jpg

 مرحوم علامه نوری نقل می‌کند که در شهر یزد عالمی زندگی می‌کرد که برادرش انسان بی‌بندوبار و غافلی بود.

یک سالی این عالم با عده‌ای عازم مشهد شدند. یک مقدار که از مسافت راه را رفتند دیدند کسی از جانب یزد دنبال آن‌ها می‌آید.

آن‌طرف آمد و به این‌ها رسید و دیدند که این شخص همان برادر عالم است که شخص منحرفی است.

عالم گفت که برادر کجا می‌آیی؟

گفت: آمده‌ام توبه کنم و آدم شوم.

گفت: برادر می‌آیی و مردم را اذیت می‌کنی.

گفت: می‌خواهم پاک زندگی کنم.

گفت: چشم.

یک مدتی که گذشت به اخلاق آلوده گذشته برگشت و دیگران را اذیت می‌کرد و مردم نیز نزد عالم شکایت می‌کردند. عالم نیز برادر را نصیحت می‌کرد.

تا این‌که به نیشابور رسیدند و یک‌دفعه این برادر منحرف غافل مریض شد.

اگر خدا بخواهد سفره کسی را جمع کند اماواگر و دلیل نمی‌خواهد. یک‌دفعه می‌گویند چراغش خاموش شد.

یک بیماری سختی گرفت و ظرف یکی دو روز از دنیا رفت.

برادر عالم! گفت حالا که تا اینجا آمده است حیف است که او را در اینجا دفن کنیم. در نیشابور او را غسل دادند و داخل کفن پیچیدند و در نمد گذاشتند و گفتند که برویم در مشهد او را دفن کنیم.

....

 

دانلود

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه