چوبش را می‏خوری. بعضی‏ها فکر می‏کنند اگر پاک زندگی کردن خدمت اسلام به کردم خدمت به خودت کردی. تو پاکی و درستیت خدمت به خودت است سالم می‏مانی اگر نماز کسی خواند اگر واجبات را کسی انجام داد اگر راه تقوا را کسی طی کرد منتی سر دین و مذهب و خدا ندارد به خودش لطف کرده. این جمله نورانی امیرالمومنین در مقدمه خطبه همام حضرت به همام فرمود همام «فان الله سبحانه و تعالی خلق الخلق حیث خلقهم غنیا عن طاعتهم آمنا من معصیتهم»[5] خدا از عبادت شماها بی‏نیاز است گناهان شما به دین لطمه نمی‏زند آقایی که داری معصیت می‏کنی داری تیشه به ریشه انسانیتت می‏زنی دین که تهدید نمی‏شود. آن خانمی‏که رعایت ورع و پاکدامنی نمی‏کند دارد بنیاد انسانیت خودش را تباه می‏کند. امشب شما مسجد آمدید به خودتان خدمت کردید نماز می‏خوانید به خودتان خدمت کردید. اخلاق به خرج می‏دهید به خودتان محبت کردید. و آن کسی که از دین فاصله گرفته دارد به خودش زیان می‏زند. پس اول نگاه‏مان را اصلاح کنیم پاکی و درستی خدمت به خود ما است. کجروی هواپرستی گناه خیانت به خود ما است. مثل همین بیماری کروناست دیگه. شما ماسک بزنید خدمت به خودتان کردید نزدید به خودتان ضربه زدید. رعایت اصول بهداشتی کردید برای سلامتی جسم خودت قدم برداشتی بی‏احتیاطی کردی آسیب می‏بینی. خوب نگاه به شهوترانی باید اصلاح کرد. بعضی‏ها می‏گویند من یک وقتی بندر عباس سال 85 بود پانزده سال محرم 85 دهه اول محرم بندر عباس بودم. دوتا جلسه شب‏ها بود یک جلسه صبح‏ها بود جلسه پایانی شب ما یک جلسه‏ای در سالن مخابرات بندر عباس اجتماع عظیمی‏از جوان‏های بندر عباس می‏آمدند آخر شب آمدیم منزل میزبان ما آقای حاج حسن آقای شریفی. من نشسته بودم ساعت 11 و نیم شب بود تلفن همراه ما زنگ خورد. دیدم یک خانمی‏جوانی پشت تلفن سلام کرد و گفت آقای حدائق ما پای منبر شما بودیم امشب در سالن مخابرات من دانشجو هستم در خوابگاه دانشجویی در بندر عباس. گفت الآن آمدم در خوابگاه یکی از دخترهای دانشجو الآن شب هم شب عاشورا گفت الآن این دختر در خوابگاه جلو بقیه شراب خورد گفت شراب می‏خورم تا حال خدا را بگیرم. گفت آقا خیلی ریختم به هم. وقتی حرف را زد گریه کردم که شب عاشورا پناه بر خدا. ما از بزرگ‏ترهای‏مان شنیدیم این ضرب المثل را گر گناهی می‏کنی اندر شب آدینه بکن خدا رحمت کند ابوی ما این را می‏خواندند. این طعنه است نه اینکه امر به گناه است کنایه است گر گناهی می‏کنی اندر شب آدینه بکن که از آن صدر نشینان جهنم باشی. بعضی‏ها خیلی نفهم هستند در یک شب‏های مقدس در یک مکان‏های مقدس نافرمانی خدا می‏کنند. زمان و مکان هر چه مقدس‏تر عبادت در آن زمان و مکان پر ثواب‏تر گناه در آن زمان و مکان پر عقاب‏تر شما «لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْر»[6] یک شب از 1000 ماه برتر همانطور که عبادت در آن شب ثواب فوق العاده دارد گناه در لیلة القدر مثل گناه در شب‏های دیگر نیست. همانطور که نماز در مسجد یک فضیلت ویژه دارد گناه در مسجد هم یک مجازات ویژه دارد. شب عاشورا شرابخوری بعد هم توهین و جسارت به اینکه حال خدا را می‏خواهی بگیری این دانشجو تا برای من گفت گفتم خانم حرف باطل و غلط او را برای من گفتی من یک پیغام دارم دقیقا پیغام من را هم به او می‏رسانی حرف او را به من زدی امانتداری کن حرف من را الآن به او بزن. گفت چه حرفی. گفتم برو او بگو به آقای حدائق گفتم و ایشان این پیغام را داد گفت احمق تو کوچک‏تر از آنی که بتوانی حال خدا را بگیری حال خودت را داری می‏گیری. حال خدا را می‏گیری؟ دهن کجی به خدا می‏کنی؟ این گناه نکبتش خودت را دارد می‏گیرد. گر جمله کائنات کافر گردند بر دامن کبریایش ننشیند گرد.

گاهی اوقات روی نفهمی‏بعضی‏ها اولتیماتوم به خدا و دین می‏دهند ما دیگر نماز نمی‏خوانیم دیگر مسجد نمی‏آییم نیامدی که نیامدی. نیامدی چوبش را می‏خوری خودت را محروم کردی. بعضی‏ها را ما می‏بینیم آقا من گناه می‏کنم از خدا خواستم خدا نداده ما هم دیگه این کارها را نمی‏کنیم بابا یک وقت یک چیزی تو می‏خواهی که قران می‏فرماید «عَسى‏ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ‏»[7] آقا اینی را که داری از خدا می‏خواهی به صلاحت نیست خدا تا لحظه آخر زندگیت با خبره بدهد طغیان می‏کنی می‏شوی قارون. قارون تا پول نیامده بود بهترین قاری تورات در بنی اسرائیل بود. ببینید سرنوشتش به کجا رسید هی گفت پول پول پول ثروت آمد ظرفیت نیامد شد قارون پسر خاله حضرت موسی.

اینقدر مست ثروت شد که حتی در مقام تخریب حضرت موسی و تهمت به حضرت موسی اقدام کرد یک زن بدکاره‏ای را رفت پیدا کرد گفت روز شنبه که حضرت موسی ارشاد می‏کند بلند شو جلو همه نسبت ناباپاکی و زنا به موسی بده. بشر چقدر پست می‏شود؟ البته خدا از موسی دفاع کرد. خدا حامی‏است. خدا نگهبان است. حالا یک کسی مثل قارون بخواهد تهدید بکند خدا این‌جا دفاع می‏کند. «إِنَّ اللَّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا»[8] لذا بعضی‏ها این نگاه غلط را دارند آقا دوست داریم دل‏مان می‏خواهد مال خودمان است چشم‏مان است جوانی‏مان است چه مال تو است؟ یک کسی آمد گفت آقا اختیار خودمان را که دارید. خودت را خودت خلق کردی؟ اول نگاه درست داشته باشیم گفتم وقتی که می‏خواستی به دنیا بیایی با تو مصاحبه کردند که می‏خواهی پسر باشی یا دختر چشمت زبانت رنگ پوستت خدا این قالب را طراحی کرد داد دست تو تو امانت خدا هستی. تو ودیعه خدا هستی. تو اگر خودت، خودت را خلق کرده بودی می‏گفتی خودم مال خودم مال خودت کدام مال خودت؟ روزی که آمدی لخت آمدی روزی که می‏روی با یک دست کفنی می‏روی؟ این مال مال خداست. این شهر مال خداست. این شیراز جنت طرازی که قرن‏ها انسان‏ها در آن زندگی کردند آمدند رفتند آمدند رفتند صد سال قبل دست کیا بود؟ یک نفرش امروز زنده نیست صد سال دیگر از من و شما خبری نیست. مال خودم؟ خانه خودم؟ چشم خودم؟ این نگاه‏ها نگاه‏های بیمار است به آن جوان گفتم چه مال خودت؟ همه وجودت مال اوست. همه زندگیت مال اوست باید یک جوری استفاده کنی که آن آفریندگار تو راضی باشد.

لذا یک منطق غلطی که بعضی‏ها دارند می‏گویند دوست داریم دل‏مان می‏خواهد مال خودمان است این حرف حرف اشتباهی است. من چندتا روایت تقدیم کنم محضر عزیزان در روابط اجتماعی. ببینید یکی از توصیه‏های که اسلام برای جلوگیری از گناه کرده کنترل چشم است. یک جمله زیبایی علامه طباطبایی دارد رحمت الله علیه. ذیل آیه 30 سوره مبارکه نور. و 31. «قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِكَ أَزْكى‏ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما يَصْنَعُونَ»[9]

اول خدا به مردان می‏فرماید حجاب اول خدا می‏فرماید مردها. گاهی اوقات خانم‏ها ایراد می‏گیرند آقا فقط خانم‏ها حجاب داشته باشد نه مرد هم باید حجاب داشته باشد اما حجاب مرد با حجاب زن متفاوت است. آقای محترم با یک لباس رکابی با یک شورت پاچه داری نیا در خانه که ناموس مردم دارند رفت و آمد می‏کنند با یک لباس بدن نما این بدحجابی است. بله بعضی از مردها امروز بدحجابند یک لباس تنگی گوشید که پنج سانت خم شود 15 سانت بدنش پیدا است یک شلواری می‏پوشد که این شلوار ترویج فساد است. اسلام با لباس مخالف نیست اسلام با رنگ مخالف نیست. اسلام خانم‏ها با آرایش مخالف نیست. اسلام با رنگ مو مخالف نیست. امام صادق فرمود اگر یک زن مسلمان برای شوهرش خودش را آرایش کند آراسته کند خدا ثواب عبادت به او می‏دهد. خانم نماز شب یک طرف مثل نماز شب اگر در خانه جلو شوهرت آراسته بگردی هم همین ثواب را به تو می‏دهند اسلام مخالف با گناه است. اسلام می‏گوید تابلو نگرد. پوششت حضورت ترویج فساد نباشد. اولا قرآن می‏فرماید مردها این روایت را امام باقر می‏فرماید:

علت نزول این آیه جریانی بود در مدینه اتفاق افتاد جوانی دختری از انصار را دید هنوز آیه حجاب نازل نشده بود این دختر روسری سر کرده بود این گوش‎هایش و یک مقدار موهایش پیدا بود روسری از پشت سر گره زده بود یک مقدار گردنش هم پیدا بود هنوز آیه حجاب نزول پیدا نکرده بود این دختر داشت می‏رفت یک جوانی هم از مسلمان‏ها جهت مقابلش می‏آمد نظرش افتاد به این دختر همینطور نگاه کرد این دختر رد شد این برگشت همینطور عقب سر دختر را با نگاه تعقیب می‏کرد امام باقر می‏فرماید یک کسی یک استخوانی در راه افتاده بود گذاشته لای شکاف دیوار این همینطور که عقب نگاه می‏کرد یک دفعه صورتش کشیده شد به دیوار و آن استخوان صورت زخم شد خون جاری شد روی لباس و سینه این جوان یک دفعه به خودش آمد که این یک تلنگر الهی بود با همان صورت خون آلود آمد خدمت رسول الله پیش طبیب معنوی. مساله را مطرح کرد گفت یا رسول الله یک دختر جوانی من دیدم همینطور نگاه می‏کردم این اتفاق برایم افتاد این دوتا آیه نازل شد.

«قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ»[10] رسول ما به مردان مومن بگو چشم‏ها را فرو بیفکنید. یکی از نشانه‏های هوسرانی مهار نشدن چشم است چشمت را بپا. «يَغُضُّوا»[11] نه اینکه ببندید کنترل کنید. یعنی نگاه نکن. چشمت را پایین بینداز چشمت را به سمت دیگری بینداز. خدا نمی‏فرماید غمض بصر کنید. ببندید چشم را. می‏فرماید نگاه نکنید. مردها حالا می‏گوید آقا در جامعه حاج آقا به یک آقایی گفتم عجیبم هم هست شیطان گاهی عجیب سوار انسان می‏شود. گفت حاج آقا ما از اینها که می‏آید در خیابان با این وضع آرایش کرده دوست دارند نگاه شان کنند ما هم نگاه شان می‏کنیم. گفتم او دوست دارد برود جهنم تو هم دوست داری بروی جهنم. این منطق است که تو داری. اگر نمی‏خواستند نگاه شان کنند اینجوری بیرون نمی‏آمدند خوب او دارد راه شیطان را می‏رود تو چرا چراغ سبز روشن می‏کنی. «يَغُضُّوا»[12] نگاه نکن. چشم را فرو بیفکن. این که می‏گویند امر به معروف و نهی از منکر رسالت عمومی‏است یعنی تجار ما کارمندان ما مدیران ما آحاد اجتماع ما اگر همه تذکر می‏دادند وضع ما اینطور نبود. صد نفر ساکتند یک نفر حرف می‏زند جلو آن یک نفر هم جبهه می‏گیرند می‏گویند تو داری توهین می‏کنی در حالی که این دارد درست می‏گوید. آنها تند می‏روند. اول خدا می‏فرماید غض بصر. چه اشکالی دارد من فروشند مشتری آمده بگویم خواهر محترمه حجابت را رعایت کن. آقا نخرید جنس رازق خدا است. ببین خدا چگونه پاسخ می‏دهد. من کارمند در اداره امر به معروف کنم من طلبه امر به معروف کنم. من شهروند تذکر بدهم. من بزرگتر فامیل به عروسم به دخترم به پسرم حرف بزنم. غض بصر «يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ»[13] این «وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ»[14]یعنی حجاب. خودتان را بپوشانید. آقایان حتی در منزل. دختر بزرگ داری پدر محترم این دختر با تو محرم است بحثی نیست اما با یک لباسی بدن نمای محرک جلو این دختر بیست ساله این جوری می‏گردی؟ ما گاهی اوقات الگوهای‏مان را نشناختیم آقا امام رضا نشسته بودند جمعیتی هم خدمت حضرت بودند یک آقایی با دختر 8 ساله‏اش آمد توی مجلس. خوب دختر 8 ساله بود حجاب هم نداشت هنوز بالغ نشده بود آمد محضر امام رضا سلام کرد پدر حضرت با روی خوش جواب دادند دخترش هم آمد سلام کرد امام با روی خوش جواب دادند. تا دختر پشتش را کرد امام رضا به پدر اشاره کردند سریع دختر را از مجلس بیرون ببر، ببرش. پدر فهمید که امام رضا ناراحت شدند دختر را از مجلس برد بیرون برگشت آمد خدمت امام گفت آقا ناراحت شدید؟ آقا فرمودند چرا این دخترت را اینجوری در این جمع نامحرم آوردی؟ گفت آقا این دختر هنوز بالغ نشده. 8 سالش است امام فرمودند می‏دانم این باید الآن یاد بگیرد معاشرت با نامحرمان را. ببینید ما گاهی اوقات می‏گذاریم دقیقه نود به بچه های‏مان می‏گوییم نماز بخوان خوب مسلمان فوتبالیست می‏خواهد برود مسابقه بدهد یک جام جهانی 4 سال تمرین می‏کند یک وزنه برداری می‏خواهد دو دقیقه وزنه بلند کند یک سال تمرین می‏کند ما به بچه های‏مان می‏گویم حالا بالغ نیستند نماز نمی‏خواهد بخواند حجاب هنوز بالغ نشده خوب کی می‏خواهی به او بگویی؟ همان زمانی که جشن تکلیف برایش می‏گیری آن وقت باحجاب می‏شود آن وقت 15 سال تمامش که شد نماز، نماز خواند؟ تو آداب دینی ببینید می‏گویند بچه های‏تان 3 سال شان که شد اسماء الهی را یادشان بدهید کلمات نماز را یادشان بدهید عادت بدهید آنها را تشویق کند آنها را به عبادت. غض بصر کنترل چشم جلو هوسرانی را می‏گیرد علامه طباطبایی این جمله را می‏فرماید این شنیدنی است مرحوم علامه می‏فرماید چرا خدا می‏فرماید: «يَغُضُّوا»[15] چشم را بپایید. شاید این سوال در ذهن‏ها بیاید آقا ما اگر نامحرم نبینیم چت کرد با نامحرم حلال است؟ بحث امروز. اینها جزء مسائل مستحدثه امروز است آقا ما داریم در اینترنت در شبکه‏های مجازی با نامحرم مطالبی را چت می‏کنیم حرف که نمی‏زنیم نگاه هم که نمی‏کنیم مطلب پیامک رد و بدل می‏شود این هم از مصادیق حرام است یا نیست؟ مرحوم علامه می‏فرماید اینکه خدا می‏فرماید چشم‏ها را بپایید معنایش این نیست که صدای نامحرم را هر جوری است بشنوید حلال است. یا اینکه سخن گفتن با نامحرم حلال است. علامه می‏فرماید شروع آسیب‏ها عمدتا از چشم است. این که بابا طاهر عریان هم می‏گوید ز دست دیده و دل هر دو فریاد هرآنچه دیده بیند دل کند یاد

بسازم خنجری نیشش ز فولاد

زنم بر دیده تا دل گردد آزاد

که آن خنجر خنجر ایمان است یعنی با ایمان مدیریت کن چشم را. فرو بیفکن از حرام. علامه می‏فرماید نه این‌که گفتگو با نامحرم حلال است خدا اگر از چشم یاد می‏کند شروع غالب مفاسد اخلاقی از چشم است. طرف می‏بیند هوس می‏کند می‏بیند غیبت می‏کند می‏بیند طمع می‏کند می‏بیند حریص می‏شود آقا فلانی خانه این‌جوری دارید می‏شود حریص. فلانی قیافه اینجوری دارد می‏شود هوسران. شکل و شمایل کسی را می‏بیند می‏افتد در عرصه غیبت این‌ها از چشم شروع می‏شود. آیه بعد هم خدا به خانم‏ها می‏فرماید:

«قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ»[16]

خانم‏ها شما هم چشم های‏تان را مدیریت کنید. شما هم زن محترمه به هر چیزی نگاه نکن اگر این آقا رعایت نکرده تو رعایت کن. این که نمی‏شود استدلال غلطی است دوست دارند نگاه شان کنیم نگاه شان می‏کنیم این تعبیر تعبیری منصفانه عاقلانه نیست. « يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ»[17] خانم‏ها هم باید خودشان را بپوشانند پوشش اسلامی‏را باید رعایت کنند. خوب اینجا نگاه یکی است اگر چشم رها شد مدیریت نشد می‏برد ما را در وادی لغزش‏های اخلاقی.

من دو سه تا روایت بخوانم.

آقا رسول الله فرمود «النظرة الاولی خطا» نگاه اول در گناه خطا است. یک وقت بنده متوجه نیستم یک دفعه نگاه می‏کنم شخصی نباید به او نگاه می‏کردم نظرم افتاد خوب این خطا است خدا می‏بخشد. این مشکل نیست. «و الثانیه عمد» اما اگر نگاهت را تکرار کردی شد نگاه دوم، این می‏شود تعمد در خلاف. مسئولید و گناهکارید. «و الثالثه تدمر» اما نگاه دومت اگر نگاه سوم، نابودت می‏کند. می‏زند تو را زمین. تدمر. می‏خواهی هوسرانی نکنی چشمان را فروبند. البته این تعبیر در عرف عوام تعبیر درستی نیست می‏خواهند از حدیث پیامبر مطلبی بگویند درست تعبیر نمی‏کنند می‏گویند یک نگاه یک نظر حلال است یک نظر اول این در بحث ازدواج است و خواستگاری. که نگاه خواستگاری مرد نسبت به زن دارد ولی این نیست که در جامعه ما به هر بنی بشری که صورت گناه دارد نگاه کنیم بگوییم یک نظر حلال. این نظر اگر عامدانه شد گناه است. حلال نیست. یک نظر که حلال نیست. نظر اول به حرام اگر نمی‏دانستیم پیغمبر می‏فرماید خطا است خدا خطا را می‏بخشد تکرار شد عمد است دفعه سوم نابود کننده است. این یک نکته.

حدیث دیگری از آقا امام صادق علیه السلام حضرت می‏فرماید «النظر سهم من سهام ابلیس»[18] مرحوم لینی در جلد 5 کافی نقل کرده نگاه به حرام تیری از تیرهای شیطان است که سمی‏است. ببیند ما دو نوع تیر داریم تیر معمولی که می‏زند سمی ‏نیست. امکان مداوا طرف هست ولی بعضی تیرها هم مجروح می‏کند هم مسموم می‏کند. نگاه به نامحرم حاج آقا هم مجروحت می‏کند هم مسمومت می‏کند. بعد حضرت فرمود «و کم من نظرة اورثت حسرة طویله»[19] چقدر نگاه‏های کوتاه که حرست‏های طولانی را برای انسان به دنبال می‏آورد. من یک خاطره را تلگرافی عرض کنم چون به اینجا رسیدم حیفم می‏آید نگویم.

از یک جوان ویران شده یک جوانی که ظرفیت خوب داشت و سقوط کرد و نابود شد به نام مصطفی منفلوتی. معذرت می‏خواهم مصطفی منفلوتی ناقل این داستان است از نویسندگان زبردست در مصر مصطفی منفلوتی است کتابی دارد به نام «النظرات» در یکی از مجلدات کتاب خودش داستانی را از جوانی خودش نقل می‏کند. از نویسندگان زبردست بوده در مصر منفلوتی. می‏گوید من در دوران جوانی در شهر قاهره انجمنی داشتیم به نام انجمن نویسندگان جوان. در این انجمن یک جوانی بود اینها را دارم می‏گویم تا برسم به این حدیث امام صادق که حضرت در یک جمله هشدار می‏دهد گرفتار نشوید.

حاج آقا نگو سنی از من گذشته شیطان برثیای عابد را فتیله‏اش را کشید پایین. مستجاب الدعوه پیر شدیم ما دیگه. پیر شدی؟ برای هر کسی در هر رشته‏ای در هر طبقه‏ای شیطان دستور العمل دارد. نسخه هر کسی را با حالش می‏برد جوان را به یک طریق پیرمرد را به یک طرف من طلبه را به یک سمت دانشگاهیش را به یک نحو هر کسی را به یک نحوی گاهی اوقات می‏بینی در عبادت امام رضوان الله تعالی علیه می‏فرماید یکی از بزرگان نجف این بیست سال مقید بود صف اول نماز جماعت جا می‏گرفت. یک روز نرسید صف دوم جایش شد. می‏گوید به خودم که رجوع کردم دیدم کسر شان شد برایم. حالیم هم نیست بیست سال دارم صف اول نماز می‏خوانم برای صف اول نه برای خدا. گفت دیدم اصلا این نماز مثل اینکه افت کردم کسر شان شدم بیشتر در خودم دقت کردم دیدم این بیست سال نماز برای صف اول بوده نه برای خدا. امام می‏فرماید تمام این بیست سال نمازش را اعاده کرد. یک وقتی می‏گویی آقا اذان بگو تا روی طرف را کم کنی. صدایت را نشان بده. قرآن بخوان تا بفهمی‏قرآن خواندن یعنی چه؟ نشون بده که آدم خوب چه جوری است؟ این دیگه کار می‏شود غیر خدایی.

آقای منفلوتی می‏گوید این جوان در انجمن نویسندگان بود. جوان بسیار خوبی بود از دوستان ما بود خیلی هم با هم رفیق بودیم. می‏گوید چهار سال در انجمن نویسندگان این جوان با ما بود منفلوتی می‏گوید من یک ماموریتی از طرف وزارت فرهنگ مصر به ما دادند در یکی از شهرهای دیگر مصر به این رفیق قرار گذاشتم که ما از طریق نامه از حال همدیگر با خبر شویم می‏گوید خیلی او را دوست می‏داشتم می‏گوید ماه اولی که من رفتم در شهر دیگری از شهرهای مصر نامه نوشتم جواب نامه‏اش آمد ماه دوم نامه فرستادم نامه برگشت خورد اداره پست پشت نامه نوشته بود گیرنده نامه از مکان نقل مکان کرده آدرسی از او نداریم نامه را برگرداندیم.

گفت نامه سومی‏فرستاد برگشت خورد. به دوستانی که در انجمن نویسندگان بودند نامه نوشتم به فلانی بگویید به من نامه بنویسد آدرس جدیدش را برای من پست کند آنها نامه نوشتند که از این آقا بی خبریم اصلا این آدم مفقود شده رفت. ناپدید شد. منفلوتی می‏گوید چهارسال گذشت. دیگر از این آدم بی‏خبر بودم از این رفیق شفیق. بعد از چهار سال برگشتم دوباره قاهره انجمن نویسندگان جمع دوستان گذشته سراغ آن رفیق را گرفتم که فلانی چی شد؟ گفتند یک ماه بعد از شما اصلا ناپدید شد نمی‏دانیم چه اتفاقی برایش افتاد هیچ کس از این آدم خبری نداشت.

آقای منفلوتی می‏گوید شد معمای زندگی ما که این جوان خوش فکر خوش قلم چه به سرش آمد. چه شد که هیچ کس از او سراغی ندارد. می‏گوید ذهن من درگیر بود غروبی بود در جنوب قاهره محله فقیر نشین می‏گوید کاری داشتم ماشینم را پارک کرده بود در محله فقیر نشین قاهره داشتم قدم می‏زدم یک تعبیری هم می‏کند ساعت غروب صدای گریه این بچه‏های گرسنه مال این خانواده‏های فقیر بلند این بچه‏ها با لباس‏های ژولیده در کوچه‏ها می‏دویدند گریه می‏کردند بعد خودش می‏گوید غروب را مثل سایه مرگ می‏دیدم بر این محله. می‏گوید ناخواسته همینطور داشتم قدم می‏زدم بدون برنامه قبلی در این کوچه پس کوچه‏های محله فقیر نشین قاهره آقا تا سر پا هستید یک سری بزنید به نیازمندان. مریض ها. فقیرها. دولت عمر تمام می‏شود. امکانات را از شما می‏گیرند. گفت همینطور که داشتم قدم می‏زدم یک دفعه دیدم یک دختر بچه 8 ساله از یک خانه‏ای آمد بیرون با عجله دوید طرف من گفت پدرم دارد می‏میرد کمکم کن. می‏گوید من با خدا عهد بسته بودم که هر کجا بتوانم به کسی کمک کنم، کمک کنم. می‏گوید به دنبال این دختر وارد خانه شدم یک خانه محقری بود پله می‏خورد بالا. بالا یک اتاقی داشت که اسم داستان را هم در کتاب خودش می‏نویسد «غرفة الاحزان» بالا خانه غم. می‏گوید غروب بود رفتم داخل اتاق یک چراغ کم سویی روشن بود دیدم یک آقایی روی تخت افتاده در بستر. فقط از او اسکلتی باقی مانده. می‏گوید لباس تنش بود ولی قفسه‏های این اسکلت بدن او قفسه سینه او نمایان بود از زیر لباس. این لباس چسبیده بود به این اسکلت بدن او. و تند تند نفس می‏کشید. بعد باز منفلوتی می‏گوید یک لحظه به یاد پرنده‏ای افتادم که در قفس برای فرار از قفس پرپر می‏کند روح این فرد را پرنده جسمش را قفس دیدم می‏گوید نشستم کنار تختش دخترش هم داشت گریه می‏کرد یک وقت نگاهی به من کرد گفت الحمد لله خدا رفیق من را بعد از سال‏ها به من برگرداند.

منفلوتی می‏گوید یک نگاهی در برق چشمانش کردم دیدم همان نویسنده جوان مصری است. که چهار سال از او بی‏خبر بودم گفتم رفیق تو را چه به این منزل تو که زندگی داشتی تو که خانه داشتی تو که موقعیت اجتماعی داشتی. دوستان خوبی داشتی اینجا چه می‏کنی؟ گفت منفلوتی این مکافات دنیای من است تا برسم به آخرت. گفت داستانم را برای تو می‏گویم بنویس تا مردم عبرت بگیرند این را به جوان‏ها بگویید. اگر اسلام می‏گوید دختر جوان پسر جوان چشمت را مدیریت کن می‏خواهد سرنوشت این بیچاره سرت نیاید. امام صادق اگر می‏فرماید مدیریت کن «اورثت حسرة طویله»[20] برایت اتفاق نیفتد. گفت آقای منفلوتی من قبل از اینکه با شما آشنا بشوم در یکی از محلات اعیان نشین قاهره خانه ای را اجاره کرده بودم کنار خانه ما خانه یکی از ثروتمندان معروف در قاهره بود. اینها زن و شوهری بودند یک دختری 18 ساله داشتند از نظر ثروت در اوج رفاه، می‏گفت من عصرها می‏آمدم حیاط منزل میز و صندلی می‏گذاشتم برای نوشتن مطالب و اخبار و گزارش هایی که باید تهیه می‏کردم این دختر همسایه دختر تاجر دختر میلیاردر می‏آمد روی ایوانی داشتند در خانه‏شان روی ایوان می‏ایستاد من را می‏دید و من هم این دختر را می‏دیدم ببینید عزیزان اول از نگاه است. خدا می‏فرماید جلو نگاه را بگیرید. این نگاه بابش را باز می‏کند بی‎حیای‎تان می‏کند نگاه‏تان را مدیریت نکردید می‏آید در نامه نگاری مدیریتش نکرد می‏آید در گفتاردرمانی حرف می‏زنی. مدیریتش نکردی می‏روی در خلوت گناه مدیریتش نکردی می‏شود رسوایی. گفت از نگاه شروع شد. روزهای اول او نگاه می‏کرد من نگاه می‏کردم این نگاه‏ها ادامه پیدا کرد بعدا یک مطلب او می‏نوشت یک مطلب من می‏نوشتم به او می‏دادم شیطان گام به گام انسان‏ها را می‏برد. شیطان یک دفعه کسی را ویران نمی‏کند. قرآن می‏فرماید «لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ»[21] از سیاست گام به گام شیطان پرهیز کنید. شیطان قدم به قدم انسان‏ها را از خدا دور می‏کند. یک دفعه به کسی نمی‏آید بگوید آقا شراب بخور تارک الصلاة شو فساد بکن. اول قدم به قدم نماز اول وقت خوان را می‏کند نماز با تاخیر. مسجدی را می‏کند یک خط در میان. یواش یواش هی چراغ سبز روشن کردی یک دفعه طرف به خودش می‏آید می‏بیند ای داد و بیداد 5 سال قبل یک چیز دیگر بود حالا چیز دیگر شده. گفت نگاه‏ها شد نامه. نامه‏ها شد ملاقات حضوری. ملاقات‏های حضوری کار به جایی رسید شد ارتباط حرام.

یک حدیثی حیفم می‏آید امشب نگویم حالا شرح آیات را فردا شب می‏گویم. این حدیث شیطان به دو تا پیغمبر بزرگ اوالعزم خدا تذکر داده متاسفانه شما دست به قلم نیستید نمی‏نویسید ولی حافظه‏تان قویه بارها گفتم بنویسید این کتاب شاید در خانه‏تان نباشد پیدایش کنید. اینها را پیدا کردیم تحویل‏تان می‏دهیم امیرالمومنین می‏فرماید هرچه در حافظه‏تان است فراموش می‏شود «ما حفظ فر و کل ما کتب قر»[22] نوشتید می‏ماند حفظ کردید یادتان می‏رود. این حدیث تذکر شیطان به دو پیغمبر اولوالعزم است نوح، عیسی. به حضرت نوح آدرس در کتاب خصال صدوق بعد از طوفان نوح شیطان آمد خدمت حضرت نوح و عرض شود خدمت حضرت نوح عرض کرد که «اذکرنی فی ثلاثة مواطن»[23] وقتی که طوفان آمد و جمعیتی رفتند و آن معدود مردند شیطان آمد گفت جناب نوح، علمای علم اخلاق می‏گوید یکی از راه‏های خودسازی گرفتن ضعف‏ها از زبان دشمن است. یکی از راه‏های تربیت است ببیند دشمنت چه می‏گوید دشمن ضعف تو را پیدا کرده نقطه ضعفت دست اوست چه دشمنی خطرناک تر از شیطان؟ گفت جناب موسی سه جا من را یادت نرود. حواست باشد این سه جا هستم. و خیلی هم کار دست مردم داده در همین سه جا اول گفت جناب نوح، «فانی اقرب ما اکون الی العبد»[24] من خیلی در این سه جا به مردم نزدیکم و خیلی هم کار کردم. اول گفت: «اذکرنی اذا غضبت»[25] تو عصبانیتت مرا فراموش نکن کار دستت می‏دهم. دیدید حداقلش این است که آدم وقتی عصبانی شد دوتا حرف ناحق می‏زند. حداقل. جوان دادیم در زندان عادل آباد در دبیرستان تیزهوشان شیراز سال سوم دبیرستان به عنوان قاتل در زندان.

اشک می‏ریخت گفت آقای حدائق من الآن باید دانشگاه باشم به عنوان قاتل در زندان عادل آباد هستم چی شده؟ گفت یک سال و نیم در محله‏مان تابستان بود بچه‏ها داشت بازی می‏کردند یک عده از این طرف محله سنگ از آن طرف به این سمت یک عده از این سمت سنگ از این سمت به آن سمت گفت یک دفعه من سنگ برداشتم پرتاب کردم به سر یک جوانی خورد افتاد به عنوان قاتل مرا زندان آوردند. در عصبانیت مدیریت کنیم خودمان را. لذا اسلام می‏فرماید عصبانی شدید حرف نزن نشستی پا شو ایستادی حرکت کن.

گفتم در عصبانیت یادتان نرود هستم.

«و اذکرنی اذا حکمت بین اثنین»[26] در داوری و قضاوت هم حواس‏تان به من باشد وقتی می‏گویند حاج آقا شما بگو هرچی گفتی ما قبول داریم خیلی حواست باشد اینجا شیطان کار دستت ندهد. قضات خدا باید کمک شان کند. کار قضاوت خیلی سخت است. خیلی سخت است. بارها من به قاضی‏ها گفتم امام صادق فرمود قاضی‏ها چهار دسته هستند سه دسته ته جهنم هستند یک دسته لب پرتگاه جهنم. قاضی که می‏داند حق چیست ناحق حکم می‏کند می‏داند حق چیست می‏داند حق نمی‏داند حق چست حق حکم می‏کند. و قاضی که توجه به این که حق چیست ندارد و ناحق حکم می‏کند یا می‏داند حق چیست ناحق می‏گوید یا نمی‏داند حق چیست حق می‏گوید یا نمی‏داند حق چیست ناحق می‏گوید اینها قعر جهنم هستند آن قاضی که می‏داند حق چیست و حق حکم می‏کند «علی شفیر جهنم» در مقام قضاوت حالا بنا نیست حتما در دادگستری باشد یک وقت می‏گویند حاج آقا ریش سفید خانواده هستی شما حرف بزنید هرچه گفتید ما قبول داریم حواست باشد شیطان کار دستت ندهد. یک طرف قضیه برادرمان است یک طرف قضیه غریب است. حواست باشد خدا نگرانه نظر بدهی. و سومین جایی که شاهدم عرضم بود گفت «و اذکرنی اذا کنت مع امرأة خالیا لیس معکما احد»[27] گفت جناب نوح، زمانی که با زن نامحرمی‏هستی شخص سومی‏نیست من هستم. به یک آقایی گفتم مراقب باش گفت حاج آقا به ما شک داریم گفتم به تو شک ندارم یقین دارم شیطان پایت ایستاده. بدمان نیاید آقا مراقب باش. در خلوت با نامحرم شیطان کار می‏دهد دست انسان ها. این آقایی منفلوتی گفت رفیق ما در بستر مرگ بود گفت کار ما رسید به ملاقات، ملاقات کار رسید به ارتباط نامشروع. ارتباط نامشروع شد باردار شدن این دختر تاجر. گفت یک روز دختر آمد گفت آقا من از شما باردار شدم تا پدر و مادرم نفهمیدند بیا خواستگاری تا گند کار بالا نیامده بیا خواستگاری آبروی من را بخر. گفت من می‏دانستم اینها دخترشان را به من نمی‏دهند چون در شان این خانواده نبودم گفتم بیام شما را به من نمی‏دهند گفت من پدرم را راضی می‏کنم به این ازدواج رضایت بدهد گفت آقای منفلوتی این حرف‏ها را در نفس‏های آخر زندگی می‏گفت برای منفلوتی تعریف می‏کرد. گفت آقای منفلوتی شب پیش خودم فکر کردم گفتم دختری که خدا را در نظر نگرفت و با من به حرام جمع شد فردای زندگی چه ضمانتی است که با دیگری هم به حرام جمع نشود. این فکر خوبی است ولی علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد. دخترها پسری که راحت به تو نامه می‏دهد فردای زندگی هم به ناموس دیگری نامه می‏دهد. پسرها دختری که راحت دوستی را به حرام پیشه می‏گیرد چه تضمینی است که فردای زندگی با دیگری هم چنین نکند؟

گفت شبانه گذاشتم از آن خانه فرار کردم. آمدم در منطقه که با شما رفیق شدم. چهار سال از این دختر و پدر و مادرش بی‏خبر بودم چهار سال بی‏خبر. گفت بعد از چهار سال شما رفتید یک شهر دیگری ماه اولی که رفته بودید در دفتر کارم یک نامه‏ای به دستم رسید نامه به قلم آن دختر فریب خورده بود. باردار شد ولش کردم. گفت دیدم نوشته که من این نامه نمی‏نویسم که تو را به آن وعده‏های پوچ گذشته دعوت کنم. زندگی من تباه شد. با فرار کردن تو و خیانتی که تو به من کردی و خودم به خودم کردم سبب شد برای این که رسوایی من آبروی خانوادگی و پدر و مادرم را به باد ندهد من هم از خانه فرار کردم. یک ماه بعد از فرار من مادرم دق کرد و مرد بعد از مدتی پدرم هم از دنیا رفت. در فراق دختر مفقوده خودشان. زندگی ما جمع شد. بارها تصمیم به خودکشی گرفتم اما به یاد این بچه که در شکم داشتم و این بی‏گناهی که نتیجه هوسرانی من و تو بود با خودم لحظه شمار می‏کردم این دختر به دنیا بیاید بعد خودکشی کنم. دختر که به دنیا آمد گفتم این امانت خدا است شاید خدا تخفیف در گناه من بدهد گفت چهار سال در محله فقیر نشین قاهره اتاقی را گرفته بودم در روزها در خانه‏ها مردم خدمتکاری می‏کردم و از پول خدمتکاری شکم خودم و دخترم را سیر می‏کردم با یک خفتی زندگی را گذراندم بینید یک دختر تاجر ثروتمند با یک نگاه کار می‏رسد به اینجا. پدر می‏میرد مادر می‏میرد. خودش سقوط می‏کند از نظر جایگاه. گفت الآن که نامه را دارم برای تو می‏نویسم بیمار شدم در آستانه مرگم. تو یک امانتی پیش من داری و آن دختر تو است بیا و دخترت را تحویل بگیر قضاوت بین من و تو در روز قیامت در دادگاه عدل الهی. آدرس قاهره جنوب قاهره همین محله همین خانه. همین اتاق روی همین تخت. گفت آقای منفلوتی آمدم در این خانه در این اتاق دیدم این دختری تاجر مصری روی تخت افتاده نفس‏های آخر زندگی را می‏کشد یک دختر 4 ساله کنار تختش است گفت این دختر فرزند من و توست دخترت را تحویل بگیر. قضاوت بین و من تو بماند برای قیامت. فقط یک خواهش از تو دارم چون فامیل من از من ناامید شدند و همه فکر کردند من مفقود شدم من را در حیات این خانه دفن کن. صدایش را هم در نیاور فقط همین کار را برای من بکن. گفت از دنیا رفت من به وصیتش عمل کردم در همان حیات دفنش کردم گفت دیگر آسمان بر سر من خراب شد روزگار پیش من تیره و تار شد چه کردی؟ با یک خانواده با یک زندگی نابود کردی یک خانواده را. گفت برای اینکه تخفیف در گناهم بشود گفتم بگذار در همین خانه و محله که این دختر ثروتمند مصری تجربه کرد ما هم در همین خانه زندگی کنیم گفت از همه موقعیت اجتماعی‏ام دست کشیدم چهار سال گمنام در این خانه بودم گفت الآن احساس کردم لحظات رفتن من است گفتم پروردگارا آن رفیق صمیمی‏من را در انجمن نویسندگان به من برسان که دخترم را به او بسپارم و بمیرم. که تو از درب داخل شدی.

بعد می‏گوید به منفلوتی گفت من هم یک وصیت دارم من را کنار قبر این خانمم در همین حیات این دختر فریب خورده دفن کن. به کسی هم عنوان نکن در همین حیات مرا به خاک بسپار گفت دست دختر 8 ساله‏اش را گرفت گذاشت در دست من سه بار صدا زد صدیقی ابنتی، صدیقی ابنتی، صدیقی ابنتی، رفیقم دخترم، رفیقم دخترم. رفیقم دخترم.

گفت جان داد و مرد. مردم اگر اسلام می‏گوید کنترل کنید چشم‏تان را می‏خواهد این سرنوشت تلخ اتفاق نیفتد. یک جوان صاحب قلم نویسنده خوش فکر کارش رسید به اینجا. یک دختر ثروتمند مصری با خانواده نابود شدند. برای عدم مدیریت هوا و هوس. و عدم مدیریت چشم. این همانی است که امام صادق می‏فرماید «کم من نظرة اورثت حسرة طویله»[28] یک نگاه، یک حسرت طولانی را برای‏تان به دنبال می‏آورد جوان باید خودش را از هوسرانی باز دارد.

حالا آن دو آیه شریفه که ابتدای سخن تقدیم شد از سوره نازعات این را ان شاء الله فردا شب جمع بندی این مبحث.

بسنده کنیم شب پنچشنبه است قدر این جلسات را بدانیم. من یک جریانی را حالا حاج آقای سیف را دیدم یادم افتاد به مرحوم جدشان از جد خودم می‏خواهم یک چیزی بگویم که در کتاب‏ها گیرتان نمی‏آید من از پدر بزرگ مادری‏ام مرحوم حضرت حجت الاسلام و المسلمین حاج آقای مؤید الاسلام خودم شنیدم. داستان مال 80 و چند سال قبل است. این جلسات را می‏بینید راحت می‏آیید می‏نشینید سینه می‏زنید گریه می‏کنید دوره بر این مردم گذشت روضه امام حسین قاچاق بود. خدا لعنت کند رضاخان را. جد ما آقای حاج مؤید الاسلام رحمت الله علیه من از زبان خود ایشان شنیدم بدون واسطه نقل می‏کنم می‏گفتند در آن دوران کشف الحجاب رضا خانی و تعطیل شدن روضه‏های محرمی‏ رسید تا شب عاشورا نه مجلسی نه روضه‏ای نه ذکر یا اباعبدالله. کسی جرات نداشت مجلس بگیرد. گفتند عصر تاسوعا بود مرحوم آقای حاج ملا علی سیف که از پیش کسوتان هیئات مذهبی بود آمد سراغ ما گفت حاج آقای مؤید الاسلام 9 روز از محرم گذشت نتوانستیم یک یا حسین بگوییم. راحت یک روضه‏ای بشنویم یک سینه‏ای بزنیم اینها یادمان نرود. گفت امشب منزل یکی از رفقا قرار گذاشتیم که خانم و بچه هایش هم نفهمند یعنی اینقدر ناامنی بود که انسان جرات نمی‏کرد بگوید در خانه‏اش مجلس روضه بگیرد این یک پستویی در خانه‏اش دارد گفت شب بیایید شب عاشورا است می‏رویم در پستو شما و من و صاحب خانه سه نفری شما یک روضه بخوانید ما یک دمی‏بگیریم و یک یا حسین بگوییم. این داستان شیراز شما است. مال 80 و چند سال. مرحوم حاج آقای مؤید الاسلام گفتند رفتیم خانه آن آقا در پستو در تاریکی حاج ملا علی سیف بود من بودم و آن صاحب خانه گفتند من یک روضه‏ای آهسته‏ی خواندم مرحوم حاج ملا علی سیف هم یک دم آهسته یا حسین را مداحی گرفت اشک ریختیم بلند شدیم آمدیم. این جلسات‏تان را قدر بدانید روزگاری بر این مردم اینگونه گذشت.

صلی الله علیک یا ابا عبدالله

یا ابالفضل

ای پناه بی پناهان یا ابالفضل یا ابالفضل

ای شفیع پر گناهان یا ابالفضل یا ابالفضل

همه مداحید

دلم می‏خواهد همه مداحی کنید یا ابالفضل یا ابالفضل یا ابالفضل

به به

یا ابالفضل

مهربان‏تر از تو مولا کس ندیده یا ابالفضل

آن لحظات آخر سیدالشهدا دیدند عباس گریه می‏کند عباسم چرا گریه می‏کنی؟ سرداری که دست‏هایش را از بدن جدا کردند خم به ابرو نیاورده عرض کرد یا اباعبدالله گریه من برای مظلومیت شماست اگر من دارم جان می‏دهم سر در کنار قدم شما سپردم اما گریه می‏کنم ساعت دیگر کسی نیست سر حسین را به دامن بگیرد

مهربان تر از تو مولا کس ندیده یا ابالفضل

یا ابالفضل

 

[1] . مائده 27.

[2] . البلد الامین و الدرع الحصین، ص 350.

[3] . قصص 14.

[4] . بقره 156.

[5] . شرح نهج البلاغه لابن ابی الحدید، ج 10، ص 132.

[6] . قدر، 3.

[7] . بقره 216.

[8] . حج 38.

[9] . نور 30.

[10] . نور 30.

[11] . نور 30.

[12] . نور 30.

[13] . نور 30 - 31.

[14] . نور 31.

[15] . نور 30.

[16] . نور 31.

[17] . نور 31.

[18] . الکافی، ج 5، ص 559.

[19] . الکافی، ج 5، ص 559.

[20] . الکافی، ج 5، ص 559.

[21] . بقره 168.

[22] . الغارات ج 1، ص 183.

[23] . الخصال، ج 1، ص 132.

[24] . الخصال، ج 1، ص 132.

[25] . الخصال، ج 1، ص 132.

[26] . الخصال، ج 1، ص 132.

[27] . الخصال، ج 1، ص 132.

[28] . الکافی، ج 5، ص 559.

 

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه