چاپ

من یک خاطره از مرحوم آیت الله آقای حاج شیخ ابوالحسن بگویم و شما این را هم در زیارت‌هایتان عمل کنید، نانش را می‌خورید.

 

یکی از متدینین شیراز می‌گفت: با آقای حاج شیخ رفته بودیم اهواز. می‌گفت: آقای حاج شیخ، از سحر که می‌رفتند، تا هشت و نه صبح در حرم بودند. می‌گفت: از حرم که آمدند بیرون، داشتیم می‌رفتیم به سمتِ آن مسافرخانه‌ای که بود، از صحن آمدیم بیرون. داشتیم می‌رفتیم که دوباره آقای حاج شیخ برگشتند. گفتم آقا کجا؟ صبحانه بخورید! گفتند: یک زیارتی را یادم رفته، می‌خواهم برگردم دوباره به حرم و زیارت را بخوانم. گفتم: چه زیارتی؟ بگویید که ما هم یاد بگیریم. گفتند: من هر مرتبه که حرم می‌آیم، یک زیارت هم از طرف حضرتِ ملک‌الموت می‌خوانم...

تا حالا چقدر خوانده‌اید زیارت برای حضرت عزرائیل؟ بابا! می‌خواهد بیاید جانمان را بگیرد! طرحِ دوستی راه بینداز و ارتباط برقرار کن. به او بگو: آقا ما ارادت داریم به تو. تا جانت را راحت بگیرد.

آقای حاج شیخ برگشتند. ولی نه این‌که بیایند جلوی درِ صحن و یک سلامی بکنند و برگردند، بلکه دوباره برگشتند به حرم و آمدند بالای سرِ سیدالشهداء. یک زیارتِ کامل و با توجه خواندند و رفتیم برای صبحانه.

بعد به من گفتند: آقا با حضرت عزرائیل کار داریم! این رسول‌الله است! می‌خواهد بیاید جانِ ما را بگیرد!