استاد حدائق روز چهارشنبه 27 بهمن 1400 در مسجدالرسول(ص) شیراز به ادامه سلسله مباحث سیمای پیامبر(ص) در قرآن پرداختند.

 

دانلود

جهت مشاهده ویدئو کلیک کنید

 

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم­­الله الرحمن الرحيم

قال الله تبارک و تعالی فی محکم کتابه القرآن الحکيم: «وَ بَشِّرِ الصَّابِرينَ الَّذينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ»[1]

خب شب بسيار با عظمتی است شب نيمه ماه رجب که اعمالی هم برای امشب و فردا ذکر شده، آن وقت اين فرصت­ها می­گذرد حالا استفاده کرديم می­گذرد استفاده هم نکرديم می­گذرد تأکيد مخصوصاً امشب به زيارت حضرت سيدالشهداء ولو از راه دور سلامی توسلی به ذيل عنايت امام حسين شب­زنده داری احياء غسل اعمالی که مربوط به امشب نمازی که امشب وارد است و اشاره فرمودند جناب آقای مهندس کسرائی نماز فردا نماز ام­داود که برای رفع مشکلات همّ و غم و اندوه دفع شرور ظلمه بسيار مؤثر است که از بعد از ظهر فردا اين نماز با آن آداب خاص و آن سور قرآنی و ادعيه­ای که وارد شده در يک محيط مناسب با عبادت که اعلان هم شد انشاءالله فردا بعد از ظهر هم در اين مسجد نماز برگزار می­شود انشاءالله که خدا توفيق بدهد از اين فرصت­ها کمال بهره­برداری و استفاده را بنماييم اما حسب شهادت تاريخ در نيمه رجب سال شصت و دو هجری حضرت زينب کبری سلام­الله عليها روحش به ملکوت اعلی پيوست که حالا اين هم در تاريخ بحث است که آيا اين بزرگ بانو مسموم شد يا اين­که با مرگ طبيعی قول خيلی از بزرگان و علما بر اين سمت است که عناد و شيطنت بنی اميه و يزيد حضرت زينب را مسموم کردند و با مرگ و اجل طبيعی هم اين بزرگ بانو دار فانی را وداع نگفت تقريباً هجده ماه بعد از واقعه عاشورا حضرت زينب روحش به ملکوت اعلی پيوست حدود تقريباً در سن پنجا و هفت سالگی به لقاء الهی شتافت و به جوار اولياء الهی حاصل شد.

بحث­ هفته­های گذشته ما محضر عزيزان جلوه­های از زندگی رسول­خدا و سيمای پيامبر در قرآن بود که يکی از توصيه­های الهی به پيامبر توصيه به استقامت است: «فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ»[2] هفته گذشته آيه صد و دوی سوره مبارکه نحل ذکر شد که يکی از عوامل استقامت در زندگی­­ انسان­ها انس با قرآن است ما می­خواهيم ضريب استقامت را بالا ببريم مسائل فراز و نشيب­ها سختی­ها مشکلات ما را از چارچوب صحيح زندگی کردن خارج نکند و از آن مدار اصلی بيرون نبرد چه بايد کرد؟

يکی از اموراتی که بسيار مؤثر است خود اين تلاوت قرآن انس با قرآن که خداوند به پيغمبر هم توصيه می­فرمايد در مواردی فراوانی اين سبب می­شود که ضريب استقامت انسان­ها را بالا می­برد امشب شب ارتحال يا شبهه شهادت بزرگ بانوی است که اسوه استقامت و شکيبايي بود در همه شئونات زندگی امشب را به احترام حضرت زينب و چون بحث بحث استقامت و شکيبايي در برابر سختی­هاست من سه آيه قرآن را که مربوط و در ارتباط با يکديگر اند اشاره­ای عرض کنم و يک تطبيقی نسبت به زندگی حضرت زينب سلام­الله عليها در آيه 155 سوره مبارکه البقره خدا می­­فرمايد ما انسان­ها را به پنج نوع مورد آزمايش قرار می­دهيم اولاً اين تفکر غلط از ذهن­ها بيايد بيرون بعضی­ها فکر می­کنند اگر مسجدی هستند نماز می­خوانند خمس می­دهند ديگر هيچ مشکلی به سمت آن­ها نبايد بيايد در ذيل همين آيه شريفه داريم که امام صادق می­­فرمايد دشوارترين آزمون­ها و ابتلائات اول برای انبياء است ثم الاولياء بعداً اولياء ثُمَّ الْأَمْثَلُ فَالْأَمْثَلُ»[3] يعنی هرچه ايمانت قوی­تر، هرچه پاک­تر آزمون­ها دشوارتر روايتی را من ديدم از وجود مقدس امام صادق که در قيامت وقتی مردم می­بينند مابازاء اين سختی­های دنيا که اين­ها رو به رو شدند و شکيبای به خرج دادند خدا با آن­ها چه کرده در قيامت؟ آرزو می­­کنند که اي کاش در دنيا ما را قطعه قطعه کرده بودند ريز ريز کرده بودند که اين­جا جوابش را می­گرفتيم بنا حاج­آقا نماز شب می­­خوانی سردرد نگيری از اين خبرها نيست ما متدينيم متدين باش متدين­تر از اميرالمؤمنين که نيستی متدين­تر از رسول­خدا که نيستی پيغمبر اسوه است: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»[4] پيغمبر فرمود هيچ پيامبری در تاريخ به اندازه من اذيت نشد آنی که مشکلات اصلاً سراغش می­آيد بايد يک تجديد نظری بکند در حالات رسول­خدا دارد پيغمبر يک وقت رفتند ديدن شخصی عده­ای از اصحاب با پيغمبر بودند اين از تاقچه اتاق يک ظرفی غلط خورد افتاد کف اتاق و نشکست پيامبر تعجب کردند گفتند چطور شد اين نشکست؟ گفت اصلاً من ضرر در زندگی­ام نمی­آيد رسول­الله فرمودند برخيزيد برويم می­ترسيم بلای بيايد ما را هم دربر بگيريم پس اول اين نگاه را تصفيه کنيم مؤمن هستيد پاک هستيد به فراخور کلاس­تان امتحان­تان می­کند بلی قطعاً خداوند اميرالمؤمنين را آزمونی می­کند که ديگران را نمی­کند بلی در حد ظرفيت در حد توان خدا می­­آزمايد و لذا اين ابتلائات را دليل بر مطرود ندانيم: «البلاء للولاء»[5] بلاء برای دوستان خداست اين آزمون­ها برای آن بندگان خوب خداست فرعون را خداوند يک حکومتی طولانی ممتد داد و يک سردرد نگرفت خدا نکند زندگی کسی فرعونی بشود ديديد بعضی­ها می­گويد آقا ما نماز که نمی­خوانيم مسجد هم که نمی­رويم اهل فسق و فجور هم هستيم هيچ مشکلی هم نداريم پناه برخدا خدا نکند کسی به سنت استدراج مبتلاء بشود يعنی خدا رهاش کند به خودش ديگر کاری به کارش نداشته باشد قيامت آن وقت پاسخ بدهد اين نکته اول که اين ابتلائات سختی­ها مصيبت­ها کرونا سرطان بيماری آقا چرا امام سرطان گرفت: «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ»[6] آقا چرا آقای حاجی فلانی که جز پاکی ازش ياد نداريم آخر عمرش اين جوری شد اين­­ها امتحان خداست اين­ها ترفيع درجه است حالا رواياتی در اين زمينه است من می­­خواهم آيات را يک مرور اجمالی کنم فرصت نيست که در پرتو اين امتحان­ها خدا چه عطا می­کند به اين افراد چه لطف می­کند به اين مؤمنين و مؤمنات يک من ديدن مريضی رفته بودم يکی از اين روايات را برايش خواندم گفت حاج­­آقا اين روايت را که خواندی من از خدا می­خواهم از اين بستر ديگر بلند نشوم با اين روايت اين لطفی که خدا دارد می­کند در حق بيمار اين­ها الطاف الهی است خدا می­فرمايد ما شماها را می­آزماييم به پنج نوع که اتفاقاً اين پنج نوع امتحان در زندگی سيدالشهداء اجرا شد در زندگی حضرت زينب هم اتفاق افتاد: «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ»[7] از مصاديق امتحان الهی خدا می­فرمايد يکی خوف است تهديد ترس گاهی اوقات يک کسی را می­ترسانند تهديد می­کنند آقا مالت را می­بريم جانت را می­گيريم حرف نبايد بزني حق گفتی از شغل می­گذاريمت کنار پستت را می­گيريم پولت را نمی­دهيم ديدید اين تهديدها گاهی اوقات در زندگی­ها می­آيد آقای وليد حاکم مدينه نامه يزيد رسيد مدينه يزيد در نامه نوشته بود از همه مردم عموماً برای من بيعت بگير از سه نفر خصوصاً حسين ابن علی، عبدالله‌بن زبير، عبدالله ابن عمر مأمورهای وليد رفتند در خانه عبدالله ابن عمر گفتند که حاکم با شما کار دارد گفت من مريض هستم تمارض کرد حالا حالم خوب نيست فرصت ديگر می­رسم خدمت حکم و بعد هم فرار کرد به آقای عبدالله ابن زبير گفتند گفت می­رسم خدمت­شان همان شب فرار کرد از مدينه خارج شد به سمت مکه آمدند به امام حسين گفتند حاکم شما را خواسته آقا فرمودند گوئيا اين عفريت بنی‌اميه به درک واصل شده معاويه و می­خواهند از من بيعت بگيرند برای يزيد بعضی از بنی هاشم گفتند آقا صلاح نيست برويد اين­ها بوی توطئه به مشام می­رسد آقا فرمودند بنی‌هاشم مسلح بشويد همه بياييد اطراف خانه وليد آن­جا قرار بگيريد من وارد می­شوم اگر اين­ها قصد شيطنت داشتند صدا را بلند می­کنم بريزيد در خانه حاکم آقا آمدند حاکم مدينه وليد نشسته و مروان ابن حکم نشسته داماد عثمان و سيدالشهداء نامه را خواندند که يزيد تقاضا کرده بيعت کنيد معاويه از دنيا رفته يزيد را مردم بيعت کردند شما هم بيعت کنيد آقا فرمودند: «فَقَالَ الْحُسَيْنُ ع إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ »[8] فاتحه اسلام خوانده است اگر يزيد قدرت به دست بگيرد جلو وليد و مروان اين­­ها دوتا از عوامل بنی اميه بودند بعد آقا فرمودند: «إِنَّا أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِكَةِ وَ بِنَا فَتَحَ اللَّهُ وَ بِنَا خَتَمَ اللَّهُ»[9] ما خاندان رسالت هستيم دنيا با ما آغاز شد دنيا با ما به پايان می­رسد ما باب رحمت هستيم «إِنَّا أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِكَةِ»[10]فرشتگان در خانه­های ما رفت و آمد می­کنند اين شناسنامه ماست: «اللَّهُ وَ يَزِيدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ شَارِبُ الْخَمْرِ قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ»[11]يزيد يک آدم فاسق جنايت پيشه­ای شرابخور: «وَ مِثْلِي لَا يُبَايِعُ بِمِثْلِهِ»[12]منِ حسين هيچ­گاه با يزيد بيعت نمی­کنم بعد آقا فرمودند: «وَ لَكِنْ نُصْبِحُ وَ تُصْبِحُونَ وَ نَنْظُرُ وَ تَنْظُرُونَ أَيُّنَا أَحَقُّ بِالْخِلَافَةِ وَ الْبَيْعَةِ»[13]ما صبر می­­کنيم شماهم صبر کنيد ما منتظر می­مانيم شما هم منتظر بمانيد خواهيد دانست که شايسته خلاف چه کسی است امام اين را فرمودند بلند شدند از اتاق خارج بشوند مروان ملعون رو کرد به وليد يک ضرب المثلی به کار برد گفت تا مرغ از قفس نپريده کار حسين را بساز تا حسين در درون تشکيلات شماست يزيد نوشته يا بيعت اين­ها يا سر اين­ها را همراه نامه بفرستيد تا اين حرف را مروان زد گفت تا حسين خارج نشده اين کار را بکن آقا برگشتند رو کردند به مروان و وليد فرمودند: «فقال له الحسين [عليه السّلام‏]: أ فبالموت تخوّفني!‏»[14] من را با مرگ می­ترسانيد «و هل يعدو بكم الخطب‏»[15]بالاتر از مردن هم چيزی هست اين خوفی است که در زندگی امام حسين اتفاق افتاد آقا جانت را می­گيريم امام فرمود جان را می­گيريد:

از جان بگذر جانان بطلب، آن­گاه ز جانان جان بطلب

قرآن می­فرمايد خوف يک وقتی می­گويند حاج­آقا پولت را نمی­دهيم حق  نگو دفاع از حق نکن عزلت می­کنيم اين­ها امتحان است حق گفتی آبرويت را می­بريم اين­ها امتحان خداست در مقاطع زندگی يک وقت اين امتحانات پيش می­آيد حق گفتی ارتباط­مان با تو قطع می­شود: «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ»[16]آزمون دوم خدا می­فرمايد گرسنگی ما شما را با گرسنگی امتحان می­کنيم يک وقتی در تنگنای زندگی سختی­ها مشکلات يک وقت خدا می­ريزد در دامن­تان که حد و حساب ندارد يک وقت هم می­بينيد برای يک جزئی گذران زندگی انسان معطل است می­خواهند ببينند آن وقتی که داری چه کاره­ای؟ آن وقتی که نداری چه کاره­ای؟ خدا را فقط برای دوران توانمندی­ات می­خواهی يا در آن دوران تنگدستی هم با خدايي آخر بعضی­ها در تنگدستی­ها با خدا هستند در فراخ دستی يادشان می­رود بعضی­ها در فراخ­دستی با خدا هستند در تنگدستی­ها می­برند بعضی­ها می­گويد خدايا تا دنيا بر وفق مرادم است من بنده­ای خوبی هستم نماز می­­خوانم عبادت می­کنم خمس­ام را می­دهم گير افتادم مشکل مالی پيدا کردم خدايا می­برم بعضی­ها برعکس در سختی­ها يادخدا می­­کنند در رفاه­ها فراموش می­کنند لذا حاج­آقا عبادت دوران فراخ­دستی و تهيدستی بايد يکسان باشد عبادت دوران سلامتی و بيماری دوران قدرت و عدم قدرت اين­ها امتحان است می­گويند حاج­آقا بيست يک  کاری دستت بود چه جوری خدا را می­پرستيدی حالا که از کار برکنار شدی چگونه هستی؟ آن زمانی که تن  سالم داشتی چه می­کردی حالا  که تن بيمار داری چه کاره هستی؟ همه اين­ها امتحان است قرآن می­فرمايد جوع گرسنگی هم از آزمون­های الهی است: «وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ»[17]بخشی از ثروت­­ها را يک  وقتی می­گيريم يک وقت  آقا ثروت از دست می­رود فراخ­دست است تهدست می­­شود يک امکاناتی در اختيارش بود امکانات  از او  گرفته می­شود يک آقای از ملياردرهای کويت از اهل سنت بود در يک جلسه­­ای بود گفت من دوبار خدا امتحانم کرده از ثروتمندان مطرح در کويت گفت در يک مورد ورشکستگی چهل شبانه روز نان خالی به زحمت گير من و زن و بچه­ام می­آمد آقا يک وقت فتيله را  می­کشند پايين، اين­های که داريد با خودتان نياورديد که بماند برای شما تا رفتن اين­ها امتحان الهی است خوب امتحان پس داديد زيادش می­­کند بد امتحان پس داديد می­گيرند قرآن می­فرمايد نقص اموال يک امتحان ماست، «نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ»[18] يک وقت از شما می­گيريم از شما می­ستانيم می­­خواهيم ببينيم آن زمانی که داشته چه کاره بودی الآن که ازت گرفته شد چه می­کني؟ اين هم يک امتحان ديگر گاهی اوقات فرصت سريع اين گرفتن­ها من يک جريانی را  از مرحوم حضرت آيت­الله والد نقل کنم خدا رحمت کند ايشان را اين داستان شايد مال پنجاه سال قبل است قبل از انقلاب ايشان می­فرمودند يک وقتی من از مدرسه منصوريه آمدم بيرون در آن ورودی مدرسه بيرون آن مدرسه آن فضای بيرونی مدرسه گفتند يک آقای از ثروتمندان آن وقت شيراز تا ما را ديد آمد يک  مسأله­ای شرعی بپرسد گفتند اين داشت مسأله­اش را می­پرسيد يک بنده­ خدا يک فقيری هم داشت رد می­شد فقير آن آقا را شناخت که اين از ثروتمندهاست آمد گفت آقای فلانی يک کمکی به ما بکنيد گفت برو تو هم اگر لياقت داشتی خدا بهت می­داد خدا به اندازه لياقت­ها می­دهد اين حرف غلطی است مردم هرچه خدا به هرکه داده آزمون است خوب در آزمون بيرون آمدی نشان می­دهی لايق هستی بد در آزمون بيرون آمدی معلوم است نالايقه علم امتحان الهی است ثروت امتحان الهی است شهرت امتحان الهی است زيبايي امتحان الهی است خوب درخشيدی لايق هستی بد عمل کردی انسان عنوان نالايقی را برای خودش رقم می­­زند گفت تو هم اگر لايق بودی خدا بهت می­داد حاج­­آقا گفتند اين را گفت گفتند من يک کمکی به آن فقير کردم به آن آقا گفتم حرف خوبی نزدی ببينيد بعض حرف­ها آقايون ترکشش سريع می­خورد در زندگی انسان گفتند ما يک کمکی به آن فقير کرديم به اين آقا هم گفتم اين ادبيات حرفت ادبيات بدی بود گفت آن فقير هم رفتند حاج آقا گفتند يک هفته­­ای گذشت در شيراز شايع شد آقای فلانی ورشگست شد گفتند يک هفته ديگر گذشت شايد مجموعاً چهارده روز گفتند از مدرسه منصوريه آمدم بيرون دوباره قبل از ظهر بود می­­خواستيم برويم مسجدالنبی برای نماز خروجی مدرسه همان­­جای که دو هفته­ای قبل آن آقای ثروتمند آمد و آن رفتار بد را به خرج داد آمد سمت من فرمودند شنيده بودم که ورشکست شده آمد سلام کردم ديدم با يک حالت آشفته­ای  گفت آقای حدائق سه روز است عذايي درستی گيرم نيامده يک پولی داريد بدهيد من بروم يک غذا بخرم اين را حاج­آقا می­گفتند من خودم ديدم گفتند بعد گفتم خدايا يک لحظه ما را به خودمان رها نکن همين­جا اين آدم دو هفته­ای قبل در اواج قدرت و ثروت بود با اين بيان  سخيف و زشتش قبل يک بنده خدا را  شکست همين­جا خدايا به من نشان دادی که همين آدم بيايد بگويد محتاج يک لقمه غذا هستيم ما اين کار را می­کنيم ما می­چرخانيم ما که هستيم؟ «بِأَنَّ أَزِمَّةَ الْأُمُورِ بِيَدِكَ»[19] يک وقت نقص اموال می­شود اموال می­رود.

امتحان ديگر خدا می­فرمايد نقص انفس سلامتی را از شما می­گيريم آقا شب زنده است صبح می­­گويند رحمت خدا رفت می­گويند آقا با ما بود بين ما يک ساعت بعد گفتند: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ»[20] يک دفعه حالا نقص انفس يک وقت جان ­را می­گيريم تماماً، يک وقت بخشی از سلامتش را می­گيريم بخشی از توانائيش را می­گيريم، آقایی سراغ داشتم از نظر علمی مراتب چه مقامات بالایی است البته عرض کردم گاهی اوقات اين امتحانات ترفيع درجه هم شما بايد ببينيد بلاء برای که می­آيد؟ بلاء اگر برای مؤمنين آمد اين آزمون است ولی ترفيع درجه برای اين­ها در قيامت است برای اولياء که ترفيع درجه است: «البلاء للظالم ادب و للمومن امتحانٌ و للاولياء کرامة»[21]، زلزله می­آيد زير آوار يک جمعيتی منطقه­ای می­روند نماز شب­خوان برای او  امتياز است  آن لامذهب برای او مجازات است بايد ديد برای که دارد می­رسد؟ من شخصی را سراغ داشتم خودم ديدم در دوران نوجوانی­ام با چه موقعيتی و مقامی اواخر عمر حمد و سوره را از رو می­خواند حمد و سوره همين سوره حمد و فاتحه الکتاب و سوره توحيدی که همه از بر هستيد اين حافظه مال شما نيست يک وقت يک تلنگرش می­زنند سوره حمد هم يادت می­رود حالا نگويم با چه مقاماتی و چه درجاتی ما همه چيز در مچ­مان است همه چيز بلد هستيم نقص انفس امتحان است.

امتحان پنجم خدا می­فرمايد ثمرات ثمرات يعنی نتيجه زحمت يک عمر تلاش انسان را می­گيريم يک عمر اين آقا زحمت کشيده يک دفعه می­بينيد از دست می­رود خدا رحمت کند مرحوم آيت­الله حاج شيخ جعفر شوشتری که در جوار اميرالمؤمنين دفن شده در آن قسمت شبستان بالاسر مرحوم حاج جعفر رضوان­الله تعالی عليه می­فرمايد ثمرات يعنی داغ جوان، جزء سخت‌ترين آزمون­های الهی اين مصيبت است: «وَ الثَّمَراتِ»[22]اين پنج نوع امتحان حالا يک وقت  در زندگی بعضی­ها همه اين­ها اتفاق می­افتد يک وقت در زندگی بعضی­ها بخشی اتفاق می­افتد اين­ها امتحانات الهی است قرآن می­فرمايد: «وَ بَشِّرِ الصَّابِرينَ‏»[23] رسول ما بشارت کسانی که صابر و شکيبا هستند در روياروی با اين مصائب تعريفی که خداوند از صابرين می­­فرمايد اين آيه است: «الَّذينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ»[24]يعنی نگرش انسان­ها در زندگی بايد همين باشد همه چيز از آن خداست بازگشت همه چيز به سمت اوست اگر اين نگاه در زندگی­ها شکل گرفت حاج­آقا ملياردر بشوی مغرور نمی­­شوی ورشکست بشوی مأيوس نمی‌شوی قدرت بهت بدهند طغيان نمی­کنی از قدرت بگيرنت با خدا بيگانه نمی­شوی آقا اميرالمؤمنين را ببينيد چهار مقطع دوران زندگی حضرت را بعضی از بزرگان تقسيم می­کنند ولادت تا ده سالگی قبل از اسلام، ده سالگی تا سی و سه سالگی دوران همراهی با پيغمبر، سی و سه سالگی تا پنجا و هشت سالگی دوران انزوا و خانه نشينی و حق حضرت را ضايع کردن، پنجا و هشت سالگی تا شصت و سه سالگی دوران امارات و مديريت و خلافت در تمام اين دوره­ها علی ابن ابی طالب يکی است  چه آن زمانی که با پيغمبر است چه آن زمانی که منزوی کردند حضرت را چه آن زمانی که در اوج قدرت بود روزهای نخست خلافت حضرت ابن عباس که جزء اعقل قريش بود آمد تبريک گفت خلافت حضرت را جمله­ای زيبائی گفت گفت آقا شما شخصيتی هستيد به خلافت زينت بخشيديد خيلی حرف زيبايي است ديديد بعضی­ها مقام برايشان افتخار است قاب می­کند ما در يک مقطعی شديم وزير نظارت برايش افتخار است خوب زندگی کردی شما برای وزارت افتخار هستی بعضی­ها ثروت برايشان افتخار است بعضی­ها برای ثروت افتخار اند بعضی­ها موقعيت اجتماعی سبب سربلندی آن­هاست بعضی­ها وجود آن­ها سبب سربلندی موقعيت­هاست ابن عباس گفت شما شخصيتی هستيد به خلافت  زينت بخشيدی يعنی خلفاء زمامداران عالم از بدو عالم تا  ختم عالم بايد به خود ببالند که در طومار زمامداران عالم شخصيتی به نام علی ابن ابی طالب هم قرار داشته آدم اگر خوب زندگی کند برای وزارت افتخار است وزير مؤمن متدين برای وزارت افتخار است شاعر می­گويد:

آن را که علم و دانش و تقوی مسلم است، هرجا قدم نهد قدمش خير مقدم است

بعد ابن عباس يک جمله­­ای گفت گفت آقا موقعيت طلايي و خوبی فراهم شده رهبری عالم اسلام امام داشتند کفش­شان را وصله می­زدند اين کفشی که داشت وصله می­خورد ديگر ارزشی نداشت آقا انداختند جلو ابن عباس حالا اين چقدر می­ارزد گفت آقا اين قيمت ندارد از بی­ارزشی يک وقت می­گوييد قيمت ندارد از با ارزشی يک وقت می­گوييد قيمت ندارد از بی­ارزشی گفت آقا اين قيمت ندارد کفشی که چندبار وصله خورده آقا فرمودند ابن عباس به خدای علی سوگند حکومت بر شما مردم نزد من علی از اين کفش چندبار وصله خورده پست­تر است اگر حکومت را قبول کردم برای خداست برای خدمت به خلق مسئولين بايد اين جوری پست را قبول کنند مسئول موفق چنين است بگويد من برای خدا و احساس تکليف آمدم در کار آمدم خدمت بکنم نيامدم از قبل اين کار باری برای خودم توشه­ای برای خودم فراهم کنم نسبت به ثروت بايد همين نگاه را داشته باشيم نسبت به فعاليت­های اجتماعی آقا فرمودند: «لولا حضور الحاضر»[25] اگر به خاطر خدا نبود و به خاطر آن تعهدی که خدا از انديشمندان گرفته نبود حبل رياست را بر مرکبش رها می­کردم اين همان آئين نامه: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ»[26] لذا همين مولا در محراب عبادت وقتی فرقش منشق می­­شود می­فرمايد: «فزت و رب الكعبة»[27] حالا ما باشيم می­گوييم خدايا حق ما اين است داريم نماز می­­خوانيم اين جوری بايد سرمان بياورند  خب شما چه خدايي هستيد؟ نمی­­گويند بعضی­ها طرف پدرش در کرونا از دنيا رفته دارد ناسزا و کفر می­گويد گفتم ثابت کردی که خدا را برای بابايت می­خواستی نه بابايت را برای خدا در اين آزمون­ها بعضی­ها امتحان پس می­دهيم گوجه فرهنگی گران می­شود توهين می­کنی اين چه اسلامی است؟ اسلام را برای اين می­خواهی بد بعضی­ها امتحان پس می­دهند خطای من را پای حساب دين خرج می­کنی خطای اين بی­انصاف را پای اسلام می­آوری: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون»َ[28] اين تعريفی است از صابرين.

آيه سوم خداوند می­فرمايد: «أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ»[29] قطعاً کساین که صابر اند خدا می­فرمايد صلوات ما رحمت ما شامل حال آن­هاست و اين­ها در زمره­ای هدايت يافتگان اند از آقا امام صادق است که اگر برای مصبيبت رسيده صبور هيچ اجری نبود جز اين­­که خدا می­فرمايد صلوات من بر آن­ها در دو جا در قرآن خدا می­فرمايد صلوات من بر آن­ها يک شخص شخيص رسول خاتم: «إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْليماً»[30] دوم مصيبت رسيده صبور: «أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ»[31] هم درود خدا هم رحمت آقای که مريض هستی و صابر هستی آقای که دستت خالی است و صابر هستی آقای که مشکلات اقتصادی داری و خانوادگی و اجتماعی وظايف بندگی­­ات را فراموش نمی­کنی: «أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ»[32] اين­ها هدايت يافتگان اند هدايت شده­گان اند خب اين تعريفی از اين آيه شريفه.

اما انطباقی هم بدهيم به صاحب امشب حضرت زينب سلام­الله عليها در هر پنج مورد مورد امتحان و ابتلاء قرار گرفت خوب اين بانو از دوران طفوليت مواجه با اين خوف بود زمانی که يورش به بيت ولايت آورده شد و اين بانو در سنين چهار پنج سالگی بود ديده بود با مادر او با پدر او چه رفتاری را به کار بردند تهديد را  حضرت زينب از طفوليت مشاهده کرده بود نامردمی­های که نسبت به آقا مجتبی حسن ظلمی که بر اين امام مظلوم روا داشته شد و آن نامردمی­های که نسبت به سيدالشهداء شد آقا امام حسين زمانی که از مدينه داشتند خارج می­شدند هشتاد و چهار زن و بچه هم همراهی کردند حالا نقلی هست که حضرت زينب زمانی که به همسری عبدالله ابن جعفر پسر عموی خودش در آمد شرط ضمن عقدی گذاشت که من هرجا حسين ابن علی مسافرت خواست برود شما به عنوان شوهر مانع نشويد و اين را هم عبدالله ابن جعفر پذيرفت و عمل کرد زمانی که امام حسين داشتند از مدينه خارج می­شدند خود حضرت می­دانستند مسير مسير به شهادت است محمد حنفيه آمد دهنه­ای مرکب گرفت مطلبی گفت آقا هم جواب دادند فرمودند پيغمبر در عالم خواب به من چه فرمود: «يَا حُسَيْنُ ع اخْرُجْ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاكَ قَتِيلًا»[33] بعد گفت آقا اگر می­خواهيد می­دانيد به شهادت می­رسيد زن و بچه­ها را چرا داريد می­بريد زينب را چرا می­بريد رقيه را سکينه را ام­کلثوم را کسی که در ميدان جنگی که می­داند کشته می­شود که ناموسش را نمی­برد سيدالشهداء جدم رسول­خدا در عالم خواب به من فرمود زن و بچه­ها را هم ببر: «إِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاهُنَّ سَبَايَا»‏[34] خدا اراده کرده اين­ها را در جامعه اسارت ببيند حضرت زينب از آغاز سفر می­داند چه خبر است اين خوف را دارد می­­بيند ابن عباس آمد به امام حسين گفت آقا اين  زن و بچه­ها را از مرکب­­ها پياده کنيد بدون زن و بچه­ها برويد که صدا فرياد عقيله بنی­هاشم بلند شد ما حسين‌بن علی را تنها بگذاريم نامردمان مردنما حسين ابن علی را تنها گذاشتند اما زينب آموخت پای امام بايست ولو همه چيز را در اين راه تقديم کنی خوف، گرسنگی گرچه عبدالله ابن جعفر از متمکنين و ثروتمندان مدينه بود اما در جريان واقعه عاشورا از روز عاشورا که عطش شدت پيدا کرد هم جوع بود هم عطش بود و اسارت و گرسنگی­ها و جسارت­های که صورت می­گرفت حضرت زينب طعم تلخ همه اين­ها را چشيده بود در بازار کوفه يک خانمی آمد نان و حلوائی به اين بچه­های اسيری در اين کجاوه­ها بدهد در آن کجاوه­ای که حالا مشهور اين است که فاطمه بنت الحسين همان رقيه بوده نان و خرمايي داد حضرت زينب اين را برگرداند فرمود صدقه بر ما حرام است ما گرسنگی را می­خريم و تحمل می­­کنيم صدقه را هرگز خانمی که در مدينه در اوج عزت و رفاه بود عبدالله ابن جعفر از ثروتمندان مطرح مدينه بود اما زينب پشت پا زد به همه اين­ها با ولی خدا آمد کربلا گرسنگی را به جان خريد عطبش را به جان خريد: «وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ»[35] بخشی از اموال را می­­گيريم حضرت زينب در کربلا من اين­ها را حالا بارها عرض کردم مروری بر زندگی حضرت زينب و امام حسين حتی در شب ميلادشان اشک­ها را جاری می­­کند من يک جريان از غروب عاشورا بگويم ببينيد چه کردند اين نامردمان با عقيله بنی­هاشم يکی از دختر بچه­های امام حسين را با کعب نی به پشت او زدند با صورت نقش زمين شد اين دختر از هوش رفته بود گوشواره را از گوش او کنده بودند نمی­گفتند در آوريد می­کندند پاره می­کردند اين اسلام امروز شما مديون زحمت­ها و تلاش­های ديروز اولياء الهی است ما راحت پای اين سفره نشستيم ما يک از گل نازک­تر به ما می­گويند قهر می­کنيم آقا چرا مسجد نمی­آييد برای ما اين جمله را گفتند اين جوری می­خواهيم راه اين­ها را طی کنيم حضرت زينب سر اين عزيز سيدالشهداء را در دامن گرفته بود اينها امانت امام حسين بودند سيدالشهداء اين­ها را به حضرت زينب سپرد فرمود خواهرم اين­ها را به تو می­سپارم تو را به خدا می­سپارم:

هرچه باشد تو علی را دختری، گر خورد سيلی سکينه دم مزن، عالمی زين دم زدن برهم مزن.

حضرت زينب تا اين دختر به هوش آمد حضرت فرمودند عزيزم برخيز برويم به دنبال بقيه بچه­ها بگرديم اين­ها را پيدا کنيم در صحری يک تقاضا از عمه کرد عرض کرد: يا عمتاه هل من خرقة أستر بها رأسي عن أعين النظار[36]  اين حجابی که امروز با افتخار بر سر زن مسلمان است سختی­­ها و مرارت­­ها و دفاع­هايش را حضرت زينب کرد و عزيزان سيدالشهداء اين عزيز سيدالشهداء گفت عمه­جان يک پارچه­ای سرم را بپوشم اين­­جا آتش به جان انسان می­­افتد حضرت زينب فرمود دختر «و عمتك مثلك»[37] عمه­ای تو هم مثل تو هست يعنی حجاب از سر دختر اميرالمؤمنين هم برداشتند اين نامردمان به زينب هم رحم نکردند اموال را به تاراج بردند: «وَ الْأَنْفُسِ»[38]حضرت زينب در راه خدا اين جانش را هزينه کرد شب يازدهم محرم آقا امام  سجاد می­فرمايد شب از نيمه گذشته بود لا به لای خيمه­های نيم سوخت غروب روز دهم حدود هشت دختر بچه و پسر بچه زير سم اسب­­ها جان دادند اجساد شهداء روی زمين من اگر از من سؤال کنند در حد اطلاعات اندک و ناچيز خودم بگويند آقا سخت­ترين شب عمر حضرت زينب چه شبی بود؟ می­گويم از آن شبی که مادرش را مظلومانه علی غسل داد از آن شبی که پدرش را غريبانه امام حسن و امام حسين در خانه غسل دادند از همه اين­ها سخت­تر شب يازدهم بود پيکر سيدالشهداء قطعه قطعه روی زمين شهداء سرها بريده شده صدای ناله از اين زن و بچه­ها برخواسته در آن وضعيتی بسيار سخت امام سجاد می­فرمايد ديدم عمه­ام نشسته دارد نماز شب می­­خواند، آقا زين العابدين می­گويد گفتم عزيز برادر عمه­جان امشب نماز شب را نشسته می­­خوانی عظمت خدا نزد تو پايين آمده گفت عزيز برادر آن قدر بر اين بدن تازيانه خورده شده که قدرت ايستاده نماز خواندن.

«وَ الثَّمَراتِ»[39] امتحان پنجم داغ جوان است دوتا عزيز با زينب آمدند پسرهايش است من روضه­ام اين جمله پايانی باشد و التماس دعا وقتی حضرت زينب از سفر اسارت برگشت مدينه يک وقت با عبدالله ابن جعفر نشسته بودند شوهرشان عبدالله ابن جعفر گفت خانم از عاشورا و کربلا برايم خبر آوردند اما دوتا سؤال دارم از شما شنيده­ام هرکدام از شهدای بنی هاشم که شهيد می­شدند شما به استقبال حسين می­­رفتی در آوردن اين بدن­ها حسين را کمک می­­کردی اما شنيده­ام بچه­هاي خودت را که که می­­آوردند از خيمه خارج نشدي چرا به استقبال بچه­های خودت نرفتی؟ فرمود عبدالله ابن جعفر من ترس از اين داشتم که از خيمه خارج بشوم آقا سيدالشهداء ببيند يک مادر داغ ديده دارد می­آيد آثار شرمندگی در چهره حسين نمايان بشود برای پسرهای خودم از خيمه خارج نشدم گفت خانم يک سؤال ديگر شنيدم وقتی علی اکبر از اسب به زمين افتاد رفتی تا وسط ميدان، گفت عبدالله ابن جعفر کربلا عاشورا نبودی حسين خيلی تنها شده بود وقتی علی اکبر از اسب به زمين افتاد هراس اين داشتم حسين کنار پيکر علی جان بدهد، مرحوم آيت­الله شوشتری شب زيارتی سيدالشهداء است انشاءالله وعده­ ديدار همه ما در حرم  با صفای حسين يک تعدادی از زائران کربلا هم امشب در مجلس اند خوشا به سعادت همه زوار خدايا به عظمت اين بزرگ بانو اين توفيق را نصيب جمع و آرزومندان مکرراً بفرما، مرحوم آيت­الله شوشتری می­نويسد علی اکبر وقتی از اسب به زمين افتاد سه فرياد به آسمان بلند شد اول صدای ناله علی بلند شد صدا زد بابا: يا ابتاه! عليك منّى السّلام»[40] من هم رفتم خدا حافظ  بابا ديگر نگران تشنگی من نباشد الآن پيغمبر حاضر شد کام تشنه من را سيراب کرد: «قد سقاني بكأسه الأوفى»[41] يک جمله ديگر هم عرض کرد بابا پيغمبر می­فرمايد حسين به جانب ما بشتاب «عجّل القدوم علينا»[42] اين ناله اول بود اما ناله دوم را  بگويم علامه شوشتری می­فرمايد يک صدای هم از درون خيمه بلند شد صدای عليا مجلله زينب صدا زد: «وا محمّداه! وا عليّاه!، وا امّاه! وا فاطمتاه! وا حسناه! وا حسيناه!»[43] شتابان از خيمه زينب خارج شد رو به ميدان گذاشت به دنبال سيدالشهداء آمد تا وسط ميدان اما يک صدای سومی هم بلند شد کربلای­­ها حسينی­ها صدای ناله امام حسين بود دوجا در روز عاشورا صدای گريه بلند امام حسين را دشمن شنيد يکی کنار پيکر علی اکبر بود يکی هم کنار پيکر قمر بنی هاشم ابالفضل العباس علامه مجلسی می­­فرمايد آقا نشست روی زمين رو سری کاسه زانو حرکت کرد به سمت پيکر علی هفت  بار صدا زد ولدی علی، ولدی علی، ولدی علی، پسرم علی پسرم علی، يک وقت ديدند آقا سر علی را به دامن گرفت «وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ» چهره به چهره گذاشت صدا زد «عَلَى الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفَاءُ»[44] پسرم ديگر بعد از تو خاک بر اين دنيا باد رفتی و از هم و غم دنيا آسوده شدی پسرت را تنها گذاشتی يک رو به خيمه کرد فرمود جوانان بنی هاشم: «احملوا أخاكم الی الفسطاط‏»[45] حالا بياييد علی را به خيمه برگردانيد همه بگوييم يا حسين.

يا ربّ الحسن اشف صدر الحسين بظهور الحجة

يا رب الحجه اشف صدر الحجه بظهور الحجه

اللهم عجل لوليک الفرج و سهل له المخرج و اوسع له المنهج.

 

[1] بقره 155- 157.

[2] هود 112.

[3] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص252.

[4] احزاب 21.

[5] شرح مصباح الشريعة / ترجمه عبد الرزاق گيلانى ص356.

[6] بقره 155.

[7] بقره 155.

[8] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص 24.

[9] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص 23.

[10] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص 23.

[11] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص 23.

[12] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص 23.

[13] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص 23.

[14] وقعة الطف ص172.

[15] وقعة الطف ص172.

[16] بقره 155.

[17] بقره 155.

[18] بقره 155.

[19] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏87 ص7.

[20] بقره 156.

[21] مستدرک الوسائل ج2 ص437

[22] بقره 155.

[23] بقره 155.

[24] بقره 156.

[25] شرح آقا جمال خوانسارى بر غرر الحكم و درر الكلم ج‏6 ص257.

[26] بقره 155- 157.

[27] مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول ج‏8 ص279.

[28] بقره 155- 157.

[29] بقره 155- 157.

[30] احزاب 54.

[31] بقره 155- 157.

[32] بقره 155- 157.

[33] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص65.

[34] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص65.

[35] بقره 155- 157.

[36] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏45 ص61.

[37] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏45 ص61.

[38] بقره 155.

[39] بقره 155.

[40] غم نامه كربلا / ترجمه اللهوف على قتلى الطفوف ص138.

[41] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏45 ص44

[42] غم نامه كربلا / ترجمه اللهوف على قتلى الطفوف ص138.

[43] غم نامه كربلا / ترجمه اللهوف على قتلى الطفوف ص105.

[44] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص114.

[45] تاریخ تبری، ج4 ص340

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه