photo2023-06-0805-39-44
photo2023-06-0805-39-37
photo2023-06-0805-39-36
photo2023-06-0805-39-45-2

استاد حدائق روز چهارشنبه 17 خرداد 1402 در مسجدالرسول(ص) شیراز به بیان حدیث نورانی از امام صادق(ع) و تشریح نصایح آن حضرت به عنوان درس زندگی پرداختند.

دانلود

 جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم­الله الرحمن الرحيم

جاء رجل الی الصادق(ع) فقال يابن رسول الله: «عَلِّمْنِي مَوْعِظَةً»[1]

انشاءالله نائب الزياره جمع محترم، انشاءالله با استمداد از محضر پروردگار در جوار قبر مطهر رسول­الله، اولياء معصومين در بقيع و بيت­الله الحرام، و هرجا توفيق رفيق شود وظيفه خودم می­دانم به ياد باشم و اين درسی است که مرحوم آيت­الله والد سفر اول حج گرفتم، يک چيزی به شما بگويم بشنويد، چندتا نکته ايشان به من گفت نانش را دارم می­خورم، بخل نداشته باشيد، يک چيز آدم ياد گرفت بگويد، گفتند بابا سفر اول حجت هست، می­خواهی خدا به تو نظر کند اول نظر به ديگران داشته باش، بنشين در حرم پيغمبر، خود ايشان اين کار را می­کردند، گاهی اوقات، دو ساعت، سه ساعت نشسته بودند، به اسم تک تک نام می­بردند يک سلام می­کردند، مگر نمی­خواهی به تو نظر کنند نظر داشته باش تا نظر به تو داشته باشند، گاهی اوقات دو ساعت، سه ساعت، هشتصد نفر: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُه‏»[2]، آقا چرا خدا به ما نگاه نمی­کند؟ چون ما نگاه به ديگران نمی­کنيم، اميرالمؤمنين فرمود: «ارْحَمْ مَنْ دُونَكَ يَرْحَمْكَ مَنْ فَوْقَكَ»[3] اگر به زير دستانت رحم کردی، بالا دستيد خدا به رحم می­کند، يک نکته­ای مهم­تر از اين را عرض کنم، گفتم بابا ببين در زندگی­ چه کسانی به تو بدی کردند؟ حالا حقی ضايع کردند، تندی کردند، غيبت کردند، ناحق گفتند، اين­ها را سر همه­مان می­آيد در زندگی از بعضی­ها دلگير هستيد، دلشکسته­ايد، می­گفتند رای آن­ها ويژه زيارت کنيد، خيلی حرف­ است، گفتند زيارت قبر شخصيتی دار می­آيي، پيغمبری که به کسانی که به او بدی کرده بودند، خوبی می­کرد، خب ياد بگيريم از رسول­الله می­گفتند نگاه کن ببين در زندگی از دوران طفوليت تا الآن، آنهايي که خاطرت را مکدر کردند دلگير هستی از آن­ها برای آن ويژه يک زيارت کنيد، من از اين توصيه خيلی آثار ديدم، و يکی از کارهايم هم همين است، گاهی در زندگی سر انسان پيش می­آيد يک آقايي کم  لطفی می­کند غيبت می­کند می­گويند فلانی پشت سرت اين حرف را زد، فلانی اين جمله را گفت، خاطرت مکدر می­شود انتظار نداری، از بعضی­ها بعض رفتارها آن­جا يادشان کنيم: «أَحْسِنْ إِلَى مَنْ أَسَاءَ إِلَيْكَ»[4] لذا هر زائری که دوست دارد بهش نظر کنند اول نگاه داشته باشد به ديگران ياد کند تا يادشان کنند، اين اخلاق اهل البيت بود، آقا امام مجتبی می­فرمايد يک شب جمعه­ای بود مادر من تا سحر ايستاده مشغول راز و نياز بود، حضرت زهرای مرضيه، می­فرمايد گاهی اوقات خواب می­رفتم بيدار می­شدم، در سنين طفوليت می­ديدم مادر ايستاده دارد راز و نياز می­کند، در ضمن دعاها همه را دارد ياد می­کند اما از بچه­های خودش ياد نکرد، می­گويد به مادر گفتم مادر همه را ياد کردی، فرزندانت چه شد؟ فرمود: «يَا بُنَيَّ الْجَارَ ثُمَّ الدَّار»[5] به ياد ديگران بودی خدا به ياد است، خودخواهی در دعا هم می­برد شما را عقب، بعضی­ها ليست می­کنند فقط خواسته­های خودشان را بابا نيازهای ديگران مريض داری اول مريض­ها را دعا کن، نگران جوانت هستی جوان­ها را دعا کن، بدهکار هستی اول يادی از بدهکارها کن، مشکلاتی داری اول از مشکلات ديگران بگو، تا اول به خودت نظر کنند، لذا من بارها می­گويم اگر کسی دلسوز خودش هم هست دلش برای خودش می­سوزد به ياد ديگران باشد، دلسوز خودش هم هست ياد کند از ديگران تا يادش کنند، حسب تکليف انشاءالله ما يک وظيفه داريم که انشاءالله از خدا استمداد می­طلبيم بتوانيم نائب الزياره جمع باشيم بدون اغراق و خواهشم هم از عزيزان اين است که شما دعا کنيد اين حجاج بيت­الله الحرام اين‌ها به سلامت و موفقيت و توفيقات مشرف بشوند و با دست پور انشاءالله مراجعه کنند: «وَ بَارِكْ لِلْحُجَّاجِ وَ الزُّوَّارِ فِي الزَّادِ وَ النَّفَقَةِ»[6] دعای ولی­عصر است، خدايا مبارک کن اين سفر را برای زائرها و حجاج در زاد و نفقه سفر هم زاد و توشه معنوی هم نفقه مادی، خدا به موسی فرمود، موسی يکی از کارهای که من در حق بنده­ها می­کردم می­گذرم از خطای خطاکاران، به بندگان ما هم بگو اگر کسی در حق­تان بدی کرد بگذريد تا بگذرم.

خب وعده کرده بودم يک جلسه، يکی از مواعظ شافيه امام صادق امام ششم معصوم هشتم، هشت نصيحت از معصوم هشتم را می­خواهم برايتان بگويم که امام جعفر صادق فرمود، اين­ها بی­توجهی شده درد امروز جامعه است، مشکل امروز جامعه ما در بی توجهی به اين­هاست اين­ها را انصافاً بايد با آب طلا نوشت، اين از آن مواعظ­های نافعه، شافيه­ای امام صادق است، آقای محمد ابن زياد عضدی از عوان ابن عثمان احمری نقل می­کند می­گويد ما محضر امام صادق بوديم يک کسی آمد خدمت حضرت، عده­ای نشسته بوديم به امام عرض کرد: «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي»[7] پدر و مادرم به فدايت: «عَلِّمْنِي مَوْعِظَةً»[8] يک نصيحتی به ما بکنيد، اول اين را هم به شما عرض کنم، اين خصلت نصيحت پذيری جزء خصلت­های مؤمن است، اگر دور از جان­تان يک وقت از نصيحت بدتان آمد در ايمانتان ضعف داريد، يعنی اگر کسی موعظه­اش کرده می­گويد آقا اين­ چيزها را بلد هستيم به ما نمی­خواهد بگويي اين معلوم است می­لنگد در ايمان، در حالات آقا امام جواد دارد و در روايت اميرالمؤمنين هم هست که اصلاً مؤمن يکی از چيزهايي که احتياج دارد: «قَبُولٍ مِمَّنْ يَنْصَحُهُ»[9] نصيحت پذيری است مؤمن اين جوری است، پيرمرد هم که شده باز نوه­اش يک حرفی می­زند، حق است می­پذيرد آيت­الله العظمی است طلبه يک حرفی می­زند می­پذيرد، اول تاجر بازار است حمال بازار يک حرفی می­زند که حق است می­پذيرد، مدير کل است آبدارچی­اش يک چيزی می­گويد حق است می­پذيرد، به حضرت گفت آقا يک موعظه­ای به ما بکنيد، حضرت هشت­تا توصيه کردند اين­ها همان چيزهايي کاربردی امروز جامعه ماست که بخشی از ما ازش غافل و فارغ شديم نصيحت اول، آقا فرمودند: «إِنْ كَانَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى قَدْ تَكَفَّلَ بِالرِّزْقِ فَاهْتِمَامُكَ لِمَا ذَا»[10]اگر خداوند متصدی و متکفل رزق شماست اندوه برای چه می­خوری؟ آقايون شما يک رزقی داری، پول زياد داری معلوم نيست رزقت باشد، بنده ديدم ثروتمندهای که گدايانه زندگی می­کنند و افراد تهی‌دستی که پر رزقند اين­ها را من در همين شيراز ديدم! با مرحوم آيت­الله والد رفتيم ديدن يکی از ملياردهای شيراز بيش از سی سالی قبل يادم نمی­رود اين آقا وقتی رحمت خدا رفت سی و سه پلاک خانه داشت، با حاج آقا رفتيم ديدن ايشان در بستر افتاده بود وضع خوبی هم نداشت بستر کثيف، خانمش هم رفته بود يک پرستاری هم گرفته بود پرستار را هم عذرش خواسته بود، حاج آقا ديدند تنهاست گفت آقا من شرمنده هستم نمی­توانم بلند شوم سختم است، پذيرايي نمی­توانم بکنم، پول الی ماشاءالله اما زندگی­اش را شما می­ديديد واقعاً بايد گريه می­کردی، اين را من خودم ديدم از لای کتاب­ها نقل نمی­کنم، حاج آقا گفتند خانواده­ات؟ گفت رفته ايشان، خسته شد رفت، گفتند يک پرستاری بود برايت غذا درست می­کرد پرستار کجا رفت؟ گفت حاج آقا خيلی می­خورد، خدا نکند کسی گدا بشود، حاج آقا گفتند خيلی می­خورد؟ گفت اين بی­انصاف غذا درست می­کرد به اندازه چهار نفر، دو سه پرس خودش می­خورد، حاج آقا گفتند می­خورد يا می­برد؟ گفت نه می­خورد، گفتند خب شايد معده­­اش بزرگتر بوده، شما در اين کهولت سن ميلی به غذا نداری، آن جوان بوده، گفت حاج آقا اسراف است، حاج آقا گفتند اسراف پول­های در بانک مانده­ات نيست که فقراء هستند و حق فقراء در اموال توست؟ امروز بعضی­هايمان داريم بد امتحان پس می­دهيم، طرف آمده امروز ظهر سر جانماز می­گويد آقای حدائق خانه مستأجر هستم، طرف بيش از چهارده، پانزده خانه دارد، نيازی مالی هم ندارد، می­گويم آقا ندارم گرفتار هستم، اجاره می­خواهی زياد کنی يک مختصر زياد کن، رعايت حال من را بکن، می­گويد نداری پاشو برو، آن وقت می­خواهيم قيامت با امام صادق هم محشور شويم، مردم دنيايمان می­گذرد بايد بگذارید و برويد، شانس بياوری يک دست کفن است، خدا ثروت بهت داده، اين جوری عمل می­کنی، در اين آزمون اين گونه امتحان پس می­دهی؟ گفت بعد مسأله شرعی هم برايم می­گويد، می­گويد اين را شرعاً بدان من راضی نباشم نمازت در هواست، شرع را اين­جا يادت آمد، خدا را اين­جا ياد می­کنی، خدا را در آيات انفاق فراموشی کردی؟ خدا را در رسيدگی به امورات ضعفاء از ياد بردی؟ گفت من می­گويم بابا دولت يک درصدی معين کرده، گفت شرعاً من مالک هستم هرچه من می­گويم گفت اجاره را به يک قيمت غير قابل تصور زياد کرده، ما هم يک کارمند دست خالی عيال­بار می­گويم بروم در بيابان چادر بزنم، می­گويد هر کاری می­خواهی بکنی بکن، اين را می­شود گفت مسلمان، پيغمبر فرمود اگر کسی صبح کند به مسائل مسلمان­ها اهميت ندهد مسلمان نيست،  بعضی­هايمان بی­تفاوت شديم، پول­ها در بانک­ها سپرده­ها دارد بايگانی می­شود در فاميل خودش نيازمند هست و عين خيالش نيست: وای اگر از پس امروز بود فردايي، اين روزها می­گذرد اين­ها هم به گذر ابر می­گذرد ولی بعضی­ها می­درخشند شما در همين جريان کرونا ديديد، بعضی­ها را گرفتند ماسک انبار کرده بودند بی­انصاف­ها انبارها را باز کردند و ماسک­ها را آوردند، می­بينيد در اوج کرونايي که مردم بی­چاره نياز به ماسک داشتند، نگهداشته بودند به قيمت مضاعف بفروشند، در همين شيراز هم بنده مغازه­هایي را سراغ داشتم ماسلک رايگان می­دادند، به يکی از اين مغازه­دارها گفتم آقا زدی ماسک رايگان، رايگان می­دهی؟ گفت حاج آقا پول مال خداست بنازم، اين معرفت ائمه است، گفت حاج آقا اين پول­ها را خدا داده الآن مردم نياز دارند در اين نياز بايد کمک کنم مشتری می­آمد در مغازه­اش ماسک نداشت می­گفت يکدانه ماسک رايگان بزن، تفاوت ببين از کجاست تا کجا؟ امام صادق می­فرمايد اگر رزق را خداوند تکلف کرده، الآن کيک جلوتان گرفتند ميل کرديد؟ بلی، خورديد ديگر اين رزق­تان است، رزق يعنی همين که استفاده می­کنی، چه داريد؟ اين­ها مالتان است، چه استفاده می­کنيد؟ رزقتان است، اين لباس­هايي که امشب تن­تان است رزق امشب­تان است لباس­های ديگر در منزل معلوم نيست رزق باشد، آنها را هم وقتی می­پوشيد رزق است، نشستن ما امشب در اين مسجد رزق معنوی ماست، اين را مردم اگر يادشان نرود و فراموش نکنند اندوه سراغ­شان نمی­آيد، متصدی و متکفل رساندن رزق خداست، الآن اين کيکی که ميل کرديد مواد اوليه­اش کجا به دست آمد؟ چه دست­هايي چرخيد تا رفت در قنادی شد کيک، آمد اين­جا قسمت شما دنيا دست به دست هم می­داد نمی­توانست اين رزق را از شما بگيرد، اين را مردم يادشان نرود، اندوه از اين­ها برداشته می­شود نصيحت اول.

دوم آقا فرمودند، دوباره بحث رزق: «إِنْ كَانَ الرِّزْقُ مَقْسُوماً فَالْحِرْصُ لِمَا ذَا»[11] يکی اگر متکفل و متصدی و مقسم رزق خداست مردم غم نخوريد، و لذا در ابوحمزه شب­های قدر می­خوانديد: «وَ ارْزُقْنِي رِزْقاً وَاسِعاً مِنْ فَضْلِكَ الْوَاسِعِ»[12]خدايا رزق فراوان از فضل بی­پايانت به ما برسان، ما رزقمان زياد بشود، رزق­ما فراوان بشود، و الا مال زياد، مالی که آمده بنده می­توانم بروم، زيارت نمی­روم، پول دارم به فقير کمک کنم نمی­کنم، زير بغل ضعيف را بگيرم نمی­گيرم اين رزق نيست مال است و قيامت بايد جواب اين­ها را پس بدهيم، خدا می­فرمايد ما داديم، اين داده ما را تو چگونه استفاده کردی؟ پيغمبر فرمود اگر فقيری ديديد گرسنه ماند، فقيری ديديد برهنه ماند، فقيری ديديد آخرتش را به دنيايش فروخت، به خاطر اين­که بعضی از ثروتمندها به وظيفه­شان عمل نمی­کنند: «فبمنعهم الاغنياء»، چون ثروتمندها منع می­کنند در انفاق، نمی­دهد اين فقير بی­چاره کارتون خواب می­بينيد به سمت و سوی ديگری کشيده می­شود.

در همين دفتر مسجد يک وقت يک خانم چادری آمد، گفت آقای حدائق من نمی­گويم پولی به ما بدهيد، نان خشک اگر در خانه­تان هست يا مؤمنين در خانه­شان نان خشک است بدهند به ما، حاج آقا شما اين­ها را نديدي؟ نديدی برو سراغ آنهايي که ديدند مسئول هستيم، من سراغ ندارم خيلی­ها سراغ دارند، خيلی­ها زحمت کشيدند، شناسايي کردند شما وقت شناسايي­ نداشتی از اطلاعات آنها استفاده کن، گفت نان خشک به ما بدهيد، با کمال مناعت طبع، خب ما فراموش نکنيم در قبال ديگران مسئوليت داريم حضرت فرمودند اگر رزق را خدا تقسيم کرده چرا حرص می­زنی؟ شما يک حد استفاده­ای در دنيا داری بيشتر از آن هم نمی­توانيد مصرف کنيد، حصر مردم نزنيد، علت اين­که بعضی­ها ديديد در جمع آوری اموال حريص اند، فکر می­کنند هرچه بيشتر جمع کنند بيشتر می­خورند از اين خبرها نيست؟ من يک وقت اين­جا گفتم آقای می­شناختم شاه چراغ؟ در صحن شاه چراغ قبر خريده بود، فوت کرد بچه­هايش خارج بودند، جسد در سردخانه بيمارستان مدتی ماند، پسرها برگشتند از خارج، گفتند حيف بابای ماست که در شاه­چراغ دفن شود، پدر را بسته­بندی کردند بردنش امريکا دفنش کردند، حاج آقا کار الآن دست است، رفتی کار ديگر دست تو نيست، کار می­افتد دست ورثه، مدير آنها هستند، گرداننده آنها هستند: ای­که دستت می­رسد کاری بکن، هی وصيت­نامه ننويسيم اين قدر نماز، اين قدر روزه، اين قدر فلان، اين کار خير، خب خودت بکن، خودت انجام بده، توجه به اين­که ما رزق تقسيم شده انسان­ها را از حرص می­گيرد، علت اين­که بعضی­ها حريص­اند فکر می­کنند هرچه بيشتر جمع کنند، بيشتر می­توانند استفاده کنند اين غلط است.

نکته سوم، امام فرمودند: «إِنْ كَانَ الْحِسَابُ حَقّاً فَالْجَمْعُ لِمَا ذَا»[13] اگر حساب­رسی خدا حق است، خوشحالی چرا؟ مردم هرچه پول­هايتان بيشتر شد توقف­تان قيامت سخت­تر است، مديرها، مسئول­ها، وزراء، علماء، اساتيد به نسبت آنچه داريد بايد جواب پس بدهيد: هرکه بامش بيش برفش بيشتر: «إِنْ كَانَ الْحِسَابُ حَقّاً»[14] اگر حسابی در کار است که هست، که خدا می­فرمايد ما ذرة المثقال­ها را حساب می­کنيم: «فالفرح لماذا؟»، چرا خوشحال هستي، بعضی­ها اصلاً غافل شدند مثلی که قيامت­ يادشان برو خوش باش، دنيايي دو روزه خوش بگذران بابا خدا می­فرمايد ذرة المثقال را من حساب می­کنم، اين آيه شريفه را سابق اين­جا عرض کرديم رسول­الله فرمود خوفناک ترين آيه در قرآن همين آيه است: «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَه‏ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَه‏»[15]اين حساب­رسی خداست، خدا می­فرمايد ذرة المثقال کار خوب و بد را نشان­تان می­دهيم اين­ را خواهيد ديد آثارش را، لذا خيلی­ها بودند گاهی اوقات به خاطر يک کلمه، يک جمله، يک نمی­دانم يک زندگی بهم خورده، بعد گرفتار شده، زمان مرحوم ميرزای شيرازی حالا اين داستان را سريع من بگويم، مردم نسبت به حرف­هايتان مسئول هستيد، گاهی اوقات يک بله، يک سکوت نابجا، يک تأييد غلط، يک انکار باطل گاهی می­بينی آبروی کسی از دست می­رود، در حالات ميرزا محمدحسن شيرازی محرّم تنباکو، نقل می­کنند يک وقتی کاروانی می­خواستند بروند حج، اين­ها رفتند عراق بعد، سابق هم اين جوری بود، مقدمتاً حجاج می­رفتند عراق زيارت می­کردند، از عراق می­رفتند حجاز، از حجاز بر می­گشتند عراق، بر می­گشتند ايران، يک سفر شايد مثلاً سه چهار ماه طول می­کشيد با قافله می­رفتند کاروان بود، يک آقايي تاجر جوانی بين اين کاروان بود سامراء محضر ميرزای شيرازی رفت گفت آقا من يک مقدار پولی با خودم آوردم، دينارهای طلا، نيازی الآن ندارم در حج، اين­جا می­خواهم امانت بسپارم بروم حج، و برگردم، من به چه کسی بدهم اين­ها را؟ ميرزا يک امانتداری داشت که اين متصدی امر ميرزا بود حاج جعفر نامی بود که همه کاره ميرزا بود امين بود، وجوهات را دست او می­سپردند، فرمود بدهيد دست اين اين مورد اعتماد من است، بسپاريد رسيد بگيريد برويد حج برگرديد پول­هايتان را تحويل بگيريد اين هم سپرد و رفت و در مراجعت از حج که اين تاجر جوان آمد ديد آن آقا امين ميرزا از دنيا رفته و فرزندش هست، نامه پدرش را نشان داد، گفت من اين مبلغ سکه­های طلا نزد پدر شما سپرده بودم، پسر گفت ما همچون سکه­های در آن اتاقی که پدر ما امانت می­سپرد نيست، ما امانت­ها را همه را رد کرديم، اصلاً همچون چيزی نبوده، گفت اين دست خط پدر شماست، گفت درست است ولی چيزی نيست، اين جوان تاجر آمد محضر ميرزای شيرازی بزرگ، گفت آقا شما گفتيد دست اين آقا بسپار، الآن من رفتم پسرش می­گويد چيزی پيش ما نيست، ميرزا گفت پسر آن امين حاج جعفر امين را بگوييد بيايد، پسر حاج جعفر امين آمد ميرزا گفت که اين دست خط پدر شما هست؟ گفت بلی، گفت اموالی که اين داد دست پدر، گفت من نمی­دانم، ما زمانی که پدر فوت کرد در آن اتاقی که امانت را می­گذاشت همه را رد کرديم ولی اصلاً اين مقداری، مقدار زيادی سکه­های طلا بوده گفت اين­ها را ما نديديم، آن بی­چاره تاجر جوان هم خيلی نارحت شد، گفت آقا ثروت ما زندگی ما از بين رفت، ميرزا گفت يک چند روزی سامراء مهمان باش من مشکلت را حل می­کنم يکی از شاگردان خودش را صدا زد، گفت شما با اين آقايي که صاحب پول است برويد نجف، بين الطلوعين صبح جمعه در وادی السلام نجف، ميرزا يک نمازی را به آن شاگرد خودش توصيه کرد اين نماز را بخوان، اين اذکار را بگو، بعد سه بار حاج جعفر را صدا بزن، حاج جعفر حاضر می­شود بگو پول­های اين کجاست؟ اين­ها آمدند نجف و بين الطلوعين صبح جمعه، اين نماينده ميرزای شيرازی آن نماز را با آن آداب و اذکار انجام داد، بعد از نماز سه بار صدا زد حاج جعفر امين، حاج جعفر امين، حاج جعفر امين، ديدند کسی نيامد خبری نشد، اتفاقی نيفتاد، برگشتند سامراء گفت آقا ما صدا زديم کسی نيامد، خيلی ميرزا ناراحت شد، گفت اگر حاج جعفر وادی السلام نيست سرزمين برهوت صنعاء يمن است، مؤمنين کار حساب دارد، مؤمنين حرف بی­حساب زدن مجازات دارد، امينی يک کلمه حرف زدی آبرو بردی بايد حسابش را پس بده، بايد بکشند تو را به حساب، ميرزا خيلی ناراحت شد گفت حاج جعفر گير است در برزخ، به آن شاگرد خودش و آن تاجر جوان گفت حرکت کنيد برويد يمن، در سرزمين برهوت صنعاء يمن، چون ما در روايت داريم بهشت روی زمين، وادی السلام است، جهنم روی زمين سرزمين برهوت است، ارواح مجرمين را می­برند آن­جا ارواح مؤمنين را می­برند وادی السلام، اين­ها رفتند در سرزمين برهوت ميرزا گفت صبح جمع بين الطلوعين همين نماز را آن­جا بخواهيد و اذکار بگوييد، آن شاگرد ميرزا انجام داد، اذکار و آداب را آن تاجر جوان هم ايستاده بود سه بار صدا زد حاج جعفر امين، ديدند زمين شکافته شد، از دل خاک تنوری آتشين غلطان آمد سمت اين­ها از ميان اين تنور آتشين حاج جعفر آمد بيرون، آن شاگرد ميرزا گفت که حاج جعفر پول اين کجاست؟ گفت سلام من را به ميرزا برسان بگو، چون پول زياد بود، صدها سکه طلا بود و من می­ترسيدم از اين­که يک وقت شيطان بچه­هاي من را وسوسه کند دست درازی به اين سکه­ها داشته باشند من اين را گذاشتمش در يک صندوقچه­ای در حياط باغچه زير فلان درخت، گودالی حفر کردم آن­جا دفن کردم، تمام اموال اين آن­ جاست سالم و محفوظ، برويد آن­جا برداريد، بعد آمد برود، گفت فقط سلام من را به ميرزا برسان بگو، امان از دست آن زن و مرد قصاب، اين را گفت و رفت در تنور تنور آتشين رفت به دل خاک، هرچه دلت می­خواهد می­گويي روزگاری هم هست که روز حساب شروع می­شود: «وَ نَضَعُ الْمَوازينَ الْقِسْطَ»[16] اين­ها آمدند داستان را گفتند ميرزا پسر آن حاج جعفر را خواست رفتند در حياط منزل حاج جعفر همان­جايي که آدرس داده بود زمين را کندند صندوقچه آمد بيرون تمام اين سکه­ها برگردانده شده، ميرزا خيلی ناراحت شد، به پسر حاج جعفر امين گفت شما در فاميل­تان قصاب داريد؟ گفت نه، فرمود بابايت رفيق قصاب داشت که مراويده صميمی داشته باشند؟ گفت نه، گفت در همسايگی شما؟ گفت بلی همسايه ديوار به ديوار ما يک خانواده قصابی اند، ميرزا می­خواهد مشکل را پيدا کند، آقايون بعضی­ها دست­شان کوتاه است کمکش کنيد، رفيق هم مسجدی بود، فوت کرد به هر کسی رسيده بگو آقا فلانی رحمت خدا رفت اگر تقصيری داشت ببخشش، کمک کنيد يکديگر را از ميرزا ياد بگيريد، ميرزا پيغام فرستاد برو به اين همسايه قصاب بگو امروز عصر من می­خواهم بيايم ديدن شما، عصر اين شخصيت بزرگ عالم اسلام با آن تاجر چوان و آن شاگرد ميرزا و پسر حاج جعفر امين رفتند خانه آن مرد قصاب، ميرزا نشست و احوالپرسی کرد، گفت شما با حاج جعفر امين هم مراوده داشتيد؟ يک وقتی اين آدم قصاب گفت، خدا لحظه به لحظه بر عذابش افزوده کند، تا اين را گفت ميرزا فهميد مشکل کجاست؟ «وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَه‏»[17]ميرزا فرمود آقا اين دستش از دنيا کوتاه است، نفرين می­کنی مرده را؟ «اذكروا موتاكم بالخير»[18]بگذر، ببخش، گفت جناب ميرزا فقط همين را بگويم، شب و روز من و خانمم نفرين به حاج جعفر است چرا؟ هيچ اتفاقی اتفاقی نيست، گفت سال­ها قبل آن قصاب نقل کرد گفت ما يک دامداری بود در موصل اين دامدار بود برای من قصاب گوسفند می­فرستاد سامراء، در طول ماه، مثلاً بيست­تا، سی­تا، پنج­تا، گوسفند می­فرستاد ماه به ماه می­آمد تسویه حساب می­کرد، گفت يک وقتی اين دامدار موصلی با خانمش آمد سامراء مهمان ما بودند، گفت مهمان ما که شدند من يک دختر جوانی داشتم در منزل خانم آن دامدار موصلی دختر ما را که ديد، به شوهرش گفت شوهرش گفت ما يک پسری داريم بسيار پسر خوب، با اخلاق، متدين، دنبال يک دختر خوب می­گرديم، مثل اینکه شما هم دختر داريد، خانم­مان دختر شما را به عروسی پسنديده اگر اجازه بدهيد ما رفتيم موصل با داماد برگرديم برای خواستگاری، گفت ما هم قبول کرديم، چون آن دامدار موصلی را می­دانستم آدم درست و متشرعی بود، گفت اين­ها رفتند ديگر از اين دامدار موصلی خبر نشد، نه ديگر گوسفندی فرستاد، نه اتباطی داشت نه اين آدم را ديدم، گفت ماه­ها گذشت، تعجب هم کردم چه شد اين آقا رفت پسرش را بياورد برای خواستگاری ديگر اصلاً رفت خودش هم نيامد، ارتباط کاری­اش هم تعطيل شد، گفت يک روزی در بازار سامراء داشتم قدم می­زدم ديدمش گفتم رفيق تو رفتی پسرت را برای خواستگاری بياوری، اصلاً ارتباط کاری­ات را با ما قطع کردي بدون هيچ چيزی؟ گفت من شرمنده شما هستم خجالت زده هستم، من حقيقتش بعد از آن سفری که رفتم، خانمم هم در جريان قرار گرفت بعضی از بستگان گفتند می­خواهيد دختر اين آقا را بگيريد، اين آدم قصاب اين قصاب همسايه ديوار به ديوار حاج جعفر امين است برويد يک سؤالی هم بکنيد، از اين حاج جعفر بپرسيد اين دختر را تأييد می­کند، گفت يک صبحی بود، اول صبح سامراء بودم، بی سر و صدا آمدم در خانه حاج جعفر در زدم، خود حاج جعفر آمد دم در گفتم آقا من با اين همسايه­تان رفيق هستم همکار هستم، يک دختری دارد ما برای پسرمان می­خواهيم بگيريم، ما بهتر از شما کسی پيدا نکرديم اين دختر را شما تأييد می­کنيد يا نه؟ حاج جعفر آن زمان نظر داشت که دختر اين قصاب را برای پسر خودش بگيرد اين­ها در فکرشان بود که اين دختر را برای خودشان انتخاب کنند، برای فرزند خودشان بحثش بود، يکدفعه ديد که هی داد بی­داد اين دختر خواستگار پيدا کرده و الآن هم می­رود، يک جمله گفت می­شناسيد اين دختر تأييد می­کنيد؟ گفت نمی­دانم، نمی­دانی نشانت می­دهند، گفت وقتی گفت نمی­دانم من گفتم اين حاج جعفر امين آدم متشرعی است شايد می­خواسته در غيبت نیفتد، سر بسته گفته نمی­دانم معلوم است اين دختر مورد تأييدش نيست که گفته نمی­دانم، گفت اصلاً ما منصرف شديم، منصرف شديم بعد خجالت هم کشيديم با شما ادامه کار بدهيم، قول داده بوديم می­خواهيم بياييم خواستگاری ديگر اصلاً ارتباط کاري­ام را هم قطع کردم، آقايون اين نمی­دانم چه کرد؟ هر کسی برای اين دختر می­آمد، آقاجعفر امين هم جای ديگر عيال گرفت، خبر در سامراء پخش شد که دختر اين قصاب پسر حاج جعفر امين می­خواسته بگيردش اين­ها نگرفتند، معلوم است اين دختر دختر خوبی نيست، اگر بود حاج جعفر امين برای پسر خودش گرفت، گفت آقای قصاب به ميرزا گفت دختر ما خانه نشين نشست، ديگر هيچ کس سراغ اين دختر را نمی­گيرد، دختر با ايمان، با اخلاق، يک نمی­دانم: «ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيد»[19]خدا می­فرمايد از دهنت حرف می­آيد بيرون ثبتش می­کنند، گاهی اوقات يک جمله آبروی کسی را به باد فناء می­دهد، با يک کلمه طرف از زندگی ساقط می­شود گفت شب و روز من نفرين است، هر وقت اين دختر را می­بينيم حاج جعفر را نفرين می­کنيم، آن تاجر جوان به ميرزا هم گفته بود آقا من يک عيالی خوبی هم می­خواهم اگر شما يک عيالی انتخاب کنيد، با صلاح ديد شما؟ ميرزا فرصت را مغتنم دانست، به آن تاجر جوان گفت اين قصاب دخترش مورد تأييد است برو دختر اين را بگير، به قصاب هم گفت دختر خانه نشين تو را اين آقا می­خواهد بگيرد جوان متدينی است تازه هم از حج برگشته، دختر شوهر کرد و اين پسر آن دختر را گرفت، دل اين زن و مرد قصاب التيام پيدا کرد، می­گويند دو سه شب بعد حاج جعفر آمد به خواب ميرزای شيرازی، ميرزا می­فرمايد در خواب آمد دست من را بوسيد، گفت ميرزا آقايي کردی، تا چند روزی قبل در عذاب بودم، نماز قضاء نداشتم، واجب تعطيل شده نداشتم، گناهی در کارنامه زندگی­ام نبود، فقط من را کشيدند به حساب، گفتند تو يک نمی­دانمی گفتی که کسی را از آبرو ساقط کردی، ببينيد آقايون: «حسنات الابرار سيئات المقربين»[20] يک وقت از آن نماز شب­خوان متدين يک جمله حرف اين جوری شنيده بشود با آبرو دارد بازی می­کند، گفت يک نمی­دانم، حضار محترم امام صادق می­فرمايد: «إِنْ كَانَ الْحِسَابُ حَقّاً»[21] اگر حساب اين است: «فالفرح لماذا»، چرا بعضی­ها غافلند؟ بعضی­ها غفلت کردند، يادشان رفته اگر می­خواهند اين جوری حساب کنند چرا بعضی­ها از پايان کار غفلت می­کنند: «فالفرح لماذا»، «وَ إِنْ كَانَ الْعَرْضُ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَقّاً فَالْمَكْرُ لِمَا ذَا»[22] مردم اگر به خدا عرضه می­کنند کارهايتان را مکر برای چه؟ خدايي که از خود شما به خود شما نزديک­تر است خدايي که می­داند با چه نيتی اين کار را کردی؟ با چه نيتی پول دادی؟ با چه نيتی اقدام  کردي؟ با چه نيتی حرف زدی؟ با چه نيتی انفاق کردی؟ طرف خداست، خدا مکر پذير نيست: «وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرين‏»[23]

گيرم که خلق را به فريبت فريفتی، با دست انتقام طبيعت چه می­کنی؟

مردم طرف حساب خداست، مردم نيستند که من با چهارتا سندسازی و پرونده سازی يک جور ديگر کار را عرضه کنم، امام صادق می­فرمايد اگر حساب­رسی و عرضه کار بر خداست، مکر برای چه؟ خدا که مکر سرش نمی­شود که خدا را کسی فريب بدهد.

نکته ديگر: «وَ إِنْ كَانَ الشَّيْطَانُ عَدُوّاً فَالْغَفْلَةُ لِمَاذَا»[24]حضرت می­فرمايد اگر شيطان دشمن است چرا از اين دشمن غافل هستيد؟ بابا خدا فرموده: «إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُما عَدُوٌّ مُبين‏»[25]بعضی­ها چراغ سبز برای شيطان روشن کردند، شما نوع اين­هايي که در اجتماع می­بينيد در مسير رضايت شيطان دارند حرکت می­کنند به ايشان بگوييد آقا شيطان عنصر خوبی است يا عنصر بد؟ مگر ديوانه باشد بگويد خوب است آن مگر از هويت عقلانيت سقوط کرده باشد و الا خيلی از اين­ها می­گويد آقا شيطان خدا لعنتش کند، تازه گناه می­کند طرف می­گويد آقا ما گناه کرديم خدا لعنت کند شيطان سبب شد ما اين کار را بکنيم، خدا لعنتش کند ما را فريب داد باور دارند که شيطان دشمن است، امام صادق می­فرمايد اگر شيطان دشمن است چرا از اين دشمن غافل می­شويد؟ علت اين­که بعضی­ها در دام شيطان می­افتند غفلت است، غافل می­شوند از شيطان شيطان دورشان می­زند اين هم نکته ديگر.

نصيحت ديگر امام صادق فرمود: «إِنْ كَانَ الْمَمَرُّ عَلَى الصِّرَاطِ حَقّاً فَالْعُجْبُ لِمَا ذَا»[26] اگر يک روزی که بايد از پل صراط رد بشويد که بايد رد بشويد مردم می­گويند يک وقت کسی توصيف پل صراط را می­کرد، گفت از مو باريک­تر، از شمشير تيزتر، گفت بگو از دم جهنمی، از اين پل که می­خواهد بگذرد، از مو باريکتر از شمشير تيزتر ولی همين پل، روايت داريم بندگان صالح خدا مؤمنين: «كَالْبَرْقِ اللَّامِعِ»[27]می­گذرد، برق لامع ديديد رعد و برق می­آيد در آسمان اول شما برق را می­بينيد بعد صدايش را می­شنويد رعد را می­شنويد، چقدر زمان می­برد اين برق، دو ثانيه، سه ثانيه، چهار ثانيه، برق را می­بينيد از برخورد دوتا توده­ ابر، بعداً می­گويند صدايش را می­شنويم، به همين اندازه دو سه ثانيه، بعضی­ها از صراط می­گذرند، آن سمت صراط که می­رسند می­گويند کجا بود صراط؟ ما که نديديم می­گويند اعمال خيرت تو را سرعت بخشيد، ولی بعضی­ها را هم داريم رو پل صراط هزار سال نگه می­دارند، زيرپايشان جهنم، شعله­های آتش ناله­های دوزخيان، می­دانيد چه کسانی است؟ بگويم آنها چه کسانی هستند اگر گفتيد؟ پيغمبر فرمود آنهايي که در نمازشان کوتاه می­کنند نماز می­خوانند، هر وقتی که شد نماز صبح دم دم آفتاب، نماز ظهر و عصر دم دم مغرب، کار، پول، خوراک، جلسه از نماز برايش مهم­تر است، يکی از گرفتاری­هايشان: «يحاسبه الله الف عام علی الصراط»، حديث رسول­الله است می­گويند کار خدا را سبک شمردی؟ اين­جا می­کشاندت به حساب: «ثم يؤمر به الی النار»، بعد هم می­گويند برو در آتش، ولی از آن طرف هم بعضی­ها مثل برق جهنده: «كَالْبَرْقِ اللَّامِعِ»[28]عبور می­کنند، امام صادق فرمود مردم صراط يادتان نرود يک روز بايد از آن پل رد بشويد: اين­که شاعر می­گويد هر کسی از پل بگذرد خندان بود، اين پل پل صراط است نه سی و سه پل اصفهان، نه اين پل­های دنيايي از آن پل اگر گذشتی بعداً مراقب باش به سعادت رسيدی، يک کسی آمد پشت سر سلمان غيبت کرده بود، خبر به سلمان رساندند عاقل سلمان، زيرک سلمان، ما يکی به­مان می­گويند ده­تا حواله­اش می­کنيم، آمد گفت جناب سلمان پشت سر شما يک کسی غيبت کرد، البته غيبت هم نبود تهمت، جسارت، غيبت يعنی يک چيزی که در طرف است طرف اگر بشنود بدش می­آيد آقای فلانی اين جوری می­شيند آقای فلانی اين جوری می­خورد آقای فلانی وقتی می­خوابد خُرخر می­کند، راست هم هست واقعاً هم هست ولی ناراحت می­شود اگر بگويي، نبايد عيب اين را برای ديگران بگويي، اين غيبت است، آنی که اگر گفتيد و درش نبود که تهمت است، پشت سر سلمان يک کسی غيبت کرده بود حالا می­گوييم غيبت ولی تهمت، افتراء، اتهام، گفت بود محاسن سلمان، جناب سلمان معذرت می­خواهم، برای آموزش و درس من می­گويم محاسن سلمان مثل دم سگ است، خدا وکيلی پشت سر ما اين حرف را بزنند چه می­گوييم؟ می­گوييم آباء و اجدادت سگ­اند ايل و تبارت سگند، ولی عاقل سلمان، آمد به سلمان گفت، گفت در فلان مجلس فلانی گفت ريش شما، محاسنت مثل دم سگ است، سلمان يک تبسم کرد، بيدار آگاه سلمان، گفت برويد به اين آقا يک پيغام بدهيد، اين هم درس است مردم اگر ديديد يک کسی دارد اشتباه می­کند بياوردش در راه، هدايتش کنيد، رهايش نکنيد، ما متأسفانه می­بينيم دارد طرف از دست می­رود، ولش می­کنيم، بابا کمکش کن برگرد، يک جمله گفت به شما توهين کرد شما با يک جمله برش گرداند، هدايتش کن، اين اخلاق اولياست از سلمان فارسی هم­تبارمان ياد بگيريم، سلمان گفت حالا که حرف او را برايم زدی حرف من را هم برای او ببر، بگو اين حرفت را به سلمان گفتم سلمان اين را گفت، همه ما حرف سلمان اين است، روزی پيش­رو داريم که از عقبه به نام پل صراط بايد بگذريم، گردنه­ای به نام صراط، اگر من سلمان با اين محاسن در جهنم واژگون شدم حرفت درست است، بلکه حرفت بالاتر از اين هم درست است، خدا سگ را در آتش نمی­سوزاند ولی ريش آدم گنهکار را در آتش می­سوزاند ولی اگر با اين محاسن از پل صراط عبور کردم، آن سمت پل صراط بهت ثابت می­کنم محاسن من دم سگ نبوده، مرحوم آيت­الله والد ابوی ما خدا رحمتش کند می­گفت در يک جلسه­ای بوديم آيـت­الله العظمی آقای حاج شيخ بهاء الدين محلاتی نشسته بود اين حرف مال قبل از انقلاب است، گفتند صبح زمستانی بود، عده­­ای هم نشسته بود يکی از مؤمنين به آيت­الله العظمی محلاتی، آقای حاج شيخ بهاءالدين محلاتی گفت آقا در يک جلسه­ای بوديم پشت سر شما فلانی اين حرف را زد و در جمع هم گفت، قاعدتاً حالا ايشان بايد واکنش نشان بدهد، نگرانی کند بگويد غلط کرد، بی­خود کرد، دفاع کند، گفت ايشان فقط يک جمله گفت، فرمود برويد به اين آقا بگوييد ما به قيامت معتقديم، ما به روز جزاء معتقديم، همين و بس است که حاج آقا می­گفتند آن فرد رفت آن حرف را به آن آقا زد آن آدم اصلاً پيشيمان شد بعد آمد عذرخواهی کرد، آقا يک حرف بد آمدند به شما زدند شما برو درستش کن، اين دارد از دست می­رود ابوی می­گفتند جهنم پر کردن هنر نمی­خواهد بهشت پر کردن هنر است، بهشت را پر کنيد پيغمبر خوشحال است، جهنم پر بشود شيطان خوشحال است اين حرف امام سجاد در دعای ابوحمزه است يکی دو نکته ديگر تمام کنم، امام صادق فرمود، پس از شيطان غافل نشويم: «وَ إِنْ كَانَ الْمَمَرُّ عَلَى الصِّرَاطِ حَقّاً فَالْعُجْبُ لِمَا ذَا»[29] چرا بعضی­ها اين­جا دچار عجب شدند، خودخواهی، منيت، حالا چهار کلمه سواد بلد است، يک رياست، يک موقعيت، يک جايگاه اجتماعی، موقعيت خانوادگی، سواد اصلاً خودش را گم می­کند، عجب پيدا می­کند، خودبينی، خودبرتری، خود محوری، چرا بعضی­ها اين‌جوری شدند؟ چرا؟ چون عبور از صراط را فراموش کردند، بابا صراط پل است که حالا يک وقتی اگر فرصت شد هفت­تا ايستگاه دارد پل صراط، يکش ايستگاه نماز است، يکش ايستگاه حقوق والدين است، يکش ايستگاه حق الناس است، يکی از جاهايي که جلو انسان­ها را می­گيرند آدم­های متکبر را رو پل صراط نگه می­دارند، می­گويند پل بهت داديم متکبر شديم، طائفه­ات را می­خريم، تو بی­سوادی، ما با سواد، پناه بر خدا، ما از فلان طائفه­ هستيم، شما مال پس کوه هستيد، ما فلان طائفه، شما فلان طائفه، ما مالی­آبادی هستيم شما گودرگونی، گرفتار نيستيم؟ درد جامعه امروز اين­ها نيست، دانشجو آمده می­گويد آقا رفتم خواستگاری، من و آن دختری که خواستگاری کردم هم­کلاس بوديم در دانشگاه.

درپاسخ به سؤالی: بلی حالا ديگر حالا زمانه هي عوض می­شود، آن زمان قوام، الآن خيلی، يک زمانی بهترين جای شيراز همين بافت قديم بود ديگر روزگار عوض می­شود، گفت من رفتم خواستگاری، گفت تنها ايرادی که به من گرفتند، آقا به من گفت، گفتند همه چيزت خوب است، ولی شما خانه­تان گودرگون است ما مالی­آباد هستيم در کلاس ما نيست که شمايي که در گودرگون زندگی می­کنيد دختر بدهم، اين­ها عجب است، مردم اگر اين داده­های که خدا به­تان داده دارد يک خرده انسان­ها را مغرور می­کند، انسان­ها را دچار عجب می­کند، از خدا بخواهيد خدايا اين آفت را از ما بگير، سواد شما را بايد متواضع کند، ثروت شما را متواضع کند، رياست، بنده تا رياست نداشتم بهم سلام می­کردند حالا که شدم رئيس من بايد سلام کنم، اين نشانه رياست سالم است، ما متأسفانه بعضی­ها مسئول که می­شوند ديگر پيداشان نمی­کنيم، ديگر کلاس­شان ور نمی­دارد که بيايند در جمع مردم اين خيلی بد است، پيامبر اکرم برجسته­ترين شخصيت نظام خلقت رسول­الله وقتی نماز می­خواندند بر می­گشتند رو به مردم می­نشستند گفتند هر کسی کار دارد بسم­الله ما مراقب باشيم داده­های الهی ما را به عجب نکشاند، که روزگاری پيش­رو داريم که از صراط بايد عبور کنيم و صراط توقفگاه انسان­های متکبر است، متکبرين واژگون می­شوند در دوزخ.

دو نکته ديگر عرض کنم و تمام امام فرمودند:  «وَ إِنْ كَانَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ بِقَضَاءٍ مِنَ اللَّهِ وَ قَدَرِهِ فَالْحُزْنُ لِمَا ذَا»[30] اگر هر چيزی به قضاء خدا و قدر خداست چرا محزون می­شوی؟ چرا ناراحت هستی؟ اگر تدبير الهی است؟ تقدير الهی است: «العبد يدبر و اللّه يقدر»[31]شما يک برنامه ريزی می­کنی، بعد می­بينی آن چيزی که می­خواستيد نشد چرا محزون می­شوی؟ خدا مدبر الامور است، خدا تدبير کننده امور است، لذا آقا مريض هستی وظيفه­ات است بروی درمان کنی، حالا درمان نشدی، تو کارت را کردی ديگر ناراحت نباش، ما مرحوم آيت­الله والد آن روزهای آخری که در بيمارستان بود، آيت­الله دستغيب می­گفتند من رفتم ديدنش، خب ايشان ديگر حالشان هم سخت بود، به سختی هم صحبت می­کردند، گفتند رفتم گفتم آقا حالتان چطور است؟ گفتند ديدم ايشان به زحمت زبان­شان را گرفتند به کار، خب هم شیلنگ در دهن ايشان بود، هم سرُم به دست وصل بود، گفتند: «الحمدلله ربّ العالمين»، حمد فقط برای وقتی که سالم هستی،  اگر کارها دست اوست و او مدير است تو تسليم باش، امام صادق فرمود تسليم بودن مثل جسد رو سنگ غساله زير دست غسال است، ديديد جنازه متوفی را غسال شروع می­کند لباس­ها را در می­آورد جنازه هيچ اعتراضی نمی­کند، آب می­ريزند رو تن ميت، نمی­گويد لختم کردید، جلو بقيه آبرويم رفت، اين زنده بود گوشه لباسش را می­زدی بالا اعتراض می­کرد، گاهی اوقات اين غسال­ها از بس که غسل دادند يک خرده­ای دلها هم سخت شده يک دفعه بدن را بر می­گرداند اين سر تاب می­خورد به اين سنگ غسالخانه صدا می­دهد خب اين اگر زنده بود می­گفت آخ، اما صدای نمی­شنود، امام صادق فرمود، بندگان خوب خدا در برابر تقدير خدا مثل جسد ميت زير دست غسالند، خدا پول می­دهد تسليم است ازش می­گيرند تسليم است، سلامتی تسليم است بيماری تسليم است، عزت تسليم، ذلت و گوشه نشينی تسليم، زينب می­شود شب يازدهم محرم، که از من سؤال کنيد، سخت­ترين شب عمر حضرت زينب است، من در حد اطلاعات ناقص خودم می­گويم هيچ شبی در عمر زينب به اندازه شب يازدهم محرم بر زينب سخت نگذشت، از آن شبی که مادرش را پدرش غريبانه غسل داد، از آن شبی که پدرش را برادرانش مظلومانه غسل دادند، از آن شب ليلة الدفن مجتبی حسن شب يازدهم بود، تسليم زينب است، شب يازدهم محرم امام سجاد می­فرمايد خيمه­ها را آتش زده بودند يک خيمه نيم سوخته، هشتاد و چند زن و بچه داغديده در اين خيمه، کتک خورده شلاق خورده، اموال به غارت رفته، مردم چادر از سر زينب کشيدند، خانم­ها اين چادری که سر شماست بهايش را حضرت زينب داد، مالياتش را دختران امام حسين دادند، آقا امام سجاد می­فرمايد ديدم عمه­ام نشسته دارد نماز شب می­خواند گفتم عمه­جان امشب عظمت خدا نزدت پايين آمده نماز شبت را نشسته، شب يازدهم، داغ هفت برادر ديده اين خانم  صبح تا عصر، داغ دو فرزند و سی خواهرزاده و برادرزاده، حضرت زينب عرض کرد عزيز برادر آن قدر اين بدن تازيانه خورده که توان ايستاده نماز شب خواندن ندارد، ميان همه دلها امان از دل زينب، خب حضار محترم زينب در برابر قضا و قدر تسلم است: «فَالْحُزْنُ لِمَا ذَا»[32] لذا همين خانم را دو روز بعد بردند دارالاماره ابن زياد فرمود: «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلاً»[33] ما از خدا جز زيبايي چيزی نديديم، برای شما سر بريده زشت است برای ما سر بريده برای خدا ارزش است، برای ما شلاق­ خوردن در راه خدا ارزش است، برای ما زندان رفتن در راه خدا ارزش است: «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلاً»[34]اين اعتقاد به قضا و قدر است، آقا چرا ما سرطان گرفتيم؟ فضولی موقوف تسليم باش، امامی که اين هفته سالگرد ارتحالش بود امام هم سرطان گرفت، خدا می­آزمايد خدا امتحان می­کند، امام را در جوانی، امام را در کهن­سالی، امام را در بيماری، آخرين نماز شب عمر امام قبل از عمل را ديديد، تلويزيون نشان داد، سوند به امام وصل بود سيروم به امام وصل بود، امام با همان بدن دردآلود با آن سُن و سرُم ايستاده نماز شب خواند، حالا بعضی­ها می­گويد آقا ما در اين کاسبی ضرر کردم ديگر نماز را گذاشتم کنار، ما دختر­مان اين طور شد، پسرمان آن طور شد، مريض­مان اين طور سرش آمد ديگر کاری به خدا نداريم، امام صادق می­فرمايد اگر نظام هستی، تحت قضا و قدر خداست، مردم چرا محزون هستيد، يک مديری دارد نظام خلقت به نام خدا، تو وظيفه­ات را انجام بده، تو کارت را خوب انجام بده.

و نکته پايانی: «وَ إِنْ كَانَتِ الدُّنْيَا فَانِيَةً»[35] امام صادق فرمود اگر دنيا فانی است: «فَالطُّمَأْنِينَةُ إِلَيْهَا لِمَا ذَا»[36] چرا دل بستی، بابا می­برند تو را از اين دنيا، شيراز را بايد بگذاری بروی، اين خانه را از تو می­گيرد، اين پول­های در حسابت را می­برند، اين لباس­ها را می­برند، اين امکانات را می­برند، دل نبنديم، اگر حضرت فرمود، دنيا فانی است که فانی است، من کراراً عرض کردم اين شيراز صد سالی قبل دست کسانی بود که يک نفرش نيست، صد سال ديگر هم صدای ما دارد ضبط می­شود در ديوان الهی، فيلم­تان هم دارد گرفته می­شود قيامت­ نشانتان می­دهند، صد سال ديگر هم از من و شما خبری نيست، مردم دوره­تان تمام می­شود به اين چيزهايي زودگذر دل نبنديد، اطمينان پيدا نکنيم، آن­جايي که بايد قلبت اطمينان پيدا کند، آن ذکر خداست، ياد خداست نام خداست که بايد آرامش بدهد بر تو، آن اطمينان قلب حقيقی: «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب‏»[37]بعضی­ها می­گويد آقا داري، غمی نيست بازار برود و بيايد بالا و پايين ما ملالی نيست، ديديد گاهی اوقات اين حرف­ها را می­زنند می­گويد آقا ظلم نکن، کلاه سر مردم نگذار، گران نفروش بابا دوره­ات تمام می­شود اين­ها امتحان است رحم کن، دلبسته به اين­ها وعده الهی يادمان نرود نماز شب هم بنده می­خوانم، زيارت عاشورايم هم تعطيل نمی­شود ولی در انصافم می­گويد مشکل خودت است به ما ربطی ندارد.

يک آقايي فوت کرد بگويم مردم درس بگيرید، حالا ضبط هم می­شود صدايمان ولی خب اين تکه را بعد پخشش نکنند، يکی از کسانی که از متدينين و ممکنين شيراز بود يک آقايي يک وقت آمد در همين دفتر مسجد گفت حاج آقا من به اين آقا يک مبلغی بدهکار هستم، خدا شاهد است ندارم گرفتار هستم، راننده تاکسی بود، گفت اين حکم جلب ما را گرفته، برای پانصد هزار تومن، حرف ده پانزده سالی قبل است گفت اين شما را می­شناسد پای منبرتان هم می­آيد يک زنگی بهش بزنيد بگوييد يک فرصت به من بدهد، گفتم بنشينيد اين دفتر شاهد است: «يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها»[38]زمين مردم شاهد است، زمان شاهد است، هيکل­ها و دست و پاهايتان شاهد است، خدا شاهد است، امام زمان شاهد است، اين دو فرشته هم شاهد است، من زنگ زدم به آن آقا گفتم حاج آقا فلانی به شما بدهکار است؟ گفت بلی، گفتم حکم جلبش را گرفتی؟ گفت بلی، بايد آدم بشود، حالا آدمی که ثروت فراوان، گفتم اين آمده به ما رو زده، و می­گويد فرصتم بده، الآن هم اين­جا نشسته اگر می­شود يک فرصتی بهش بدهيد، اين بی­چاره جور می­کند می­آورد می­گويد گرفتار هستم راننده تاکسی هستم دستم خالی است، گفت حاج آقا اگر در دفترتان است نگهش داريد من الآن بگويم کلانتری بيايد بگيردش، گفتم خدا حافظ شما، گوشی را گذاشتم، گفتم برو فرار کن که الآن می­گيردت اين­جا ديگر، فرار کن، آقايون آن آقا رفت ولی مردم حسابی در کار است.

سيل شيراز يادتان است، دوتا جريان از سيل شيراز برايتان بگويم و تمام جريان خوب اين بود، دو روز قبل از سيل يک آقايي می­خواست زندانی آزاد کند داشت پول جمع می­کرد برای يک آدم محترمی رفته بود زندان، حالا همه اين­هايي که می­روند زندان که پناه بر خدا، جانی نيستند بعضی­ها از بد حادثه رفتند زندان، آمدند گفتند که آقای حدائق به فلان آقا هم يک تماسی بگيريد يک کمکی، سفارش شد و رفتند پيش آن آقا، بنکداری داشت در خيابان بنکداران تيموری، اين هم يک کمکی کرد، يک آقايي ديگری هم بود خدا رحمتش کند آن فوت کرد در بازار وکيل مغازه داشت، آن هم يک کسی آمد پيش ما گفت حاج آقا دويست هزار تومن، آن سيلی که آمد خرابی بالا آورد و يک مقداری پل علی ابن حمزه، و بعد آمد در خيابان تيموری شل و گيل آمد خاطرتان هست؟ باران رحمت شد زحمت! آقايي آمد پيش من گفت من دويست هزار تومن از فلانی می­خواهم شما يک زنگی بزنيد با وثاقت شما به من بدهد، من بعد به ايشان می­دهم دويست هزار تومن آن سال، حالا بگوييد دويست هزار تومن آن سال مثلاً بيست میليون حالا، ما زنگ زديم به آن آقا، گفتم حاج آقا اين آقای فلانی را می­شناسی؟ گفت بلی، گفتم اين دويست هزار تومن از شما می­خواهد من هم ضمانت می­کنم که بياورد در تاريخ مقرر بدهد، آقايون نمی­خواهی کمک کنی، نگو ندارم، اداء گداها را در نياور، بگو دارم نمی­دهم، دروغ نگو، گفت حاج آقا به که به که قسم من خودم گير ده پانزده هزار تومن گير هستم، لا اله الا الله، گفت من خودم گير ده پانزده تومن پول هستم، پول کجا بود؟ ارض خدا را بخوريم عرض خدا را ببريم، گفتم حاجی گير ده پانزده تومن پولی؟ گفت بلی، گفتم الآن به يکی از شاگردهايت بگو بيايد مسجدالرسول من پانزده تومن می­دهم قرضت، گفت برای ده پانزده تومن می­دهم در مغازه­های ديگر کارم راه بيندازند، گفتم حاجی پيش هم دکانی­هايت نرو، من می­دهم قرضت، عمداً گفتم، تا اين را گفتم بدش آمد، گفت مگر من ندارم؟ مگر من گدا هستم؟ گفتم خودت می­گويي گير ده پانزده تومن هستم، گفت الآن گير ده پانزده تومن هستم، من دارم گفتم خب بگو نمی­خواهم بدهم، آقايون گذشت، سيل آمد، آن آقایی که در تيموری کمک کرد برای آزاد سازی زندانی نوع اين بنکدارها اموالشان رفت من شنيدم اين آقا تمام اموالش در انبار زير زمين سالم مانده، زنگ زدم الآن هم زنده است اين آقا هستش، گفتم حاجی سيل؟ گفت حاج آقا معجزه، گفت آن روزی که صبح آمدند من برای آزادسازی زندانی، به منشی گفتم چقدر در حساب دارم، گفت حدود دو مليون و نهصد گفتم هرچه هست چک بنويس بده، گفت عصرش يک ماشين بزرگ باری نمک برای ما آوردند، من ديدم هوا ابر است و نم نم باران دارد می­آيد گفتم اين کارگرها زودتر بروند خانه، به زير دست­ها رحم کرديد بالا دست رحم می­کند، گفتم اين را کمپرس کنيد تمام اين کيسه­های نمک جلو در انبار برويد منزل فردا بيايد برويد اين­ها را بچيند در انبار، گفت اين­ را هم کمپرس کردند نمک­ها را پايين، کيسه­های نمک ما هم در را بستيم و رفتيم، گفت ساعت دوازده شب گفتند تيموری شده رود خانه، زندگی­ها رفت گفت پسر من با يک تراکتور رفت برق هم قطع شده بود گفت از رو سقف تراکتور با اين تلفن­ همراه دوربين نگاه کرده بود در دفتر ما و انبار ما، گفت از آن­جا به ما زنگ زد گفت بابا معجزه اصلاً آب در انبار نرفته، تمام اين نمک­ها شده يک سدّ مليون­ها تومن سرمايه برنج و خوراکی همه سالم است، آقايي هم آمد گفت تمام برنج من نابود شده، اين يک جريان که خدا اين­ها را می­بيند: «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَه‏»[39] شرش آن آقايي که برای دويست هزار تومن حالا خدا رحمتش کند بهش زدنگ زدم، بيش از سیصد مليون اموالش رفت که بچه­هايش مصاحبه کردند پدر ما ورشکست شد زندگی رفت، دويست هزار تومن نمی­دهی، نداری، خدا بهت داده و اين جوری عمل می­کنی، پروردگارا توفيق پايبندی به اين نصايح هشتگانه امام صادق به همه ما عنايت و کرامت بفرما.

 

[1] من لا يحضره الفقيه ج‏4 ص394.

[2] تفسير القمي ج‏2 ص369.

[3] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص77.

[4] مصباح الشريعة ص159.

[5] علل الشرائع ج‏1 ص182.

[6] البلد الأمين و الدرع الحصين النص ص350.

[7] من لا يحضره الفقيه ج‏4 ص394.

[8] من لا يحضره الفقيه ج‏4 ص394.

[9] تحف العقول النص ص457.

[10] من لا يحضره الفقيه ج‏4 ص394.

[11] من لا يحضره الفقيه ج‏4 ص394.

[12] مصباح المتهجد و سلاح المتعبد ج‏2 ص595.

[13] من لا يحضره الفقيه ج‏4 ص394.

[14] من لا يحضره الفقيه ج‏4 ص394.

[15] زلزله7-8.

[16] انبياء47.

[17] زلزله7-8.

[18] الصوارم المهرقة في نقد الصواعق المحرقة (لابن حجر الهيثمي)  فيض‏الإله ص49.

[19] ق18.

[20] مصباح الشريعة / ترجمه مصطفوى متن ص99.

[21] من لا يحضره الفقيه ج‏4 ص394.

[22] من لا يحضره الفقيه ج‏4 ص394.

[23] آل­عمران54.

[24] من لا يحضره الفقيه ج‏4 ص394.

[25] اعراف22.

[26] من لا يحضره الفقيه ج‏4 ص394.

[27] من لا يحضره الفقيه ج‏4 ص16.

[28] من لا يحضره الفقيه ج‏4 ص16.

[29] من لا يحضره الفقيه ج‏4 ص394.

[30] من لا يحضره الفقيه ج‏4 ص394.

[31] شرح الكافي-الأصول و الروضة (للمولى صالح المازندراني) ج‏5 ص19.

[32] من لا يحضره الفقيه ج‏4 ص394.

[33] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص160.

[34] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص160.

[35] من لا يحضره الفقيه ج‏4 ص394.

[36] من لا يحضره الفقيه ج‏4 ص394.

[37] رعد28.

[38] لزلزله14.

[39] زلزله7.

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه