استاد حاج شیخ علیرضا حدائق روز دوشنبه 28 مهر 1399 به ادامه سلسله مباحث «عوامل آرامش بشر در زندگی» پرداختند. 

 

 

                                                                             دانلود

 

بسم الله الرحمن الرحیم

قال الله تبارک و تعالی فی محکمه کتابه القرآن الحکیم: «وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَاد» صدق الله العلی العظیم.

یکی از وقایع مهم در ماه ربیع‌الأول، داستان معروف و آموزنده‌ی لیلة المبیت است. در شب اول ماه ربیع‌الأول، در سال سیزده بعثت، پیامبر اکرم از مکه‌ی معظمه به قصد مدینه هجرت نمود. آیه به اتفاق مفسّرین، چه مفسرین اهل سنّت و چه مفسرینِ شیعه، اشاره به همین جریان لیلةالمبیت و آن ایثارگریِ علی بن ابی طالب نسبت به رسول خدا دارد. آیه‌ی 207 از سوره‌ی مبارکه‌ی البقره. ترجمه‌ی آیه این است: «وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ»‌ از انسان‌ها، کسانی یافت می‌شوند که جان خود را برای رضای خدا می‌فروشند. مردم، بزرگ‌ترین سرمایه‌تان، جانتان است.

البته این آیه یک پیام کلی دارد در تمام عرصه‌های تاریخ. در هر دوره‌ای پیدا می‌شوند کسانی که با جانشان با خدا معامله می‌کنند. ما با پولمان هم بعضی‌هایمان با خدا معامله، نمی‌کنیم. با وقتمان بعضی‌هایمان با خدا معامله نمی‌کنیم چه برسد به جانمان. می‌گوییم آقا وقت بگذار، می‌گوید وقتش را ندارم. می‌گوییم خرج کن برای دین، می‌گوید به ما ربطی ندارد. واجبت را انجام بده، خمست را بپرداز، آن‌وقت می‌خواهیم روز قیامت با علی‌بن ابی‌طالب   هم محشور بشویم. زمین تا آسمان فرق می‌کند! امیرالمؤمنین، عزیزترین نعمتِ وجودی‌اش که جانش بود، به خدا فروخت: «وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ» انسان‌هایی پیدا می‌شوند که جانشان را می‌فروشند و با خدا معامله می‌کنند. برای رضای الهی، جان خود را در طبق اخلاص می‌گذارند. «وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَاد» خدا می‌فرماید: خدا هم به این نوع بندگانِ خودش رئوف است.

من یک توضیحی نسبت به شأن نزول این آیه عرض کنم و بعد هم چند نکته پیرامون این آیه‌ی شریفه و دو روایت. اولاً داستانِ جریان رسولِ خدا وقتی بالا گرفت، قریش به طرق‌های متعددی سعی کردند پیغمبر را از هدفِ تبلیغی‌اش منصرف کنند. آغاز کار با تطمیع آمدند جلو. دیده‌اید گاهی اوقات بعضی‌ها می‌خواهند از یک کارِ خیری باز دارند یک وعده‌هایی به او می‌دهند که: آقا فلان چیز به تو می‌دهیم و ... پیغمبر را تطمیع کردند و گفتند آقا اگر دنبال شهوت‌رانی هستی، زیباترین زنِ عرب را برایت آماده می‌کنیم. دنبالِ ریاست هستی، ریاستِ حجاز را به تو می‌دهیم. دنبالِ مالِ دنیا هستی، ثروت را هم به تو می‌دهیم و شما را می‌کنیم اول‌ثروتمندِ عرب. که پیامبر پاسخ داد به خدایی که جانِ من در تحتِ قبضه‌ی قدرت اوست، خورشید را در کف دستِ راست من و ماه را در کفِ دستِ چپ من، حکومت دنیا را به من بدهید، از هدفم دست برنمی‌دارم. این پیغمبر است! این‌ها فهمیدند که رسول‌الله با صلابت در این مسیر ایستاده. تطمیع اثر نکرد. آمدند تهدید کردند. پیغمبر را در تهدید قرار دادند، جسارت کردن، توهین کردن، سیزده سال پیغمبر در مکه بود، هرگاه رسول الله در کوچه و کوی و برزن بود، به رسول‌الله جسارت می‌شد و توهین می‌کردند و ساحر می‌گفتند و مجنون می‌گفتند و نسبتِ دیوانگی می‌دادند، بچه‌ها را تحریک می‌کردند رسول‌الله را سنگباران کنند. من در یک جلسه‌ای عرض کردم یک اسلامی که ما الحمدالله مفتخریم مسلمانیم و به راحتی هم نماز می‌خوانیم و افتخار هم می‌کنیم، زحمت‌هایش را پیغمبر کشید. رسول‌الله فرمود: « مَا أُوذِی نَبِی مِثْلَ مَا أُوذِیتُ» (بحارالأنوار مجلسی/ ج 39/ ص 56)‌ هیچ پیغمبری به اندازه‌ی من اذیت نشد. هیچ پیغمبری. اوجِ تهدیدها و آسیب‌ها متوجه رسول‌الله بود. زمانی که خدیجه سلام الله علیها در قیدِ حیات بود، هر روز خدیجه بر زخم‌های بدنِ پیغمبر مرهم می‌گذاشت. این وضعِ رسول‌الله در مکه بود.

خب تهدیدها هم شروع شد و نتیجه نگرفتند. مدتی پیغمبر را محاصره‌ی اقتصادی کردند. این‌ها آقایان الآن تحتِ فشارید و دنیا با شما سرِ ستیز دارد و استکبار، بله، انسان باید تکلیفِ خودش را روشن کند: یا خدا و یا شیطان. یک خورده سختی هم دارد. بالأخره زندگیِ دنیایی باید تحمل بکنیم مرارت آن را. آزمون پس بدهیم. امتحان هم سخت است. دانشجویی که آزمون می‌رود و امتحان که می‌گیرند، امتحان، چیزِ راحتی نیست! می‌گردند از مشکل‌ترین سؤال‌ها طرح می‌کنند که این دانشجو و این دانش‌آموز و این طلبه جواب بدهد. به این راحتی هم نیست که انسان تلاشی نکند و به اجر و ثواب برسد. کاری کردند که پیغمبر را در خودِ مکه محاصره‌ی اقتصادی کردند. یعنی هیچ‌کس با رسول‌الله و مسلمان‌ها داد و ستد اقتصادی نداشت. در خودِ مکه، در شعبِ ابی‌طالب. شعبِ ابی‌طالب وجهِ کعبه است. کسانی که مکه رفته‌اید، کعبه چهار ضلع دارد. آن ضلعِ کعبه که درِ کعبه است می‌گویند وَجه کعبه. از آن قسمت تا دامنه‌ی کوه، محل سکونت بنی‌هاشم بود. خانه‌ی ابوطالب، خانه‌ی عبدالمطلب، خانه‌ی خدیجه، مولدِ فاطمه‌ی زهرا، مولدِ رسول خدا، خانه‌ی عبدالله، تمامِ این‌ها در همین شِعب بوده. سه سال پیغمبر در همین شعب، در مکه، کسی با ایشان داد و ستد نمی‌کرد که صدای گریه‌ی بچه‌های گرسنه‌ی مسلمان در مسجدالحرام به گوش می‌رسید. امیرالمؤمنین می‌فرماید من نیمه شب‌ها می‌رفتم سراغ بعضی‌ از دوستانِ پدرم که با ایشان رفیق بودند، مخفیانه و شبانه، از این‌ها مقداری آذوقه می‌گرفتیم و می‌آوردیم. مسلمان‌ها سنگ به شکم می‌بستند که دردِ گرسنگی را نفهمند. سه سال این وضعیت بر پیغمبر گذشت. تمامِ استکبارِ وقت، قریش، و من تبعه‌ی این‌ها، قدرتمندان آن روزِ حجاز، عهدنامه نوشتند. این معاهده‌هایی که امروز شورای امنیت می‌نویسد این‌ها چیزِ تازه‌ای نیست. مردم، امیرالمؤمنین می‌فرماید روزگار، با آیندگان همان می‌کند که با گذشتگان کرد. گذشته هم همین بوده، عهد و تعهدنامه نوشتند و پیمان نوشتند که با پیغمبر و مسلمان‌ها، هیچ‌کس دادوستد نکند و رفت و آمد نکند و ارتباط نداشته باشد که بعد از سه سال سختی و رنج و مشقت، مسلمان‌ها اگر چیزی می‌خواستند بخرند به این‌ها نمی‌فروختند. جنسی اگر می‌خواستند بفروشند، کسی از این‌ها نمی‌خرید. یعنی کاملاً در تحریم. که بعد از سه سال آن عهدنامه‌ی این‌ها که نوشته بودند تمامِ سران قریش امضا کرده بودند، جبرئیل بر پیغمبر نازل شد و فرمود برو به سرانِ قریش بگو عهدنامه‌تان را موریانه خورد در آن صندوقی که در کعبه گذاشته بودید و فقط تنها چیزی که از آن باقی مانده، نامِ پیغمبر باقی مانده. شما پیغمبر را در محاصره‌ی اقتصادی گذاشته‌اید، موریانه همه‌ی این نوشته‌ی شما را از بین برده. که این‌ها رفتند و دیدند، محاصره‌ی اقتصادی شکسته شد و توطئه‌ی سوم طراحی شد. دیدند پیغمبر را باید از سرِ راهشان بردارند. در دارالندوه، جلسه‌ای گرفتند بالأخره داخلِ دارالندوه که این‌جا برای عرب‌ها جای بسیار مقدسی بود، درونِ کعبه، به مشورت می‌نشستند و افرادِ زیرِ چهل سال در این محیط نمی‌آمدند و مشورت باید افراد بالای چهل سال می‌دادند و سران قریش حاضر شدند: با این پیغمبر چه کنیم؟ چون پیامبر هم دیدند وضعیت، وضعیتِ سختی است، گروه گروه مسلمان‌ها را امرِ به هجرت کردند. جعفر بن ابی‌طالب با همسرش و عده‌ای رفتند به سمت حبشه. عده‌ای را پیغمبر به سمت مدینه فرستادند. چون مسلمان‌ها در مکه مورد آزار و اذیت بودند. این‌ها دیگر هجرت کردند و نتوانستند بمانند. خانه، زندگی، امکاناتشان را رها کردند و رفتند. گروه گروه مسلمان‌ها به امرِ پیغمبر می‌رفتند به سمت حبشه و به سمت مدینه، قریش احساس خطر کرد. گفتند اگر پیغمبر هم از مکه خارج شد، دیگر فاتحه‌ی کارِ ما خوانده است. این پیغمبر، جهانِ عرب را به سمت خداپرستی دعوت می‌کند و ما به خطر می‌افتیم. این‌ها در آن دارالندوه جلسه گرفتند و طرح دادند. می‌گویند شیطان به شکل یک پیرمردی وارد شد که طراحِ این توطئه، شیطان بود. گفت پیغمبر را حریف نمی‌شوید مگر این‌که از سرِ راه بردارید. پیغمبر را باید بکشید. گفتند: چگونه می‌شود کسی پیغمبر را بکشد؟! پیغمبر از بنی‌هاشم است! کی می‌تواند پیغمبر را بکشد؟ پیغمبر را بکشند، بنی‌هاشم خونخواهی می‌کنند! نمی‌گذارند قاتلش زنده بماند! شیطان این طرح را داد و گفت چهل نفر از چهل قبیله‌ی قریش آماده بشوند و متفقاً رسول‌الله را ترور کنید با هم. یک قتل جمعی. بنی‌هاشم اگر مطالبه‌ی خون کردند، یک نفر که او را نکشته، چهل نفر بوده‌اند و چهل قبیله. قریش، خون‌بهای پیغمبر را جور می‌کند و می‌دهد تحویلِ بنی‌هاشم. و قطعاً چهل نفر را به خاطر یک نفر نمی‌توانند بکشند و پولش را بگیرند. بنی‌هاشم هم نمی‌توانند به جنگِ چهل قبیله‌ی قریش در بیایند. این طرح پذیرفته شد. مثلِ شبِ اولِ ربیع‌الأول که دو شب قبل بود، این اتفاق این‌ها در دستورِ کارشان قرار دادند که نیمه‌ شب یورش بیاورند به خانه‌ی رسول‌الله و کارِ پیغمبر را یکسره کنند. سال سیزده بعثتِ رسول الله. پیامبر در خانه بود. امینِ وحی، جبرئیل، نازل شد: رسول‌الله! این‌ها امشب یک توطئه‌ی شیطانی دارند و می‌خواهند شما را به شهادت برسانند. خدای سبحان امر نموده شما سحرگاهان از خانه خارج بشوید و هجرت کنید و علی بن ابی طالب در جای شما، در بستر شما قرار بگیرد. یکی از استدلال‌های امیرالمؤمنین در آن شورای شش نفره‌ای که خلیفه‌ی دوم تعیین کرد، این را مرحوم شیخ صدوق اعلی الله مقامه نقل می‌کند. خلیفه‌ی دوم، بعد از خودش، شش نفر را معیّن کرد و گفت من شش نفر را معیّن می‌کنم این شش نفر در یک منزلی بنشینند و خلیفه را در خودشان معرفی کنند. اگر پنج نفر به یک نفر رأی دادند و یک نفر مخالف بود، آن نفرِ مخالف را بکشند. اگر دو نفر مخالف و چهار نفر موافق، آن دو نفرِ مخالف کشته بشوند. خب روال هم این بود که اصلاً علی بن ابی طالب انتخاب نشود. در آن توصیه‌ای که خلیفه‌ی دوم کرده بود. خب رأی داده شد. خلیفه‌ی سوم انتخاب شد. شش نفر هم حضرت علی علیه‌السلام، طلحه، زبیر، عثمان، عبدالرحمن بن عوف، سعد ابی‌وقاص. آقا امیرالمؤمنین وقتی که رأی صادر شد به خلافتِ عثمان، حضرت فرمود شما را شاهد می‌گیرم، در زمانی که پیغمبر در مکه بود، رسول الله در غار حرا می‌رفت. در آن دورانِ پرخفقانی که کسی جرأت نمی‌کرد با پیغمبر ارتباط داشته باشد، کی برای رسول الله غذا می‌برد و کی با پیغمبر ارتباط داشت؟ گفتند: شما. آقا فرمود: خدا را شاهد می‌گیرم این آیه‌ی 207 سوره‌ی البقره «وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَاد» در شأن چه کسی نازل شد؟ گفتند: آقا در شأن شما. این‌ها می‌دانستند که حق با کیست و پا روی حق گذاشتند... می‌دانستند که چه کسی ذی‌حق است و حق را جای دیگر حواله دادند... این از استشهادهایی بود که امیرالمؤمنین در آن جریان شورای شش‌نفره، خدا را به شهادت گرفت. خداوند به توسط جبرئیل، به پیغمبر فرمود: امشب هجرت کنید به سمت مدینه.

حضار محترم، یک جلوه از عظمت علی بن ابیطالب را برایتان بگویم. شیعه، سرت را بالا بگیر! دنباله‌رو این امامی... در زندگی‌ات نشان بده که شیعه هستی. امیرالمؤمنین این‌گونه جانش را برای دین کفِ دست گرفت. آقا امیرالمؤمنین بیست و سه سالش است. جوانی است بیست و سه ساله، هنوز ازدواج نکرده. آغازِ جوانی است. این که می‌گویم بیست‌ و سه سال، تعمّد دارم یعنی در اوج جوانی و خواسته‌ها و آرزوها. پیغمبر فرمودند یا علی، قضیه بر این قرار است که امشب توطئه‌ی  ترورِ ما طراحی شده. خانه‌ی رسول‌الله زیرِ نظر بود. در تاریخ دارد، از پشت بام و از پشت پنجره‌ی خانه‌ی پیغمبر رصد می‌کردند خانه‌ی رسول الله را و بسترِ پیغمبر را. این‌ها می‌خواستند مطمئن باشند که پیغمبر در خانه است و از خانه بیرون نرود. چهل نفر مسلح، شمشیر به دست، این‌ها می‌خواستند نیمه‌شب در خانه بریزند. ابولهب ملعون، عموی پیغمبر، لعنة الله علیه، ببینید آقایان! سیّدی؟! یک سیّد می‌شود ابولهب که خدا لعنتش کرده. یک سیّد هم می‌شود ابوطالب. یک سید، حمزه‌ی سیدالشهداء، یک سیّد هم این ابولهب ملعونی که در این جمع حضور داشت. ابولهب گفت که صبر کنید و بگذارید در وقتِ سحر بریزید در خانه. الآن این خانم‌ها هستند و بچه‌ها در خانه هستند و برای من گران تمام می‌شود و بعد می‌گویند این‌ها فامیل‌کُشی راه انداخته‌اند و این‌ها حرمتِ خانواده را رعایت نکردند. ابولهب این را گفت. بگذارید تا این خانه از رفت و آمدها خالی بشود بعداً هجوم بیاورید و حمله کنید. لذا به توصیه‌ی ابولهب گذاشتند در وقتِ سحر. در سحرگاهان این‌ها ریختند داخل خانه. پیغمبر به امیرالمؤمنین فرمودند این‌ها توطئه‌ی ترور ما را دارند. امیرالمؤمنین، تا پیغمبر فرمودند که این‌ها می‌خواهند ما را ترور کنند و بناست که شما بخوابید و من بروم، اگر ما بودیم چه می‌گفتیم؟ بیایند بگویند: آقا تو بخواب به جای ما و ترور بشو، این‌ها می‌خواهند بکشند دیگر! قصدشان کشتن است. ما زنده برویم بیرون، ما می‌گفتم: آقا ما را هم با خودتان ببرید، ما نمی‌خواهیم فدوی شما باشیم، اگر مرگ بد است چرا برای ما خوب است؟ ببینید، علی بن ابی‌طالب به پیغمبر عرض کرد: یا رسول‌الله، چشمم، گوشم، قلبم، فدای شما. یعنی عزیزترین جوارح خودم را قربان شما می‌کنیم. یک سؤال فقط از پیغمبر پرسید: عرض کرد یا رسو‌ل‌الله، من بخوابم، شما زنده خارج می‌شوید؟ دیگر امیرالمؤمنین از جانِ خودش سراغ نگرفت. نگفت یا رسول الله بر من چه خواهد گذشت و من زنده می‌مانم یا نمی‌مانم. از جانِ خود هیچ نپرسید. دغدغه‌ی سلامتیِ پیغمبر را داشت. این‌جوری پایِ دینتان هستید؟ این‌جوری با امام زمانمان هستیم؟ فقط دعای عهد می‌خوانیم؟ رفتارهای زندگیمان موجبات دل‌شکستگی امام عصر را فراهم می‌کند؟ آقا عرض کرد: یا رسول‌الله، شما زنده می‌مانید؟ پیغمبر فرمودند: بله. دیگر سؤال نکرد که من می‌مانم یا می‌روم. هیچ نپرسید. آقا امیرالمؤمنین در بستر خوابید. پتویی هم روی خودشان انداختند. حتی می‌گویند پیغمبر یک پارچه‌ی سبزی داشتند که این را روی خودشان می‌کشیدند و آن پارچه‌ی سبز هم امیرالمؤمنین روی خودشان کشیدند که این‌ها رصد می‌کردند مطمئن بشوند که پیغمبر در خانه است. پیامبر هم به امرِ الهی، از خانه خارج شدند و  این آیه‌ی شریفه را خواندند: « وَجَعَلْنَا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ» (سوره یس/ آیه 9)‌ می‌گویند یک مشت خاک هم پیغمبر دست گرفتند از خانه که خارج شدند، پاشیدند روی سرِ این قریشی‌هایی که خروجیِ خانه را کنترل می‌کردند. اصلاً این‌ها یک لحظه در تاریخ دارد بعضی‌ها خواب بر آن‌ها مستولی شد، خدا می‌خواهد بنده‌اش را نجات بدهد:

گر نگهدار من آن است که من می‌دانم

شیشه را در بغل سنگ نگه می‌دارد

رسول‌الله از جمعِ این‌ها آمدند بیرون. خارج شد. امیرالمؤمنین در بستر خوابیده بود. این‌ها در آن وقتِ مقرر یورش آوردند به داخل خانه. آمدند داخلِ اتاقی که پیغمبر می‌خوابید. این‌ها کنترل می‌کردند. از پنجره هم دارد که این‌ها هِی ریگ می‌زدند به این روانداز پیغمبر ببینند کسی زیرِ این هست و تکان می‌خورد، آدم خوابیده، پیغمبر هست؟ این‌ها فکر می‌کردند رسول‌الله خوابیده. وارد شدند. امیرالمؤمنین زیرِ این روانداز یا پتو و آن پارچه‌ی سبزی که پارچه‌ی رسول‌الله بود و روی خودشان می‌کشیدند، خوابیده بودند. خدا وقتی می‌خواهد نگه دارد، دوباره شعر را برایتان بخوانم:

گر نگهدار من آن است که من می‌دانم

شیشه را در بغل سنگ نگه می‌دارد

تو برای خدایت برو جانت را در طبق اخلاص بگیر، چهل تا شمشیرزن بالای سرت هم بیایند، زنده بلند می‌شوی. این‌ها شمشیرها رفت بالا که بیاید پایین، ابوجهل ملعون گفت دست نگه دارید. اول چراغ بیاورید پیغمبر را بیدار کنید، می‌خواهم لحظه‌های آخر، ذلت را در چهره‌ی پیغمبر ببینم... نعوذبالله. ابوجهل یک عنصر خبیث ملعونی بود. گفت می‌خواهم آثارِ ذلت را در لحظه‌ی مردن در چهره‌ی پیغمبر ببینم. امیرالمؤمنین خوابیده بودند. ایمان چه‌قدر قوی است... به ما بگویند امشب حضرت عزرائیل می‌خواهد بیاید سراغت، خوابمان می‌برد؟! بگویند آقا در مسجدالنبی یک وقت می‌آیند سراغت، بعضی‌ها دیگر اسمِ مسجدالنبی را هم نمی‌آورند. به امیرالمؤمنین می‌گویند امشب توطئه‌ی قتل است، ولی حضرت با آرامش... أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ (سوره رعد/ آیه 28) ابوجهل گفت چراغ بیاورید. چراغ آوردند. روانداز را زدند کنار، دیدند علی بن ابی‌طالب است. حضرت بلند شد. اللهم صل علی محمد و آل محمد. آن‌ها با تعجب گفتند: یا علی! محمد کجاست؟! اللهم صل علی محمد و آل محمد. آقا فرمود: مگر پیغمبر را به من تحویل داده بودید که از من می‌خواهید؟! شما پیغمبر را به من سپرده بودید که می‌گویید پیغمبر کجاست؟ خالد بن ولید، با شمشیر به طرفِ حضرت حمله کرد، حضرت دستِ خالد را گرفتند و فشردند و شمشیر را از دستش بیرون آوردند. قریش را از منزل بیرون کردند. این‌ها چهل نفر بودند. دوباره یورش آوردند امیرالمؤمنین را دستگیر کردند بردند داخلِ کعبه ساعت‌ها علی را زندان کردند. آقا را آنجا نگه داشتند که تصمیم بگیرند چه شده، بازجویی کردند از امیرالمؤمنین که پیغمبر کجا رفت، آقا فرمودند مگر پیغمبر را تحویلِ من دادید که می‌پرسید کجا رفتند. رسول‌الله شخصی است پر، انسانی است آزاد. بالأخره این‌ها یک چند ساعتی هم امیرالمؤمنین را در کعبه زندانی کردند بعد دیدند تبعات خوبی ندارد در مکه، علی بن ابی‌طالب، فرزند ابوطالب، بگویند گرفته‌اند و زندان کرده‌اند و این‌ها هدفشان پیغمبر بود، حضرت علی را آزاد کردند. پیغمبر به امیرالمؤمنین فرمودند یا علی، من می‌روم به سمت مدینه، شما یک سری بدهی‌هایی من دارم به مردم، بدهی‌های من را در مکه پرداخت کن و یک سری کارهایی بود که رسول‌الله فرمودند این‌ها را انجام بده و فواطم را با خودت به مدینه بیاور. فواطم، اول فاطمه بنتِ محمد (اللهم صل علی محمد و آل محمد)، دوم فاطمه بنت اسد، مادرِ امیرالمؤمنین، و سوم فاطمه بنت زبیر بن عبدالمطلب، دخترعموی رسول الله. آقا فرمودند این سه تا فاطمه را هم با خودت بیاور مدینه. بدهی‌های ما را هم تسویه کن.

این داستانِ لیلة المبیتی است که شب اول ربیع‌الأول، این جریانِ تاریخِ اسلام اتفاق افتاد و از عظمتِ امیرالمؤمنین که خودِ آقا به این آیه استناد می‌کردند امام باقر می‌فرماید این آیه در شأن نزولِ علی بن ابی‌طالب در لیلة المبیت نازل شد. این شرح اجمالی قضیه. اما دو سه مطلب من در این آیه محضر عزیزان نکات آموزنده عرض کنم.

نکته‌ی اول ببینید آقایان، در تاریخ، بعضی‌ها حرفشان زیباست و انسان‌های منحرف و دشمنان دین، گاهی اوقات ادبیاتشان و حرف‌هایشان زیباست و انسان را به تعجب وامی‌دارند ولی رفتارشان حقیقت در آن نیست. قرآن هم می‌فرماید: « وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ »(سوره بقره/ آیه 204) بعضی‌ها هستند حرفشان شما را به تعجب درمی‌آورد ولی حقیقت و عمل در آن نیست. اما گروهی از انسان‌ها هستند که عملشان انسان‌ها را به تعجب درمی‌آورد. مؤمنین این‌طوری‌اند. «وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ» تفاوت بندگانِ خوبِ خدا با انسان‌هایی که فاصله گرفته‌اند این است که بندگانِ خوبِ خدا، عملشان تصدیق‌کننده‌ی گفتارشان است. عملشان، انسان‌ها را به شگفتی درمی‌آورد. آن‌هایی که حقیقت ندارند، منافقین، کفار، این‌ها حرف‌های زیبا می‌زنند اما حقیقت نیست. شما ببینید امروز دنیای غرب دَم از حقوق بشر می‌زند. ظالم‌ترین حکومت‌ها نسبت به حقوق بشر همین کشورهایی هستند که دَم از حقوق بشر می‌زنند. شما در کشور آمریکا ببینید سازمان ملل تأسیس شده و سازمان ملل کار می‌کند ولی دستِ پلیدِ آمریکا و اسرائیل و همین کشورهای اروپایی که از حقوق بشر دارند یاد می‌کنند، ظالمانه‌ترین و سخیفانه‌ترین ظلم‌ها و جنایت‌ها را در همه‌ی عرصه‌های تاریخ همین‌هایی می‌گویند که می‌گویند ما مدافعیم. شما ببینید آمریکا در افغانستان، در عراق، در پاکستان، در لبنان، در آفریقا، این‌ها چه کردند. خودِ اسرائیل در کشورهای اسلامی، در لبنان، چه جنایت‌هایی را این‌ها مرتکب شدند. بعضی‌ها را می‌بینید حرف می‌زنند که بله، ما مدافعِ حقوق بشریم، و قولشان انسان را به تعجب درمی‌آورد ولی عملشان، چیزِ دیگری است. بندگانِ خوب خدا، عملشان، انسان‌ها را به تعجب درمی‌آورد. سردار سلیمانی با عملش، دنیا را به شگفتی در آورد. این آیه عرض کردم، این آیه اختصاصاً یک شأن نزول دارد که امیرالمؤمنین است. مفسرین می‌فرمایند در طول تاریخ، هر کسی که جانش را به خدا بفروشد، این آیه او را هم در بر می‌گیرد. سردار سلیمانی جانش را فروخت: «وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ» حالا این‌جا من بحث دارم! چه سعادتی از این بالاتر که انسان، جانش را به خدا بدهد! من شهادتِ سردار سلیمانی را زیباترین جلوه‌ی رفتن می‌دانم. حالا یک این وقت و فرصتِ وسیعی می‌خواهد که چرا امام حسین اَرْبَاً اَرْبَاً می‌شود، عباس قطعه قطعه می‌شود، علی اکبر فَقَطَّعوهُ بِسُیوفِهِمْ اَرْبَاً اَرْبَاً این‌ها یک حکمتی دارد. در همین آیه هم من یک اشاره‌ای خواهم کرد. این نکته‌ی اول.

نکته‌ی دوم؛ این‌که خداوند یاد می‌کند از این ایثارگریِ علی بن ابی‌طالب با جانش. و لذا کسانی که برای اسلام خدمت کرده‌اند، مردم یادتان نرود. الآن در همین دورانِ دفاع مقدس، در همین انقلاب اسلامی، خیلی‌ها ایثار کردند؛ با جانشان، با مالشان، شهدا، جانبازان، ایثارگران، ما یادمان نرود این‌ها را!

من سالِ گذشته رفتم یک بازدیدی از محل نگهداری بخشی از این جانبازان دفاع مقدس در بلوار رحمت، واقعاً شرمنده شدم. پنجاه شصت نفر جانبازِ دفاع مقدس که این‌ها به خاطر کسالتشان آن‌جا نگهداری می‌شوند. رفتم بازدید، دو سه تا سالن بود، کنار همان پل هوایی باغ جنت، یکی از آن جانبازان گفت:‌ اصلاً کسی سراغِ ما را نمی‌گیرد! احوالِ ما را نمی‌پرسد! ...

مؤمن! پایِ سفره‌ی این‌ها نشسته‌ای، آقای کاسب، آقای مدیر، منِ روحانی، مردم! به برکتِ ایثارگریِ این‌ها شما امروز امنیت دارید! شما امروز آسایش دارید! سر می‌زنی؟! یک احوالی می‌گیری؟ یک جعبه‌ی شیرینی بگیر و بگو: می‌خواهم بروم آن‌جا یک احوالی بپرسم. سرگرمِ در زندگیِ پر زرق و برقِ دنیاییِ خودمان هستیم. روزِ جانبازی بود، در بلوار مدرس، باز آن‌جا هم مرکز اقامت جانبازانی بود رفتیم. گلایه‌ی بعضی از عزیزان این بود که:‌ ما برای خدا رفتیم ولی متأسفانه مردم مثل این‌که ما را فراموش کرده‌اند. قرآن تجلیل می‌کند از این جانبازیِ امیرالمؤمنین: «وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ»‌ مردم، یادتان نرود در فامیلتان اگر جانباز دارید، سر بزنید! بخشی از این‌ها، جانبازهای اعصاب و روان‌اند. طرف آمده، خانم می‌گفت من این شوهرم جانبازِ اعصاب و روان است، یک وقتی حالش منقلب می‌شود شروع می‌کند به بچه‌هایش تندی کردن و کتک زدن، بعد که به خود می‌آید شروع می‌کند گریه کردن و دست و پای بچه‌ها را بوسیدن، حلال‌بودی طلبیدن. بابا ما در برابرِ این‌ها مسئولیم، در برابر شهداء مسئولیم، آن شهداء و این جانبازان، ایثارگران، اگر نرفته بودند و نایستاده بودند و مجاهده نکرده بودند، امروز من و شما، راحت و آزاد به زندگی روزمره‌ی خودمان ادامه نمی‌دادیم! این هم یک نکته‌ی دیگر که تجلیل از فداکاران در راه اسلام، ما این فداکاری‌ها یادمان نرود و فراموش نکنیم خدمات این‌ها را.

خب قطعاً خدا می‌فرماید: «وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ» بله، فداکاری در مسیرِ رضای خدا ارزشمند است. هر فداکاری‌ای، قیمت ندارد! اگر کار برای خداست، رنگِ الهی پیدا کرد، این کار را خدا تجلیل می‌کند. یعنی خدا، هدف باشد و اخلاص در کار باشد. در این آیه خداوند یک پاداش را نام می‌برد: «وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَاد» یعنی بزرگ‌ترین سودی که و بهترین پاداشی که خدا به کسانی که جانِ خودشان را می‌فروشند برای خدا و هدیه می‌کنند، خداوند می‌فرماید رأفتِ ما و مهربانیِ ماست که این‌ها به رأفتِ ما می‌رسند که بزرگ‌ترین پاداش است.

و لذا این‌هایی که جانِ خودشان را نه برای بهشت، این هم نکته‌ی پایانی، نه برای دوزخ. یعنی نه از ترس دوزخ که خدا می‌فرماید «وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ». من در یک مجلسی عرض کردم یک بخشی از متدینین ما، خوبی‌هایشان برای رسیدنِ به بهشت است؛ بدون تعارف. یک بخشی از متدینین، متدیّنین، نه آن‌هایی که کار به دین ندارند، آن‌هایی که اهل مسجدند، اهل قرآنند، اهل نماز شب‌اند، آدم‌های خوبی‌اند، یک بخشی‌شان، انگیزه‌ی در خوب بودنشان، رسیدنِ به بهشت و آخرت و جناتٍ تجری است، یک بخشی هم انگیزه‌شان نرفتنِ به جهنم است، یک بخشی از این‌ها هم مشمولِ همین آیه هستند می‌گویند ما نه کار به بهشت داریم و نه کار به جهنم، خدا را برای خدا می‌خواهیم. خدا را باید پرستید. امیرالمؤمنین، چنین بود. امیرالمؤمنین می‌فرماید من خدا را شایسته‌ی پرستش دیدم و می‌پرستم. سلمان هم چنین بود. پیغمبر فرمود آن‌قدری که بهشت عاشقِ سلمان است، سلمان عاشقِ بهشت نیست: « إِنَّ الْجَنَّةَ لَأَعْشَقُ‏ لِسَلْمَانَ مِنْ سَلْمَانَ لِلْجَنَّةِ» (بحارالأنوار/ ج 22/ ص 341) بهشت عاشق‌تر است به سلمان، تا سلمان به بهشت. سلمان عاشقِ خدای بهشت است! خدا بهشت را هم می‌کند عاشقِ سلمان. مردم اگر عاشقِ خدا شُدید، هستی، عاشقتان می‌شود. اگر عاشقِ خدا شُدید، قلوبِ مؤمنین، محبِ شما می‌شود. اگر برای خدا قدم بردارید: « وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهدِیَنَّهُم سُبُلَنَا» (سوره عنکبوت/ آیه 69) راه‌ها برایتان باز می‌شود. این هم یک نکته‌ی بسیار مهمی است که در این آیه‌ی شریفه،‌ خدا می‌فرماید این‌ها نفس‌شان را برای رضای خدا فروختند؛ نه برای مقام، نه برای فرصت‌های دنیایی، نه برای بهشت رفتن.

یک کسی آمد گفت: آقا دعا کنید که ما شهید بشویم. گفتم: چرا؟ گفت: آقا خسته شدیم از این زندگی، برویم نجات پیدا کنیم و برویم آن‌جا راحت باشیم. گفتم: تو می‌خواهی شهید بشوی که به راحتیِ خودت برسی. این نشد آنی که امیرالمؤمنین می‌خواست. یکی می‌گوید من می‌خواهم شهید بشوم که جانم هم برای خدا بدهم. این جان را هم برای خدا خرجش کنم.

این مطالبی که در این آیه‌ی شریفه آمده، آقا امیرالمؤمنین در بحار، جلد 78، دو تا روایت را من تقدیم کنم و عرائض را جمع‌بندی کنم، امیرالمؤمنین می‌فرماید سه چیز است که انسان‌ها را به رضوانِ خدا می‌رساند. می‌خواهید به رضایتِ الهی برسید؟ حضرت می‌فرماید: « ثَـلاثٌ يَبْلُغْنَ بِالْعَبْدِ رِضْوانَ اللّهِ» سه چیز است که شما را می‌رساند به رضوانِ خدا و به رضایتِ الهی. اول: « كِثْـرَةُ الاْءسْتِغفـارِ» زیاد استغفار کنید. ذکرِ استغفر الله ربی و اتوب الیه‌ را مردم، زیاد بگویید. اصلاً خودِ این استغفار، رزق را هم زیاد می‌کند، ما را به رضایتِ خدا نزدیک می‌کند، از گزندِ شیطان حفظتان می‌کند. امام صادق می‌فرماید با این‌که پیغمبر اسوه‌ی عصمت و پاکی بود، پیامبر جلوه‌ی تمام‌عیارِ بندگی بود، پیامبر صبحگاهان و شامگاهان،‌ هفتاد مرتبه می‌فرمود «استغفر الله ربی و أتوب الیه». پیغمبر! حالا ما چه‌قدر بگوییم؟؟ این ذکر استغفار را چه قدر بر زبان جاری کنیم؟ حضرت می‌فرماید به رضوانِ خدا می‌خواهی برسید، كِثْـرَةُ الاْءسْتِغفـارِ (1).

(2) دوم حضرت می‌فرماید «وَلِينُ الْجانِبِ» فروتنی، انسان‌ها را به رضوان خدا نزدیک می‌کند، به خشنودیِ خدا نزدیک می‌کند. تکبر نداشته باشید. حالا سواد دارید، پول دارید، مقام داری، موقعیت داری، فعلاً یک کاری دستت هست، خودت را گم نکن، مغرور نباش، بالأخره دوره‌ی شماها هم تمام می‌شود، شما هم یک فرصتی دارید و بعد از شما می‌گیرند، آن‌هایی که فروتن‌اند و متواضع‌اند، این‌ها به رضوانِ خدا نزدیک می‌شوند. خدا آدم‌های فروتن را و متواضع را دوست می‌دارد. این دوم.

(3) و سوم، وَكَثْرةُ الصَّدَقَةِ (الفصول المهمه، 274/275) خودِ صدقه دادن و زیاد صدقه دادن، رضوانِ خدا را برای شما رقم می‌زند؛ ولو کم. صدقه حالا شرطش هم این نیست که مبالغ زیادی باشد. همان حداقل‌ها، کمیّت مهم نیست و کیفیت مهم است. برای خدا بدهید و مداومت داشته باشید به صدقه. این‌ها شما را به رضوان‌الله می‌رساند.

و اما حدیث دوم که در حدیثِ معراج، رسول خدا می‌فرماید در شب معراج، خداوند به من فرمود: «فَمَنْ عَمِلَ بِرِضَايَ أُلْزِمُهُ ثَلَاثَ خِصَالٍ» ‌اگر کسانی به رضایتِ من عمل کردند. این نشانه‌ی کسانی است که به رضوان‌الله رسیده‌اند... عرض کردم آیه، یک پیام عمومی هم برای بشریت تا ابدیت دارد. می‌خواهید ببینید به رضوان خدا رسیده‌اید یا خیر، ببینید این سه تا حالت در شما هست یا نیست؟... اگر در شما تحقق پیدا کرده، به رضوان الهی رسیده‌اید. اگر در شما تحقق نیافته، بروید به دستش بیاورید. خدا به پیغمبر فرمود: «فَمَنْ عَمِلَ بِرِضَايَ أُلْزِمُهُ ثَلَاثَ خِصَالٍ» آن‌هایی که به رضایتِ من عمل کردند و به رضوانِ من نائل شدند، من سه چیز را به این‌ها عنایت می‌کنم. به سه چیز می‌رسند. اگر رسیدید، نشانه‌ی این است که به رضوان‌الله رسیده‌اید. اول: «أُعَرِّفُهُ‏ شُكْراً لَا يُخَالِطُهُ‏ الْجَهْلُ»‌ من یک سپاسگزاری و زبانِ شکری به این‌ها می‌دهم که هیچ‌گاه جهل و نادانی سراغشان نمی‌آید. یعنی این‌ها هیچ‌گاه فراموشی، نادانی و جهل سراغِ این‌ها نمی‌آید و همیشه شاکرند. در همه حال. در همه وضع، نعمت‌های خدا از یادشان نمی‌رود. همیشه آن ظرفیتِ پُرِ زندگی را می‌بینند. ما گاهی اوقات کمبودها را فقط می‌بینیم. انسان‌هایی که به رضای خدا رسیده‌اند، در نهایتِ تهی‌دستی، الطافِ خدا را می‌بینند. می‌شود همان پیرزنی که خدا به حضرت موسی معرفی کرد: موسی، یکی از بندگانِ شاکرِ ما فلان پیرزن است که در بیابان افتاده، این نه دست داشت و نه پا، یعنی فلج بود. حضرت موسی وقتی رفت این را دید، در یک چادر سیاهی، در برّ و بیابان، صدها و حشره و مگس دورِ لب و صورت و چشم این پیرزن وِز وِز می‌کردند و این پیوسته لب‌هایش به حمدِ خدا ذاکر بود و شاکر بود. که حضرت موسی نشست و گفت: خانم، این همه شکرِ خدا داری می‌کنی مگر خدا چه کار کرده به تو؟ گفت: خدا چه نکرده! خدا من را آفریده!

مردم، همین که خدا ما را آفریده، لطفِ خداست! اگر قابل نبودیم که خلق نمی‌کردند ما را! چرا این را نمی‌بینید؟!

آقا خدا چه داده به ما؟ خب چه نداده؟! همین‌که شما را آفریده‌اند! مثل این‌که در یک مجلسی دعوتتان کرده‌اند، کارت دعوت فرستاده‌اند بعد شما بگویید: حالا مگر چه کار کرده‌اند برای ما! خب همین که کارت دعوت دادند دستت بلند شدی آمدی، این یک احترام است! آدم حسابت کردند و صدایت زدند! قابل دانستند تو را و دعوتت کردند! چرا این‌ را نمی‌بینی؟! مردم، وجودتان دلیلِ بر لطفِ خداست. نفس‌ کشیدنتان دلیلِ بر لطفِ خداست. لحظه به لحظه‌ی زندگیتان لطف خداست. خدا رحمت کند سعدی را می‌گوید:

بنده همان بِه که ز تقصیرِ خویش

عذر به درگاهِ خدای آورد

ورنه سزاوارِ خداوندی‌اش

کس نتواند که به جای آورد

آن پیرزن به حضرت موسی گفت: خدا چه که نداده! خدا نعمتش را برای من تمام کرده، شما فقط دست فلجش را می‌بینید؟ پای فلجش را می‌بینید؟ قسط عقب‌مانده‌ات را می‌بینی؟ سلامتی‌ات را نمی‌بینی؟ بچه‌هایت را نمی‌بینی؟ خانه‌ای که داری زندگی می‌کنی نمی‌بینی؟ آبرویت را نمی‌بینی؟ حیاتت را نمی‌بینی؟ فقط کمبودها را می‌بینی... خدا به پیغمبر فرمود آن‌هایی که به رضوانِ من رسیده‌اند یک شکری به آن‌ها می‌دهم که هیچ گاه دچار نادانی نمی‌شوند. اصلاً نادانی سراغ این‌ها نمی‌آید. این‌ها دچار جهل نمی‌شوند. در هر حالی که هستند، سلامتی، مریضی، فقر، ثروت، پیری، جوانی، قدرت، ذلت، در همه حال، شاکرند؛ می‌شود سیدالشهداء. بعد از شهادتِ بیش از صد شهید، در یک صبح تا بعدازظهر، در گودیِ قتلگاه، با جراحت‌های متعدد، راوی می‌گوید حضرت صورت گذاشته بود روی خاک‌: « الهي رِضاً بِقَضائِكَ و تَسْليماً لِامْرِكَ وَ لا مَعْبودَ سِواكَ يا غِياثَ الْمُستَغيثين» (نظير اين عبارت در قمقام زخار، ص 364 و مقتل الحسين مقرم، ص 753) این مقامِ شکر است. یعنی در نفسِ آخر، همه‌ی عزیزان هم در برابرش رفتند و به شهادت رسیدند. خودِ حضرت هم دارد به سخت‌ترین وضع دنیا را وداع می‌گوید اما می‌گوید خدایا راضی‌ام. «أُعَرِّفُهُ‏ شُكْراً لَا يُخَالِطُهُ‏ الْجَهْلُ» حالا طرف دو روز مریض می‌شود و می‌افتد در بستر، نق می‌زند که: آقا، خدا باید سرِ ما این‌طوری بیاورد؟! مزدِ ما این بود؟! ما اهل جبهه و جنگ بودیم باید این‌جوری سرمان بیاید؟! ما دعای ندبه می‌خواندیم باید این‌طوری باشد؟! مگر خدا را برای دعای ندبه می‌خواستی؟ دعای ندبه را برای رسیدن به حوائجت می‌خواستی؟ خب داری بد امتحان پس می‌دهی! بنده‌ی رسیده‌ی به رضوانِ الهی در هر حالی قرار بگیرد، امام صادق این‌گونه تعریف می‌کند، می‌فرماید مثلِ «عَبدُ كَالمَيِّتِ بَينَ يَدَيِ الغَسّال يُقَلِّبُهُ كَيفَ يَشاءُ» عرفاء می‌گویند مثلِ مرده دیده‌ای زیرِ دستِ غسال؟ در روایت هم داریم صدایش در نمی‌آید؟ لباسش را درمی‌آورند، مرده اعتراض نمی‌کند. آب روی بدنش می‌ریزند، اعتراض نمی‌کند. این پهلو و آن پهلو می‌کنند او را ولی صدایش درنمی‌آید. می‌توانی این‌طوری در برابرِ خدا باشی؟ تسلیم...

این نکته‌ی اول. دوم؛ «وَ ذِكْراً لَا يُخَالِطُهُ النِّسْيَانُ» از نشانه‌های رسیدنِ به رضوانِ الهی، نسیان است. خدا می‌فرماید ما ذکری به ایشان می‌دهیم که فراموشی سمتشان نمی‌آید. یعنی در هیچ حالی،‌ خدا را یادشان نمی‌رود. یوسف می‌شود در خلوت زلیخا. ذاکرِ به یاد خدا... علی بن ابی‌طالب می‌شود در اوجِ قدرت، خدا را فراموش نمی‌کند و می‌فرماید: به خدای علی سوگند، اگر کل دنیا را به من بدهید و بگویید دانه‌ی خردلی را از دهانِ موری بستان، نمی‌ستانم. بعضی‌ها با یک ترفیعِ درجه عوض می‌شوند، با یک عنوان، تغییر می‌کنند. تا به او می‌گویند آقای فلانی، یک پسوند و پیشوندی برایش می‌آورند، باد غرور او را می‌گیرد و خدا را یادش می‌رود. بنده‌هایی که عمل به رضایت الهی می‌کنند و رضوانِ الهی، در اتاقِ دربسته‌شان هم خدا را یادشان نمی‌رود. در سفرهای خارج هم خدا را فراموش نمی‌کنند. در شب‌های عروسی، در مجالس فامیلی، در سیزده به درها، در باغ شهری‌ها، این‌ها «وَ ذِكْراً لَا يُخَالِطُهُ النِّسْيَانُ» فراموشی سمتشان نمی‌رود.

خدا را که فقط نباید در مسجد یاد کرد! « وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ» (سوره حدید/ آیه 4) خدا می‌فرماید هر جا هستید،‌ هستیم. همه جا باید به یادِ خدا بود. آن کسی که به رضوانِ الهی رسیده، همه جا به یادِ خداست. این دو.

و سوم، خدا می‌فرماید: «وَ مَحَبَّةً لَا يُؤْثِرُ عَلَى مَحَبَّتِي مَحَبَّةَ الْمَخْلُوقِين» (بحارالأنوار/ ج 74/ ص 28) ما یک محبتی به او عطا می‌کنیم که محبتِ مخلوقین، بر آن محبت اثری نمی‌گذارد.

من این را یک توضیحی بدهم؛ ما گاهی اوقات در یک بزنگاه‌هایی، در دوراهیِ بین خدا و بچه‌هایمان، بچه‌هایمان را انتخاب می‌کنیم. در دوراهیِ بین همسر و خدا، همسر را انتخاب می‌کنیم. مردم، بنده‌ی مؤمنِ خدا باید اسوه‌ی محبت باشد اما محبت برای که؟ برای خدا. بچه‌ات را دوست بدار برای خدا. با بچه‌ات بمان تا با خداست. خانم، شوهرت را بخواه برای خدا. روزی که شوهرت از خدا بُرید، برای خدا باید از او برید... مثل آسیه. ببینید این‌ها، اسوه‌ی رضوان‌الله هستند! آسیه برای خدا، جلوی فرعون ایستاد و پشتِ پا به همه چیز زد. پشتِ پا به همه چیز زد. ملکه‌ی مصر بود، بعد از فرعون، قدرتِ دوم بود. همه چیز داشت. ظاهری که آمیخته با عزت و ثروت و اقتدار و ... کارِ آسیه به جایی رسید که فرعون گفت بگیرید او را بلند کنید بزنیدش زمین. باز هم آسیه دست برنداشت. گفت: میخکوبش کنید. میخکوبش کردند به زمین، چهار تا میخ در بدنش کوبیدند، وصلش کردند به زمین، دست برنداشت. گفت: تخته سنگی بیاورید روی بدنش بغلتانید و او را بکشید. خدا می‌فرماید آن‌هایی که به رضوانِ ما رسیده‌اند، یک محبتی از ما نصیبِ این‌ها می‌شود که محبتِ مخلوقین، بر آن محبت اثری نمی‌گذارد. می‌گویی بابا، تو را می‌خواهم اما برای خدا و نه بیش از خدا. مردم،    پول را بخواهید؛ اما برای خدا. امروز بعضی‌ها پول را بیش‌تر از خدا می‌خواهند. امروز بعضی‌، دنیایشان بیش از آخرتشان نگاهشان است. امروز در دوستی‌هایمان، خدا می‌رود به حاشیه برای بعضی‌ها. در رفتارهایمان، زد و بندهای اجتماعی، پررنگ‌تر از رضوانِ الهی است. می‌خواهید به خودتان نمره بدهید؟ ببینید خدا سرخطِ زندگیتان هست؟ خدا اصل در زندگیِ شما هست یا خیر.

من یک داستان نقل کنم و تمام کنم. مرحوم میرزای قمی صاحب قوانین، أعلی الله مقامه، میرزا ابوالقاسم که شاگردِ مرحوم صاحب حدائق بود در کربلا، این‌ها از نخبگانِ درسِ مرحوم صاحب حدائق بودند میرزای قمی، سید بحرالعلوم و شیخ محمدمهدی فتونی‌، شیخ جعفر کاشف‌الغطاء. مرحوم میرزا ابوالقاسم قمی، آمد قم. معاصر بود با فتحعلی‌شاه قاجار. فتحعلی‌شاه قاجار خب تاریخ می‌نویسد که همسران زیادی گرفته بود و بچه‌های زیادی هم داشت. این گاهی اوقات دنبالِ دامادِ خوب هم می‌گشت. دخترِ زیاد داشت حالا من عددش را روی منبر نمی‌گویم دیگر حالا العهدة علی الرّاوی، بیش از صدها فرزند تاریخ می‌گوید از فتحعلی‌شاه ماند. حالا شما بگویید یک نفر می‌خواهیم از نسلِ فتحعلی‌شاه قاجار پیدا کنیم. پیدا می‌کنید؟ اما ببینید از نسلِ رسول خدا، از یک دختر، دنیا را پرآوازه کردند. تمامِ سادات، از کانالِ فاطمه‌ی زهرا به پیغمبر وصل می‌شوند. همین ساداتی که شما در دنیا می‌بینید افتخار می‌کنند به سیادتشان. فتحعلی شاه قاجار دنبالِ دامادهای خوب هم می‌گشت. می‌گویند یک وقت آمد قم، با مرحومِ میرزای قمی که عالم برجسته و بزرگ قم بود دیدار کرد، دید یک جوانی خیلی رشید و زیباچهره، آمد به اتاق و داشت پذیرایی می‌کرد. قیافه‌ی این جوان، خیلی فتحعلی‌شاه را جذب کرد. به میرزای قمی گفت این جوان که بود که دارد پذیرایی می‌کند؟ میرزا فرمود این پسر ماست. فتحعلی شاه گفت خب آقا می‌خواهیم توفیق وصلت با بیتِ مرجعیت برای ما رقم بخورد. من یکی از دخترانم را می‌خواهم بدهم به همسریِ آقازاده‌ی شما. میرزا فرمود ما کُفِّ هم نیستیم. دخترِ تو، دخترِ سلطان است و پسرِ من، پسرِ طلبه است. تربیت این بچه با تربیتِ دختر شما، وضعِ زندگی شما با وضعِ زندگیِ ما کاملاً متفاوت است. پسرِ من نمی‌تواند دخترِ شما را تأمین کند. فتحعلی شاه گفت شما نگرانِ مسائل اقتصادی‌اش هستی، خانه با من، حمایتِ مالی با من، هزینه‌ی ازدواج با من. هر چه مرحوم میرزای قمی نگران بود، فتحعلی شاه گفت من این‌ها را تأمین می‌کنم و فقط شما اجازه بدهید این وصلت سر بگیرد. دیگر میرزای قمی یک مقدار مراعات کرد که بگوید آقا شما از نظر اعتقادی و دینی (من این را روی منبر می‌گویم حالا ضبط هم می‌شود و همه هم بشنوند، معیار کُفّیّت از نظر اسلام و پیغمبر، دو چیز است. نه پول است و نه سن و سال است و نه سواد است و نه قیافه است و نه شهرت است و نه ایل و تبار است. که بگویی این تُرک است، این لر است، این شهری است، این روستایی است، این پولدار است، این گداست، این باسواد است، این بی‌سواد است. این‌ها معیار نیست. پیغمبر می‌فرماید دو چیز: اول ایمان، دوم اخلاق. پدر! دخترت را به «ایمان» شوهر بده. پدر! دخترت را به جوان «با اخلاق» شوهر بده. پدر و مادرهایی که پسر دارید! عروسِ با ایمان و عروسِ با اخلاق کُفّ است. ببینید پیغمبر ازدواج‌هایی که کرد، یکی از همسرانِ پیغمبر، ماریه‌ی قِبطیه بود. کنیز است! پیغمبر در رأس جامعه است. کنیز، از نظر اجتماعی، در سطح پایین جامعه است. پیغمبر با یک کنیز ازدواج کرد. یک همسرِ رسول الله خدیجه بود. خدیجه بنت خویلد که از نظر سنّی هم بعضی‌ها می‌گویند از رسول الله بزرگ‌تر بود. همسرانِ دیگری گرفتند که بعضی‌ها هم‌سنِ پیغمبر، بعضی‌ها تفاوت سنّی زیادی داشتند با پیغمبر. سن و سال ملاک نیست، عامل خوشبختی، ایمان است و اخلاق). مرحوم میرزای قمی حالا ملاحظه کرد که به شاه قاجار بگوید دخترِ شما از نظر ایمانی و تربیت دینی، با پسرِ ما هم‌سنخ نیست. هر چه اصرار کرد، شاه زیرِ بار نرفت. شاه گفت من دارم می‌روم تهران، مقدمات عروسی را ما آماده می‌کنیم، شما هم با آقازاده و خانواده بیایید تهران تا این عقد و وصلت سر بگیرد. همین که خدا می‌فرماید رضایِ ما این است که محبتی به تو می‌دهیم که محبتِ مخلوقین بر محبتِ خدا غلبه نکند. می‌گویند نیمه شب میرزای قمی بلند شد برای نافله‌ی شب. گفت: خدایا! این جوانم را تا امشب خوب تربیت کردم، اگر شاهِ قاجار دست‌بردار نیست و مُصّر است برای این وصلت. من می‌دانم این وصلت سبب می‌شود که جوانِ ما ایمانش آسیب ببیند.

بدون تعارف؛ آقایان، لقمه، مؤثر است... خوراک، مؤثر است. غذا... نگو نماز شب خواندم! با یک لقمه‌ی حرام، فتیله‌ات را می‌کشد پایین. امام حسین را لقمه‌ی حرام در کربلا کشتند؛ حرام‌خواران. حضرت فرمود: « وَ مُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرامِ» شکم تو اگر از حرام پر شد، جلوی امامِ زمانت هم می‌ایستی. درآمدهایتان از کجاست؟ پول‌ها را چگونه بدست می‌آورید؟ حلال است؟ در حلال خرج می‌کنید؟ خب لقمه‌ی شبهه‌ناک در شکمِ هر بنی‌بشری که برود، تا چهل شب حالِ عبادت را از انسان می‌گیرد.

می‌گویند مرحومِ میرزا گفت خدایا، اگر شاهِ قاجار دست‌بردار نیست، مرگِ پسرم را برسان. حاضری بچه‌ات را این‌طوری دوست بداری؟ بگویی: خدایا، اگر این بچه می‌خواهد از تو جدا بشود، ببرش تا جدا نشده. این‌طوری ایستاده‌ای؟ این همان رضوان‌الله است. می‌گویند همان شب که میرزا در نیمه‌شب دعا کرد، بچه تب کرد. فردا حالش سخت شد. روز بعد، پسر از دنیا رفت.

پسر از دنیا رفت، بردند تشییع کردند. یک پیکی از طرفِ فتحعلی شاه آمد قم که بگوید آقا شاه قاجار می‌گوید ما منتظریم تشریف بیاورید، میرزا داشت از قبرستان برمی‌گشت. گفت: شاه می‌گوید ما منتظریم، میرزا فرمود: آن جوانی که باید داماد می‌شد به رحمتِ حق پیوست. به شاه بگویید پسرم مُرد. و خودِ میرزا بارها می‌فرمود که من مطمئنم که پسرم به دعای خودم رفت. چون نمی‌خواستم این پسر از خدا فاصله بگیرد. خودتان را برای خدا بخواهید. در دعای مکارم‌الأخلاق، عرضم تمام با این نکته....

ببینید امام سجاد چه از خدا می‌خواهد؟ «وَ عَمِّرْنِى مَا کَانَ عُمُرِى بِذْلَةً فِى طَاعَتِکَ» خدایا طول عمر می‌خواهم اما در راهِ تو. طولِ عمر به من بدهی اما با بندگیِ تو. نه این‌که بدهی و بیگانگی تو باشد. عمرم طولانی شود در مسیر شما. «فَإِذَا کَانَ عُمُرِى مَرْتَعاً لِلشَّیْطَانِ» ‌خدایا اگر دارد عُمرَم چراگاهِ شیطان می‌شود، «فَاقْبِضْنِى إِلَیْکَ قَبْلَ أَنْ یَسْبِقَ مَقْتُکَ إِلَیَّ، أَوْ یَسْتَحْکِمَ غَضَبُکَ عَلَیَّ» (زودتر جانم را بِسِتان قبل از این‌که غضب تو برسد و عذابت من را در بر بگیرد. یعنی اولیاء هم خودشان را برای خدا می‌خواهند. خدایا اگر یک روز دارم می‌بُرم و جدا می‌شوم از شما، من را ببر. دیگر این زندگی را نمی‌خواهم...

این هم نکته‌ی سوم در اوصاف کسانی که به رضوان الله رسیده‌اند در کلام حضرت حق، در آن شب معراج، به رسول خاتم: «وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَاد». پروردگارا، توفیق زندگی کردن و شیعه زیستن را در این باقی‌مانده‌ی زندگی به نحو شایسته، به همه‌ی ما مرحمت بفرما.

توفیق عمل به رضوان الله را به همه‌ی ما عنایت بفرما.

والدین و ذوی‌الحقوق ما را مشمول رحمت و مغفرتت قرار بده.

فرج مولایمان صاحب‌الزمان را نزدیک بگردان.

قلب مقدسش را از گفتار و کردار همه‌ی ما خشنود بفرما.

خدمتگزاران به اسلام و مسلمین، علماء عاملین، مقام معظم رهبری، خدمتگزاران به نظامِ ما، ملتِ ما، جمعِ حاضرِ ما، عزیزانی که بین ما بودند و به رحمتِ حق پیوستند، ذوی‌الحقوق جمعِ حاضر، سبباً و نسباً از این ایام و لیالی بهره‌مند بفرما.

این بلیه‌ی عام البلوای کرونا را از سرِ عمومِ بشریت، جهان اسلام، نظام جمهوری اسلامی و جمع حاضر، مرتفعِ به خیر بفرما.

باران رحمتت را بر اراضی نیازمند ما، نافعاً، جامعاً، کاملاً، ساری و جاری بفرما.

روح و ریحانی از این ایام و لیالی عائد و واصل به ارواح طیبه‌ی علماء، شهداء، روح ملکوتی حضرت امام و درگذشتگانِ از این جمع، واصل بفرما.

تمام کسانی که به جهانِ اسلام، نظام جمهوری اسلامی خدمت می‌کنند، علماء، فقهاء، متدینین، خصوصاً مقام معظم رهبری، جمع حاضرِ ما، از جمیع بلیات، محفوظ و مصون بدار.

بالنبی و آله رحم الله من قرأ الفاتحة مع الصلوات.

 

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه