پیغمبر (ص) فرمود: وَالحِرصُ عَلَی الخَیر. انسانهای تائب واقعی، پیوسته حریصاند بر کارهای خیر.
یعنی خروجیِ این مجلس امشب، فردا، حرص شما در خدمتگزاری، حرص شما در کارهای خیر است.
یکی از اصحاب امام صادق (ع) خدمت ایشان آمد. امام فرمودند: حقٌ عَلی کلِّ مسلمٍ یَعرِفُنا.
ویزیتی که امام صادق (ع) نموده، اگر ما عمل کنیم، ببینید چهطور انسان رشد میکند!
امیرالمؤمنین (ع) می فرماید: عَجِبتُ لِمَن یَحتَمِی الطَّعام عَن مَضَرَّتِه کَیفَ لا یَحتَمی عَن الذُّنوب لِمَعَرَّتِه؛ من تعجب میکنم. بعضیها هر غذایی را مصرف نمیکنند! چون میگویند برای ما ضرر دارد؛ این خوراک فاسد است؛ این خوراک برای ما مفید نیست.
مرحوم آیت الله العظمی سید محسن امین جبل عاملی، آن فقیه بزرگ، صاحب کتاب أعیانالشیعه، ایشان در لبنان، اصالتاً اهل جبلعامل لبنان بودند. آمریکاییها آمده بودند مدارس آموزشی تأسیس کرده بودند و کار زیربنایی داشتند میکردند یعنی بچهها را از همان ابتدایی و قبل از ابتدایی یعنی کودکستان، با فرهنگ غرب آشنا میکردند. کاری بود که آمریکاییها داشتند میکردند.
خانوادهای که در آن انس به نماز نباشد، میبینید جنایتپیشه میشود. در همین شهر شیراز آدم قاتلی را گرفتند، من یک گوشهای از اعترافات این فرد را دیدم، دیگر نتوانستم ببینم. فیلمش را آورده بودند.
ببینید، دور شدن از دین، دور شدن از قرآن، بیگانه شدن با اسلام و انسانیت، چنین موجودهای خطرناکی را به جامعه تحویل میدهد.
ما در بین انبیاء، چند تا پیامبر داشتیم که تقاضا کردند از خدا که: خدایا، همسایهی بهشتیمان را نشانمان بده. یکی از اینها، حضرت داوود (ع) بود. حضرت داوود (ع) از خدا خواست که همسایهی بهشتیاش را نشانش بدهد. به حضرت داوود گفتند: جناب داوود! همسایهی بهشتی شما یک پیرمرد خارکِشی است به نام مَتا، اگر میخواهی او را ببینی، به دروازهی شهر برو، زمانی که از صحرا میآید و یک پشتهی خار هم روی دوشش است. این همسایهی بهشتی شماست.
زمان پیغمبر (ص)، قبیلهای بودند به نام قبیلهی بنی سَلیم. طوائف عرب، بت داشتند. هر کدام یک بتکدهی مخصوصی داشتند. یک نگهبان بتکدهای داشتند، خادمی داشتند به نام غاوی بن عبد العزا: گمراه پسرِ بندهی بت. اصلاً اسم عجیبی هم داشته. غاوی یعنی گمراه. عبد العزا یعنی بندهی بت عزّا. این شخص، در بتکدهی بنیسلیم نشسته بود.
یک آقایی از پولدارهای شهر به من گفت: حاج آقا، یک شب، یک معاملهی سنگینی کردم. معاملهی میلیاردی. ثروتها اصلاً دیگر نجومی شده.
گفت: معامله که کردم، آن شب دیگر خواب نداشتم. گفتم حالا نکند این جنسهای ما که فروختیم، پول برنگردد، چکها پاس نشود، بدبخت بشویم.