استاد حدائق روز شنبه 14 مرداد 1402 در مسجدالرسول(ص) شیراز به بیان توصیه ها خداوند به پیامبر(ص) پرداختند.

 

دانلود

جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم­الله الرحمن الرحيم

قال الله الحکيم فی کتابه الکريم: «وَ لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَميم‏»[1].

صدق الله العلی العظيم

يکی از توصيه­های که خداوند در قرآن به بندگان خود و در رأس آن به نبی مکرم اسلام فرموده، پيامبر هم در قرآن هم در حديث قدسی مخاطب اين سخن است که آثار و برکات ارزشمندی هم رعايت اين دستور در رشد و صلاح مردم و اصلاح جامعه دارد و آن پاداش بدی مردم و برخورد بد مردم را با خوبی دادن، اين اخلاق اخلاق نبوی است، کسی فحش را با فحش جواب داد:

من بد کنم تو بد مکافات کنی، پس فرقی ميان و تو چيست بگو

بی­احترامی را با احترامی پاسخ بدهيم اميرالمؤمنين می­فرمايد اگر کار اشتباه و غلط کسی را با کار اشتباه پاسخ داديد ديگر حق اعتراض را از خودت گرفتی، ديگر نمی­توانی بگويي خدايا بد کردند بد کردم، می­گويند اگر بد  بود تو چرا به بدی پاسخ دادی، دستور دين اين است که بدی­ها را با بدی­ پاسخ ندهيد تا تربيت شکل بگيريد اين اسلامی که امشب همه ماها مفتخر هستيم به مسلمان بودن با اخلاق به ما رسيده، و يکی از عواملی که موجب تنفر بعضی­ها از اسلام می­شود بد اخلاقی مسلمان­هاست بارها من ديدم می­گويد فلان آدم متدين فلان هيئتی، فلان مسجدی چنين کرد ما اصلاً از اسلام زده شديم، گرچه ماها اسلام نيستيم و مردم نبايد نگاه­شان به آحاد جامعه نگاه اسلام باشد، اسلام يعنی رسول­الله، اسلام يعنی اهل‌البيت که آيه تطهير در شأن آنها نازل شده، اسلام يعنی قرآن، ما مسلمان هستيم، آدم خوبی بوديم خوب هستيم، بد هم شديم مسلمان ناقصی هستيم، ما اسلام نيستيم ما الگو نيستيم، الگو رسول­الله است هر کسی باشيم دارای هر مقام و رتبه و جايگاهی مسلمان هستيم، آيت­الله العظمی­اش هم الگو نيست، الگو خدا می­فرمايد: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»[2] پيغمبر تراز است، شخصيتی که مقام عصمت دارد خب اين دستور در آيه 34 سوره فصلت من ترجمه آيه را عرض کنم بعد نکاتی را مقدمه ورود به نکات آيه، امشب و فردا شب بهش پرداخته بشود ترجمه اين است که: «وَ لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّيِّئَةُ‏»[3]خدا می­فرمايد رسول­الله هيچ گاه کار خوب با کار بد يکسان نيست، حسنه با سيئه اين­ها برابر نيستند: «ادْفَعْ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَنُ»[4] کارهای مردم را با خوبی جواب بده، حالا بی­حرمتی­ها را کم لطفی­ها را کار شکنی­ها را شما با احساس شايسته­تر پاسخ بده: «ادْفَعْ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذي بَيْنَكَ  وَ بَيْنَهُ»[5]نتيجه اين پاداش و پاسخ احسن چه می­شود، قرآن می­فرمايد نتيجه اين می­شود کسی که بين او و شما دشمنی است: «كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَميم‏»[6]اين دشمن سرسخت به واسطه اين محبت دوست و رفيق صميمی و گرم می­شود، شما دشمن را کرديد دوست منحرف را در راه آوردی با اخلاق با پاسخ خوب دادن، اين يکی از توصيه­هايي است که خداوند در قرآن می­فرمايد برای همه مسلمان­ها هم درس است، آقا نمی­رويم؟ چرا؟ چون نمی­آيند، تو مسلمان هستی؟ من خدا رحمت کند مرحوم آيت­الله والد ما را می­گفتند من اگر پنجاه مرتبه به دين کسی بروم ديدنم نيايد باز می­روم ديدنش اخلاق دينی يعنی اين، ما همچون کنترمان حساب می­اندازد يکبار زنگ زديم جواب نداده ديگر زنگ نمی­زنيم اين اخلاق اسلامی است تازه خدا به پيغمبر می­فرمايد آنی که در حق تو بدی کرده تو احساس کن، در يکی از روايات نبوی پيامبر می­فرمايد خداوند به من نه­تا سفارش کرد که من هم عالم اسلام و امت اسلام را به اين­ها سفارش می­کنم، يکی از آن صفات نه­گانه­ای که خدا به رسول­الله سفارش فرموده اين است، خداوند می­فرمايد رسول­الله احسان کن به کسی که در حق تو بدی کرده، آنی که در حق بدی کرده تو در حق او احساس کن، با اين احسان او را تربيت کن و تربيت هم می­شوند حالا شايد معدود افرادی باشند که ديگر اين­ها خيلی منحرف باشند اين احسان و خوبی در تربيت آنها مؤثر واقع نشود.

من يک مقدمه­ای را محضر عزيزان عرض کنم، ما در حفظ دوستان­مان مردم چند دسته هستند، علمای علم اخلاق يک دسته از مردم کسانی هستند که دوستان خودشان را فقط حفظ می­کند اين يک حد است، همينی که دارد از دست نمی­دهد، رفقای خودش را حفظ می­کند اين يک دسته، يک دسته کسانی هستند که دوستان­شان را می­کنند دشمن با رفتارهای بد، با اخلاق­های زشت، رفيق دارد رفيقش را زده می­کند، رفيقش را می­کند دشمن اين خيلی بد است اين ضعف اخلاقی است، يک عده هم هستند کسانی که دوستان­شان را نسبت به خود بی­تفاوت می­کنند طرف بی­مهری می­بيند بی­توجهی می­بيند آن هم بی­تفاوت می­شود اين هم يک دسته، اما دسته چهارم که قرآن تأکيد می­کند، کسانی که دشمن را می­کنند دوست پيغمبر اين گونه بود، ما بعضی­هايمان دوست را می­کنيم دشمن، دوست را بی­تفاوت می­کنيم نهايتش را دوست­مان را حفظ می­کنيم، رسول­الله شخصيتی بود که دشمن را می­کند دوست اين آن چيزی است که قرآن از ما می­خواهد، خب نسبت به اين آيه شريفه ما در آيات قرآن اين نکته را هم من اضافه کنم ما در روابط­مان با مردم مردم چند دسته هستند و خداوند تأکيد می­کند که با اين‌ها اين گونه  عمل کنيم، يک بخشی از مردم جامعه که شما در روابط اجتماعی­تان سر و کار داريد با اين‌ها و مراوده داريد اين‌ها از روی جهل و نادانی احترام شما را حفظ نمی­کنند ادب را رعايت نمی­کنند نمی­داند، جاهل است نادان است، اين آيه می­فرمايد اين‌ها را درياب، آيه همين­جاست: «وَ لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَنُ»[7] اينی که از روی جهل و نادانی حرمت شما را رعايت نمی­کند، داريد آقای مهندس، آقای دکتر، آيت­الله تاجر بازار، يک حرفی زد که اين رو نادانی حرف زد، رو جهالت حرف زد، شما با اين: «ادْفَعْ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَنُ»[8]اين آيه می­فرمايد اينهايي که از روی جهل و نادانی حرمت شما را حفظ نمی­کنند، شما با پاداش خوب دادن، با اخلاق شايسته اينها را جذبش می­کني، حالا در حالات امام باقر دارد که وقتی آن نصرانی آمد به حضرت گفت شما باقر هستيد يا بقر؟ امام با همين اخلاق با همين آموزه قرآنی، يک آدم معاند را حضرت کرد موحد، در چند دقيقه، ما در چند دقيقه کسی که با خدا هم اعتقاد دارد از دين زده­اش می­کنند بعضی­ها امام فرمود پدرم نام من را باقر گذاشته من باقر هستم، بقر نيستم، حالا به يک کسی بگويند گاو گاو شد، به يک آدمی ثروتمندی بگويند گدا واقعاً با حرف اين گدا شد به يک آدم دانشمندی بگويند بی­سواد، با حرف اين بی­سواد شد! من همين­جا يک پرانتز باز کنم من از يکی از شاگردان مرحوم علامه طباطبايي خودم شنيدم می­فرمايد ما يک روز علامه آن قدر خنديد که در عمرمان علامه را اين طور شاد نديده بوديم، مرحوم علامه طباطبايي صاحب الميزان و آن هم اين بود گفت نشسته بوديم بعد از درس بود علامه هم نشسته بود يک کسی آمد گفت جناب آقای محمدحسين طباطبايي علامه ما يک جايي بوديم مجلسی بود اسم شما آورده شد، يک آقايي در آن مجلس گفت علامه طباطبايي چيزی بارش نيست، علامه­ای که الميزان نوشته خروجی حوزه درسش شهيدمطهری است، حسن­زاده آملی است، جوادی آملی است، مصباح يزدی است اين‌ها را تربيت کرده به اين آقايي که خيلی چيز بارش است، آن طرف حالا يا رو جهل و نادانی يا رو عناد؟ گفت اين قدر علامه خنديد واقعاً هم خنده دارد حاج آقا تو ملياردر بهت بگويند گدا بايد بدت بيايد بايد بخندی به فکر کوتاه اين، آقا شما مرد هستيد به يک مردی بگويند تو زن هستی؟ يقه­ات را چاک نده، بخند به فکر کوتاه او، بگو عجب آدم احمقی هستی که فرق بين مردم و زن را هم نمی­فهمی، بالاخره وقتی که يک کسی رو جهل و نادانی دارد حرفی، چرا تو ناراحت می­شوی؟ شما از حال خودت با خبر هستی، به يک شيعه ولايي بگويند وهابی، من وقتی خبر دارم خودم خودم را می­شناسم حالا بگويند چقدر بعضی­ها در همين مسائل پيش­پا افتاده زندگی گرفتار هستند و گره خوردند با اين مسائل، يک بخشی از اين برخوردها جهل و نادانی است به امام باقر می­گويد شما باقر هستيد يا بقر؟ امام می­فرمايد من باقر هستم، با بقر نيستيم ما گاو نيستيم، بعد نام مادر حضرت را آورد بعد جمله ديگری گفت که امام با اخلاق با حلم همه اين‌ها را پاسخ دادند اين نصرانی مسلمان شد، مرحوم خواجه نصيرالدين طوسی می­گويند يک وقت نشسته بود يک کسی نامه­ای دادند به خواجه گفتند آقا يک کسی برای شما نوشته، خواجه نصيرالدين نامه را باز کرد، ديد نوشته السلام عليک يا کلب ابن کلب، سلام بر تو ای سگ پسر سگ، خدا وکيلی شما بودی چه کار می­کردی؟ صد و ده خبر نمی­کردی؟ بله، صورت جلسه نمی­کردی؟ حداقل نمی­گفتی خودش است پدرش است؟ بی­جهت خواجه نصيرالدين خواجه نصيرالدين نمی­شود، خواجه نصيرالدين می­دانيد کجا دفن است؟ کجا دفن است؟

مستمع: نجف

سخنران: طيب الله انفاسکم

مستمع: کربلا

سخنران: خانم­ها ديگر چرا اين حرف­­ را می­زنيد شما قيامت خواجه می­گويد شما بالای سر قبر من آمديد فرقی بين نجف و کاظمين نمی­فهمی؟ البته آقايون اگر حالا تطبيق نمی­کنيد حق داريد چون قبر خواجه در بين خانم­هاست بالای سر موسی ابن جعفر، آن رواق بالاسر حالا زمان صدام که می­شد دور قبر مطهر رفت، و اين طور تفکيک نشده بود قبر خواجه نصيرالدين بالای سر آقا موسی ابن جعفر است، در رواق بالاسر رواق پايين پا قبر شيخ مفيد و ابن قولويه قمی، رواق بالای سر قبر خواجه نصيرالدين طوسی است حالا خانم­ها اين دفعه رفتيد کاظمين با دقت يک فاتحه­ای سر قبر خواجه بخوانيد، اين خواجه نصيرالدين طوسی حالا از کرامت­هايش هم همين می­گويند ايشان وصيت کرد من را در حرم آقا موسی ابن جعفر هرجا جا شد دفن کنيد، اين آيه سوره کهف را هم رو قبر من بنويسيد و نوشته شده: «وَ كَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصيدِ»[9] قرآن می­فرمايد سگ اصحاب کهف در غار دست­ها را روی زمين گذاشته بود قرار گرفته بود، خواجه می­گويد اين آيه را رو قبر بنويسيد که من در جوار موسی ابن جعفر اگر دفن شدم ما خيلی آدم حسابی نيستيم ما سگ اين در خاندان هستيم، ما يک نگهبانی هستيم چقدر تواضع و فروتنی؟ و همين آيه هم نوشته شده اين خواجه نصيرالدين را هم بگويم حالا بعد، اين­ها ببينيد کار کردند مزد گرفتند، آقا يکی را دوتا جواب دادی به جای نمی­رسی، تندی را با تندی جواب دادي اين جوری جوابت نمی­دهند، اين خواجه را می­دانی چگونه آقا موسی ابن جعفر پذيرفت؟ ايشان وصيت کرد که من را هرجای حرم شد دفن کنيد، ايشان رحمت خدا رفت آمدند قسمت بالا سر زدند زمين کلنگ کندند رفتند پايين ديدند يک قبر آماده­ای کاشی کاری شده مرتب پيدا شد، حالا معمولاً قبر بدنه قبر را کاشی نمی­کنند، ولی تمام ديوارهای قبر کاشی کاری شده آماده، در بدنه ديوار قبر يک کتيبه­ای کوچکی ديدند که تاريخ اتمام قبر هم نوشته شده بود، تاريخ اتمام قبر روز تولد خواجه نصيرالدين در طوس بود يعنی هفتاد و چند سال قبل، روزی که خواجه نصيرالدين در طوس به دنيا آمد قبرش اين­جا تمام شد و آماده شد حالا اين قبر برای چه کسی بود؟ می­گويند يکی از امراء شيعه هندوستان به متولی حرم آقا موسی ابن جعفر نوشته بود يک قبری برای ما درست کنيد در جوار موسی ابن جعفر که ما فوت کرديم بيارند اين­جا دفن­مان کنند به امر آن اميری در هندوستان که شيعه بوده يک قبری درست می­کنند حالا چون بنا بود امير هم درش دفن بشود کاشی کاری­اش می­کنند، آن امير در هندوستان فوت کرد قسمتش نشد که بياورنش کاظمين اين قبر ماند، يکی دو نسل گذشت خادم­ها رفتند متولی رفت، مسئولين حرم عوض شدند اصلاً همه يادشان رفت که اين­جا يک قبری بالای سر هست، تا خواجه نصيرالدين از دنيا رفت زدند زمين خاک برداری کردند ديدند يک قبر آماده هست، خواجه نصيرالدين روز تولدش قبرش در کاظمين آماده شده بود حالا اين خواجه نصيرالدين اين­ها آقايون مفتی به اين مقامات نمی­رسند رسول­الله می­فرمايد: «من جد وجد»، جوينده يابنده است: «من لج ولج»، کسی که پافشاری کرد نتيجه می­گيرد، اين خواجه نصيرالدين می­گويند يک روز نشسته بود بعد از درس نامه­ای بهش دادند در نامه نوشته شده بود: السلام عليک يا کلب ابن کلب، خواجه بلند نامه را خواند که همه بشنوند و يک درس به همه بدهد، شاگردها بر آشفته شدند اين کدام آدم نفهمی بی­ادبی به يک عالم بزرگ شيعه نوشته اين سگ فرزند سگ، خواجه نصيرالدين تبسم کرد گفت معلوم می­شود اين آقا يا سگ نمی­شناسد؟ يا انسان نمی­شناسد؟ ما انسان هستيم ما سگ نيستيم بعد شروع کرد در جمع شاگردها وجه تمايز انسان با سگ را بيان کردند سگ يک حيوانی است رو چهار دست و پا راه می­رود، ما رو دو پاه، سگ پشم آلو است ما پشم آلو نيستيم، سگ خوراکش، سگ وضعيت زندگی­اش با حوصله و سعه صدر: «وَ لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّيِّئَةُ»[10] اينها تربيت يافته اين مکتب هستند: «ادْفَعْ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَنُ»[11]رسول­الله بدی­ها را با خوبی پاسخ بده، بی­مهری­ها با محبت جواب بده:

من بد کنم و تو بد مکافات کنی، پس فرق من و تو چيست بگو

خب يک بخشی از بی­مهری­ها و مخالفت­ها از روی جهل و نادانی است که قرآن می­فرمايد: «ادْفَعْ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَنُ»[12]يک بخشی از مخالفت­ها هم به واسطه شک و ترديد است، بعضی­ها ديديد در توحيد، نبوت، معاد، ترديد و شک دارند لذا با شما مخالفت می­کند چون در اعتقاداتش ترديد دارد اين هم راه درمانش اين است که در اين اعتقاداتی که ضعف دارد اعتقادات را قوی کنند، با اين صحبت کنند و اين را به راه بياورند همان سيره­ای که ائمه معصومين داشتند البته يک بخشی از اين مخالفت­ها هم ما داريم که آيات قرآن هم ناظر به اين است از روی حسادت است، ببينيد بعضی از مخالفت­ها، بعضی از موضع­گيری‌ها و مقابله­ها رو حسد است چون طرف نمی­تواند ببيند مخالفت می­کند، خب در بحث حسادت هم می­گويند آدم­های حسود را هم ببخشيد من يک درس را از حضرت يوسف برايتان بگويم حضرت يوسف بعد از گذشت سال‌ها از جريان ظلم برادرها و يوسف به چاه افتاد و بعد بازار برده فروش­ها، کاخ عزيز مصر و زندان و تا شد پادشاه مصر، حاکم مصر،  برادرها آمدند در ديدار اول هم يوسف را نشناختند در ديدار دوم که حضرت يوسف را شناختند خيلی خجالت کشيدند، اين‌ها برادر را زدند تا سرحد مرگ انداختند در چاه که بميرد، لباسش را هم با خون دروغين مخلوط کردند آغشته کردند آمدند به حضرت يعقوب گفتند گرگ او را دريد، حالا ببينيد اين برادرهای خاطی خلافکاری که سبب شدند يوسف و يعقوب سالها در فراق هم گريه می­کردند، آمدند گفتند: «يا أَيُّهَا الْعَزيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ»[13]ای بزرگ مصر نگفتند برادر، گرفتار شديم رو به تو آورديم قحطی ما را اذيت کرده آمديم يک آذوقه­ای خوراکی به ما بدهيد، حضرت يوسف می­دانی چه گفت؟ اين همانی است که شاعر می­گويد چشم و ابرو کسی را ماندگار تاريخ نمی­کند، زيبا در عالم زياد بودند صورت زيبا کسی را بزرگ نمی­کند، سيرت زيبا عزت می­دهد و لذا شاعر هم می­گويد:

جمال يوسف ار داری به حسن خود مشو غرّه، کمال يوسفی بايد تو را تا ماه کنعان شد

حضرت يوسف آنچه که عظمت به او داد آن کمال يوسفی بود آن سيرت زيبا بود، اين‌ها گفتند برادر، نگفتند برادر: «يا أَيُّهَا الْعَزيزُ»[14]ای بزرگ مصر، رو به تو آورديم غذايي، آذوقه­ای به ما بدهيد، حضرت يوسف يک جمله گفت، دنيای عظمت در همين جمله است: «لا تَثْريبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ»[15]از امروز ديگر حرف گذشته را پيش نکشيد حالا ما گاهی اوقات طرف را می­بخشيم هی خجالتش هم می­دهيم يادت است آنجا اين کار را کردي، ديديد که اشتباهی کردی سرت آمد، هی به مناسبت­های تکرار می­کنيم فدای می­کنيم يادآوری می­کنيم حضرت يوسف فرمود ديگر اسم گذشته را پيش نياور: «لا تَثْريبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ»[16]اين نسبت به آنهايي که حالا مبنی حسادت بوده برادران يوسف رو حسادت اين کار را کردند، باز همين­جا قرآن می­فرمايد گذشت، اين‌ها را می­آورد سر خط اين برادرانی که به واسطه آن خطايشان جهنمی می­شدند حضرت يوسف با اين گذشته بهشتی­شان کرد شما ببينيد عزيزان اين را البته در لسان علمای علم اخلاق می­گويند صفح است، صفح مقام خيلی بالاتر از عفو است، عفو يعنی گذشتن، يک کسی می­آيد می­گويد حاج آقا من اشتباه کردم غيبت کردم می­گويد برو ديگر غيبت نکن، بخشيديمت، اما صفح می­بخشيد ديگر يادآوری گذشته هم نمی­کنيد روآورش هم ديگر نمی­کنی، اين را می­گويند صفح لذا می­گويند سه­تا عفو در تاريخ بشريت نظير ندارد، يکش عفو حضرت يوسف نسبت به برادرهايش، دوم عفو رسول­الله نسبت به ابوسفيان، هند جگرخوار و سران قريش در فتح مکه، سال هشتم هجرت، پيامبر وقتی با قدرت وارد مکه شدند ابوسفيان کسی بود که پيغمبر به خاطر اذيت­های او هجرت کردند به مدينه، وقتی رسول­الله هجرت کردند زندگی پيغمبر را مصادره کرد، کاری به سر مسلمان­ها آورد که مسلمان­ها يک بخشی رفتند حبشه فرار کردند يک بخشی هجرت به مدينه کردند خود رسول­الله جانش در خطر بود آن شب ليلة المبيت قصد کشتن پيغمبر را داشتند تا پای قتل پيغمبر ايستاد بعد هم جنگ­های که اتفاق افتاد، دست ابوسفيان، مال ابوسفيان، فکر ابوسفيان در اين جنگ­ها دخيل بود اما ما می­گوييم الگومان رسول­الله است پيغمبر سال هشتم با قدرت وارد مکه شدند، ورودی مکه مسجدی است به نام مسجدالرايه خالد ابن وليد پرچم دستش بود يک شعری خواند، گفت:

«الْيَوْمَ يَوْمُ الْمَلْحَمَةِ             الْيَوْمَ تُسْتَحَلُّ الْحُرْمَة»[17]

امروز روزی است که بايد خون­ها ريخته شود، امروز روزی است که ما بايد تلافی کنيم آن جنايت­ها و ظلم­ها را، تمام لشکريان هم شروع کردند شعار دادند:

«الْيَوْمَ يَوْمُ الْمَلْحَمَةِ             الْيَوْمَ تُسْتَحَلُّ الْحُرْمَة»[18]

يک وقت رسول­الله می­گويند لشکر اسلام دارد شعار می­دهد شعار انتقام سريع به اميرالمؤمنين فرمودند يا علی برو پرچم را از دست خالد بگير شعار را عوض کنيد بگوييد: «اليوم يوم المرحمة»[19] امروز روز رحمت است، روز گذشت است، روز بخشيش است حاج آقا پيرو اين پيغمبر هستي، برادر در جنت­تراز بيست سال است با برادرش قهر است، می­خواهی بروی بهشت، به تو می­گويند برادر حالا برادرت به تو بد کرد تو خوبی کن اين قرآن که فقط برای شب­های قدر رو سر گرفتن نيست، قرآن کتاب زندگی است: «ادْفَعْ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَنُ»[20]می­گويد آقا به ما بدی کرده، خدا می­فرمايد بديش را با خوبی جواب بده، بد کرد تو خوب کن، آن اگر نيامد تو برو، آقا اين شعار که سر داده شد، مسلمان­ها شعار را عوض کردند، رسول­الله آمدند در مسجدالحرام عده­ای از سران قريش آماده بودند برای اعدام من جمله ابوسفيان، هند جگرخوار هراسی عجيبی وجود مشرکين را گرفته بود که پيغمبر الآن در مسجدالحرام زيارت خانه خدا که کرد حکم اعدام اينها را می­دهد همه چشم­ها نگاه به لب­های پيغمبر بود رسول­الله وارد مسجدالحرام شدند آمدند وارد کعبه شدند اول بت­ها را از درون کعبه ريختند بيرون با کمک علی ابن ابی طالب داخل کعبه را که تميز کردند از اين بت­های آلوده پيامبر آمدند آستانه درس کعبه ايستادند حالا همه دارند پيغمبر را می­بينند منتظر رأی رسول­الله هستند که با اين مشرکين چه کنيم؟ پيغمبر فرمود: «فاذهبوا و أنتم الطلقاء»[21]برويد همه را بخشيدند آقا اين اخلاق پيغمبر تا رسول­الله فرمود: «فاذهبوا و أنتم الطلقاء»[22]يک تعداد از اين مشرکين در مسجدالحرام اسلام آوردند، اين‌ها آماده بودند برای کشته شدند، اگر اين‌ها را می­کشتند يقيناً جهنمی بودند، اما پيامبر جهنمی را بهشتی کرد با اخلاق: «فاذهبوا و أنتم الطلقاء»[23]اينها آموزه­های دينی است، گذشت سوم، بنازمت که حواست جمع است اين دومين گذشت پيغمبر، سومين گذشته سيدالشهداء نسبت به حرّ، گذشت امام حسين نسبت به حر می­گويند صفح بود نه عفو، امام چه شخصيتی به حرّ داد، حرّی که دو جا به حرکت امام حسين آسيب رساند يکی مسير حرکت را عوض کرد، امام داشتند می­رفتند کوفه گفت ديگر من اجازه نمی­دهم شما برويد کوفه يا تسليم بشويد تحت­الحفظ ببرم­تان يا راهتان را عوض کنيد من مراقب­تان هستم تا دستور بعدی بيايد از منزلگاه شراف، امام حسين جهتش را نسبت به کوفه تغيير کرد جهت رفت سمت کربلا، در کربلا هم روز دوم نامه ديگری رسيد از ابن زياد که حسين ابن علی را نگهدار، متوقف کن نزديک آب هم اينها خيمه­ها را برپا نکنند، و لذا شما کربلا مشرف شديد خيمه­گاه تا منشعبات فرات و علقمه فاصله دارد گفت آقا از آب بايد فاصله بگيريد ولی می­توانيد آب استفاده کنيد امام حسين را در کربلا نگهداشت، روز چهارم نزديک به دوازده، سيزده هزار نيرو آمد هی اضافه شد تا ديگر تاسوعا جمعيت بالغ بر بيست هزار نفر ديگر محاصره کردند امام حسين را مسبب اوليه حرّ بود اما همين حرّ وقتی آمد عذرخواهی کرد شرمنده شده بود آقا فرمودند سرت را بالا بگير خدا می­بخشد تو را، نه تنها بخشيدند گفت آقا من اولين کسی بودم که راه را بر شما بستم بگذاريد اولين جانباز و مدافع شما من باشم آقا فرمودند برو، و بعد هم حضرت دستمال مبارک­شان را به پيشانی غرقه به خون حرّ بستند زمانی که حرّ داشت جان می­داد و شهيد می­شد اين هم صفح است، ما حالا يک کسی اين قدر کارهايمان حساب است، می­گويند آقا اين کار را کرد در حد خودش، يکبار آمده يکبار برده، اين کار را کرد شما در همين حد بکن، گاهی اوقات تعابيری هم به کار می­بريم آقا لوس می­شود، رو می­گيرد، بابا برای خدا داريم اين کار را می­کنيم البته ما در يک سری از مخالفان ما هم که اين‌ها قصدشان تضعيف ايمان است و کار شکنی است قرآن می­فرمايد اينها را نگاه دوستی نکنيد، بعضیها نيستند در راه نمی­آيند، مثل يهود، مثل نصاری، قرآن می­فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى‏ أَوْلِياءَ‏»[24] اينها مراتب دارد در روابط اجتماعی­مان همه هم يکسان نيستند اين­که خدا می­فرمايد: «وَ لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَنُ»[25]مال کسانی است که از روی جهل و نادانی حرمت شما را رعايت نمی­کنند، يا از روی حسادت کاری از اين‌ها سر زده که با اين اخلاق می­شود اينها را جذب کرد و يک سری مخالفان هم مسلمان­ها دارند که اينها قطعاً نبرد مسلحانه می­کنند، اينها کوتاه نمی­آيند مثل داعش امروز، مثل استکبار امروز، کفر امروز، اين‌ها را هم قرآن می­فرمايد: «فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى‏ عَلَيْكُمْ»[26]همان جوری که با شما دارند عمل می­کنند همان جوری عمل کنيد اين‌ها را بالاخره مثل خودشان بايد برخورد کرد اين مراتب برخورد با افراد، اين آيه شريفه سوره مبارکه فصلت آيه 34 ناظر به مواردی است که مردم يا از روی جهل و نادانی با برخورد خوبی ندارند يا اين­که از روی حسادت، آقا حسود است باز همين را هم می­شود با اخلاق با برخورد خوب اين را جذبش کرد و هدايتش کرد، چندتا نکته ذيل اين آيه است که اين نکات آيه شريفه که نکات بسيار حساسی است انشاءالله من جلسه آينده مطالبی را محضر عزيزان عرض می­کنم.

خب از امام حسين و حرّ سخن به ميان آمد، برويم در خانه اين سردار تائب، که اخلاق امام حسين و گذشته سيدالشهداء هم حرّ را آورد، هم برادر حرّ، هم پسر حرّ، هم غلام حرّ امام اين چهار نفر را از دوزخی بودن نجات داد، اينها تا صبح عاشورا شروع جنگ جهنمی بودند، اما طبل جنگ به صدا درآمد اخلاق سيدالشهداء اين‌ها را بهشتی کرد، خدا رحمت کند آيت­الله والد ما می­فرمودند بهشت پر کردن هنر است، نه جهنم پر کردن، آقا خدا بزندت واگذارت به خدا، روز خوش نبينی اين جهنم پر کردن است جهنم پر کردن هم شيطان را خوشحال کردی، حاج آقا، حاج خانم اگر توانستی بهشت را پر کنی، پيغمبر را خوشحال کردی، سعی کنيد اين‌هايي که مسير بيگانگی با خدا را دارند طی می­کنند جذب­شان کني: «ادْفَعْ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَنُ»[27]بدی­ها را با خوبی­ها پاسخ بدهيم، البته من يک نکته از اميرالمؤمنين هم بگويم اين آيه آيه ولايت هم هست: «وَ لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّيِّئَةُ»[28]اميرالمؤمنين می­فرمايد حسنه يعنی ولايت ما، سيئه يعنی عداوت ما، قطعاً آنهايي که ما را دوست می­دارند و آنهايي که با ما دشمن هستند يکسان نيستند، اين يک برداشت هم که در روايت از اميرالمؤمنين دارد که قدر خودمان را بدانيم که الحمدلله حبّ اهل‌البيت در وجود ماست، حرّ وقتی جنگ داشت آغاز می­شد به بهانه آب دادن مرکبش از سپاه کوفه فاصله گرفت، آمد سمت خيام حسينی، سرداری با ادبی بود، در روايت هم داريم، که اميرالمؤمنين می­فرمايد: «وَ لَا مِيرَاثَ كَالْأَدَبِ»[29]هيچ سرمايه­ای و ارثی مثل ادب نيست اين از اسب آمد پايين کفش­ها را درآورد دست­ها را رو سر گرفت هی زمزمه می­کرد: «هَلْ لِي مِنْ تَوْبَةٍ»[30] و گريه می­کرد آمد پشت خيمه سيدالشهداء به آقا گفتند آقا حرّ آمده، حضرت از خيمه آمدند بيرون ديدند خيلی بی­تاب است او را در بغل گرفتند، آرامش کردند، گفت آقا ما را می­بخشيد فرصت هست برگردم، آقا فرمودند ما تو را می­پذيريم اين امام حسين را به مردم معرفی کنيم، بگوييم آقا تو فاصله گرفتی ديگر مثل حرّ نبودی که راه را بر ولی خدا ببندی، يک زمانی بستی تا هستی می­توانی تو هم بشوی مدافع، مجاهد از دشمنان خدا بودن به اصحاب الحسين خودت را واصل کنی:

ما بدين در نه پی حشمت و جاه آمده­ايم، زبان حال حر و ما هم با حر هم ناله بشويم:

از بدی حادثه اين­جا به پناه آمده­ايم

آبرو می­رود ای ابر خطاپوش ببار

که بدين بحر کرم غرق گناه آمده­ايم

رهرو منزل عشقيم و ز سر حد عدم

تا به اقليم وجود اين همه راه آمده­ايم

آقا حرّ را آرام کردند، گفت آقا اجازه بدهيد بروم از بانوان حرم هم حليت بطلبم، آمد پشت خيمه بانوان حرم گريه می­کرد و می­گفت: «اللَّهُمَّ...أَرْعَبْتُ قُلُوبَ أَوْلِيَائِكَ»[31]خدايا من کسی هستم که قلب بنده­های خوبت را رنجاندم آزرده کردم يک جمله گفت صدای گريه بانوان حرم بلند شد، گفت ای دختران فاطمه زهراء نکند قيامت در محضر مادرتان از من شکايت کنيد، اخلاق حسينی حرّ را کرد سردار سپاه حسين، سوار بر مرکب شد با اجازه حضرت به ميدان رفت نبرد عجيبی کرد وقتی از اسب به زمين افتاد سيدالشهداء خود را بالای سر حرّ رساندند سر حرّ غرق در خون، دستمال مبارک را به پيشانی حرّ بستند مدال افتخار آقا فرمود فرمود: «أنت الحرّ كما سمّتك امّك، أنت الحرّ إن شاء اللّه في الدنيا و الآخرة»[32]حرّ همان گونه مادرت نامت را حرّ ناميد آزدی، تو حرّی در دنيا و آخرت هستی، بگوييم آقا سر حرّ را به دامن گرفتيد، اما ساعات بعدی راوی می­گويد آمدم کنار گودی قتلگاه، ديدم عزيز زهراء حسين صورت به روی خاک مقتل: «الهی رضاً بقضائک تسليماً لامرک لا معبود سواک»، همه بگوييم يا حسين.

الا لعنه الله علی القوم الظالمين و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظيم

يا ربّ الحسين اشف صدر الحسين بظهور الحجه، يا ربّ الحجه اشف صدر الحجه بظهور الحجه

اللهم عجل لوليک الفرج.

 

[1] فصلت34.

[2] احزاب21.

[3] فصلت34.

[4] فصلت34.

[5] فصلت34.

[6] فصلت34.

[7] فصلت34.

[8] فصلت34.

[9] کهف18.

[10] فصلت34.

[11] فصلت34.

[12] فصلت34.

[13] يوسف88.

[14] يوسف88.

[15] يوسف92.

[16] يوسف92.

[17] مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب) ج‏1 ص208.

[18] مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب) ج‏1 ص208.

[19] شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ج‏17 ص272.

[20] فصلت34.

[21] منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى) ج‏18 ص275.

[22] منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى) ج‏18 ص275.

[23] منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى) ج‏18 ص275.

[24] مائده51.

[25] فصلت34.

[26] بقره194.

[27] فصلت34.

[28] فصلت34.

[29] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص478.

[30] الأمالي( للصدوق) النص ص159.

[31] الأمالي( للصدوق) النص ص159.

[32] وقعة الطف ص215.

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه