ba8105ffcbf1e654523b3092c0b2fd33 XL

امروز عصر خیمه‌ها را به آتش کشیدند.

حمید بن مسلم از واقعه‌نویس‌های کربلا است. می‌گوید دیدم یک دختربچه‌ای دامنش آتش‌گرفته و می‌دوید به‌طرف صحرا. هر چه بیشتر می‌دوید شعله بیشتر می‌شد. می‌گوید: دلم به حال این دختربچه سوخت. با اسب به دنبال این دختر رفتم. این دختر تا دید دارم تعقیبش می‌کنم وحشت بیشتری کرد. فکر کرد می‌خواهم به او آزار برسانم. بیشتر می‌دوید. شعله آتش بیشتر می‌شد.
چه وضعی داشتند حرم آل الله؟ امروز عصر و امشب؟
آی میان همه دل‌ها امان از دل زینب
تپش‌های دل زینب زیارت‌نامه می‌خواند / ثواب این زیارت را کسی جز من نمی‌داند
میان همه دل‌ها امان از دل زینب / امان از دل زینب
امشب در حرم آل الله دیگر چراغی روشن نیست. امشب گل‌های اهل‌البیت روی دشت کربلا جسدهایشان عریان است. این زن و بچه‌های داغ‌دیده در یک خیمه نیم‌سوخته جمع شده‌اند. حمید بن مسلم می‌گوید خودم را رساندم را به این دختر رساندم. از اسب آمدم پایین. تا آمدم پایین اول حرفی که زد گفت: آی مرد! قرآن خوانده‌ای یا نه؟ گفتم: آری؛ قرآن خوانده‌ام. گفت: این آیه قرآن را خوانده‌ای؟ فاما الیتیم فلاتقهر؛ یعنی حمید بن مسلم به خدا من بابا ندارم. گفت: آتش لباس را خاموش کردم. محبت به او کردم. گفتم: عزیزم! قصد اذیت تو را نداشتم. من می‌خواستم شعله آتش لباست را خاموش‌کنم.
گفت: ظرف آبی به او عرضه کردم. این دختر تشنه دامن سوخته. این دختر گرسنه. یک‌وقت آب را پس زد. چرا آب نمی‌نوشی؟ گفت: آی مرد! خودم دیدم بابام را با لب تشنه کشتند.
همه بگوییم مظلوم حسین

 

دانلود

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه