استاد حدائق روز یکشنبه 15 مرداد 1402 در مسجدالرسول(ص) شیراز به بیان توصیه ها خداوند به پیامبر(ص) پرداختند.

 

دانلود

جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم­الله الرحمن الرحيم

بحث مجلس ما آيه 34 سوره فصلت بود که يکی از عزيزان هم يادداشتی دادند و يک گله­ای داشتند که اتفاقاً به بحث ما هم می­خورد حالا امشب اشاره خواهم کرد خداوند خطاب به پيامبر می­فرمايد: «وَ لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّيِّئَةُ»[1]هيچ­گاه کار خوب و کار بد باهم يکسان نيست، کار نيک با کار گناه اين‌ها قابل برابری نيست: «وَ لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّيِّئَةُ»[2]بعد خدا به پيامبر می­فرمايد: «ادْفَعْ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَنُ»[3] رسول­الله کارهای مردم را به شايستگی و نيکويي جواب بده بدی را به خوبی پاسخ بده: «ادْفَعْ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَنُ»[4] که اگر اين کار را کردی شما دشمن را می­کنی دوست، مردم می­خواهيد مريدتان بشود مردم با اخلاق، با تندخويي و پرخاشگری و بد اخلاقی بعضی­ها ديديد پدر است در خانه خودش پايگاه ندارد، دختری به من می­گفت بابامان وقتی از خانه می­رود بيرون می­گوييم الهی خبر مرگش را بياورند، بد کار کرده، پدری نکرده نفهميده چگونه بايد زندگی کند، خب اين هم دختر است اين هم عاطفه دارد چه کردی بر اين زن و بچه­ای بیچاره که مرگ تو را از خدا می­خواهد حالا درست است دختر نبايد اين جوری حرف بزند، ولی می­گويد وقتی می­آيد منزل، جهنم می­کند بر ما زندگی را اخلاق بد دشمن­هايتان را زياد می­کند، اخلاق خوب دوستان شما را زياد می­کند، امروز تاجر موفق تاجر خوش اخلاق است، کارمند موفق کارمند با اخلاق است، پدر موفق پدر با اخلاق است، شهروند موفق شهروند با اخلاق است، مردم پيغمبر در اخلاق ممتاز هستی است خدا به اخلاق پيغمبر سوگند ياد نموده: «وَ إِنَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظيم‏»[5]رسول­الله تو اخلاق عظيم داری خدای با عظمت به اخلاق پيغمبر می­فرمايد عظيم: «فَإِذَا الَّذي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ»[6] خدا می­فرمايد رسول­الله اگر بدی را با خوبی جواب دادی، آنی که بين او و بين تو دشمنی است می­شود رفيق صميمی فداکار، مردم جهنم را پر نکنيد بهشت را پر کنيد، مردم دشمن­هايتان را زياد نکنيد، دوستان­تان را زياد کنيد راهش هم در اخلاق است، من همين­جا يک نکته بگويم مخاطب اين آيه اولاً و بالذات گرچه همه بشريت هستند، مؤمنين هستند، مايي که مدعی هستيم پيرو پيغمبر هستيم يکی از علت­های که بعضی­ها از محافل دينی، مساجد، مجالس مذهبی زده می­شوند بد اخلاقی بعضی از متدينين است، من در يک مسجدی بودم مال اين­جا نيست مال يک­جای ديگر بود مشغول الذمه اصحاب اين­جا نشويم يک خانم دختری يک يادداشتی به ما داد، حرف شايد پانزده شانزده سالی قبل متأسفانه نيامد حضوراً صحبت کند و خيلی هم من متأسفم شدم که ای کاش می­آمد حضوراً اين نوشته­اش را می­گفت در آن نوشته نوشته بود که من مدتی به مسجد و نماز جماعت علاقمند شدم، در فلان مسجد می­آمدم برای شرکت در نماز جماعت، آن روزهای اولی که می­آمدم نماز جماعت، پول يک پيرزن مسجدی گم شد، يکی از خانم­های که می­آمد مسجد پولش را گم کرده بود گفت در مسجد پناه بر خدا از اين زبان بی­تقوی می­گويند:

دادند تو را دو گوش ز آغاز، يعنی که دو بشنو يکی بيش نگو

يک زبان بهت دادند، ما دوتا می­شنويم ده­تا می­گوييم می­گويند آقا دوتا می­شنوي بکنيدش يکی، آن يکی را هم سنجده بگو، گفت پول يکی از اين پير زنها مسجد گم شد جلو تمام خانم­های مسجد، گفت ما دزد در اين مسجد نداشتيم، يک مدتی اين دختر جوان دارد می­آيد مسجد احتمالاً کار اين باشد، مردم اميرالمؤمنين فرمود فاصله بين حق و باطل چهار انگشت است، آنچه که می­بينی حق، آنچه که می­شنوی رويش تأمل کن، آقا اين جوری می­گويند شنيديم ما هم شنيديم چه شنيدی؟ تو ديدی؟ گفت جلو خانم­ها گفت که اين تازه وارد مسجد ما اين است، گفت من ادامه دادم در نامه نوشته بود، ادامه دادم مسجد آمدنم را شب­های بعد می­گفت حواس­تان باشد اين آمدش، دست کجه آمد! گفت رفته رفته اصحاب يک نگاه منفی به من پيدا کرد، ای وای از اين دينداری! ای وای می­گويند يک آيت­الله شريعتمداری بود در شيراز من که نديده بودم ايشان را فکر نمی­کنم کسی هم در اين جمع ديده بود ايشان را پدر بزرگ ما نقل می­کردند، پدر بزرگ مادری ما مرحوم حضرت حجت الاسلام و المسلمين حاج آقای مؤيدالاسلام يعنی از علمای بزرگ شيراز می­گفتند يک وقتی در يک مجلس با شکوهی گفت متدينين از بعضی از عبادت­هايتان استغفار کنيد بگوييد: «استغفر الله ربّی و اتوب اليه» از اين زيارتی که رفتم و دل شکستم، از اين مسجدی که رفتم آبروی يک کسی را در مسجد بردم: «استغفر الله ربّی و اتوب اليه» از اين نمازی که خواندم و حق کسی را ضايع کردم، بعد اين دختر نوشته بود من ادامه ديدم رفته رفته نگاه­ها به من منفی شد همه يک نگاه ديگر می­کردند هی آمد دست کجه آمد، حواستان باشد، کيفت را بپا حواست باشد، گفت آبرو برای ما گذاشته نشد به واسطه يک حرف دروغ و باطل، قرآن می­فرمايد تازه بدی را با خوبی جواب بده، بابا تو که از اين بدی نديده بودی، بعد اين دختر می­دانی چه نوشته بود؟ نوشته بود اين چند سطر را برای شما نوشتم تا خدا را شاهد بگيرم و شما را که من علاقمند به نماز جماعت و مسجد شدم يک پير زن مسجدی رشته ارتباط من را با نماز قطع کرد، نه با مسجد با نماز، متدينين مذهبی­ها، مسجدی­ها زير زره­بين هستيد، رفتار شما هم می­تواند جاذب باشد هم دافع، ديديد می­گويد آقای حاجی فلانی اينطور کرد من اصلاً اعتقادم از دين برگشت فلان هيئتی اين را گفت ما ديگر زده شديم، ما الگو هستيم، اين آيه خطاب اوليه­اش به متدينين است ما در مسجد حواسمان باشد يک وقت دوتا جوان آمده حالا آمده در مسجد نماز بخواند زده­اش نکن، تحويل بگيريد، جا بدهيد به اين­ها من اخلاق پيغمبر را بگويم اين پيغمبر را خدا می­گويد الگوست ولی ما گاهی اوقات پيغمبرمان را هم درست نشناختيم رسول­الله يک وقت آمدند برای نماز جماعت، چندتا نوجوان صف اول کنار دست هم نشسته بودند، اين­ها مکلف هم نبودند يعنی بالغ نبودند که بگويم نمازشان درست است، حالا بگوييم وضويشان درست است، صف اول چند نفر که اتصال را بهم می­زدند، پيغمبرتان می­دانيد چه کار کرد؟ رسول­الله فرمود برويد صف عقب تشر زد؟ پيامبر يکی يکی اينها را بوسيدند تکريم کردند گفتند يکی در ميان بنشينيد يک بزرگی را آوردند وسط يکی­شان آن را بردند آن طرف­تر آن ور، بابا صف اول خوب است بگذار طعم نماز صف اول را اين نوجوان بچشد من يک سالی در حرم امام حسين صحن امام حسين بوديم نماز جماعت شد، صف اول دو سه تا نوجوان در صف اول بودند يک آقای عربی بد اخلاقی آمد با تندی بچه­ها را از صف اول بلند کرد برد عقب، من بهش گفتم سيدالشهداء قيامت از تو شکايت می­کند، در ملک امام حسين در محضر امام حسين به اين نوجوان اين گونه برخورد کردی؟ يک نوجوانی به من گفت حاج آقا يک وقت آمدم اقامه بگويم خيلی علاقه داشتم الآن خودش پدر شده، گفت در يک مسجدی رفتيم اقامه بگوييم يکدفعه من هُل شدم زودتر گفتم الله اکبر، گفتم الله، يکدفعه ديدم امام هنوز الله اکبر نگفت، گفت يکی از اين نمازگزارهای صف اول آمد مکرفون را از دست من گرفت، يک هُلی هم داد به ما گفت برو نماز مردم را خراب کردی، گفت ديگر در عمرم مکبر نشدم، نماز صف اول می­خوانی؟ مسجدی می­آيي با چه اخلاقی، مسجدی­ها بايد الگو باشند امروز دشمن دارد رابطه و ارتباط مردم با مسجد قطع می­کند من نبايد يک کاری بکنم که اينی که امام حسين آورده اين را هم دفعش کنم، لذا من هم به خواهران محترمه خودم عرض می­کنم، هم به برادران عزيزم ما گاهی اوقات مواجه هستيم جوانی می­آيد در مسجد چه اشکالی دارد جاب بدهيم به اين­ها حالا من خودم بروم يک صف عقب­تر اين بيايد جلو اين مهمان است امروز، اين را امروز شما تحويلش نگرفتيد دشمن دارد تحويلش می­گيرد دشمن دارد می­برد او را اين همين است که قرآن می­فرمايد: «ادْفَعْ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَنُ»[7] بابا اين جوان است آمده امشب من بارها عرض کردم می­گويم مساجدی که صدای بچه­ها درش نمی­آيد اين مسجد عقبه ندارد، مردم اگر صدای بچه­ها در مساجدتان می­آيد اميد به عقبه مسجد هست، ما گاهی اوقات سخت­مان هم می­آيد آقا چرا بچه­ات را آوردی؟ بچه شيرخواره چرا آوردی در مسجد؟ رسول­الله در نماز بودن رکعت دوم نماز ظهر صدای يک بچه­ای شيرخواره­ای از داخل خانم­ها بلند شد خب مادرش در حال نماز بود ديگر اين بچه شيرخواره بود گريه بچه بلند شد ديدم رسول­الله از رکعت دوم با سرعت نماز را تمام کردند يعنی به اقل اذکار پيغمبر اکتفاء می­کرد: «سبحان ربّی العظيم و بحمده، سمع الله لمن حمده، الله اکبر» حداقل ذکر مسلمان­ها تعجب کردند چه شد يک دفعه پيغمبر اين دو رکعت را با سرعت تمام کرد نماز که تمام شد بعضی­ها سؤال کردند يا رسول­الله چه شد؟ اتفاقی افتاد؟ شما اين دو رکعت را با سرعت تمام کرديد؟ پيغمبر فرمود مگر صدای گريه آن بچه شيرخواره را نشنيديد، بابا اين پيغمبر الگوست من به سرعت نماز را تمام کردم تا مادرش برسد به اين بچه، مادرش در نماز بود، من زود تمام کردم که اين مادر به داد اين بچه برسد، پيامبر نفرمود چرا بچه آوردی مسجد؟ فرمود من نمازم را زودتر تمام می­کنم تا تو برسی به بچه، اين رسول­الله است، من چندتا ذيل اين آيه 34 فصلت عرض کنم.

نکته اول بدی ديگران را قرآن می­فرمايد با نيکی پاسخ بدهيد، تنش زدايي کنيم، تنش افزايي نکنيد، حالا يک کسی دارد بدی می­کند، بدی را با احسان با اخلاق، مخصوصاً در اماکين مقدس، مکان مکان مقدسی است زمان زمان مقدسی است ما در مکان­های مقدس تنيش زدايي بايد بکنيم بدی­ها را با خوبی پاسخ بدهيم يک.

نکته ديگر ذيل اين آيه آثار کارهای خوب ماندگار است قطعاً کار خوب شما را خدا اجر می­دهد، خدا بی­پاسخ نخواهد گذاشت، اين هم يک نکته ديگر و از روش­های خوب تربيتی که در اين آيه خدا اشاره می­فرمايد روش­های خوبی تربيتی، البته اين يک طبع سليم می­خواهد اين کار همه کس هم نيست، ما يکی بهمان می­گويند ده­تا جواب می­دهيم خيلی مرد ميدان می­خواهد برسد به جايي که بدی را با خوبی پاسخ بدهد، من يک داستان از يک مرجع اين شهر به­تان بگويم در بعضی از جلسات اشاره کردم اين از آن حکايت­های سينه به سينه است، خدا رحمت کند مرحوم آيت­الله والد ما را و خدا رحمت کند مرحوم آيت­الله العظمی آقای حاج شيخ بهاء الدين محلاتی را شادی روح هردو بزرگوار صلواتی ختم کنيد.

حاج آقا می­گفتند يک وقتی آيت­الله العظمی محلاتی استاد ما به من زنگ زدند گفتند فلانی بيا کارت دارم، گفتند من رفتم خدمت ايشان منزل ايشان ديدم يک پولی را ايشان در پاکت گذاشته بودند که آن زمان داستان مال قبل از انقلاب است گفتند پول زيادی هم بود آن موقع، پول سنگين و معتنابهی بود گفتند در پاکت گذاشته بودند گفتند فلانی اين پول را شما ببر برای آقای فلانی، آقای فلانی چه کسی بود؟ يکی از روحانيون اين شهر بود که از مخالفين آيت­الله العظمی محلاتی و اين نوعاً هم در مجالس و محافل از مرحوم آقای محلاتی به نيکی ياد نمی­کرد زخم زبان می­زد بالاخره توهين می­کرد اين آقا مريض شده بود مريض سخت افتاده بود در بستر و دستش هم خالی، خب ببينيد خدا رحمت کند ابوی ما می­گفتند بزرگ شدن خمره رنگريزی نيست حاج آقا بزنند در آوردند آقای حاج شيخ بهاءالدين محلاتی بيايد بيرون بايد زحمت بکشی، پارتی بازی هم نيست، حالا من کار نمی­کنم می­گويم خدا شانس بدهد، پيشانی ندارم چه پيشانی نداری اين شرکت است خدا می­فرمايد ذره­­المثقال­ها را ما حساب می­کنيم، تو کار کردی و نرسيدی و تلاش کردی و پاداش نگرفتی؟ راه رفتی و به مقصد نرسيدی؟ اسمش را می­گذاری بی­شانسی، اسمش را می­گذاريم بی­اقبالی اين حرف­ها اصلاً شرک است با قانون خدا نمی­سازد خدا می­فرمايد ذرة المثقال­هايتان را پاداش می­دهيم ابوی می­گفتند که پول را وقتی ايشان داد من فهميدم که آن آقا از مخالفين آقای حاج شيخ بهاء­الدين محلاتی بود، ايشان فرمودند اما اسم من را اصلاً نمی­آوری، نام من را نياور و اين پول را به ايشان بدهی، من راضی نيستم اسمم آورده بشود، بزرگی را ببينيد گفتم آقا اگر از من پرسيد اين پول مال کيست؟ من چه بگويم، گفتم بگو يکی داده اسم ما را نمی­خواهد بياوري، گفتم آقا اگر قبول نکرد گفتم اصلاً من اين پول را هديه می­کنم به شما، شما از طرف خودت بهش بده، بگو پول خود من است آقا کار برای خداست يا برای خلق است؟ اگر برای خداست خدا که اين­جاست: «أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريد»[8] خدا که خبر دارد، اگر برای خداست که خدا اين­جاست: «يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ»[9] خدا که با خبرا ست مردم نفهمند نفهمند، در خانه اگر کس هست يک حرف بس است گفتند من می­بخشم به شما شما از طرف خودت بده، ابوی گفتند من هم گفتم آقا اين کار را نمی­کنم، من اگر بردم نمی­گويم پول من است می­گويم يک آقايي داده و ايشان گفته اسمم را نياوريد، قبول کرد کرد، نکرد پول را برگرداند من می­آورم می­دهم خدمت­تان، گفتند ما رفتيم خدمت آن آقا در بستر افتاده بود حال سختی هم داشت، روزهای پايان زندگی­اش بود مردم اين جوری آدم را تربيت کنيد، ياد بگيريد حالا همچون اين قدر کارهايمان حساب و کتاب دارد، يادت است چهار سال قبل کمک خواستيم نکردی، حالا برو، برو بگذارم به حساب، می­خواهی رشد کنی با اين اخلاق، با اين وضع می­خواهی بروی بهشت؟ اين طور دقيق هستيم در پاسخ دادن­ بدی­ها را به بدی، ابوی گفتند رفتم خانه آن آقا و نشستم کنار بسترش و يک احوالپرسی کردم پاکت را گذاشتم زير بالشت گفتم آقا اين قدر پول در پاکت است گفتند پول زيادی بود، گفت اين پول مال کيست؟ گفتم حالا مال يک بنده خدا داده بدهيم به شما؟ گفتند مال شماست؟ گفتم نه پول مال من نيست من واسطه هستم، يک آقايي داده و گفته اسم من را نياوريد، گفت تا نگوييد من پول را قبول نمی­کنم، از طرف که پول را آوردی؟ ابوی گفت من گفتم که آنی که داده گفته اسم من را نياوريد، قبول کرديد کرديد نکرديد می­روم می­دهم به صاحبش می­گويم آقا قبول نکرد، گفتند يک مکثی کرد گفت اين پول غير از آيت­الله العظمی آقای حاج شيخ بهاءالدين محلاتی کار کس ديگری نيست، گفتند وقتی اين را گفت ديگر اين­جا که نمی­شود دروغ گفت، گفت مال آقای حاج شيخ بهاءالدين محلاتی است اين­جا بايد گفت نه، يا بگوييم بله، اگر بهت گفتند آقا نماز شب هم می­خواني دروغ نگو، اگر می­خوانی بگو می­خوانم اين رياء نيست، آقا شما خمس هم می­دهی؟ می­گويد رياء می­شود، بگوييم نه، خب داری دروغ می­گويي اين کار خداست از تو می­پرسند به کلام در بيايي ديگران ياد بگيرند ما گاهی اوقات افراط و تفريط هم داريم، يک جاهايي ديگر خيلی کاسه­ای از آش داغ­تر می­شويم گفت اين پول مال آقای حاج شيخ  بهاءالدين محلاتی است؟ گفتم بله، چون می­پرسی، داری می­پرسی من که نمی­توانم بگويم نيست، گفتند دو سه­تا قطره اشک از کنار چشم­هايش جاری شد گفت فقط سلام من را به آقا برسانيد بگوييد اين آخر عمری ما را شرمنده اخلاقتان کردی: «فَإِذَا الَّذي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَميم‏»[10]خدا می­فرمايد بدی را اگر به خوبی پاسخ دادی آنی که بين تو و او دشمنی است می­شود رفيق صميمی و گرم حاج آقا گفتند مدت بعد هم شايد فاصله چندانی نبود رحمت خدا رفت ولی اين بزرگ مرجع با اين اخلاق حالا بعضی آدم­های کم حوصله می­گويد خدا زدتش، خوب سرش آمد، افتاد در فلاکت، يا اگر کمک هم بکنيم با خفت کمک می­کنيم می­گوييم ببين خدا سرت آورد حالا خوردی اين همه بدی گفتی، حالا ببين ما داريم کمکت می­کنيم.

نکته ديگری که در ذيل اين آيه شريفه حائز اهميت است، خداوند می­فرمايد علاوه بر اخلاق خوب تهاجم اخلاقی اين را بعضی­ها هم حواسمان نيست: «ادْفَعْ»[11] امر است دفع کن، تهاجم کن، تهاجم با چه کسی؟ با اخلاق خوب تو پيش قدم شو تو گام نخست را بردار، او بدی کرد تو پيشروی کن در خوبی کردن و با اخلاق خوب، او را جذبش کن، اين هم يک نکته مهم که خداوند توصيه می­کند: «ادْفَعْ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَنُ»[12] يعنی در مسائل اخلاقی روحيه تهاجمی داشته باشيد، تهاجم در بدی خيلی بد است ولی تهاجم در اخلاق در معنويات، ببينيد در کارهای خوب: «وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُون‏»[13]بالاخره سبقت می­گيريم، در اخلاقيات تهاجم داشته باشيد او بدی کرد شما احسان کنيد شما خوب کنيد، اين هم نکته ديگر.

يک نکته ديگر هم عرض کنم خدمت عزيزان هنر در تبديل دشمن به دوست است اگر توانستيد دشمن را دوست کنيد هنر کرديد و الا دوست را دوست نگهداشتن من ديشب عرض کردم مراتب را بعضی­ها دوست­هايشان را فقط حفظ می­کنند، بعضی­ها دوست­ها را از دست می­دهند می­کنند دشمن، بعضی­ها دشمن را می­کنند دوست قرآن می­فرمايد اين گونه باشيد دشمن را بکنيد دوست، هنر در تبديل دشمن به دوست است، ديشب گفتيم سيدالشهداء حرّ را سرباز سپاه خصم کرد سرباز لشکر مؤمنين، حرّی که تا صبح عاشورا در ليست جهنمی­ها بود آمد در ليست بهشتی­ها که همه ما با افتخار بهش سلام می­کنيم، اين هنر امام حسين بود اين هم مطلب ديگر.

يک نکته ديگر البته اين کار بدی را به خوبی جواب دادن سعه صدر می­خواهد، يک سينه گشاده می­خواهد حضرت موسی وقتی پيغمبر شد از خدا چهار چيز خواست من می­گويم مديران اين­ها را لازم دارند پدران اين­ها را لازم دارند هر کسی که مسئوليت دارد بايد اينی که موسی از خدا خواست بخواهد: «رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري‏»[14]حضرت موسی در آغاز نبوتش گفت خدايا شرح صدرم را زياد کن، پدر شدی بگو: «رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري‏»[15]پولدار شدی بگو: «رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري‏»[16] مدير شدی بگو: «رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري‏»[17]خدايا شرح صدر من را زياد کن، جوش نياورم کم نياورم برخورد عجولانه نکنم، اول موسی به خدا عرض کرد خدايا شرح صدرم بده: «وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري‏‏»[18]خدايا کارها را برايم آسان و روان کن، حالا که مسئوليت به من دادی، کمکم کن کارها به سهولت انجام بشود اين يک نکته هم درش هست عرض کنم، حضار محترم همانگونه که ما از خدا می­خواهيم خدايا کار را برايمان آسان کن مؤمن اگر کار افتاد دستت گره به کار نزن، بعضی­ها ديديد می­گويد اين يک واوی، وَ، وُ نوشته شده ويرگول ندارد برو هفته ديگر، ای وای بابا روان کن کار را تو به خدا می­گويي خدايا کار را برايم آسان کن حالا کار افتاد دست خودت سخت می­گيرد سخت می­گيرد جهان بر مردمان سخت: «وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري‏‏ وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏يَفْقَهُوا قَوْلي‏»[19]موسی عرض کردم خدايا گره را از زبانم بردار مردم حرفم را بفهمند و حرف­های من حرف­های پسنديده و سنجيده و عالمانه و خردمندان باشد.

مطلب ديگری هم که من عرض کنم عرايض را جمع­بندی کنيم ما اگر به نتيجه­ای کار دقت کنيم اين يکی از نکاتی است، انگيزه­ها را می­برد بالا، ببينيد ما در کارهای معنوی، کارهای اخلاقی اگر می­خواهيم انگيزه­مان بالا برود نتيجه کار را ببينيد پايان کار ببينيد يک دانش آموز را می­خواهند درس خوان کنند، می­گويند بابا نتيجه درس خواندنت پايان سال قبول شدن است، نتيجه تحصيل تو موفقيت علمی آينده توست، نتيجه را وقتی تبيين می­کنيد اين دانش آموز انگيزه پيدا می­کند به درس خواندن ما اگر بخواهيم انگيزه پيدا کنيم برای روابط خوب با مردم، نتيجه کار را بفهميم نتيجه اخلاق خوب چيست؟ دشمن را دوست کردن، نتيجه اخلاق خوب چيست؟ «كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَميم‏»[20] رفيق­های صميمی گرم و فداکار پيدا می­کنيد، وقتی نتيجه را توجه کرديم انگيزه پيدا می­کنيم برای انجام کار و نکته پايانی که در رفتارهای شايسته­ای که خدا در اين آيه اشاره می­فرمايد سبب می­شود که فرد دچار يک حيائی و يک شرمندگی باطنی آنی که خلاف کرده دچار يک شرمندگی و يک حيايي می­شود که اين شرمندگی و حياء آن را به رفتار دوستانه تبديل می­کند، من يک خاطره ديگر از يک بزرگ مرجع ديگر بگويم اين­ها پای سفره اهل البيت و دين تربيت شده­اند، عرايض را جمع بندی کنم، يکی از روحانيت بزرگ شيعه مرحوم آيت­الله العظمی آخوند خراسانی است صاحب کفاية الاصول مربوط به صد و پنجاه سال قبل مرحوم آخوند از چهره­های برجسته روحانيت شيعه است، ايشان در آن زمانی که داستان مشروطه بود و زمان محمدعلی شاه قاجار و استبداد صغير و مسائلی که اتفاق افتاد در ايران و بحث مشروطه خب يکسری مخالفين ايشان در نجف پيدا کرد، يک آقايي می­گويند از خطبای در کربلا بود اين هرجا می­رفتن منبر آخوند خراسانی را می­کوبيد در کربلا، که آقا رياست طلب شده، آقا حکومت طلب شده، دنيا طلب شده، مرحوم شيخ فضل الله نوری به دستور آخوند خراسانی آمد تهران، حالا جرياناتی در مشروطه پيش آمد حالا ما وارد آن بحث نشويم اين آقای منبری کربلايي يک بدهکاری بالا آورد که مجبور شد خانه­اش را بفروشد، خانه را گذاشت برای فروش مشتری­های که می­آمدند خانه را آن قيمت واقعی نمی­خريدند يک تاجری کربلايي پيدا شد حاضر شد قيمت خانه را به همان قيمتی که اين آقا نظرش است بخرد اما با يک شرط، خب سندهای سابق که سندهای ثبتی نبود، سندهای بنجاقی بود و ارزش اسانيد هم به توشيح بزرگان آن زمان بود، دو نفر، سه نفر از بزرگان يا علماء يا مؤمنين حاشيه می­نوشتند که اين آقا مالک است يا اين انتقال واقع شد اين خودش می­شد سنديتی برای اين انتقال، آن آقای تاجر کربلايي به آن منبری کربلايي گفت من خانه را به همان قيمتی که شما می­گوييد می­خرم اما به يک شرط آخوند خراسانی که مرجع من است مالکيت تو را حاشيه سند تأييد کند من خانه را به همان پولی که شما می­گويي از تو می­خرم اين آقا هم که با آخوند مخالف و آوازه اين بی­حرمتی­­هايش در کربلا به گوش مرحوم آخوند رسيده بود گفت آقا من می­روم از مرحوم صاحب عروه امضاء می­آورم گفت نه من مرجعم آخوند خراسانی است اگر ايشان تأييد کرد من خانه را می­خرم اين منصرف شد مدتی گذشت طلبکارها فشار آوردند زيربار بدهکاری چاره­ای جز اين نديد که اگر خانه را به قيمت خوب بخواهد بفروشد اين آقا خريدار است و اين آقا هم اصرار دارد که آخوند بايد تأييد کند مجبور شد سند را وردار برود نجف گفت می­رويم خدمت آخوند خراسانی يا کتک درش هست يا می­نويسد امضاء می­کند مردم ياد بگيريد، قبر آخوند خراسانی می­دانيد کجاست؟ نجف رفته­ها، کجا؟ نجف کجای نجف؟ مقابل ايوان طلای اميرالمؤمنين اين سمت صحن آن حجره­ای که دقيقاً مقابل ايوان طلاست، مرحوم آخوند خراسانی قبرش آنجاست و مرحوم آيت­الله العظمی حاج سيدابوالحسن اصفهانی چند نفر از بزرگان است، در مجموعه صحن اميرالمؤمنين حدود ششصد نفر از مفاخير روحانيت شيعه دفن شده‌اند يکی از آنها آخوند است يکش آقای حاج سيدابوالحسن است يکی از آنها آقای خويي است مرحوم حاج شيخ عباس قمی، مرحوم شيخ حسين نوری همدانی، ايوان العلماء کجاست؟ در همان ايوان العلماء هجده نفر از بزرگان روحانيت شيعه دفن هستند، خب آخوند آنجا جوار اميرالمؤمنين هم دفن شدند بايد اين‌جور زندگی کند که آنجا دعوتش کنند و قرار بگيرند اين آقا نجف و آمد منزل آخوند مرحوم آخوند نشسته بود در آن بالاخره مجلسی که ملاقات عمومی داشت مردم می­آمدند دورتا دور هم يک عده از علمای نجف نشسته بودند مرحوم آخوند سرش پايين بود داشت جواب نامه­ها را می­داد متوجه نبود که اين آقا وارد شد، ديگران که نشسته بودند تا اين آقای منبری کربلايي را ديدند همه با يک نگاه غضب آلود نگاهش کردند که اين آدم رو منبرهای کربلا توهين به آخوند می­کرد حالا آمده خانه آخوند می­گويد من وقتی وارد شدم ديدم همه با يک نگاه تند غضب آلود دارند نگاه می­کنند خودم را گم کردم دست پاچه شدم حالا آخوند با ما چه می­کند؟ گفت يک وقتی ديدم اين بزرگ مرجع سر بلند کرد من را ديد: «وَ لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَميم‏»[21] اين جوری آدم تربيت می­کردند، گفت تا آخوند من را ديد قلم را گذاشت زمين، تمام قامت ايستاد با روی خوش با روی باز، اشاره کرد آقا بفرماييد بفرماييد، گفت ما را کنار دست خودش رو آن تُشکچه مخصوص خودش جا داد، گفت علمای که نشسته بودند اين اخلاق آخوند خراسانی را ديدند يک خرده آرام شدند گفتند آقا وقتی خودش اين برخورد کرد ديگر ما که نبايد کاسه­ای از آش داغ­تر باشيم، گفت آقا هيچی نگفت شروع کرد جواب نامه­ها را دادن و نوشتن تا يکی يکی افراد رفتند رفتند، گفت بعد آقا به من فرمود که چه شده؟ احوال ما را پرسيدی؟ سراغ ما را گرفتی؟ اصلاً يک کلمه نگفت بی­انصاف در کربلا رو منبرهايت چه می­گفتی بر عليه ما؟ گفت اصلاً اظهار نکرد فرمود چه شده آمديد سراغ ما احوال ما را پرسيدی؟ گفتم آقا بدهکار شديم گرفتار شديم خانه را می­خواهيم بفروشيم يک تاجر کربلای می­خواهد بخرد مقلد شماست، گفته شما سند را تأييد کنيد خانه را می­خرد به همان قيمتی که من می­گويم آقا فرمودند سند را بده، گفت سند را دادم به آخوند آخوند سند را گذاشت زير دوشکچه زيرپايش نشست دوباره جواب نامه­ها را دادند يک عده هنوز در مجلس بودند گفت يک ولوله­ای در وجودم ايجاد شد ای آدم نادان سند می­دهی دست دشمن، خب اين ديگر سندت را پس نمی­دهد، تلافی آن حرف­های که رو منبرها می­زدی حالا ديگر سند، ببينيد فکر خراب می­گويند: «الْخَائِنُ خَائِفٌ»[22] او که خيانت می­کند، می­ترسد دوستا يک وقت در جمع مؤمنين هم که می­گويد نکند جيب من را بزند، نکند اين خلاف بکند، نکند ببرد اين نه خودش خلافکار است همه را می­گويد خائن، همه را گفت يک ولوله­ای در دلم افتاد ترسيدم که نکند آقا سند را به ما ديگر پس ندهد جبران آن بدی­ها گفت آقا نامه­ها تمام شد افراد هم که رفتند از اتاق بيرون، ديدم آخوند خراسانی بلند شد رفت داخل، گفت به آخوند گفتم من بدهکاری بالا آوردم گرفتارم مجبورم می­خواهم خانه را بفروشم گفت يک کيسه­ای که مقادير دينارهای طلا داخلش بود ايشان يک کيسه­ای پول آورد داد به من، فرمود آقا اين کيسه را بگير برو بدهی­هايت را بده، خانه­ات را نفروش، زن و بچه را سرگردان نکن، بدهی­هايت را بپرداز اگر روزی باز نياز پيدا کردی، ما هستيم گفت سند ما را هم به ما برگرداند، آن آقای منبریِ کربلای می­گويد من تا آخوند زنده بود فداییش شدم مردم اين معجزه قرآن است: «فَإِذَا الَّذي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَميم‏»[23] با اخلاق خوب می­توانيد دشمن را بکنيد دوست، دشمن را به دوست تبديل کنيد به سنده کنيم.

صلّی الله عليک يا اباعبدالله، صلّی الله عليک يابن رسول­الله:

ای که به عشقت اسير خيل بنی آدم اند، با خبران غمت بی­خبر از عالم اند

حسين­جان هرکه غمت را خريد، عشرت عالم فروخت

سوختگان غمت، با غم دل خرم اند

خاک شهيدان توست، تاج سر بوالبشر

کين شهداء تا ابد، فخر بنی آدم اند

اشاره­ای نمودند يک عرض ادب به ساحت مقدس آن شيرخواره حسين پيدا کنيم:

کان بيا ای کودک افسرده­اند، مرغک لب تشنه پر بسته­اند

تا به اوج عشق پروا زد دهن، نيک فرجامی ز آقا زد دهن

طفل ما از عشق کی بيگانه است، بچه پروانه هم پروانه هست

پس در آغوشش چو جان بگرفت تنگ، برد او را جانب ميدان جنگ

اين­که بدين کودکی گناه ندارد، يا که سر رزم اين سپاه ندارد

بلکه دل افسرده است و آه ندارد، راه دهيد آن­که را پناه ندارد

«فَرَمَاهُ حَرْمَلَةُ بْنُ الْكَاهِلِ الْأَسَدِيُّ»[24] تيری رها کرد حرمله: «فذبحه من الاُذن إلى الاُذن»[25]، از گوش تا گوش علی را پاره نمود:

طفل شش ماهه تبسم نکند پس چه کند؟ آن که بر مرگ زند خنده علی­اصغر توست

يک تبسم کرد به چهره بابا و جان به جان آفرين تسليم کرد، همه بگوييم يا حسين.

الا لعنه الله علی القوم الظالمين و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظيم

اللهم تقبل منا و من اهل مجلسنا و من المؤسس المحترم.

 

[1] فصلت34.

[2] فصلت34.

[3] فصلت34.

[4] فصلت34.

[5] قلم4.

[6] فصلت34.

[7] فصلت34.

[8] ق16.

[9] انفال24.

[10] فصلت34.

[11] فصلت34.

[12] فصلت34.

[13] واقعه10.

[14] طه25.

[15] طه25.

[16] طه25.

[17] طه25.

[18] طه26.

[19] طه26- 28.

[20] فصلت34.

[21] فصلت34.

[22] نزهة الناظر و تنبيه الخاطر ص84.

[23] فصلت34.

[24] اللهوف/ ترجمه ص117.

[25] تاریخ امام حسین علیه السلام ج۱۳ ص۲۳.

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه