استاد حدائق روز دوشنبه 5 دیماه 1401 در مسجدالنبی(ص) شیراز به مناسبت ایام شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) به بیان الگو پذیری آن حضرت از پیامبر(ص) پرداختند.

 

 

دانلود

جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم­الله الرحمن الرحيم

قال الله الحکيم فی کتابه الکريم: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثيراً»[1].

صدق الله العلی العظيم

شب شهادت بزرگ بانوی نظام خلقت حضرت زهرای مرضيه به روايت نود و پنج روز زندگانی بعد از پدر، آيه­ای تقديم شما شد، ابتدا از اين آيه 21 از سوره مبارکه احزاب را نکاتی را عرض می­کنم و بعد سخنی از فرمايشات بانویی که امشب به پاس احترام آن بانو و آن اسوه بشريت در این مکان حضور يافتيم را تقدیم کنم.

 در آيه­ای که تلاوت شد خداوند می­فرمايد: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»[2] پيامبر يقيناً برای عموم مردم الگويي شايسته است، در اين قسمت ابتدائی آيه دو سه نکته است که من عرض کنم يکی اين­که از نظر ادبيات عرب قد بر سر فعل ماضی معنای تحقيق را می­دهد، يک وقت می­بينيد شما خاطر يکی را می­خواهيد مطمئن کنيد به کاری، می­گوييد مطمئن باش که همين است، قطعاً چنين است: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ»[3] يعنی يقيناً پيغمبر برای شما الگوست اين يک نکته، شک و ترديدی کسی نکند، آقا پيغمبر پيغمبر هزار و چهار صد قبل بوده، الگو برای آن دوره بوده، پيغمبر الگوست برای بشريت تا ابديت، برای تمام اقشار اجتماعی، مردها، زن­ها، ثروتمندان، فقراء، دانشمندان، بی­سوادان، مسئولين، عامه مردم، تمام اقشار جامعه بشری در هر رشته­ای در هر رسته­ای پيغمبر الگوست امروز يکی از آسيب­های جدی جوامع اسلامی پيغمبر نشناختن است، متأسفانه آقا بزرگ می­شود يک کتاب از ولادت تا وفات پيغمبر را نخوانده، روش زندگی پيغمبر را ياد نگرفته و حال آن­که قرآن می­فرمايد رسول­الله اسوه است، در آداب زندگی مشترک پيغمبر چگونه همسرداری می­کرد در آداب تجارت پيغمبر چگونه تجارت می­کرد. بارها بنده عرض کردم رسول­الله دو مرتبه قبل از بعثت تجارت کرد، منفعتی هم برای حضرت خديجه برگرداند نه جنس احتکار کرد نه دروغ گفت، نه اجحاف کرد، منفعت هم برگرداند، خب چه می­کرد پيغمبر ما ياد بگيريم، پيغمبر چکار می­کرد؟ که آن عرب بيابان‌گرد معاند را می­آورد سرخط ما چه داريم می­کنيم؟ جوان­مان را داريم از دست می­دهيم، می­گويد آقا نماز شب هم می­خوانم بچه­هايم با من دشمن هستند، کجای کارت می­لنگد؟ پيدا کن خودت را پيغمبرت را بشناس، اخلاق پيغمبری را ياد بگير، فقط از نماز شب پيغمبر شنيدی؟ رفتار رسول­الله در جامعه چگونه بود؟ من يک روايتی می­خوانم به جرأت می­توانم بگويم صدی هفتاد مردم اين­گونه نيستند، اينی که رسول­الله می­فرمايد من اين­گونه بودم، می­فرمايد اين کار را کردم تا ياد بگيريد، ولی ما ياد گرفتيم اين روايت را مرحوم شيخ صدوق در امالی نقل می­کند، اين پيغمبر را خدا می­فرمايد اسوه است، الگوست، رسول­الله می­فرمايد: خمس «خَمْسٌ لَا أَدَعُهُنَّ حَتَّى الْمَمَاتِ»[4] پنج چيز است که اين­ها را ترک نمی­کنم تا بميرم، اين­ها را انجام می­دهد، اول: «الْأَكْلُ عَلَى الْحَضِيضِ مَعَ الْعَبِيدِ»[5] غذا خوردن با بندگان روی زمين، نه با کارگرها، مهندس­ها بشنوند، مسئولين، ثروتمندان، متمکنين، ما چقدر با کارگر زير دست­مان غذا می­خوريم؟ پيغمبر­تان اينگونه بود.

رسول­الله می­فرمايد اين را ترک نمی­کنم تا بميرم: «الْأَكْلُ عَلَى الْحَضِيضِ مَعَ الْعَبِيدِ»[6] غذا خوردن با بندگان روی زمين، يعنی غرور برم نمی­دارد، نظام ملک و ملکوت را خدا برای رسول­الله آفريده، عبيد نه کارگر، عبيد يعنی بنده زرخريد که الآن ديگر موضوعيت ندارد، عبيد به آن بنده­ای می­گويد که شما می­خريد صفر تا صدش هم مال شماست، کار می­کند پولش مال شماست، امر و نهيش دست شماست، کارگر وقتش در اختيار شماست، وجودش که مال شما نيست، رسول­الله می­فرمايد با عبيد من غذا می­خورم ما بعضی از ادارات­مان سالن تحصيل­کرده­ها با سالن کارمندهای عادی برای غذا خوردن جداست، اين طور نيست؟ فرماندهی که با سرباز بنشيند غذا بخورد اين هنر است، مسئولی که با آبدارچی غذا بخورد اين هنر است، رسول­الله‌تان اين گونه بود، موقعيت­های اجتماعی برای او حجاب نمی­شد اين يک، دوم پيغمبر فرمود: «وَ رُكُوبِيَ الْحِمَارَ مُؤْكَفاً»[7] سوار شدن بر الاغ برهنه، قديم هم اين­گونه بود الاغ برهنه کسرشأن بود می­گفتند آقا يک فرشی يک زينی بر الاغ بايد گذاشته بشود می­خواهيم سوار بشويم، شخصيت انسان که به مرکب انسان نيست، آقا ما ماشين شاسی بلند سوار می­شويم اين تاکسی­بار است اين حرف­ها يعنی چه؟ خدا رحمت کند آيت­الله والد را می­فرمودند يک وقتی داشتم می­آمدم سر خيابان يک تاکسی­باری نگهداشت گفت حاج آقا سوار می­شويد؟ گفتم بلی، گفت ببخشيد ماشين ما تاکسی­بار است، گفتم پيغمبر سوار الاغ لخت می­شد، چه­مان شده بعضی­ها باد شديم، خودمان را گم کرديم بابا پيغمبر می­فرمايد من بر الاغ لخت سوار می­شوما تا مردم ياد بگيرند که شخصيت و شرف­شان به مرکب­شان نيست، مردم شخصيت­تان به معرفت شماست، سوم پيغمبر فرمود: «وَ حَلْبِيَ الْعَنْزَ بِيَدِي»[8] دوشيدن شيربز با دست خودمان، يعنی کارهاي پايين را هم خودم انجام می­دهم، عارم نمی­شود، آقا اين را بده يک کارگری يک کسی انجام بدهد، خانم دباغ می­گويد امام در نوفل‌لوشاتو بودند شبی نيمه­های شب ديدم امام در اتاق­شان نيستند، وضعيت وضعيت سختی بود، خطرناک بود در قلب اروپا، جان امام هم در خطر بود، می­گويد ديديم يک وقتی چراغ در محوطه حياط آن منزل روشن است، آمديم ديديم امام يک اسکاجی برداشتند دارند سنگ توالت را اسکاج می­کشند امام، خمره­ رنگريزی است، بزنند در آورند امام بيايد بيرون! امام کار کرده، تکبر ندارد ما گاهی اوقات آقا عارمان می­شود دستشويي خانه خدا را هم بشوييم خادم دارد خادم را صدا بزنيد، خبر است؟ چه شده؟ چهار شاهی مال دنيا مغرورت کرد؟ چهار کلمه سواد سرگرمت کرد؟ رسول­الله می­فرمايد آن کار سومی که ترک نکردم تا همه ياد بگيرند، و چهارم پيغمبر می­فرمايد: «وَ لُبْسُ الصُّوفِ»[9] لباس پشمينه پوشيدن يعنی لباس را ملاک افتخار نديدن:

مرد سيرت را به صورت کار نيست، جامعه گر صد وصله باشد عار نيست

کار ما در راه حق کوشيدن است، جامعه زهد و ورع پوشيدن است

زهد باشد جامعه پرهيزکار، کار دنيا را به دنيا واگذار

لباس پشمی يعنی لباسی که خفيفه است به ظاهر لباس سبک است، رسول­الله می­فرمايد ما در قيد و بند لباس هم نبوديم عمداً پوشيدند تا مردم بفهمند، شخصيت در لباس­ها نيست و پنجم حضرت فرمود: «وَ التَّسْلِيمُ عَلَى الصِّبْيَانِ»[10] سلام به بچه­ها کردن اين را هم ترک نکردم ما گاهی اوقات توقع داريم سلام­مان کنند، منزل می­رويم بچه­هايمان سلام­مان کنند، در جامعه می­آييم انتظار سلام از ديگران داريم، بابا رسول­الله پيش سلام بود بر همه، بعد پيامبر می­فرمايد اين­ها را من ترک نکردم تا زمانی که زنده هستم: «لِتَكُونَ سُنَّةً مِنْ بَعْدِي»[11] تا اين بشود يک سنت بعد از من حالا اين پنج­ نکته­ای گفتم شما چند در صد مردم رعايت می­کنيد، آقا امام رضا را از مدينه می­بردند طوس، مأمون عباسی لعنة الله عليه فرماندهی را معين کرده بود به نام هرثمه، کار کار سياسی بود ولی امام رضا خنثی کردند شيطنت مأمون را و مأمون رسوا شد در اين کاری که می­خواست انجام بدهد و ناکام شد مأمون به اين هرثمه سفارش کرده بود تمام کارهای علی ابن موسی الرضا را زير نظر بگيرند ريز و درشت، خرد و کلان، تماس­ها ارتباط­ها در کجا چه کسانی با علی ابن موسی الرضا حرف می­زنند؟ با چه کسانی ارتباط برقرار می­کند؟ امام را از مدينه آوردند تا طوس مشهد فعلی، هرثمه هم با نيروهايش دويست سرباز بود کاملاً امام رضا را تحت نظر داشتند، حضرت رسيدند طوس هرثمه در اولين ديدارش با مأمون، مأمون گزارش سفر خواست، اول چيزی که هرثمه به مأمون گفت و خيلی برايش عجيب بود گفت اين آقا يعنی علی ابن موسی الرضا گفت عده­ای از غلامانش هم با او بودند، يعنی بردگانش بنده­ها، گفت هرجا اين آقا پياده می­شد برای استراحت خوردن غذا اول غلام­هايش را پای سفره صدا می­زد غلام­ها را می­آورد پای سفره امام رضا که برادرهايش بايش نبودند، بستگانش که نبودند يک چند نفر از غلامان حضرت بودند و آقا را می­بردند طوس، می­گفت آقا اول اين­ها را صدا می­زد اين­­ها می­نشستند با اين­ها غذا می­خورد مسئولی موفق است که با آبدارچی­اش غذا بخورد، تاجری موفق است که  با حمال بازار هم سفره بشود اين­ها اخلاق نبوی است، آقا شما برو يک­جاي ديگر برای شما يک جاي ديگر پهن­ کردند گفت اگر يک­جاهايي امکان آمدن غلام­ها پای سفره نبود و سفره پهن می­شد علی ابن موسی الرضا می­فرمود اول از اين غذاها برای غلامان بکشيد ببريد بعداً خود مشغول به غذا می­شد اين اخلاق نبوی است، قرآن می­فرمايد رسول­الله اسوه است در همه ابعاد، برای چه کسانی است اسوه است؟ «لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ»[12] آنهايي که معتقد به خدا هستند، آن­که می­گويد من خدا را قبول دارم يقيناً بايد از پيغمبر تبعيت کند، امروز ديديد بعضی­ها را شيطان فريب­شان داده می­گويد ما خدا را قبول داريم ولی کار به انبياء نداريم دروغ می­گويد طرف می­گويد آقا ما فقط خدا، اهل­البيت، انبياء، قرآن اين­ها به کنار، قرآن می­فرمايد رسول­الله الگوی بشريت است، شما اگر دم از خدا می­زنيد بايد از نماينده خدا الگوبرداری کند: «لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ»[13]آنهايي که معتقد به روز قيامت و روز جزا هستند، از پيغمبر بايد الگوبرداری کنند بیهوده می­گويد کسی بگويد من قيامت را قبول دارم ولی کار به رسول­الله ندارم: «وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثيراً»[14]آنهايي که اهل ذکر هستند، آنهايي که اهل عرفان هستند، ديديد بعضی­ها ادعا عرفان می­کنند اما کارهايي می­کنند که اصلاً پيغمبر جايز نمی­دانست، می­گويد آقا ما دلمان­ به خدا وصل است يک رکعت نماز نمی­خواند پيغمبر يک رکعت نماز قضاء با خود نبرد می­گويد ما با خدا هستيم، حلال و حرام درهم و برهم، فقط دل خوش هستند به اين­که ما اهل ذکر هستيم اهل عرفان هستيم، محرم و نامحرم برايشان اهميت ندارد اين نيست اخلاق پيغمبر، اصلاً عرفان شاکله واقعی عرفان در انطباقش با سيره پيغمبر است، هرکسی دم از عرفان می­زند دم از ذکر می­زند ببينيد کارهايش با پيغمبر چقدر همسويي دارد همسويي دارد درست می­گويد والا اگر يک چيزهايي می­گويد و رفتارهايي را انجام می­دهد که مغاير با عملکرد پيغمبر است دارد دروغ می­گويد اين آيه 21 سوره مبارکه احزاب که اين نکاتی که بنده عرض کردم در ذيل اين آيه شريفه که خداوند اين الگو را برای بشريت معرفی می­کند و تعريف می­کند.

خب شب شب شهادت حضرت زهرای مرضيه است، ببينيد حضرت زهراء می­فرمايد من نگاهم به دنيا و دنيا را به خاطر سه چيز دوست می­دارم ببينيد ارزش­ها اين­جا رقم می­خورد، به بعضی­ها می­گويند آقا زندگی می­کنی برای چه؟ هدفت از زندگی چيست؟ من می­خواهم امشب هدف از زندگی را از نگاه حضرت زهراء بگويم ببينيد ما با اين بانوی بزرگ همسويي داريم واقعاً هدف از زيستن ما هدف از تلاش ما هدف از کوشش ما اين­هايي که حضرت زهراء می­فرمايد هست؟ حضرت زهراء می­فرمايد دنيا را من برای سه چيز دوست می­دارم، يک انس با خدا: «تِلاوَةُ كِتابِ اللّه»[15]مردم دنيايي موفق دنيای کسی است که ياد خدا در زندگی­اش فراموش نشود، چون روزی شما را به محضر آن خدا خواهند برد، دنيايي خوب دنيايي است که از اين فرصت­هايي که برايتان دادند در راه خدا خوب استفاده کنی، ثروت را خدا داده، آبرو را خدا داده، سلامتی را خدا داده، امکانات را خدا داده، از داده­هاي الهی در راه خدا خرج کردن نشانه موفقيت است، حضرت زهراء می­فرمايد: «تِلاوَةُ كِتابِ اللّه»[16]

دنيا را من برای اين دوست می­دارم که اول ارتباطم با خدا، اين محکم و قوی اين ارتباط بماند يک، دوم: «و النَّظَرُ في وَجهِ رَسولِ اللّه»[17] من در اين قسمت اول، اين را هم اشاره کنم ما يک بخش از آسيب­های اجتماعی امروز ما در ضعف اعتقادی مردم نسبت به خداست، شما چند درصد سراغ داريد، کسی واقعاً آدم معتقدی به خدا باشد، کلاه سر مردم بگذارد،  اجحاف بکند، بی­انصافی بکند، ظلم بکند آبرو ببرد، آنی که خدا را در نظر گرفته، من همين امروز ظهر آقايي با خانم­شان آمدند مسجد ما، آن آقا هم از اساتيد دانشگاه بود فرد با سوادی بود، گفت حاج آقا خانم من مدتی است يک نگرانی عجيبی بهش دست داده می­خواهد با شما مشورت کند، گفتم بفرماييد؟ اين حرف امروز ظهر است بشنويد همه­تان اگر شما هم چنين گرفتاری برای خودتان بالا آورديد تا نمرديد درستش کنيد، تا نرفتيد به داد خودتان برسيد، خانم جريانی را نقل کرده از زندگی خودشان و يک خانمی که در زندگی اين­ها بود، گفت يک من و خواهرم خيلی اين خانم را کتک زديم گفت شاید اين مربوط باشد به بيست سال قبل، کتک مفصلی از ما خورد و بعد هم ديگر آن خانم را نديديم ولی می­دانم الآن زنده است و در يکی از شهرستان­هاست تکليف من نسبت به کتکی که به آن زن زدم چيست؟ اين می­گويند ايمان، اين دينداری است، اين اگر همين توجه امروزش بيست سالی قبل بود دست روی اين خانم بلند نمی­کرد به پدرها و مادرها بگويم بچه­هايتان را کتک زديد تا نرفتيد حلال بودی بطلبيد، حق نداشتی کتک بزنی بچه امانت خداست، سيلی زدی حلال بودی بطلب، قيامت سيلی می­خوری، اين آيه­ای که خدا می­فرمايد: «يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخيه‏ وَ أُمِّهِ وَ أَبيه‏وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنيه‏»[18] روز قيامت، همه در فرار هستند پدر از اولاد، اولاد از پدر، زن و شوهر از يکديگر، خواهر و برادر از يکديگر، چرا؟ چون می­گويد آن­جا اگر بدهکاری بالا آورديم ديگر روز مکافات است دست­مان خالی است راه برگشت نيست لذا تا هستيد حلال بودی بطلبيد اين خانم گفت حاج آقا تکليف من چيست؟ گفتم آن خانم زنده است؟ گفت بلی، گفتم با آن خواهری که هردو کتکش زديد، حالا شيرينی بگيريد به مقدار آن آسيبی که به بدن او رسيده قيمت کنيد، پول بگذاريد در پاکت، آقا تعارف ندارد که ضربه زدی بدن سياه کرده آسيب ديده برويد شهرستان با يک روی خوش با يک ادب و احترام عذرخواهی کنيد، بگوييد ببخش ما را. بابا آبرو بردی بايد جواب پس بدهی، من يک وقتی خدمت عزيزان عرض کردم، به اين بنده خدا گفتم برو شهرستان حلال بودی بطلب، گفت حاج آقا اگر رفتم و حلال نکرد چه؟ گفتم خب قدم اول را برداشتی بين خودت و خدا حلال نکرد، از طرف او استغفار کن و اين پول را از تو قبول نکرد از طرف او صدقه به فقراء بده، انشاءالله خدا می­بخشدت، اين­ها راه­هايي است که بايد رفت، هر حرفی از دهن­مان درآمد بگوييم هر کاری شد انجام بدهيم، بعد هيچ به هيچ، خدا می­فرمايد: «ان لم انتقم من الظالم فانا ظالم»، من اگر از ظالم انتقام نگيرم خودم ظالم هستم، آيت­الله العظمی بروجردی اين را يک وقت در يکی از جلسات عرض کردم ببينيد آدم­هاي عاقل اين هستند، اين­ها الگوپذيری از پيغمبر می­کنند.

مرحوم آيت­الله العظمی بروجردی از اشکال وسط درس ناراحت می­شدند و به طلاب تذکر داده بودند اشکال را بگذاريد بعد از اتمام درس، هر کسی سؤال دارد بيايد بپرسد، وسط درس رشته کلام را گسسته نکنيم، اخلاقاً هم همين‌طور است حالا استاد دارد درس می­گويد ما درس را يکدفعه بهم می­زنيم که بنده می­خواهم سؤال خودم را بپرسم، می­گويند طلبه­ای به بود به نام جابلقی اين يکی از طلاب مستشکل درس آقای بروجردی بود، يک روز در درس خيلی اشکال کرد، آيت­الله بروجردی بهش تند شدند، ساکت باش بس کن، دو سه­تا کلام تند و تشر بهش زدند درس آن روز تمام شد، خادم آقا می­گويد آقا ظهر که آمدند منزل قبل از ظهر که آمدند ديگر گفتند من امروز ظهر حال نماز جماعت ندارم، بی­جهت اين آقا می­شود آيت­الله العظمی بروجردی! قم رفتيد در ورودی مسجد اعظم ديديد چقدر جمعيت بر سر تربتش عرض ادب می­کنند اين­ها پرورش يافته­های مکتب اهل­البيت هستند، به خادم می­گويند من ظهر نماز نمی­روم حال ندارم، يکی از علمای قم می­گويد آقا به من عصر وعده کرده بودند يک ساعت به اذان مغرب با من کار داشتند، گفت من يک ساعت به آذان مغرب آمدم به خادم گفتم به آقا بگوييد فلانی آمده، خادم گفت آقا از قبل از ظهر تمام برنامه­هايشان بهم خورده، اصلاً ملاقات هيچ را نپذيرفتند، برنامه­های متعددی داشتند همه بهم خورد، گفت آقا داخل اتاق کتابخانه­شان هستند کسی را نمی­پذيرند، آن عالم قمی می­گويد به آقا بگوييد من آمدم، خادم می­رود می­گويد به آقا که آقا فلانی آمده می­گويد قرار داشتيد با ايشان، آيت­الله بروجردی می­فرمايند بگوييد بماند کارش دارم، می­گويد من بيرون ايستاده بودم ديگر نزديک اذان مغرب بود، درشکه آقا هم آمد که آقا را ببرند مسجد برای نماز، آن مأمور درشکه آمده بود منتظر بود که آقا را سوار کند با درشکه ببرد، گفت آقا از داخل وضوء گرفته بودند آمدند به آن آقا، آن عالم قمی می­گويند شما هم سوار درشکه شو، امشب جای ديگری می­خواهيم برويم، به آن راننده درشکه می­گويند ما را ببر در فلان منطقه جنوب قم، محروم قم، فلان مسجد امشب می­خواهيم برويم آن­جا، آقا مسجد خودتان؟ مسجد خودمان گفتم کس ديگر نماز بخواند، آن عالم می­گويد ما رفتيم مسجد، مسجد جابلقی بود همان طلبه­ای که از مستشکلين درس بود در نقطه محروم قم و پايين قم، می­گويد ما وقتی رسيديم نماز مغرب و عشاء را خوانده بودند، جابلقی رو منبر نشسته بود داشت احکام می­گفت برای مردم، يک ده پانزده نفری هم آدم نشسته بود، آن هم داشت احکام می­گفت يک وقت ديد آيت­الله العظمی بروجردی وارد شد، جابلقی تا استادش را می­بيند مرجع عالم تشيع رو منبر بلند می­شود می­ايستد می­گويد مردم احترام کنيد فقيه عالم اسلام آيت­الله العظمی بروجردی وارد شد، گفت همين­هايي که نشسته بودند ده پانزده نفر هم احترام می­کنند می­ايستادند آيت­الله بروجردی مستقيم می­آيد پای منبر سرش را می­گذارد روی اين بدنه­ی منبر به جابلقی می­گويد پا بگذار بر عمامه من، جابلقی می­گويد آقا قدمم شکسته باد که بر سر شما ما پا بگذاريم، آقا می­فرمايد امشب آمدم که حلال بودی از تو بطلبم من صبح در درس به تو تند شدم، و با يک بيان تندی با تو حرف زديم، امشب آمده­ام در حضور اين مردم از تو حليت بطلبم کارم به فردا نيفتد حلال کن من را گفتم آقا من به دل نگرفتم شما استاد ما هستيم پدر معنوی ما هستيد، من حلال کردم می­گويد التماس کردم بعد آيت­الله بروجردی سر را از رو بدنه منبر برداشت فرمود تو منبرت را برو، من نماز نخواندم بروم نماز مغرب و عشايم را بخوانم، چقدر توهين کرديم روزمان به شب نرسيده رفتيم جبران کرديم، گاهی اوقات تکبر هم داريم حقش بود اين بايد بهش می­گفتم، می­بيند بغل دستش نشسته ولی يک عذرخواهی نمی­کند يک حلال بودی نمی­گويد، راحت غيبت راحت تهمت، راحت دروغ، در صدد جبران هم نيستيم حضرت زهرای مرضيه می­فرمايد ارتباط با خدا، ببينيد نتيجه ارتباط با خدا می­شود آيت­الله بروجردی، نتيجه ارتباط با خدا می­شود آن خانمی که بعد از سال­ها حالا فهميده اشتباه کرده می­خواهد جبران کند، جامعه اگر ارتباط با خدايش قوی شد تخلف نمی­کند ظلم نمی­کند، فساد مرتکب نمی­شود اين نگاه اول حضرت زهراء به دنيا: «تِلاوَةُ كِتابِ اللّه»[19] اشاره به اين دارد که ارتباط­تان را با خدا قوی کنيد، قرآن را بخوانيد قرآن را با تدبر بخوانيد بالاخره زيباترين جلوه ارتباط در انس با قرآن، تدبر به قرآن است دوم حضرت می­فرمايد: و النَّظَرُ في وَجهِ رَسولِ اللّه»[20]، نگاه به سيماي پيغمبر، اين نگاه به سيمای پيغمبر يعنی مردم ببينيد نماينده خدا چگونه از شما راضی می­شود امروز نماينده خدا امام  زمان است، امام زمان زندگی­های ما را چقدر تأييد می­کند؟ چقدر حضرت از وضع اجتماعی­مان و زندگی­ما راضی است، انسان موفق و دنيای موفق از آن کسی است که ببيند امام زمانش چگونه از او راضی است حضرت زهراء اين گونه بود حضرت زهراء رضايت پيغمبر برايش حرف اول بود، ببينيد عزيزان اين آشوبی که در عالم اسلام افتاد و هنوز ادامه دارد به خاطر همين بود که هفتاد روز بعد از ارتحال پيغمبر مردم حرف پيغمبر را در غدير فراموش کردند، هفتاد روز قبل هجده غدير سال ده هجری پيغمبر علی ابن ابی طالب را معرفی کرد و بيعت گرفت، هفتاد روز بعد در بيست و هشت صفر سال يازده هجری پيمان شکنی­ها شروع شد، اسوه بودن پيغمبر را مردم يادشان رفت و حضرت زهراء اين­ها را يادآوری می­کرد سخنان پيغمبر را تذکر می­داد که بابا پيغمبر در غدير اين را فرمود شما بيعت کرديد با اين اسوه، بيعت کرديد با علی ابن ابی طالب حالا فراموش کرديد مشکل همين­جا بود، که بعد در خطبه فدکيه حضرت زهراء فرمود، از ما اطاعت کرديد جامعه شما نظم پيدا می­کند ما رهبر شما باشيم وحدت در جامعه شما خواهد بود: «طاعتنا نظاما للملة و امامتنا لما للفرقة»[21]ما امام باشيم تفرقه نيست از ما اطاعت کنيد نظم هست، بی­نظمی­ها مال فاصله گرفتن از خداست و اولياء الهی خود حضرت زهراء چنين بود در زمان پدرش: «و النَّظَرُ في وَجهِ رَسولِ اللّه»[22] در زمان کوتاهی بعد از پدر رضايت اميرالمؤمنين حرف اول بود برای حضرت زهراء من اين را در يک مجلسی عرض کردم در اين دوران بيماری حضرت زهراء که تاريخ ثبت کرده، وقتی خبر کسالت حضرت زهراء شيوع پيدا کرد در مدينه که حضرت زهراء بيمار است و حالش روز به روز سخت­تر می­شود گروه گروه زن­های مدينه می­آمدند ديدن حضرت زهراء و حضرت در همان بستر بيماری هم از اميرالمؤمنين دفاع می­کرد، به زن­های اصحاب و مهاجرين می­فرمود به شوهرهايتان بگوييد چرا غدير را فراموش کرديد؟ چرا بيعت با علی  را فراموش کرديد؟ دوتا از همسران رسول­الله دختر خليفه اول و دختر خليفه دوم اين­ها به پدران­شان خبر دادند که حال حضرت زهراء حال خوبی نيست تقاضا کرد اين دو نفر تقاضا کردند به توسط دختران­شان که همسران پيغمبر بودند که از فاطمه زهراء برای ما وقت بگيريد ما هم يک ديداری از زهراء مرضيه بکنيم، تنها يادگار پيغمبر حضرت زهراء بود، تمام فرزندان پيغمبر از دنيا رفته بودند فقط فاطمه مانده بود، يک يادگار از رسول­­الله است اين­ها تقاضا کردند دخترهای اين­ها آمدند از حضرت زهراء تقاضا کردند اجازه بدهيد پدران ما می­خواهند بيايند ديدن شما حضرت زهراء فرمود من تا زنده­ام با اين­ها رو به رو نخواهم شد و اين­ها را نمی­پذيرم اين خبر وقتی به اين­ها رسيد اين­ها ديدند که حضرت زهراء دست رد به سينه اين­ها زده نمی­پذيرد آمدند در مسجد از اميرالمؤمنين علی ابن ابی طالب تقاضا کردند، گفتند يا علی ما تقاضای ديدار کرديم توسط دختران­مان از فاطمه زهراء فاطمه زهراء نپذيرفت شما برای ما وقتی بگيريد حالا چه غربتی اميرالمؤمنين داشت؟ اين­که مرحوم امام می­فرمودند که اين­که می­گويند اول مظلوم عالم علی ابن ابی طالب است نه اين­که مظلوم قبل از علی ابن ابی طالب نبود، ظلمی که بر علی ابن ابی طالب روا داشته شد در عالم نظير نداشت شخصيت با اين جايگاه عظيم اين­گونه او را در حاشيه کشاندند گفتند ما می­خواهيم فاطمه را ببينيم آقا فرمودند من برای شما وقت می­گيريم تاريخ دارد حضرت آمدند منزل کنار بستر حضرت زهراء نشستند، فرمودند دختر رسول­خدا اين دو نفر می­خواهند بيايند ديدن شما قبلاً هم تقاضای ديدار کرده بودند شما نپذيرفته بوديد حضرت زهراء فرمود يا علی تا زنده­ام نمی­خواهم اين­ها را ببينم و با اين­ها رو به رو بشوم، حق حضرت زهراست بانوی است که پهلوی او را شکستند فدکش را غصب کردند محسنش را سقط کردند، بالاتر از همه اين دردها علی را غريبانه به حاشيه بردند حق ولايت و حق جامعه را ساقط کردند اين حق حضرت زهراء بود خانه­ای که پيغمبر می­ايستاد اجازه می­گرفت می­آمد داخل، به اين خانه يورش آوردند حرمت شکستند اين­جا کسی هم نمی­تواند به حضرت زهراء نقضی وارد کند که خانم چرا می­گوييد من اين­ها را نمی­خواهم بپذيرم حق حضرت بود، حضرت فرمود يا علی تا زنده­ام نمی­پذيرم اين­ها را، اميرالمؤمنين فرمود ای دختر رسول­خدا من به اين­ها قول داده­ام که شما اين­­ها را می­پذيريد، تا اين را اميرالمؤمنين فرمود می­دانيد حضرت زهراء چه گفت؟ حرفی زد که مادرش خديجه به پيغمبر زد، مادرها يک بخشی عمده تربيت دختر بر می­گرده به مادر، دقيقاً آن لفظی که خديجه به پيغمبر گفت، در شب عروسی، شب عروسی حضرت خديجه و پيغمبر، پيغمبر يک جوانی بود که دستش خالی بود از دنيا، خديجه اول میلياردر عرب بود، شبی که اين عروس و داماد با هم رو به رو شدند، پيغمبر ديدند خديجه يک جعبه­ای را مقابل پيغمبر گذاشت اين جعبه پر از کليد انبارهای خديجه بود، خديجه به پيغمبر عرض کرد يا رسول­الله اين­ها کليد تمام انبارهای من است، همه اين­ها خانه من متعلق به شماست، و من هم کنيز شما، حضرت زهراء به اميرالمؤمنين عرض کرد: «الْبَيْتُ بَيْتُكَ وَ الْحُرَّةُ زَوْجَتُكَ»[23]خانه خانه توست من فاطمه هم کنيز تو، من چه کسی هستم بخواهم بگويم بيايند يا نيايند؟ شما فرموديد بيايند بيايند، من ديگر حرفی ندارم، مردم اطاعت از ولی خدا را از فاطمه زهراء ياد بگيريد، می­گويد آقا پيغمبر اين را گفته، می­گويد مال هزار و چهار صد سال قبل است روايت اميرالمؤمنين را می­خوانی می­گويد اين زمانه­اش گذشته، زهرای مرضيه در برابر تصميم اميرالمؤمنين می­فرمايد من کنيز تو هستم، که بعد آن دو نفر آمدند پرده­ای وسط اتاق زده شد حضرت زهراء پشت پرده با اين­ها صحبتی کردند، يادآوری روايتی از پيغمبر کردند و هشدار بزرگی فاطمه زهراء به اين­ها داد و اين­ها رفتند، فاطمه زهراء می­فرمايد دنيای خوب دنيايي است که شما از ولی خدا اطاعت کنيد، امروز زندگی­هاي ما را چقدر امام زمان تأييد می­کند اقتصاد ما سياست ما اجتماعی­ما تربيت ما، معاشرت ما رفت و آمدهای ما تا چه حدش مورد تأييد امام زمان است؟ اصلاً ما نگاهی­مان به نگاه امام زمان هست، کارهايي که می­کنيم رضايت امام زمان را در نظر می­گيريم، اصلاً اين دغدغه خيلی از بزرگان تاريخ بوده که امام زمان راضی باشد از آنها من عرايضم را جمع بندی کنم، آيت­الله شيخ طاها نجف، آقايانی که نجف مشرف شديد در ورودی صحن اميرالمؤمنين قبر شيخ طاها نجف است اين مرجع تقليد سال­های آخر عمرش دغدغه داشت که کارهای من مورد تأييد اميرالمؤمنين هست يا نيست؟ تا خواب اميرالمؤمنين را ديد آقا فرمودند در اين روزهای آينده به توسط فرزندم مهدی به تو می­گويم ايشان ديگر بينايي را هم از دست داده بود تا در منزل تشرفی خدمت امام زمان پيدا می­کند، امام را نمی­شناسد يک مسأله­ای را حضرت می­پرسند مسأله­ای ساده­ای بوده شيخ طاها نجف جواب می­دهد امام در جوابش اشکالی می­کنند جواب دوم اشکال دوم، شيخ طاها نجف می­ماند که اين کيست؟ آقا می­زنند در شانه­اش می­فرمايند شيخ طاها نجف: «انت مرضی عندنا» ما از تو راضی هستيم، و بعد حضرت می­روند آقا از ما راضی است و سوم حضرت فرمود: «و الإنفاقُ في سَبيلِ اللّه»[24]، دنيای خوب دنيای است که مردم ارتباط­تان با مردم با مردم قطع نشود برای خدا، من آدم خوبی هستم مسجد و خانه و خلوت خودم، اين نشانه خيلی خوبی هم نيست آدم خوب بايد بازتاب خوبی­اش در جامعه خودش را نشان بدهد، دستگيری از مردم برای خدا فی سبيل الله اين فی فی سبيل الله يعنی اخلاص، يعنی هرکجا آمد کارهايتان قيمت پيدا می­کند ببينيد شهيد را به چه اعتبار می­گويند شهيد؟ چون خونش را برای خدا می­ريزد: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ‏»[25] اين می­شود شهيد انفاق اگر فی سبيل­الله شد ارزشمند است و الا پول خرج کردن که اگر برای خدا نباشد که ارزشی ندارد اين سه نکته ارتباط با خدا، ارتباط با ولی خدا، ارتباط با خلق خدا، اين سه­تا را حضرت زهراء می­فرمايد نگاه من در اين زندگی دنيايي است، خب بسنده کنيم برادر عزيزمان مداح اهل­البيت هم جناب آقای حجازی تشريف دارند، انشاءالله به فيض کامل­تر و جامع­تر خواهند رساند همه را.

زهرای مرضيه وقتی آقا اميرالمؤمنين در آن وصيت آخر، کنار بستر حضرت زهراء بودند ديدند فاطمه زهراء بعد از پايان وصيت شروع کرد گريه کردند، آقا فرمودند: «يَا سَيِّدَتِي مَا يُبْكِيكِ»[26]، چرا گريه می­کني؟ عرض کرد: «ابکی لما تلقی بعدی»[27]، گريه می­کنم برای مصيبت­های که بعد از من به سراغ شما می­آييد يعنی يا علی تا بودم دفاع کردم تا بودم حمايت کردم، خودم را سپر قرار دادم که دست اين نامردمان به شما جسارتی نشود، اما بعد از من ديگر کسی نيست از شما دفاع کند، اين­ها مضمون­ درد دل­های آقا اميرالمؤمنين است:

در وسط کوچه تو را می­زدند، کاش به جای تو مرا می­زدند

زهراء جان گوشه­ای چشم تو چرا شد کبود، کاش به جای تو علی مرده بود

وای من وای من و وای من، ميخ در و سينه زهرای من

اين يک بيت را از يک فقيه بزرگ عالم اسلام تقديم کنم، استفاده بهتر کنيم خدا رحمت کند آيت­الله العظمی شيخ محمدحسين غروی اصفهانی می­فرمايد مردم من نمی­گويم به فاطمه زهراء چه گذشت؟ سه­تا شاهد را ايشان نام می­برد می­گويد بياييد از اين­ها پرسيد:

«و الباب‏ و الجدار و الدماء

شهود صدق ما به خفاء»[28]

می­گويد مردم بياييد از درخانه علی بپرسيد از ديوار خانه مولا سؤال کنيد، آن در و ديواری که زهراء بين آن بدنش را آزردند: «و الدماء»[29]، خونی که از سينه مطهره­اش ساری و جاری شد، همه بگوييم يا زهراء.

 

[1] احزاب21.

[2] احزاب21.

[3] احزاب21.

[4] الأمالي( للصدوق) النص ص72.

[5] الأمالي( للصدوق) النص ص72.

[6] الأمالي( للصدوق) النص ص72.

[7] الأمالي( للصدوق) النص ص72.

[8] الأمالي( للصدوق) النص ص72.

[9] الأمالي( للصدوق) النص ص72.

[10] الأمالي( للصدوق) النص ص72.

[11] الأمالي( للصدوق) النص ص72.

[12] احزاب21.

[13] احزاب21.

[14] احزاب21.

[15] وقایع الایام ص 295.

[16] وقایع الایام ص 295.

[17] وقایع الایام ص 295.

[18] عبس34- 36.

[19] وقایع الایام ص 295.

[20] وقایع الایام ص 295.

[21] السقيفة و فدك ص139.

[22] وقایع الایام ص 295.

[23] كتاب سليم بن قيس الهلالي ج‏2 ص869.

[24] وقایع الایام ص 295.

[25] آل­عمران 169.

[26] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏43 ص218.

[27] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏43 ص218.

[28] شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار عليهم السلام ج‏3 ص33.

[29] شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار عليهم السلام ج‏3 ص33.

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه