استاد حدائق روز چهارشنبه 31 فروردین ماه 1401 مصادف با هجدهمین روز از ماه مبارک رمضان در حسینه پیامبراعظم(ص) سپاه فجر استان فارس به بیان مبحث «جهاد تبیین از نگاه قرآن» پرداختند.

 

دانلود

جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید

 

اعوذبالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

قال الباقر علیه الصلاه و السلام «ألا فاصلحوا فإن الله مع الصادقین»[1]

در ادامه‌ی عرائض جلسه‌ی گذشته با محوریت آیه‌ی 119 سوره‌ی مبارکه‌ی توبه که یکی از توصیه‌های الهی به بندگان مؤمن است رعایت راستگویی و پرهیز از دروغگویی است و این صداقت و راستگویی از نشانه‌های مؤمن و رمز سلامت فرد و سلامت خانواده و سلامت اجتماع است و دقیقا شما می‌بینید در هر جامعه‌ای راستگویی رواج دارد موفقیت‌هایی شکل می‌گیرد دروغ روی کار آمد یک نکبت‌هایی و خسران‌هایی را به دنبال دارد اینو را مقدمه عرض کنم و وارد بحث بشوم در دو فصل مطالبی را محضر عزیزان عرض کنم و آن نکته این است که این نگاه اشتباه باید در افراد اصلاح بشود که بعضی‌ها فکر می‌کنند اگر راست گفتند به مخاطبش خدمت کرده است، مثلا به ارباب رجوعش خدمت کرده است، که ما آدم راستگویی هستیم عزیزم به خودت خدمت می‌کنی، مثلا نماز و روزه و خمس و زکات، حج واجبات و ترک محرمات نفس اولیه‌اش برای خودت هست. امیرالمؤمنین فرمود: اول خودتان بهره می‌گیرید شما هر کار خیری بکنید نونش را اول خودتان می‌خورید و هر کار خلافی صورت بگیرد چوبش را اول خود فرد می‌خورد، مولای متقیان می‌فرماید: انفاق می‌کنید هنوز این کمک به دست نیازمند نرسیده برگشتش به خودت هست، با این سرعت...

لذا اگر اینگونه از این روزنه دیده شود مردم خودشان دوست می‌دارند حبّ ذات جزء سرشت انسان‌هاست، حبّ نفس چیز بدی نیست این حب ذات اگر مدیریتش غلط شد خطرناک است اگر حبّ ذات درست مدیریت شد می‌شود سیدالشهداء، چون سر را دوست می‌دارد برای خدا می‌دهد می‌شود سلیمانی، چون خودش را دوست می‌دارد هزینه شدن در راه خدا را نفع به خود می‌بیند، ولی این حب به ذات اگر مدیریت نشد همین اوضاعی که ستمگران و یاغیان و مبتکران و این‌هایی که در تاریخ خلاف و فساد کردند اینها حبّ ذات دارند، سرمایه دارند ولی به گونه‌ای دیگر استفاده می‌کنند من در این وقتی که در محضر عزیزان هستم سرفصل اول این سؤال برای خیلی‌ها شاید پیش بیاید که ما اگر راست بگوییم چه می‌شود یا نماز بخوانیم به کجا می‌رسد، روزه و خمس چه فایده‌ای دارد؟ خب این حق مردم است که بدانند و پیامبر قبل از اینکه مردم را تکلیف به کاری کند تبیین می‌کرد ارزش‌ها را، رسول الله قبل از اینکه بفرماید دروغ نگو چرا دروغ نباید گفت را بیان می‌کرد، خمس بپردازید به چه دلیل؟ نماز بخوانید چرا؟ روزه چرا؟ اینها را مردم اگر بفهمند می‌شود همان چیزی که امام رضا فرمود: «فإن الناس لو علموا محاسن کلامنا لاتبعونا»[2] مردم ما را بفهمند دنبال ما می‌آیند، ارزش‌ها را بفهمند تبعیت می‌کنند، دیدید بعضی‌ها حاضرند همه چیز بدهند واجبات را از دست ندهند، آقایی به من گفت: پسری دارم در آستانه‌ی تکلیف است ضعیف هم هست و کمی نگرانش هستیم و به او گفتیم یک روز در میان روزه بگیر می‌گفت این پسرم یک سحر صدایش نزدیم ولی بی‌سحری روزه گرفت و در حد خودش امتیاز روزه‌داری را درک کرده است و آدمی داریم در حد رستم دستان هیچ باکی هم نیست روزه‌خواری می‌کند خب این هم نفهمیده است و مشکلش این است ارزش روزه را درک نکرده است، اگر درک کنی دیگر سرخط نمی‌اید خودش می‌آید مثلا بعضی‌ها جهادی سرخط هستند، گاهی اوقات در مساجد بعضی‌ها زودتر از خادم در مسجد هستند یک کارهایی می‌کنند که خادم باید انجام بدهد و این فهمیده است که چه خبر است.

راستگویی چه آثاری دارد و چه ارزشی در زندگی ما ایجاد می‌کند چند تا سرفصل کلی از روایات در بحث آثار راستگویی عرض کنم یکی از اثرات راستگویی عزت و سرافرازی است مگر نمی‌خواهید عزیز بشوید یا سرافراز باشید خدا حامی راستگویان و خدا عزیز می‌کند انسانی را که راست می‌گوید.

این روایت را بحار علامه مجلسی نقل می‌کند:

شخصی به لقمان گفت: شما مثل ما برده بودید و شما مثل ما یک کارگر بودید یک دفعه حکیم شدید چه کارکردی؟ هیچ اتفاقی اتفاقی نیست و نغوذبالله بگوییم شانسی هست این توهین به خداست، نعوذبالله بگوییم پیشانی لقمان بلند بود این توهین به خداست. یکی از 114 سوره‌ی قرآن به نام لقمان است  و شخصیتی است که ائمه به قول او استناد می‌کنند و شخصیتی است بالاتر از این خدا می‌فرماید: «وَلَقَدْ آَتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ»[3] یک وقتی من و شما به یکدیگر عناوینی را نسبت می‌دهیم و یک وقت خدا می‌فرماید حکیم است، خدای حکیم می‌فرماید: لقمان حکیم است.

وقتی سؤال شد تو هم چوپان بودی و دورانی برده بودی و الان شدی حکیم؟ چهارصد پیغمبر را لقمان ملاقات کرد و در کلاس وعظش انبیاء الهی زانو زدند و سخنانش را شنیدند و یک چوپان چه کرده است به این مقامات رسیده است ببینید خودش چه می‌فرماید: اگر جایی منشأ اثری است باید بدانید یک توفیق است تا بگویی من رها می‌شوی و غرور پیدا کردی و من من کردی فایده‌ای ندارد. همه‌ی این‌ها از خداست اول لقمان این جمله را فرمود: «قدرالله» اول لطف خدا و خواست خداست، تقدیر الهی است آقا امام زمان در دعای مشهور حضرت فراز اول این است اللهم ارزقنا توفیقا خدایا توفیق طاعت از شما می‌خواهیم ما کاره‌ای نیستیم، مثلا سحر بلند می‌شوی ممکن است رهایت کنند و بی‌سحری بمانی، مستجاب‌الدعوه هم عاقبت به شر شد و جهنمی شد، لقمان فرمود: 1ـ لطف خدا و خواست خدا بود در رأس، و بعد چند نکته را فرمودند: من رسیدن به مقام حکمت بعد از لطف خدا، «اداء الامانة»[4] امانتدار بود، «صدق الحدیث»[5] راستگو بودم، «صمت و ما لا یعنینی» سکوت جایی که حرف زدن فایده‌ای ندارد، بالاخره جایی که ببینم حرف زدن فایده‌ای ندارد و حرف‌های بیهوده زده نمی‌شود.

دادند تو گوش  و یک زبانت ز آغاز یعنی تو بشنو یکی بیش نگو

این چند چیز ما را حکیم کرد، این فرمایش خود لقمان است لذا انسان‌های عزیز و سرافراز انسان‌های راستگو هستند.

از آثار دیگر راستگویی جلب اعتماد عمومی است، انسان‌های راستگو اعتماد دیگران را جلب می‌کند، بزرگترین سرمایه همین اعتماد است ببینید در عالم اقتصاد تجاری که مردم به آن‌ها اعتماد دارند پول اعتماد نمی‌آورد بلکه این‌ها درستی و راستگویی داشتند و اعتماد آورده است طرف حرفش سند است مثلا می‌گویند آقای فلانی هر چه گفت ما قبول داریم، گفتار این برای ما حجت است، اعتماد عمومی می‌آورد. من یک وقتی از آیت الله مکارم شنیدم که در نجف یک تاجری بود 500 سند خانه‌ی ایرانیان به نام‌شان بود ایرانیانی که مهاجردر عراق بودند سند خانه به نامشان نمی‌زنند. گفتم: طلبه‌ها و روحانیونی که آنجا خانه می‌خریدند به نام این آدم می‌زدند چون درستکار و قابل اعتماد بود، ایشان فرمودند: ما زمانی که در عراق بودیم سال‌ها قبل از انقلاب 500 سند خانه به نامشان بود ولی این آقای تاجر از دنیا رفت در یک سندش اشکال به هم نخورد چون بچه‌هایی تربیت کرده بود راستگو و درستکار بودند و همه‌ی بچه‌ها جمع شدند و این افراد را صدا زدند و گفتند پدرما به گفته بود این سندها امانت است و مال او نیست و به نام اوست، به نام هر کسی بخواهید این سندها را انتقال می‌دهیم.

مقدار پول به کسی می‌خواهی سند و سفطه و شاهد می‌آوری و باز اعتماد نداریم، در قرض گرفتن‌ها و وام گرفتن‌ها ببینیم بالاخره این اعتماد عمومی نیست، لذا در روایت داریم امیرالمؤمنین می‌فرماید: «یکتسب صادق بصدقه ثلاثا»[6] انسان‌های راستگو در راستگویی‌شان سه چیز به دست می‌آورند، راستگویان به سه موهبت می‌رسند 1ـ «حسن الثقة»[7]  اعتماد مردم و مردم با آدم‌های راستگو اعتماد دارند، مرد راستگو در کانون خانواده ارزش دارد، فرزندی که راستگو است اعتماد دارند، کارمند و شهروند راستگو شناخته شده هستند و اعتماد عمومی پیدا می‌کنند، اسلام می‌خواهد شما به این آرامش برسید و این همان چیزی است که در پرتو عام جامعه به یک آرامشی می‌رسد.

2ـ «و المحبة له»[8]  مردم هم این‌ها را دوست می‌دارند و این نتیجه‌ی راستگویی است.

3ـ «والمهابة منه»[9]  بزرگی و عظمتش در دل‌ها جای می‌گیرد یعنی یک عظمتی و بزرگی خدا به اینها در دل‌ها و قلوب مردم عطا می‌کند و آن‌هایی که دوست دارند پایگاه داشته باشند، ببینید بعضی‌ها در تنها حاکم هستند ولی در دل‌ها حاکم نیستند، به دل اگر می‌خواهی ورود پیدا کنی یکی از راهکارها راستگویی است، افراد راستگو در دل آدم محاقة و نفوذ پیدا می‌کنند.

یکی از آثار ارزشمند راستگویی ارتقاء شخصیت و جایگاه انسان‌هاست، انسان‌های راستگو مقام والا و ارتقاء شخصیت پیدا می‌کنند هم در جامعه و هم در نزد پروردگار، مولای متقیان فرمود: «علیک بالصدق فمن صدَّق فی قوله جلّ قدره»[10] حضرت فرمود: اهتمام ورزید به راستگویی  کسانی که راستگو هستند در گفتار خود جایگاه اینها و منزلت و شخصیت اینها بالا می‌رود.

از ویژگی‌ها و آثار ارزشمند صدق و راستی، راستگویی را پیشه می‌کنیم به شجاعت و شهامت برسیم، آدم‌های راستگو انسان‌های شجاع هستند، از کثرت باطل، خلافکار نترسیم این‌ها مال انسان‌های راستگو است و خداوند یک نیروی شجاعت به آن‌ها عطا می‌کند. حضرت امیرالمؤمنین فرمود: «لو تمیزت الاشیاء»[11] وقتی که پدیده‌های عالم رده‌بندی شدند در ابتداء خلقت پدیده‌ها طبقه‌بندی شد حضرت فرمود: «لکان الصدق مع الشجاعة»[12] در آن رده‌بندی راستگویی کنار شجاعت قرار گرفت یعنی انسان‌های راستگو شجاع هستند و هراسی ندارند و چون راست می‌گوید دروغ نمی‌گوید و در برابر خصم هم دروغ نمی‌گوید مثل میثم تمار ایشان یک خرما فروش ساده بود، یک روز آقا امیرالمؤمنین رد می‌شدند میثم یک طبق خرمایی داشت و خرما می‌فروخت و سرمایه‌اش هم همین بود و آقا احوالپرسی کردند و گفتند: میثم وضعت چطور است؟ میثم گفت: من یک سرمایه در حد همین سینی خرما دارم  و خریدو فروش می‌کنم و خرج آن روز را در می‌آورم، یعنی امروز هر چه کار می‌کنم مصرف می‌شود و باز همین سرمایه می‌ماند برای فردا.

آقا فرمودند: چیزی هم پس‌انداز می‌کنی؟ گفت: خیر، آقا فرمودند: خرما چگونه دست مردم می‌دهی؟ گفت: من خرما وقتی وزن  می‌کنم نسبت به پولی که دادند وزن و جنس باهم که برابر شد جنس را دست مشتری می‌دهم، آقا فرمود: میثم امروز برای برکت در زندگی یک دستوری به تو می‌دهم. از امروز وقتی سنگ و جنس برابر شد دو سه تا دانه خرما اضافه‌تر بگذار. یک وقت عقل من درکش نمی‌کند وفهم من نمی‌فهمد. میثم یک سرمایه‌ی مختصر دارد و این هم تازه به تعبیر امروزیا هر چی که در می‌آورد خرج آن روز می‌شود و بقیه سرمایه‌ی فردا برای خرید خرمایش هست خب اگر به هر کسی یک یا دو دانه خرما اضافه‌تر بدهد ورشکست می‌شود، و همین را هم از دست می‌دهد، آقا جنس 5 سال قبل به نسبت 5 سال قبل سود بکشیم، اگر کنیم خب بیچاره می‌شویم! این حرف در دو دو تا چهار تا درست است، ولی برای خدا دو دوتا بی‌نهایت! کجا؟ سوره ی طلاق « وَمَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا، وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْرًا»[13] ما می‌رسیم به شما که نتوانید حسابشان کنید درست است در ظاهر همین است که می‌گویی ولی در حقیقت و معنویت خدا پشتت ایستاده است.

میثم گفت: عن طاعة یا مولی، مدتی گذشت آقا دوباره جویای حال میثم شد و میثم گفت: یا امیرالمؤمنین از آن روزی که این دستور را به ما دادید که دو سه دانه خرما اضافه‌تر بدهیم سرمایه و خرج و پس اندازمان زیادتر شده است ببینید این کار خداست این در حد فهم ما نیست، بعد دعوت کرد که آقا مهمان ما بشوید و یک خورده وضع‌مان نسبت خوب شده است، حضرت خانه‌ی هر کسی نمی‌رفت ولی دعوت میثم خرمافروش را قبول کرد یک تراز تقواست، آقا فرمودند: منزل شما می‌آیم به یک شرط! خانمت همان غذایی برای من آماده کند که برای خودش درست می‌کند، تشریفات قائل نشوید، حالا علی بن ابیطالب می‌خواهد بیاید فلان غذای خاص درست شود نباشد! میثم قبول کرد و آقا به منزل ایشان رفتند و ناهار منزل میثم یک آبگوشتی درست کردند و آقا هم تأیید کردند و بعد از غذا به میثم گفت یک حدیث از پسرعمویم برایت بگویم، یکی از علت‌هایی که صله‌ی رحم دارد قطع و کمرنگ می‌شود همین‌جاست. حضرت فرمودند: من از پسرعمویم رسول الله شنیدم فرمود «لیس من لی من تکلف أو کُلِّف له» از من نیست کسی که خودش را برای دیگری به زحمت بیاندازد یا دیگری را برای خودش به تکلف بیاندازد.

مثلا بعضی‌ها از ماها می‌گوییم آقا می‌خواهیم خانه‌ی شما بیاییم یک چیز خوب درست کن ها کلم پلو باشه ها! آبگوشت‌مان ندهی ها! بابا اسباب مزاحمت فراهم می‌کنی، میوه‌ات هم که جور باشد نسکافه هم داری؟ چایی‌ات خالی نباشد، این دورت می‌کند شکمو نباید آدم باشد ما هم گاهی اوقات تحلیل می‌کنیم که خانه‌ی فلانی رفتیم دو رنگ غذا داشتند ما هم باید دورنگ غذا داشته باشیم، آن‌ها میوه‌هایشان این بود ما باید یک قدم جلوتر باشیم اینها سبب می‌شود ارتباط‌ها قطع بشود، نه می‌رویم و نه می‌آیند که به زحمت نیفتند و ما هم به زحمت نیفتیم. این حرف اقا امیرالمؤمنین به میثم تمار از رسول الله بود حالا عرضم اینجا بود میثم یک شخص ولایی بود یک روز آقا دستش را گرفت گفت: میثم این درخت نخل را می‌بینی گفتند یک زمانی بالای این درخت دارت می‌زنند گفت: من را دار می‌زنند برای چه؟ حضرت فرمود: به خاطر دفاع از من. میثم گفت: بی‌صبرانه مشتاق هستم. آقا فرمودند: میثم نه تنها دارت می‌زنند زبانت از حلقت بیرون می‌کشند و می‌برند میثم گفت: مشتاق هستم، فرمودند: سر از بدنت جدا می‌کنند و پیکرت را آتش می‌زنند، گفت: منتظرم! انصافا به بعضی‌ها بگویند در شیراز حضرت ملک الموت در شیراز 20 سال دیگر جانت را می‌گیرد، شیراز را سه طلاقه می‌کند، الفرار مما لایتاق ، آن‌هایی که ایمانشان قوی است جا نمی‌زنند.

بعد از شهادت امیرالمؤمنین و در زمان حضرت هم میثم مدام این درخت نخل را در بغل می‌گرفت و می‌گفت: کی باشد که بخاطر دفاع از امیرالمؤمنان علی علیه السلام من بر بلندای تو به دار آویخته شم.

و همین‌طور هم شد بعد از شهادت امیرالمؤمنین عبیدالله بن زیاد ملعون و دستگیری میثم و او را دار زدند، دارهای قدیم حلق‌آویز نمی‌کردند بلکه بالای درخت می‌بستند چند روزی گرسنه و تشنه می‌گذاشتند تا بمیرند میثم در بالای درخت دار زده هر کسی رد می‌شد قسمش می‌داد و می‌گفت تو را به ذات مقدس الهی بایست و وقتی طرف می‌ایستاد می‌گفت: من یک حدیث از فضائل امیرالمؤمنین از پیغمبر می‌خوانم بروید و برای دیگران نقل کنید یعنی در حالت دار زدگی و بالای درخت نخل امر به معروف و نهی از منکر می‌کرد، بنده خودم را می‌گویم و بنده به خودم مخاطب هم هستیم نباید انتظار داشته باشم با میثم در بهشت همنشین بشوم، میثم دار زده بود حرف می‌زد شما نشستی می‌بینی و حرف نمی‌زنی، آخر هم آن اتفاق‌ها افتاد و به شهادت رسید و الان هم قبر او را می‌بینید ایام شهادتش خرمافروش‌های عراق می‌آیند و با افتخار چندین شب عزاداری می‌کنند، دهها شتر و گوسفند و گاو اطعام می‌کنند این شجاعت از کجا آمده است این ریشه در راستگویی است، میثم اهل ملاحظه نبود به ابن زیاد هم گفت من می‌دانم تو با من چه می‌کنی؟ من را دار می‌زنی و بعد هم زبانم را می‌بری همه‌ی اینها را مطلع هست، ابن زیاد ملعون گفت: برای اینکه ثابت کنم امامت خلاف گفته است نه دارت می‌زنم نه زبانت را می‌برم، به زندان ببریدش. میثم را به زندان برد و آنجا شروع به کار فرهنگی کرد و به ابن زیاد اطلاع دادند که در زندان همه را شیعه‌ی امیرالمؤمنین می‌کند و دستور داد دارش بزنند اطلاع دادند بالای دار هم کار فرهنگی می‌کند، گفت: پایین بیاریدش زبانش را ببرید و سر از بدنش جدا کنید. این شجاعت آقا امیرالمؤمنین فرمود: وقتی اشیاء طبقه‌بندی می‌شد و پدیده‌ها رده‌بندی می‌شد شجاعت کنار راستگویی قرار گرفت و «کان الجبن مع الکذب»[14] دروغ با ترس اینها کنار هم قرار گرفتند، آدم‌های دروغگو آدم‌های ترسو هستند، آدم‌های ترسو شجاع هستند، از ویژگی‌های دیگر راستگویی و آثار راستگویی آراستگی به فضایل و بازدارندگی از گناه است اصلا خود راستگویی ذاتاً انسان از گناه باز می‌دارد، یک جوانی خدمت پیغمبر عرض کرد: یا رسول الله من گناهان زیادی می‌کنم و چه کنم دیگر گناه نکنم. پیغمبر فرمود: فقط دروغ نگو! این محضر پیغمبر بیرون آمد پیش خودش گفت: خب دروغ نمی‌گویم ولی خب بقیه را که می‌توانم انجام بدهم به همین دلیل به سمت یک گناه رفت یادش آمد که با پیغمبر عهد بسته بود که دروغ نگویم اگر من این گناه را کردم بعد کسی از من پرسید که تو این کار را کردی یا نه؟ بناست راستش را بگویم، اگر گفتم این خلاف کار من بود آبرویم می‌رود چون عهد با پیغمبر کردم که دروغ نگویم از آن گناه گذشت.

رفت برای دزدی، یاد عهدش با پیغمبر افتاد، که اگر ازش پرسیدند که اینها را کی دزیده است و اگر راستش را بگویم آبرویم می‌رود و دروغ هم نمی‌توانم بگویم چون عهد با پیغمبر بستم به همین دلیل همه‌ی گناهان را کنار گذاشت، خدمت رسول الله رسید و گفت: همین عهدی که با شما بستم تمام رذایل اخلاقی کنار رفت.

امیرالمؤمنین فرمود: «الصدق حیاة التقوی»[15] اصلا زندگی تقوی در راستگویی است، در صدق است.

 نکته‌ی دیگر همنشینی و قرابت با پیغمبر، آن‌هایی که دوست دارند قیامت با رسول الله باشند یک کدی که خودت پیامبر فرموده است که تقرب به من پیدا می‌کنید راستگویی و راستگویان است، این حدیث عجیبی است جلد هفتم بحار صفحه 303 ببینید آقایان قیامت اوضاع سختی است همه‌ی می‌دوند خودشان را به پیغمبر برسانند، ائمه هم متوسل به رسول الله می‌شوند محور و شاخص در قیامت حتی برای انبیاء هم رسول الله هست آن روز گرفتاری وانفساه که پدر از اولاد فرار می‌کند و اولاد از پدر و مادر فرار می‌کند.

رسول الله فرمود: اول دادگاهی که قیامت تشکیل می‌دهند دادگاه خانواده است یعنی قبل از غریبه‌ها جلویت را بگیرند سروکله‌ی زن و بچه و پدر و مادر و خواهر و برادر پیدایش می‌شود مثلا یادت هست مهریه را ندادی؟ نفقه ندادی؟ در دنیا گفتی دلم می‌خواهد به کسی مربوط نیست.

یک خانمی به من گفت: شوهرم مهریه‌ی من را نداد، به آن اقا گفتم مهریه بدهکاری، این مرد گفت: همین خرجی که برایت می‌کنم و خوراکی که می‌خوری از سرت هم زیاد است، از دنیا رفت. این خانم گفت به بچه‌هایش گفتم مهریه‌ام  را بدهید لازمم می‌شود بچه‌ها گفتند: برو بابایمان همین قدر به تو رسیده است کافی است. حاج‌اقا این را بگویم قیامت جلوی این مرد را خواهم گرفت. آقایان تعارف‌بردار نیست.

خب ما می‌خواهیم به پیغمبر نزدیک بشویم چه باید بکنیم این دادگاه‌ها تشکیل می‌شود اول دادگاه خانواده اگر از این رهایی پیدا کردیم بعد غریبه‌ها جلو می‌آیند، دوست، آشنا، همکار، همسایه.

پیغمبر فرمود «أقربکم منّی غداً فی الموقف»[16] نزدیک‌ترین مردم به من در قیامت چند گروه هستند: الان سرمایه‌اش را کسب کن برای آینده و قیامت به پیغمبر نزدیک بشوی این‌ها در گروه اینهاست. «أصدقکم للحدیث»[17] آن کسانی که در دنیا راستگو بودند در قیامت به نزدیک هستند، «أبداکم للأمانة»[18] کسانی که امانت‌دارهای شایسته‌ای بودند به من پیغمبر نزدیک هستند. «أوفاکم بالعهد»[19] کسانی که به تعهداتشان عمل می‌کردند، مخاطبش را سرکار نمی‌گذاشت و وعده‌ی تو هوا نمی‌داد، سرکاری حرف نمی‌زد مثلا نمی‌گویند حالا ما یک چیزی گفتیم تو باورت شد؟

«أحسنکم خلقا» خوش‌اخلاق‌ها به پیغمبر نزدیک هستند آن‌هایی که اخلاق شایسته دارند. «أقربکم من الناس» آن‌هایی بیشتر به مردم نزدیک هستند، ببینید در جامعه چقدر مردمی هستند به همان اندازه به پیغمبر نزدیک هستید اگر پیدایتان نمی‌کنند قیامت هم نمی‌توانید پیغمبر را پیدا کنید، پیغمبر أقربکم من الناس بود، مردمی بود چهره به چهره و کوچه به کوچه بین مردم بود، نباید برای پیدا کردن ما از هفت خان رستم عبور کنند، «أقربکم من الناس» باید مسئولین سمت مردم بیایند، مسئول وقتی قبول مسئولیت کرده یعنی قبول خدمت‌گذاری و حالا که قبول کرده خدمت کند باید سعه‌ی صبرش را بالا ببرد و سمت مردم بیاید.

یک زمانی در دولت آقای احمدی نژاد یکی از مدیران استان و طرف گفت رفتم در اتاقشان که با آقای فلانی کار داریم، رئیس دفترش گفت: شانس بیاوری آقا را در تلویزیون ببینی، خب این مدیر است؟ من به همان مدیر زنگ زدم و گفتم: آقای مهندس کجا هستی؟ ایشان گفت: مشهد هستم. گفتم: خدا وکیلی پنج تا مثل این رئیس دفترت دورت باشد دیگر برایت آبرو نمی‌گذارد، گفت: چی شده؟ گفتم: این آقا گفته شانس بیاورید تو تلویزیون ببینید شما قبول مسئولیت کردید نباید اینجوری با مردم حرف بزنید، زبانش نمی‌چرخد که بگوید آقا مسافرت هست! نیستند!؟ یعنی اینقدر شما بزرگ هستید این قابلیت دیدار تو را ندارد؟ باید در تلویزیون تو را ببینید؟ متأسفم!

یک بحث دیگری است چه کنیم راستگو باشیم؟

حیفم آمد اصل بحثم اینجاست این همه گفتیم از راستگویی چه کنیم راستگو بمانیم عمده‌ی بحث همین‌جاست یکی از عواملی که مبانی صدق و راستی را تقویت در ما می‌کند، تقویت مبانی ایمانی و اعتقادی است یعنی هر چه مردم ایمان‌شان قوی‌تر راستگوتر، هر چه اعتقادشان قوی‌تر در کارهایشان راستگوتر هستند. لذا اینکه می‌گویند ایمان و عمل صالح، ایمان اگر قوی شد راستی دیگر دروغ نمی‌گویی و از خدا می‌ترسی.

 علی علیه السلام فرمود: «الایمان أن تؤثر الصدق حیث یضرک»[20] ایمان یعنی اینکه راست بگویی جایی که به ضررت هست و دروغ نگویی جایی که به نفعت هست، دروغ بگویی به نفعت هست ولی دروغ نمی‌گویی این نشانه‌ی ایمان است، راست می‌گویی ولی این راست‌گویی به ضررت هست و من بارها آقایان سراغ دارم شواهدی که افراد یک جاههایی که به ضررشان بوده از نظر اقتصادی راست‌گفتند دقیقا به نفع‌شان بوده است خدا کمک کرده است، آقایی از بازاری‌های متدین شیراز می‌گفت یک وقت کسی از ما برنج بخرد و قیمت گفت و گفت: حاجی برنج قیمت چقدر است؟ و از این بهتر هم داری؟ گفتم: من ندارم. گفت: هست؟ گفتم: بله گفت: کجا؟ گفتم: 50 متر بالاتر فلان مغازه، برنج بهتر آنجا دارد خب این به ضررش است و مشتری از دست می‌دهد اگر آدم دروغ‌گویی بود برنجش را تعریف می‌کرد و می‌گفت: بهتر از این گیرت نمی‌آید، جبرئیل آورده، این هم تو نخری از دستت می‌رود. گفت: مشتری رفت و دیدم ده دقیقه‌ی بعد برگشت و گفت: حاجی راست گفتی برنج بهتر از تو آنجا بود اما این برنج برای مجلس امام حسین است و این کار خداست من رفتم تو فکر برای شهرستان می‌خواهم سه تن از این برنج می‌خواهم برای هیأت، تو آدم راست‌گویی هستی این برنج گرچه ضعیف‌تر از آن برنج است ولی قوی‌تر است چون فروشنده‌اش راستگو است، سه تن را خرید و گفت: آدرس تو را به شهرستان خودمان می‌دهیم هیأت‌های دیگر هم برنج می‌خواهند و می‌گویم از تو بخرند، گفت آقای حدائق بخاطر راست‌گویی نزدیک به 13 تن برنج ما فروختیم این کار خداست، تقویت تقوا و مراقبت دائمی، اما خود این تقوا هر چه تقویت شود راستگویی تقویت می‌شود.

امیرالمؤمنین فرمود: «إعلموا عبادالله أنّ التقوی دار حصین»[21] بندگان بدانید که تقوا دژ مستحکمی است و حفظ‌تان می‌کند، باتقوا شدید این آفت‌ها و رذایل اخلاقی دفع می‌شود، از عواملی که انسان را تقویت در راستگویی می‌کند یاد معاد است قیامت بعضی‌ها یادشان رفته است که دروغ می‌گویند.

پیغمبر فرمود: «کان رسول الله کثیراً ما یوصی أصحابه»[22] پیوسته این را پیغمبر به اصحابش می‌فرمود: «بذکر الموت»[23] مردن یادتان نرود. «یقول أکثروا ذکر الموت»[24] مردن را زیاد یاد کنید. ما اگر شب اول قبر را فراموش نکنیم و فراموش نکنیم عالم برزخ و قیامتی هست «مَا يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ»[25] و دروغ بگوییم!

نکته‌ی دیگر تعدیل غرائض و امیال اگر این غرائض شهوانی تعدیل شد افراط نکردیم و تندروی نکردیم صداقت تقویت می‌شود و اهتمام نکته‌ی دیگر به امور عبادی و مذهبی است هر چه شما به نمازتان و به عبادت و امور دینی اهمیت بدهید اینها عرض شود که راستگویی مؤثرتر است.

یک اشاره‌ای به شب قدر داشته باشیم حیفم می‌آید امشب پیش روی شماست. این به صلاح خودتان هست و به نفع خودتان هست این حدیث رو هم تلگرافی بشنوید صاحب وسائل الشیعه نقل می‌کند جلد 8 که عرض شود حضرت موسی به خدا عرض کرد چند تا سؤال پرسید «إلهی أرید قربک»[26] خدایا دوست دارم به تو نزدیک بشوم خطاب آمد «قال قربی لمن استیقظ لیلة القدر»[27] موسی نزدیک شدن به من در گرو بیداری شب قدر است یکی از ویژگی‌های بیداری شب قدر به خدا نزدیک‌تان می‌کند.

حضرت موسی عرض کرد «إلهی أرید رحمتک»[28] خدایا رحمتت را می‌خواهم که شامل من بشود. خطاب آمد «قال رحمتی لمن رحم المساکین لیلة القدر»[29] رحمت من شامل کسانی می‌شود که مساکین را شب قدر فراموش نکنند. صدقه‌ی امشب یادتان نرود مخصوصا اگر در فامیل‌تان کسی دارید ولو مختصر کار به کمیت آن نداشته باشید کیفیت مهم است، می‌خواهید رحمت خدا بر شما شامل بشود مساکین را امشب فراموش نکنید حضرت موسی سؤال سوم را پرسید: «قال الهی أرید جواز علی الصراط»[30] خدایا می‌خواهم از پل صراط به سلامت بگذرم.

خطاب آمد«قال ذلک لمن تصدّق به صدقة فی لیلة القد»[31] صدقه‌ی در شب قدر، فراز قبلی رحم کردن به مساکین این فراز جواز عبور از پل صراط خود صدقه دادن است، حالا آن ترحم یک وقتی ترحم عاطفی است بالاخره اکرام اجتماعی است یک وقت گذشت است طرف ندارد آقا بدهکارم و تو امشب از او بگذری.

حضرت موسی فرمود: «إلهی أرید من أشجار الجنة و ثمارها»[32] خدایا دوست دارم از این نعمت‌های بهشت و درخت‌های بهشتی و میوه‌هایش شامل حالم بشود این‌ها را باید حواله‌اش را اینجا بگیری خطاب آمد: «ذلک لمن سبّح تسبیحه فی لیلة القدر»[33] آن کسانی که می‌خواهند میوه‌ها و نعمت‌های بهشتی را درک کنند شب لیلة القدر تسبیح زیاد بگویند، ذکر سبحان الله زیاد بگویند.

حضرت موسی سؤال دیگری پرسید «إلهی أرید نجاة من النار»[34] خدایا می‌خواهم از جهنم نجات پیدا کنم. چه کار کنم؟ اینها باید سرمایه‌اش را امشب فراهم کرد. قال «ذلک لمن استغفر فی لیلة القدر»[35] امشب یکی از کارهایتان ذکر استغفار باشد «استغفر الله ربی و أتوب إلیه»

حضرت موسی سؤال پایانی را پرسید: «إلهی أرید رضاک»[36] خدایا دوست دارم از من راضی باشی. خطاب آمد «رضای لمن صلّی رکعتین فی لیلة القدر»[37] می‌خواهی راضی بشوم دو رکعت نماز در شب قدر بخوان مثل نماز صبح

نماز شب می‌خوانی ولی این دو رکعت اختصاصاً به نام شب قدر بخوانید به رضای الهی نزدیک می‌شوید.

ملتمس دعا از محضر همه‌ی عزیزان هستیم به سهم خودمم دعاگو هستم خدا رحمت کند آیت الله والد در شب‌های باعظمت قدر یکی از کارهایی می‌کرد می‌گفت: آن کسانی که به شماها بدی کردند دعای هدایت برایشان کنید آن‌هایی که دلتان را شکستند یا ناراحتتان کردند بگویید خدا این را هدایت کن که خوب بشوند.

خدایا به عظمت شب‌های قدر فرج امام زمان ما را نزدیک بگردان

 

[1] من لایحضره الفقیه ج1ص205

[2] وسائل الشیعه ج27 ص92

[3] لقمان آیه12

[4] الکافی ج2 ص56

[5] الکافی ج2 ص56

[6] غررالحکم ص812

[7] غررالحکم ص812

[8] غررالحکم ص812

[9] غررالحکم ص812

[10] غررالحکم ص446

[11] غررالحکم ص568

[12] غررالحکم ص568

[13]. سوره‌ی طلاق، آیه‌2و3

[14] غررالحکم ص568

[15] غررالحکم ص30

[16] تحف العقول ص46

[17] تحف العقول ص46

[18] تحف العقول ص46

[19] تحف العقول ص46

[20] وسائل الشیعه ج12 ص255

[21] نهج البلاغه خطبه 157

[22] وسائل الشیعه ج2 ص437

[23] وسائل الشیعه ج2 ص437

[24] وسائل الشیعه ج2 ص437

[25]. سوره‌ی ق، آیه18

[26] وسائل الشیعه ج8 ص20

[27] وسائل الشیعه ج8 ص20

[28] وسائل الشیعه ج8 ص20

[29] وسائل الشیعه ج8 ص20

[30] وسائل الشیعه ج8 ص20

[31] وسائل الشیعه ج8 ص20

[32] وسائل الشیعه ج8 ص20

[33] وسائل الشیعه ج8 ص20

[34] وسائل الشیعه ج8 ص20

[35] وسائل الشیعه ج8 ص20

[36] وسائل الشیعه ج8 ص20

[37] وسائل الشیعه ج8 ص20

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه