چاپ

Kharej

باسمه‌تعالی

درس خارج فقه خمس

استاد شیخ علیرضا حدائق

23 دی 1397

(مسألة 18): إذا اشترى دابة ووجد في جوفها شيئا فحاله حال الكنز الذي يجده في الأرض المشتراة في تعريف البايع وفي إخراج الخمس إن لم يعرفه ولا يعتبر فيه بلوغ النصاب، وكذا لو وجد في جوف السمكة المشتراة مع احتمال كونه لبايعها، وكذا الحكم في غير الدابة والسمكة من سائر الحيوانات.[1]

در ادامه عرایض جلسه گذشته ذیل مسأله هجدهم صاحب عروه درباره خرید دابه ای بحث کردند که در شکمش چیزی پیدا می‌شد که فرمودند تکلیفش مانند گنج است که انسان در زمینی که خریداری کرده است پیدا می‌کند. اول باید به بایع بگوید اگر او اظهار بی‌اطلاعی کرد متعلق به مشتری است و قبل از تصرف خمس آن را پرداخت کند.

البته ملحق به گنج می‌شود زیرا گنج شرایطی داشت ولی ازاین‌جهت اشتراک دارد که تکلیف خمس را دارد. برخی از فقها می‌گویند ازاین‌جهت خمس دارد که مانند لقطه یا ارباح مکاسب است. اگر نازل منزله ارباح مکاسب بدانیم باید سال بر آن بگذرد. اگر گفتیم حالش مانند حال گنج است باید به نصاب برسد وگرنه خمس بر آن واجب نیست. البته در بحث دابه تفصیلی که قائل می‌شوند این است که در گنج حتماً باید نصاب رعایت می‌شد ولی اینجا بلوغ نصاب معتبر نیست. به‌صرف به دست آمدن باید خمسش داده شود. آن گنج بود که فرمودند حکمش مانند زکات است.

سخن این بود که اگر ماهی خریداری کرد و در شکم او چیز گران‌بهایی پیدا کرد که احتمال می‌دهد متعلق به بایع باشد در اینجا مرحوم صاحب عروه می‌فرماید همان حکم دابه است که ابتدا باید به بایع بگوید و اگر اظهار بی‌اطلاعی کرد می‌تواند بعد از پرداخت خمس در آن تصرف کند. سایر حیوانانت نیز همین حکم را دارند.

اینجا مرحوم سید سمکه دابه و غیر دابه را ملحق به یک حکم کرده است درحالی‌که اینجا تفاوتی میان دابه و سمکه است. ماهی در دریا است و چیزی که در شکم او پیدا می‌شود با چیزی که در شکم دابه پیدا می‌شود متفاوت است.

مرحوم آیت‌الله‌العظمی خویی و علمای معاصر مانند حضرت آیت‌الله‌العظمی مکارم نیز تفصیلی قائل می‌شوند. اگر در شکم این ماهی اشیاء نفیس دریایی پیدا شد در این صورت قطعاً متعلق به بایع نیست. یک‌وقتی در شکم ماهی یک نگین عقیق پیدا می‌کنید یا خاتم و انگشتری پیدا می‌کنید. این شیء معلوم است که متعلق به دریا نیست. قطعاً معلوم است که مالک داشته است.

در حالت اول نیازی نیست که به بایع اطلاع بدهیم. روایات ما نیز همین مطلب را می‌گویند. پنج روایت در وسایل باب اموال لقطه آمده است که در هیچ‌کدام از آن‌ها نمی‌گویند که باید به بایع اطلاع بدهید.

البته برخی قولی دارند که اگر مالک ماهی موقع فروختن ماهی شرط گذاشت که اگر در شکم ماهی چیز گران‌بهایی بود به من بدهید. در اینجا خریدار باید برگرداند. ضمن این‌که آیت‌الله‌العظمی مکارم می‌فرمایند هیچ جا رسم نیست که چنین شرطی کنند. وقتی ماهی را می‌فروشد همه ماهی را می‌فروشد و نمی‌داند که داخل شکم این ماهی چیست؟ این بیان، بیان رسایی نیست. اگر می‌دانست در شکم ماهی چیز گران‌بهایی است به این قیمت نمی‌فروخت.

ماهی‌های پرورشی نیز از بدو تخم‌ریزی درجایی نگهداری می‌شود و چیزی در شکم او پیدا می‌شود که متصرف انسان است مانند انگشتر در اینجا خریدار باید تعریف کند. یا در حواشی دریا قسمتی را کنترل می‌کنند و به‌طریق‌اولی این ماهی‌ها تحت تصرف آن فرد هستند اگر در شکم این‌ها نیز اشیاء دریایی باشد بازهم نیازی به تعریف ندارد ولی اگر اشیاء زمینی باشد باید تعریف کند.

مؤید این مطلب روایاتی است که عرض می‌کنم:

«أي مصيبة أعظم على حر مؤمن من أن يرى بأخيه المؤمن خلة فلا يمكنه سدها إلى أن قال علي بن الحسين عليهما السلام: قد أذن الله في فرجك يا جارية احملي سحوري وفطوري، فحملت قرصتين فقال علي بن الحسين عليهما السلام للرجل: خذهما فليس عندنا غيرهما فان الله يكشف بهما عنك ويريك خيرا واسعا منهما، ثم ذكر أنه اشترى سمكة بأحد القرصتين وبالأخرى ملحا، فلما شق بطن السمكة وجد فيها لؤلؤتين فاخرتين، فحمد الله عليهما، فقرع بابه فإذا صاحب السمكة وصاحب الملح يقولان جهدنا أن نأكل من هذا الخبز فلم تعمل فيه أسناننا فقد رددنا إليك هذا الخبز وطيبنا لك ما أخذته منا، فما استقر حتى جاء رسول علي بن الحسين عليهما السلام وقال: إنه يقول لك: إن الله قد أتاك بالفرج فاردد إلينا طعامنا فإنه لا يأكله غيرنا، وباع الرجل اللؤلؤتين بمال عظيم قضى منه دينه وحسنت بعد ذلك حاله.»[2]

همه این روایات مؤید این است که لازم نیست به بایع بگوید. زهری از امام سجاد (ع) نقل می‌کند که شخصی خدمت امام آمد و از بدهکاری و خرج سنگین زندگی شکایت کرد و گریه کرد و گفت: کدام مصیبت بزرگ‌تر از آن است که مؤمن در مشکل و سختی باشد ولی امکان برطرف کردن آن نیز نباشد؟ امام فرمودند: ان شاء الله خداوند برای تو فرجی می‌کند. حضرت به کنیز خود اشاره کردند: خوراک سحر و افطار مرا بیاور. او نیز آورد. دو قرص نان بیشتر نبود. امام سجاد (ع) به آن مرد گفت: همین دو قرص نان را ببر و بیش از این نداشتم. ان شاء الله خدا به‌واسطه این دو قرص نان فرجی در زندگی تو ایجاد کند. ان شاء الله خیر واسعی نصیب تو شود. آن مرد رفت و با یک قرص نان یک ماهی خرید و با قرص دیگر مقداری نمک خرید.

شکم ماهی را که باز کرد دید دو لولو بسیار گران‌بها در شکم او است و خدا را شکر کرد. همان لحظه در خانه‌اش را زدند دید صاحب ماهی و صاحب نمک برگشتند. گفتند: هرچه تلاش کردیم این نان را بخوریم دندانمان توان خوردن این نان را نداشت. نان‌ها را پس آوردیم و ماهی و نمک را هم حلالت کردیم. نان‌ها برگشت و ماهی و نمک نیز به او رسید و در شکم ماهی نیز لولو بود. تا این‌ها رفتند در خانه‌اش نشست و نماینده امام سجاد (ع) در خانه‌اش را زد و گفت: خدا برای تو فرج کرد. این دو نان را برگردان غیر از ما کسی نمی‌تواند این نان‌ها را بخورد. ازاینجا استفاده می‌شود این نان‌هایی بود که قابل‌خوردن متعارف نبوده است. نان‌های سخت و خشکی بوده است که عامه مردم نمی‌توانستند بخوردند.

آن فرد نیز آن دو لولو را با پول گزافی معامله کرد و تمام بدهکاری‌های خود را ادا کرد.

شاهد مثال در این حدیث این است که امام به او نفرمودند که برو به صاحب ماهی بگو داخل شکم او چیست؟ امام کار او را امضاء کردند و فرمودند خدا در زندگی تو فرج حاصل کردند. لذا استفاده می‌شود که اگر در شکم ماهی لولوی پیدا شد نیازی به تعریف آن به بایع نیست.

روایت دیگر در تفسیر امام حسن عسکری (ع) است. این حدیث طولانی است تا این‌که به اینجا می‌رسد: شخص فقیری بود و ماهی خرید و در شکم آن چهارگوهر گران‌بها پیدا کرد. سپس با ماهی و گوهرها خدمت رسول‌الله (ص) رفت. تجار دوره‌گردی که در مدینه غریب بودند حاضر بودند و خدمت حضرت ماجرا را تعریف کرد. تاجران ایستاده بودند و چهارصد هزار درهم آن گوهرها را خریدند. آن مرد گفت: عجب برکتی امروز در این بازار ما اتفاق افتاد. پیامبر (ص) فرمودند: این‌ها به خاطر اکرام پیامبر (ص) و امیرالمؤمنین (ع) بوده است و خدا نیز ثواب این کار تو را جلو انداخت و سود کاری که می‌کردی دیدی. در همین حدیث نیز رسول‌الله (ص) نفرمودند: تعریف کن!

عبارت مرحوم سید این بود: «وكذا لو وجد في جوف السمكة المشتراة مع احتمال كونه لبايعها» اگر احتمال می‌دهد متعلق به بایع است باید تعریف کند. ولی گفتیم که تفصیل آن این است که اگر چیزی که پیدا شده است متعلق به دریا بوده است نیازی به تعریف نیست ولی اگر انگشتر یا نگینی یا چیزی که متعلق به تصرفات انسانی است باید تعریف کند.

آیت‌الله‌العظمی خویی می‌فرمایند: «فان المعروف والمشهور أنه ملك للواجد من دون تعريف وعليه خمسه على ما صرح به المحقق وغيره. أما اخراج الخمس فقد عرفت عدم نهوض اي دليل عليه فان تم الاجماع المدعى - ولا يتم - وإلا فالظاهر عدم الوجوب. وأما التعريف فالمشهور سقوطه هنا، ونسب إلى العلامة الوجوب.»[3] اگر در شکم ماهی چیزی پیدا شود متعلق به یابنده است نه فروشنده و نیازی به تعریف نیست و باید خمسش را بپردازد مرحوم محقق حلی و بخشی از مراجع گذشته نیز بر همین مطلب تاکید دارند.

پی‌نوشت‌ها:

 

[1]. العروة الوثقى - جماعة المدرسین، الطباطبائي اليزدي، السيد محمد كاظم، ج 4، ص 251.

[2]. وسائل الشيعة - ط الإسلامية، الحر العاملي، الشيخ أبو جعفر، ج 17، ص 360.

[4] محمد بن علي بن الحسين في (الأمالي) عن محمد بن القاسم الاسترآبادي عن جعفر بن أحمد، عن محمد بن عبد الله بن يزيد، عن سفيان بن عيينة، عن الزهري عن علي بن الحسين عليهما السلام، في حديث أن رجلا شكا إليه الدين والعيال فبكى وقال: أي مصيبة أعظم على حر مؤمن من أن يرى بأخيه المؤمن خلة فلا يمكنه سدها إلى أن قال علي بن الحسين عليهما السلام: قد أذن الله في فرجك يا جارية احملي سحوري وفطوري، فحملت قرصتين فقال علي بن الحسين عليهما السلام للرجل: خذهما فليس عندنا غيرهما فان الله يكشف بهما عنك ويريك خيرا واسعا منهما، ثم ذكر أنه اشترى سمكة بأحد القرصتين وبالأخرى ملحا، فلما شق بطن السمكة وجد فيها لؤلؤتين فاخرتين، فحمد الله عليهما، فقرع بابه فإذا صاحب السمكة وصاحب الملح يقولان جهدنا أن نأكل من هذا الخبز فلم تعمل فيه أسناننا فقد رددنا إليك هذا الخبز وطيبنا لك ما أخذته منا، فما استقر حتى جاء رسول علي بن الحسين عليهما السلام وقال: إنه يقول لك: إن الله قد أتاك بالفرج فاردد إلينا طعامنا فإنه لا يأكله غيرنا، وباع الرجل اللؤلؤتين بمال عظيم قضى منه دينه وحسنت بعد ذلك حاله.

[3]. كتاب الخمس، الأول، الخوئي، السيد أبوالقاسم، ج1، ص104.

فان المعروف والمشهور أنه ملك للواجد من دون تعريف وعليه خمسه على ما صرح به المحقق وغيره. أما اخراج الخمس فقد عرفت عدم نهوض اي دليل عليه فان تم الاجماع المدعى - ولا يتم - وإلا فالظاهر عدم الوجوب. وأما التعريف فالمشهور سقوطه هنا، ونسب إلى العلامة الوجوب. والكلام يقع تارة فيما إذا وجد في جوف السمكة درة أو لؤلؤة أو مرجانا ونحو ذلك مما يتكون في البحر بحيث لا يحتمل ان يكون قبل ذلك ملكا لمالك، واخرى ما إذا كان ملكا لاحد قد سقط في البحر وابتلعته السمكة كخاتم أو سوار أو درهم أو دينار ونحو ذلك مما لا يحتمل تكونه في البحر. أما الموضوع الاول فوجوب التعريف مبني على ان يكون ما في الجوف ملكا للصائد باعتبار الحيازة التبعية، وأنه حينما صاد السمكة وحازها فقد ملكها وملك ما في جوفها بتبع الاستيلاء عليها.

دانلود

 

دانلود فایل pdf درس خارج:

pdf درس خارج فقه (خمس) 23 دی 97 (340 KB)

بازدید: 715