استاد حدائق روز شنبه 20 فروردین ماه 1401 مصادف با هفتمین روز از ماه مبارک رمضان در مسجدالرسول(ص) شیراز به بیان مبحث «شاخصه های حکومت مهدوی» پرداختند.
جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسمالله الرحمن الرحيم
قال الله تبارک و تعالی فی محکم کتابه القرآن الحکيم: «قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذينَ آمَنُوا وَ هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمينَ»[1]
سخن پيرامون شاخصهای حکومت امام عصر و دولت مهدوی بود، يکی از شاخصههای دولت امام عصر که جلسه قبل بحث شد و مطالبی پيرامون آن محضر عزيزان اشاره شد احياء قرآن و معارف قرآنی در جوامع بشری است قرآن از آن مظلوميت و مهجوريت خارج میشود آيهای که از سوره مبارکه نحل مورد بحث قرار گرفت آيه 102 که خداوند به پيامبر میفرمايد: «قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ»[2] قرآن از ناحيه خداوند و به حق برای هدايت بشريت نازل گرديده: «لِيُثَبِّتَ الَّذينَ آمَنُوا»[3]تا انسانهای مؤمن ثابت و با استقامت بشوند در دنيا: «وَ هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمينَ»[4] قرآن هدايت است و بشارت است برای انسانهای مسلمانی که تسليم خدا هستند من چند نکته را در اين آيه باقی ماند که محضر عزيزان تقديم کنم نکات ارزشمندی که ذيل ايه آيه حائز اهميت و توجه است:
نکته اول اينکه قرآن دو نزول داشته اين آيه نزول تدريجی را نام میبرد، يک نزول دفعی است که در ليلة القدر اتفاق افتاد: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةِ الْقَدْرِ»[5] در ليلة القدر خداوند تمام قرآن را در قلب پيغمبر نازل کرد اما در طی بيست و سه سال به تناسب شرائط جامعه و رشد فکری مردم آيات نازل شد اين را میگويند نزول تدريجی حالا من مثالی عرض کنم که مطلب را به ذهنها نزديک کند يک وقتی به يک آقای مديری مسئوليت میدهند میگويند چهار سال شما مدير هستيد اين برنامه چهار ساله شماست، سال اول بايد اين کار را بکنی سال دوم برنامه اين است سال سوم برنامه شما اين است سال چهارم برنامه شما اين است مدير انسان با ظرفيتی است بنا نيست که به زير مجموعه بگويد من برنامههايم چيست؟ عنوان میکنند اين برنامهها را هم ابلاغ میکند با اين ابلاغيه مدير کار را شروع میکند اما میگويند اين برنامهها را ما در زمانهای خودش به تو ابلاغ میکنيم شما متوجه باش که برنامههای پيشروی شما در دوران مديريتت چيست؟ اما در هر سال برنامه آن سال به شما ابلاغ میشود سال اول برنامه اول را میگويند مدير هم لازم نيست به ديگران بگويند آقا ما سال چهارم میخواهيم فلان کار را بکنيم، سال دوم برنامه فلان کار میآيد با اعتبار و بودجهای که هست حالا علت اين تدريجی و دفعی هم اين است که دفعی همه ظرفيتش را نداشتند يقين بدانيد اگر پيغمبر در آغاز رسالتش میخواست بگويد من يک کتابی همراهم هست به نام قرآن، واجباتی است و محرماتی، واجبات را بايد انجام بدهيد محرمات را بايد ترک کنيد بايدها اين است نبايدها اين است مطمئناً غير از اميرالمؤمنين و حضرت خديجه کسی زيربار پيغمبر نمیرفت تازه رسولالله بيست و سه سال زحمت کشيد بيست و سه سال مسلمان تربيت کرد در غدير علیبن ابی طالب را که معرفی میکند مخالف پيدا میکند در غدير يک عربی گمراهی بلند شد گفت يا رسولالله اينهای که داريد میگويد علی بعد از شما ولی است حرف شماست يا حرف خدا، آقا رسولالله فرمود حرف خداست، اين ابلاغ الهی است: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ»[6] سرکرد به آسمان گفت خدايا اگر اين حرفی که پيغمبر میزند حرف شماست عذابی نازل بشود و من را از بين ببرد که همانجا عذاب نازل شد: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ»[7] که سائلی سؤال کرد و عذاب هم آمد اين حجت الهی را هم ديدند در غدير و بعضیها کتمان کردند لذا ظرفيتها را بايد ببينند کما اينکه ماها همين کار را میکنيم حاج آقا شما هرچه بلد هستيد که به بچههايتان نمیگويد پيغمبر فرمود ما انبياء مأمور هستيم به اندازه درک مردم با مردم حرف بزنيم آنگونه که رسولالله به سلمان سخن میگفت به ابوذر نمیگفت چون ظرفيتها فرق میکند شما به يک جوان بيست ساله و يک نوجوان هشت و نه ساله يک جور حرف میزنيد به يک انسان فهيم و يک انسانی که فهمش ضعيف است يکسان سخن میگويد قطعاً میگويند، چونکه با کودک سرو کارت فتاد با بچه سروکارتان میافتد بايد زبان بچگی را باز کنی با آدم بزرگ به يک نحو ديگری جامعه آن ظرفيت را نداشت لذا قرآن در بيست و سه سال نازل شد معرفی علی ابن ابی طالب به عنوان يک تکليف برای جامعه اسلامی شد هفتاد روز قبل از ارتحال رسولالله يعنی در آن آخرين ايام عمر پيغمبر که مردم ظرفيتش را پيدا کرده باشند با اينکه در آن ماههای پايانی عمر پيغمبر بود بازهم شما میبينيد بعد از ارتحال پيغمبر تمام مردم پشت کردند به بيعتشان در غدير جزو سه نفر، همه پيمان شکنی کردند و حال آنکه بيش از صدهزار نفر در غدير بيعت کردند، چرا قرآن يک دفعه نازل نشد برای عموم بشريت؟ چون عموم بشريت و مردم ظرفيت نداشتند ظرفيت در کار نبود دليل بر بیظرفيتی غدير دليل بر بیظرفيتی آيه تحريم خمر نازل شد و در زمان خود پيغمبر و اميرالمؤمنين شراب میخوردند، خب ظرفيت نيست اول آيه نازل شد: «لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى»[8] با حال مستی نماز نخوانيد پله پله بايد اينها را گرفت از اين آسيبها اين هم يک درس است يک آدمی را که غرق شده يک آدمی که در رذايل اخلاقی آسيب ديده اگر بخواهيد يک دفعه بگوييد همه را بگذار کنار اين جبهه میگيرد میگويند رفته رفته لغزشها بدیهايش را ازش بگيرد و اين را به سمت معنويت، ديديد بعضیها کج صليقه هستند يک نفر را میخواهد هدايت کند میگويد نماز نمیخوانيد حجابت هم بد لباست هم بد است لاک هم زدی، خب اين میگويد اين اسلام برای خودت بابا پله پله همان کاری که رسولالله کرد ما فراموش کرديم طرف آمد خدمت رسولالله گفت يا رسولالله دزدی میکنم فساد اخلاقی دارم نماز هم میخوانم من و شما بوديم چه میگفتيم؟ انصاف بدهيم میگفتيم به کمرت بخورد اين نماز خواندنت، نمیگفتيم؟ خجالت بکش از اين نماز خواندنت، ولی ببينيد پيغمبر چه فرمود؟ پيغمبر فرمود يک توصيه بهت میکنم نمازت را ترک نکن، گفت رذايل اخلاقی دارم گفت مفاسد با هم همراه است شراب میخورم پيغمبر فرمود نمازت را ترک نکن، بعد که رفت عرض کردند يا رسولالله اين با اين رذايل اخلاقی نمازش پيغمبر فرمود: «إِنَّ صَلَاتَهُ تَنْهَاهُ يَوْماً مَا»[9] اين نماز يک روز میآوردش سر خط اين نماز نجاتش میدهد ما به جای که حلقه وصل بشويم میشويم فصل زندگیها به جای که همين نماز شکسته و بستهای که دارد میخواند بگوييم آقا ادامه بده، بگوييم آقا چه نمازی است که تو میخوانی؟ با اين حجابت با اين اخلاقت با اين برنامهات اين نمازت را هم نخوان خودت را بازی دادی دستش را از دست دين قطع میکنيم اينها نکات لطيف و ظريفی است که در سيره رسولالله پيغمبر طی بيست و سه سال اسالم را گسترش داد رسولالله ما گاهی اوقات توقع داريم با يک سخنرانی طرف بشود سلمان فارسی با دوتا روايت خواندن طرف بيايد سر خط، خيلی پر توقع هستيد بالا پيغمبر بعضیها را بعد از بيست سال بعثت مسلمان کرد بلی يک نفر شد مثل سلمان بالای درخت نخل بود پيغمبر را پايين درخت ديد دوتا کلمه با رسولالله صحبت کرد همان بالای درخت نخل اسلام آورد اما همه سلمان نيستند بعضیها را رسولالله وقت گذاشت وقت گذاشت دو سال سه سال پنج سال بيست سال اينها پيغمبر را ديدند حرفهای رسولالله را شنيدند بعد اسلام آوردند من يک جريانی آموزندهای را از روش تربيتی پيامبر عرض کنم واقعاً بنده خودم را عرض میکنم به بعضی از رفتارهايمان بايد استغفار کنيم، جوانهای خوبی داريم ولی سرمايهگذاری نمیکنيم اخلاق به خرج نمیدهيم تشويق نمیکنيم.
در حالات نبی مکرم اسلام دارد يک جوانی يهودی بود در مدينه اين خيلی شيفته اخلاق پيغمبر شده بود منش پيامبر تواضع رسولالله برخورد پيغمبر اين جوان يهودی را جذب کرده بود اما يهودی بود، روزها میآمد خدمت رسولالله مینشست نگاه میکرد پيغمبر را گفت و شنودها را میشنيد اما اعتقادش اعتقاد ديگری بود پيامبر را به عنوان پيامبری قبول نداشت اما به عنوان يک انسان با اخلاق شايسته پذيرفته بود پيامبر گاهی اوقات بهش کار هم ارجاع میدادند جلو مسلمانها میگفتند جوان بيا میآمد میگفتند برو به فلان بگو اين کار را انجام بده، اين را ببر بده به فلان شخص اين نوع روش برخورد هم که از پيغمبر میديدند مسلمانهای کم حوصله کم ظرفيت به پيغمبر ايراد میگرفتند بعضیها ديديد کاسهای از آش داغتر اند يا رسولالله اين همه مسلمان دور و بر شماست شما به يک جوان يهودی کار ارجاع میکنيد مگر مسلمان دور و برتان نيست خدايش امروز يک آدم متدينی در جامعه به يک جوانی که يک مقدار از دين فاصله گرفته يک کاری ارجاع کند میگويند حاجی چرا به اين میگوي؟ تو داری به اين شخصيت میدهي، به يک آدم متدينی بگو، ايرادها سمت پيغمبر آمد يا رسولالله ما هستيم مسلمانها هستند جمعيت مسلمين دور شما هستند به اين جوان يهودی میگويي بار کار انجام بده، خب اين جوان يهودی بيايد اول رسالت شما را قبول کند بعداً کار بهش ارجاع کنيد، پيغمبر اعتناء نمیکردند به اين تنگنظریها سه سال گذشت بعد از گذشت سه سال يک چند روزی بود اين جوان ديگر پيدايش نشد يک روز پيغمبر سراغش را گفتند اين جوان يهودی میآمد پيدايش نيست سراغی ازش نيست عرض کردند يا رسولالله مريض شده مريض سخت هم شده در بستر افتاده من عرض کردم باز از اخلاقيات پيغمبر اين بود که باز اينجا محروم هستيم، اينکه خدا میفرمايد پيغمبر را بشناسيد ياد بگيريد زندگی کردن را از رسولالله پيغمبر اگر کسی را سه روز نمیديد، از اينهای که با پيغمبر معاشرت داشتند سراغش را میگرفتند فلانی کجاست؟ اگر میگفتند مريض است رسولالله میفرمودند برويم ديدنش، اگر میگفتند مسافرت است دعا میکردند برای سلامتش اگر میگفتند در شهر است ولی گرفتار است نمیرسد رسولالله میفرمودند سلامش را برسانيد بگوييد پيغمبر احوالت را پرسيد، ما گاهی اوقات میفهميم آقای حاجی فلان رحمت خدا رفته، آگهیاش را روی ديوار میبينيم، آقای فلانی مرد؟ میگويند اين آگهی سر سالش است کجا هستيم؟ تازه يک سال رحمت خدا رفت حالا میگوييم رحمت خدا رفت، فلانی مريض بود فلانی فوت کرد، پيغمبر کجا؟ ما کجا؟ يک وقتی من از مرحوم حاج آقای بلاغت شنيدم آقای بلاغت را ديده بوديد آنهای که ديده بوديد شادی روحش يک صلواتی بفرستيد، روزهای پايانی عمرش با مرحوم آيتالله والد رفتيم ديدن ايشان در بستر اين حرف را من خودم از ايشان شنيدم خب عمر با برکت طولانی هم داشت بالغ بر صد سال ايشان عمر کرد اين حرف را زد گفت من در شيراز برای بعضی از خانوادهها برای سه نسلشان منبر رفتم گفت دو سال افتادم در جا يک احوالی از من نگرفتند، اين مسلمانی نيست، ما فقط همديگر را بخوانيم تا کار ازمان میآيد امام صادق فرمود از نشانههای رفيق خوب است اين است که: «أَنْ لَا يُسْلِمَكَ عِنْدَ النَّكَبَاتِ»[10] چندتا ويژگی را امام برای رفيق خوب نام میبرد يکش اين است رفيق خوب رفيقی است که در گرفتاریها مشکلات ولت نمیکند، آن زمانی که سرپا هستيد سالم هستيد کار ازتان میآيد مشکل نداريد مشکلی نيست کسی دور شما باشد يا نباشد، در گرفتاریها کهها همراه شما هستند؟ مريض میشوی که احوالت را میپرسد؟ در بدهکاریها که کمک میکند؟ «أَنْ لَا يُسْلِمَكَ عِنْدَ النَّكَبَاتِ»[11] رسولالله تا گفتند اين شخص جوان يهودی مريض شده پيغمبر فرمودند حرکت کنيم برويم ديدنش ديدن جوان يهودی! نه جوان مسلمان، اين پيغمبر را خدا میفرمايد: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»[12]اين اسلامی که همه ما امروز پای سفرهای اسلام نشستيم با اخلاق ديروز پيغامبر اسلام گسترش پيدا کرد عدهای از مسلمانها را پيغمبر حرکت دادند آمدند در خانه آن يهودی رسولالله در زدند پدر آن جوان آمد دم در رسولالله سلام کردند فرمودند من متوجه نشدم الآن متوجه شدم فرزند شما مريض است من آمدم دينش اجازه میدهيد بياييم داخل، پدر اجازه داد رسولالله وارد شدند اين جوان نفسهای آخر زندگیاش بود در بستر خوابيده بود بستگان اين جوان يهودی عمو دائی و خويشاوندانش هم دور بستر بودند پيغمبر وارد شدند پايين بستر اين جوان ايستاده که چهره به چهره نگاه به نگاه بيفتند رسولالله تا اين جوان يهودی چشم گشود و پيغمبر را ديد، يک سلام کردند به اين جوان، جوان جواب داد بعد حضرت فرمودند: «قل يا غلام اشهد ان لا اله الا الله» يافت نشد، جوان بگو شهادت میدهم خدايي جز خداي يگانه وجود ندارد جوان يهودی با ادبی بود اين میخواست حرمت پدرش را هم حفظ کند برگشت يک نگاهی به پدرش کرد دلش با پيغمبر بود اما میخواست پدر هم ناراضی نشود احترام پدر هم حفظ بشود، يک نگاهی به پدر کرد پدر نگاه را فهميد، فهميد که اين نگاه نگاه استجازه است، گفت پسرم اگر میخواهی مسلمان بشوی آزادی، تا پدر اين را گفت رو کرد به پيغمبر عرض کرد: «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسولالله» اسلام آورد اين جوان چشمها را گذاشت رو هم تمام کرد مرد، رسولالله از خانه آمدند بيرون، بيرون خانه آن شخص يهودی رسولالله رو کردند به همان مسلمانهای کم ظرفيت خردهگير فرمودند مسلمانان اگر به من ايراد میگرفتيد چرا به يک جوان يهودی بهاء میدهم کار ارجاع میکنم مسئوليت میدهم برای اين بود که اين لحظات آخر عمر او را مسلمان کنم و مسلمان بميريد، حضار محترم اين اسلامی که امروز دست من و شماست زحماتش را پيغمبر و اهل بيت کشيدند ما پای سفرهای آماده نشستيم بیحوصلگی هم میکنيم رنجها را رسولالله برد تهمتها را پيامبر شنيد، ساحر و مجنونها را به او گفتند، به چند درصد آدمهای امروز من يک مورد از توهينهای به رسولالله را عرض کنم، کدام مسلمان سراغ داريد برای دفاع از دين و حقيقت اين نسبت را بهش داده باشند، به پيامبر گفتند فرزندت ابراهيم فرزند تو نيست نسبت ناپاکی به ناموس پيغمبر نسبت ناپاکی به فرزند رسولالله مسلمانها به کدام يکی از شما گفتند فرزند شما فرزند شما نيست به ما يک از گل نازکتر میگويند قهر میکنيم آقا چرا هيئت نمیآيي؟ ولش کن تحويل نمیگيرند جواب سلاممان را ندادند فلان کاری گفتيم بکنيد نکردند پيغمبر در مدينه در رأس حکومت همسرش ماريه قبطيه فرزند به دنيا میآورد منافقين مزدور خائن دروغ جعل کردند که اين فرزند فرزند رسولالله نيست بعضی از مسلمانها ساده لوح احمق شايته را پخش کردند به ما اين توهينها را کردند اين امام رضای که افتخار میکنيم اين مملکت مفتخر به امام رضاست تاريخ را بخوانيد يکی از جوسازی بر عليه امام رضا اين بود که گفتند امام جواد فرزند امام رضا نيست آقای حاجی اين حرف را بهت زدند؟ به شما گفتند فرزندت فرزند تو نيست اسلام با اين هزينه حفظ شد کار به جای رسيد که رفتند قيافهشناس آوردند که ببينند قيافه امام جواد به که شباهت دارد؟ خب ظرفيت نبوده، قرآن بايد در بيست و سه سال برای هدايت مردم بيايد چون ظرفيت نيست.
باز من مثال ديگری عرض کنم يک دانشآموز کلاس اول ابتدائی در حد کلاس اول ابتدائی ظرفيت دارد روز اول کلاس معلم بيايد به او انشاء کند اين اصلاً الفبا بلد نيست شما داري يک چيزی ازش میخواهی که بلد نيست اين بايد قلم گرفتن را دستش بده، اين بايد خط عموی و افقی الآن ياد بگيرد تو داری غزل حافظ برايش میخوانی معادلات رياضی برای اين مطرح میکنی اين در آن ظرفيت نيست پيغمبر ظرفيت کامل يکجا قرآن بر پيغمبر نازل شد ولی جامعه بشری ظرفيت نيست قرآن در بيست و سه تدريجاً نازل شد بلی بعضیها بودند نماز میخواندند مست هم میکردند زمانی که آيه تحريم خمر به طور مطلق هنوز نيامده تدريجاً آيه آمد: «لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى»[13]وقتی که در حال مستی هستيد نماز نخوانيد نماز بايد در حالت عقل پاکی درستی باشد بعد آيه تحريم خمر آمد زمينهسازی ايجاد شد: « إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ»[14] شراب و خمر از اعمال شيطان است: «فَاجْتَنِبُوهُ»[15]ازش اجتناب کنيد اين در بحث تبيين نزول دفعی و نزول تدريجی که اين آيه شريفه 102 سوره نحل نزول تدريجی قرآن را نام میبرد: «قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ»[16]اين بحث نزول تدريجی در بيست و سه سال اين مجموعه قرآن را برای هدايت بشريت نازل شد.
نکته دوم تمام قرآن حق است: «قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ»[17] ما يک آيهای قرآن شما امروز سراغ نداريد که با عقل با منطق مغايرت داشته باشد گرچه از اين دهن خورد شده جوسازی میکنند سياه نمايي میکنند اخيراً هم من ديدم در يک کليپی آقاي به دروغ میآمد به قرآن خرده بگيرد به قرآن ايراد وارد کند که آقا بعضی از مطالب علمی قرآن نيست علمی نيست شما يک آيهای قرآن را دانش امروز نمیتواند زير سؤال ببرد در مسائل نجوم در مسائل طبی در مسائل تربيتی در مسائل اخلاقی، قرآن يک اصل ثابت لايتغير است چون سخن خداست اين کتاب برای بشريت و هدايت انسانها تا ابديت است قرآن میفرمايد: «قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ»[18] تمام قرآن و محتوای قرآن حق است بلی ما خيلی از مسائل را ما نمیفهميم، اميرالمؤمنين میفرمايد قرآن دريايي است که عمقش پيدا نيست: «وَ بَحْراً لَا يُدْرَكُ قَعْرُهُ»[19]؛ در يايي بیپايان است يعنی هرچه شما غوص میکنيد و کنکاش میکنيد باز شگفتیهای قرآن لاتعد و لا تحصی است: «وَ بَحْراً لَا يُدْرَكُ قَعْرُهُ وَ شُعَاعاً لَا يُظْلِمُ ضَوْءُهُ»[20] اميرالمؤمنين میفرمايد قرآن نورانيتی است که هيچگاه تاريک نمیشود به تارکی گراييده نخواهد شد، «شُعَاعاً لَا يُظْلِمُ ضَوْءُهُ»[21] لذا قرآن را البته بايد دست کارشناس داد خدا رحمت کند مرحوم امام میفرمودند ما مترجم قرآن هستيم مفسر اهل البيتاند ما هرچه از قرآن میگوييم ترجمه است و اگر تفسير دارد صورت میگيرد به اعتبار نظر مفسرين واقعی که اهل البيتاند.
مطلب ديگر در اين آيه شريفه خب نزول وحی از شئون ربوبيت است خداوند مهربانی که بشر را آفريده اسباب هدايت او را هم فرهم کرده اسباب هدايت انسانها انبياء، مربيان تربيت کننده بشريت و کتابهای آسمانی بيش از يک صد کتاب آسمانی برای هدايت انسانها نازل گرديده که کاملترين آنها قرآن و جامعترين آن قرآن، اين از شئون الهی است خدای که آفريده اسباب هدايت هم فراهم کرده حجت را هم تمام کرده، قاعده لطف اقتضاء میکند خدای مهربان دستگيری کند از اين بشر برايت هدايتش لذا قرآن از شئون ربوبيت است و پروردگار به اعتبار اينکه بنده را مربی است و تربيت میکند هم رزق مادی و هم رزق معنوی را خداوند برای بشريت فراهم کرده.
نکته ديگر در اين آيه من عرض کنم که نکته بسيار مهمی است اساساً انس با قرآن سبب استقامت در زندگی است اينها که میخواهند آدمهای مقاوم باشند فراز و نشيبهای زندگی اينها را بهم نريزد سردی و گرمیها اينها را عوض نکند بعضیها ديديد با يک حبّ مثلاً غوره يکدانه غوره ترش میشوند با يک حبّ قند شيرين میشوند چشمش شيرين میشوند به قول آقا، حالا بعضیها اين جوری هستند حال اينکه ضايقه بشری است در مقام تمثيل است ولی بعضیها با مختصر نگرانی چشم بر همه چيز میبندند با يک مختصر شيرينی هم يک جور ديگر میشوند آدمهای با استقامت آدمهای مقاوم مريض بشود خدا رها نکند سالم باشد، بنده خدا باشد ملياردر باشد بندگی کند تهی دست باشد بندگی مثل ايوب ايوب در اوج ملياردری بنده بود زمانی که همه زندگی ايوب از کفش رفت بنده بود، يکی از ملياردرهای عالم حضرت ايوب بود میگويند شيطان به خدا عرض کردم خدايا اين ايوب که اين جوری شما را میپرستند بهش امکانات داديد دهها هزار رأس گوسفند داشت، شما کمتر دامداری ديديد اين قدر گوسفند داشته باشد، هزاران هکتار زمين زير کشت داشت شيطان گفت خدايا اين ثروت انبوه به ايوب داديد پسرهای متعدد بچهها سالم اموال الی ماشاءالله اين خدا شما را نپرستد چه بکند؟ خطاب شد ايوب ما را برای ما میخواهد نه ما را برای مزارعش نه ما را برای مراتعش، نه برای گوسفندها و گاو و شترها و فرزندانش از طرف خداوند خطاب شد ما ثابت میکنيم که ايوب ما را برای ما میخواهد میگويند يک بعد از ظهری بود ايوب نشسته بود يک دفعه يکی خبر آورد گفت جناب ايوب تمام پسرهايت نشسته بودند در يک اتاقی سقف آمد پايين در جا همه مردند حضرت ايوب فرمود: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ»[22]امانت خدا بودند روزی خدا داده روزی خدا میگيرد بنا نيست اينهای که بهتان دادند برايتان بماند زور بازو که بنا نيست بماند چشم که بنا نيست هميشه ماندگار باشد قلب و کبد و کليه که بنا نيست همه باشد مال اوست بشر خوب امتحان پس بدهد خدا را برای خدا بخواه نه خدا را برای خود بعضیها ديد از مقام میگذارنشان کنار جبهه میگيرد جلو دين و ارزشها خدايا سر ما بايد اين جوری بيايد يک ورشکستگی او را از خدا جدا میکند میگويند ساعتی گذشت پيک ديگری آمد گفت جناب ايوب سارقهای کلدانی حمله کردند تمام گوسفندها و دامهای شما را به سرقت بردند يعنی سرمايه رفت ايوب گفت همه مال خداست ما کوتاهی نکرديم يک وقتی آدم دست خودش نيست حوادث و سوانح دارد تأثير میگذارد ساعتی نگذشته بود پيک سوم رسيد گفت آقا کلدانیها تمام مزارع شما را به آتش کشيدند اين کشاورزها و نيروهای شما را هم کشتند هستی شما را به باد فنا دادند ايوب گفت همه مال خدا بود شيطان گفت خدايا اين ايوب بدن سالم دارد شما را میپرستد خطاب شد ايوب ما را برای خودمان میخواهد بعد از مدتی ايوب بيمار شد يک بيماری که حالا مشتبه شد به همين به قول امروزیها میگويند ويروس است منتشر میشود شيوع پيدا میکند مردم ترسيدند گفتند ايوب از شهر برو بيرون حضرت ايوب را از شهر بيرون کردند ايوب ماند با بيماری ولی بر عقيده اين ثابت قدم است که بعد دوباره اوضاع برگشت شرايط برگشت دوباره خدا آن فرصتها را برای ايوب فراهم کرد: «لِيُثَبِّتَ الَّذينَ آمَنُوا»[23]آنهای که با سخنان خدا مأنوس اند اينها ثابت اند اينها رو تخت بيماری هم خدا را فراموش نمیکند خدا را برای سلامتی نخواسته که حالا بيمار شد قهر کند، خدا را برای ترس از فقر صدا نمیزد که حالا که به ثروت رسيد يادش برود: «لِيُثَبِّتَ الَّذينَ آمَنُوا»[24] قرآن سبب استقامت و پايداری است آنهای که دوست دارند انسانهای مقاوم باشند در زندگی انس با قرآن انسانها را مقاوم میکند عمل به آيات قرآن ضريب استقامت را میبرد بالا اين هم نکته ديگر لذا در تاريخ هم ديديد درسهای که در تاريخ بشريت ذکر شده که بعضیها چقدر استقامت داشتند جان میدهند جانان را نمیدهند.
و مطلب ديگر در اين آيه شريفه خداوند میفرمايد: «لِيُثَبِّتَ الَّذينَ آمَنُوا»[25] مردم ايمانتان زمانی ارزش پيدا میکند که استقامت داشته باشيد ايمان بیاستقامت میرود باد فنا ديديد طرف نماز شب میخواند مفت از دست میدهد، دوتا کلمه يک خرده گوجه فرنگی گران میشود به مقدسات دين توهين میکند يک خرده نوسان اقتصادی میشود اصلاً همه چيز را میگذارد کنار يک آقايي بود میگفت آقا من آدم خوبی هستم نماز عبادت همه چيز ولی وقتی آن روم بالا میآيد از خودم بدتر پيدا نمیشود گفتم آن روت که بالا میآيد بايد خودت را حفظ کنی حضار محترم ايمان شما ثباتش در گرو استقامت شماست امام علی فرمود: «قَلِيلٌ مَدُومٌ عَلَيْهِ خَيْرٌ مِنْ كَثِيرٍ مَمْلُولٍ مِنْه»[26]کار کم پيوسته کار کم«قَلِيلٌ مَدُومٌ» کار کم مداومی که درش استقامت باشد بهتر از کارهای زيادی است که خسته کننده است يک دور تسبيح ذکر بگو خرابش نکن حجت را خراب نکن اين بزرگانی که به مقامات عاليه رسيدند در عرفان، کارهای میکردند خوارق عادت و شواذ طيبعت اينها هم انسانی بودند مثل ما اينها حواله کجا گرفته بودند هنر اينها در حفظ اعمال بود اين حاجی آقای فاطمینيا که خدا انشاءالله سلامتی و عافيت به ايشان بدهد و خدا همه بيماران را صحت و عافيت عطا کند يک وقت من از ايشان شنيدم ايشان میفرمودند که من يک آقای را ديدم که اين با مرحوم حاج شيخ حسن علی نخودکی در مشهد شش ماه شبانه روز باهم بودند خب آقای حاج شيخ حسنعلی مستحضر هستيد طیالارض داشت میگويند نان خشک بر میداشت يک دعا میخواند میدميد میدادند سرطانی میخورد خوب میشد ما دوی میدهيم به مريض حالش بدتر میشود قدرت خدا، اينها چه کار میکردند معصوم هم که نبودند اينها حواله از کجا گرفته بودند طی الارض داشت حاج شيخ، هم خود میرفت هم میفرستاد اين فرستادن خيلی هنر است يک وقتی آدم خودش دارد استفاده میکند میگويند يک وقت میگفت برو طرف میرفت میگويند يک وقتی يک کسی آمد مشهد خدمت حاج شيخ خيلی ناراحت بود اهل يزد بود قديم شايد حدود تقريباً سالی 90 سالی قبل آقای حاج شيخ ديد خيلی ناراحت است، گفت چه است نارحتی؟ گفت آقا من شش ماه است از زن و بچهام بیخبر هستم کارمند دولت هستم مشهد نمیدانم اينها چه وضعی دارند در يزد نگران حال زن و بچهام هستم اينها چه حالی دارند؟ نه نامهای آمده نه نامه من به آنها رسيده بیخبر هستم رنج میبرم تلفن نبود، امکانات امروز نبود حاج شيخ میفرمايد زن و بچهات مشکل ندارند نگران نباش میگويد آقا نگران هستم فکرم آرام نيست آقا میفرمايد برو يزد تا میگويد برو يزد میگويد ديدم اينها چشم بندک نيست من آيهاش را از قرآن برايتان میخوانم آقا چرا برای ما اتفاق نمیافتد؟ ما کاری که حاج شيخ حسنعلی کرده نکرديم ما قدمی که او برداشته، بر نداشتيم خب حواله هم بهمان نمیدهند:
نابرده رنج گنج ميسر نمیشود، مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
گفت آقا فرمود برو يزد گفت تا آقا فرمود برو زيد ديدم در خانه خودم هستم بعد از ظهر زمستان بود ديدم در حياط خانه خودم هستم يزد هستم، گفت آمدم در اتاق ديدم خانمم خوابيده بچهها هم رديف بغل دستش خوابيدند گفت آهسته پاورچين پاورچين آمدم از بالای سر اينها ردشدم يک ظرفی بلورين بود داخلش آب بود کاسهای بود در تاقچه بود برداشتم يک خرده آب بخورم کاسه را برداشتم يک دفعه خانمم بلند شد نشست گفت فلان اينجا چه میکنی کاسه از دستم افتاد شکست ديدم مشهد در محضرت حاج شيخ هستم آقا فرمود خانمت را ديدی بچههايت را ديدی نگران نباش میگويد دو سه ماه بعد نامه خانمم از يزد رسيد فلانی بیخبر يزيد میآيي آهسته وارد خانه میشوی پاورچين پاورچين میآيي در اتاق کاسهای آب را بر میداری تا ما با تو صحبت کرديم کاسه از دست افتاد و بدون صحبت رفتی، چه شده اين جور عمل میکنی گفت حاج شيخ فرمود تا من زندهام برای کسی، ريشه اين کار را از قرآن برايتان بگويم سوره يس: «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»[27] خدا میفرمايد تو بندهای باش که من میخواهم اختياراتم را میدهم به تو، شفاء بيمار از عهده خدا میآيد اين را میدهد به بشر با يک نان خشک سرطانی را خوب میکند با يک تکه نان، طی الارض خوارق عادت، شواذ طبيعت اينها همهاش در همين آيه است خدا میفرمايد تو آن باش که من میخواهم: «عبدى اطعنى حتّى اجعلك مثلى»[28]شهرهای آفاقت میکنم، امام هادی میفرمايد: «وَ مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ يُطَاعُ»[29]اطاعت خدا کرديد اطاعتتان میکند حرفهايمان زمين مانده چون حرف خدا را زمين گذاشتيم میگويد آقا فرزند ما حرف ما را گوش نمیکند خودت حرف خدا را چقدر گوش کردی آقا هرچه میرويم به حقمان نمیرسيم تو نسبت به حقوقی به گردنت بود در برابر خدا چقدر عمل کردی، اين آقای حاج شيخ حسنعلی که دو سه نمونه از کارهايش را من عرض کردم محضر عزيزان و از شيراز از بزرگان علمای شيراز من شواهدی دارم که مستدعی دعا بودند از حاج شيخ مرحوم آيتالله آقای حاج شيخ محمدجوادی آيتاللهی که اين را هم در کتابها گيرنتان نمیآيد در سينه است من بگويم بشنويد خدا رحمت کند مرحوم حضرت حجة الاسلام آقای حاج شيخ محمد آيتاللهی نوه آيتالله حاج شيخ محمد جواد آيتاللهی ايشان نقل میکرد از پدر بزرگش آقای شيخ محمدجواد حالا اسم آنها را نمیآورم گفت دو سه نفر از علما و روحانيون فارس اينها میخواستند بروند مشهد آمدند خدمت آيتالله حاج شيخ محمدجواد آيتاللهی ايشان خانهاش کنار شاه چراغ بود برای خدا حافظی به اينها ايشان توصيه کرد فرمود مشهد که رفتيد بگرديد حاج شيخ علی اصفهانی را پيدا کنيد قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری حاج شيخ را آقای حاج شيخ محمد آيتاللهی میفهمد که است؟ از طرف من دست ايشان را ببوسيد، و بگويد آقای حاج شيخ محمدآيتاللهی سلام رسانده گفته ما از خانه استجاری خسته شديم دعا کنيد خدا يک خانه ملکی به ما بدهد آقايون آمدند مشهد بعد سراغ حاج شيخ را میگيرند تابستان بوده میگويند حاج شيخ در روستای نخودک مشهد میآيد نخودک برای ديدار حاج شيخ لدی الورود میبيند در اتاقی کوچکی است يک تختی است پست گوسفندی رو تخت است میبينند يک آقای لاغر اندامی پيره مردی رو اين تخت نشسته تسبيح دستش است رو به قبله مشغول به ذکر جمعيتی هم دور اين تخت حلقه زدند هرکدام میآيند جلو يک حاجتی دارند حاج شيخ هم به فراخور حالشان يک توصيه میکند اينها هم آقايون ايستادند دارند نگاه میکنند میگويند در همين اثناء ديديم يک خانواده هندی يک دختر هشت سالهای داشتند دوتا چشم مثل کاسهای خون قرمز نه سياهی نه سفيدی گفت نوبت آن مرد هندی که رسيد يک کيسه اشرفی طلا اول ريخت جلو حاج شيخ رو پست گوسفند رو تخت فکر کرد حاج شيخ برای پول کار میکند و شروع کرد التماس کردن که من اين دختر تنها فرزند من اين است اين هم همه دارای من است از هندوستان آدرس شما را دادند، دختر ما را درمان کنيد، حاج شيخ میگويند همين طور که مشغول ذکر بود اشاره کرد جمع کنيد اينها را اين هندي فکر کرد آقا میفرمايد مثلاً اين پولی کمی است بايد بيشتر هزينه کنيد آدم پولکی ديگران را هم همين طور میبيند ديگر میگويند گاهی اوقات آنی که خودش خلاف کرده ديگران را هم به نگاه خلاف میبيند، اين گفت من بيش از اين نداشتم همه پولهايم همين است دارای من بيش از اين نبود دوباره حاج شيخ اشاره کرد جمع کن، خادم آقا میآيد میگويد آقا پولت را جمع کن، آقا که برای پول کار نمیکند اين آقا اگر ناراحت شد از اتاق میرود بيرون ديگر بعد دسترسی بهش پيدا نمیکنی، آن فرد هندی پولها را جمع میکند آقا يک کاسهای آبی بوده کنار تخت بر میدارد يک دعا میخواند به مرد هندی میگويد به دو شرط دختر تو خوب میشود شرط اول خودت مقيد به نماز اول وقت باشی خيلی ايشان روی نماز اول وقت مقيد بوده من بارها میگويم يک هفته با خدا خودتان را تنظيم کنيد ببينيد خدا دنيا را با شما تنظيم میکند يا نه؟ تنظيم نشديم که نا ميزان هستيم يک هفته آنچه خدا میگويد بگوييم چشم آنچه خدا نمیپسندد بگذاريد کنار ببينيد خدا چگونه رقم میزند گفت حاج شيخ فرمود اول خودت نماز اول وقتت تعطيل نشود و بعد هم اين دختر به سن تکليف که رسيد نماز و حجابش را ترک نکند اين آب را ببريد يک مقدار بدهيد بخوريد يک مقدار هم بدنش را شستشو بدهيد خوب خواهد شد اينها که رفتند حالا آن آقايونی که گفتم اسم نمیآورد علتش همين بود نوبت به اينها میرسد اينها میآيند يکی از آقايون که از بستگان مرحوم حاج شيخ محمدجواد بوده سلام آقا را میرساند دست حاج شيخ را میبوسد میگويد آيتالله شيخ محمدجواد آيتاللهی سلام رساندند گفتند از خانه استجاری خسته شديم، ايشان میفرمايد تا شما به شيراز برسيد ايشان در جوار احمد ابن موسی خدا خانه ملکی بهشان عنايت میفرمايد و همين طور هم میشود بعد آن آقا يک سری مشکلات در دروان خودش بوده و تبليغ و گذشتهاش صحبت میکند حاج شيخ جواب میدهند که حالا اينها بماند.
نوبت میرسد به يکی ديگر از آقايون که باز از روحانيون بوده حالا شيطان برای همه برنامه دارد قسم خورده پای هم ايستاده آخوند و غير آخوند هم سرش نمیشود اين لباس مصونيت نمیآورد ريش مصونيت نمیآورد فرزند فلانی هستی مصونيت ايجاد نمیکند: «فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ»[30] سوگند ياد کرده همه را میفريبم همه را میفريبم اگر اينها مخلص نباشند، حاج شيخ آن آقای که میآيد حالا آن آقای دوم که حالا خدا حرمت کند همهشان را با خانمش آمده بوده به حاج شيخ میگويد که آقا من يک پا درد شديدی دارم پام خيلی درد میکند هرچه دکتر و دارو هم کرديم درمان حاصل نشده حاج شيخ میفرمايد دست بگذار روپات بگذار روپات، يک مرتبه سوره توحيد را بخوان به پات فوت کن، خود آن آقا سوره توحيد را میخواند به پاش میدمد درد پا خوب میشود اينها میآيند بيرون از خانه حاج شيخ میآيد بيرون همان آقای که پا دردش خوب میشود رو میکند به آن آقای دکتر و خانم خودش میگويد فکر کنم اين شيخ دکان باز کرده خانمش میگويد چطور تو که درد پايت خوب شد میگويد ببين اول درد پام نه آن ذکری خواند نه کاری کرد دست خودم بود نفس خودم بود سوره توحيد خودم خواندم آن چه کار کرد؟ تا اين حرف را میزند درد پا بر میگرده، دوباره درد میآيد، خانمش میگويد ديدی آقا بیاعتقادی اعتقادت را درست کن میگويد من قبول ندارم دختر نابينای کور با يک ظرف آب بينا میشود اين چطور شدنی است فردای آن روز اينها در صحن امام رضا آن مرد هندی را میبينند میگويند دخترت چطور شد؟ میگويد معجزه میگويد ما اين آب را داديم دختر خورد يک مقداری بدنش شستيم اصلاً اين چشمها چشم سالم، يکی از آقايون که از بستگان حاج شيخ بوده بستگان آيتالله آيت اللهی میگويد تو را به خدا دخترت را به اين آقا نشان بده اين اعتقادی به اين کارها ندارد اين ديروز اين دخترت را ديد امروز دخترت را هم ببيند ايمان بياورد میگويد دختر من کنار سقاخانه پهلوی مادرش نشسته میگويد ما شايد پيداش نکنيم خودت بيا به ما نشان بده مرد هندی میآيد دختر را نشان میدهد میگويند اصلاً اين دختر با دختر ديروز زمين تا آسمان فرق میکند آن آقای که پا درد داشته میگويد دوباره برويم نخودک حالا ايمان آوردم که اين آقا حرفش حق است میآيند نخودک و خدمت حاج شيخ و میگويد آقا اين درد پای ما ديروز گفتيد سوره توحيد بخوان بدم يک لحظه خوب شد ولی درد برگشت حاج شيخ میفرمايد دارو همان بود که دادم اگر اثر نکرد در بیاعتقادی شماست ما گاهی اوقات به يک درخت کناری اعتقاد پيدا میکنيم به احمد ابن موسی اين اعتقاد را نداريم به يک چيزی که اصلاً ريشهای، به چيزی که ريشه در خرافات دارد معتقد شديم به واقعيتها اعتقاد نداريم حالا من همه اينها را گفتم اين جمله پايانی عرض را تمام کنم اين آقای حاج شيخ حسنعلی اصفهانی از کجا حواله گرفته بود اين حرف شنيدنی است اين جزء اخير علت تامه است آقای فاطمینيا که صحبت و عافيتشان بدهد گفتند من کسی را ديدم شش ماه با حاج شيخ بود گفتم آقای حاج شيخ حسنعلی چه ذکری میگفت چه کار میکرد؟ چه وردی؟ چه نمازی؟ خب ماهم انجام بدهيم بشويم مثل او، گفت ايشان يک مقدار فکر کرد يک جمله گفت گفت آقای حاج شيخ حسنعلی اصفهانی از اسماء استفاده میکرد آثارش را نگه میداشت يعنی نمازش را که میخواند هنوز از مسجد بيرون رفته آتشش نمیزد روزه رمضانش را در رمضان خراب نمیکرد حجش را در منی و عرفات نابود نمیکرد دارد ذکر میگويد بين ذکر دارد غيبت میکند ما مشکلمان اين است حفظ نمیکنيم نگه نمیداريم نورانيت اين نماز اين روزه اين عبادت اين صدقه صدقه میدهيم منت هم میگذاريم صدقه میدهيم آبرويش را هم میبرد خب نمیماند چيزی که ما را رشد بدهد گفت حاج شيخ اگر کاری میکرد نگهش میکرد خرابش نمیکرد اين را میگويند استقامت قرآن میفرمايد میخواهيد به استقامت برسيد انس با قرآن ضريب استقامت را میبرد بالا ديگر صدقه میدهی آبرو نمی بری حج میروی خرابش نمیکنی نورانيت حج برايت میماند تا روز آخر روزه رمضان خوشا به حال کسانی که تا امروز روز هفتم رمضان است بگويد من در اين هفت روز غيبت نکردم درود خدا بر چنين کسی بگويد يک خطا نکردم يک نافرمانی خدا نکردم چه در حال روز رمضان چه در شب رمضان اين میشود آن روزهای که خدا میخواهد میخواهيم برسيم به آن استقامت انس با قرآن: «لِيُثَبِّتَ الَّذينَ آمَنُوا»[31] انس با قرآن ايمانها را ثابت میکند و ايمان بدون استقامت انسان را به ساحل نجات نخواهد رساند، عرضم تمام.
قرآن میفرمايد: «وَ هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمينَ»[32] قرآن هدايت است بشارت است برای مسلمانها برای آنهای که تسليم خدا هستند آنهای که مطيع خدا هستند بلی قرآن برای همه هدايت نيست: «ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقينَ»[33]، «وَ هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمينَ»[34] اين طور نيست که همه مردم از قرآن بهره ببرند حجاج ابن يوسف هم قرآن میخواند روايت داريم بعضیها قرآن میخوانند قرآن لعنتشان میکند: «رُبَّ تَالِ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ يَلْعَنُه»[35] بلی لازمه اينکه قرآن در وجود ما اثر بگذارد ايمان است و تسليم استب و قطعاً اين توفيق پايداری را بايد از خدا بخواهيم که همه چيز از اوست و توفيقات از اوست بسنده کنم روز شنبه است اختصاص به ساحت مقدس نبی مکرم اسلام دارد يک دو سه جمله من محضر عزيزان تقديم کنم، اگر آقای مشکينفام هم هستند که به فيض میرسانند و عزيزانی که بهره بدهند به مجلس تا رسولالله
تا پيامبر بود زهراء داشت قدر و احترام، رفت بعد از او همه عز و وقار فاطمه
خانهای که پيغمبر با اجازه وارد میشد سلام میکرد و داخل میشد آيهای تطهير وقتی نازل شد پيغمبر پشت در اينخانه میايستاد بلند تلاوت میکرد سلام میکرد با اذن وارد اين منزل میشد آقای جابر ابن عبدالله انصاری میگويد يک وقت با پيغمبر بوديم آمديم پشت در خانه حضرت زهراء پيغمبر بلند صدا زيد: «السلام عليکم يا اهل البيت أ أدخل»[36] سلام بر شما ای اهل البيت داخل بشوم گفت صدای زهرای مرضيه از درون خانه بلند شد: و عليک السلام يا ابتا يا رسول الله ادخل» سلام بر تو ای پدر ای پيغمبر داخل شو، دوباره پيغمبر سلام کرد: «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يا اهل البيت أَدْخُلُ أَنَا وَ مَنْ مَعِي»[37] من همراه با من است مهمان دارم اجازه میدهيد مهمان من بيايد داخل، حضرت زهراء جواب سلام داد عرض کردم پدرجان اگر اين مهمان نامحرم است من سرم پوشيده نيست پيغمبر فرمودند دخترم: «خُذِي فَضْلَ مِلْحَفَتِكِ فَقَنِّعِي بِهِ رَأْسَكِ»[38] با چادر و پارچه سرت ر بپوشان مهمان نامحرم است دوباره مرتبه سوم پيغمبر سلام کردند حضرت زهراء اجازه فرمود خانهای که آدابش اين بود چه کردند حريم اين خانه را،
در عزای باب خود از بسکه اشک از ديده ريخت، چرخ گفتا رود جيحون شد کنار فاطمه
چرخ گفتا رود جيحون شد کنار فاطمه
آن قدر گريه کرد در عزای پدر که آقا باقر العلوم میفرمايد پنج نفر در عالم از بکائون عالماند يکی از اين پنج نفر زهرای مرضيه است در فراق پدر شب و روز اشک میريخت
يا رسولالله زهراء را ببين، پشت در افتاده بر روی زمين
از فشار در شکسته پهلويش، تازيانه زد عدو بر بازويش
همه بگوييم يا زهراء.
[1] نحل 102.
[2] نحل 102.
[3] نحل 102.
[4] نحل 102.
[5] قدر.
[6] مائده 67.
[7] معارج1.
[8] نساء 43.
[9] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج79 ص198.
[10] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص639.
[11] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص639.
[12] احزاب 21.
[13] نساء 43.
[14] مائده 90.
[15] مائده 90.
[16] نحل 102.
[17] نحل 102.
[18] نحل 102.
[19] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص315.
[20] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص315.
[21] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص315.
[22] بقره 156.
[23] نحل 102.
[24] نحل 102.
[25] نحل 102.
[26] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص554.
[27] يس 82.
[28] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج102 ص165.
[29] الكافي (ط - الإسلامية) ج1 ص138.
[30] ص 82.
[31] نحل 102.
[32] نحل 102.
[33] بقره 2.
[34] نحل 102.
[35] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج89 ص184.
[36] الكافي (ط - الإسلامية) ج5 ص529.
[37] الكافي (ط - الإسلامية) ج5 ص529.
[38] الكافي (ط - الإسلامية) ج5 ص529.